پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۸

ميرحسين موسوی را نيز اعدام کردند!

سحرگاه امروز [پنجشنبه، ٨ بهمن ماه]، هم‌زمان با اعدام آرش
رحمانی‌پور، جوان نوزده ساله‌ای که فريب و دروغ دولت‌مـردان
اسلامی را باور کرده بود؛ سايۀ ديگری را نيز به دار آويختند که
آن سايه، کسی جز موسوی نيست!

وقتی فرزند بهشتی را به‌علت نارسايی‌های قلبی از سلول به بيمارستان اوين انتفال دادند، به فاصله يک ساعت پس از پخش خبر، سايت‌های وابسته به او، نگرانی موسوی را در ارتباط با سلامتی بهشتی، با آب و تاب بسيار انعکاس می‌دهند. اما، با وجودی که پانزده ساعت از اين جنايت مشمئزکننده می‌گذرد، و با وجودی که موسوی دقيق می‌داند آرش رحمانی‌پور تقريباً از سه ماه قبل از شروع انتخابات رياست جمهوری در زندان بود؛ خبری جز سکوت نيست!

ميرحسين اگر زنده بود، می‌دانم که به پاس احترام ميليون‌ها خانواده ايرانی که جوانان‌شان را در حمايت از او به خيابان‌ها فرستاده بودند، حتماً لب می‌گشود و بر عليه جنايت‌کاران اعتراض می‌کرد! ميرحسين اگر زنده بود، در وفاداری به عهد و پيمان خود در دفاع از حقوق ملت و اين که ايران متعلق به همه‌ی ايرانيان است؛ در برابر انواع سياست‌های ضد ملی که می‌خواهند گل‌های جوان و با طراوت اين مرز و بوم را يکی‌ـ‌يکی دست‌چين، جدا و پرپر نمايند، حتماً اعتراض و مقاومت می‌کرد! مير حسين اگر زنده بود، در عمل نشان می‌داد که برخلاف مسلمانان معتقد به ولايت فقيه، پای‌بند به «صفح» نيست تا روی بچرخاند و ديده را ناديده بگيرد.

می‌دانم که باور نمی‌کنيد. می‌دانم چنين احتمالی وجود دارد که شما فردا يا پس فردا ميرحسين را در حال گذر از خيابان، يا در حال مطالعه قرآن، از نزديک ببينيد و صدايش را بشنويد اما، آن ميرحسينی را که از امروز خواهيد ديد، جسمی است بی‌جان و فاقد يک روح ملی. يعنی اين سکوت و لب فروبستن، با آن لحنی که کروبی در مصاحبه با روزنامه فايننشيال تايمز يادآوری می‌کند که در صورت لزوم، نيروهای نظام با هم متحد خواهند شد؛ نوعی بازگشت به اصل فرقه‌گرايی و خودکشی سياسی است.

