دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۵

صلح؛ آرزو يا واقعيت؟

جنگ پديده نفرت‌انگيزی است! پديده‌ای که يکی از عناصر پايدار و جدايی‌ناپذير تاريخ بود و هست و همراه با بشر متمدن، وارد عصر جديد شده است. عصری که باید جهانش دهکده باشد؛ مردمش اهل مدارا و گفت‌وگو؛ و کدخدا منشی را به‌ترين گزينه و مهم‌ترين راه حل مناسبات اختلاف‌‌آميز بدانند و به آن تن دهند!

اين روياها شايد روزی قابل تحقق باشند. اما امروز صلح، بمفهوم هم‌زيستی مسالمت‌آميز در چهارچوب حقوق بين‌المللی، حداقل بدون فکر و برنامه‌ريزی، بدون تغيير ساختارهای سياسی ملی و بدون تغيير ساختار آشفته نظام و حقوق بين‌المللی که فاقد هرگونه اعمال قدرت اوليه است؛ غيرقابل تحقق‌اند. از اين منظر، آن تفکری که انتظار دارد با گسترش عصر ارتباطات و اطلاعات، می‌توان به صلحی پايدار رسيد، اگر نگوئيم نشانه جهل استراتژيک‌اند، دست‌کم فاقد توان شناسايی انگيزه‌های اصلی جنگ‌هايی است که هم اکنون در منطقه ما، در حال شعله‌ور شدن هستند.

جنگ شايد تا قرن پيش، يگانه راه‌حل، شکل نهايی رقابت و انتخاب طبيعی در مناسبات دولت‌ها و انسان‌ها به‌نظر می‌آمدند. يعنی ناشی از الزامات اقتصادی بودند. اما اقتصاد جهان امروزی نمی‌تواند برمحور جنگ‌ها به گردش درآيد. سرمايه‌داران عصرجديد، به اين حقيقت واقف‌اند که بدون تأمين امنيت جهانی، بدون انسان‌های آزاد و دانا، و بدون زيرساخت‌هايی که ظرفيت مبادلات تکنيکی‌ـ‌اقتصادی جهان کنونی را دارا باشند؛ چرخه اقتصاد امروزين فاقد هرگونه گردش است. بی‌سبب نيست که آن‌ها صدها ميليون دلار از درآمدهای خويش را در جهت مبارزه با انواع بيمارهايی خطرناک، مبارزه با بی‌سوادی و حفظ محيط زيست اختصاص می‌دهند.

علت و بنيان اصلی همه ستيزه‌ها و منازعه‌ها را در عصرما، و در نظامی که همه‌ی کشورهای جهان کاملا بهم وابسته و پيوند خورده‌اند، دو عامل ايدئولوژيک و فرهنگی بايد شمرد. نخست دولت‌هايی که وابستگی کنونی و فرآيند تعامل ناشی از آن را، مهم‌ترين خطر عليه خويش می‌بينند. هرچه دامنه عصر ارتباطات و اطلاعات گسترده‌تر گردند، به همان اندازه پايه‌های مشروعيت و توجيهات رنگارنگ ايدئولوژيک دولت‌ها ـ‌خصوصا در منطقه خاورميانه‌ـ متزلزل‌تر و بی‌اثرتر خواهند شد. آنان با استقبال از جنگ و ديگر ابزارهای دشمن‌تراشی، همه‌ی آن نشانه‌ها، ارزش‌ها و معنی‌ها را که عمری در ذهنيت توده‌های منطقه حک شده و لانه دارند، بارور و تقويت کرده و از اين طريق هم موجوديت و هم موقعيت خويش را توجيه‌پذير می‌سازند.

دوم، وجود ملت‌هايی است رويايی که هشت‌هزار سال در کِيست فرهنگی خاص ـ‌صرفه‌نظر از وابستگی‌های دينی و مذهبی مورد ادعای خويش‌ـ زندگی و ارتزاق نموده‌اند و می‌کنند. رويايی که هميشه سد محکمی است ميان انديشه و واقعيت‌های جاری و روزمره و علت هر جنگی را ناشی از وجود دشمن خاص و واحد می‌بيند. رويايی که مانع می‌شود تا اهل منطقه به درستی علت و منشأ جنگ اخير را دريابند که چه‌کسانی حزب‌الله را وادار به جنگيدن ساختند و اساسا چرا دست به چنين کاری زده‌اند؟

