یکشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۶

روزی که خنده‌ها جای گريه نشستند ـ ۲

در کشور ما، فرهنگ رايج و غالب در مناسبات سياسی، اجتماعی و خانوادگی، فرهنگ استبدادی است. تحت تأثير چنين فرهنگی، تلاش برای ساختن، پروراندن و تقويت مستبدين ويژه و دل‌باب خود در عرصه فعاليت‌های اجتماعی؛ يکی از تمايل‌های نسبتن همگانی و حائز اهميت، و يکی از روش‌های قانون‌مند در حوزه ارتباطات جمعی است که در بين ما ايرانيان وجود دارد و ديده می‌شود.
از اين رو در طرح نکته دوم، به‌هيچ‌وجه موضوع و اصل استبداد و طرد و نفی آن، مورد توجه‌ام نيست. مردمی‌که خواهان بازگشت سلطنت هستند [حتا اقليت محدودی]، يا گروهی که به‌رغم سی سال تجربه سياسی، هم‌چنان حاميان نظام ولايت‌فقيه هستند و يا اسف‌بارتر از آن، تعدادی در نااميدی مطلق به ظهور «رضاخانی» ديگر، در انتخابات پيشين به کاريکاتوری از او متوسل شدند و دخيل بستند؛ بدين معناست که هنوز ما بدنبال مستبدين ويژه و دل‌باب خود می‌گرديم. در چنين جامعه‌ای بحث استبداد را بايد واگذار کرد به بعد حل بحث نظم و نسق. بالاخره طرف‌داران نظام استبدادی [صرف نظر از شکل آن] دست‌کم ملزم به پاسخ‌گويی به يک پرسش‌اند که در چارچوب نظام مورد علاقه‌شان، حداقل حقوق مخالفان نظام سياسی چيست؟
يکی از به‌ترين روش‌ها در اين زمينه و در قياس ميان دو نظام استبدادی، برخلاف نگاه عاميانه و رايجی که می‌کوشد تا يکی از آن‌ها [ولايت‌فقيه يا سلطنت] را نسبت به ديگری برتری دهد؛ منطقی آن است که مختصات نظام اخلاقی دو حکومت قبل و بعد از انقلاب را نسبت به هم، و نسبت به برداشتی [در واقع به‌ترين و مطلوب‌ترين ايده‌آل‌ها] که ما دربارۀ کمال اخلاقی ارائه می‌دهيم؛ مقايسه کنيم. بر همين اساس و از نگاه فردی که مخالف استبداد است و چهل و اندی سال، يعنی بيش از دو سوم عمر و زندگی‌ام با زندان و زندانی سياسی گره خورده است؛ می‌خواهم ساده‌ترين پاسخ‌ها را برای پرسش بالا پيدا کنم.
هم اکنون، ليست بزرگی که نام‌های دوستانم در آن ثبت شده است و ليستی بمراتب بزرگ‌تر که نام‌های تمامی رفقايم را در برمی‌گيرند، در برابر چشمانم ظاهر گرديدند. چهره‌هايی را می‌بينم و روزهايی را بخاطر می‌آورم وقتی که دوبه‌دو يا چند نفره، شيرين بر زندگی و آينده لبخند می‌زديم، و آنان‌‌ـ‌که ديگر در ميان ما نيستند، چقدر اميدوار و شاد و شنگول بودند. شب‌های زيادی را به ياد می‌آورم که در غم از دست‌دادن‌شان، در تنهايی خود گريستم. و چه بسيار روزهايی که با صورتی سُرخ کرده از سيلی، دندان به‌جگر نهادم تا در ملاءعام اشکی نريزم و آبروداری کنم. با وجود بر اين، آن دست‌گيری‌ها، شکنجه‌ها و اعدام‌های پيش از انقلاب، در سطحی نبودند که بخواهد و يا بتواند بر روحيه من و بسياری از رفقايم شوک و ضربه‌ای کاری‌ وارد کند و ما را به واکنشی خارج از نُرم وادارد. چرا؟ دلايل‌اش را در ادامه خواهم نوشت اما قبل از آن، اشاره به يک نکته ضروری‌ست:
حساسيتی که دوستان ما نسبت به رفتارهای بغايت ضد انسانی ساواکی‌ها نشان می‌دادند، به‌هيچ‌وجه قابل انکار نيست و پنهان هم نمی‌کنم. گوشه‌ای از اين حساسيت را «در واپسين غروب استبداد» توضيح دادم. ولی اگر بخواهيم اين حساسيت را بر همان مبنا و منظوری بگيريم که نوشته حاضر در جهت کشف و توضيح‌اش است؛ آن وقت ما با پرسش مبهمی روبه‌رو خواهيم شد که چه الزامی آنان [فدائيان] را واداشت تا ده‌ها ساواکی‌ای را که در دوره انقلاب دستگير کرده بودند، بی‌آن‌که کوچک‌ترين آسيبی ببينند، تحويل مراجع قضائيه وقت بدهند؟
ادامه دارد...

شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۶

روزی که خنده‌ها جای گريه نشستند ـ ۱

واکنش افراد در برابر فاجعه، هميشه يک‌سان نيست. معمولن گريستن يا درخود فرورفتن در اين‌گونه موارد، يک واکُنش شناخته‌شده و عمومی است. اما گاه‌گاهی هم با افرادی رو‌به‌رو می‌شويم که در اوج تأثر و تألم، چيزی جز خنده برای عرضه ندارند.
خنده وقتی تنها و يگانه واکُنش برای ابراز تأثر‌ها و دردها می‌گردد، به احتمال زياد معنايی سوزناک‌تر و عميق‌تر، ورای گريستن را ـکه بيش‌تر جنبه خودتسکينی دارد؛ می‌رساند. خنده شايد تصويری‌ست چند بُعدی که تنها يک بُعد آن نشانه‌ی تأثر و واکُنش روانی در لحظه‌ها هست. يک بُعدش درد و بُعد ديگرش ممکن است نفرت باشد. اين‌که ابعاد ديگرش را چگونه و به چه طريقی می‌شود اندازه گرفت و توضيح داد؛ به‌نظر کار آسانی نيست. در هر حال پاسخ دقيق را بايد از دهان افرادی شنيد که در برابر فاجعه‌ها می‌خندند و يا بارها خنديدند!
شما را نمی‌دانم ولی من دوبار، با تمام وجودم بی‌اختيار خنديدم! نخستين‌بار در تابستان سال 67 بود که ديروز، پنجم مرداد، بعنوان روز آغازين و روز کليدخوردن نسل‌کُشی سياسی در تاريخ کشور ما به ثبت رسيده است؛ و دومين‌بار، هفته‌ی گذشته بود. وقتی که شنيدم نيروهای امنيتی وزارت اطلاعات در «اوين»، چه به روزگار جوان بيست ساله‌ای به‌نام احمد قصابان آوردند. در اين دوبار، دو حالت و دو برداشت متفاوتی داشتم از انسان‌ها و آينده ناميمونی که داشت در عرصه‌های ملی و جهانی خودنمايی می‌کرد و شکل می‌گرفت. نوشته حاضر توصيف مختصر همين حال و هواست:
زمانی‌که فراتر از محدوده دبيرستان و محله، در معرض نگاه‌های معنادار و پرسش‌برانگيز گروهی از مردم شهرمان قرار گرفتم، آن هم نگاهی سليقه‌ای، خط‌دار و از پشت عينکی که ديگران را عنصری سياسی می‌بيند؛ شانزده سالی بيش نداشتم. البته سياست در اينجا بمفهوم عناصر ضد رژيم و نيروهای مخالف شاه و سلطنت است؛ تعريفی که در زمان ما رايج بود و ديگران نيز اين‌گونه می‌پنداشتند و با همين عيار و بی‌توجه به سن‌وسال، کوچک و بزرگ را به يک‌سان می‌نگريستند.
اين‌که چقدر اين پندار و آن شانزده‌ساله‌ی به‌اصطلاح مخالف ضد رژيم، می‌توانند جزئی از طنز تلخ تاريخی باشند، از توضيح آن می‌گذرم ولی هرچه بود، اوج تراژدی زمانی‌ قابل لمس‌اند که بدانيد جز من، تعداد شانزده، هفده و هيجده ساله‌ها کم نبودند در شهر ما. يعنی در سطحی که وقتی در دی‌ماه سال 1349 و پيش از حادثه سياهکل، بسياری از منازل ناگهان مورد يورش ساواک قرار گرفتند و بيش از 200 نفر از جوانان شهر را دستگير کردند؛ بدون اغراق، بيش از يک سوم دستگيرشدگان اعم از دختران و پسران، زير سقف سن قانونی بسر می‌بردند. يعنی کم‌تر از 18 سال داشتند!
غرض از اين اشاره و يادآوری توضيح دو نکته‌ست که نخست، آن يورش‌های شبانه و دستگيری‌های غيرقانونی و بدتر، صدور حکم محکوميت‌ها توسط دادگاه‌های نظامی، دقيقن منطبق بود با آن حکمی که تقريبن و جست‌وگريخته، مردم پيشاپيش برای جوانان صادر می‌کردند و با همين حکم هم به جوانان می‌نگريستند. آن انطباق نگاه و برداشت، ناشی از تناسبی بود که ميان ساخت اجتماعی و ساختار سياسی بچشم می‌خورد و از اين منظر، شايد نسل ما در چشم مردم، تا حدودی تافته‌ای جدا بافته و خارج از ساخت به‌نظر می‌رسيدند. با وجود براين، در جوامعی که ميان ساخت اجتماعی و ساختار سياسی هنوز توازنی است، اخلاق بعنوان مهم‌ترين عنصر در روابط انسانی و تصميم‌گيری‌ها، نقشی کليدی دارد. يعنی جامعه ما در کليت خويش، جامعه‌ای ضد اخلاقی نبود.

ادامه دارد.

پنجشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۶

دغدغه‌های شبانه

من کی‌ام؟ تو کی‌ای؟
در برهوت وانفسا، نفس‌کشی نیست. چگونه بسر کنم؟ تا سَر کردن، سَری شود در سَر کردن‌ها!
در بی‌داد زمانه‌ای که «بی‌داد» به نام «داد» شناسنامه می‌گیرد تا بدلی باشد برای سرانجامی داد؛ در زمانه‌ای که «داد» را به مسلخ می‌برند، «داد» را به صلیب می‌کشند تا برای «بی‌داد» جا باز شود تا سفره «بی‌دادی»‌اش را به وسعتِ زمختی بی‌دادی پهن کند؛ دیگر جایی برای داد، عدل و عدالت باقی نیست. «داد» را به صناری نمی‌خرند ولی «بی‌داد» را کرور، کرور می‌خرند.
در این فضای تعلیق، در این فضای واژگونه که حدیث هر هویتی به بی‌سرانجامی کشیده می‌شود، جایی برای پرسش "کی‌ام؟" باقی نمی‌گذارد. زمانی که "کی‌ام؟" زیر سؤال است و رگبار پرسش‌های بی‌پاسخ، مفهوم "کی‌ام؟" را به صلابه کشیده است با مفهوم "تو کی‌ای؟" جایی ندارد و اصلن جای بحث ندارد!
پرسشی در ذهن و روان جا باز می‌کند که سرانجام این کیستی به کجا کشیده خواهد شد؟ این دور تسلسل، پیاپی به سر خط ابتدا بر می‌گردد و این دور زدن‌ها همچون حرکت نقطه‌ای در پیرامون دایره‌ای که از هر نقطه‌ای آغاز کند، سرانجام به آن نقطه باز خواهد گشت و همواره چنگِ بختک «بی‌داد» چهره «داد» را می‌خراشد، می‌خراشد و می‌خراشد تا دادش به فغان رسد و با پیشوند "بی" به "بی‌داد" بَدَل شود!

من کيستم؟ تو کيستی؟
ای آن‌که بظاهر
بسَرکنی و اما،
در معنا نيستی؟
ای آن‌که به اجبار
يا به ميل،
تن داده‌ای به «بی‌داد» و
از «داد» گسستی؟
در سرزمين «بی‌داد»
«داد» گوهرست،
تجريد نيست،
واژه ذات باوری‌ست.
اثبات توست،
اثبات من،
اثبات جود و
وجود و
انديشه و
هستی و راستی!

چهارشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۶

چشم‌انداز و اهداف اعترافات اخيرـ ۳

در يک نظام «کاست»ی متکی بر درآمدهای بی‌شمار از چاه‌های نفت و نيروهای رانت‌خوار؛ امنيت يعنی سرکوب انديشه، سرکوب نخبگان فکری و فعالين فرهنگی‌ـ‌اجتماعی، و سياست يعنی توجيه اين اعمال در نزد افکار عمومی. اما از آن‌جايی که سرکوب و توجيه جز در موارد استثنائی و موقت، کاربردی منفی دارند؛ تداوم چنين سياستی سرانجام، مردم شناور در خلاء را به‌سمت «موقعيت‌گرايی» منفی و تخريبی سوق خواهد داد.