__________________________________

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۸

الفبای سياست و الفبای کی‌بُرد

سه هفته پيش که مصادف بود با تعطيلات سال نو ميلادی، آلکس کوچولوی شش ساله دست به شيرين‌کاری جالبی زد که شايد برای آن بخش از ايرانيانی که تمام انرژی و توان‌شان را صرف تبليغات محاکمه سعيد مرتضوی نموده‌اند و هم‌چنان در انتظار چنين محاکمه‌ای لحظه شماری می‌کنند، جالب و آموزنده باشد.
آلکس پسر يک خانواده جوان آلمانی‌ست. تقريباً شش ماهی است که در کلاس اوّل دبستان درس می‌خواند. در اين مدت کم او نه تنها حروف الفبا را خوب فراگرفت، رديف‌ها و طرز قرارگرفتن حرف‌ها و شمارۀ آن‌ها را می‌داند، بل‌که قريب به اتفاق واژه‌هايی را که در زندگی روزمره به‌کار می‌روند، بدون غلط می‌خواند و می‌نويسد. جدا از اين که بچه بسيار با هوش و خوش استعدادی است، پدر و مادر نيز بنا به سليقه خود در شناساندن رديف واژه‌ها و طرز قرار گرفتن آن‌ها کمی مايه گذاشتند و آموخته‌های او فراتر از آموزش‌های مدرسه هست. مثلاً اگر کتاب فرهنگ واژه‌ها را در برابرش بگذاريد و از او بخواهيد تا واژه «سيستم» را نشان دهد، مثل حرفه‌ای‌ها بخش مربوط به حرف «س» را باز می‌کند و از رديف «سی» به بعد، بدنبال واژه مورد نظر می‌گردد.
تقريباً سه هفته پيش آلکس که برای اولين بار مجبور شد تا يک روز کاری را تنها در خانه بماند، سری هم به اتاق کار مامان و بابا زد و در پشت کامپيوتر نشست. از آن‌جايی که پدر و مادر آلکس برای اطمينان و رعايت ايمنی قبل از ترک خانه، تمام فيوزهای مرتبط با اتاق کار و آشپزخانه را پائين کشيده بودند، برق قطع بود و هر چه تلاش کرد کامپيوتر روشن نمی‌شد. آلکس نا اميد برای لحظه‌ای به مونيتور خاموش خيره شد، کمی با دکمه‌های کی‌بُرد بازی کرد و بعد از يکی‌ـ‌دو دقيقه انگاری موضوع مهمی را کشف کرده باشد، انگشتانش از حرکت باز ايستادند و به فکر فرو رفت. او به نحوه‌ی چينش دکمه‌های حروف کی‌بُرد دقيق شد و می‌ديد که الفبای درهم و نامرتبش، ناسازگار با آموزشی است که در مدرسه فراگرفته بود. خانم آموزگار در کلاس تأکيد می‌کرد که حرف‌ها هرکدام شماره دارند و الفبا بايد به ترتيب شماره‌های يک(A)، دو(B)، سه(C) نوشته شوند. ولی او حالا می‌بيند که در صفحه کی‌بُرد قانون الفبا را رعايت نکرده‌اند و دکمه‌های حروف را نامنظم و به ترتيب شماره‌های هفده(Q) و بيست‌و‌سه(W) و غيره چيده‌اند.
