جمعه، دی ۰۵، ۱۳۸۲

بازهم زلزله قربانی گرفت!



صبح امروز، بارديگر زلزله ای به قدرت 3/6 ريشتر، شهرستان دويست هزار نفری بم و شهرهای اطراف را لرزاند. تا اين لحظه خبرگزاريهای ايران، اخبار مربوط به خسارات ناشی از زلزله و تعداد مصدومين و کشته شدگان را در مناطق جيرفت، گلبافت، کهنوج و روار گزارش نکرده اند.خبرهای رسيده از شهرستان بم، به اتفاق تأييد می کنند که 85 درصد بافت قديمی اين شهرستان که مهمترين مرکز تجمع و محل زندگی مردم است، بکلی ويران گرديد.
تا همين لحظه ميان داده های خبرگزاری ايران با اخباری که خبرگزاريهای جهان درباره تعداد کشته شدگان زمين لرزه گزارش نموده اند، اختلاف فاحشی وجود دارد. وقتی 60 درصد کل مناطق مسکونی يک شهرستان دويست هزار نفری با خاک يکسان می شوند، مسلماً آمار کشته شدگان بيش از تعداد دوهزار نفری است که خبرگزاريهای ايران گزارش ميدهند. با وجود اين آرزومندم بار ديگر مثل واقعه تأسف بار زلزله رودبار، مرگ بيش از چهل هزار انسان را شاهد نباشيم، و آمار تلفات انسانی از حدی که تاکنون گزارش شده اند بالاتر نروند.
از زمان زلزله بوئين زهرا در شهرستان قزوين، تا واقعه امروز بم، مردم حداقل چهارده تا پانزده زلزله شديد و مخرب بين 5/5 تا 1/7 درجه به مقياس ريشتر را در نقاط مختلف ايران شاهد بوده اند و بخاطر دارند. تمام آنها خسارات جبران ناپذير جانی و مالی را بر مردم تحميل ساخت. اما آمارها بخوبی نشان ميدهند که اکثريت مناطق خسارت ديده، چه در رژيم گذشته و چه در حکومت فعلی توسط کمکهای مردمی بازسازی شدند و جان گرفتند.
شايد در مواقع عادی و روزمره، بسياری از مردم دقيقاً واقف نباشند که وظايف دولت در قبال ملت و مملکت چيست و يک دولت خدمتگزار بايد چگونه صفات و خصوصياتی را دارا باشد. اينگونه حوادث، اگرچه تلخ و مصيبت بارند، اما بسهم خود بُعد و عمق فاصله را چون آينه ای شفاف ميان ملت ـ دولت نشان خواهند داد. تجربه زندگی در دو رژيم کنونی و گذشته، بيانگر حقيقتی است که پيش از همه ابتداء دولت ها هستند که بخاطر عدم احساس مسئوليت از ملت فاصله می گيرند. آنها هستند که ملت را بدون هيچ پشتوانه حقوقی به امان خدا رها می سازند و دست بساز و بفروشها را باز می گذارند.
يکی از وظايف دولت تأمين امنيت مردم است. حفظ جان مردم در قبال حوادث طبيعی مانند زلزله و سيل، جزئی از همان امنيت است. دولت دقيقاً ميداند که ايران کشوری لرزه خيز و بر روى يکی از دو کمر بند بزرگ لرزه خيز جهانی موسوم به "آلپا" قرار گرفته و هر از گاهی زمين لرزه هاى بزرگی در آن به وقوع مي پيوندد و تاکنون نيز اين زلزله ها خسارات جبران ناپذيری را برمردم ما تحميل کرده اند. برنامه ی دولت درقبال اينگونه حوادث طبيعی چيست و چه مقدار از بودجه ملی را به چنين امر مهمی اختصاص داده است؟
در اينجا هدف نقد دولت نيست بلکه توجه دادن به شوراهای مردمی شهرستانهاست. وقتی شوراها اين نکته را ميدانند که تأمين بودجه بازسازی شهرستان بم، همچنان برعهده آنهاست و بدون کمکهای مردمی امکان بازسازی با مشکل مواجه خواهد بود، آيا بهتر نيست از هم اکنون طرح مناسبی را برای ساخت خانه های جديد در کليه شهرستانها ارائه دهند؟ آيا بهتر نيست تا پيشاپيش شهرداری ها را وادار سازند که برای نقشه های غير استاندارد و فاقد ايمنی بهيچوجه مجوز ساخت صادر نکنند؟ مجلس را وادار سازند تا قانونی را درجهت حمايت از مردم عليه بساز و بفروشها تصويب کنند؟

یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۲

شب يلدا و فال حافظ ما



زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
      پيرهـن چـاک و غزلخوان و صراحـی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کُـنان
       نيـم شب دوش ببالـين مـن آمـد بنشست
سـر فـراگـوش مـن آورد و بآواز حـزين
       گـفت: ای عـاشق ديرينه من خوابت هست؟
عـاشقی را کـه چـنين بـاده شبـگـير دهـند
       کـافــر عـشق بـود، گـر نشـود بـاده پـرسـت
بـرو ای زاهـد و بـر دردکـشان خـرده مگـير
       کـه نـدانـد جـز ايـن تـحـفه بمـا روز الست
آنـچه او ريـخـت بـه پيـمانـه مـا نـوشيديـم
      اگـر از خـمر بهـشست و گــر بـاده مـست
خـنده جـام مـی و زلـف گـره گـير نـگـار
       ای بسـا تـوبه که چون توبه حافظ بشکست

چهارشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۲

کدام حرکت غير قانونی است؟

آقای محمدحسین قدیری ابیانه، از مشاوران سیاسی هاشمی رفسنجانی، با انتشار اطلاعیه ای که برای رسانه های خبری داخلی کشورگردید، خواستار پیگرد قانونی خانم شیرین عبادی به اتهام اقدام علیه استقلال کشور شد؟!
 
منبع اطلاعات شاکی، گزارش رسانه ای است که عصر گذشته، سايت فرانسوی زبان خبرگزاری ملی چين (شين هُوا) به نقل از خبرگزاری فرانسه نوشت: «خانم عبادی در ملاقات با آقای ژاک شيراک رئيس جمهور فرانسه، از وی خواست تا به اتفاق اتحاديه اروپا، از طرح اصلاح قانون انتخابات مجلس در ايران، حمايت کنند».

درک مبتذل و در اينجا عوامفريبانه مشاور سياسی رفسنجانی از استقلال کشور، به روشنی گويای حقيقتی است تلخ و انکار ناپذير. حقيقتی که در اين رُبع قرن، مردم با گوشت و پوست و استخوان شان آنرا لمس کرده اند: ماداميکه سرنوشت سياسی و زندگی ملتی را اين قماش افراد رقم می زنند، جايگاه و رتبه ی ملی ما در سطح جهان و در بين کشورهای مختلف، نه تنها بهتر از اين نخواهند شد چه بسا، شرايطی بدتر از آن را بايد انتظار داشته باشيم. شرايطی که از چهارسو استقلال ملی ما را تهديد می کنند، بخشی از خاک ميهن را تصاحب کرده اند و سهم و ثروت ملی ما را آشکارا و در برابر چشمان کنجکاو ملتی به يغما می برند، بدون اينکه قدرت دفاع حقوقی را داشته باشيم؛ شرايطی که فرزندان ما در اثر سوء تغذيه می ميرند، اکثر کودکان دبستانی گرفتار عوارض سرگيجه و ورّم روده و تهوّع شده اند، اما در عوض هر ماه، ميليون ها دلار از ثروت ملی کشور را خرج افرادی می کنند که خود نيز قادر به اثبات سلامت سياسی و انسانی آنها نيستند؛ جاسوسان خارجی را، تنها به اين دليل احمقانه که شيعه مذهبند، برمسند قضاوت نشانده اند و يا به امور اطلاعات و انتظامات در کشور گمارده اند و اکنون هر صاحب منصبی در جهان ميداند که «آقا» چه وقت طهارت می گيرند و در چه زمانی وضوح می سازند.

