پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۲

چــــــــــــــــــــــــرا امـــــــــــــــــروز؟
قرائت گزارش کميسيون اصل نود درباره شکنجه و مرگ خانم زهرا کاظمی، در صحن علنی مجلس شورای اسلامی، ظاهراً بار ديگر زمينه ی مناسبی را برای درگيريهای سياسی جناحی و تقابل ميان قوای مختلف قضائی، مقننه و اجرائی را در بالا مهيا ساخت و گزارش اين درگيريها، مهمترين مطالب اين هفته و هفته آينده روزنامه های کشور را تشکيل خواهند داد. ضروريست در اين زمينه، نکاتی را به اطلاع خوانندگان برسانم:
1- نگارنده ضمن ارج نهادن به کار اعضای کميسيون اصل نود و زحماتی را که آنان برای تهيه گزارش متحمل گرديده اند، متاسفانه مجبورم اضافه کنم که قرائت آن در شرايط کنونی، بنفع عناصری خواهد بود که خود آمران اينگونه جنايت اند.
2- هم اعضای کميسيون و هم رئيس مجلس اشاره کردند که اصل گزارشی که در صحن علنی مجلس قرائت گرديد، از مدتی پيش آماده بود اما مسئولين بالا (چه کسی جز ولی فقيه می تواند باشد؟) خواستند تا قرائت آنرا به تأخير بياندازند.
3- با توجه به متن گزارش و ديدگاه رئيس قوه قضائی، مسئولين بالا در اين زمينه به توافق رسيدند که بهتر است برای حفظ نظام اسلامی، يکی – دونفر قربانی شوند.
4- طرح گزارش در شرايط کنونی و هياهويی که در ارتباط با آن برپا می شوند، تماماً در خدمت سياستی است که نمی خواهد افکار عمومی در لحظه حاضر متوجه اختلافات مسئولين کشور بر سر پذيرش پروتکل الحاقی شوند.
5- اصل گزارش، که با هدف دفاع از وزارت اطلاعات عليه دادستانی انقلاب تهيه و تنظيم شده است، بجای پرداختن به اين مهم که سيستم قضايي – امنيتی و انتظامی کشور اساساً متکی بر شکنجه اند، ميل به تسويه حساب دارد و از اين نظر تمام توجه خويش را معطوف به افراد می کند.
6- مهمتر اينکه گزارش اخير، بجای آن که بتواند زخمهای جامعه و قلبهای جريحه دار مردم را التيام بخشد، بنوعی نفرت، کينه و دشمنی را در جامعه گسترش می دهند و بنحوی دامن افرادی که در گردآوری گزارش نقش داشته اند، در همراهی با جنايتکاران، آلوده می سازد.

سه‌شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۲

وقتی زنگ ها به صدا در می آيند!


حميدرضا آصفی، سخنگوی وزارت امورخارجه ايران به خبرنگاران گفته است که اسامی بيش از دويست و بيست و پنج نفر از افراد مظنون به عضويت در شبکه القاعده را در دو مرحله در اختيار شورای امنيت سازمان ملل متحد گذاشته است.
بحث درباره سازمان القاعده و علت حضور آنان در ايران، که موضوعی است خاص، پيچيده و سياسی، بايد در فرصتی مناسب بطور دقيق، مستدلل و مستند، تمامی ابعاد فقهی، اقتصادی و سياسی آن شکافته و تحليل شوند. قدر مسلم اينکه ادعای دولت آمريکا را مبنی برحضور تعدادی از اعضای مهم القاعده در خاک ايران، و استفاده نظامی از خاک اين کشور عليه منافع آمريکا و متحدانش؛ در حاليکه عناصری از واقعيت ها را در برمی گيرند، اما بطور کامل و صد در صد نمی توانيم اين ادعا را بپذيريم. همانگونه ادعای دولت ايران را، که عاری از حقيقت است نمی توان پذيرفت.