بی‌تفاوتی‌های دوسويه
اگر اهل خودفريبی نباشيم ـ‌که واژه مؤدبانه و تقريبن مترداف آن خودتسکينی است‌؛ سال‌هاست که سايه شوم «بی‌تفاوتی» [شکلی از موقعيت‌گرايی منفی] بر جامعه ما سنگينی می‌کند. بی‌تفاوتی کاستی در بالا و در بين نيروهای خودی، و بی‌تفاوتی هستی‌سوز يا ضد هستی در پائين!
بی‌تفاوتی «کاست»ی، هم به‌منزله نوعی منش، فرهنگ و رفتار گروهی خاص با مردم و جامعه، و هم به‌منزله نوعی قرارداد ضمنی برای به رسميت شناختن و حمايت متقابل درون گروهی؛ هنوز بنيان نظری نيروهای «خودی» را در اتخاذ هدف‌ها و سياست‌های امنيتی تشکيل می‌دهند.
بی‌تفاوتی هستی‌سوز که هم‌زاد اجتماعی و حاشيه‌ای بی‌تفاوتی «کاست»ی است، به تناسب موقعيت و قدمت آن در جامعه شکل می‌گيرد و رشد می‌کند. گرايش و منشی که بغايت ضد فرهنگی، ضد اجتماعی و بطور مشخص، ضد انسانی است. اين جريان نيز متناسب با تمايلات و عطش بالايی‌ها، در حال چپاول و چنگ‌انداختن بر ثروت‌های ملی‌ست. ولی، از آن‌جايی‌که در مقايسه با موقعيت بالايی‌ها، خود را در موقعيتی بسيار محدود و تا حدودی غيرخودی و حاشيه‌ای مشاهده می‌کند، نقش تخريبی آن بمراتب بيش‌تر و زيان‌بارترست. ‌
غرض از اين اشاره، محاسبات غلطی‌ست که برنامه‌ريزان و سياست‌گذاران امنيتی در عمل ارائه می‌دهند. آنان فکر می‌کنند که اين دو گرايش [يعنی خودشان و همزادی که تا حدودی حاشيه‌نشين قدرت است] بصورت دو خط موازی در درون جامعه در حال حرکت‌اند. براساس چنين تحليلی، نيروهای خطرناک، مجموعه‌ی طيف‌های متشکلی هستند که مابين اين دو خط قرار گرفته‌اند. اين‌که توان‌مندی طيف‌های متشکل تا چه حدودی‌ست، طيف‌هايی که هنوز فرصت ابراز وجود و فعاليت علنی در جامعه نداشتند و ندارند؛ در ظرفيت بحث حاضر نيست ولی، اگر مسئولين امنيتی مسير آن دو خط را با ابزارهای دقيق محاسبه کنند؛ بديهی است متوجه اين حقيقت خواهند شد که سرانجام آن دو خط، در نقطه‌ای با هم‌ديگر تلاقی خواهند کرد.
رامين جهانبگلو که اهل فلسفه و خرد و دانش است و بررسی دقيقی از خلاءسياسی جامعه رانتی عراق در هنگام تهاجم نيروهای آمريکايی دارد، می‌داند که جامعه ما مستعد انقلاب نارنجی [حداقل در شرايط کنونی] نيست. وانگهی او سال‌ها پيش حقيقتی را بطور جامع توضيح داد که تحت تأثير سياست سرکوب‌گرانه حکومت، جامعه همواره در حال بازتوليد و ترميم نفرت است. در چنين فضايی، تنها همزاد اجتماعی شما، يعنی حاشيه‌نشينان بی‌تفاوت هستی‌سوز، می‌توانند نيرو بگيرند و تقويت بشوند!
اين حرف‌ها را می‌شود به وزير اطلاعاتی که سابقه و پرونده درخشانی در سرکوب‌ها دارد تفهيم کرد؟ می‌دانيم که او فقط يک خط را می‌شناسد و سياست امنيتی‌اش در اين زمينه روشن است:
علم امنيت، فقه هست و تفسير و حديث
در نظـام مـا، فيلسوف لائيک بـاشد خبيث

سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۶

تقويت ايده سوسیال دموکراسی

زمانی که کتاب «شورشيان آرمان‌خواه» دکتر مازيار بهروز در ايران چاپ و منتشر گرديد؛ گروه معينی بی‌توجه به مضمون تلاش‌های نويسنده که می‌خواست پرتوی بر ابهام‌ها و تاريکی‌های تاريخ معاصر ايران بيافکند، با نگاهی آرمان‌خواهانه بر او شوريدند.
اين شوريده‌گی، آن‌هم در شرايطی که بنيان‌های نظری، راهکارها و راهبردهای کمونيسم روسی [در واقع تفکر استالينيسم]، بعد هفت دهه تلاش در همه‌ی عرصه‌ها با شکست روبه‌رو گشته بودند؛ به سهم خود علتی شد برای تداعی و تقويت برخی معانی و پرسش‌های فراموش شده در ذهن‌ها. از آن واکنش، دست‌کم، يک پرسش کليدی‌ـ‌تاريخی‌ را می‌شود مجددن بيرون کشيد: که به چه دليل و علتی تفکر سوسيال‌ـ‌دموکراسی، بستر مناسبی برای جان‌گيری، رشد و گسترش در ايران نيافتند؟
رابطه اين پرسش و آن شوريده‌گی را زمانی می‌توانيم دقيق فهم و تحليل کنيم که سايه‌ی نگاه ايدئولوژيک، بر تاريخ معاصر ايران سنگينی نکند. تنها در چنين فضايی است که می‌شود به آسانی درک کرد که ايده سوسيال دموکراسی، چگونه در ميان دو سنگ آسياب و در بين دو نيروی مهاجم آرمان‌خواه و استبداد سياسی گير کرده بود و خرد می‌شد؟

ادامه مطلب...

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۶

چشم‌انداز و اهداف اعترافات اخيرـ ۲

در بخش نخست دلايلی طرح شدند که تا حدودی نشان می‌داد اضطراب‌های کنونی، علت خارجی ندارند. البته بعدها ممکن است چنين ارتباطی برقرار گردد که فعلن خارج از بحث نوشته‌ی حاضر است‌. ولی دلايل توضيح واکنش [شايد هم کُنش] در بخش نخست، به‌معنای تحليل و اثبات انگيزه نيست و نبود. بدون کشف و شناخت دقيق انگيزه يا انگيزه‌ها، تشخيص و ارزيابی هدف‌گيری‌های آينده مقامات امنيتی، اگر غيرممکن نباشند، دست‌کم تا حدودی دشوارست.

