پنجشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۶

من زبان ملی‌ام را دوست دارم!

بمناسبت روز بين‌المللی زبان مادری

يکی از بيماران حاضر در اتاق انتظار، وقتی فهميد
ايرانی هستم، صندلی‌اش را کمی نزديک‌تر آورد و
با لبخند گفت: سلام!
من نيز برحسب عادت در پاسخ به آلمانی گفتم
روز بخير! (Guten Tag!)
گفت: «واژه سلام را از همسرم ياد گرفتم. او باستان‌شناس است و دوازده زبان مختلف را می‌داند، از جمله زبان فارسی و شاخه‌های مختلف‌اش مانند دَری، کُردی، آذری و مهم‌تر نوشته‌های ميخی را. چندين مرتبه به ايران سفر کرد که آخرين بار، چهار سال پيش بود. الان هم مشغول اتمام پروژه خاصی است و دارد روی يک‌سری لوح‌های ديوانی و محاسباتی کار می‌کند. ... او، شب و روز، از زبان شيرين و لطيف شما، و خوش‌فکری و سيستم حکومتی‌ـ‌اداری و مالياتی ايرانيان که در سه هزار سال پيش سازمان داده بودند، سخن می‌گويد و آن‌قدر هم گفت و گفت، که مجذوبم کرد ...».
آن لوح‌ها و سنگ نبشته‌ها که خانم باستان شناس را اين همه از خود بی‌خود کرده بود، تنها جزئی از نظام زبانی ما ايرانيان، يعنی زبان پارسی است. اما چرا يک آلمانی، به‌تر و ظريف‌تر از من ايرانی، زبان پارسی و ملی‌مان را لمس می‌کند و لذت می‌برد؛ ناشی از دو علت است: نخُست، او نسبت به ساخت چنين نظامی آگاهی و تسلط کامل دارد؛ دوم، برداشت‌های خود را نمی‌تواند جدا از محيط زندگی، فرهنگ و سيستمی که در آن پرورش يافته و آموزش ديده، ابراز کند. از اين منظر، شگفتی‌های خانم باستان شناس تربيت شده در يک سيستم منظم و مرتب که همه چيزش سرِ جايش هست، همان اندازه قابل فهم هستند که بی‌تفاوتی ما ايرانيان تربيت شده در جامعه‌ غير‌سيستمی، متشنج و درگير با خرده فرهنگ‌ها و فرهنگ‌های قبيله‌ای!
نيست در لوح دلم جز الف قامت يار
چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم
سرنوشت زبان ملی ما در ايران، تا حدودی شبيه سرنوشت خود ما است (صرف‌نظر از اين‌که آذری، کرد، عرب، لُر، بلوچ، ترکمن و گيلک هستيم)، و می‌دانيم که چگونه قربانی سياست‌زدگی و درگيری‌های قومی‌ـ‌قبيله‌ای شد. دو هزار سال پيش، مستمسکی بنام «پان» وجود نداشت ولی از همان دوران، فرهنگی التقاطی و از درون متضاد، چون موجی سهمگين، گاهی ما را بطرف مرکز می‌کشيد، و ‌زمانی هم از مرکز گريزان و جدای‌مان می‌کرد. اگر بگويم هنوز هم در حال تاب خوردنيم، اغراق نمی‌گويم. بديهی‌ست در اين تاب خوردن‌ها، زبان‌های قومی‌ـ‌منطقه‌ای و زبان‌های صنف‌ها‌ـ‌کاست‌ها، ابزاری می‌شدند در دست سياست‌مداران [رؤسای قبيله‌ها]، در ظاهر عليه حکومت مرکزی، ولی در معنا، در جهت ريشه‌کن نمودن زبان ملی ما.
متأسفانه دولت‌مردان مرکزی، بی‌توجه به اين حقيقت که زبان‌های قومی، بخشی از نظام زبان ملی ما را تشکيل می‌دهند _‌حال چه به دليل ناآگاهی و چه به تبعيت از سياستی که معتقد بود تفرقه بی‌انداز و حکومت بکُن‌_ به بلبشوی حاکم و به روند تخربيی دامن زدند. بعد از انقلاب اسلامی، اين سير قهقهرايی در دفاع از رايج ساختن زبان و فرهنگ اسلامی در جامعه، تشديد شد. آن‌ها به‌جای اين‌که زبان عربی را، بعنوان زبان دينی و زبان دوم آموزش دهند _‌و اگر چنين کاری می‌کردند ملت، عمری سپاس‌گزار حکومت می‌گرديد‌_ فرهنگ و زبان کاست روحانيت را که ترکيبی بود از يک‌سری واژه‌ها، نشانه‌ها و اصطلاحات رايج در حوزه‌ها، در جامعه رواج دادند. وقتی ديدند چنين فرهنگی را نمی‌شود بر ساخت پيش‌رفته انطباق داد و جامعه شهری آن‌را برنمی‌تابد، به سياست پاکسازی روی آوردند. در قدم اول، وارد مراکز‌ مختلف آموزشی شدند و 340 هزار معلم و دبير و استاد را در سال 58 پاکسازی کردند. درِ همه‌ی مراکزی که فرهنگ‌ساز بودند و پشتوانه زبان ملی، زير عنوان مبارزه با طاغوت، تخته کردند. والخ.
از آن طرف، از درون جامعه، صدای ديگری شنيده می‌شود که زبان ملی ما، زبان فلسفی نيست. زبان صنعت نيست، توانايی مبادله‌ی نيازهای عصر حاضر را به‌هيچ‌وجه ندارد و غيره. من در اين زمينه نه تخصصی دارم و نه صلاحيت اظهارنظر. اما يک چيز را خوب می‌فهمم که اگر در سی سال گذشته که اکثريت کشورها گام‌های سنجيده‌ای همسو با جهانی‌شدن برمی‌داشتند، ما نيز روند طبيعی خودمان را فارغ از تشنج‌ها و انحراف‌های تحميلی ناشی از انقلاب، طی می‌کرديم؛ اکنون ساختار زبان فارسی، از بسياری جهات متحول می‌شدند و خيلی آسان می‌توانستيم خود را با شرايط انطباق دهيم. هنوز هم دير نشده است به شرطی که زبان ملی‌مان را دوست داشته باشيم!