برای ما در اين لحظات سرنوشت ساز سياسی، مهمتر از نام و کشف تعداد اعضای القاعده، تشخيص قاعده بازی است که دولت ايران تصميم گرفته در نقش سخنگو، اطلاع رسانی کند. دولتی که کنترلی بر عبور و مروز مرزهای کشور ندارد و تنها از طريق گزارشهای گروه ضد جاسوسی وزارت اطلاعات و امنيت کشور، آن هم نه از داخل خاک ايران بلکه از آنسوی مرزها، متوجه حضور تعدادی مهمان سرشناس در قلب استان خراسان می شوند، چگونه می تواند مدعی دستگيری آنان باشد؟ خاتمی با اتکاء به نيرو و قدرت کدام گروه نظامی می توانست وارد دربار طبسی گردد تا افراد مظنون را دستگير سازند؟ دولتی که خود فاقد اطلاعات لازم و دقيق است، چرا و به چه دليل تصميم گرفت که اطلاع رسانی کند؟
قضيه القاعده، نسبتی مستقيم با قضيه پذيرش پروتکل الحاقی وابسته به پيمان منع توليد سلاح های هسته ای دارد. اين موضوع را همه خبرگزاريهای جهان گزارش کرده اند. اما چگونه؟ مخرج مشترک اين دو قضيه را، نيروهای افراطی وابسته به حکومت تشکيل می دهند. و طرح اين مسائل در لحظه کنونی، ادامه ی همان وظايفی است که برعهده حسن روحانی دبير شورای امنيت ملی گذارده اند. (در اين مورد به مقاله ی «پروتکل الحاقی و استراتژيهای متضاد» در همين صفحه مراجعه کنيد).
درست است که نيروهای افراطی در ارتباط با حضور اعضای القاعده در داخل خاک کشور، نقشی اساسی داشتند و باز هم درست است که آنان مخالف پذيرش پروتکل الحاقی بودند. اما هدف از اين مصاحبه چه بود؟ سخنان آصفی که موضوعی را روشن نمی کرد؟ او از ميان صدها افراد مظنون به عضويت القاعده، تنها ليست دويست و بيست و پنج نفری را نام می برد. از اين اعداد، به زحمت می توانيم کلمه «کرکه» ، يعنی سنگی را که در جواهرسازی از آن استفاده می شود، بيرون بکشيم. آيا می توانيم نتيجه بگيريم که آصفی سنگی را که در جای خود ارزشمند باشند، برای آمريکا پرتاب کرده است؟ اگر حکومت با اين هدف موضوع القاعده را طرح می کند، پس مجبوريم ماهيت چنين معامله ای را کشف کنيم.
هدف آمريکا، تحويل گرفتن افراد سرشناس القاعده است. دولت آمريکا مدعی است که اين افراد در داخل خاک ايران، طراحی و رهبری يکی – دو انفجار را برعهده داشتند. در واقع ايران با مخفی کردن آنان، يا بنا به ادعای دولت زندانی کردن آنان، از نظر حقوقی، بعنوان حکومتی که در مشاورت و همراهی با تروريست ها دست داشته است، مجُرم شناخته خواهد شد. يعنی آصفی با اين چراغ سبز، ميخواسته که بفهماند ما افراد سرشناس القاعده را به آمريکا تحويل خواهيم داد اما بدين شرط که آنها از تعقيب قانونی ولی فقيه، که مسئوليت چنين خلافهايی برعهده اوست، صرف نظر کنند. آيا زمان آن رسيده که بگوئيم زنگ ها بصدا در می آيند؟

دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۲

پروتکل الحاقی و استراتژی های متضاد



روز گذشته ايرانيان شاهد راهپيمايی ويژه ای در شهر تهران بودند. آنان متعجب از حرکات و تظاهرات مخالفان پيوستن به پيمان منع توليد سلاح های هسته ای، در برابر پرسش های مختلفی قرار گرفته اند که پاسخ به آنها، در شرايط کنونی الزامی است.