عموماً کشف‌های تصادفی و بدون انگيزه، صرف‌نظر از اين که کاشف کودک شش ساله باشد يا آدم شصت ساله، شبيه جرقه‌های زودگذری هستند که فقط لحظه‌ای در ذهن می‌درخشند و بعد هم محو و فراموش می‌گردند. مثلاً کسی که قانون جاذبه زمين را کشف نمود، به احتمال زياد پيش از کشف، ده‌ها بار افتادن سيب و گلابی و گردو را از درخت مشاهده کرده بود. اما از آن‌جايی که انگيزه و زمينه‌ای وجود نداشت، علت و قانون افتادن ميوه‌ها از درخت‌ها هم پوشيده و کشف ناشدنی ماند. آلکس کوچولو نيز وقتی دقايقی سر از کی‌بُرد برگرفت و از پشت پنجره به آسمان خيره شد، بطور طبيعی نشان داد که در جُست‌وجوی انگيزه قابل توجيه هست. ناگهان به ياد حرف‌ها و تذکرهای مامان افتاد و راز کُندنويسی، اين که چرا بابا در هنگام نوشتن به جای خيره شدن به صفحه مونيتور، هميشه روی صفحه کی‌بُرد خم و خيره می‌شود را خيلی سريع کشف کرد. دلش برای بابای بيچاره‌اش که همواره با الفبای درهم و نامرتب کی‌بُرد مشکل دارد، واقعاً سوخت. انگيزه که شکل گرفت، آلکس از جايش بلند شد و بطرف آشپزخانه دويد. با کارد غذاخوری برگشت و دکمه‌های حروف را يکی‌ـ‌يکی بيرون آورد و بعد به همان ترتيبی که خانم آموزگار يادش داده بود، آن‌ها را مرتب چيد.
شب‌هنگام وقتی بابای آلکس در پشتِ کامپيوتر قرار گرفت و به محض نوشتن اولين آدرس در صفحه مرورگر، صدای فريادش در خانه پيچيد. آلکس کوچولو متعجب از رفتار پدر که چرا به‌جای تشويق و پاداش، شاهد واکنش‌های تُند و پرخاش‌گرانه‌اش می‌گردد چون گربه‌ای ملوس در گوشه‌ای پناه گرفت. پدر تُند و تُند و با تحکّم [دقيقاً شبيه رفتار ولی فقيه ايران] امر و نهی می‌کرد که شما اجازه نداريد وارد حريم ممنوعه شويد و کنجکاوی نشان دهيد. اما اين خشم نابه‌هنگام دقايقی بعد وقتی با توضيح‌ها و پرسش‌های سمج کودک روبه‌رو گرديد، حالتی بسيار تأسف‌بار و کمدی‌ـ‌تراژيک به خود گرفت. معلوم شد اين بابای بيچاره آلکس به‌رغم آموخته‌های دانشگاهی خود، مانند بخشی از مردم جامعه ما که به جای شناختن سيستم، تنها مُهره‌ها و دکمه‌ها را می‌شناسند، بی اغراق و به معنای واقعی بيچاره‌ست. البته درست اين است که بگوئيم آن‌ها فقط مهره‌ها و دکمه‌ها و جايگاه ظاهری آن‌ها را می‌بينند. زيرا کسی که مُهره‌ها و دکمه‌ها را چه در نظام سياسی بسته و چه در نظام کامپيوتر خوب بشناسد، بسادگی می‌فهمد که آن‌ها فاقد کارکرد مستقلی هستند؛ همه آن‌ها تابع فرمان‌ها، دستورالعمل‌ها و يا آن‌گونه که در ايران مصطلح است، تابع حُکم ولايت هستند و بر همين اساس حتا اگر شما بخواهيد دکمه [يا مُهره] «ع» عدالت را با دکمه «ج» جباريّت به دل‌خواه عوض کنيد، از آن‌جايی که شکل ظاهری تعويض به‌خودی خود نمی‌تواند تغييری در ماهيت فرمان ايجاد کند، در نتيجه دکمه «ع» عدالت همان وظايف «ج» جبار را به عهده می‌گيرد.
