جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۴

سيمای رهبری يا جای‌گاه رهبری؟

"من اگر دو هزار روز حبس خود را نادیده بگیرم، نمی‌توانم نقض گسترده‌ی حقوق بشر توسط آقای خامنه‌ای، حکومت خودکامه‌ی سلطانی، فساد گسترده‌ی حکومتی، ترور مخالفان و هزاران مورد دیگر را نادیده بگیرم." ـ اکبر گنجی و نامه خامنه‌ای بايد برود
اگر آقای خامنه‌ای را به مرد خزان سياست ايران تشبيه کنيم، زياد هم بي‌راهه نرفته‌ايم. هرچند او می‌کوشد با آراستگی بهاری در ملاء‌عام ظاهر گردد، در پس کلمات زيبا پنهان بماند، با مردم ابراز همدلی کند و فرهنگ ايرانيان را پاس بدارد؛ اما محتوا همان‌است که هم‌واره بود. نه شکوفايی ايران و ايرانی را خواستار است و نه با چنين فرهنگی سرسازگاری دارد.
در هشت سال گذشته، ولی‌فقيه به دفعات نشان‌داد که تنها مرد يکّه‌تاز در عرصه‌های سياست و فرهنگ بود! با تهديدهای مکرر و با دخالت‌های ناروا و غيرمجاز، اين عرصه‌ها را بارها دست‌خوش بادهای سهمناک ساخت. فضای بهاری اصلاحات اسلامی‌ـ‌دولتی را، که می‌خواست امت را با ولايت آشتی دهد، لحظه‌ای تاب نياورد و نابخردانه آن‌را به رنگ و بوی خزانی ‌آراست و برگ‌ريزان مطبوعات را پديد آورد و تا به آن‌جا پيش رفت که با سازمان‌دهی انتخابات مجلس هفتم و رياست جمهوری دوره نُهم، می‌خواهد زمستانی را حاکم گرداند که ديگر هيچ نيرويی نتواند تغييری در طبع آن پديد آورد.
عمل‌کردهای يک‌سويه و استراتژی حداکثرخواهانه خامنه‌ای، امورات زندگی و سياست را به اندازه‌ای سخت و پيچيده ساخت که نه تنها بخشی از رانت‌خواران و مجيزگويان دربار فقاهت، نهاد ولايت را، ديگر آن نهاد اقتداربخش نظام تفسير نمی‌کنند و لب به انتقاد گشوده‌اند؛ بل‌که وضعيت بگونه‌ای‌است که هاشمی رفسنجانی نیز می‌خواهد در جبهه‌ی مبارزه با اقتدارگرايی نام‌نويسی کند.
حال پرسش کليدی آن است که وجود استراتژی حداکثرخواهانه و ميل به اقتدارگرايی مفرط، تنها به ولی‌فقيه وقت مربوط و محدود می‌گردند، و فقط همين سيما است که در جمهوری اسلامی چنین پرتو افشانی می‌کند؟ يا اين‌که حقيقت را بايد در ماهيت نهاد ولايت جست‌و‌جو کرد؟ اين‌که رهبر کنونی نظام اسلامی با استناد به اصول پنجم و يک‌صد‌ونُهم قانون اساسی، به دليل عدم بينش سياسی و اجتماعی و تدبير و مديريت، فاقد حداقل صلاحيت و حضور در جايگاه رهبری است، بجای خود و درست؛ اما، تفکر تعويض و جايگزين ساختن ولی فقيه جديد، چه ارتباطی با بن‌بست سياسی کنونی داشته و چگونه می‌تواند معضل ديکتاتوری را چاره‌انديشی کند؟ يادمان نرفته است که پيش از خامنه‌ای، بنيان‌گذار جمهوری اسلامی، مردی که در ملاء‌عام فرياد می‌زد: ميزان رأی مردم است؛ بارها قانون را دور زد، نهادهای غيرقانونی را برپا ساخت و حکم حکومتی صادر کرد.
اگر می‌خواهيم واقع‌گرا و چاره‌انديش باشيم، حال چه در جامه اصلاح‌طلبان يا محافظه‌کاران پای‌بند به قانون، نخست بکوشيم تا جناح‌ها و گروه‌های مختلف خُرد و کلان خودی را از اين قشربندی‌های آشفته، با هم‌پوشانی‌های بی‌معنی و نامفهوم، که تنها در زير پرچم ولايت مطلقه هويت می‌يابند؛ بيرون کشيد تا بشود بستر شکل‌گيری جامعه‌مدنی و جامعه سياسی را آماده و مهيّا ساخت. جامعه ما نيز مانند همه جوامع موجود در جهان، هنگامی می‌تواند برآستان شکوفايی گام نهد، که خاستگاه و نگرش‌های گروه‌های اجتماعی مختلف درون آن، به رسميت شناخته شوند. امروز، نه کسی قادر است اصلاح‌طلبان را برای هميشه از ميدان سياست خارج سازند، و نه کسی قصد دارد محافظه‌کاران را به صليب کشند. وجود هريک مستلزم وجود و حضور دیگری است و منطق رقابت و مبارزه ايجاب می‌کنند تا همراهی ميان بخش‌های مختلف‌المنافع در جامعه جدی گرفته شوند.
از طرف ديگر، اين جديت منوط به تعمق، درک و پذيرش يک نکته کاملا بديهی‌است و بايد آن‌را آويزه‌ی ‌گوش خود کرد که: عمر استفاده از استانداردهای دوگانه و فرهنگ التقاطی در جامعه ما به پايان رسيده‌اند. حتا اگر به کارنامه ولی‌فقيه نيز نيک بنگريم، يک رهبر مذهبی‌ـ‌سياسی، در هر شرايطی نمی‌تواند متعادل کننده بی‌طرف [آن‌گونه که جماعت رانتينه تبليغ می‌کنند] ميان افراط و تفريط باشد. ولی‌فقيه، از آن‌جائی‌که در مقام دينی‌ـ‌حکومتی است، به‌هيچ‌وجه قادر نيست بمثابه يک سياست‌مدار ملی، در برابر منافع ملی و خواست هم‌گانی گردن نهد و از قوانين تبعيت کرده و يا در برابر عرف عمومی و حاکم برجامعه، لحظه‌ای کرنش کند و برای آن پشيزی ارزش و احترام قائل گردد. او خود را در مقامی می‌بيند که تملک همه‌ی حقايق اساسی جهان را داراست و از اين زاويه، مجبور است فتوا صادر کند و منافع ملی را فدای نسخه‌های‌شفابخش ذهنی‌اش سازد. يا وقتی در مقام حکومتی‌ـ‌دينی تظاهر می‌يابد، اين مشکلات دو چندان می‌گردند و باز نمی‌تواند بمثابه يک رهبردينی، يک شأن اجتماعی مورد قبول همگانی، فقط به امور عمومی مسلمانان بسنده کند. پای‌راست‌اش در حوزه سياست قرار دارد و در عمل مجبور است از يک گروه اجتماعی خاص، از يک حزب معلوم و مارک‌دار، از منافع معين و از استراتژی مشخصی دفاع کند.
تحت تأثير عمل‌کردهای دوگانه، جامعه در وضعيتی قرار گرفته که ديگر نمی‌شود ميان نهاد رهبری و مردم، منافع مشترکی را جست‌و‌جو کرد و انگشت گذاشت. شدّت اين تقابل به حدّی است که حتا با تعويض ولی‌فقيه، به زحمت بشود آن سياست به ظاهر تفاهم‌آميز مشروطه‌خواهی را که بعضی از اصلاح‌طلبان با انتقاد از خود شرم‌گينانه، می‌خواهند در فضای سياسی کشور تعبيه کنند، چاره‌انديشی کرد. آن‌چه را که امروز شاهدش هستيم، محصول بيش از رُبع قرن سياستی است که دو رهبر اسلامی، دو امام و دو ولی‌فقيه، در عمل نشان داده‌اند که نه استراتژی آنان به‌ترين پاسخ بود، و نه تمايلی به انعطاف‌پذيری در امور سياست‌گذاری داشتن‌اند و نمی‌خواستند تا هم‌ساز با منافع عمومی حرکت کنند. وانگهی، اگر قرار است نهاد ولايت، به نهاد مشروطه تغيير ماهيت دهد، آيا يک شاه مُدرن و امروزی، به‌تر از يک ملای سنتی و گذشته‌نگر نيست؟ آيا حق نداريم که بپرسيم اصلاح‌طلبان، ديگر چه خوابی برای اين ملت ديده‌اند؟ ‌
در همين زمينه و از اين قلم:
ـ راه سوم، در تقابل با نيروی سوم
ـ ميان پرده
ـ تصادفی که چشم‌انداز را تصوير ساخت ـ ۲

پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۴

کمک کنید تا آزادی بیان گسترش یابد

به کمپین روبان آبی برای آزادی بیان بپیوندید
ماده 19 اعلاميه جهانی حقوق‌بشر :
هرکس حق آزادي عقيده و بيان دارد؛ اين حق شامل آزادی
در داشتن عقايد بدون مداخله و مزاحمت و آزادی در طلب و
کسب و نشر اطلاعات و افکـار از طريق هر رسانه‌ای و بدون
ملاحظات مرزی است.
یک روبان آبی در سایت‌تان نمایش دهید تا حمایت خود را از حق آزادی بیان و تبلیغ اندیشه نشان داده باشید. این حق اساسی توسط ماده 19 اعلامیه حقوق بشر و ماده 19 میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی بیان شده است.
نمایش، نصب یا پوشیدن روبان آبی به نشانه طرفداری از آزادی بیان، پیشنهاد Electronic Frontier Foundation و بسیاری از موسسات حامی حقوق بشر و طرفدار آزادی بیان دیگر است. این موسسات به شما پیشنهاد می‌کنند که برای نمایش و اعلام و تبلیغ حمایت خود از آزادی بیان، یک روبان آبی را به دیگران نشان دهید.
آزادی بیان پیش شرط دموکراسی است. هر فردی حق دارد عقیده اش را تبلیغ کند و از آن دفاع کند و هیچ کس نمی‌تواند این حق را از او سلب کند. این حق کسب اطلاعات و حق تبلیغ، مستقل از رسانه است. روبان آبی به ما یادآوری می کند که حق کسب اطلاعات و نشر آن را داریم و اگر برای مثال چیزی باید از دید کودکان دور بماند، تنها پدر و مادر هستند که حق دارند این وظیفه مهم را بر عهده بگیرند.
[برای اطلاع بيش‌تر می‌توانيد به سايت جادی مراجعه کنيد]

چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۴

روز زن

شهروندان مسلمان، امروز را [روز تولد فاطمه] به روز و نام زن اختصاص داده‌اند. روز زن را، به همه زنان مسلمان تبريک می گويم!
1 ـ اگر قرار است رفتار بزرگ زنان اسلام، الگوی زنان مسلمان ايران باشند، کدام رفتار، اخلاق و برخوردشان به کار امروز می‌آيد و بيش‌تر می‌تواند مورد نظر و پسند زن ايرانی قرار بگيرد؟ زن ايرانی، چه مقلد و چه غير مقلد، هرگز زيربار زندگی هزاروچهارصدسال پيش نخواهد رفت. از نظر منطق، چنين بازگشت و تقليدی، کاری است غيراخلاقی و ويرانگر و از اين مهم‌تر، سوق‌دادن جامعه به‌ طرف از خودبی‌گانگی است. وانگهی، وقتی ما رفتاری را بعنوان نمونه و الگو از گذشته مثال می‌زنيم، بدين معنا است که در مقايسه با حال و روز خودمان، سطح نگرش، پيشرفت و ظرفيت‌های خود و جامعه را به تناسب گذشت زمان، با آن به سنجيم تا نسبت به جايگاه و موقعيت کنونی خود، ارزيابی درست و دقيقی داشته باشيم.
وقتی می‌گويند جامعه عربستان قبل از اسلام، جامعه‌ای شديدا ضد زن و دختران را زنده ‌به گور می‌کردند، آن‌وقت ضروری است که بفهميم چگونه «خديجه» در شهر مکّه ـ که بالاترين مقام اجتماعی و سياسی را تجار تشکيل می‌دادند؛ به چنين مقامی رسيد و نسبت به ساير مردان در موقعيتی بالاتر و برتر قرار گرفت؟ اگر مقايسه و معيار، موقعيت و نقش زنان است، با اتکا به همين مثال، درست است که به پرسيم وقتی در يک جامعه بدوی و عشيره‌ای مکانيسمی برای باليدن اجتماعی زنان وجود داشت و ريش‌سفيدان‌اش زنان را به عنوان رجال سیاسی و اجتماعی پذيرفته بودند؛ آيا در مقايسه با جکومتی که امروز نامزدی زنان را در انتخابات رياست جمهوری نمی‌پذيرد، برتری نداشتند؟
يا اگر می‌بينيم تعدادی از ياران و هم‌نشينان پيامبر، رهبری سياسی عايشه را در جنگ [جمل] با علی [چهارمين خليفه اسلام] پذيرفتند، چنين پذيرشی تنها نمی‌تواند جنبه تبليغی‌ـ‌سياسی، آن‌گونه که روحانيت شيعه ادعا می‌کند، داشته باشد. زندگی و شخصيت عايشه نشان می‌دهد که او يکی از زنان معترض عليه حاکميت مردسالاری اسلامی بود. بر اساس چنين نگرشی است که او شهامت و جسارتی بی‌نظير از خود نشان می‌داد تا به محمد بگويد: چرا خدای تو هم‌واره آيه‌هايی را که بنفع مردان است، نازل می‌کند؟ عايشه، اولين و پی‌گيرترين زن مسلمانی است که نه تنها در حوزه خصوصی و روابط زناشويی عليه قوانين زن‌ستيز اسلامی به مبارزه برمی‌خيزد، بل‌که در ملاء‌عام و در مقابل چشمان عقب‌مانده‌ترين مردان، يکی از پيشگامانی بود که سنت‌شکنی می‌کرد.
همين‌طور خطابه فاطمه در مسجد مدينه و سخنرانی زينب در بارگاه‌ يزيد، به سهم خود نوعی سنت‌شکنی در تقابل با قوانينی است که می‌خواست زنان را چادرنشين سازد تا در کار و امور مردانه دخالت نداشته باشند. بديهی است که فضای سياسی جنگ‌طلبانه، درگيری‌ها و تهاجم‌های خونين و نقش و برتری بازو و زورآزمايی‌های مردانه بجای انديشه، با طبع لطيف و ظريف زنان سازگار نبود و آنان خواسته يا ناخواسته،در اين تقابل نابرابر، خانه‌نشين می‌شدند. اما اگر قرار است زنان مسلمان امروزی، از رفتار زنان صدر اسلام الگو برداری کنند، کدام نمونه‌ها را می‌پسندند؟ زن مسلمانی که رفتارهای فاطمه را الگو قرار می‌دهد، آيا حاضر است در بارگاه خامنه‌ای عليه رفتارهای ضدانسانی او شهادت دهد؟
2 ـ اختصاص دادن روزی به نام زن، حتا در جوامعی نظير ايران که قوانين تبعيض‌آميزی عليه زنان حاکم و جاری است؛ نوعی عوام‌فريبی و دامن‌زدن به احساسات غير منطقی و خردمندانه است. تفکيک زن و مرد در شرايط کنونی، در واقع پذيرش تبعيض در جنسيت است. یعنی تأييد ناهم‌سانی و چنين تمايلی ريشه در گرايشات ضد انسانی دارد. وانگهی، بهاء‌دادن به اين قبيل مراسم بی‌مايه و شکلی، نوعی هم‌راهی و مدارايی با آن گروه از مراجع تقليدی است که حاضر نيستند تا جايگاه انسان را در فقه اسلامی به رسميت بشناس‌اند.
از زاويه ديگری نيز من با اختصاص دادن روزی به نام زن مخالف‌ام. خصوصن در جوامعی که فضای روانی‌ـ غيرانسانی و تبعيض‌آميز آن تا پستوه‌خانه‌ها نفوذ و حضوری ملموس دارند، روز ويژه، مفهومی جز ترحم نخواهد داشت. وقتی هم ترحم جايگزين تساوی می‌گردد، اعمال مردان ايرانی، که امروز با شاخه‌های گل به خانه برمی‌گردند، تنها می‌تواند يک معنا را برساند که آنان برای پاک کردن گناهان نابخشودنی، متوسل به خيرات شده‌اند. و اين ننگ بزرگی است که بيش از همه، دامن مردان را آلوده است.

دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۴

دومين سال هم گذشت!

ز لا‌به‌لای سطرهای اين صفحه
ـ اگرچه گاه‌گاه‌ای ناموزون؛
اما، هميشه صدايی برمی‌خاست!
مردی که دوست داشت
هم‌راه با شما،
ترانه‌های زيبای زندگی را زمزمه کند!
در چشم برهم زدنی، دومين سال نيز گذشت. کاش، فرصتی بود و سليقه‌ای! در فضايی که امواج آهنگ ملايم‌اش، شعله‌های دو شمع روشن را نوازش می‌دادند، و با زبانی شعرگونه و موزون، آن‌سان که به شود باخاطری آسوده نشانه‌های آغازين يک‌سال پيری را برتاباند و واگويی کرد! کاش می‌شد راهی برای لمس مکنونات قلبی‌ام در اين صفحه گشود، آن زمان که در خطاب به کاربران عزيز می‌گويم: پوزش‌های مرا به پذيريد! آگاه‌ام که باشکيبايی و متانت، آن‌گونه که بايسته بود با کاستی‌های من ساخته‌ايد. و سپاس‌گزارم از اين‌که در شرايط‌های مختلف و الزامی، به ياری آمديد و اين نوشتم که بگويم برمن منت گذاشتيد!
گويی همين ديروز بود و من، در اين انديشه که چه حرفی برای گفتن دارم؟ وبلاگ اگر صفحه‌ی روزنگار است، چه بسيار روزها را پيش رو خواهيم داشت، که خارج از رنگ و لعاب‌اش، گذشته‌ها را با زبانی ديگر تشبيه می‌کنند. در نتيجه، من مانده بودم در برابر پرسشی: از گذشته بنويسم؟ پاسخ روشن بود: اشکال‌اش در کجاست؟ بعضی از دوستان در ميانه‌ی راه، چنين توصيه می‌کردند: مگر گذشته چراغ راه آينده نيست؟ بر منکرش لعنت! ولی از طرف ديگر نيز آگاه‌ايم که همه توليداتی را که ديگران با چنين نيتی به بازار عرضه کرده‌اند، نتايج مطلوبی را بدنبال نداشت. و خلاصه، شايد تو نيز ـ تويی که اکنون گرم خواندن و غرق در انديشه‌ای، بر اين اصل پايبندی که: گفتن هميشه اصل است، سکوت فقط استثناء! اما من، بی‌آن‌که بخواهم در باره اين اصل شک و يا آن را رد کنم، از زندگی گذشته، تجاربی را آموختم، که هنوز هم نگفتن را به‌تر از گفتن می‌دانم.
مادامی که فضايی برای گفتن و زمينه‌ای برای گفت‌وگوی سالم نباش‌اند، گفتن‌های يک‌طرفه، بجايی کشيده می‌شوند که در فرهنگ سنتی ايرانيان، آن‌را پرده‌دری می‌گويند. عوام آن‌را پاچه‌گيری و سياست‌مداران آن‌را افشاگری می‌ناميدند. اگر صحبت ناتوانی بود، کژراهه بود و کورمال رفتن بود، ظرفيت جامعه و نخبگان ما بيش از اين نبود. آن کسی که می‌دانست، حتماً سخنی می‌گفت و راه می‌نماياند. حالا چرا امروز به پشت سر می‌نگريم، بجای گفت‌وگو و تشخيص نقاط قوت و ضعف‌های‌مان، بی‌سبب ديگران را افشا کنيم؟ وقتی اين‌گونه گفتن‌ها، در هر دوره و شرايطی جانشين گفت‌وگو می گردند، بديهی است که سرنوشت و زندگی ايرانيان، هنوز در مرحله‌ی ناگفته‌ها و مقدماتی است. هنوز در ابتدای راه‌ايم، آن‌هم در جاده‌ای که طويل است و ناهم‌وار!
از طرف ديگر، وبلاگ‌نويسی بيش‌تر به کار جوانان می‌آيد. فکر نمی‌کنم فهم اين سخن زياد هم پيچيده باشد يا بخواهيد برايش دليل و علت بتراشم. خيلی ساده، علت را در ارتباط با آينده جستجو کنيد. اگر چه آنان انرژی، تحرک، شور، اطلاعات فنی و حتی گستاخی لازم را برای چنين کاری دارا هستند؛ ولی اين عناصر، همه‌ی علت‌ها را، خصوصن علت اصلی تفاوت را ميان ما و نسل جوان نشان نمی‌دهند. ابزارهای نوشتاری، به سهم خود يک عامل سنتی مهم و تأثيرگذارند که هنوز هم نسل ما، بيشتر با کاغذ و خودنويس مأنوس است. چندتايی هم که گوش‌شان به صدای زنگ ماشين‌تحرير عادت داشت، ابتدا روی کاغذ می‌نوشتند و بعد تايپ‌اش می‌کردند. از اين مهم‌تر، با کی‌بُرد (به قول آلمانی‌ها تاستاتور) که می‌نويسی، کلمات بی‌جان‌اند، صفحات ورق نمی‌خورند و خواننده نمی‌تواند آنها را لمس کند. در حالی‌که با خودنويس، کلمه‌ی عشق را که آغاز آفرينش است، چنان ظريف، زيبا و هنرمندانه می‌نوشتيم که خواننده را گريزی نبود، مجبور می شد تن به آتش عشقی بسپارد که از درون واژه، شعله می‌کشيدند. هنگام نوشتن، تمام احساس را در کالبد بی‌جان کلمه می‌نشانديم و به آن جان می‌بخشيديم. اين‌گونه بود که بعضی‌ها «آه» را طوری می‌نوشتند که آه حسرت، هنوز هم به دلمان مانده است. و حيف که جوانی‌مان هم رفته است!
با همه‌ی اين توصيف‌ها، حالا چرا در اين دو سال، آن همه پايبندی‌ها و علايق را به يک‌باره زيرپا نهاد‌ه‌ام و سنت شکنی کرده‌ام؟ برای شکستن سنت، الزامی وجود ندارد تا حتماً معجزه‌ای رُخ دهد. زندگی هميشه و پيش از اين‌که شرايط روز را بنماياند، ابتداء معنا را برمی‌تاباند. معنايی که امروز سپهر خصوصی نمی‌شناسد که تنها تعدادی نجواگر آن باشند و مآبقی، برده‌وار در نهادهای کهنه پناه بجويند. زمانه را، از طريق نوع ارتباطی که می‌توان برقرار کرد، بايد شناخت. ايميل، چت و وبلاگ‌نويسی، به نوعی حرکت‌های اوليه‌ی يک زير و رو شدن‌اند، يک جابه‌جايی اجتماعی و به نحوی سمت‌گيری مقدماتی برای ورود به جهان‌شهروندی است. ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، بنا به ضرورت و نياز جامعه‌مان مجبوريم در اين عرصه وارد شويم. از اين نظر، ممانعت دولت کنونی از طريق فيلترينگ، معنايی جز دامن زدن به تناقضات ناهم زمانی فرهنگ و سطح رشد و نياز جامعه، و معنايی جز تعميق شکاف و ايجاد فاصله ميان نيروهای مختلف اجتماعی را تداعی نمی‌کنند. حداقل خطر تهديدکننده اين حرکت ارتجاعی دولت آن است که بعدها، مثل دوران پهلوی، به يک مُدرن سازی ظاهری و بی‌ريشه تن در دهيم. محصول چنين جامعه‌ای، يک جمهوری اسلامی ثانوی و بزک کرده است. يک «خزعلی» يا «جنتی» شبه‌مُدرن است، که می‌کوشد تا از اين پس، امام زمان خود را در درون چاه‌های نفت جست‌وجو کند نه در چاه‌های خراسان.
اگرچه دلايل ديگری نيز بسهم خود مشوق بودند اما، به عنوان ختم‌کلام، تنها يک جمله می‌نويسم که وبلاگ‌ها [در واقع بلاگرها] در حال ترميم شکاف عميق ميان دو نسل‌اند. هرجا صحبت از سازندگی است، فکر می‌کنم تلفيق کردن دانش و تجربه نيز به نحوی ضروری و الزامی است.

یکشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۴

روشنفکران عرب و سکوتی نامفهوم

جنايتی را که تروريست‌های مسلمان در شرم‌الشيخ مصر مرتکب شده‌اند، اگرچه لکه‌ی ننگ آن دامن‌گير جهان بشريت است و همه بايد از وقوع چنين حوادثی شرم‌گين باشيم اما، انکار هم نمی‌توان کرد که جنايت‌کاران با ارتکاب چنين جنايتی، آخرين هُشدار را به روشنفکران عرب دادند و زنگ‌ها را برای هميشه به صدا درآوردند. اين‌که می‌گفتند و می‌گويند تروريست‌ها به هيچ کيش و آئينی پای‌بند نيستند، به نظر نوعی عوام‌فريبی و يا دقيق‌تر خود‌فريبی و ادامه‌ی همان استدلال، نگرش و فرهنگی است که پيش از اين، در پايبندی و حفظ و احترام به حرمت قبيله‌ای عربی؛ انفجارهای لندن يا عراق را توجيه می‌کردند.
اين‌که کدام گروه سياسی‌ـ‌مذهبی مسئوليت انفجارها و عمليات انتهاری را برعهده خواهند گرفت، موضوعی است فرعی و ثانوی. واقعيت آن است که بحران هويت و شخصيت، تا آن سطح از خود‌بی‌گانگی مبدل و تشديد شده‌اند که سمت‌گيری کنونی عراق را ناشی از بی‌تفاوتی ساير کشورهای عربی می‌داند و می‌بيند. اگر دقت کرده باشيم، در خود عراق نيز، تقريبن يکی‌ـ‌دو ماه‌ای‌است که بنيادگرايان اسلامی، با تلاش و تدارک و سازمان‌دهی تازه، می‌کوشند تا فضای سياسی کشور را دگرباره به سمت بی‌ثباتی، طغيان و بحران تغيير دهند. بازگشت بنيادگرايان، به اضافه‌ی دامنه‌ی خشونت و ابعاد جنايت، تنها می‌تواند يک معنا را برساند که جنبش اسلامی‌ـ‌عربی ادعايی اعراب، برای رهايی و شکستن بن بستی که از مدتها قبل به آن دچار گرديده، تلاش می‌کند.
نه نيازی به پوشيده‌گويی است و نه جای هيچ‌گونه انکاری که دين اسلام و به خصوص مذهب سنی، نسبت به تحولات کنونی جهان و خاستگاه فکری و اجتماعی جوانان عرب، بيش از آن حدی که انتظار می‌رفت، از غافله تمدن عقب مانده است. از اين مهم‌تر، مسئله اساسی و تأسف‌بار آن‌جااست که روشنفکران عرب، بجای درک واقعيت‌ها و احساس مسئوليتی که تاريخ بر گرده آنان گذاشته است، در برابر سرمايه‌داران بومی‌ای که در شکل‌دادن به آينده جامهِ بنيادگرايانه برتن کرده‌اند، و از اين‌طريق می‌خواهند گذشته مطلوب را دوباره و در قالب بحران کنونی بازسازی کنند؛ خط‌مشی مسالمت‌جويانه و سکوت را برگزيدند.
درست است که بحران هويت و از خودبی‌گانگی بخشی از جوانان عرب و مسلمان، از عدم مشروعيت نظام‌های عربی موجود ناشی می‌گردند ولی، اين تنها عاملی نيست که بنيادگرايان را موفق به سرمايه‌گذاری و خريداری چنين افرادی می‌کند. چه کسی نمی‌داند که آنان محتوای ايدئولوژی خود را آگاهانه و گزينشی، از منبعی واحد و متناقض‌نما گل‌چين و برگزيده‌اند؟ بنيادگرايان، با ريختن سرمايه از يک‌سو، و از سوی‌ديگر با اتکاء به دستورات تحکيمی مانند عذاب المهين، عذاب الخد، عذاب الحريق و عذاب اليم‌ی را که قرآن وعده داده است، آن جوانان را در جهتی هدايت می‌کنند، که به گمان‌‌شان می‌توانند از اين‌طريق اضطراب‌های روانی خود را برای هميشه درمان سازند و از بودن در چنين زندانی رهايی يابند. اين خطری است که آشکارا همه روشنفکران منطقه و خاورميانه را تهديد می‌کند. آنان چاره‌ای غیر از اين ندارند تا از طريق طرح يک‌سری مسائل، اذهان عمومی را مورد پرسش قرار دهند. باید مردم منطقه را آگاه ساخت که نظام‌های حقوقی و سياسی جهان اسلام امکان برخورد عادلانه و برابر با فرد را نمی‌دهد. بايد رهبران مذهبی را پاسخ‌گو نمود که مخالفت اسلام با فرديت، معنايی جز مخالفت با تحول و تمدن نيست.
مسلمانان، چه بخواهند و چه نخواهند، اسلام (در واقع رهبران اسلامی) هم مجبور است مانند بسياری از نظام‌ها، بطرف واقعيت‌های عمومی گام بردارد و بخشی از ديدگاه‌ها، قواعد و نهادهای دست و پاگير را، بازسازی و عقلانی سازد. اين بدان معناست که ظرف‌زمان، ماهيتاً نمی‌تواند ايدئولوژهای فراگير، انعطاف‌ناپذير و يکه‌تاز را ـ جدا از اين‌که آسمانی است يا زمينی، بطور ثابت و غير قابل تغيير پذيرا شود. ايدئولوژی اگر برای انسان‌هاست و يا آن‌گونه که رهبران اسلامی مدعی‌اند متضمن سعادت و آخرت آنان است؛ بايد به نحوی انعطاف‌پذير هم باشد. يعنی با تغيير شرايط زندگی انسان‌ها، هم‌چنان بتواند وفاداری گروه‌های وابسته به خود را که بسمت جلو گام برمی‌دارند، حفظ کند. راه بازگشت به گذشته وجود ندارد. نگاه و بازگشت به گذشته، پيش از اينکه باعث التيام روان شود، موجب خود‌بيگانگی انسان می‌شود. و انسان از خود‌بيگانه، پيش از اين‌که بتواند چرخه گيتی را از حرکت باز دارد؛ بيش‌تر ايدئولوژی را به سخره می‌گيرد.

جمعه، تیر ۳۱، ۱۳۸۴

تروريسم پنهان ـ ۲

وقتی شکلی از اشکال تروريسم پنهان را مورد بررسی قرار مي‌دهيم ـ فی‌المثل شکل حزبی را، بدين معنا نيست که تماميت حزب يا مجموعه رهبری آن در خدمت تروريسم قرار گرفته‌اند، بل‌که يک يا چند نفر از اعضای هئيت اجرائی يا سياسی حزب، شبکه ای را پنهان از چشم کل رهبری و بدنه، در درون تشکيلات حزبی سازماندهی می‌کنند. چنين روندی بدون هيچ استثنايی در تمامی اشکال تروريسم پنهان جاری‌است، حتا در شکل دولتی. منتها آن‌چه تروريسم دولتی را از ديگر اشکال تروريسم پنهان مستثنا می‌سازد، نوع و شيوه ترورها‌است که گاهی مستقيم و زمانی با بهره‌گيری از يک گروه مزدور و جنايتکار ـ حتی مافيا؛ عليه اپوزيسيون وارد عمل می‌گردد.
در تروريسم دولتی، معمولاً شبکه‌های اطلاعاتی‌ـ‌امنيتی آن کشور طراح و مجريان اين‌گونه ترورها هستند که مطابق قانون، دولت‌ها هدايت و مسئوليت آنان را برعهده دارند. مع‌ذالک اثبات اين نکته که تمامی دولت‌ها، عالِم براعمال شبکه‌های اطلاعاتی‌ـ‌امنيتی خويش‌اند، نيازمند آمار، اسناد و بررسی همه‌جانبه‌اند. هنوز دلايل و مدارک مستندی مبنی بر دخالت، نظارت و يا اطلاعی که اميرعباس هويدا پيشاپيش از ترور تيمور بختيار داشته است، به‌هيچ‌وجه موجود نيست؛ در حالی‌که همه مي‌دانند ترور بختيار توسط «ساواک» سازماندهی گرديد و رئيس آن سازمان نيز، يکی از معاونان نخست وزير بود. اما، عکس اين قضيه را می‌شود اثبات کرد که بعضی از روسای دولت‌ها، قربانيان اينگونه ترورها شده‌اند.
حتا در حکومت‌های ايدئولوژيک، چنين قانون‌مندی نيز صدق می‌کند که اجزاء و نيروهای تشکيل دهنده اين‌گونه نظام‌ها، نه تنها از چگونگی و نحوه عمل‌کرد سازمان‌دهندگان ترورها بی‌اطلاع‌اند، بل‌که در برخورد بامخالفين نظری‌ـ‌سياسی، هيچ‌وقت در بين ارگان‌های دولتی، هم‌آهنگی لازم و مناسبی در اين زمينه وجود ندارد. منتها نماد بيرونی عملکرد نظام‌های ايدئولوژيک بگونه‌اي‌است که بعضی‌ها را به تصور اين‌که همه اجزاء تشکيل دهنده اين قبيل نظام‌ها، مُهر تأييد خود را زير ورقه قتل ديگران می‌گذارمد، به اشتباه تحليلی می‌کشاند.
روشن است که برخی نگرش‌های چپ‌انديش و راست‌پرداز، خلاف آن‌چه گفته شد می‌انديشند. يعنی معتقدند که بافت اين‌گونه حکومت‌ها را عناصری شکل مي‌دهند که اگر در ترور مخالفين دخالت يا نظارت مستقيمی هم ندارند، ولی مخالف نفس عمل نيستند. آنان نظام ارزشی بجای مانده را، با آرمان‌خواهی گروهی که زمانی برای تحقق آن می‌رزميدند، منطبق می‌بينند. يعنی خصائل ذاتی نظام ايدئولوژيک را که هرازگاهی احساس خطر کند، با توسل به ترور، آن‌هم به صورت زنجيره‌ای و بی‌هيچ ملاحظه‌ای کشتار خواهد کرد؛ عين خصائل انسانی افرادی که مجبور به سکوت‌اند می‌پندارند و از اين زاويه نه با انسان‌ها، بل‌که انگار با مُهره‌های بی‌جانی سروکار دارند و تصورشان از جامعه بگونه‌اي‌است که هيچ مخالفی نمی‌تواند از درون نظام، در عرصه سياست متظاهر گردد.
چنين نگرشی به‌هيچ‌وجه باتجربيات بجای مانده در روزگار ما، مطابقت ندارند. برای دريافت واقعيت ما نيازمند يک نگرش پرسپکتيو هستيم تا بدون توجه به ظواهر امر و کنش‌های بيرونی، بتوانيم از لابلای حوادث به جريان درونی و روند اصلی دست يابيم. حرکت عمومی امروز مردم جهان و به تبع آن حرکت مردم ايران، بسمت مبارزه با ناامنی های سياسی، اجتماعی و اقتصادی است که مجموعه گروه‌های اجتماعی موجود در جامعه را تهديد مي‌کند، و از اين پس، هيچ نيرويی قادر نخواهد بود تاجهت گردش چرخ زمانه را که در راستای انطباق سياست بر زندگی است، تغيير دهند. عرصه زندگی روزمره، خارج از اراده ما، همه را تسليم واقعيتی مي‌کند تا مجبور شوند از شهادت اينگونه مُهره ها ( شاهد ) در دادگاه ميکونوس، استقبال کنند.
تروريسم پنهان، بعنوان يک معضل جهانی که به شيوه مافيايی در تمامی عرصه‌ها حضوری ملموس دارد، موجب نگرانی عمومی است. مبارزه با آن در عرصه های مختلف ملی، منطقه ای و جهانی، نيازمند فراست، آگاهی و سازماندهی است. بدون شناخت و تفکيک و دسته بندی ترورها، نه ميتوانيم توان مبارزه‌ی متقابل با او را در خود افزايش دهيم، و نه قادريم تاکتيک‌های آن را پيش از وقوع حوادث افشاء و خنثی سازيم، و نه نتيجه مطلوبی از مجموعه تلاش‌ها و مبارزات پراکنده‌مان بدست خواهيم آورد، تا چراغ راه ديگران گردد.
شعار و تظاهرات گرچه کاربرد تبليغی دارند، اما به سهم خود احساسات را تحريک کرده و عصبانيت را دامن می زنند. يعنی همان اهدافی که تروريسم دولتی بدنبال آن‌ است؛ يعنی تجربه ميکونوس را ناديده انگاشتن؛ آن‌هم در شرايطی که جهان می‌رود تا گام‌های استواری در راستای احقاق حقوق انسان‌ها بردارد. تجربه پينوشه از دو زاويه حاوی پيام‌های آموزنده‌اي‌ است برای تمام مبارزين راه آزادی و دموکراسی. اول اين‌که مردم جهان ديگر موجوديت جنايت‌کارانی را که با جنايت خود بی عدالتی، ستم و تيره روزی را برآنان تحميل کرده اند، برنمی تابند؛ دومط اينکه اين پيروزی را مديون سی و پنج سال کوشش مستمر مبارزان شيليايی مي‌دانند که در تمامی لحظه‌ها و در هر شرايطی از پيگيری آن چشم ندوخته اند.

پنجشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۴

تروريسم پنهان ـ ۱

اشاره
قربان‌علی دری نجف آبادی وزير پيشين اطلاعات ايران، خاطرات خود را زير عنوان «خاطرات و مبارزات» منتشر کرده است. اين اثر، حاوی اطلاعات و جزئيات تازه‌ای در مورد درگيری‌های دوران کوتاه وزارت خويش و از جمله، عواملی که فرجامش قتل‌های سياسی‌ـ‌زنجيره‌ای و علتی برای استعفای وی از مقام وزارت گرديد. از سوی ديگر، انتشار اين خاطرات مصادف بود با اعتصاب غذای اکبر گنجی در زندان. روزنامه‌نگاری که می‌خواست پرتوی بر خانه‌اشباح و پنهان از چشم مردم بی‌افکند و آمران و عاملان جنايات غير انسانی را به مردم بشناساند.
ترور، اگرچه يکی از مهم‌ترين و شناخته شده‌ترين حربه‌هايی بود که مسئولين حکومت اسلامی عليه مخالفين و رقبای سياسی خودی و غيرخودی بکار برده‌اند، ولی چنين تمايل و تفکری، ريشه ای عميق در دل و جان جامعه ايران دارد و در هر فرصتی، باز توليد و ترمیم می‌گردد. اين که چه کسی آمر و جنايت‌کار است، تشخيص آن بر عهده محاکم ذی صلاح حقوقی و قضايی است. وظيفه ما مبارزه با هرنوع تفکر خشونت آميزی است که رقبا را برنمی‌تابد.
از اين نظر، نوشته حاضر را که بخش اوّل مقاله‌ای است که بعد از ماجرای قتلهای زنجیره‌ای، نشريه کار آن را در دی ماه 78 منتشر ساخته بود؛ بار ديگر و در ارتباط با مسائل روز، در وبلاگ می‌گذارم.

******
واژه پنهان که به لحاظ قواعد دستور زبان فارسی، بر وصفی ثابت و هميشگی، يعنی براصل و حالتی که برملاء شدنی نيست، دلالت می‌کند؛ و يا به لحاظ مفهوم و بار سياسی، همواره هدف‌های معينی را دنبال می‌کند؛ به نظر انتخابی است که شکل و مضمون اين‌گونه اعمال ضد انسانی را بر هم منطبق می‌سازند. چرا که پنهانی آن، نه وصفی است ساده بريک شکل و نوعی از ترور، و نه توضيح صفت سنجشی است که موصوف آن با تروريست‌های عريان و مسئوليت پذير سنجيده شوند!
ترور، اساساً و درهمه موارد دور از چشم اين و آن صورت می‌گيرد. ولی پنهان در اينجا، واژه‌ای‌است جوهری و ذاتی. يعنی باز نمودن سرشت و نهاد گروهی انسان‌نما، که چون خفاشانی خون آشام، برای بقاء و حفظ موجوديت خويش با آشاميدن خون ديگران، هرشبان‌گاه به پرواز در می‌آيند. ماهيت و اهداف «بودن» آنان، با نابودی ساير انسان‌ها که چنين موجوديتی را برنمی‌تابند عجين شده، و از اين نظر در توجيه کشتارهای خويش، آن‌هم به شيوه کاملاً فجيع که کارد را در قلب‌های پيرزن و پيرمردی نحيف و بيمار می‌نشانند؛ نيازی هم به ملاحظات اخلاقی، وجدانی و انسانی ندارند.
و خلاصه پنهان از اين نظر که اگر پرونده‌های طراح‌هان، برنامه‌ريزان و مجريان اين‌گونه استراتژی و تاکتيک روزگاری آشکار گردد، تنها مشروعيت سياسی، اجتماعی و حقوقی آنان نيست که به زير علامت سئوال کشيده می شوند، بل‌که موجوديت اين جماعت نيز مورد ترديد قرار می‌گيرند. بديهی است اين گروه به‌تر از هرکسی واقف‌اند که عريانی آنان، نابودی‌شان را بدنبال دارد و علی‌رغم ده‌ها و شايد صدها قتل و کشتار در جهان سياست، حتی بعد از مرگ جانيان و دست‌اندرکاران، هم‌چنان پوشيده و پنهان‌اند.
تروريسم پنهان عرصه‌ای‌است گسترده که مي‌تواند به اشکال مختلف دولتی، حزبی، فرقه‌ای و حتا فراتر از اين‌ها، در شکل اقتصادی که برخی شبکه‌ها در زمينه‌های کشف و مبادله فرمول‌های توليدی‌ـ‌تکنيکی فعال‌اند؛ متظاهر گردد. وجه مشترک همه آنان تبعيت از قوانينی است که:
نخست آن‌ها آگاهانه قوانين و سنت‌هايی را زير پا می‌گذارند که پيش از آن و در ملاء‌عام، پذيرفتند و عملن خود را متعهد و موظف به اجرای آن می‌ديدند؛
دوّم، با چنين اقدام رُعب‌انگيز و پيش‌گيرانه‌، تا آن‌جا که مقدور است عرصه‌ی پيش‌رفت و موفقيت را بر رقبا تنگ ساخته و ميدان را از وجود و حضور رقيب پاک سازند؛
سوم، فضای روانی شک و ترديد، دلهره و عصبانيت و انتقام‌جويی را به منظور بهره‌گيری بيش‌تر، جانشين رقابت‌های سالم سياسی و اقتصادی که هرجامعه مدنی می‌طلبد، می‌سازند.
[ادامه دارد]
درهمين زمينه:
جنايات مشمول زمان نمی‌گردند!
ما زندگی را دوست داريم!

دوشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۴

اپيدمی حرص

در چند سال اخير که دولت آلمان تسهيلاتی را برای ايرانيان مقيم اين کشور مهيا نموده است، سطح رفت و آمدها به ايران نيز افزايش يافته و بخش قابل ملاحظه‌ای از ايرانيان مقيم آلمان، بعد از سال‌ها بی‌خبری و دوری از ديار و زادگاه‌شان، سفری به ايران رفته‌اند. ره‌آوردی که اين گروه اخير به‌صورت ملاحظات، واگويی‌ها و نقل و قول‌ها تاکنون ارائه داده‌اند و می‌دهند؛ شايد يکی از به‌ترين سوغاتی‌ها و مهم‌ترين انگيزه‌‌هايی بودند که در گفت‌وگو با آن‌ها داشته‌ام. روز گذشته نیز، از مشابهت واگويی‌های دوستی که به‌تازگی از ايران بازگشته بود، جا خوردم و در برابر پرسشی بی‌پاسخ قرار گرفتم: ما داريم به‌کدام سمت و به کجا می‌رويم؟
مآحصل و مخرج‌مشترک اکثر نقل‌ و قول‌ها عبارتند از: افزايش دزدی‌ها، کلاه‌برداری‌ها، تهمت‌زدن‌ها، حساب‌سازی‌ها و ده‌ها رفتار فرصت‌طلبانه‌ای که تماما نشانه‌ و ناشی از بی‌رغبتی و عدم مسئوليت نسبت به خود و جامعه است. از نقطه نظر تئوريک، اگرچه آن‌ها مؤلفه‌های اقتصادی مانند گرانی، تورم و بالا رفتن سطح بی‌کاری را به‌عنوان يکی از علت‌ها می‌دانند، اما اساس نابسامانی کنونی را، نه اقتصادی بل‌که، تغيير ترکيب شهرنشينی و عدم وجود و تسلط فرهنگ شهروندی می‌دانستن‌اند.
بنا به باور مسافرين، گرانی، تورم و بی‌کاری، معضل و موضوعی است عمومی و جهانی ولی، رفتار استثنايی ايرانيان بيان‌گر حقيقتی ديگراند که آنان در کليت خويش گرفتار و مبتلا به «اپيدمی حرص» گشته‌اند و بی‌آن‌که خود بدانند برای چه و به‌خاطر چه چيزی می‌دوند، شب و روز در حال انجام بدترين و شايد هم ناشايست‌ترين بازی‌ای هستند که آن‌را ماراتُن ايرانی نام گذاشته‌اند. دوی ماراتُن‌ی که اساس و فلسفه وجودی آن در مسابقات بين‌المللی، تقويت استقامت انسانی و دامن زدن به رقابت‌های سالم و مورد پسند هم‌گان است؛ در جامعه ما، به‌گونه‌ای تغيير ماهيت يافتند که هر دونده ايرانی، پيش از اين‌که استقامتی از خود نشان داده باشد، در حال خارج ساختن و دقيق‌تر، درصدد نابودی رقيبان مرئی و نامرئی است.
اين‌که دوستان مسافر و ايرانی ما چگونه برداشتی را ارائه می‌دهند، به‌جای خود و نيازمند يک بررسی همه‌جانبه و کارشناسانه است. اما بسياری از سيگنال‌های موجود در ايران، نشانه‌ها و علايم مبهم و شايدهم خطرناکی را هُشدار می‌دهند. مدتی پيش و در مقاله «برای رفتارهای غيرعقلايی، دلايل سياسی نتراشيم»، به نکته‌ای اشاره داده بودم که اکنون ما در شرايطی قرار گرفته‌ایم و بايد با مردم، دولت و حکومت، مستقيم و روراست سخن گفت. چرا که جامعه و مردم ايران هم‌اکنون برلبه‌ی پرتگاهی قرار گرفته‌اند که اگر امروز به‌طور عريان و پوست‌کنده با مردم سخن نگوئيم، فردا قادر نخواهيم بود تا سقوط‌ش را مانع شويم. پايه و اساس سلامت درون جامعه را مردم تأمين و تضمين می‌کنند و اگر می‌بينيم که خميرمايه ثبات اجتماعی رقيق و لغزنده شده‌اند، نشانه آن است که مردم بسياری از اصول قوی معنوی و اخلاق اجتماعی را در زندگی روزمره رعايت نمی‌کنند.
يکی از دلايل مهم سقوط عمومی را، بايد خستگی و فرسودگی ناشی از جنگ‌های فرسايشی فرهنگی دانست. جامعه درگير، بعد از گذشت بيست و هفت سال، که نه جوانان‌ش از الگوی رفتاری و ارزش‌های پيشين و حاکم در رژيم گذشته، که جايگاه آن‌ها هنوز هم در جامعه مُدرن محفوظ‌اند، نکته‌ای را آموخته‌اند و نه حکومت قادر است الگوی رفتاری خود را در جامعه جايگزين سازد؛ چنين جنگی جامعه را به‌سمت فرسودگی و واماندگی در برابر دوگانگی‌ها و خلاء فرهنگی سوق داده است. مردمی که در خلاء فرهنگی شناورند، چگونه می‌توانند جهت‌ها را به روشنی ببينند و تشخيص دهند؟

یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۴

چشم‌انداز وبلاگ‌شهرها

اشاره:
وبلاگ‌شهرها پديده‌‌ای است نوين در عصر حاضر و ناشناخته در جامعه ما. ضروری‌ست در اين بارۀ بيش‌تر بيانديشيم، و با هم‌ديگر بحث و گفت‌وگو کنيم. از اين منظر، بی‌مناسبت نمی‌دانم تا متن صحبت‌هايی را که با جمعی از علافه‌مندان در اين زمينه داشته‌ام، به‌صورت گفتمانی که می‌خواهد معانی و ارتباطات تازه‌ای را کشف و بيان کند، در اين‌جا نيز طرح کنم. در ضمن، به‌رغم اطلاع از کمبودها و نارسايی‌های بحث حاضر، دامن‌زدن و دنبال کردن اين قبيل مسائل سازنده را تا سمت‌و‌سوي دقيقی بگيرد و سرانجامی بيابد، شايد مهم‌ترين مشوق در انتشار متن حاضر ديدم.
**********
وقتی سخن برسر وبلاگ‌شهرهای ايرانی است، به‌نظر تأکيد بر روی يک نکته مهم و پايه‌ای از همين آغاز ضروری و الزامی است. اميدوارم که دوستان به‌جای توجه به کميّت‌های متنوع و گسترده در وبلاگ‌شهرها، و يا به همان نسبت، به‌جای توجه به مباحث پراکنده و شايد هم به‌زعم بعضی‌ها غيرضروری؛ در وهله نخست، نگاه‌شان را معطوف به نوعی از سازوکار، در ارتباط و هم‌آهنگ با تحولات آتی در جامعه نموده و آن‌را با خواست و تمايلات و زندگی نسل جوان ايرانی پيوند زنند. به‌عبارتی ديگر، دربارۀ مناسبات و مکانيسمی بيانديشند که براساس آن، بشود تعاملی منطقی ميان منافع و حقوق فردی با جامعه‌ای که آن منافع بايد در درون آن معنا و هويت بیابند را، به‌نحو شايانی تنظيم و آماده ساخت.
از اين زاويه، نخستين نکته قابل بحث و بررسی اين است که آيا آن تعامل مورد نظر، براساس همان هنجارها و قواعد درون جامعه صورت می‌گيرند؟ يا اين‌که بحث برسر قواعد ديگری است که تا اين لحظه هنوز بطور مشخص جريان و رسميت نيافته است؟ من به‌جای پاسخ‌های ذهنی و طرح يک‌سری مسائل تئوريک و غير ضروری ـ‌که اثبات کردن آن تئوری‌ها در شرايط کنونی بنظر آسان هم نيست؛ آدرس تعداد زيادی از وبلاگ‌ها را در اختيار شما می‌گذارم تا با چند ساعت وب‌گردی، حتما به اين نتيجه خواهيد رسيد که هر يک از آن بلاگرها، به‌تناسب دانش، توان و نوع نگاه خويش، بازی‌گری است هدف‌مند و آگاه و به‌سهم خود، می‌خواهد بستر مناسبی را برای تحول در درون جامعه بگشايد.
اين‌که چرا يک امر بديهی (يعنی تأثيرگذاری) و طبيعی و عمومی را (يعنی بازيگری)، به‌صورت يک موضوع ويژه و در ارتباط با وبلاگ‌شهرها برجسته و عمده می‌سازم، دليل خاصی دارد که بلاگرها، برخلاف ديگر شهروندان ايرانی، معتقدند که چنين تعاملی بايد برپايه هنجارها و قواعد خاصی صورت بگيرد. يعنی تمردی را که جوانان نسبت به قوانين و سنت‌های حاکم نشان می‌دهند، بدين معناست که ما خواهان تغيير و تحول ساختارهای کنونی در جامعه هستيم و در ميان آن‌ها، بلاگرها نقشی مهم و برجسته‌ای دارند. من در ادامه‌ی سخن توضيح خواهم داد که چگونه بلاگرها آن هنجارها و قواعد را، مبنايی برای خلق هويتی مُدرن و جهتی برای سازگارساختن منافع با زمانه می‌بينند و می‌د‌انند. کسی که بي‌گانه با دنيای وبلاگ‌شهرها است و هنوز ميان دنيای مجازی و حقيقی خط و مرزهای مبهمی را ترسيم می‌کند، نه می‌تواند بپذيرد که وبلاگ‌شهرها از مدت‌ها پيش روندی تازه و دوران تازه‌ای را پديدار ساخته‌اند، و نه زيربار مسائلی خواهد رفت که بلاگرها، اعمال بسياری از انسانها را در درون جامعه ما شکل می‌دهند و تأثيرگذارند.
دومين نکته حائز اهميت، اطلاع يافتن از چگونگی محو شدن مرز ميان دنيای حقيقی و مجازی است. وبلاگ‌ها، مادامی که دوران جنينی، تولد و رشد خود را به تناسب رشد و تحولی که در تکنولوژی پديدار می‌گرديد، پشت سر می‌نهادند، عمده هدف‌های آنان اطلاع يافتن از علم و فنون اوليه، برنامه‌نويسی، قالب‌سازی و غيره بود. و به‌همان نسبت، مهم‌ترين مسائل قابل طرح در همان زمان، پاسخ‌گويی به همين نيازهای اوليه بود. اگرچه می‌پذيريم که چنين روندی به‌ظاهر به دنيای مجازی تعلق دارد اما، محدوده و سقف معينی هم داشت. اگر بلاگرها به‌خاطر فرار و بیزاری از محدويت‌هايی که هرجامعه بسته تحميل می‌سازد، به دنيای مجازی پناه آورده بودند، خواسته يا ناخواسته و به تجربه می‌آموزند زمانی می‌توانند الگو گردند و از آن شرايط عبور کنند، که به‌طور مشخص و عقلايی و منطقی، مدافع يک جامعه باز باشند.
از اين زمان وبلاگ‌شهرها به‌عنوان يک پديده جديد در جامعه ما، که مناسبات خويش را براساس فرهنگ نوشتاری و با ابزارهای تازه‌ای مانند کامنت، ايميل و چت برقرار می‌سازند، قابل طرح و تأکيدند. شکل‌گيری روابط نوشتاری که پيش از آن در جامعه ما کم‌سابقه بود، هم بلاگر و هم کاربر را وادار می‌سازد تا زبان را نوعی وسيله و عمل ببينند و از دو سوی، در جهت محو مرزهای دنيای مجازی و حقيقی بکوشند. اگر زبان برای ما نوعی وسيله و عمل است، پس تنها در جهت انعکاس يک‌سری واژه‌ها و مفاهيم در وبلاگ‌های خود نيستيم، بل‌که در حقيقت می‌خواهيم انواعی از رفتارها، تمايلات و همه آن چيزهايی را که مورد پسند و از نظر عقلانی قابل تحقق‌اند، در ابعادی مختلف و متفاوت ارائه دهيم و پياده سازيم.
تحت تأثير چنين ضرورتی است که اولاً، هر يک از بلاگرها به سهم خود می‌کوشند تا با حفظ همان خصوصياتی که داشتند و يا دارند، در جهت شکل‌گيری يا پيوستن به منظومه‌هايی قرار بگيرند و به قانونی خودساخته پناه ‌ببرند و تن دهند. مبارزه با هرزنويسی، رعايت بخشی از قواعد و دستور زبان فارسی، يافتن فُرم‌های شناخته‌شده و استاندارد و بازتاب نظرات ديگران در وبلاگ‌های خود و غيره را، نبايد تنها به مفهوم غنا بخشی زبان، سامان‌گيری وبلاگ‌ها و احترام به نظرات ديگران معنی کرد، بل‌که بنا به باور من، اين حرکات، در راستای شفاف‌تر شدن هرچه بيش‌تر در پای‌بندی‌ بلاگرها به قواعد بازی قابل معنی است؛ ثانياً، چند ماه قبل، بخشی از اين موارد را در مقاله «سال درخشش وبلاگ‌شهرها» توضيح دادم و بی آن‌که اکنون، ضرورتی برای ورود و پرداختن به جزئيات باشد، به يک مورد مهم که ناشی از حقيقتی است تأکيد کنم و اشاره دهم که روابط ميان بلاگرها براساس ادراک و تفسير شکل گرفته و پديداز شدند. از اين نظر معتقديم اگر درک جمعی که اين رهيافت برپايه آن قرار دارد، و روز به روز ما را بهم نزديک می‌کند، به سهم خود می‌تواند در آينده به‌عنوان یکی از مهم‌ترين مرجع برای تبيين و توضيح وقايع و مسائل مختلف در جامعه باشد.

در همين زمينه:
سال درخشش وبلاگ‌شهرها
جايگاه و نقش وبلاگ‌ها

پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۴

بازنده بازی چه‌کسی است؟

وقتی‌که جان انسانی، وسيله‌ای برای بازی‌های سياسی می‌گردد؛ جا دارد که به‌پرسيم در اين بازی سرنوشت ساز، چه‌کسی، چه چيز را از دست ميدهد؟ آن کسی که زندگی سياسی را تنها قمار می‌بيند و بی‌خيال نتايج آن، چشم‌انتظار بُرد و باخت‌ها است، اگر لحظه‌ای به‌خود آيد و بی‌انديشد که اين‌بار، مسئولين حکومت اسلامی چه چيزی را برای بازی گذاشته‌اند و يا موضوع باخت چيست؛ آن وقت، چون ديگر ايرانيان، به اين مهم پاسخ خواهند گفت که در لحظه‌ی حاضر نقش ما چيست؟ و در اين بازی غير انسانی و نابرابر، ما در کجا قرار گرفته‌ايم و از کدام منظر برآن می‌نگريم؟
گنجی، هرکه بود و هرچه بود، به‌جای خود؛ اما او اکنون نمادی است که به روشنی نشان می‌دهد چگونه و چه‌سان، انسانيت در ايران زمين در حال محو و نابودی است. ما تنها شاهد مرگ تدريجی يک انسان زندانی نيستيم، بل‌که اين انسانيت است که در برابر چشمان ما ذره‌ذره در حال نابودی است. آيا ارزش متاعی که در حال از دست رفتن است، کمتر از بهای وسايل و ديگر لوازم زندگی است که شما با جان و دل از آن‌ها حفاظت و پاسداری می‌کنيد؟
سخن کوتاه، بيائيم همراه با نهاد بين‌المللی حقوق‌بشر، در دفاع از حقوق انسانی اکبر گنجی و دکتر ناصر زرافشان، بارديگر نشان دهيم که انسانيت و ارزش انسان‌ها هنوز در نزد ما ايرانيان گرامی و ارج‌مندند:

What's At Stake?
Release Akbar Ganji: Jailed for Exposing Iranian Government's Complicity in Murder
Since early 2000, human rights defenders and advocates of political reform have faced sustained repression in Iran. Some have been forced into exile, others imprisoned and all of them blocked in their activities by the closure of independent newspapers and magazines and threats against nascent independent nongovernmental organizations and internet activists.
Click here to take action now: http://action.humanrightsfirst.org/campaign/Ganji

سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۴

نقاش معروف خيابانی



«جولين به‌ور (Julian Beever) « انگليسی، يکی از هنرمندان ارزنده و تقاش چيره‌دستی است که از همان آغاز کارش را در پياده‌روهای خيابان‌های جهان شروع کرد و اکنون، نقاشی‌های خيابانی او زبان‌زد خاص و عام است.
همه کسانی که به شهرهای معروف و توريستی اروپا سفر کرده‌اند، به‌احتمال بسيار انواع نقاشان خيابانی را ديده‌اند و اکنون با خواندن اين سطرها، شايد در اين انديشه‌اند که کار «جولين» چیزی است در همان مايه‌ها و سطح‌ها. اما برخلاف چنين تصوری، آن بخش از شهروندان لندن، پاريس، برلين، بروکسل، آمستردام، بندر سيدنی (استراليا) و چند شهر معروف وبزرگ آمريکا که آثار جولين را از نزديک ديده‌اند، کارهای او را يک شاه‌کار واقعی می‌دانند. شاهکاری که ممکن‌ست ابتدا به‌صورت معمايی پیچيده ــ‌و شايد هم برای ذهن‌های ساده مسخره‌ــ جلوه کند ولی، پس از کشف و فهم آن، تمام ذهن و فکر بيننده را اشغال کرده و به‌ تعمق وامی‌داردش. به‌تر است به‌جای هرگونه توضيحات اضافی، ابتدا چند نقاشی سه‌بُعدی او را با چشم‌های خود به‌بينيد:   



                                                                          




شيوه كار جولين بدين شكل است كه او به تناسب محلِ نقاشی و ميدانی که برای مانور لازم است (چون گاهی اوقات برای دقيق نشان‌دادن ارتفاع‌ها و عمق‌ها، طول بعضی از نقاشی‌هايش از 40‌‌ـ‌‌30 متر نيز فراتر می‌روند) يکی از تصويرهای پيش‌کشيده را انتخاب می‌کند و سپس گره‌گاه‌های اصلی يا نقطه‌های کليدی را که چشم‌انداز سازند، روی پياده‌روها علامت‌گذاری می‌کند. در واقع، او فاصله‌ی ميان آن علامت‌گذاری‌ها و متن اصلی نقاشی، با استفاده از خطای چشم انسان و پرسپكتيو [T«تی»] نقاشی‌ها را با استفاده از گچ تكميل می‌كند و با اين کار، يک شاهکاری هنری می‌آفريند. 