اينکه استقلال چيست و دخالت ديگر کشورها در امور داخلی دولتی به چه معناست، بحث آنرا به فرصتی ديگر وا می گذاريم؛ اما پرسش اين است که طراحان و سياستگذاران جمهوری اسلامی، که همه ابعاد زندگی، سياست، اقتصاد و فرهنگ کنونی مردم ايران را به دوران «مدينۀ النبی» رُجعت می دهند و با شرايط آن منطبق ساخته اند؛ چرا درباره استقلال، به تفکر قرن نوزدهمی پناه می برند  و آن را ترجيح ميدهند؟ چنين تفکر و بينش شتر ـ مرغی و چند قرائتی را ما، يعنی ملتی که ميخواهد رفتارهای خود را منطبق با قانون سازد، چگونه بفهميم تا در زندگی روزانه پياده اش کنيم؟ آيا بهتر نيست که بجای اينهمه خيمه شب بازيها و ادعاهای دروغين حقوقی و نا مشروع، تکليف ملت را يکسره و بطور مشخص روشن ساخته تا آنها دقيقاً بدانند که چارچوب های قانونی کدامند و چه کسی مسئوليت پاسخگويی به مردم را برعهده گرفته است؟

تحليل تقليل گرايانه اصلاح طلبان که می کوشند مهمترين معضلات جامعه را تا سطح درگيريهای دو جناح کاهش داده و از هرفرصتی بنفع گروه خود بهره گيرند؛ بنظر نوع ديگری از عوامفريبی سياسی و گريز از پاسخگويی است. درگيری و اختلاف، مختص ايران نيست بلکه در جهان و در بين همه احزاب برسر تسخير اهرم قدرت، قابل مشاهده اند. بحث هم برسر درگيريها و اختلافها، پيروزی و شکست اين يا آن جناح از حکومت نيست، بحث برسر زندگی سياسی و حقوقی جامعه ايست که هر دو جناح، رفتارهای حقوقی و سياسی خود را عين ديانت شان می دانند. ديانتی که هفتاد و سه قرائت مختلف دارد و هزار و يک تفسير را می توان از آن استخراج کرد. وانگهی، بهترين و ملايمترين آنها بيگانه با حقيقت و نيازهای امروزی جهان هستند و طبيعی ترين خواست جوانان را برنمی تابد. اگر بحث برسر توليد، تقسيم و توزيع قدرت است، بايد گفت که نگاه اسلامی از بنيان چنين مسائلی را برنمی تابد. قرائت های مختلف از اسلام در پائين مردم را نالايق و سياهی لشکر می بينند، و همينطور در بالا نيز سيستم ملوک الطوائفی اداره کشور را حول ريش سفيدان راه انداخته اند. اگر چنين نبود، با استناد به کدام قانون قديری ابيانه، عليه خانم عبادی می توانست اعلام جرم کند؟ مگر او مدعی العموم ملت يا حکومت است که جسارت چنين حقی را بخود می دهد؟ اينکه اصلاح طلبان تنها خبر را پخش می کنند بی آنکه بپرسند آقا شما چه کاره اين مملکت هستيد؛ ناشی از همان قرائت است.

سخن کوتاه. آنچه در مورد خبر فوق می توان نوشت:
۱ ـ صرف نظر از اينکه خانم عبادی يکی از شخصيت های حقوقی ـ سياسی جهانی هستند يا نه، براساس قوانين بين المللی حقوق بشر، هريک از احاد ملت ايران، در ملاقات با افراد حقيقی و حقوقی جهان آزادند، و نمی توان اين حق را از کسی سلب کرد و يا بخاطر داشتن چنين روابطی بر او اتهامی بست.
۲ ـ مطابق قانون، همه افراد جامعه آزادند تا درباره مسائل سياسی و حقوقی کشور، بی هيچ محدوديتی اظهار نظر کنند و با ديگران به بحث و مشاوره بپردازند.
۳ ـ لايحه قانون انتخابات، امری پوشيده و يا موضوع خاص امنيتی نيست که تا بحث برسر آن را نوعی افشاء و گزارش اطلاعاتی محسوب کنند.
۴ـ دفاع از يک جناح و يا دفاع از يک مصوبه، بمعنی دفاع از حاکميت است . متهم کردن خانم عبادی بمعنای متهم کردن مجلس و اکثريت نمايندگانی است که آن مصوبه را بتصويب رسانده اند.
۵ ـ هر يک از افراد جامعه اين حق را دارند که تظلمات و شکايات خود را بگوش مراجع ذيصلاح سياسی و حقوقی بين المللی رسانده و از آنان درخواست ياری و پشتيبانی نمايند.
۶ ـ اقدام قديری ابيانه، نوعی دخالت غير قانونی در کارها و موجب اختلال و برهم زدن نظم امور دولت خواهد شد.
۷ ـ اقدام قديری ابيانه، آگانه عليه استقلال و تفکيک قواست و از اين طريق ميخواهد اعمال شانتاژ کند.
۸ ـ اقدام قديری ابيانه، بنحوی آشکار توهين عليه قوه مقننه و عليه نمايندگان و در نتيجه عليه ملت است و بايد مورد پيگرد قانونی قرار گيرد.
۹ ـ اقدام قديری ابيانه، در دفاع از باندهای غير قانونی تجمع برهم زن و فشار؛ در واقع نشان داد که آمران اين باندها در مراکز حساس حکومت لانه کرده اند.

دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۲

در انتظار محاکمه صدام حسين!



ديشب، خيلی ها بيقراری نشان می دادند؛ بسياری اصلاً نخوابيدند، يعنی نمی توانستند هم بخوابند. چرا که نسيم فرح بخشی بر فراز منطقه ی خليج فارس و خاورميانه، شروع به وزيدن گرفت. نسيمی که فردا، به موجی سهمگين مبدل می شود. موج بيداری! اولين ديکتاتوری که از منطقه ما، در پشت ميز محاکمه خواهد نشست! پيشاپيش، اين روز فرخنده و شاديبخش را به ملت عراق و ملت های کويت و ايران تبريک می گويم!

Foto:B.B.Cدستگيری صدام حسين، برای مردم و سرنوشت منطقه حائز اهميت بيشماريست. صدام فرد نبود. او نماينده جريان و گرايشی است که هرازگاهی، به چهره ای يا نامی: سوسياليسم قوم گرا، ناسيوناليسم افراطی، پان [...] يسم بی محتوا و اخيراً بنيادگرايی مذهبی، در صحنه سياسی منطقه تظاهر می يافتند. اهميت دادگاه او، حتی مهمتر از دادگاه نورنبرگ است. در دادگاه او پرونده هايی رو خواهند شد که متهمينش تابعيت های مختلفی دارند. چنانکه پيش از اين، بچشم ديديم طيفی از نخبگان را، به همراه انديشه ای که ديکتاتوری را صلاح ملتهای عقب نگهداشته شده می پنداشتند؛ يا آنانی که در دفاع از حاکميت ملی دروغين، عليه تهاجم خارجی شعار ميدادند؛ با سقوط صدام، در منطقه واژگونه شدند. و اکنون با محاکمه اش، بسياری نيز در انتظار محاکمه خواهند بود. اساس، محاکمه ديکتاتورها است. چه در خاک عراق، چه در آمريکا و يا در دادگاه لاهه!
از فردا، شاهد خواهيم بود که رسانه های منطقه و جهان، سريال دموکراسی خاورميانه را به اکران می برند و برای ميليونها چشم مشتاق و منتظر، سقوط ديکتاتورها را نمايش خواهند داد. سريالی که ممکنست تا ده سال ادامه يابد. جا دارد که از هم اکنون، داستان را از لحظه ی سقوط آغاز کنيم. داستانی که آقای عبدالرحمن الراشد، سردبير الشرق الاوسط در بيست و دوّم فروردين ماه گذشته، به روشنی و باشجاعتی تحسين برانگيز، توصيف نمود. (منبع: يک هفته باخبر، 18 آوريل 2003 ):
«ديروز فقط صدام حسين سقوط نكرد، بلكه چيزي فراتر از او سرنگون شد. و آن دروغهائي بود كه با او جريان داشت و او را همراهي ميكرد، انديشه هائي ساقط شد كه در را به روي واقعيت بسته بودند.
در برابر جهانيان، عراقيها پايان معركه را اعلام كردند، در بغداد پايتختشان كه گفته ميشد برخلاف بصره نامردي كه به ورود سربازان آمريكائي و انگليسي پايكوبان و رقصان به استقبالشان رفت، قلعه مقاومت نظام خواهد بود، كه اين شهر، ولايت حضرت صدام است و شهر ايل و تبار نظامش، آري در بغداد، مردم اين شهر پايان نظام را رقم زدند. تصاوير بامداد ديروز، عربها را تكان داد. تكاني به مراتب شديدتر از تكاني كه جهان را لرزاند. عربها از اقصي نقاط شرق در منامه تا اقصي نقاط غرب، در دارالبيضاء، در كنار اقيانوس اطلس تكان خوردند. و بين اين نقطه دهها و صدها شهر و روستا كه ساكنانش در اين سه هفته نخوابيدند و فرياد زدند و چنين باور داشتند كه از مردم عراق حمايت ميكنند. در حاليكه كار آنها در واقع دفاع و حمايت از صدام حسين بود. در قاهره بنيادگرايان در كنار ناسيوناليستها و چپي ها و آنها كه فريب تلويزيونها و روزنامه ها را خورده بودند حمله گسترده اي را براي ثبت نام داوطلبان رفتن به عراق آغاز كردند… بامداد ديروز هيچكدام از تلويزيونهاي فضائي از جمله الجزيره كه رهبري تبليغات به نفع صدام حسين را در دست داشت و متولي اصلي دفاع از نظام بعثي بود نتوانستند تصاوير جشن و پايكوبي مردم بغداد را مخفي كنند. اما در تفسير اين تصاوير عاجز بودند.
مناظري كه ديروز در بغداد در برابر چشمان ما جان گرفت، از جمله سرنگون شدند مجسمه بلندبالاي صدام حسين، و پاره پاره شدن تصاويرش، و ادرار كردن بر اين تصاوير، بزرگترين دروغ تاريخ را آشكار كرد. اين دروغ عنوانش، رسانه هاي گروهي عرب است. رسانه هاي عرب با صدام حسين سقوط كردند. تلويزيونها و مطبوعات كه در طول 20 سال گذشته ميكوشيدند به مردم منطقه ثابت كنند كه ارتش عراق ارتش ملي و نظام صدام حسين يك نظام ملي و حاكم عراق يك رهبر ملي است. من با كمال اطمينان ميگويم سقوط صدام حسين و نظامش آنقدر اهميت نداشت كه سقوط رسانه هاي دروغ… پايان صدام آشكار بود با موشكهاي آمريكا و بريتانيا و يا با شمشير عراقيها، آنچه قابل توجه است، امتحاني بود كه اكثريت رسانه هاي عرب در آن رفوزه شدند. همين رسانه ها به مردم بصره خيانت كردند. شادي آنها را شادي مشتي مزدور آمريكا خواندند. و حوادث غارت و سرقتي كه حتي وقتي برق ساعتي در نيويورك خاموش شد، نظاير بسيار گسترده ترش را شاهد شديم، چنان بزرگ كردند كه انگار هرج و مرج و آشوب همه جا را گرفته است… اما تصاوير پايكوبي مردم بغداد. كه همه مردم دنيا شاهد آن بود، نشان داد كه روشنفكران و اهل قلم و چهره هاي تلويزيوني دروغ پردازاني بيش نيستند.
تا آخرين لحظات پيش از سقوط صدام، براي ما از پيروزيهاي عظيم مردم عراق عليه آمريكا و انگليس ميگفتند و مينوشتند. حتي الجزيره مدعي شد قتل گزارشگرش در بغداد ساعتي پيش از سرنگوني مجسمه صدام، عمدي و براي جلوگيري از انتشار اخبار جنايات آمريكا بوده است. كسي نبود بگويد ده روزنامه نگار آمريكائي و بريتانيائي و غربي نيز در اين جنگ به قتل رسيدند حتي با آتش نيروهاي خودي، و هيچكس آمريكا و بريتانيا را متهم نكرد به عمد آنها را كشته است…
عربها در اين جنگ به دو گروه تقسيم شده بودند. گروهي كه ادعا ميكرد كه اين جنگ يك توطئه براي نابودي عربها و اسلام است، و گروه ساكتي كه صدايش شنيده نميشد. گروهي كه مردم عراق جزو آن بودند. و راهي براي بازگوئي احساس و انديشه اش نداشت. و ديروز صبح اين مردم براي نخستين بار توانستند به دروغ پردازان بگويند چه احساسي دارند. احساس شادي و غرور در سرنگوني يك رژيم فاسد جنايتكار…».

چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۲

صلح؛ فرهنگ است نه سياست!



امـروز، دهم دسامبـــر (نوزدهم آذرماه) روز جهانی تصويب اعلاميــــه حقوق بشر است. امروز، شخصيت های سياسی و بين المللی، عمدتاً نيروهای صلح طلب جهان، در تالار بزرگ شهر اسلو گرد آمده اند تا بانوی صلح جهان سرکار خانم شيرين عبادی، جايزه صلح نوبل را بطور رسمی دريافت کند. و مهمتر امروز، دستکم، ده ميليون جفت چشم در ايران، ده ميليون جوان و ده ميليون انرژی که آينده سازانند؛ برای اولين بار، مراسم اهدای جائزه صلح نوبل را دنبال خواهند کرد. همين ده ميليون (نمی گويم بيشتر) نگاه مشتاق و علاقه مند، نگاهی که می رود کنجکاوانه دريابد تا در آنسوی مرزها چه می گذرند و چرا امسال، بانويی از سرزمين مان را برکرسی صلح جهان نشانده اند؛ يعنی معجــزه صلح! صلح، از طريق معجزه لمس می شود و به فرهنگ ارتقاء می يابد.

صلح، فرهنگ است نه سياست. تمايلی است انسانی و عطشی است طبيعی و تاريخی. تمايلی که در زير سقف خشونت، از آن هنگام که ميان انسانها، انواع مرزها و تفاوتهای نژادی، قومی، قبيله ای و...طبقاتی کشيده اند؛ از آن هنگام که «تو» و «من» را با مذهب «ما» آراستند و فرد را در زير پای بُت ها، يا بُت اعظم قربانی ساختند؛ از آن هنگام که در شريان گروهی از انسانها، با اتکاء به قدرت سياسی ـ اقتصادی، خون آبی جاری گشت و اين مزيّتی بود تا نسبت به سايرين حقی ويژه داشته باشند؛ از آن زمان بود که چنين تمايلی بطور طبيعی شکل گرفت و تا امروز که به درختی تنومند مبدل گرديد و هم اکنون که شاخسارش را در تمامی حياط خلوت های ملت ـ دولتها، آشکارا می بينيم و لمس می کنيم.

صلح، فرهنگ است نه سياست. سياست دوست دارد که اين واژه را هم سطح با جنگ معنی کنيم. ماهيت درونی آنرا ناديده بگيريم و بار ارزشی و معنايی اش را تا حد آتش بس يا متارکه از جنگ، تنزل دهيم. در واقع سياستمداران دوست داشتند که پيش از اين مفهوم صلح را منحصراً سياسی جلوه دهند، و در بهترين حالت آنرا با ادبياتی متضاد با جنگ معنی کنند. تفکر فلسفی خود را نيز چنين استدلال می کردند: اگر جنگی رُخ نمی داد، صلح چگونه می توانست تولد يابد؟

در پس اين تلاش ها، هدفهای خاصی پنهانند. اولاً، آنها جنگ را محدود به تهاجم بيگانگان می بينند. در حاليکه بخشی از ملتهای جهان، از جمله ملت ايران، سالهاست که درگير جنگ اعلام نشده داخلی است. البته نه درگيری شهری، بلکه جنگ شهروندی؛ ثانياً، سعی می کنند که خصلت غارت گرانه جنگ را از نظرها پنهان سازند. کافی است بارديگر به فهرست ارزشهايی که توسط حکومت اسلامی غارت شده و به تاراج برده اند، دقيق شويم تا معنی و مفهوم خصلت غارتگرانه جنگ را دريابيم. ارزشهايی چون: حق دفاع از خود، زندگی خصوصی، آزادی بيان و نشر، آزادی رفت و آمد و اخيراً آزادی ارتباط، يعنی همه آن ارزشهايی که از راه انقلابی خونين کسب کرده بوديم، يکجا و تماماً به تاراج رفته اند.

ما، در اين بيست و پنج سالی که گذشت، با مقايسه چهره های مهاجمين جنگ طلب ـ اعم از خودی و بيگانه، و با بررسی صفات طبيعی و عمومی آنان، به شناخت و نتايج ارزشمندی رسيده ايم. در نظر ايرانيان، مهاجمين داخلی، آنانی که برای اعمال سرکوبگرانه خود مشروعيت و حقوقی ويژه قائلند؛ از مهاجمين بيگانه، که غير مشروع و ناحق و تجاوزگر شناخته می شوند؛ اين هر دو به يک معناست و تفکيک ناپذيرند. کافيست به اين پرسش پاسخ گوئيم که کدام عمل ناشايست و ناروای حکومت صدام حسين عليه ايرانيان را، حکومت اسلامی ايران، عليه ملّتش بکار نبرده است؟ غارتگری، تجاوز به ناموس مردم، تحميل آوارگی و آواره کردن و کشتار عمومی، نقطه اتصال و پيوند همه مهاجمين جنگ طلب است.

وانگهی، مهاجمين بيگانه را می شود از طريق بسيج عمومی و مقاومت، از کشور بيرون کرد؛ با مهاجمين داخلی چه کنيم؟ با آنانی که ريشه در آب و خاک ميهن مان دارند و از اين خانه، به همان اندازه سهم می برند که تو و من سهم داريم؟ هم ما، هم پدران ما و هم پدر بزرگان ما، در صد سال گذشته، بارها عليه استبداد بپا خاستيم و مستبدين را از کشور بيرون فرستاديم؛ اما استبداد ماند و يکی يا گروهی از ميان ما برخاست، و دگر بار پرچمش را به اهتزاز درآوردند. امروز نيز گروهی در پس ديوار خانه مان و يا در پستوه منازل شان به کمين نشسته اند که اگر آن سيکل معيوب، مجدداً تکرار شوند، خود اولين پرچمداران راه استبداد باشند.

نفرت از جنگ و تحمل آن همه خسارات جبران ناپذير مالی و جانی، خصوصاً معنوی، ارزش زندگی صلح خواهانه را در ضمير ايرانيان بيدار ساخت. يعنی از مدتها پيش، پيش از آنکه خانم عبادی به بانوی صلح جهان معرفی شوند، صلح بعنوان يک ارزش انسانی، حقوقی و جهان شمول، توسط فعالان و صلح جويان ايرانی تبليغ می شدند و اگر می بينيم که جائزه صلح نوبل را در روز جهانی تصويب اعلاميه حقوق بشر تقديم می کنند، يعنی به انسانی ارج می نهند که در راه احقاق حقوق ديگر همنوعان خود قدم پيش گذارده است، بدين معناست که صلح ماهيتاً و ذاتاً جنبه حقوقی دارد. هم در شکل و هم در محتوی. هم حقوق طبيعی فردی را در نظر دارد و هم حقوق موضوعه عمومی و اجتماعی را. هم راه آزادی های فردی را، آزادی هايی که با طبيعت انسان آميخته است می گشايد و هم دولت را، بعنوان مدعی عمومی، موظف می سازد تا در جهت تحقّق آن، اقدامات لازم را برای تأمين و تضمين آن آماده سازد.

