دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۴

در روز معلم، امور آموزش را جدی بگيريم

در بين جامعه فرهنگيان و در هر عصر و دوره ای، انسانهای والا، ارجمند و فرهيخته ای را می توان مثال آورد که در ارتباط با آموزش و پرورش کودکانی که بايد آينده سازان باشند، همه وجود خويش را در طبق اخلاص نهاده بودند. هم نسلان من، هنوز با شکوه و جلال يادی از استاد دکتر مجتهدی می کنند و به احترامش کلاه از سر برميدارند. اما متأسفانه، اگر بگويم اين قبيل انسانهای والا در مجموع، گروه اندکی را در آن خيل بيشمار تشکيل ميدهند، سخنی خلاف نگفته ام.
اين نکته را هم اضافه کنم که همه نمی توانستند و يا نمی توانند در جايگاهی قرار بگيرند که افرادی نظير دکتر مجتهدی ها در آن جاها قرار گرفته بودند. ولی، هر معلمی در هر حوزه ای، حداقل وظيفه داشت تا نکاتی را پيشاپيش بداند از جمله رابطه ميان جوهره فرهنگ با امر آموزش و ارزش و اعتباری که اين حرفه در جامعه پيدا خواهد کرد. بی سبب نيست که می گويند:

چوب معلم ار بود زمزمه ی محبتی 
جمعه به مکتب آورد طفل گريزپای را

در سال 54، از ميان يکصد و پنجاه معلمی که در مناطق کجور، کلاردشت، چالوس و نوشهر می شناختم و از تک ـ تک آنها آمار گرفته بودم، تنها هفت درصد آنان در طول سال، چهار تا هشت جلد کتاب خوانده بودند. بديهی است که اين گروه از معلمان، در محل کار و در پيش وجدان خود، بهيچوجه قائل به تفکيک انجام وظيفه ظاهری و پَر کردن ساعات روز کار با وظيفه اصلی ـ انسانی و ذات حرفه ای که مسئوليت سنگينی را برگرده آنان نهاده بود، نبودند و به همين نسبت، بعدها نيز، نمی توانستند تمايزی ميان روز معلم در مهرماه، با روزی که حکومت بر آنها تحميل کرده بود، قائل گردند. و چه خوب ديديم که جامعه معلمان چشم بسته، تسليم شرايطی شدند که نيروهای فرهيخته جامعه، از زمان ميرزا حسن رشديه، در مقابل خواست روحانيت ايستادگی کرده بودند.

پی نوشت:
مجيد زُهـَری عزيز همراه با کامنت زير هديه ای بسيار زيبا و ارزشمندی را فرستاد که به گمانم، برای همه دوستداران و علاقمندان [خاطرات دکتر مجتهدی] که تا اين لحظه موفق به شنيدن صدای استاد نشده بودند، هديه ای است گران و ماندگار. دستش درد نکند!

۵ نظر:

ناشناس گفت...

حسن عزيز! باعث افتخاراست اسم وبلاگم را درفهرست لينکدوني شما ببينم، سپاس.
ضمنن حسن جان در نوشته ات براي روز معلم مي خوانم که در سال 54 در شمال، از جمله در چالوس ونوشهر بوده اي. من در آن سالهاي 54 و55 رئيس واحد عملياتي بندر وبراي مدت کوتاهي هم سر پرستي اداره بندروکشتيراني نوشهر را به عهده داشتم. گويا ما هم سن وساليم ! قربانت حميد

ناشناس گفت...

آقاي درويش‌پور عزيز
نوشته‌ي شما مرا به‌ياد نوشته‌ي صمد بهرنگي در باب معلم انداخت. البته آن‌را سال‌ها پيش خوانده‌ام. نمي‌دانم شما آن‌را خوانده‌ايد يا نه؛اشاره‌هاي دردناك و قابل تاملي دارد.
شادكام باشيد. از آشناييتان هم بسيار خوش‌حالم.

Majid Zohari گفت...

هدیه‌ای از طرف من به دوست آموزگار حسن درويش‌پور:

[خاطرات دکتر مجتهدی]

ناشناس گفت...

!حميدعزيز / ميداف
اگر شمابعد از قيام رزمناو پوتينکين دنيا آمده باشيد، فکر می کنم قدری اختلاف سن داريم.اميدوارم حدس من از ديدن آن سه عکس کابينه کاپيتان درست بوده باشد، در چنين صورتی، ما هم سن و ساليم.

! حميد رضاعزيز / نقش خيال
معلمان اهل کتاب دوره ما، نه تنها آثار صمد را خوانده بودند، بلکه تعدادی از آنها شعارشان چنين بود: صمد معلم ماست / راه صمد راه ماست. با وجود براين، من نميدانم شما به کدام کتاب او اشاره داشتی؟

ناشناس گفت...

!مجيد عزيز
سپاسگزارم از آن هديه زيبا، ماندگار و ارزشمندی که فرستادی. دستت واقعن درد نکند! شرمنده ام از ابرازآن همه محبت های بيدريغ و جبران ناپذير! دستت را از راه دور می فشارم و اميدوارم مثل فصل دلنشين بهاری، هميشه سبز و خرم باشی