اين نکته را نيز بگويم که به‌هيچ‌وجهی نگران آينده و نوع و سبک آموزشی که ميان آلکس کوچولوی باهوش با پدری که در اصل مفهوم و کارکرد سيستم‌ها را نمی‌شناسد اما، با تحکم کتاب فرهنگ واژه‌ها را در مقابل فرزند می‌گيرد تا واژه سيستم را در درون آن پيدا کند، نيستم! هر چند اين شيوه آموزش ناقص يا آموزش‌های مُد روز، برای نسل ما و يکی‌ـ‌دو نسلِ قبلی حساسيت برانگيز و يادآور تلخی‌هايی است که يک نظام آموزشی ابتر، چگونه می‌تواند تأثير مخربی بر زندگی و آينده چند نسل بگذارد. آلکسِ آلمانی و ديگر آلکس‌های ايرانی، مصری، پرتغالی و غيره، نسل خوشبختی هستند و در دوره‌ای زندگی می‌کنند که نظام آموزشی آن از بنيان در حال دگرگونی است. شايد تا چند سال آينده در همان دبستانی که آلکس اکنون درس می‌خواند، به آن‌ها بياموزند که از اين پس ديگر تفاوتی ميان ترتيب الفبای نظام آموزشی با الفبای نظام‌های کامپيوتر و سياست وجود نخواهند داشت. اين تغيير جزئی يکی از علت‌های واقعی ترس رهبران نظام ولايی ايران از فراگير شدن نظام آموزشی نرم و گسترش تکنولوژی نرم در جهان است. زيرا که در چنين نظام آموزشی، کودکان از بدو ورود به مدرسه فرامی‌گيرند که در همه نظام‌ها، رتبه نخست را به حرف «Q» که نماد صلاحيت، قابليت و مشروعيت (Qualifikation) است، اختصاص می‌دهند. حرف «W» که سنبل سنجش و شاهين ميزانِ (Waagebalken) توانايی، سرعت، اختلال يا اُفت رُشد اقتصادی، صنعتی، کشاورزی و غيره در هرجامعه‌ای است، در رديف دوم قرار می‌گيرد. در مدرسه به آن‌ها خواهند آموخت که صفحه مستطيلی شکل «تاستاتور»[کی‌بُرد] دقيقاً شبيه هرم قدرت در درون هرجامعه‌ای است. دکمه‌های رديف ميانی که بيش‌ترين و متنوع‌ترين کارکردها را دارند و بار اصلی فشارها و ضربه‌های متوالی را بر گُرده گرفته‌اند، نشانه‌ای است از نقش و کارکرد اقشار ميانی در درون هر جامعه‌ای. روی همين اصل دکمه‌های ميانی با حرف «A» که بيان‌گر صفت عمومی و همگانی(Allgemein) است، آغاز می‌گردد. يعنی تحول و پيش‌رفت در همۀ مسائل مربوط به امور اجتماعی «S»، دموکراسی «D»، آزادی «F»، حقوق بشر «H»، حقوق کودکان «K»، ادبيات «L» و حتا مهم‌تر مسائل مربوط به گلوباليسم (Globalization)، بدون وجود و نقش آزاد و فعّال اقشار ميانی غيرممکن است.
اين نوشتم تا بگويم که آينده زندگی کودکانی مانند آلکس، با روی کار آمدن دولت‌های دجيتالی گره خواهند خورد. در چنين نظام‌هايی فراگيری و شناسايی سيستم‌ها، جزو دروس مقدماتی خواهند شد. يعنی نبايد برای آينده آنان نگرانی داشت. نگرانی بر سر آينده زندگی پدران آلکس‌هاست که مبادا چوب لای چرخۀ ماشين تحول و پيشرفت بگذارند. افرادی که بعد از گذشت سی سال با مشاهده اولين برنامه تلويزيونی «رو به فردا»، از آن بوی خوش بهار آزادی و دموکراسی را می‌شنود؛ افرادی که با ديدن يک مناظره، هفت ماه سرکوب و زندان و کشتارهای خيابانی را به دست فراموشی می‌سپارند تا بگويند اين نظام ظرفيت‌های ناشناخته زيادی دارد؛ آن وقت چه کسی تضمين خواهد داد که اگر جنبش سبز گامی فراتر از امروز خود برداشت، همين افراد چوب لای چرخ جنبش نگذارند و جوانان را به جرم زيادخواهی محکوم و سرکوب نکنند؟
__________________________________

پنجشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۸

خامنه‌ای در محاصره گروه‌های 1+5

بيانيه ۵ تن از روشنفکران اصلاح‌طلب دولتی مقيم خارج از کشور نخستين واکنش منطقی، محاسبه‌شده و برنامه‌ريزی شده‌ای است در جهت ارتقای سطح و محتوای راهکارهايی که پيش از اين ميرحسين موسوی در بيانيه شمارۀ ١٧ خود اشاره و ارائه داد.
بيانيه ۵ تن از روشنفکران دينی از اين جهت منطقی است که آن‌ها برخلاف رفتار ديگر عناصر وفادار به رهبری موسوی در درون جنبش سبز، نه تنها تناقض‌ها و ضعف‌های استراتژيکی موجود در بيانيه او را ناديده نگرفتند بل‌که، مضمون و محتوای بيانيه از همان آغاز نگارش نشان‌گر واقعيت ديگری نيز هست. واقعيتی که امضاءکنندگان می‌کوشند تا با تکيه و بهره‌گيری از اصطلاحاتی مانند «انتخابات خيانت‌آلود»، «استبداد دينی»، «ولی جائر» و «فاقد پايگاه وسيعی اجتماعی و آينده امن»، هم‌زمان پاره‌ای از ذهنيت‌ها و استنباط‌هايی که آقای موسوی نسبت به حکومت اسلامی دارد، در چهارچوب سياست اتحاد‌ـ‌انتقاد مورد نقد و ترديد قرار دهند.
همين‌طور بيانيه ۵ تن از روشنفکران دينی از اين نظر محاسبه شده است که اطلاع دقيقی از سطح نارضايتی موجود در درون محافل وابسته به اصلاح‌طلبان داخل کشور دارد. می‌خواستند حرف دل آن‌هايی را که بنا به هر دليلی نمی‌توانستند واگويی کنند، تا حدودی در نخستين بيانيه خود بازتاب دهند. اگرچه بسياری از افراد آن محافل در ظاهر و در دفاع از موسوی، بر اساس مصلحت و به رسم فرهنگ و عادت پيشينی که همانا چنگ‌انداختن به حبل‌الله است، به توجيهات غيرسياسی و عاميانه متوسل شدند و نوشتند: «تمام کشورهای جهان احمدی‌نژاد را به رسميت شناختند و موسوی نمی‌تواند چنين موضوعی را ناديده بگيرد»؛ ولی، وقتی هم به خلوت می‌رفتند، يک ساز ديگر می‌زدند. سازی که نُت آن را خود آقای موسوی يک ساعت بعد از پايان انتخابات در روز ٢٢ خرداد و در حضور گزارش‌گران رسانه‌های جهانی نوشته بود: «نتايج شمارش آراء در اکثريت مناطق کشور نشان می‌دهد که بنده برنده اين انتخابات هستم. هر نتيجه‌ای غير از اين، مورد پذيرش اينجانب نيست».
و خلاصه برنامه‌ريزی شده است به اين دليل ساده که می‌خواهند تشکيلات و مرکزيت جديدی را در ارتباط با تداوم راه رهبران [موسوی‌ـ‌کروبی‌ـ‌خاتمی] و با توجه به معذوريت و فشارهايی که مستقيماً آنان را تهديد می‌کند؛ در جهت همآهنگی بيش‌‌تر و هدايت حرکت‌های آتی جنبش سبز، در خارج از کشور سازمان‌دهی و مستقر نمايند. محدود کردن امضاءها به يک جمع ۵ نفری که هرکدام از آنان کم‌و‌بيش در ميان طيف‌های مختلف اصلاح‌طلبان دولتی نفوذ و تأثير کلام دارند؛ همين‌طور نپذيرفتن امضای زنان اصلاح‌طلب به اين دليل که بتوانند عناصر بينابينی را که ميان اصلاح‌طلبان و اصول‌گرايان پاندول می‌زنند، بعدها جلب و جذب کنند؛ نشانه‌های گويايی هستند که علت واقعی صدور بيانيه۵ تن را توضيح می‌دهند. مرکزيتی که در حين داشتن استقلال رأی، زير رهبری رهبران طيف‌های مختلف اصلاح‌طلبان، فعاليت خواهد داشت.
اما غرض از اين اشاره، توضيح يک موضوع جالبی است که تصادفاً با صدور بيانيه ۵ تن از روشنفکران دينی شکل گرفته است. آنان اگرچه از رهبران نام بُرده‌اند اما در جای جای بيانيه تأکيدشان روی رهبری موسوی است، و ناخواسته ارتباطی را ميان خود و موسوی برقرار ساختند که بعدها می‌تواند به‌نام گروه ١+٥ مشهور و مصطلح گردد. نامی که ولی فقيه‌ی به‌ظاهر روئين‌تن، از شنيدن آن به وحشت خواهد افتاد. علت چنين وحشتی هم پوشيده نيست زيرا يکی از همين گروه‌های ١+٥ می‌توانند نقش مؤثری در تغيير سرنوشت سياسی و آينده زندگی او داشته باشند.
در گذشته، ولی فقيه تمامی ارزيابی‌های سياسی خود را در چهارچوب معادلات ساده رياضی محاسبه می‌کرد و تصميم می‌گرفت. بر مبنای چنين محاسبه‌ای او معتقد بود که فشار گروه ١+٥ شورای امنيت سازمان ملل متحد، در برابر حمايت باصطلاح بی‌دريغ (؟!) گروه ١+٥ داخلی که متشکل‌اند از انواع نظاميان درجه‌دار و لباس شخصی [پاسدار، امنيتی‌ـ‌اطلاعاتی، بسيجی، پارلمانی، طلبه‌ها + حجتيه]؛ فاقد کارايی لازم و مؤثر هستند. تمرکز و توجه بی‌اندازه او روی قدرت و پشتيبانی گروه ١+٥ نظاميان در حدی بود که به‌هيچ‌وجهی نقش و حضور مردم را در معادلات سياسی آينده دخالت نمی‌داد و به احتمال زياد، بر اين باور بود که هر صدايی را می‌شود در نطفه خفه کرد. در واقع می‌توان گفت که براساس چنين برآوردی است که او در فردای انتخابات دورۀ دهم رياست جمهوری، آشکارا قانون را ناديده گرفت و اعلام نمود که ميزان رأی من و انتخابم احمدی‌نژاد است!


