جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۸

آنچه می‌خوانيد واقعيت است نه حکايت!


پا به هستی گذاشتيم که بخنديم يا بگيريم؟
اين مرگ است که بر ما سايه افکنده يا حياتی
است دو باره؟
«کارلوس فوئنتس»



محال است بگذارم از اينجا بری!
دوشنبه 12 امرداد

حوالی پارك ساعی ماموران جوانی را دنبال كردند و با خشونتی وصف‌ناپذير، بی‌رحمانه او را به زير مُشت و لگد و ضربات باتوم گرفتند. تی شرت جوان در اثر تقلا برای رهايی از چنگ نيروهای انتظامی، از چند سو پاره می‌شود و تن لُخت و کبودش را به معرض ديد مردم می‌گذارد. جمعیت با ديدن اين صحنه فجيع يک‌صدا فریاد می‌زند: نزنید! ولش كنید!
در اين لحظه چند زن از پياده‌رو وارد خيابان شدند و خود را به زیر دست وپای مامورین می‌اندازند تا سدی باشند در مقابل ضربات باتوم. زنی میان‌سال كه دهان‌بندی بر صورت داشت دست در گردن پسر انداخت و سعی می‌کرد او را به سمت پياده‌رو بکشاند تا از چنگ گاردی‌ها رهايی بيابد. یكی از گاردی‌های ورزيده و درشت اندام، چنگ بر گردن زن انداخته او را از زمين می‌کَنَد و به داخل جوی آب پرت می‌كند.
زن جوان دیگری پريشان و گریان و با فریادهای جگر خراش به كمك او شتابيد و خود را به سرو گردن مامور معترض آویزان می‌كند. زنان و مردان دیگر به هم می‌گویند برویم كمك مادرش و نگذاریم گاردی‌ها پسرش را به زندان ببرند. در همین حین جوان برهنه را مامورین به سمت شمال خیابان می‌كشيدند و بعد از سوار کردن او به ترك یكی از موتورسیكلت‌ها، دستانش را از پشت با دست‌بند پلاستیكی بستند. بلافاصله يکی از افراد لباس شخصی به پشت موتور می‌پرد و در پشت پسر جوان می‌نشیند تا مانع رهایی او از سوی زنانی شود که بطرف موتور سیكلت هجوم آورده بودند. پيش از رسيدن مردم موتور سيکلت حركت می‌كند اما در عوض، گروهی از زنان به همراه چند مرد، فرمانده نیروها را محاصره می‌كنند و مانع حرکت و پيوستن او به ديگر نیروهایش می‌گردند.
از آن‌سوی، چند زنی كه از سمت شمالی به طرف جنوب می‌آمدند و از دور نظاره‌گر فریادهای خشم‌آگین زنان بودند، همراه با مادر پسر و چند زن دیگر به وسط خیابان دویدند و راه حركت را بر موتور سیكلت‌ها می‌بندند. موتورها در نقطه‌ای متوقف می‌گردند که جمعيت حاضر در پياده‌روی شرقی، به‌طور دقيق می‌توانستند چهره وحشت‌زده جوان و تن کبود و عريانش را از نزديک ببينند. وقتی نگاه غمگين و ملتمسانه جوان با جمعيت حاضر در پياده‌روی شرقی تلاقی نمود، همه متأثر شدند. در اين لحظه زنی میان‌سال مردم را تشویق می‌كند که بجنبید، آزادش كنید و الا فردا باید جسدش را از سردخانه تحویل بگیریم!
حالا زنان زيادی فرمانده را در محاصره گرفته‌اند و مردی میان‌سال خطاب به فرمانده می گوید باید آزادش كنید! باید آزادش كنید. نمی‌گذاریم او را ببرید مگر چه كرده؟ در پیاده رو راهپیمایی كرده؟ به چه حقی می‌زنیدش؟ با فشارهای همه سویه ومتحد مردم و جمع شدن گروه بیشتری از زنان که يک‌ريز جیغ و فریاد می‌کشيدند، فرمانده سست می‌شود. حتی زنی كه مصر است به هر قیمتی مانع بازداشت جوان بی‌گناه گردد، زانو بر زمين می‌زند، پاهای فرمانده را محکم می‌گيرد و جیغ‌کشان می‌گويد: محال است بذارم از این‌جا بری! باید آزادش كنی!
این صحنه مقاومت شكوه‌مند و همدردی بی‌نظیر انسان‌ها نسبت به هم، اشك شوق در چشمان بسياری نشاند. بالاخره جوان آزاد شد و دستش در دستان زنان و مادران به پیاده رو آورده شد .
جمعیت یك صدا دست زدند و هورا كشیدند چند زن به سمت مادرش رفته و او را غرق بوسه كردند او خیس عرق و خسته از پیكاری نیم ساعته آرام بر سكوی دیواره پارك ساعی نشست و وقتی تعریف و تمجید تشویق‌آمیز مردم را كه دورش جمع شده و از فداكاری مادرانه‌اش می‌گفتند، فروتنانه گفت: من مادرش نیستم!


__________________________________