خودهمان‌بينی سياسی
«اضطراب» و «تأمين امنيت»، دو طرف يک معادله هستند. هم تجربه زندگی عادی تک‌تک انسان‌ها و هم تجربه زندگی سياسی، هر دو، به يک ميزان ثابت می‌کنند که اضطراب و هراس افراد يا نهادهای ملی‌ـ‌کشوری از آينده [در اينجا بطور مشخص انقلاب مخملی]، سبب تلاش‌هايی می‌گردد تا با اتکاء به آن، بتوانند «امنيت» خويش را تأمين کنند. آيا با اتکا به شوی اعترافات می‌توان امنيت نظام سياسی را تأمين کرد؟ تجربه اعتراف‌های پيشين، بدون استثناء ثابت می‌کنند که چنين شيوه‌ای، نه تنها موجب تأمين امنيت نمی‌گردند بل‌که برعکس، تلاشی است برای افزايش و گسترش سطح و دامنه‌ی انزجار و دشمنی در جامعه. واقعيتی که نه می‌شود انکارش کرد و نه از آن طرف، می‌توانيم اثبات کنيم که کارشناسان و برنامه‌ريزان وزارت اطلاعات، از اين واقعيت غافل و بی‌اطلاع هستند! همين تناقض مشوقی است برای کشف انگيزه. اين‌که چه دلايل و علتی، آنان را وادار به تکرار مکررات می‌سازد؟
معمولن کشف نيت و انگيزه واقعی سياست‌مداری که با مهارتی خاص و هنرمندانه آن را در پس واژه‌های زيبا و عوام‌پسند پنهان می‌سازد، تا حدودی مشکل است. ولی، اين روش تقريبن قانون‌مند و سنتی را نمی‌توانيم دربست، برای نهادها هم بپذيريم و تعميم بدهيم. نهادهای امنيتی، ممکن است دروغ بگويند، آدرس‌های عوضی بدهند و حتا گاهی رفتارها و واکنش‌های‌شان، هم‌سو با انگيزه نباشد؛ با وجود براين، آن‌ها يک موقعيت ثابت و وظيفه و برنامه‌ای ثابت دارند. انگيزه واقعی آن‌ها، هميشه و در همه حال بر حسب بنيان‌های نظری و مختصات نظام امنيتی، قابل شناسايی و تحليل هستند. برهمين اساس، به‌ترين شيوه برخورد در کشف انگيزه، جهت‌يابی و تفکيک است!
تکرار يک روش [يعنی اجرای شوی اعترافات]، آن هم تحت تأثير عواملی [يعنی اضطراب از وقوع انقلاب مخملی] که کم‌وبيش، مسير احتمالی زندگی آينده را پيش‌بينی می‌کند؛ معنايی جز بازسازی گذشته ندارد. چه کسانی از بازسازی گذشته سود خواهند بُرد؟ کدام‌يک از گروه‌ها، طيف‌ها و يا قشرهای مختلف درون جامعه، می‌توانند مخاطبان واقعی وزارت اطلاعات باشند؟
با توجه به اخباری که سايت بازتاب در همين زمينه منتشر نمود و با توجه به تناقضاتی که در سطح مسئولين امور قضايی، امنيتی و اجرايی مشاهده گرديد و همين‌طور با توجه به اطلاعيه اخير حزب مشارکت؛ يک حقيقت روان‌شناختی به‌خوبی نشان می‌دهد که استحکام و استمرار روابط گذشته ميان عناصر «خودی»، بسيار مأيوس‌کننده و شکننده شد. از اين منظر، تاکتيک وزارت اطلاعات نوعی «خود همان‌بينی سياسی» و آئينه گرفتن در مقابل عناصر «خودی»ست.
خودهمان‌بينی سياسی، هم بعنوان هدف و هم بعنوان شيوه برخورد، نشان‌دادن تصاويری‌ست که به کمک آن‌ها می‌شود نيروهای حاشيه‌ی امنيتی قدرت را ـ‌که به‌دلايل مختلف اقتصادی، اجتماعی يا سياسی پراکنده، منتقد يا منفعل شده‌اند؛ دوباره جذب‌شان کرد و مانع از وسعت‌گرفتن و اوج‌گيری بحران شد. اين‌که چنين تاکتيکی چقدر پاسخ‌گو و کارسازست به‌جای خود ولی، اتخاذ اين روش‌ها، از اساس نمی‌تواند جدا و به‌دور از تمايلات نيروهای خودی باشد. در عرصه زندگی روزمره، ما هنوز شاهد برخوردهايی هستيم که برخی از نيروهای منقد «خودی» نسبت به يک‌سری از قوانين جهان شمول حقوق بشر، مواضعی نا روشن و غيرشفاف دارند؛ در هنگام انتخابات، با ملی‌ـ‌مذهبی‌ها به اين دليل اعتقادی ائتلاف نمی‌کنند که آن‌ها مخالف ولايت‌فقيه هستند؛ و ده‌ها مثال ديگر که دانسته از کنار آن‌ها می‌گذرم از جمله حرف‌هايی که بعد از دست‌گيری رامين جهانبگلو نقل محافل مشارکتی‌ها بود.
اين نمونه‌ها نشان می‌دهند که انتخاب چنين تاکتيکی از طرف وزارت اطلاعات، آن‌قدرها هم غيرعقلانی نيست.

جمعه، تیر ۲۹، ۱۳۸۶

چشم‌انداز و اهداف اعترافات اخيرـ ۱


شائول بخاش، همسر هاله اسفندياری درباره شوی تلويزيونی
دو شب گذشته می‌گويد: وزارت اطلاعات ايران تنها يک تئوری
دارد و همواره هم در جهت اثبات آن تئوری‌ست. به سختی
می‌شود فهميد که ايران چه تهديدی را در اين بين حس می‌کند.
اگر آن‌ها فکر می‌کنند که تبادلات تحقيقاتی می‌توانند منجر
به سرنگونی رژيم اسلامی گردند، پس بايد نتيجه گرفت
که آنان خيلی از وضعيت کنونی خود نامطمئن هستند!
جان لاین، خبرنگار بی‌بی‌سی در تهران می‌گوید این اظهارات چه آزادانه ادا شده باشد چه به اجبار، به سختی می‌توان بر آن نام اعتراف گذاشت. خبرنگار بی‌بی‌سی می‌گوید آنچه این برنامه واقعا موفق شد نشان دهد، هراس زمامداران امروز ایران از آسیب‌پذیری دقیقا در مقابل چنین انقلابی [مخملی] بود.