اما رهبر باصطلاح روئين تن ما، از يک امر بديهی و قانون‌مند غافل بود که هر روئين تنی، پاشنه آشيلی دارد. وقتی صدای گرم و جان‌داری مردمی که در اعتراض به عمل‌کرد متقلبانه و دروغ‌گويانه ولی فقيه از درون جامعه بلند شد و طنين جهانی پيدا کرد؛ تازه دوزاری حاج سيدعلی افتاد که گروه نظامی ١+٥ تنها شريک غنايم او نيستند، بل‌که دشمن جان او نيز هستند. اين که ولی فقيه از حوادث بعد از انتخابات چه درس‌هايی آموخت، موضوعی است جدا و خارج از بحث. اما يک گروه نظامی 1+5 را که تا حدودی نيز [هرچند بسيار محدود] در درون جامعه پايگاه و نفوذ دارد، تنها می‌توان از طريق ايجاد و گسترش گروه‌های مختلف ١+٥ در کشور، از جايگاه قدرت به زير کشيد و منزوی ساخت. کار روشنفکران دينی از اين نظر که می‌خواهند گروه ١+٥ را سازمان‌دهند و مطابق تصوير بالا گروه نظاميان را در محاصره بگيرند، قابل تقدير است. حالا بايد به گروه‌هايی که خواهان جمهوری ايرانی هستند توصيه کرد که بيش‌تر بجنبند و گروه 1+5 خود را تشکيل دهند تا محاصره گازانبُری تکميل گردد.
__________________________________

جمعه، دی ۱۱، ۱۳۸۸

بيانيه ١٧، هوا می‌ره

در دهه‌های بيست و سی که هنوز شيوه‌های آموزش سنتی در جامعه عالب بود و کودکستانی وجود نداشت، خانواده‌های باسواد مجبور بودند کودکان پيشا دبستانی [و حتا دبستانی] را در خانه آموزش بدهند. بعضی از خانواده‌ها بنا به توان ابتکاری خود متُدهای آموزشی خاصی را ابداع می‌کردند که آن روش‌ها در زمان بسيار کوتاهی، مورد استقبال ديگران نيز قرار می‌گرفت و به روشی عمومی در جامعه مبدل می‌گرديد. مثلاً يکی از روش‌های جالب در آموزش و شناسايی اعداد چنين بود که خانواده‌ها برای هر يک از اعداد صفت‌هايی را تعيين می‌کردند و در قالب يک ترانه‌ی وزين، آن‌ها را برای کودکان می‌خواندند. مثلاً می‌گفتند: ١٢ دارو ميده؛ ١٣ سينه‌زنه؛ ١٤ چاروق‌دوره؛ ١٥ پينه‌دوره و الی آخر.
حالا بعد از گذشت نيم قرن از آن دوران، بيانيه شمارۀ ١٧ آقای ميرحسين موسوی [به ويژه در مقايسه با بيانيه شمارۀ ١١ او] تداعی‌گر همان دورانی هستند که اعداد هرکدام صفت‌ها و بارمعنايی خاصی داشتند. يعنی مطابق همان سنت شمارش اعداد که می‌گفتند ١١ ياری می‌ده، ١٧ هوا می‌ره؛ ناچارم بگويم که: بيانيه شمارۀ ١١ اگر تا حدودی ياری می‌داد؛ بيانيه شمارۀ ١٧ گفته‌های پيشين را برباد، يا هوا می‌دهد!
بديهی است که افراد مختلفی از همين امروز، توجيهات متفاوتی را در بارۀ بيانيه شمارۀ ١٧ ارائه خواهند داد ولی، بنا به شناختی که تاکنون از روند رو به پيش جنبش سبز کسب کرده‌ام، استنباط‌ام چنين است که بيانيه شمارۀ ١٧، باد هوا خواهد شد. البته نه از طرف بدنه‌ی متين، صبور و با فراست جنبش سبز، بل‌که از جانب جبهه مقابل و به‌ويژه از طرف شخص رهبری. زيرا بيانيه اخير برخلاف بيانيه شمارۀ ١١ که خواهان «تقويت وحدت ملی» و «پذيرش حق حاکميت مردم و کسب رضايت آن‌ها» توسط حاکميت بود؛ نشانه‌ای است از يک عقب‌نشينی استراتژيک در جهت تأييد دولت متقلب، غيرقانونی و تحميلی. دولتی که از فردا و با استناد به بند يک بيانيه شماره ١٧ مدعی خواهد شد که همآهنگی سه قوه در قبال سران فتنه و متهم کردن آن‌ها به دروغ‌گويی، نشانه‌ای است از «مسئوليت‌پذيری دولت در قبال مردم، مجلس و قوه قضاييه». و مهم‌تر، حالا دست احمدی‌نژاد کاملا باز است که با استناد به خطبهِ نمازِ عيد فطر رهبری که گفته بود: «اقرار متهم؛ مسموع و حجت است!»؛ نه تنها بيانيه را به‌معنای اقرار شرمگينانه موسوی تعريف و ترجمه خواهد کرد، بل‌که از همين فردا موسوی متهم خواهد شد که با فتنه‌گری خود موجب ناکارآمدی دولت گرديد.