صلح بمفهوم تنظيم و پذيرش قرار دادهای چند جانبه در زندگی روزانه ميان ملت ـ دولت؛ صلح بمفهوم رسميت يافتن همه اختلاف ها، فرهنگ ها و سليقه ها؛ صلح بمفهوم پذيرش رقابت های سالم و مسالمت آميز در تمامی عرصه ها؛ نه يک مفهوم منحصراً سياسی است و نه يک مفهوم فلسفی و نه يک مفهوم دينی (هيچ وقت هم نبوده است). اما، می توان آن را در معانی مختلفی بکار بُرد. چه اشکالی دارد که فيلسوفان ما، سياستمداران ما و دين داران ما، ژست های خود را، تماماً مترادف با صلح خواهی سازند؟ بگذاريد اثبات کنند که دين اسلام نافی حقوق بشر نيست. و اگر چنين ادعايی اثبات گرديد، چه کسانی متضرر خواهند شد؟ ما يا آنانی که هم اکنون چماقی بنام دين را بلند کرده اند؟ وانگهی ما که نمی توانيم سيصد سال مارپيچی را که اروپائيان و آمريکائيان طی کرده اند، از نوع لنگ ـ لنگان طی کنيم. زمانه هم چنين اجازه ای را به ما نمی دهد. هرچه پُز صلح خواهی بيشتر، به همان نسبت هم سطح آگاهی و کنکاش در اين زمينه در جامعه افزايش می يابند. يعنی از طريق ارتقاء سطح آگاهی، تفکر صلح آميز به فرهنگی عمومی و فراگير تبديل می شوند.

اين که ايرانی برنده جايزه صلح نوبل را، از ميان حقوقدانان کشور انتخاب کرده اند، امری تصادفی نبوده است. معضل جامعه ما، معضل حقوقی است. بحث تنها برسر تداخل مسئوليت ها و يا جابجايی های بی مورد، اينکه مردی از حوزه را برجايگاه سياست نشانده اند و سياستمدار را استاد دانشگاه ساخته اند و استاد را از کشور فراری داده اند، نيست؛ بلکه فسخ و زيرپا نهاد همه قراردادها و قوانينی است که با دستان خود نوشته اند و يا دين شان ديکته کرده است. آيا هيچ از خود پرسيده ايم که چرا وکلا را همراه با موکلين به زندان می اندازند؟ کارنامه خانم عبادی را مجدداً مورد مطالعه قرار دهيم تا نقش ارزنده او را در دفاع از حقوق کودکان و زنان، يعنی ورود به مهمترين باب فقهی که چالش پذير نيستند، در جامعه اسلامی ببينيم. خُرده گرفتن به گفتمان او، که گفتمانی حقوقی، فرا عقيدتی و تمام بشری است، تا حدودی دور از انصاف و منطق است. او در جايگاهی قرار گرفته که نه می تواند و نه اجازه دارد که حقوق مسلمانان را ناديده انگارد. هم موضوع خطاب او روشن است، يعنی ما حاضريم با همه کسانی که به حقوق بشر پايبندند، قرار داد صلح و دوستی ببنديم! و هم مخاطبين او مشخصند. يعنی آن بخش از اصلاح طلبان دولتی، عليرغم آن همه ادعاهای دهان پُرکن، هنوز هم با اتکاء به توجيهات دينی، ترس دارند که حضور ما را در رقابتی سياسی و مسالمت آميز بپذيرند.

آری، برسر راه ترقی و پيشرفت ايران، موانع و مشکلات فراوانی قرار گرفته اند، اما همه آن مشکلات را می توان از طريق مبارزه صلح خواهانه برطرف ساخت. چنين فرهنگی را بياموزيم، تبليغ کنيم و آموزش دهيم. بيائيد همراه با شيرين عبادی فرياد بکشيم که: اسلام با حقوق بشر سازگارست، اما اين حکومت اسلامی است که ناسازگاری نشان ميدهد و حقوق ملتی را پايمال می سازد!
دهم دسامبر 2003

یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۲

پنجاهمين سال‌گرد روز دانشجو گرامی باد!