کشف و توضيح نيت ها و انگيزه های مخالفان، نه تنها راهگشاه فهم مسائل پيچيده و درگيريهای درون حکومتی خواهند بود، بلکه شناخت اين قبيل عناصر، بنوبه خود هم ميدان ديد ما را در تبيين و تحليل مسائل گسترش خواهند داد و هم دقيق تر می توانيم چشم انداز را تصوير سازيم.  
مخالفين در لحظه کنونی، کدام اهداف سياسی را دنبال می کنند؟ مگر نه اين است که روحانی دبير شورای امنيت ملی، بعنوان نماينده تام الاختيار ولی فقيه در مذاکرات شرکت کرد و با اجازه رهبری زير بيانيه مشترک امضاء نهاد؟ آيا تظاهر کنندگان نوک پيکان مخالفت را عليه روحانی نشانه گرفته اند يا عليه ولی فقيه؟ نوشته حاضر می کوشد تا به اشاره و فهرست وار، پرسش های فوق را پاسخ گويد.  
برای فهم شرايط کنونی ضروری است که نخست توجه مان را معطوف به پيامدهای بعدی قبول پروتکل الحاقی در جهان سازيم. جمهوری اسلامی با پذيرش پروتکل الحاقی و قبول پيمان منع توليد سلاح های هسته ای، کدام پيام، منظور و مفاهيم سياسی را به اطلاع جهانيان می رساند؟ بنظر من عمده ترين و مهمترين موضوع اين پيام، نکات زير هستند:
 1 ـ به جهانيان می فهماند که از من انتظار رفتار عقلايی داشته باشيد.  
2 ـ در ارتباط با مسائل اساسی و استراتژيکی، جمهوری اسلامی نيز قادر است همساز با ديگر کشورهای جهان حرکت کند.  
3 ـ سخنان رهبری که گفته اند:« سلاح های هسته ای نمی تواند تضمين کننده اقتدار سياسی باشند» بايد بعنوان مهمترين مطلوبيت جمهوری اسلامی، در جهان  تبليغ و شناسانده شوند.  
4 ـ جهان بايد بپذيرد که حکومت اسلامی، از اين پس تمام اهداف، خط مشی و رفتار عملی خود را سازگار با مطلوبيتی که رهبری به دنيا معرفی نموده است، خواهد ساخت.  
مفاهيم بالا به روشنی می رسانند که جمهوری اسلامی دانسته يا ندانسته خود را ملزم به پذيرش تعهداتی در حقوق بين المللی کرده و از اين پس مجبور به رعايت آن است. اما آيا حکومت جمهوری اسلامی ماهيتاً می تواند تعهد پذير باشد؟ آيا روحانيان حاکم، بخصوص طيف افراطی آن، از حداقل ظرفيتی که برای رعايت قرار دادهای دوجانبه يا چند جانبه بين المللی لازم و ضروريست، برخوردارند؟ رئيس جمهور خاتمی با آن همه ادعای فرهنگی، برای ارضای اميال تنگ نظرانه خود، ديديم که چگونه اعتبار و حيثت کميته صلح نوبل را به آنی ناديده گرفت و زيرپا نهاد. از کجا معلوم که همين فردا، آنان تمام کارکنان آژانس بين المللی را عوامل «سی.آی.ای» ندانند؟ همينکه رئيس جمهور معتقد است که بازی را از ميانه ی رينگ بوکس، به صحرای کويری کشيده ايم و به دوی ماراتن تبديل کرده ايم؛ نشانه ی آن است که مسئولين حکومتی اساساً اهل بازی نيستند. از گروهی که بهيچوجه اهل بازی نيست، چگونه بايد انتظار داشت که قواعد بازی را بپذيرد؟  
پس پذيرش پروتکل، بر اهالی حکومت خصوصاً بر ولی فقيه، از بيرون، و بطور مشخص از جانب کشورهای اروپايی، تحميل گرديد. اما شديدترين فشارهای دولت های خارجی، بدون وجود عوامل مؤثر داخلی، بدون نيروهای محرکه درون حکومتی، به آسانی قادر نبودند که بتوانند بر ذهنيت آهنين و سرد سياستگذاران کارساز باشند. اين گروه مؤثر و نيروی محرک درون حکومتی، مسلماً اصلاح طلبان نيستند. کسی آنان را، حتی خاتمی را، برای چنين کاری مهم و سرنوشت ساز، به بازی نخواهد گرفت. شايد تشبيه ديپلماسی «دوی ماراتُن» ، نوعی انتقام جويی سياسی باشد که خاتمی از اينطريق می خواست افکار عمومی را متوجه نيات و انگيزه های پنهانی دست اندرکاران چنين تصميمی ساخته و فرجام ناخوشايندی را به مردم نويد دهد. و يا شايد هم صادقانه، با توسل به اين مثال قصد داشت که بدانيم در اين مسابقه، گروهی از محافظه کاران از نفس افتاده اند و در نيمه راه بازمانده اند.  