امروز در حالی بخشی از خاورميانه در ميان شعله‌های آتش جنگ می‌سوزد، که بيم آن هست فردا در افريقا و یا پس فردا در آمريکای لاتين، آتش جنگ‌های ديگری شعله‌ور گردند. به همين دليل پيش‌بينی فرآيندهای بعدی آسان نيست اما، يادآوری یک نکته الزامی‌ست: اگر می‌پذيريم که جهان دهکده‌ای بيش نيست (انکارش هم نمی‌توان کرد)، پس آتش هر جنگی در هر نقطه‌ای از خاک جهان شعله‌ور گردد، بدين معناست که ما درگير يک جنگ داخلی هستیم. بديهی‌ست که فرجام هر جنگ درون دهکده‌ای، يعنی مرگ و نابودی کل بشريت! آيا اراده بشر متمدن در جهتی است تا تمدنی را که آفرینش‌های علمی، هنری و فرهنگی شگرف‌اش حاصل هزاران سال فکر، کار و تجربه‌اند، به آنی قربانی جا‌ه‌طلبی‌ها و تعصب‌های کور کرده و نابودشان سازد؟

در همين زمينه:
* ـ صلح؛ به مفهوم زندگی و عشق ورزيدن
* ـ نقش صدام، عليه فرهنگ مُنجی خواهی

چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۵

سومين سال هم گذشت!

در همه فرهنگ‌ها و در باور اکثريت قريب به‌اتفاق انسان‌ها، بعضی روزها، روزهای استثنايی و از جنس ديگرند. روزهايی مانند آغاز سال‌نو، تولد، نامزدی، ازدواج و حتا روز انتخاب حرفه و استخدام و ورود به عرصه اجتماع، به سهم خود، هم محرک‌ ذهن‌اند و هم مشوق انسان. انسان‌ها در چنين روزهايی، ناخواسته آئينه‌ی زمانه را در برابر خود می‌گيرند، و در همان نگاه اوّل، ذهن بی‌هيچ اراده‌ای تحريک می‌شود، و همه‌ی تلخی‌ها و شادکامی‌ها و فراز و فرودهای يک‌ساله را دگرباره مرور می‌کند.
اين نوشتم تا بگويم که در چند سال گذشته، روز تولد وبلاگ نيز، بعنوان يک روز استثنايی در زندگی وبلاگ‌نويس جا باز کرده است. بلاگرها، حتا اگر به اجبار و تحت تأثير سختی‌ها و پيچيدگی‌های زندگی، زاد روز خويش را ناديده انگارند و يا با سکوت برگزار کنند؛ در عوض، در ارتباط با روز تولد وبلاگ‌شان، سکوت نخواهند کرد. در اين روز، بدون استثناء، بلاگرها از انگيزه‌های خود می‌نويسند که چرا و چگونه وارد دنيای مجازی شده‌اند. کارنامه يک‌ساله را برمی‌رسند و شهد و تلخی نوشتار را عيار می‌زنند و می‌سنجند.
روز گذشته، روز تولد وبلاگ و آغاز چهارمين سال فعاليت وبلاگی‌ام بود! سه سال زمان کمی است و غيرقابل لمس و شمارش. اما در همين مدت کم، نکته‌ها و تجربه‌های ارزشمندی آموختم. اگر برای ورود در هر عرصه‌ای، سطح و معيار و مدت و آغاز و فرجامی را ملاک قرار می‌دهند، بلاگرها جدا و فارغ از آن قيد و بندها هستند. البته ديدگاه‌ها و برداشت‌های بلاگرها ممکن است متفاوت باشند و هست. اما من با نگاهی که همواره از فاصل افتادن ميان دو نسل وحشت داشت و دارد، شهروبلاگ را مثل پُلی يافتم که همين زيست جهان فردی را، با جامعه و مردمم که فرسنگ‌ها از همديگر دوريم، متصل می‌سازد. در اين عرصه، نه تنها بنا به وسع و توانم، از اين چند سال راضی و خشنودم؛ بل‌که هم‌چنان و مثل دوران جوانی، احساس طراوت و شادابی می‌کنم و از آن نيرو می‌گيرم.
با وجودی که در سال گذشته ـ‌به‌خصوص در چهار ماه اخير، کارنامه نسبتا خوبی نداشتم و تحت تأثير يک‌سری عوامل بيرونی و تحميلی و يک نمونه‌اش مشکل فنی کامپيوتر بود ـ‌که بمدت دو ماه گرفتارشم و ذهن و فکر و انرژی و وقت من و سرويس‌کاران شرکت acer را مشغول کرد و برباد داد ولی تا همين لحظه، هنوز علت اصلی نقص فنی روشن نشد‌ـ می‌دانم که غيرفعال برخورد کرده‌ام؛ اما ايميل‌ها و آفلاين‌ها دل‌گرم کننده و تشويقی دوستان جوانم نشان داد که هنوز ميان دو نسل، برسر بسياری از مسائل تفاهم وجود دارند. هنوز راه درک و فهم‌ يک‌ديگر باز و هموار است.
اميدوارم در فرصتی ديگر، در اين زمينه‌ها بيش‌تر بنويسم!
ضميمه: دومين سال هم گذشت!