اضطراب و خشم سياسی
هم‌سو با نقل‌قول‌های بالا، گفتارها و تحليل‌های ديگری نيز وجود دارند که در مجموع روی يک نکته بسيار مهم روانی، يعنی اضطراب سياسی انگشت گذاشته‌اند. اضطراب [چه سياسی يا عادی]، نشانه‌ی لمس و درک خطری‌ست که فرد يا نهاد سياسی و قدرت، پيشاپيش احساس می‌کند. اين احساس که برگرفته از اوضاع و احوال مغشوش و آشفته‌اند، به تناسب ظرفيت، توان تحليلی و سطح و درجه انعطاف و انطباق مسئولين امور با اوضاع پيش آمده؛ ممکن است به يک‌سری واکنش‌های خشم‌آميز يا سازگاری با خطرها منجر گردد.
مصاحبه اخير که در راستای سياست اعتراف‌گيری تهيه و پخش شدند، در ظاهر نشانه‌ی است از واکنش خشم‌گينانه عريان. اما هنوز جهت واکنش و مضمون آن، به‌رغم اشاره‌های گاه‌وبی‌گاه از عوامل خارجی و فيلم‌های ميان‌پرده‌ای از انقلاب مخملی؛ تاحدودی ناگويا و مبهم است. برهمين اساس، نخستين پرسش کليدی اين است که آيا آن خشم سياسی‌ای که منجر به خشونتی غير انسانی گرديد، خشونتی که آشکارا حثيت و شخصيت علمی‌ـ‌اجتماعی گروهی از نخبگان جامعه را لگدمالی می‌کند؛ واقعن نوعی واکنش عليه عوامل خارجی بود، آن‌گونه که مسئولين و برنامه‌ريزان مصاحبه تبليغ می‌کردند؟ يا نه، کنشی است عادی و منطبق بر سرشت قدرت و خصلت بنيانی گردانندگان آن؟
وقتی سخن برسر اضطراب‌های سياسی است، ساده‌ترين تعريف و برداشتی که می‌شود ارائه داد مواجه شدن با تزلزل‌های امنيتی است. يعنی تمام آن چارچوب‌ها و مکانيسم‌های پيشين تضمين امنيت، از اساس در حال تغيير و يا در حال شکستن هستند. به اعتقاد فرويد، اضطراب چه جنبه عادی و فردی داشته باشد و چه جنبه سياسی، موضوع خارجی ندارد. يعنی اين واکنش‌های شتاب‌زده و اعتراف‌گيری بظاهر کارشناسانه و متمدنانه، بيش‌تر بيانگر خطرهای دورنی هستند تا تهديدهای خارجی! تجربه زندگی روزمرۀ انسان‌ها هم نشان می‌دهد که مردم نسبت به عامل درونی ـ‌فاميلی و خانواده‌گی‌ـ حساسيت بيش‌تری از خود نشان می‌دهند.
در حوزه سياست نيز اگر می‌بينيم مسئولان سياسی يا امنيتی خشمگين‌اند، آن خشم عريان شده را نخست، در حوزۀ مسائل داخلی بايد پی‌گيری و فهم کرد؛ و دوم، خشم سياسی در بسياری از موارد ريشه در شيوۀ متلاشی شدن قدرت سنتی دارد و از آن تغذيه می‌کند! بدين معنا که گردانندگان قدرت در برابر يک‌سری الزامات غافل‌گيرکننده قرار می‌گيرند که از جانب نزديکان و نيروهای خودی وابسته به قدرت، برای عقب‌نشينی فراهم می‌گردد.
اين الزامات چيست؟ شايد فشار بخشی از نيروهای خودی برای مذاکره مستقيم با آمريکا؛ محدود کردن شعارهای کودکانه‌ای چون «حق مسلم ما»؛ و برنامه‌ريزی در مورد بحران بنزين که اکنون در بين مقامات سياسی به آرامش قبل از طوفان تعبير می‌شوند؛ و ده‌ها نمونه‌های ديگر. اين فشارهای مکرر، بی‌آن‌که ارتباطی به تهديدهای خارجی داشته باشند، دولت و حاميان او را واداشت تا درهم‌شکستگی روانی خود را از طريق «شوی اعترافات» به نمايش بگذارند. ولی آيا کل ماجرا فقط همين‌هاست؟ يا مسئولين امنيتی اهداف خاص ديگری را هم دنبال می‌کنند؟
ادامه دارد

سه‌شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۶

معنای صدور مجوز

آموخته‌های ما و تجربه دادگاه‌های جهان نشان می‌دهند که وظيفه قاضی، تشويق عموم مردم و نهادها در جهت رعايت موازين قانونی و حفظ و احترام به قانون است. اما گويا اين اصل نيز در ظرف حقوقی اسلام رنگی ديگر و وظيفه‌ای ديگر پيدا می‌کند و کار قاضی، مثل کار نهادهای شورای نگهبان، شورای مصلحت نظام و غيره، منتهی می‌شود به تصويب قوانين دل‌خواه و صدور محکوميت برهمين مبنا.
اصل 27 قانون اساسی در مورد تشکيل اجتماعات و راه‌پيمايی‌ها صراحت کامل دارد ولی، از آن‌جايی که تمايل قاضی بر محور محکوميت گروهی از مدافعان حقوق زنان می‌چرخيد؛ عدم صدور مجوز از طرف وزرات کشور را ملاک اصلی قضاوت خويش قرار داده و آن عمل را [يعنی قصد تجمع را] بمنزله اقدامی عليه امنيت کشور تلقی کرده و شرکت‌کنندگان را، به سخت‌ترين و سنگين‌ترين مجازات ممکنه، محکوم می‌کند.
خوش‌بختانه يا متأسفانه، روند دستگيری‌ها وقضاوت‌ها تاکنون به‌گونه‌ای بودند که انواع گيرها و ايرادهای بنی‌اسرائيلی دو نهاد اطلاعات و قضايی، برای قريب‌به‌اتفاق اقشار متوسط جامعه روشن و مشخص است. به همين دليل دانسته از کنار يک‌سری مباحث و وظايف حقوقی می‌گذرم از جمله، اگر قضات دادگاه‌های انقلاب، انسان‌های منصف و آگاه به قانون و امور قضايی بودند، يا ريگی در کفش نداشتند، به‌جای مدافعين حقوق زنان، پای وزيرکشور را به جُرم عدم صدور مجوز، به دادگاه می‌کشيدند. چون خلاف‌کار اصلی وزير کشورست که قوانين و مناسبات جاری و حقوقی درون کشوری را، تا سطح تمايلات خود يا مقام بالاتر از خود تنزل داده است.
اگر عدم مجوز وزارت کشور ملاک محکوميت قضايی تلقی می‌گردد، پرسش اين است که در تاريخ سی ساله جمهوری اسلامی، کدام‌يک از افراد خودی [اعم از بسيجی و حزب‌الهی و گروه انصار] به همين جُرم محکوم گرديدند؟ برادران و خواهرانی که وظيفه و کسب‌وکاری جز شرکت در راه‌پيمايی‌های به‌اصطلاح مردمی و خودجوش نداشته و ندارند؛ تاکنون صدها راه‌پيمايی بدون مجوز انجام داده‌اند؛ به خاک کشورهای مختلف [سفارت‌خانه‌ها] حمله کرده‌اند و تعدادی را به آتش کشيده‌اند؛ دانسته و آگاه و برنامه‌ريزی شده، ده‌ها سدمعبر ايجاد کردند يا به مراکز هنری، نمايش‌گاه‌ها و دانش‌گاه‌ها حمله بُردند و مردم را مورد ضرب و شتم وجرح قرار دادند؛ آيا نمونه‌ای وجود دارد که يکی از آنان دستگير و به همين جُرمی که قاضی در مورد محکوميت مدافعان حقوق زنان به آن استناد می‌کند، محکوم شده باشند؟
اما نکته دوم و مهم‌تر. برادران مستقر در نهادهای قضايی و سياسی هميشه دوست داشتند و هنوز هم دارند که بطور تلويحی منظورشان را توضيح داده يا اثبات کنند. ما هم تا حدودی واقعيت موجود را می‌فهميم که سکوت آنان در برابر اقدامات به‌اصطلاح خودجوش خواهران و برادران حزب‌الهی [که امروز به لباس‌شخصی‌ها ارتقای مقام يافته‌اند] به‌نوعی نشانه‌ی تمايل، توافق و مجوز است. اما مسئله کليدی اينجاست که چرا برادران مدعی صداقت و راست‌گويی، ترس دارند از اين‌که آشکارا بگويند ملاک محکوميت، تمايل است نه قانون؟
اين پنهان‌کاری بی‌معنا نيست! از منظر سياسی، مفهوم ديکتاتوری مطلق می‌رساند؛ از منظر قضايی، عدم استقلال نهاد قضايی و تابعيت بی چون و چرا از نهاد اجرايی را نشان می‌دهد؛ واقعن شما در کجای دنيا می‌بينيد که قاضی، قبل از تصميم، با فلان مأمور امنيتی مشورت بکند که آيا متهم مشمول تبرئه است يا محکوميت؟ و خلاصه از منظر رفتاری، عمل قاضی بغايت ضد اخلاقی‌ست! در نتيجه، مجوز مورد استناد قضات دادگاه‌های انقلاب فقط يک معنا را می‌رساند: قاضی مانند کبک، سرش را کرده توی برف [يا هرجای ديگری]، متهمان چون ناخواسته «کون»‌اش را ديدند، مجبورند کفاره بدهند. و گرنه دليل ديگری از نظر حقوقی وجود ندارد:)