وانگهی، حتا اگر فرض کنيم که اميد به محدود کردن خشونت در جامعه، انگيزه و نيّت اصلی صدور چنين بيانيه‌ای را تشکيل می‌دادند؛ باز ناچاريم به‌اطلاع آقای موسوی برسانيم که اين تاکتيک با توجه به کارنامه شش ماهه اخير حاکميت، نه تنها موجبی برای عقب‌نشينی خشونت‌طلبان نخواهد شد بل‌که، جنايت‌کاران و لومپن‌هايی مانند روح‌الله حسينيان را که خواهان برائت از موسوی هستند، تقويت خواهد نمود. آن‌ها بيانيه شمارۀ ١٧ را نشانه‌ای از ضعف جنبش سبز ارزيابی خواهند کرد و بيش از پيش، بر طبل خشونت خواهند کوبيد.

حال پرسش کليدی اين است که هدف از صدور اين بيانيه چه بود؟ پيشنهاد «خروج از بحران»، يا فاصله‌گرفتن از مواضع و خواست‌های اکثريت قريب به اتفاق بدنه جنبش سبز؟ پاسخ به اين پرسش مستلزم آن است که نوع رابطه موسوی را با بخشی از نيروهايی که بدنه‌ی اصلی جنبش سبز را تشکيل می‌دهند، کمی بررسيم. تا پيش از اعتراض روز عاشورا، فضای حاکم بر جنبش سبز و نقش موسوی در ميانه‌ی آن‌ها تا حدودی شبيه و يادآور ميدان «بندبازی» سنتی بود.

در بندبازی سنتی، هم قاعده بازی، هم نقش بازی‌گر و هم نوع داد و سُتدی که ميان تماشاگران و بازی‌گر وجود دارد بسيار ساده و روشن است. برخلاف بندبازی در سيرک، که گروهی از بازی‌گران هم‌زمان و هم‌آهنگ بر روی تعدادی از طناب‌ها و تاب‌ها مشغول هنرنمايی می‌گردند؛ در بندبازی سنتی تنها يک بازی‌گر را با يک چوب تعادل می‌بينيم که يک هدف مشخصی دارد و آن عبور از يک خط مستقيم يا طناب ضخيم و طويلی است که از روی دو داربست چوبی عبور می‌دهند.

تماشاگران سيرک، عموماً فاقد نقش و رابطه‌ای نزديک با بازی‌گران هستند. به معنای واقعی تماشاگرند و به‌همين دليل، خودشان را دربست در اختيار بازيگران می‌گذارند. يعنی شيرين‌کاری‌های بازی‌گران است که تماشاگران را به هيجان و تشويق وادار می‌سازد. ولی در بندبازی سنتی قضيه کاملاً برعکس است. تشويق تماشاگران از همان آغاز خود علتی است برای تحريک و هيجان بازی‌گر. آن‌ها هستند که بازی‌گر را به هنرنمايی بيش‌تر وامی‌دارند و بديهی‌ست، اگر ناراضی باشند تکّه می‌پرانند و نيش‌خندزنان می‌گويند: «پهلوان! کمی هم کون‌ات را تکان بده».