سه‌شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۵

آيا تو هرآنچه می‌نمايی هستی؟


تقريبا ده‌سالی است که جناحی از حکومت، در رقابت‌های سياسی‌ـ‌جناحی، تاکتيک ويژه‌ای را دنبال می‌کند: بهره‌گيری از رنگين‌ترين و تندترين شعارها و انتقادها عليه رقيب سياسی خويش. اما از آن‌جايی‌که هدف و نيت اصلی شعار دهندگان نه در جهت تغيير شرايط و دستيابی به سازوکاری اصولی و دموکراتيک است؛ تأثير آن شعارهای توخالی در جامعه، معنايی غيرا از اين ندارد جز به‌راه انداختن موجی از نفرت و بی‌زاری در ميان نسل جوان، تقويت و رواج آنارشيسم و نيهليسمی که در لحظات حساس تاريخی، می‌توانند ضربه‌ای اساسی و کاری بر پيکر‌ جنبش دموکراتيک ايران وارد آورند.
آخرين نمونه از اين دست انتقادها، سخنرانی ژورناليست اصلاح‌طلبی است که در ارتباط با شرايط کنونی ايران، در جمع گروهی از دانشجويان گفت که شرايط جديد در کشور: «در واقع چیزی نیست جز پیامد تمرکز روز افزون قدرت در دست ولی فقیه و رهبری مستقیم وی بر باند خشونت طلب؛ باندی نظامی ‌ـ‌امنیتی که توسط یک حزب پادگانی تحت رهبری آقای خامنه‌ای هدایت همه امور کشور را به عهده گرفته و در تلاش است که با یک دست کردن خبرگان رهبری، تنها روزنه‌های امکان تحول در ساختار رهبری کشور را نیز کور کند».

در خوش‌بينانه‌ترين باور اگر اين سخنان را عوام‌فريبانه ندانيم، برداشت و ارزيابی سخنران از «خبرگان رهبری» بعنوان «تنها روزنه‌های امکان تحول در ساختار رهبری»، برداشتی است ساده‌لوحانه از سياست و ساختار قدرت. آيا هدف سياسی بر سر شايستگی و ناشايستگی فلان يا بهمان ولی فقيه است؟ يا مشکلات اساسی کنونی ناشی از خود نهاد ولایت، نظام بسته و قانونی است که راه هرگونه انتخاب آزادانه و مسالمت‌آميز را به روی مردم می‌بندد؟

اما اگر منظور منتقد به قدرت رسيدن اصول‌گرايان است که مطابق اصول و شيوه نظامی تربيت و سازماندهی شده‌اند؛ علت اساسی حضور و موفقيت آن‌ها در انتخابات مجلس و رياست جمهوری، ناشی از شرايطی است که اصلاح‌طلبان هشت سال تمام از پذيرفتن مسئوليت سرباز زدند. وانگهی، چه کسی اولين‌بار در نظام جمهوری اسلامی موقعيتی ويژه برای پاسداران قائل گرديد؟ چه کسی فرمان برپايی تشکيلات بسيج را صادر نمود و نوجوانان را با اين تشکل سياسی دارای خصلت نيمه نظامی آشنا کرد و از اين نيرو، عليه رقبای سياسی بهره گرفت؟ امام يا ولی فقيه کنونی؟

فراموش نکنيم که انتخاب آقای خامنه‌ای بعنوان ولی‌فقيه در سال 68، انتخابی دقيق و حساب شده بود. او تنها کسی بود که در ساختار قدرت، به هيچ‌يک از جناح‌ها و باندها وابستگی نداشت. در دوران رياست جمهوری‌اش، بارها جناح‌های مختلف حکومتی ـ‌حتا دوستان اصلاح‌طلب همين ژورنالیست منتقد؛ غيرقانونی و تحت حکم و حمايت رهبری انقلاب، اعتبار حقوقی‌اش را ناديده گرفتند و او را دور زدند. در زمستان سال 61، وقتی علی خامنه‌ای در جلسه غيرعلنی مجلس زبان به اعتراض گشود و تدارک سرکوب فدائيان را عملی ناشايست، غيرقانونی و خلاف وجدان انسانی ارزيابی کرد، از چشم رهبری وقت افتاد و تا پايان عمر و به استناد خاطرات آقای منتظری، حتا در کشتار زندانيان سياسی، او را محرم اسرار و اعمال پنهانی حکومتيان ندانست!