گرامی روز دانشجو، همراه با پرسشی که برتارک جنبش ملی حک و نقش بسته اند، پنجاه ساله شدند. هم علت يورش به دانشگاه و هم توان و نقش دانشجويان در پيشبرد مبارزات ضد استبدادی، بطور دقيق پاسخ داده نشدند. نوشته حاضر نيز نه بقصد پاسخ، بلکه با طرح پاره ای مسائل می کوشد تا اين مهم را بارديگر يادآوری کند.
جوامعى که فاقد روابط اجتماعى ـ سياسى سالم، بهينه و کارآمدند؛ نظام سياسى آنها، خود بزرگترين مانع در برابر شکل گيرى، رشد و گسترش احزاب و گروههاى سياسى علنى و قانونی و مستقل بشمار مى آيند؛ يا بين مردم و دولت، بدليل عدم وجود جوامع سياسی و نيروهای ميانجی مطلوب، شکاف و فاصله ايجاد می گردد؛ جنبش دانشجويى، بدليل خصلت اعتراضى اش، در جايگاه معينى قرار گرفته و دانشجويان نقش خاصى را در پيشبرد مسائل اجتماعى و سياسى برعهده ميگيرند.
جنبش دانشجويى، صرف نظر از اينکه تا چه ميزان برحرکت عمومى و گسترش آزادى ها در جامعه نقش داشته و تأثيرگذار بوده، يا اينکه کدام گروه از نيروهاى اجتماعي، بيشترين بهره را از اعتراضات آنان کسب کرده اند و يا خواهند کرد، مقوله ايست که مستقلاً بايد در چارچوب« نقش دانشجويان در جوامع روبه توسعه» و در ابعادی مختلف، يعني درجه وابستگى آنان به خانواده، نقش و حضورآنان در سازمانهاى اقتصادى و اجتماعى، متوسط زمانى تحصيل و سوابق بجاى مانده از فعاليتهاي اجتماعى ـ سياسي، ارزيابى گردند؛ معذالک در جامعه ما اين جريان همواره مورد توجه اپوزيسيون و حاکميت بوده ، چنانکه امروز نيز یرخی از گروه ها ميکوشند که اين جنبش را چون زائده اى، بدنبال خود بکشند.
چند سال پيش، يعنی بعد از واقعه هيجدهم تيرماه، گروهی تلاش کردند تا يک بحث انحرافی را در مطبوعات دامن بزنند مبنی براينکه قبل از انقلاب، حرکت دانشجويان مستقيماً برجامعه تأثيرگذار بود و پس ازآن، جامعه است که به روند آن سمت و سو ميدهد. اينکه کدام اهداف و اغراض سياسی در پس چنين جملاتی پنهانند، خود بحث ديگريست. اما، فهميدن ماهيت کلام، يعنی تأثيرگذاری و تأثيرپذيری، برای نسل جوان کشور، خصوصاً دانشجويان الزامی است. سعی می کنم از ميان مسائل بيشمار، تنها به دو نکته اشاره کنم:
بديهی ترين نکته غير قابل تعارف اينکه جنبش دانشجويى، جوان، آرمانخواه و فاقد طبقه بندى اجتماعى بوده و همين خصوصيات موجب افزايش راديکاليسم درون جنبش می گردد. بزبانی ديگر، اصطلاحاً می گويند که اهل محاسبه سود و زيان نيست. چنين جنبشی در کليت خود، خصوصاً در مقطع سال 32 ، چگونه قادر بود بر کّل جامعه تأثيرگذار باشد؟ اگر اين جنبش فاقد تأثيری گذاری اساسی و لازم برجامعه است، پس علت اصلی يورش ارتش به دانشگاه را در 16 آذر، چگونه می توانيم توضيح دهيم؟ بنظر من سفر نيکسون به ايران بهانه ای بيش نبود. اگر آن روز ارتش به دانشگاه يورش نمی بُرد و دانشجويان تظاهرات گسترده ای هم راه می انداختند ـ چنانکه در هيجدهم آذر، تظاهرات وسيعی عليه نيکسون برپا شد؛ تأثير چندانی برفرآيند سياسی نداشت. علت اصلی را بايد در تظاهرات موضعی ای که از فردای کودتای 28 مرداد در خيابانهای تهران برپا می شدند، خصوصاً در ماه آبان و اوج آن، تظاهرات عمومی ای که در روز بيست و يکم آبان برگزار شد، جستجو کنيم. آميخته شدن راديکاليسم دانشجويی با تجارب و تمايل گروههای مختلف اجتماعی، تهديدی جدی بودند و تداوم آن می توانست منجر به سقوط حکومت برخاسته از کودتا گردد. هدف از يورش به دانشگاه اين بود که ميان دانشجويان و مردم فاصله ايجاد شود.
پيش از اين، در مقاله «جمهوری ايرانی، تمايل يا واقعيت؟» توضيح دادم که استبداد، تنها ستم، زور، اجحاف و همه مقوله هايی که در رديف نقض حقوق مردم جای می گيرند را به جامعه عرضه نمی کرد؛ بلکه تخم آرمانخواهی را نيز در ذهنيت بکر مردمش می پاشيد. چرا که در يک جامعه آرمانخواه، نظر، آراء و انتخاب مردم، هرگز بر زمينی که مکانی برای زندگی است، سفت نمی گردد. در نتيجه جدايی دانشجويان از مردم، آنها را بسمت آرمانخواهی سوق ميداد و دانشجويان آرمانخواه نيز ديگر نيازی به مردم نداشتند. هدف يورش هم پياده کردن چنين تئوری و نقشه ای بود که طرح آن پيشاپيش و با راهنمايی دولت آمريکا آماده شده بود منتهی، دولت کودتا صلاح را در آن ديد تا در روز 16 آذر، بعنوان سپاس و خيرمقدم، تعدادی را در زيرپای نيکسون قربانی کند.
دومين نکته، هدف غائی يورش ايجاد تفرقه و چند دستگی در ميان دانشجويان بود. طبيعی است که تشديد راديکاليسم جنبش دانشجويی، گروهی از خانواده ها را نگران می ساخت و فشار و سختگيری آنان را نسبت به فرزندانشان، بيشتر می کرد. تأثيرات سرکوب دولت و سخت گيريهای خانواده، در مجموع می توانستند بستر درگيريهای درون دانشگاهی را آماده سازند. اما يورش رژيم، تصادفاً دانشجويانی را نشانه گرفت و بر زمين انداخت که وابستگی های سياسی مختلفی داشتند و خون آنها حاوی پيامی شد که گلوله های استبداد، توجه ای به گرايش ها و تمايلات مختلف ندارد و همه را نشانه گرفته است. تأثير اين پيام چنان بود که هشت ـ نُه سال بعد، دانشجويان، بدون آنکه آلوده دسته بنديها و اختلافات حزبی درون جبهه ملی گردند، مستقلاً حرکتی را با شعار «اصلاحات آری، استبداد نه !» سازمان دادند.
طبيعی است که حرکت های اجتماعی، برحرکت دانشجويی تأثيرگذار خواهند بود. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن. اما موضوع اصلی و گره ای استقلال جنبش است که بنظر من قبل از انقلاب، جنبش دانشجويى، همواره مستقل بود و به همين دليل هم بسيج گر و گسترده عمل ميکرد. آنان تکثر را، براساس قاعده « اتحاد، مبارزه ، پيروزى» در درون خويش به رسميت شناخته بودند و تلازم ميان بخشهاى مختلف عقيدتى و سياسى در جنبش دانشجويى را جدى مى شمردند. راز موفقيت و تأثيرگذارى آنان از همينجا نشأت ميگيرد.
فاجعه از زمانى آغاز گرديد که جامعه توده وار قصد تأثيرگذارى برجنبش دانشجويى را داشت. و يا دقيق تر بگوئيم که نخبگان اسلامى قصد داشتند از طريق بسيج توده اى، جنبش دانشجويى را لگام زنند. نتيجه چه شد؟ ابتداء دانشگاه را تا سطح مسجد تنزل دادند و در آن محيط نماز جمعه برپا ساختند و بعد از مدتى که به ناکارائى اين عمل واقف گشتند که بيش از پيش، دانشجو را از نماز و ... گريزان کرده اند، ريختند و زدند و کُشتند و سپس درب آنرا بستند.
همه اين بگيرو ببندها ، يا بازگشائى مجدد و عبور دانشجو از فيلترهاى چند جداره، يک توضيح ظاهرى که با توجيهات اسلامى کردن دانشگاه خود را مى آراست، و يک نتيجه گيرى محتوايى را در اين دو دهه از خود بيادگار گذاشت، که دانشجوى امروزى بدون درس يابى از آن، نمى تواند گامهاى استوارى در جهت تحقق اصلاحات بردارد. وحدت حوزه – دانشگاه، در واقع آن تخيلات گم شده اى بود که قصد داشت دانشگاه را تا سطح يکى از مدارس حوزه هاى علميه قم، تنزل دهند. شکوفايى انديشه را در آن باغ علم پرور، بگونه اى بخشکانند تا روزى که گرايشات افراطى کليشه اى (Stereotype) جانى تازه يابند و خط توليد فارغ التحصيلان متحدالفکر و نظر، راه اندازى شوند. مواد اوليه چنين کارخانه اى، تنها از طريق سهميه بندى قابل تأمين بود، آنهم نه از ميان جوانانى که بجاى تحصيل، درپشت سنگرهاى خط اول جبهه قرار گرفتند و بهترين و باطراوت ترين ايام زندگى را بخاطر تأمين منافع تجار محترم مسلمان، در طبق اخلاص نهاده بودند؛ نه ! بلکه از ميان اعوان و انصار مقرّب درگاه ولايت!
اينکه در سالهای اول انقلاب، بخشی از مسئولين کشور به چه مى انديشند، نه مسئله ی کل دانشجويان بود و نه کسی با دانشجويان نمازگزار در درون دانشگاه، مشکلى داشت. هرکسى آزاد است براساس اعتقادات دينى خويش آداب و مراسم مربوط به آن را مثل گذشته بجاى آورد. سخن دانشجويان طرفدار « سکولاريزم» هم نه نماز، بلکه هرچه بيشتر علمى و منطقى کردن سياست در جامعه و دانشگاه بود.حرف حساب اکثردانشجويان در همان روز چنين بود که به لحاط متدولوژى، ما وظيفه داريم توجه خودمان را معطوف به نهادهاى نوپا و تازه شکل گرفته درحکومت کرده که آيا روند توليد، توزيع و گردش قدرت در آنها دمکراتيک هستند يا نه؟