بديهی است که در صف محافظه کاران پايبند به ولايت، بر سر پذيرش يا عدم پذيرش پروتکل، شکاف و دو دستگی ايجاد گرديد. محافظه کاران واقع بين موقعيت را حساس ديدند و استدلال ميکردند که با پذيرش پروتکل، نه تنها وجهه ی ملی يا دينی ما درجهان خدشه دار نمی گردد بلکه با استفاده از اين فرصت، بار ديگر می توانيم موقعيت و اعتبار مسئولين را در جهان سياست مستحکم سازيم. همين گروه بود که ولی فقيه را وادار به قبول و امضای پروتکل الحاقی ساخت. هياهوی بعدی و براه انداختن گروه راهپيمايان و کفن پوشان، بدين معناست که رهبری، به اجبار و تلويحاً مسائل را پذيرفته است. آيا چنين هياهويی نشان نمی دهند که موضوع اختلاف، فراتر از پذيرش يا عدم پذيرش پروتکل هستند؟
مسئولين جمهوری اسلامی، اساساً سياست های خارجی را بگونه ای طراحی می کنند که بازتاب آن سياست در داخل، موجب حفظ، تحکيم و تثبيت قدرت آنان شود. [در اين زمينه می توانيد به مقاله «ايرانيان مسلمان، در برابر پرسش های بيشمار» در ستون مقالات مراجع کنيد] لذا پيوستن به پيمان منع گسترش سلاح های اتمی، تابع همان اهدافی است که بطور مثال دخالت در امور داخلی عراق يا بمب گذاری و ترور در کشورهای ديگر. اما در ارتباط با اين موضوع خاص، پارامترهای ديگری را هم بايد اضافه کرد که مثلاً، هم عامل خارجی نقش داشتند و هم چشم انداز روشن بود. اگر جمهوری اسلامی پروتکل را امضاء نمی کرد، اين احتمال وجود داشت که:  
1 ـ پای شورای امنيت در اين قضيه به وسط کشيده شود و آنها نهايتاً يکی از تصميم های زير را عليه جمهوری اسلامی به اجراء می گذاشتند:  
الف – تحريم جهانی و دراز مدت؛
ب – حمله نظامی کشورهای جهان به خاک ايران.   
2 ـ اين احتمال وجود داشت که افراطيون اسرائيلی با بهره گيری از فرصت پيش آمده، تهاجم برق آسايی را بخاک ايران تدارک می ديدند و بخشی از مناطق کشور را بمباران می کردند.   