او با چنين کارنامه‌ای به مقام ولایت رسيد. اما در يک نظام توتاليتر، آنچه‌که بيش از همه بی‌معنی و مسخره به‌نظر می‌آيند، تکيه زدن به شايستگی و وجدان انسانی فردی که در رأس قدرت قرار می‌گيرد. بعد مرگ امام، چه منتظری يا خامنه‌ای و يا هر فرد ديگری انتخاب می‌شدند، همه آنان، دير يا زود، از ميان دو گزينه‌ی ناديده گرفتن اخلاق متعارف و شکست و مرگ، ناچار بودند يکی را برگزينند. همچنان که علی نيز به اجبار، به راهی گام نهاد که پيش از او ولی‌اش بنا نهاده بود و رفت!

آقايانی که ماهيت نظام سياسی را ناديده می‌گيرند و همه تلاش و سياست‌شان این است تا افراد را بصورت بد و خوب درجه‌بندی کنند، چرا ليستی از خلاف‌های قانونی و اعمال جنايت‌کارانه‌ای که تا امروز در جمهوری اسلامی ثبت گرديده است ارائه نمی‌دهند؟ آيا ترس داريد که مبادا جوانان کشور دريابند بيش‌ترين خلاف‌ها و جنايت‌ها در زمان کدام رهبری صورت گرفته است؟ از طرف ديگر، يک ضرب‌المثل ايرانی می‌گويد: سوزن را ابتدا به خود بزن، بعد جوال دوز را به ديگران! وقتی همين ژورناليست عزيز برای خودش و دوستانش حق ويژه‌ای قائل است و پنهانی دست به سازماندهی می‌زنند تا حضور ديگر ژورناليست‌ها در انتخابات انجمن صنفی روزنامه‌نگاران به حد نصاب نرسد؛ چرا همين حق ويژه را برای فردی که در رأس قدرت است، نمی‌پذيرند؟ دُم خروس را باور کنيم يا قسم حضرت عباس را؟