طبيعى بود که اين سخنان، متناسب باهمان فرهنگ و زبانى که از دل انقلاب برخاسته بودند، تُند و پرخاشگرانه و در محيط دانشگاه، همراه با شورجوانى، برزبانها جارى ميشدند و احدی هم انتظار نداشت تا دانشجويان مسلمان، که غرق در رؤياها و آروزهاى برپايى مدينه فاضله بودند، چنين مسائلی را پذيرا شوند. اين عدم پذيرش، نه جرم بود و نه گناه کبيره! چرا که آشکار بود که آنها در پيش برد ايده ها و سياست ها، کوچکترين نقش را در سياستگذاری داخلی نداشتند. اما همه آنان از نظر اخلاقى که نسبت به مردم، ميهن و منافع ملى متعهدند، درست بود که دراين زمينه مى انديشيدند. از اين نظر خطاب ما امروز به دانشجويانى که در انقلاب فرهنگى بعنوان مجريان سياست گروهى ازنخبگان اسلامى، نقشى اساسى داشتند و هم اکنون، عليرغم درک واقعيات و برملاء شدن ابعاد ضرر و زيان آن، بقصد انکار، لجاجت مى ورزند، خطابى است کوتاه و بسيار ساده : مسأ له مرکزى در انقلاب فرهنگى، زير پا نهادن به قواعدى بود که ساليانى دراز، جنبش دانشجويى برپايه هاى آن استوار بودند. دانشجويان مسلمان، چنين قاعده ای را ناديده گرفتند.
مهم نيست که دولت مردان اسلامى به چه مى انديشيدند. طبيعى است که هيچ دولتى راضى نخواهد شد تا نيروى مزاحمى ( البته بزعم آنها) را در کنارخويش جاى دهد، حتى آقاى خاتمى! دانشجوى مسلمان، قبل از انديشيدن به دولت، شوراى انقلاب و حتى رهبرى، وظيفه داشتند پيشاپيش در مورد دانشجويان، بعنوان نيروهاى مستقل از قدرت بيانديشند، و آنان را مورد حمايت قرار دهند! حتى فرض کنيم که يورش به دانشگاه، توجيه فتواى رهبرى را هم يدک ميکشيد، باز هم دانشجوى مسلمان، از نظر عرفى و شرعى، مجاز به اجراء آن نبودند. تفاوت زاويه نگاه دانشجوى مسلمان با مردم عادى و عامى در اينجاست که او ابتداء، فتاوى را در انطباق با علم، عقل و منطق قرار ميدهد و سپس براى تحقق آن قدم برميدارد. اتفاقاً يکى از نگاه ها وبرداشت ما از اصلاحات، همين نکته ايست که اشاره گرديد و اکنون گروهى از روشنفکران اسلامى ميکوشند تا آنرا در جامعه سرايت دهند و عموميت بخشند. فراموش نکنيم که در چهار سال گذشته، بارها رئيس جمهورخاتمى به اين موضوع اشاره کردند که خطر نگاه ارتجاعى به دين که درآن اعتنايى به سرنوشت، پيشرفت و حرمت بشر و نوآورى نمى شود، جامعه ما را با ناکامى هاى فراوانى روبه رو کرده است.
دانشجوى مسلمانى که ادعاى مبارزه پيش از انقلاب را داشت، حتى فرض کنيم شعاع و دامنه فعاليتش بسيار محدود و مختص به همان دانشکده اى بود که در آنجا درس ميخواند، با همين اندوخته ناچيز، باز انتظار ميرفت تا از يکسو معنى « جنبش» را ميفهميد، و از سوى ديگر فرمول رابطه ی سرکوب جنبش دانشجويى، مساويست با استقرار حکومت استبدادى را بطور دقيق درک ميکرد! اتحاد، مبارزه و پيروزى، آن قرار داد پايه اى بود که دانشجويان بزرگ نيا، قندچى و شريعت رضوى، باخون خويش زيرچنين سندى امضاء نهاده اند. آنان ميخواستند به نسل آينده ثابت کنند که هيچ گروهى حق ندارد جنبش دانشجويى را منحصر بخود دانسته و آنرا مقيد سازد. هيچکس هم ادعا نکرد که روزدانشجو، روزى است که به گروههاى اسلامى، جبهه ملى يا حزب توده تعلق دارد! گرچه جان باختگان، وابستگى هاى مختلف سياسى ـ تشکيلاتى و عقيدتى داشتند؛ اما کدام مبتدى سياسى نميداند که جنبش ميدانى است گسترده با کميتى بيشمار، و متنوع از لحاظ ايده ها و افکار؟
اگرچه ائتلاف ضد استبدادى پيش از انقلاب، بدليل اينکه گروهى باتصاحب اهرمهاى قدرت، و زيرپا نهادن بسيارى از اصول مورد توافق عمومى، قصد داشتند مستبدانه برديگران فرمان رانند؛ گروهىباراه و روشهاى کج دار و مريز، براى سهيم شدن در قدرت چانه ميزدند؛ و گروهى نيزعليرغم فداکاريها و جانفشانى ها، دستهاى نامهربان سايرين را برسينه هاى خود لمس ميکردند؛ جامعه داشت در تب و تاب بحرانى تازه مى سوخت، و صد البته شعله هاى آن، فضا و محيط دانشگاهى و جنبش دانشجويى را نيز دربرميگرفتند. معذالک، يک اميد کورسو ميزد و تاحدودى اين انتظار محسوس بودکه درمورد استقلال دانشگاه و عدم دخالت دولت در امورآن، همه گروهها نظر واحدى دارند. اما ناگهان گروهى از ميان آنها، ساير دانشجويان را دور زدند ( همچنانکه امروز در مقام اصلاح طلب، مردم را دور ميزنند) و بازيچه دست سياستمداران و پرچمدار انقلاب فرهنگى شدند.
مسأله کليدى اينجاست که آيا آن روزها چنين ظرفيتى در بين دانشجويان وجود داشت که اين موج سهمگين را، که همه را از سر راه مى روبيد، با کمترين هزينه از سر بگذرانند؟ اگر تاريخچه و علت اصلى اين تهاجم را که با سفر هاشمى رفسنجانى به شهر تبريز و بازديد از دانشگاه آنجا آغاز گرديد، بررسى کنيم، در صورت عدم تمکين دانشجويان مسلمان، در برابر آنانى که قصد داشتند به شيوه ستيزه جويانه و خونين دانشگاهها را تعطيل کنند، آرى .
جوهر کلام نيز در همينجا ست. اولين وظيفه دانشجويان تشخيص موقعيت، جايگاه و استقلال خود در جامعه مدنى است. اگر چنين شناختى وجود داشت، هرگز سياستمدارى مانند آقاى رفسنجانى، قادر نبود تا از احساسات آنان سوء استفاده کند و نه تنها در آن مقطع، بلکه پس از آن نيز تعدادى را بعنوان بخشدار، فرماندار، مشاور يا معاون استاندار، درنقاطع حساس کشور بگمارد تا از يکسو سياست انحصارگرانه خويش را پياده سازد و از سوى ديگر، با دادن سهم شير، آن چند جوان را آلوده گناههان خود کرده تا دهان شان را براى هميشه ببندد و راز اين توطئه آشکار نگردد.
ممکن است خوانندگان نکته سنج معترض شوند که دانشجويان، بدليل موقعيت سنى و شورجوانى پتانسيل چنين خردى را دارا نيستند و نبايد بيش از اين از آنان انتظارداشت. اتفاقاً نگارنده اين سطور نيز غير از اين نمى انديشيد و حتى فراتر از آن معتقد است که نبايد آنان را آلوده غرض ورزيهاى سياسى کرد. بايد اين امکان را بوجود آورد تا از طرواتهاى جوانى خويش، نهايت بهره را ببرند و همانند دوران ما، عمرشان در سلولهاى تنگ و تاريک سپرى نگردد. اما اين تنها يک وجه قضيه است . گرچه دانشجويان در موقعيتى قرار گرفته اند گاهى چپ و زمانى راست ميزنند و يا چون آئينه اى شفاف، کاستى ها و نارسايى ها را در همان لحظات دريافت، بازتاب ميدهند؛ معذالک فراموش نکنيم که آنان در جايگاهى قرار گرفته اند که بصورت فردى يا جمعى، موظفند تا نسبت به اعمال خويش تجربه کسب کرده و آنرا به دانشجويان جديد و تازه نفس ، انتقال دهند. اگر بدون اندوخته فارغ التحصيل گردند، نه درسازمانهاى اقتصادى ـ اجتماعى ميتوانند مثمربه ثمر باشند و نه در شرايط سياسى حاد(مثل شرايطى که هم اکنون جامعه ما گرفتار آنست) قادر به تشخيص موقعيت و سمت عمومى حرکت جامعه اند و نميتوانند متناسب با منافع ملى، موضع بگيرند.
وانگهى، بدور از شهامت مدنى، شهامت دمکراتيک، چگونه قادرند جامعه مدنى را به معنى واقعى تحقق بخشند؟ آن دانشجويى که خواستار رعايت و محترم شمردن حقوق مدنى و شخصى خود ازطرف دولت يا ساير ارگانهاى قضايى و اجرايى است آيا چنين حقى را براى ديگران نيز قائل است؟ اگر چنين کرد و براى مخالفين رأى و نظر خويش ارزش و اعتبارى قائل گرديد، آن وقت ميشود گفت که او و سايرين اختلافات درونى را برسميت شناختند و گامى اساسى درعرصه استقلال برداشتند! مفهوم و معنى استقلال، آيا غير از اين است که هردانشجويي در محيط دانشگاه، پيش از اينکه به وابستگى هاى خانوادگى، گروهى وتشکيلاتى خويش بيانديشد، موظف است ابتداء توجه خود را معطوف به منافع جمعى دانشجويان و محيط دانشگاه نمايد؟ مادامى که اين مقولات براى دانشجويان لاينحل باقى بمانند و از آن همه ستم هاى خُرد و کلانى که گاه و بيگاه، و در تمام موارد بناحق، برآنان رواء داشتند، تجزيه و تحليل نگردند و از آن تجربه کسب نکنند؛ جنبش دانشجويى همچنان از داخل ضربه پذير و از بيرون غير قابل دفاع است! من هنوز معنى اين سخنان را درنمى يابم که به چه دليل بعد از واقعه هيجدهم تيرماه ۷۸، از طرف تعدادى از دانشجويان، منوچهر محمدى، بعنوان عنصرى ضد انقلاب معرفى ميگردد؟ براى اينکه واکنش او با خواست برخى اصلاح طلبان دولتی مطابقت نداشت؟ چه کسى گفته که دانشجويان بايد تابع منافع خاصى باشند و همواره از آن دفاع کنند؟ ضرورت سنى و شرايط جوانى حکم ميکند تا آنان در تمامى لحظات شور جوانى را در معرض تماشاى عموم بگذارند. مشکل را نبايد در اعمال محمدى ها جستجو کرد، بلکه بايد آنرا در حاکميت و در سيستم موجود ديد که هيچ شورى را برنمى تابد و از آن قربانى ميگيرد!