                                                                           


کار جولين تنها ارائه‌ی يک شاه‌کار نيست. مهم‌ترين هنر او جذب بيننده‌گان تيزبين، کنجکاو و با استعداد است. به‌طور مثال، ابتدا به عکس شماره‌ 6 نگاه کنيد:



مردم عادی که از کنار نقاش و کار او عبور می‌کنند، شايد اثر فوق بی معنی و تا حدودی مسخره به‌نظر آيد و بی‌تفاوت از کنار آن بگذرند. اما انسان کنجکاو که از همان ابتدا در صدد درک راز و رمز اين نقاشی است که نقاش، با کشيدن آن پای بلند و غيراستاندارد می‌خواسته کدام منظور را برساند؛ سرانجام در نقطه‌ای قرار می‌گيرد که با نگاه پرسپکتيو، حقيقتی تازه و زيبا در برابر او جلوه‌گر می‌گردند، باور نمی‌کنيد؟ به عکس شماره 7 نگاهی بی‌اندازيد:


 

در واقع «جولين به‌ور» (Julian Beever) با آثار خود می‌خواهد ره‌گذران بی‌تفاوت را متوجه اين مهم سازد: که از کدام نقطه و زاويه‌ای، به رُخ‌دادها و تصاوير جهان می‌نگريد!

دوشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۴

فراخوان برای نجات جان اکبر گنجی

مردم آزاده و شریف ایران !
اعتصاب غذای روزنامه‌نگار شجاع ایرانی – که بیش از پنج سال است به گناه افشای برخی از نکته‌های مبهم قتل‌های سیاسی دهه هفتاد و ابراز عقیده و انتقاد صریح نسبت به حاکمیت – در زندان بسر می‌برد ، وارد بیست و هشتمین روز شده است .
او در مدت تحمل مجازات خود دچار بیماری دشوار تنفسی (آسم) شده است . این روزهای دشوار را تنها به‌دلیل اعتقادی که به بیگناهی خود در محکومیتی که بار سنگین تحمل آن را بر دوش دارد بر خود هموار می‌کند ، اما هر انسانی توانایی محدودی در تحمل فشار جسمانی دارد و دیری نخواهد پایید که اکبر گنجی نیز سرنوشت محتوم خویش را در پی‌آیند این ماراتن دشوار مرگ در خواهد نوردید ، مگر اینکه وجدان بیدار شما مردم وخواست های پیگیرتان برای درمان بیماری و آزادی او در دگرگون ساختن سرنوشتی که برای او رقم خورده است کارساز شود .
بی‌تردید کسانی مانند گنجی، خود خواسته به آغوش مرگ نمی‌روند . اینان به سبب ماموریتی که در بازگفتن حقیقت در باره شیوه‌های امنیتی ضد مردمی که گه‌گاه شاهد آن در سرنوشت مردم بوده‌ایم ، تن به مرگی ناخواسته سپرده اند و بی‌تردید اگر این‌چنین تقدیر فاجعه‌باری به نام‌شان رقم زده شود جز اثبات حقانیت‌شان در راهی که به‌ناگزیر برگزیده‌اند و بی‌اعتباری بیشتر مرگ اندیشانی که در گوشه و کنار این راه به کمین پویندگان راه حقیقت نشسته‌اند ، حاصلی نخواهد داشت.
تا دیر نشده است با تمام توان ، برای رهایی زندانیان سیاسی که سلاحی جز قلم ، و جرمی جز بیان حقایق ندارند ، تلاش کنیم .
ما امضاکنندگان این فراخوان با استفاده از همه شیوه‌های مسالمت‌آمیز ، برای اعطای مرخصی بابت مداوای اکبر گنجی ، نجات و آزادی همه زندانیان سیاسی که در راه بیان حقایق و طرح آزادانه اندیشه‌های‌شان به زندان افتاده‌اند خواهیم کوشید.
به‌همین سبب در ساعت پنج تا هفت بعد از ظهر روز سه‌شنبه بیست‌و‌يکم تیرماه 84 مقابل در اصلی دانشگاه تهران، گردهم خواهیم آمد .
از همه نیروهای آگاه و مبارز میهن‌مان دعوت می‌کنیم در این گردهم‌آیی حضور به‌هم رسانند .
کمیته پیگیری آزادی اکبر گنجی
خانواده زندانیان سیاسی
دفتر تحکیم وحدت
سازمان دانش آموخت‌گان ایران اسلامی (ادوار تحکیم وحدت)
اتحاد دموکراسی خواهان ایران
ماهنامه نامه
نشریه دانشجوئی بذر
[برگرفته از سايت گويا]

یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۴

آغاز يک پايان!

جمله مشهور «آغاز يک پايان»، يادگاری‌ست از وينستون چرچيل نخست وزير اسبق و نام‌آشنای انگلستان. بعد از سرنگونی فاشيسم، او اين جمله مشهور را در ارتباط و چگونگی ورود و حضور به دنيای بعد از جنگ طرح کرده بود. وی عقيده داشت که بدون اعتقاد و عدم تلاش در جهت کسب فرهنگی نوين، هرگز نمی‌شود و نمی‌توانيم پايه‌های يک زندگی جديد، متعالی و انسانی را در جهان بازسازی کرد، افکار و روش‌های گذشته و پيش از جنگ را مورد نقد و بررسی قرار داد و دروازه تمدن آينده را به روی زندگی کنونی باز نمود و آن‌را متحول ساخت. و اکنون بعد از گذشت شش دهه از جنگ جهانی دوم، «باب گِلدوف» ستاره سابق جهان «راک» و سازمان‌دهنده برنامه‌های زنده «لايو 8»، همان سخنان را در قالبی تازه اما واقع‌بينانه، در ارتباط با آخرين اجلاس سران هشت کشور صنعتی «‌ 8G» و نتايجی را که به‌دنبال داشت، با نگاه و مفهومی نوين بازتوليد کرد و گفت: «من نمی‌گويم که اين [تصميم] پايان فقر شديد است، اما اين آغاز يک پايان است».
وقتی ترانه‌ها، موسيقی و کنسرت‌ها، جانشين شعارهای «مرگ بر…» می‌شوند؛ وقتی به‌جای آتش نفرتی که از سوزاندن پرچم‌های کشورهای مختلف بل می‌گرفتند و چشم و دل را هم‌زمان دودی و سياه می‌کردند و اکنون، گروهی از هنرمندان پروژکتورها و نورافکن‌ها را بر‌دل‌ها می‌تابان‌اند تا روشن‌تر و واضح‌تر از گذشته، جاده‌های زندگی را در برابر چشمان متحير جهانيان منوّر ‌سازند؛ وقتی ستارگان زيبا و محبوب دل‌ها، به‌جای احزاب و شخصيت‌های سياسی پا به عرصه عمومی می‌گذارند و موزون و دلنشين و روح‌انگيز، دارا و ندار را باهم و در يک ‌زمان آواز می‌دهند؛ مشخص است که زندگی در حال تغييراتی تازه‌اند و راه و روش مطلوب خود را می‌طلبدند و اين يعنی: آغاز يک پايان.
اگرچه اين آغاز دلنشين و فرح‌بخش، شکوفه‌های خود را باز کرده و رُخ می‌نمايد ولی، هنوز قابل درک و لمس نشده‌اند و نيستند و نبايد هم انتظار داشت که همين فردا، به باوری عمومی مبدل می‌گردند. فقر را می‌شود از طريق کمک و اعانه چارجويی و به‌ظاهر درمان کرد اما، آن پايان خونين و نفرت‌انگيز، تنها جنگ، ويرانی، بی‌خانمانی و آواره‌گی و در يک کلام، تنها فقر و بدبختی را برجای نه‌نهاد؛ بل‌که بذر فرهنگی را در دل‌های جريحه‌دار شده انسان‌هايی که از جهات مختلف حقوقی، سياسی، اجتماعی و اقتصادی محروم شده بودند پاشيده‌اند که شايد تا چند دهه ديگر، تداوم آن فرهنگ شوم، به دليل انواع نيازها، سطح تفاوت‌ها و فاصله‌هايی که در زندگی انسان‌های جهان می‌بينيم، ترميم يابد و دنباله داشته باشد.
مادامی‌که جهان‌شهروندی به واقعيتی ملموس و همه پسند تبديل نه‌گردد و انسان دانا نه‌کوشد راه رسيدن به جايگاه رفيع انسانيت را در جهان پُر‌آشوب امروزی هموار سازد و دولت‌ـ‌ملت‌ها نه‌پذيرند که منافع انسانی، تحت هرشرايطی، برمنافع ملی ارجحيت دارند؛ سخن گفتن از آغاز، رويايی بيش نيست. بی‌سبب نيست که چرچيل، سه مقوله تلاش، اعتقاد و فرهنگ نوين را اساس زندگی تازه، متعالی و انسانی می‌دانست. اين سه مقوله، از هم تفکيک‌ناپذيرند و بدون وجود و حضور هر يک از آن عناصر، ورود به فاز جديد غيرممکن است. اين‌که مردم جهان تا چه‌سطح و اندازه‌ای ظرفيت پذيرش اين قبيل مسائل را دارند و چه‌وقت آمادگی نشان خواهند داد، به‌جای خود ولی، فرهنگ بيگانه‌ستيزی، انتقام‌جويی و نفی و ناباوری به انسان‌ها، عرصه‌های کاملن شناخته شده وملمو‌سی هستند که ما ايرانيان، بارها و در مقاطع مختلف تاريخی طعم تلخ آن را چشيده‌ايم.
هشت سال پيش، وقتی مردم ما تلاش کردند تا در دوم خرداد، آغاز يک پايان را رقم به‌زنند، و از اين‌طريق بستر يک زندگی نوين را برای شکوفايی و تحول انسان ايرانی به‌گشايند و راه را بر بازتوليد و ترميم خاطرات به‌بندند و مانع از انتقام‌کشی کور گردند؛ از همان آغاز، سدی را در مقابل خود ديدند که در پس آن اعتقادات عصرحجری و فرهنگی که خودی را از غير تفکيک می‌کرد، مقاومت و جان‌سختی نشان می‌دادند. به‌رغم وجود آن همه پشتوانه‌های مردمی که با خلوص نيت ازخاتمی و اصلاح طلبان دولتی حمايت می‌کردند، از آن‌جايی که آنان دل در گروی گذشته نهاده بودند، سرانجام تسليم اعتقاد و فرهنگی شدند که آغاز را تداوم همان خطی می‌ديد، که دوم خرداد می‌خواست پايانش باشد.
چاره چيست و راه کدام است؟ شايد به‌شود فرهنگ نوين و زندگی صلح‌جويانه و رقابت‌آميز را به‌صورت نهالی تشبيه کرد که هنوز سبز و نورس و نياز به پرستاری و مراقبت دارد. تشکل‌های مردمی و انجمن‌های مدنی مختلف مراقبين واقعی اين نهال در جامعه‌اند. دستان آن‌ها است که اين نهال را در دل پُر آشوب زمينی که چون باتلاقی خطرناک برای بلعيدن انسان‌ها دهان باز کرده است، می کارند و به پاسداری می‌ايستند تا در فردا، هم زمين در زير پاهای‌مان سفت و سخت باشند و هر فردی به‌تواند با اتکا به خود بر روی آن استوار به‌ايستد و هم نهال زندگی صلح‌جويانه و رقابت‌آميز به درختی تناور و سايه‌گستر تبديل گردد. آن روز دير نخواهد بود، هرگاه به‌کوشيم تا از همين امروز، زاويه نگاه‌مان را تنها يک درجه تغيير دهيم.

پنجشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۴

در ميان دو سنگ آسياب


دی‌شب خواب آنتونی گيدنز را ديدم که در برابر مجسمه مريم مقدس زانو زده و انگشتان‌اش به‌جای بازی با قلم، داشتند تسبيح می‌چرخاندند و زير لب، برای تونی بلر که هم‌زمان رياست شورای عالی اروپا و ميزبانی و رئيس دوره‌ای اجلاس سران هشت کشور صنعتی جهان را برعهده دارد، دعا می‌کرد. گويی او نيز در انتظار معجزه بود و می گفت برنامه‌ريزی و تدوين سياست پُل زدن ميان دولت‌هايی (آمريکا) که شتاب فوق‌العاده‌ای گرفته‌اند، با دولت‌هايی (آلمان و فرانسه) که به‌جای درک روند شتاب‌آميز جهان کنونی و آماده ساختن مردم برای زندگی تازه، خواسته يا ناخواسته به دامان گذشته پناه بردند و آرام و عقب عقب راه می‌روند؛ کاری است بسيار دشوار و پيچيده.
واقعيت اين است که تونی بلز در بحرانی‌ترين زمان که بسياری محتوا را فدای شکل و حفظ سنت‌هايی که با زمانه و زندگی ناسازگار است می‌کنند، مسئوليت و هدايت دو اجلاس مهم را برعهده گرفته است که از يک‌سو، برخی از دولت‌های اروپايی نسبت به اعمال او مشکوک‌اند و بلر را مسئول شکست اتحاديه اروپا می‌دانند و اما، از سوی ديگر، دولت آمريکا او را به سياست‌های مماشات‌گرايانه در مقابل گرايشات عقب‌مانده بعضی از دولت‌های اروپايی متهم می‌سازد.
فرانسه و آلمان، در مناسبات و روابط حسنه‌ای که تاکنون با جمهوری اسلامی داشته‌اند، به‌جای تأثيرگذاری مطلوب برحکومتی که پيشرفت، تحول و آينده را برنمی‌تابد، تحت تأثير نگاه‌ها و سياست‌های عوام‌پسندانه آن قرار گرفتند و اکنون، در عوض برنامه‌ريزی و پرداختن به فن‌آوری صنعتی و تکنولوژی داده‌پردازی که با سرنوشت و آينده اروپا گره خورده است؛ چهل درصد از بودجه اتحاديه اروپا را به سوبسيدهای کشاورزی اختصاص داده‌اند.
سياست عوام‌پسندانه و مردم فريب، تنها در مرزهای اروپا محدود نمی‌گردند. در چند سال گذشته، فرانسه و آلمان، پيش از اين‌که به فرآيند تحول جهانی روی خوش نشان دهند و همراه‌يی کنند، بيش‌تر، آغوش خود را در برابر افکار سنتی و نيروهايی که تيشه به ريشه هستی می‌زنند، گشودند و به آن لبخند زدند. آيا اين سخنان بوش غير واقعی و غیر منطقی است زمانی که می‌گويد: «آماده است بدهی‌های کشورهای آفريقايی را ببخشد اما، به شرط آن‌که دولت‌های آفريقايی منابع صرفه‌جویی شده را به سرمايه‌گذاری در آموزش و بهداشت عمومی و ديگر امور عام‌المنفعه اختصاص دهند»؟ آيا اسناد و مدارک در اين زمينه‌ها شهادت نمی‌دهند که نهادهای دولتی و بومی، با زيرپا نهادن وجدان انسانی و با سنگدلی غیر قابل توصيفی بخش عمده‌ای از کمک‌ها و سرمايه‌هايی را که برای بازسازی مناطق آسيب ديده از سونامی و يا برای باسازی خسارت‌های ناشی از زلزله بم و رودبار اختصاص داده شده بود، در حساب‌های شخصی خود ريخته‌اند؟ تحقق عدالت اجتماعی و ريشه‌کن کردن فقر و پُرکردن شکافِ ميان دارا و ندار و هموار ساختن جاده جنوب و شمال، معنايش همراهی با چهار جوانی که هنوز قلبی سرخ دارند و در درون احساسات پاک خود شناورند را نمی‌رساند، بل‌که رفع اين مهم، از طريق برنامه‌ريزی، سازماندهی، آموزش و کنترل مقدور و ممکن است. سياست‌مداری که به‌رغم دانستن اين واقعيت‌ها، وقتی چماق تظاهرات چند يا چندين هزار نفری را برای پيشبرد هدف‌های خود بلند می کند، در واقع قصد دارد که چوب لای گردونه تحول بگذارد و همه چرخه‌ها را از حرکت باز دارد.
در چنين شرايطی است که تونی بلر، مسئوليت شورای عالی اروپا و رياست اجلاس دوره‌ای سران هشت کشور صنعتی جهان را برعهده گرفته است. او می‌داند که ميان دو سنگ آسياب گير کرده است و زمانی که سران اروپا با نيش‌خندهای تمسخر‌آميز، از پيشنهاد منطقی او مبنی بر مدرنيزه کردن تمام نهادهای اروپايی استقبال می‌کنند؛ به سامان رساندن و نتيجه گرفتن از اجلاس سران هشت کشور صنعتی، کاری است پيچيده و دشوار. اگر او خيلی هنرمند و انعطاف‌پذير باشد، تنها قادر است مانع از شکاف برداشتن اين هسته کوچک و مهم گردد. آيا بايد در انتظار معجزه بود؟ در اين صورت، آنتونی گيدنز حق دارد که زير لب دعا کند!

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۴

چرا گوادلوپ دوم؟


ريشه روشني پوسيد و فرو ريخت
و صدا در جاده بي طرح فضا مي رفت
از مرزي گذشته بود
در پي مرز گمشده مي گشت
[سهراب سپهری ـ مرزه گمشده]

در اجلاس دو روزه‌ای که از صبح امروز شروع می‌شود، از هم اکنون، خيل بی‌شماری از روشنفکران، تحليل‌گران مسائل سیاسی و سياستمدارن، نگاه‌های تيزبين‌شان را بر چگونگی فضايی که براجلاس حاکم می‌گردد و آخرين دست‌آوردها و نتايجی را که سران هشت کشور صنعتی جهان به توافق خواهند رسيد، زوم کرده‌اند.

منهای بالا رفتن بهای نفت، سه موضوع مهمی چون فقر و مسائل داخلی ايران و عراق که حداقل تا اين لحظه مشخص شده‌اند و در دستور کار و بررسی قرار گرفته‌اند، و ارتباط اين سه مقوله با خطرها و جنگ‌هايی که آينده بشر را تهديد می‌کنند، اهميت و اعتبار اجلاس را [اگرچه تصاميم آن سنديت و ضمانت اجرايی ندارند] دو چندان کرده و از اين زاويه، جدا از ايرانيان، روشنفکران و سياستمداران کشورهای خاورميانه نيز در برابر پرسش مهمی قرار گرفته‌اند که پاسخ به آن، از جهاتی مختلف، حائز اهميت‌اند: آيا می‌توانيم اجلاس دو روزه ای را که ساعاتی ديگر آغاز خواهد شد ، زير عنوان «گوادولوپ دوم» ارزيابی و معنا کنيم؟

به‌نظر من، اين قبيل نام‌گذاری‌های ظاهری و ژورناليستی، بی‌توجه و پرداختن به تئوری روابط بين‌الملل، ماهيت دوران، جبهه‌بندی نيروها و خطراتی که آينده بشر را تهديد می‌کنند، حتا به رغم وجود عناصر و داده‌های تحليلی درست در هنگام نام‌گذاری و در مقايسه با گوادولوپ اوّل، ممکن است علتی برای برداشت‌های انحرافی و خطاهای تحليلی گردد. آن‌چه را که در زمان گوادولوپ اوّل شاهدش بوديم، به‌هيچ‌وجه قابل مقايسه با لحظه کنونی نيست:

نخست اين‌که در آن مقطع، جهان وارد فاز تازه‌ای از بحران شده بود که امروز می‌توانيم آن را به‌عنوان بحران گذار از دوران جنگ‌سرد، نام‌گذاری يا تعريف کنيم. چشم‌انداز آن بحران نه‌تنها ناروشن و غيرقابل پيش‌بينی بودند، بل‌که ظهور و تولد ده‌ها گروه مسلمان، بستر تحليل‌های انحرافی تازه‌ای را برای تدوين استراتژی اتحادهای نوين عليه جبهه کمونيسم جهانی می‌گشود. اين استراتژی نوين، به‌قدری مورد قبول و تأثيرگذار بود که پرزيدنت بوش‌(پدر)، حتا بعد از گذشت يک دهه از اجلاس گوادولوپ، گروه‌هايی امثال «القاعده» را، «مشعل‌های فروزان» می‌ناميد و خطاب می‌داد.

دوم، تصميم‌گيرندگان اجلاس گوادولوپ، همگی از متحدين استراتژيک رژيم سلطنتی ايران بودند و اين تصميم در مقابل جبهه مخالف، به‌نوعی عقب‌نشينی سياسی محسوب می‌گرديد. از طرف ديگر، در جبهه مقابل و در رأس آنان اتحاد جماهير شوروی، از چنين تصميمی استقبال و حمايت می‌کردند و در چشم‌انداز آن را به‌نفع خود می ديدند. وانگهی در آن اجلاس، به‌جز جيمی کارتر که استراتژی توازن نيروها را در ميان دو جبهه‌ی جهانی مدنظر داشت، مآبقی به منافع اقتصادی و سياسی خود می انديشيدند. دولت انگلستان، براساس سابقه، نزديکی و خدمات و سرويسی دهی به روحانيت و داشتن مناسبات حسنه با آنها، دولت آينده ايران را بهترين متحد خود می‌ديد. دولت آلمان، بازار ايران زمين و بنيه مالی او را به‌ترين و مهم‌ترين عامل رهايی خود از رکود اقتصادی می‌ديد و خلاصه فرانسه، از آنجايی که خود را ميزبان خمينی می‌دانست، اميد و انتظار داشت که در فعل و الانفعالات آينده ايران، آن‌ها می‌توانند در جايگاهی قرار بگيرند که پيش از آن، دولت آمريکا در آن جايگاه قرار داشت.

سوم، اجلاس گوادولوپ در زمانی (اکتبر ۱۹۹۷) تشکيل گرديد که گلوله‌ی برفی راديکاليسم، بعد از واقعه ۱۷شهريورماه، به‌سمت شکل‌گيری بهمنی بزرگ و مخرب، شتاب برداشته بود. در واقع ۱۷شهريورماه، سکوی پرش حاشيه نشينانی گرديد که می‌خواستند به شهرها و سرمايه‌ها يک‌جا هجوم آورند. و از اين نظر زمان، نه‌تنها به‌نفع هفت کشور صنعتی وقت نبود، بل‌که هرقبيل حمايت از حکومت سلطنتی، جنبش برخاسته در ايران را شتاب می‌داد و راديکال‌تر می‌ساخت.

چهارم، همسايگان ايران و خصوصن کشورهای عربی، سرنگونی حکومت پهلوی را مساوی بالا رفتن توان نظامی و سياسی خود در منطقه ارزيابی می‌کردند و در تحقق چنين تصميمی ذينفع بودند. شايد تنها دولت واقع‌بين در منطقه، دولت اسرائيل بود که مخالف اين استراتژی و مخالف سقوط ناگهانی حکومت پهلوی بود.