اما در ميدان تجمع جنبش سبز ايران که آن‌را تا حدودی به ميدان بندبازی سنتی تشبيه کرده‌ام، تغيير و تفاوت‌هايی نيز به چشم می‌آيند. در دو سوی ميدان، دو نيروی مختلفی ايستاده‌اند با گرايش‌ها و طرزتلقی‌های کاملاً متفاوت از زندگی و روابط سياسی و اجتماعی: نيروهای جامعه‌محور و حاميان ولايت‌محور. هر دو گروه، چشم دوخته‌اند به تنها بازی‌گر يا بنا به اصطلاح رايج، تنها پهلوان ميدان ميرحسين موسوی. مردی که هنوز نمی‌داند «چوب تعادل» را چگونه در دستان خود بگيرد. ترس واهی پهلوان ميدان از آينده که اگر سکندری خورد و فرولغزيد، در آغوش کداميک از دو گروه امت و ملتی که در دو سوی ميدان ايستاده‌اند خواهد افتاد؛ يکی از مهم‌ترين موانع و شايد هم علت اصلی و واقعی عدم تحرک او در صحنه نُخست سياست ايران هست. به‌همين دليل او به‌جای بازی‌گری و هنرنمايی، گاه‌گاهی به موعظه‌گری متوسل می‌گردد و سخن از آرمانی می‌گويد که انگاری پيش از اين پياده و تجربه نشده بودند. می‌دانيد که موعظه‌گری هم در الفبای سياست، آن هم از طرف فردی که خود را برای احراز پُست رياست جمهوری نامزد کرده بود، بدين معناست که ميان منبر و کرسی رياست جمهوری، تفاوتی قائل نيست. تجربه سی سال گذشته نيز نشان می‌دهند که غرض از اين اختلاط قاعده‌گريزی است، هرچند در ظاهر و در بيان، مدافع نظم‌پذيری و قاعده بازی باشند.

واکنش نيروهای سبز در روز عاشورا و در تقابل با نيروهای خشونت‌طلب دولتی، جدا از اين‌که موجب شوک‌زدگی ولی فقيه و حواشی گرديد، بل‌که سبب دست‌پاچگی پهلون بازی و سقوط او در آغوش نيروهای ولايت‌محوری که در زير طناب بازی ايستاده بودند، نيز شد. بيانيه شمارۀ ١٧ محصول چنين سقوطی هست! اما بيان چنين سخنی نه به‌معنای نااميدی‌ست و نه نشانه‌ی خلوص‌نگری. بازی سياسی اُفت و خيز دارد و پيش از اين ماجرا نيز شاهد سقوط بسياری از بندبازان سنتی در نيمه‌های راه بوده‌ايم. منتها موضوعی که تا کنون در جامعه ما سابقه نداشت و انتظار داريم از اين پس اتفاق بيفتد، بايد بکمک پهلوان ما بشتابيم، دست او را بگيريم و تشويق‌اش کنيم تا بازی را منطقی‌تر ادامه دهد. بايد يادآوری کنيم که شمارش آموزش اعداد به شيوه سنتی _‌براساس آن‌چه که در مقدمه‌ی اين نوشته آمده است‌_ به عدد ١٧ منتهی نمی‌شود، عدد ٢٠ هم وجود دارد که روزی همه با هم عليه ولی فقيه دَم بگيريم: خانه «ولی» کسی نيست، خانه ما عروسی است!

کلام آخر را با تأکيدی ويژه بگويم که اميدواری من بی‌دليل نيست! زيرا که آقای موسوی هم منطق بازی را خوب می‌فهمد، و هم خواست جنبش سبز در کل، در سطحی نيست که خارج از طرفيت آقای موسوی باشد. جدا از اين، تلاش و مراجعه او به جامعه‌شناسان آن هم بعد از گذشت دو‌ـ‌سه روز از اعلام نتايج انتخابات در جهت شناخت واقعی هواداران جنبش سبز، دست‌کم بدين معناست که او قاعده بازی را ميان خود و بدنه جنبش در درون جنبش سبز پذيرفته است. متوجه سيگنال‌هايی است که بطور پی‌درپی از جانب قريب به اتفاق نيروهای هوادار جنبش سبز فرستاده می‌شوند:

از زلف برون کنی اگر تاب شوم
بر لب ننهی اگر می ناب شوم
در چشم نياوری اگر خواب شوم
اما...
از دست فروريزی اگر آب شوم!
_________________________________