دانشجويان بايد در جستجو و کشف مکانيسمى باشند تا اين تجارب را بدون کم و کاست، و بدور از غرض ورزى و تنگ نظرى، به گروههاى جديدى که وارد دانشگاه ميشوند، به بهترين وجه ممکن انتقال دهند. چرا؟ بخاطر اينکه نيروهاى خارج از دانشگاه، حتى فارغ التحصيلانى که بعنوان شاهدان عينى در محيط دانشگاه حضور داشتند، بدليل پيچيدگى زندگى در ايران و معضلات اجتماعى فراوان، مضافا بدليل گسست کامل آنها از آن محيط، نه حاضرند به مخيله خويش فشار آورند و اگر هم فرض کنيم که آن مسائل را بياد دارند، باز هيچگونه امکانی برای انتقال آن وجود ندارند. مي ماند نيروهاى حرفه اى و سياسي که آنان نيز مطابق استاندارد هاى خود، آنرا انتقال ميدهند که چه بسا از ميان چنين انتقالى، دانشجويان، خواسته و ناخواسته، با فاجعه اى روبرو گردند.
از آنجائيکه متوسط زمان تحصيلى در دانشگاههاى ايران بين ۵–۴ سالند و در مقايسه با دانشگاههاى اروپا، دانشجوى ايرانى زمانى که در جايگاه يک جوان پخته و باتجربه قرار ميگيرد، مجبوراست دانشگاه را بدليل فارغ التحصيل شدن ترک کند و اين سنگر را به ديگران که تازه از راه رسيده اند، واگذارد؛ واگر پيشاپيش، مکانيسمى موجود نباشد تا او بتواند راديکاليسمى که مقتضاى سنى و جوانى اند، آنرا باتجربه تلفيق کند، آنوقت مجبورند براى هرمطالبه اى از دروازه سياست بگذرند و براى کوچکترين نرخى بزرگترين هزينه ها را متحمل شوند.
همانگونه که در با لا اشاره نموده ام، بدليل عدم حضور علنى احزاب سياسى، و يا بدليل عدم وجود يک جنبش دمکراتيک سابقه دار در ميهن، طبيعى است تمامى حرکت هاى دانشجويى، با معيارهاى سياسى سنجيده شوند و بيش از اندازه به آن بهاء خواهند داد تا بصورت نگينى بدرخشد و مدتى چشم را خيره سازد. درخشش هرحادثه اى، در فرهنگ سياسى گروهها و احزاب، مفهومى خاص را ميرساند و قبل از اينکه چنين واقعه اى ازدريچه نگاه انسانى طرح شوند، تمايلات و نيازهاى سنى اين نسل جوان را دريابند، و خسارات ناشى از اين حادثه را هم بر روح حساس آنان و هم برپيکر جامعه، دقيقاً ارزيابى کنند؛ از زاويه تسويه حساب هاى سياسى، عنوان ميگردند. مضافاً بعد از انقلاب، ما با پديده تازه اى نيز روبرو هستيم. جوانى که در ميهن ما پا را به محيط دانشگاه ميگذارد، صرف نظر از وابستگى اقتصادى که مجبور است گاه گاهى متابعت از پدر داشته باشد، بايد ديد که از کدام بخش از جامعه برخاسته و تحت تأثير کدام پدر است. پدرى که متعلق به جامعه « خودى» نيست و بيش از دو دهه است که اين بى عدالتى را به فرزند انتقال داده و او راعليه چنين نظامى تربيت نموده، استعداد آنرا دارد تا از هرجرقه کوچکى، شعله ور گردد. اما بخش ديگر که فرزندان خوديها هستند، از نظر سياسي ـ اجتماعى، بدليل مؤلفه هايى که در بالا برشمرديم، همواره در معرض خطرى تهديد کننده قرار گرفته اند و چه بسا اکثراً و ناخواسته به زير قيد و بندهاى « پدر خوانده » اى کشيده شوند. پدر خوانده ها نيز يک هنر بيشتر ندارند: وقتى در عرصه سياست، با بن بست روبرو ميشوند، فرزندان را براى کين خواهى و انتقام بسيج ميکنند!
سخن کوتاه، انتخابات مجلس هفتم در پيش است. نقشى را که دانشجويان در انتخابات قبلى داشتند، بعنوان تنها نيروى اميدوار، انکار ناپذيراست. هرگروهى ميکوشد تا بخشى از آن نيرو را براى انتخابات بعدى پشتوانه داشته باشد. مسلماً هرچه به روزهاى انتخابات نزديک ميشويم، فشار گروهها از طريق تشويق، ترغيب و تحريک بيشتر خواهند شد و اگر دوستان جوان ما، اصل اول استقلال را که رقابت و مشارکت در تعيين سرنوشت سياسى را براى همگان آزاد ميداند، رعايت نکنند؛ آنوقت نه تنها گرفتار درگيريهاى بى مورد، و تاحدودى خواست جناح ها ميشوند، بلکه پس از انتخابات، به آسانی قادر نخواهند بود آن اتحاد ضرورى و لازم را براى تحقق استقلال دانشگاه، کسب کنند.
ابراز نظرات شخصى و اظهار مخالفت يا موافقت علنى بنفع کانديدايى خاص، جزء حق طبيعى و ابتدائى هرفرد محسوب ميشود. اما پيش از هر تصميمى، دانشجويى که قدم به عرصه سياست ميگذارد، با اين اميد که جامعه مدنى و دموکراتيک را مطابق استاندارد بين المللى در ايران متحقق سازد، بايد آگاه باشد که نبايد ابزار دست اين و آن شود و جزء حاشيه امنيتى نخبگان محسوب گردد. تجربه چند سال گذشته و جمعبندى از کليه حوادث و درگيريها، بارديگر اين اصل پايه اى را به اثبات ميرساند ماداميکه گروههاى اجتماعى در پائين شکل نگيرند ونهادينه نشوند، هيچ تحولى در کشور صورت نخواهد گرفت. دانشجويى که اين اصل را بفراموشى بسپارد، طبيعتاً نمى تواند انتخاب درستى داشته باشد. ورود به کارزار انتخاباتى، پيش از هرچيز بايد در خدمت و در راستاى اهداف صنفى ـ سياسى تان قرار گيرد. دانشجويى که نداند در انتخابات آينده بدنبال چيست و از آن چه انتظارى دارد، بهتر است پا پس کشيده و شرکت نکند. چرا که در نيمه راه، بدليل ترديد در تحقق جامعه مدنى يا ثبات ولايت مطلقه فقيه، اينکه کدام را ترجيح دهد، وا مى ماند و در پايان نيز دست به اعمال غير بهداشتى ميزند.
هرکسى آزاد است تا راه آينده سياسى و اجتماعى خود را باختيار انتخاب کند وزندگيش را بر اساس آن شکل دهد. اما ناگفته نماند که در کشور ما، ورود دانشجو به دنياى سياست، پيش از اينکه نشانه تمايل نسل جوان باشد، تحميل شرايط بيمارگونه جامعه است. او تحت تأثير عوامل مختلف، قدم درعرصه سياست ميگذارد و خواسته و ناخواسته، کوله بارى را برشانه هايش ميکشد که مردان چهل ساله، آنانى که در يک جامعه طبيعى ونرمال زندگى ميکنند، هرگز ـ حتى براى لحظه اى، زيربار آن نخواهند رفت . کافيست نگاهى (حتى سطحى و گذرا) به روزهاى پيش از دوم خرداد داشته باشيم که چگونه در غياب احزاب و ديگر سازمانهاى سياسى و اجتماعى، نقش دانشجويان ، بعنوان مرجعى نوظهور و مهم در تحولات کشور برجسته ميشود. اينکه دو ميليون دانشجو، همسو و هم جهت تنها براى يک کانديدا، رابطه خود را بامردم نزديکتر و تنگ تر ميکنند، در واقع وظايف احزاب را برعهده ميگيرند، که در صورت تداوم ميتواند مخاطرات عديده اى را بدنبال داشته باشد. فشارهاى روانى و سنگين حکومت، دولت و جناح ها و حتى گروههاى افراطى، در چند ماهی که گذشت، نشانه آنست که باز هم دانشجويان می توانند نقش تعيين کننده اى در اين دوره از انتخابات داشته باشند، بخشى از نيروهاى جامعه را بسيج کنند و بنفع نامزدى خاص سمت دهند.
اين مسئله واقعيتى است انکارناپذير و کارى هم نميتوان کرد. درست بود که نيروهاى اصلاح طلب ، بجاى تسخير قدرت ، ابتداء پايه هاى خود را در جامعه بصورت يک حزب اپوزيسيون محکم ميکردند، رابطه خود را با بخش هاى مختلف مردم تحکيم مى بخشيدند و سپس وارد کارزار انتخاباتى و تسخيرکرسى هاى مجلس مى شدند. البته اگر چنين اشتباهى تا همينجا بپايان ميرسيد، باز جاى اميدوارى بود که از اين پس قدمهاى اساسى برداشته شود؛ اما آنان با کشيدن جنبش هاى مردمى ( از جمله تشکلهاى دانشجويى ) به زير چتر دولتى، ميخواهند خطاى جبران ناپذيرى را مرتکب شوند.
دامنه بحث را نبايد به حضور فعال دانشجو در انتخابات دوره هفتم مجلس، يا عدم فعاليت در اين زمينه محدود کرد. بلکه بايد آنرا انکشاف داد و عوارض ناشى از آن را بعنوان يک آسيب اجتماعى، که دانشجويان با شور و شوق جوانى ( هرچند نيک خواهانه و پاک دلانه ) درمقام « مرجع » ظاهر ميگردند، يادآورى نمود. وانگهى، چنين وضعى براي دانشجويان نيز مخاطره آميز خواهد بود. هم اکنون از لابه لاى اخبار، بآسانى ميتوان حدس زد که گروهى با فضا سازى ساختگى و مصنوعى، قصد دارند دانشجويان را در تقابل با همديگر قرار دهند تا بتوانند سياست تفرقه آميز را درمحيط دانشگاه حاکم کنند.

جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۸۲

جنايت، مشمول زمان نمی‌گردد!


اگر اقدامات تاريخی را در همان مقطع زمـانی و مكـانی خاص بررسی نكـنيم
كاری خائنانه است.اگر امروز بعداز بيست و پنج سال بدون توجه به مقتضيات
زمـان و مكـان و خطـراتی كه انقلاب را تهديد مي‌كـرد و مشكلاتی كـه وجـود
داشت، عملكـرد ياران امام يا شخص امام را در فضای امروزی بدون تحليل و
توضيح به جامعه منتقل كنيم، صداقت و امانت را رعايت نكرده‌ايم.
حجت الاسلام مجيد انصاری (سخنرانی در مراسم يادبود خلخالی)


در فرهنگ عاميانه، سخنان سطحی، بی پايه و کم مايه را، مردم «کلامی منبری» می گفتند. بدين معنا که گوينده، سدّ دهان را برای جاری ساختن کلمات نامعقول و غير منطقی می گشود، تا بتواند برای لحظاتی چند مخاطبين را سرگرم و خشنود سازد. آيا بايد سخنان مجيدانصاری را با چنين معياری سنجيد؟
در فرهنگ عاميانه ديروز، يعنی در دوره پيش از انقلاب، روحانيت بدليل عدم احساس مسئوليت سياسی و عدم آگاهی يا تمايل به هنجارهای اجتماعی، بی اختيار مهار کلام را از دست می دادند و به قولی، حرف و حديث متناقض را با جعبه ول می کردند. اما امروز را، نبايد با دوره ای که روحانيت بعنوان يکی از شئون اجتماعی ايران بوده است، مقايسه کنيم. آنها اکنون نه تنها برمسند قدرتند، بلکه بيست و پنج سال است که فرهنگ دينی ـ سياسی خاصی را آموزش ميدهند و می بينند. با ديپلمات های جهان، روابط ديپلماتيک دارند و ارزش کلام چند منظوره را، بخوبی ميدانند و می فهمند. در پس سخنان آنان، رمز و رازی نهفته اند و بی دليل نيست که آقای انصاری جملات «اقدامات تاريخی»، «مقتضيات زمان و مکان» و «خطراتی که انقلاب را تهديد ميکرد» را يکجا در يک «خط » رديف کرده اند.

ماه گذشته نيز، آقای ميردامادی در دفاع از «اقدام تاريخی» اشغال سفارت آمريکا، توجه منتقدين را به «مقتضيات زمان و مکان و خطراتی که انقلاب را تهديد می کرد» معطوف ساخت. و اين تصادف ناخوشايند و يا خوشايند، نشانه آن است که اصلاح طلبان دولتی، اينبار با فرمول جديدی به ميدان آمده اند. در واقع اگر دقيق تر گفته باشم، ائتلاف اصلاح طلبان دولتی، محور کسری را نشان ميدهد که «مقتضيات زمان و...» مخرج مشترک همه آنهاست؛ اما در صورت، يعنی درباره معنای «اقدام تاريخی» تا حدودی اختلاف دارند.

آيا اين اختلافات مبتنی بربنيان های نظری است؟ بنظر من ورود به اين عرصه را بيشتر ايرانيان مقيم خارج از کشور دنبال می کنند. اگرچه اين اختلافات از زوايای اقتصادی و با توجه به شاخص های رشدی که نياز آنها را به زندگی متنوع تر و سهم خواهی و مشارکت بيشتر درقدرت افزايش داده است، قابل توضيح و پاسخند؛ اما از لحاظ سياسی، استراتژی «دفاع از انقلاب به هر طريق و قيمتی» مورد توافق همگان است. هم آقای ميردامادی اقدام تاريخی اشغال سفارت آمريکا را بمعنای «پايان هرج و مرج داخلی» ارزيابی می کند و هم حجت الاسلام انصاری، جنايات خلخالی را بعنوان اقدامی تاريخی در جهت پايان دادن به هرج و مرج های داخلی می داند. اساس قضيه روشن است. اما با وجود اين، تمايلات و انگيزه های متفاوتی آن اختلافات و برداشتها را شکل ميدهند:
نگاه امثال ميردامادی ها به اقدامات تاريخی، امريست مربوط به گذشته. ولی اين گذشته در يک سطح نيست و با اعمال فردی تک ـ تک آنان گره خورده است. بهمين دليل تعمداً در چشم پوشی از موقعيت ها، جايگاه ها و مسئوليت افراد، آنها را يکجا در ظرف زمان و مکان قرار ميدهند. قصد ندارم دامنه بحث را گسترش دهم که بطور مثال اگر در همان شرايط زمانی، فرد ديگری در جايگاه رهبری قرار می گرفت، هيجيک از آن اقدامات تاريخی که آقايان مدعی دفاع از آنند، در کشور رُخ نمی دادند. وانگهی، هم تسخير سفارت و هم انتخاب خلخالی بعنوان حاکم شرع، موضوعی از پيش تعيين شده و برنامه ريزی شده بودند و بقول طاهره امين زاده يکی از دانشجويان خط امام، «سناريويی که ما در ذهن داشتيم يک اعتراض چند ساعته بود که به دليل حمايت رهبر انقلاب، قضيه ادامه پيدا کرد و ما مجری سياستهای بعدی شديم...». (آفتاب يزد، يکشنبه 15 آبان 1379 )

البته امين زاده ها و ميردامادی ها شرم دارند که بگويند که طرح آن سناريوی اوليه و چند ساعته هم از شاهکارهای احمدخمينی و موسوی خوئينی بود که در پس کميته دانشجويی پنهان شده بودند. از طرف ديگر با استناد از نوشته های آن روز جرائد که احمد خمينی بدون اجازه آقا، حتی آب هم نمی نوشند، بدين معنی است که آقا از همان ابتدای تدارک در جريان کار بودند. يعنی آگاهانه و آشکارا اجازه حرکتی را صادر کردند که چشم انداز آن، تدارک درگيريها و کشتار داخلی، جنگ با عراق و صد هزار کشته، تخريب کامل چهار استان با خسارتی بيش از يکهزار ميليارد دلار. يعنی صدور فرمان قتل عام عمومی همراه با اعمال شاقه!

از آنجائيکه جنايات مشمول زمان نمی گردد، برادران ما دفاع شرمگينانه خود را در زر ورق «حمايت مردم» می پيچند. بيچاره مردم که مرغ سفره عزا و عروسی حاميان نظام شده اند. کسی حق دارد از مردم سخن بگويد که در انديشه و رفتار، مردم را باور داشته باشد. اگر چه رهبری نظام در ظاهر اعلام ميکرد که «مجلس در رأس همه امور است»، اما در عمل، بارها همان مجلس را و قانون را دور زد، حکم حکومتی صادر کرد، به ميل خويش، نهادهايی را به قانون و مردم تحميل ساخت که امروزه سد راه پيشرفتند. وقتی تفکر « اکثر هُم لايعقلون» برکل نظام غالبند، سخن گفتن از مردم، نوعی عوامفريبی است.

اما نگاه حجت الاسلام انصاری به اقدامات تاريخی، نگاهی است عريان. نگاهی است آينده نگر و اگر هم از گذشته صحبت می کند، همواره منافع کاست روحانيت را در نظر دارد و به دفاع از آن برمی خيزد. دفاع از اقدام تاريخی خلخالی، دفاعی است ايدئولوژيک. چرا که به باور همه آنها، ريختن خون مخالفين نظام از واجبات کفايي است. اتفاقاً تحکّم او در سخنرانی نشان ميدهد که مخاطبينش، همه آن اصلاح طلبان شرمگينی هستند که با قرائتهای دوگانه، انديشه های واقعی «امام» را به زير مهميز سئوالهای گمراه کننده کشيده اند. در واقع حجت الاسلام انصاری، روز يادبود خلخالی را، به روز مرزبندی آشکار ميان روحانيت با سايرين مبدل ساخت تا از اينطريق پيام اصلی مجمع روحانيون مبارز را به گوش ولی فقيه برساند: اگر تو هم جنايتی مرتکب شده ای، ما اين صداقت را داريم که بگوئيم بنا به مقتضيات زمان و مکان و خطراتی که انقلاب را تهديد می کرد، بودند. حيف که خاطر شادروان احمد شاملو نبود، آن هنگام که ايرانيان را به نداشتن حافظه تاريخی متهم ميکرد، جمله ی معترضه ای را هم اضافه کند: اما ملاها استثناء هستند. آنها تعمداً حافظه تاريخی شان را پاک می کنند، چرا که جز تعدی، تجاوز و جنايت، موضوعی برای گفتار ندارند.
حلوای اصلاحات


شب جـمعه مـن بـدون ريا
پختم از بهر مردگان حلوا
نيمه شب، وقتی که خوابيدم
خواب هرگز نديده ای ديدم
خواب ديدم که ناگهان پدرم
زنده گشت و مشت زد بسرم
گفتم آخر پدر گناهم چيست؟
گو تو برمن که اشتباهم چيست؟
گفت: حلوای تو عليلم کرد
خوار و پژمرده و ذليلم کرد
جنگ اينجا بر سر حلواست
آن قرائت که پخته ای دعواست
طعم اصلاح، مايه رانتی بود
بوی آن روح مردگان افسرد
ای پسر بعد اين مکن خيرات
به محمد، خاتمی بده صلوات