و خلاصه پنجم، اگرچه حکومت پهلوی در عرصه سياست داخلی با اتکاء به روش‌های استبدادی مرتکب خطاهای استراتژيک گرديد؛ اما در عرصه سياست خارجی و در مجامع بين‌المللی، او پايبند به همه قوانين و عهدنامه‌های جهانی بود. در واقع شاه را نمی‌توانيم با عناصر نوکيسه و بی‌فرهنگی که امروز ارکان رهبری و هدايت جامعه را برعهده گرفته‌اند و جز به منافع لحظه‌ای خود به چيز ديگری نمی‌انديشند، مقايسه کنيم. اگر شاه، به‌جای برخورد متمدنانه و پذيرفتن خواست هفت کشور صنعتی جهان مبنی برخروج از ايران، تن به خواست ارتش‌بُد اويسی می‌داد و مثل پانزده خرداد دست به کشتار عمومی می‌زد و جهان را با يک عمل انجام شده روبرو می‌کرد، آن وقت سران هفت کشور صنعتی جهان چه می‌توانستند بکنند؟

اشارات بالا، به‌هيچ‌وجه به قصد دفاع و اثبات نظراتی نبودند که می‌گويند: فشارهای سيستماتيک کشورهای صعنتی جهان بی‌تأثيرند. اتفاقن، تحول در ايران بدون فشارهای عامل خارجی، نه شکل می‌گيرد و نه مقدور است. اما به رغم چنين اعتقادی، بدون ارزيابی از تمايلات دولت‌هايی که در اجلاس امروز شرکت دارند و بدون توجه به گرايشات و مضمون نشست دولت‌های سه کشور روسيه، آلمان و فرانسه، مرتکب خطای استراتژيک خواهم شد هرگاه، اجلاس امروز را گوادالوپ دوم نام‌گذاری کنیم.

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۴

توپ هم يک شاعر است!

هفته پيش، انتشارات «اليا»‌ی رشت، مجموعه اشعار جديد «جعفر خادم»، شاعر هميشه عاشق و رها را، زير عنوان «توپ هم يک شاعر است!»، منتشر ساخت.
شاعری که هنوز تصويری از چهره شاداب و ماندگارش در ذهن من است، و از ياد نمی‌برم روزهايی را، که متين و باطراوت، چگونه قبل از هر سلامی، با لبخندهای شاد و شيرين‌اش ديگران را پذيرا می‌گشت؛ و اکنون وقتی زبان‌حال جوانان ديار خود می‌گردد که شب و روز با بی‌کاری و ... دست و پنجه نرم می‌کنند و درگيرند، حق دارد که به‌گويد:
خفه‌ام می‌کند مثل فشار بی‌پولی
هوای شرجی مردادی،
خدايا، خيلی سنگين است!
اگرچه نام شعار خادم است، اما او در اين مجموعه نشان‌داد که خدمت‌کار تلخ‌کامی‌ها و تيره روزی‌ها نيست و نمی‌خواهد راوی دردها و يا پرورنده و راوج‌دهنده آرزوهای خيالی و تصنعی باشد که به قولی:
خره نمير بهار می‌آد / خربوزه با خيار می‌آد!
مجموعه تازه او، يک پازول است که جعفر به‌قدری زيبا خواست‌ها و انتظارات درون جامعه را در يک رديف می‌چيند که هرخواننده‌ای، حتا آن‌هايی که کتاب را سطحی و گذرا ورق زده باشند؛ به‌آسانی در می‌يابند که نه تنها چوب‌ها هم جان می‌گيرند و از حال و روزما، برای ما شعر می‌سُرايند، بل‌که درخت‌ها و جنگل‌ها و کوه‌ها نيز، واگوی قصه‌های پُر درد ما شده‌اند. انگار شاعر با زبان شعر، می‌خواست که به‌گويد در اين ميانه، تنها «ما» هستيم که زير فشار رنج و شکنج، حافظه‌مان را از دست داده‌ايم و زندگی را، آن‌گونه که بود و آن‌گونه که بايد باشد، به‌خاطر نمی‌آوريم.
وقتی ملتی، تصويری گنگ و موهوم از زندگی دارد، و از آينده، تنها کروبی را می‌بيند که هرماه، درب خانه‌اش را می‌کوبد و حواله‌ی پنجاه‌هزار تومانی را در دست او می‌گذارد، تازه می‌فهميم که شاعر، چقدر هنرمندانه و با زبانی بسيار ساده، انتظارات واهی و احمقانه را در درون يک ظرف واقعی، باز می‌تاباند و به رُخ می‌کشد:
همه روزه،
تماشاچيان گُل از من می‌خواهند
شوتی از راه دور به سه کُنج دروازه.
تا امروز هرچه زده‌ام تمرينی
توپ به تيرک خورد و برگشت!

جمعه، تیر ۱۰، ۱۳۸۴

توضيح چند نکته

گويا بعضی از دوستان، از اين‌که پاسخی به کامنت‌ها نمی‌دهم، گله‌مندند. اگرچه من بارها در زير همان کامنت‌ها اظهار ادب و قدردانی کرده‌ام، و يا از طريق تلفن، ايميل و چت و در بعضی موارد در وبلاگ آنها توضيحات ضروری را داده يا نوشته‌ام؛ با وجود براين، پُست امروز را به آخرين کامنت‌هايی که دوستان در زير مطلب قبلی گذاشته بودند، اختصاص ميدهم. اميدوارم در آينده نزديک مطلبی را بر محور پرسشی که آيا بايد در زير هر کامنتی، پاسخی نوشت، تنظيم کنم:
نخست، سپاسگزارم از همه دوستان عزيزی که از طريق کامنت‌ها، نظرات‌شان را در بالا بردن سطح و جنبه‌های مختلف بحث، تا اين لحظه نوشته و ارائه داده‌اند. روش کار من اين است که روی تک‌ـ‌تک واژه‌هايی که می‌نويسيد، مکث و تعمق می‌کنم و بديهی است که بسیار می‌آموزم و بدون اغراق، هر يک از نوشته‌هايم شاهدی هستند براين مدعا که چگونه از آموخته‌ها بهره می‌گيرم و گرفتم. اگر می‌بينيد که پاسخی نمی‌نويسم، اميدوارم اين عمل را حمل بر بی‌ادبی نگارنده ندانيد. اما گاه‌گاهی نيز با کامنت‌هايی روبرو می‌گردم که از يک‌سو لازم است تا پيرامون آن مسائل بحث و بررسی صورت به‌گيرد که متأسفانه،چهارديواری کوچک کامنت‌دانی ظرفيت و گنجايش اين قبيل مباحث را ندارد؛ و اما از سوی ديگر، واقعيت اين است که هنوز به اين نتيجه هم نرسيده‌ام که آيا آنها را بصورت پی‌نوشت‌های متوالی دنبال کنم يا نه؟ مثلن، متُدولوژی که مجيد عزيز در کامنت قبلی به آن اشاره نمود، دقيقن مورد تأييد من نيز هست و فکر نمی‌کنم از اين چارچوب خارج شده باشم. من درباره پديده‌ای سخن گفته‌ام که نقطه عطفی است در تاريخ ما. هم شاهدان عينی و ميليونی‌اش زنده‌اند، هم فاکتورهايش مشخص‌اند و هم يک جنگ داخلی را در کشور دامن زدند و به ما تحميل ساختند. پس اختلاف در کجاست؟ به‌نظر من [شايد هم اشتباه می‌کنم] مجيد عزيز نيروهای سياسی در کشور را، به‌عنوان نيروهای فعال، مفيد و مؤثر به‌حال جامعه، ارزيابی نمی‌کند و به‌همين دليل، چشم‌انتظار فاکتورها و شواهد تاريخی است. خوب؛ پاسخ به اين مسئله، نيازمند يک کار آکادميک و همه جانبه است. آيا می‌شود اين مقوله مهم و حائز اهميت را در يکی‌ـ‌دو جمله پاسخ داد و نفی يا تأييد کرد؟
دوم، آشيل عزيز در کامنت خود، به مفاهيم و موضوعاتی اشاره می کند که در مجموع يک بحث تخصصی و کارشناسی است. پرسشی که ايشان در ابتدای کامنت خود طرح می کنند، به‌نظر من ضروری است تا ما درباره یک‌سری از مسائل، مفاهيمی مشترک داشته باشيم که به‌طور مثال: چرا و به چه دليل بعد از پايان دوره جنگ سرد تعريف نظام امنيتی جهان تغيير کرده‌اند؛ چرا امنيت ملی، تابعی است از متغير نظام امنيتی جهان؛ و يا چرا يک رُخداد ملی، می‌تواند در آن‌سوی جهان و به‌فاصله هزاران کيلومتر، فاجعه اسفناکی را به‌بار آورد. از اين زاويه، نه می‌توانم غير مسئولانه به پرسش ايشان پاسخ آری بدهم، و نه در صلاحيت من است که وارد عرصه‌ای گردم که اصلن در آن زمينه تخصص ندارم. البته از نظر سیاسی می‌شود پاسخی نوشت که کسی يا نهادی ايدئولوژی‌ها را کنار نزده، بل‌که اين خود ايدئولوژی‌ها هستند که در ظرف زمان نمی‌گنجند. ولی اين پاسخ، چه معضلی را حل خواهد کرد وقتی که نمی‌توانم [يا نمی‌خواهم] آشکارا ميان ايدئولوژی و امنيت، ارتباطی را برقرار سازم؟
سوم، در زير کامنت دو دوست بی‌نام و ناشناسی که در پس یک گرايش سياسی‌ـ‌ايدئولوژيک پنهان گشته‌اند و خيل بی‌شمار روحانیان را فی‌الذاته جانی و توطئه‌گر می‌دانند، چه بنويسم؟ البته من آن دو کامنت را يک کاسه نمی‌کنم و چه‌بسا به عنصر واقعی سخنان آنان که روحانيت، در تمامی عرصه‌های محتلف تاريخی، درصدد تصاحب اهرم قدرت بوده‌اند و بارها دستان خود را به‌خون انسان‌ها آلوده‌اند، نفی نمی‌کنم. اما، تنها يک جريان سياسی است که معتقد است که آن شب بهشتی و ديگر کشته‌شدگان، داشتند توطئه‌ای را عليه سازمان آنها تدارک می‌ديدند. من حاضرم تا هرازگاهی سخنان نيش‌دار اين بخش از هم‌وطنان را با جان و دل پذيرا گردم اما، پاسخ و ورود به اين عرصه را، که معنايش به‌نوعی دامن‌زدن به جدال‌های مبتذل سياسی است، ضروری نمی‌دانم.
چهارم، فرزاد عزيز و دوست داشتنی مسائلی را اساس سياست قرار داده است که هيچ سياستمداری آن را نمی پذيرد. گويا اولين‌بار کارل مارکس بود که در تحليل از انقلاب فرانسه، جمله: «انقلاب ابتدا فرزندان خود را می‌بلعد» را به‌کار برده بود. اسناد و شواهد تاريخی، در کشورهای مختلف، بر اين سخن صحه گذاشتند. اما به‌رغم همه شواهد و اسناد تاريخی، اين سخن مارکس، هرگز نمی‌توانست اساس و بنيان سياستی ـ حتا برای مارکسيست‌ها، گردد. وانگهی، انقلاب نيکاراگوئه در واپسين سال‌های قرن بيستم، مُهر باطلی براين سخن زد و نشان‌داد که هر نوع خشونت و کشتاری، با هر نام و انگيزه‌ای، برگرفته از فرهنگ واحدی است. فرهنگی که رقابت را برنمی‌تابد. کسی که تحمل رفابت‌های سالم را در عرصه‌های سياسی، اقتصادی و حتا علمی ندارد، لزومی هم نکرده است که به انتظار بهانه‌ای به‌نام انقلاب به‌ماند، تا تسويه حساب خونين‌اش را به‌راه اندازد. او هرجا قدرتی بیابد، فتوای خونين خويش را صادر می‌کند. برای فهم بيشتر اين موضوع، از همه دوستان جوان مقيم تهران می خواهم تا در هفته آينده (سيزده‌ام تيرماه) در سخنرانی آقای مازيا بهروز، نويسنده کتاب «شورشيان آرمانخواه» حضور بیابند.
اما در باره جمهوری اسلامی، ما مجبوريم موضوع کشتارها را بطور ويژه‌ بررسی کنيم که پيش از اين، در نوشته مستقلی به نام «انقلاب، از نوه هايش قربانی می گيرد!» تاحدودی توضيح دادم.