*****
به مناسبت روز بين‌المللی زبان مادری، قطعه‌ای از يک شعر بلند گيلکی را در زير می‌گذارم:
خيلی‌زمت، اَمه زاکون (مدتی بود بچه‌هايم)
نوخورده‌بون «تأبه‌رون» («تأبيران ماهی» [نوعی خورشت] نخورده بودند)
سووته اَن‌نی کوليمه (سه دانه کولی [نوعی ماهی] بسيار ريز را]
مردکه گود پنج تومون. (فروشنده می‌گفت 5 تومان)
حاله خوانه مورغونه (بعد تخم‌مرغ لازم دارد)
اونه‌ام بگی يک تومون ( که قيمت آن می‌شود يک تومان)
همسايه‌ی خونه گونن (زمانی که بويش بلند شود همسايه‌ها می‌گويند)
دبيشته‌ره کوليمه (فلانی دارد ماهی سرخ می‌کند)
می‌دورونی مَه خونه ( ببينيد که چگونه دورنم دارد من را آتش می‌زند)
می‌بيرونی مردمه (و ظاهرم، مردم را؟)

۲ نظر:

Shiva گفت...

آقای درویش‌پور عزیز، سلام
با شما در مورد انواع "پان"‌ها موافقم. ولی معتقدم باید در نوشته‌هایمان دقیق باشیم تا بهانه‌ای به "پان"‌ها داده نشود. شما در این نوشته‌تان دو بار واژه‌ی "آذری" را به‌کار برده‌اید. بار نخست از قول بیمار آلمانی می‌نویسید: "زبان فارسی و شاخه‌های مختلف‌اش مانند دَری، کُردی، آذری و [...]" این‌جا اگر "آذری" را به معنای آن‌چه احمد کسروی اختراع کرد بگیریم، یعنی "زبانی باستانی از ریشه‌ی پارسی که پیش از غلبه‌ی ترکی در آذربایجان رایج بود" (که این خود هنوز ثابت نشده)، در آن صورت جمله‌ی شما ایرادی ندارد. بار دوم می‌نویسید: "[...] آذری، کرد، عرب، لُر، بلوچ، ترکمن و گيلک هستيم". این‌جا دیگر منظورتان نمی‌تواند آن "قوم باستانی" باشد و لابد منظورتان اهالی آذربایجان است. در این‌صورت باید گفت که زبان کنونی اهالی آذربایجان "شاخه‌ای از زبان فارسی" (از قول بیمار آلمانی) نیست، بلکه شاخه‌ای از زبان‌های ترکی و از خانواده‌ی زبان‌های آلتائیک است و ربطی به زبان فارسی ندارد (فارسی زبانی از حانواده‌ی هندو-اروپائی‌ست).

حسـن درويـش‌پور گفت...

!شيوای عزيز
سپاس از اين تذکر! در متن نوشته هم اين نکته وجود دارد که: «من در اين زمينه [در بارۀ توان‌مندی و ريشه زبانی و تفاوت‌های آن‌ها با هم‌ديگر] نه تخصصی دارم و نه صلاحيت اظهارنظر». يعنی خوانندگان اهل فن، چنان‌چه لغزشی را مشاهده نمودند، ناديده بگيرند. اين نکته اول و در همسويی با نظر شما که نبايد بهانه‌ای به «پان»‌ها داد.
نکته دوم، همان‌گونه که نوشتيد،دو بار واژه آذری را بکار بردم: بار اول که نقل و قول است. نه ارتباطی به نگارنده دارد و نه می‌تواند تداعی‌گر نظرات احمد کسروی باشد. اگر راوی ايرانی بود يا آلمانی‌ای که تخصص‌اش زبان‌شناسی است، دست‌کم می‌شد پای نگارنده وبلاگ را به ميانه‌ی دعوا کشيد که دانسته چنين متنی را انتخاب کرده است. اما در مرتبه دوم، واژه آذری، موازی ديگر واژه‌های عرب، لُر و بلوچ و غيره، بی‌توجه به مقوله زبان، بارِ سياسی دارد. اشارۀ به آن مجموعه‌ای‌ست که در درون مرز واحدی به نام ايران، ايرانی ناميده می‌شوند. اگر بخواهيم براساس متدلوژی شما متن را بررسی بکنيم، پس زبان عربی را هم من برابر با زبان پارسی گرفته‌ام. نوشته چنين معنايی را تداعی می‌کند؟
موفق باشيد!