در همين زمينه به متن کامل «گزارش خانم شيرين عبادی به لوئيز آربو درباره نقض حقوق زنان در ايران» مراجعه کنيد.

پنجشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۶

آوای دل‌نشين و زندگی‌بخش

در دفاع از آزادی و حقوق جوانانی که در روز 18 تيرماه دستگير شده‌اند، گروهی از زنان و مادران ايرانی با امضاء بيانيه‌ای، خواستار آزادی داشجويان شدند. اين بيانيه از جهات مختلفی، هم به لحاظ مضمونی که حرکت نوينی را از اين پس نويد می‌دهد، و هم از جهت شکل بيان و رساندن منظور، نسبت به اعتراض‌های مشابه و پيشين، بسيار متفاوت و در عين حال، دل‌نشين و اميدبخش است. عمده‌ترين و مهم‌ترين وجه بيانيه، نگاه و احساس هم‌دلی مادرانه‌ای‌ست با جوانانی که می‌خواهند شعله‌های اميد به فردای به‌تر را، در جامعه‌ای که زخم ديده، ماتم‌زده و نسبت به همه چيز و همه کس بی‌تفاوت و بدبين است، شعله‌ور و زنده نگه دارند.
اين نگاه برگرديده و رجوع به ذات و اصل مادرانه‌ای که مرزی ميان فرزندان خودی و غيرخودی نمی‌شناسند؛ بعد از دو دهه خاموشی و در خفا خون‌ودل خوردن، امروز با فريادهای نسل جديدی از مادران پيوند خورده است که به‌هيچ‌وجه حاضر نيستند نسل آينده، همان سرنوشتی را بيازمايد که آنان آزموده‌اند. واقعن و اگر اين احساسات پاک و لطيف و دوست‌داشتنی در دهه شصت، جوّزده نمی‌شد و ناگهان فروکش نمی‌کرد و محو نمی‌گرديد؛ شايد اکنون ما با جامعه و مردمی به‌مراتب منطقی‌تر و مسئول‌تر روبه‌رو بوديم.
متأسفانه جامعه شناسان ما در اين عرصه هنوز داده‌های همه‌جانبه‌ای ارائه نداده‌اند تا علت آن سکوت فراگير را، به‌طور دقيق فهم و درک کنيم. بسياری از تجربه‌های تاريخی و داستان‌هايی که تاکنون سينه‌به‌سينه نقل شده‌اند، همگی حکايت از آن داشتند که مادران همواره بزرگ‌ترين مانع در برابر گسترش مناقشات و خون‌ريزی، چه در عرصه درگيری‌ها قبيله‌ای و چه در عرصه جنگ‌های ملی بوده‌اند. يک آمارگيری سرپايی و مستخرج از گزارش‌های مختلف روزنامه‌های ايران، آشکارا نشان می‌دهند که در بين قريب‌به‌اتفاق خانواده‌هايی که فرزندان‌شان به دلايل مختلفی به قتل رسيده‌اند، مقدم بر ديگر اعضا، نخست مادران مقتولين هستند که مخالفت‌شان را نسبت به اعدام قاتلين ابراز می‌دارند. مخالفت با خشونت، خون‌ريزی و مرگ، ارتباطی به دانش و آگاهی آن‌چنانی ندارد، بل‌که اين واکنش، جزئی از جوهره و خصلت مادرانه هست. آن‌گونه که بيانيه نيز با صراحتی عامه فهم، بر همين اصل پافشاری می‌کند که: ما زنان اين مرز و بوم، اين جوانان برومند را با خونِ جگر بزرگ کرده‌ايم!
از اين منظر، تحليل‌هايی که سکوت مادرها را در دهه شصت، تحت تأثير فضای سنگين آرمان‌خواهی توجيه و ارزيابی می‌کردند و می‌کنند، به‌نظر تاحدودی تقليل‌گرايانه و به دور از دقت علمی‌ـ‌اجتماعی است. اثبات اين نکته بسيار دشوارست که مادری آرمانخواه، دانسته و آگاه، زندگی و هستی فرزندانش را به کام مرگ و نيستی بدهد. حتا در فرهنگ شيعه‌ای که فرهنگی است سراپا آرمان‌خواهانه، می‌بينيم که زينب بعنوان سنبل زنان آرمان‌خواه شيعه، مخالف حضور و شرکت برادرزاده‌های خود [قاسم و علی‌اکبر] در جنگ روز عاشوراست. اين نگاه انسانی‌ـ‌مادرانه و زندگی‌بخش، به‌هيچ‌وجه منافی نگاه آرمان‌خواهانه نيست. نگاهی که تنها خون و مرگ و نيستی را می‌بيند و يا در برابر رويدادهای خونين، چشم می‌بندد و سکوت می‌کند؛ نگاهی است برگريز و از خودبيگانه! خودبيگانگی هم، جزء ناشمار و استثناءهای تاريخی هستند. آن‌چه را که تاريخ از دوره‌های مختلف زندگی ثبت کرده است، آرمان مادری، يعنی عشق‌ورزی، مهرورزی و زندگی بخشيدن. حقيقتی که در بيانيه زنان نيز ملموس و برجسته است: ما آنان [جوانان] را بزرگ کرده‌ایم تا با شور و ایمان لایزال‌شان به احقاق حق و آزادی، برای سرزمین‌شان خوشبختی و عدالت به ارمغان آورند؛ تا زندگی ساز شوند، تا ارزش‌های زیبای برابری انسان‌ها را پاس بدارند، تا شعله‌های امید به فردای به‌تر را زنده نگه دارند. پس چرا باید مورد ضرب و شتم قرار گیرند و زندانی شوند و از آموخته‌های انسانی مادران‌شان در «اعتراف نامه‌ها»، به «توبه» مجبور شوند؟
دادخواهی مادران، که امروز از طريق بيانيه به گوش ما می‌رسد، صدايی‌ست بسيار جدی و اميدوار کننده. در پس اين صدای گرم، نيروی بی‌شماری را می‌شود مشاهده کرد، به تعداد تک‌تک خانه‌ها و خانواده‌های موجود در ايران زمين. صدای مادران، اگرچه امروز با بُردی کوتاه و در ابعادی محدود پخش شدند ولی، انکار نمی‌شود کرد که اين صدا در جامعه، از هر لحاظ ماديّت دارد و می‌تواند بصورت امواجی سراسری و ضد خشونت، در تأمين آزادی و امنيت جوانان ايرانی، فراگير شود و خواهد شد. فراموش نکنيم صدای محدود و نارسای مادران شيليايی را که در سال 1974، عليه پينوشه فرياد می‌کشيدند. صدای مادران شيليايی در آن روزها، بسيار ضعيف‌تر و کم‌رنگ‌تر از صدايی است که امروز مادران ما، در خطاب به مسئولين جمهوری اسلامی فرياد می‌کشند: این موج خشونتی که امروز راه انداخته‌اید، خواهی نخواهی مادران این مملکت را در برابر خودتان قرار داده‌اید!

سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶

آينده ناميمون، استراتژی تروريست‌ها ـ ۲


وقتی ما از «بنيادگرايان افراطی» نام می‌بريم، می‌خواهيم کدام منظور دينی يا سياسی را برسانيم؟ آيا اصطلاح بنيادگرايان افراطی، واقعن مفهوم جان‌دار، پيشينه‌دار و رسايی است، يا نه، هدف از اين نام‌گذاری‌ها تنها برچسب مبهمی است برای تسهيل پژوهش و رساندن بيان؟ آيا سازمان تروريستی «القاعده» را هم می‌شود در همان قالبی قرار داد که به بنيادگرايان مشهور و معروف هستند؟
بنيادگرايان، چه به شکل سازمان يافته، فعال و قدرت‌طلب، و چه به‌صورت نيروهای پراکنده، غيرفعال و مسالمت‌جو؛ در ظاهر به افرادی گفته می‌شود که خواهان تجديد حيات صدر اسلام هستند. آيا آنان «احياگر»ند و هدف‌شان اين است که همان فضا و همان مناسبات عصر پيامبر را بازسازی کنند؟ پاسخ به اين پرسش منفی است. خشکه مقدس‌ترين و متعصب‌ترين مسلمانان جهان نيز به اين حقيقت واقف‌اند که دفتر عصر پيامبر، همراه با مرگ او بسته شد. برسر دوره‌های بعدی نيز، اختلاف اساسی و تاريخی ميان مسلمانان وجود دارد. آن‌هايی هم که آروزی بازگشت به گذشته را داشتند، آن آرزوها را بصورت تفکر هزاره‌ای و مهدويت تئوريزه کردند و در انتظار فرارسيدن آن روز موعود بسر می‌برند.
پس هدف و فلسفه بنيادگرايی چيست؟ در تمام دوره‌های تاريخی، بنيادگرايان خود را «اصوليه» يا «اصول‌گرا» معرفی می‌کنند. گروهی [اعم از روحانی يا غيرروحانی] که با مراجعه مستقيم به قرآن، در جهت کشف و رواج پاره‌ای اصول و بنيادهای ايمان و جامعه اسلامی منطبق بر زمانه هستند. يعنی جايگزين ساختن برداشت‌ها و اجتهادهای نوين، بجای قوانين شرع اسلامی که پيش از آن مرسوم بود. کاری که دکتر علی شريعتی در ايران يا معمر قذافی در ليبی دنبال می‌کردند. در واقع مضمون عمل آنان به‌نوعی ايجادگری است تا احياگری! از منظر مفهوم شناسی نيز، واژه تجديد در فرهنگ لغات اسلامی، به معنای نو شدن و به روز شدن اسلام و ايمان است. و برمبنای چنين قرائت و تفسيری بود که آيت‌اله خمينی رهبر بنيادگرايان شيعه، بعد از پيروزی انقلاب، دو عنصر مهم «زمان» و «مصلحت» را در فقه شيعه دخالت می‌دهد.
تا سال 1979 ميلادی، يعنی پيش از اين که جنبش‌های اسلامی وارد مرحله‌ی رقابت‌های مغشوش و پيچيده کنونی گردند؛ فهم و تشخيص مرز ميان بنيادگرايان با نيروهای افراطی و فناتيسم‌ها، از جهات مختلف از جمله اعتقادی، شيوه برخورد و حتا انتخاب نام‌ها و عنوان‌ها، کار دشواری نبود. گروه‌ها و طرف‌داران «بعثه الاسلاميه» [رنسانس اسلامی]، «صحوۀ الاسلاميه» [بيداری اسلام] و غيره، هميشه و در همه حالت در برابر متعصبين و مجاهدين اسلامی که به اعمال خشونت روی می‌آوردند؛ خود را «متدينين» [بنيادگرايان] می‌ناميدند. نمونه ايرانی چنين طرز تفکری، دلايلی است که آيت‌اله خمينی قبل از انقلاب و در مخالفت با سازمان‌های «مجاهدين خلق ايران» و «الفتح» ارائه داد.
اما چرا و به چه علت امروز بنيادگرايان را مساوی با فناتيسم‌ها می‌دانند، دلايل مختلفی [البته بسياری از آن دلايل نيازمند بررسی دوباره‌ست] دارد که عمده‌ترين علت‌‌اش، می‌تواند درهم‌جوشی ظاهری مسلمانان و اغتشاشات فکری ناشی از آن‌ها باشند. ورود عنصر سياست در روابط‌های فرقه‌ای، و حمايت و اتحادهای گاه‌گاهی فرقه‌های مختلف اسلامی از هم‌ديگر، که پيش از اين در هيچ مقطعی از تاريخ مسبوق به سابقه نبوده است؛ بطور موقت بستر اغتشاشات فکری را گسترش داد. از طرف ديگر، بخشی از اغتشاشات فکری تحت تأثير عوامل خارجی و جنگ‌های منطقه‌ای است. مثلن تداوم جنگ اعراب و اسرائيل سبب شد تا «جنبش ملی اسلامی لبنان»، که پيش‌تر يک جريان «ميانه‌رو» و ضد خشونت بودند، از درون تجزيه گردد و بخشی از آنان به سمت پيکارجويی گام بردارند. وانگهی، در پس بسياری از آن دلايل نگاه «اين‌همانی» را می‌شود ديد، نگاهی که به ظاهر برخوردها توجه دارد و نمی‌تواند مرز روشنی ميان نظرات و شيوه برخورد افرادی مانند بن‌لادن پيش و بعد از ظهور طالبان؛ يا خمينی پيش و بعد از انقلاب ايران بکشد که بطور مثال، ملاقات خمينی با ياسر عرفات بر اساس الزامات سياسی و ديپلماتيک بود، نه به دليل هم‌رأيی و هم‌نظری!
در هر حال بنيادگرايان، برخلاف مسلمانان سنتی راست‌آئين، آرمان‌خواهان افراطی و حتا اصلاح‌طلبان دينی پای‌بندی به رفرم‌های سطحی و ظاهری؛ بيش‌تر به معرفت دينی متکی بودند و هستند. بحثی را که آن‌ها از نيمه دوم قرن هجری و در مخالفت با مفهوم سنت، يا در مخالفت با خواندن نمازهای پنج‌گانه پيش می‌بردند، هنوز برای بسياری از مسلمانان جهان تازگی دارد. از اين منظر، افرادی که به معرفت دينی و يا به زبان امروزی به عصری سازی دين معتقد و پای‌بندند، نسبت به اعمال خشونت‌آميز و افراطی بی‌گانه و متنفرند. نبايد آنان را با صفت افراطی مورد خطاب قرار داد. اکنون وقتی می‌بينيم که به نيروهای وابسته به سازمان القاعده می‌گويند بنيادگرايان؛ آيا منظور همان اصول‌گرايانی است که در دوره‌های مختلف تاريخی ردّپايی از خود برجای گذاشته‌اند؟ يا نه، نام‌گذاران اهداف ديگری را دنبال می‌کنند؟

پنجشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۶

آينده ناميمون، استراتژی تروريست‌ها ـ ۱

تروريست‌های القاعده، کدام هدف سياسی يا مذهبی را دنبال می‌کنند؟ آيا اعمال آن‌ها منطبق و مستند بر توجيه‌های شرعی‌ـ‌سنتی، ملی‌ـ‌تاريخی و تئوريک است؟ يعنی در مجموع می‌توانيم اعمال آن‌ها را در رديف يک‌سری کُنش‌های مذهبی‌ـ‌منطقه‌ای در حفظ و دفاع از «هويت متصور»ی (perceived identitiy) که برای خود قائل‌اند، مورد تحليل و بررسی قرار دهيم؟ يا نه، تمام آن احساسی را که پيام‌آوران مرگ و نيستی ابراز می‌دارند و معتقدند موجوديت آنان به‌خطر افتاده و با ددمنشی و خشونت می‌خواهند از آن دفاع کنند؛ تنها نوعی واکنش است و نشان‌دهنده روحيه‌ای که هنوز در بحران زندگی می‌کند؟
اين‌ها فقط چند نمونه از ليست بلند پرسش‌های مختلف و متفاوتی‌ست که مسئولين سياسی کشورهای اروپايی، در برابر جامعه شناسان، پژوهش‌گران و کارشناسان ترور و تروريست طرح کرده‌اند. اگرچه «جَکی اسميت» وزير کشور بريتانيا هُشدار می‌دهد که بريتانيا با خطر جدی تروريسم روبه‌روست و از شهروندان بريتانيايی می‌خواهد که از هر جهت هوشيار باشند؛ ولی هنوز کسی بطور دقيق نمی‌داند که طعمه اصلی تروريست‌ها چه کسانی هستند: دولت‌ها؛ مردم اروپا يا نيروی سوم و خاص؟
هدف و استراتژی تروريست‌ها را تنها می‌توان از درون پيام‌های راديويی يا ويديويی بيرون کشيد. در ظاهر آنان معتقدند که با اتکاء به چنين شيوه‌هايی، قصد دارند دامنه‌ی درگيری‌ها و مبارزه با کفار (؟!) را گسترش دهند! از آن‌جايی که تروريست‌ها خود را پيروان ايدئولوژی اسلامی معرفی می‌کنند، نخستين پرسش کليدی مشخص است: به‌زعم آن‌ها «کفار» کيست و چه کسانی را نشانه گرفته‌اند؟
محمود از اهالی پاکستان، شغل راننده تاکسی معتقد است که کفار مورد نظر القاعده، کسانی جز ما (مسلمانان مقيم اروپا) نيستيم. او می‌گويد: بيش از چهل سالی است که مقيم آلمان هستم. به‌رغم تحمل نامهربانی‌های زياد، تمام تلاش‌ام اين بود تا مرا بعنوان يک شهروند خوب بپذيرند. تا اين لحظه، نه خلافی مرتکب گشته‌ام و نه پايم به اداره پليس و دادگاه کشيده شده است. اما با توجه به اعمال تروريستی اخير، وضعيت ما شبيه آدم‌هايی که «آش نخورده دهان سوخته» خواهد شد. اکنون پرونده افرادی مثل پسر بزرگم که در انگلستان پزشک است، به اين دليل که پاکستانی تبارست، به زيره ذره‌بين‌های امنيتی خواهد رفت. پسر دومم نيز به همين دليل، پشت دروازه بازار کار مانده است و کسی او را به درون راه نمی‌دهد. حالا فهميدی که کفار را بايد چگونه معنی کرد؟
هاجر از اهالی افغانستان، خواربار فروش و يکی از مهاجران مسيحی عراقی تبار، هر دو می‌گويند که «بن‌لادن» برای نابودی مردم منطقه ظهور کرده است. هر دو نفر کم‌وبيش معتقدند که اگر اين ظهور برای ما مرگ و فقر و آواره‌گی را به ارمغان آورد، برای نسل بعدی و آيندگان، عمری بدبختی و سرشکسته‌گی را به ارث خواهد گذاشت. شرايطی که از آن بوی خوش بمشام نمی‌رسد!
علی، ايرانی راننده تاکسی، می‌گويد من زياد از ايدئولوژی سر در نمی‌آورم ولی می‌دانم اعمال آن‌ها، مهاجران و پناهندگان را در موقعيتی بسيار پيچيده و دشوار قرار خواهد داد از جمله، ايرانيان را. در عوض «ماريون»، آلمانی و دانشجوی رشته ژورناليسم و گرمانستيک، می‌گويد اين برداشت‌ها اگرچه تا حدودی واقعی است ولی همه‌ی مهاجران را در بر نمی‌گيرد. مثلن در مورد ايرانيان مهاجر، به‌هيچ‌وجه صادق نيست. ارزيابی دولت آلمان اين است که اکثريت آنان [مهاجران ايرانی] مهاجران ويژه هستند. فرزندان آن‌ها بی‌هيچ مشکلی می‌توانند جذب بازار کار اروپا گردند. با اين وجود، يکی از آمارگيری‌های سرپايی و غير مستقيم ميان هزار و هشت خانواده ايرانی مقيم شهرهای برلين، کلن، دورتموند و مونستر نشان می‌دهد 74 درصد خانواده‌هايی که فرزندان‌شان هنوز دانشجو و وارد بازار کار نشده‌اند، نسبت به وضعيت کنونی و گسترش تروريسم، نگران آينده فرزندان خود هستند.

در همين زمينه: القاعده؛ طنز تاريخ يا آژير خطر؟ ـ ۲