در همين زمينه:
* ـ آيا شورای نگهبان تابع رهبری است؟

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵

نگاهی به يک شکست

قرار بود روز گذشته در مرکز انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ايرانی، انتخابات ادواری هئيت مديره و بازرسان انجام گيرد. اما گويا ميان اعضا و تشکل و علت و مفهوم آن، هنوز دنيايی فاصله هست و در اين نهاد صنفی نيز، بی‌ارتباط به معضلات و مشکلات صنفی‌ـ‌حقوقی، ما شاهد جبهه‌بندی‌های بظاهر سياسی هستيم. جبهه‌بندی‌هايی که ميان اعضا و هيئت مديره فاصله انداخت و کار را به آن‌جايی کشاند که ديروز، تعداد شرکت‌کنندگان حاضر در انتخابات، اگر هم رأی می‌دادند، جمع آرای‌شان به حدنصاب نمی‌رسيد! در نتيجه روز انتخابات تمديد و عقب انداخته شد!؟
در ده‌سال اخير، روزنامه‌ها و روزنامه‌نگاران ايرانی بيش‌ترين مطالب، گفت‌وگوها و سرمقاله‌ها را در دفاع از جامعه مدنی و ان جی اوها ارائه دادند و چاپ کرده اند. گروهی که خود طرف‌دار تئوری بازی‌های اجتماعی است و در اين زمينه صدها ستون قلم زده‌اند، چرا به وقت عمل و انتخاب، نه تنها منافع صنفی‌ـ‌حقوقی خويش را ناديده می‌گيرند و نشان می‌دهند که بازی‌گری ماهر و کاردان نيستند، بل‌که اکثريت آن‌ها به دليل عدم حضور و شرکت خود، اصل بازی و قانونش را برخلاف توصيه‌ها و رهنمودهای پيشين، آشکارا زيرپا نهاده‌اند؟
علی‌اصغر سيدآبادی روزنامه‌نگاری که پيشاپيش چنين فضايی را لمس کرده بود، معتقد است: « انجمن هر چه هست ، حاصل جمع ماست، بر آیند ماست، آیینه‌ای است روبه روی ما. حالا البته من فکر می‌کنم آیینه‌ای است که ما را بهتر از آن چه هستیم نشان می‌دهد. ما اگر قضاوتی درباره انجمن می‌کنیم باید با توجه به منطق موقعیت خودمان باشد و در حد و اندازه‌های تشکل‌های همین سرزمین. آن وقت است که می‌توانیم قضاوتی منصفانه‌تر درباره عمل‌کرد انجمن داشته باشیم...» .
اگرچه آقای سيدآبادی در ادامه مطب و مقايسه انجمن صنفی روزنامه‌نگاران با ساير انجمن‌ها، موقعيت آن‌را از هر حيث بهتر از ديگر تشکل‌ها می‌داند، ولی در پايان با تأکيد بر روی کمک‌های دولتی، منطق اختلافات درونی را عريان می‌سازد. در واقع اين منطق موقعيت مورد نظر، پيش از اين‌که علت و ماهيت سياسی داشته باشد، بيش‌تر ناشی از عوامل ديگری‌ست. عواملی که از جهاتی مختلف اهل حرفه و تحقيق را وامی‌دارد که بطور ويژه توجه خويش را معطوف به حد و اندازه‌ها سازند. مضمون رابطه فرد و ترکيب را بسنجند و پُل ارتباطی ميان گسترش و اهميت حرفه روزنامه‌نگاری در جهان امروز را، با ماهيت متغير وجدان جمعی برقرار کنند و بررسند.
حقيقت اين است که در جامعه‌ای بمفهوم واقعی متلاطم، حرفه روزنامه‌نگاری، يکی از سخت‌ترين و چه‌بسا خطرناک‌ترين حرفه‌هاست. خصوصا در جامعه ايران که به‌هيچ‌وجه نمی‌توان ميان سطح انتظارات عمومی، توان حرفه‌ای و عدم وجود استقلال مطبوعات تناسبی برقرار ساخت، جايگاه ژورناليست‌های ايرانی، در ميانه دو سنگ آسياب است. در چنين فضايی، فقط جوانانند که به دليل طبع پرشور خود، شهامت ورود به اين حوزه را دارا هستند و از آن استقبال می‌کنند.
اگر دقت کرده باشیم در ميان کشورهای جهان، ايران جوان‌ترين روزنامه‌نگاران و حتا سردبيران را دارد. بديهی است وقتی سخن پيرامون استقلال مطبوعات، مقوله کار حرفه‌ای و تشکلی که بتواند پشتيبان اين قبيل مسائل باشند، منطقی و ضروريست تا در اين حوزه نيز، بحث مديريت‌ها (در اينجا سردبيران و شورای نويسندگان)، تخصص‌ها و تجربه‌ها را، مثل ساير حوزه‌ها در اولويت قرار دهيم و از اين منظر، ناتوانی انجمن صنفی و عدم استقبال از انتخابات را مورد بررسی قرار دهيم. وانگهی بخش عمده‌ای از ژورناليست‌های جوان ما تحت تأثير فضای جنبش اصلاحات دولتی و رشد و گسترش مطبوعات جناحی ـ‌جنبشی که بجای پرتو افکنی، مرزها را خدشه‌دار می‌ساخت‌ـ وارد حوزه مطبوعات گرديدند و تحت تأثير آن، هنوز در عمل و ردپايی که برجای می‌گذارند، قادر به تفکيک دقيق ميان مفهوم ارگان و روزنامه مستقل نيستند. هنوز حوزه کار حرفه‌ای و چشم‌انداز آن برای بخش عمده ژورناليست‌های ما ناشناخته مانده است. و ده‌ها موضوع ديگری که اشاره به آن‌ها اصلا ضرورتی ندارد.
اما اين مؤلفه‌ها و نگاه‌ها در همه شرايط مانع بزرگی است برسر راه استقلال و تداوم تشکل. صاحبان چنين نگاهی، هرگز توجه‌ای به زحمات و خون دل‌هايی که اعضای دل‌سوز و وفادار به انجمن در اين مدت متحمل گريده‌اند، نخواهند داشت. حرف و راه آن‌ها ورای انتظاراتی است که اعضای دل‌سوز انجمن خواهان تداوم و پی‌گيری آن هستند. از اين منظر و به باور من، عدم برگزاری انتخابات ديروز انجمن صنفی شکستی بود برای جامعه مطبوعات. خصوصا برای ژورناليست‌هايی که عاشق کار حرفه‌ای و استقلال مطبوعات‌اند. در وهله نخست و تنها همين گروه وظيفه دارد عوامل مختلف چنين شکستی را بررسد و از آن درس بگيرد. واقعا چرا در ميان غايبين، عناصری هم يافت می‌شدند که پيشاپيش نام آن‌ها در ليست کانديداها نوشته شده بود!؟