3 ـ تهاجم آمريکا و سرنگونی صدام حسين تأثير ويژه و مثبتی بر روحيه مردم گذاشته است. نظرسنجی ها و تحليل های وزارت اطلاعات [البته آن بخشی که رسانه ای شد] گويای اين واقعيت هستند که اعتبار و تأثيرگذاری رسانه های خارجی بمراتب افزايش يافته و در شرايط بحرانی، آنها می توانند واکنش های مردم را [مثلاً تحريم انتخابات مجلس هفتم] سمت و سو دهند و مشروعيت نظام سياسی را [که انتخابات مهمترين ابزار تبليغی آن است].خدشه دار و بی خاصيت سازند.  
4 ـ تحت تأثير عوامل بالا، بخشی از اصلاح طلبان همراه با مردم می شدند و از اين منظر، نه تنها توازن نيروها عليه نظام ولايت در پائين حجيم تر و گسترده تر می شدند بل که، از آن سوی حلقه ولايت در بالا کوچکتر و تنگتر و زمينه برای عقب نشينی بيشتر می گرديد.  
با پذيرش پروتکل، نه تنها عوامل فوق عليه حکومت بی تأثير خواهند شد، بلکه جمهوری اسلامی [تا حدودی] می تواند اعتماد کشورهای اروپايی را بطرف خود جلب کنند. دليل آن «تا حدودی» هم بيشتر بخاطر وجود دولت اصلاح طلب است. ولی از جهتی ديگر اضافه کنم که چنين سياستی با سه مشکل عمده روبه رو خواهد شد و به زعم من نمی تواند اهدافی را که دست اندرکاران انتظار داشتند و دارند، دقيقاً برآورده سازند:  
1 ـ دولت مردان جهان بر اين نکته واقفند که مسئول اصلی سياست های خارجی ايران ( اعم از پيدا و پنهان)، مطابق قانون اساسی، ولی فقيه است. مادامی که خامنه ای در رأس امور و مسئول سياستگذاری هاست، هيچ حکومتی _با توجه به سابقه مبارک ايشان_ به جمهوری اسلامی اعتماد نخواهد کرد.  
2 ـ با امضای پروتکل، نه تنها حکومت اسلامی می توانست تمامی يا بخش مهمی از تهاجم های ديپلماسی‌_‌نظامی آمريکا را عليه خويش در منطقه خنثی سازد، بلکه از اينطريق ممکن بود زمينه های مذاکرات دوجانبه را ميان دو دولت متخاصم، تدارک به بيند. ولی وجود رهبری کنونی و مواضع ضد آمريکايی او، سياستگذاران را با مشکلات داخلی روبرو می ساخت و مخالفت سپاهيان و بسيجيان را موجب می گرديد. يعنی حضور خامنه ای در رأس قدرت، عملاً مانع تحقق اهداف سياسی پذيرش پروتکل هستند.  
3 ـ از آنجائی که جهان شناخت دقيقی از سيمای رهبری دارد؛ امضای پروتکل بنفع اصلاح طلبان تمام خواهد شد و بعنوان يک برگ برنده آنها می توانند در انتخابات آتی از آن بهره برداری سياسی کنند.
مبارزه ای که در پس پرده ها و در ميان نيروهای صد در صد خودی، تا قبل از ورود وزرای خارجه سه کشور اروپايی جريان داشت، نه پذيرش پروتکل، چرا که چاره ای جز امضاء نبود؛ بلکه تعيين و انتخاب مسئولی که چهره ای ناشناخته در جهان داشته باشد و بتواند جلب اعتماد کند. اما چه کسی می توانست در لحظه حاضر برسکوی ولايت قرار گيرد و اين وظايف را پيش ببرد؟ در اين زمينه سه ديدگاه و گرايش مختلف در مقابل هم قرار گرفته اند:  
1 ـ ديدگاهی که معتقد بود بهتر است بجای ولی فقيه، بصورت شورايی عمل کنيم. اين ديدگاه معتقد بود که:  
الف- برای اداره حکومت نمی توان به نظرات يک نفر، حتی افرادی مانند خمينی عمل کرد. تجربه نشان داده است که نظرات فردی عملاً نمی توانند پشتوانه قوانين باشند.  
ب - با شورايی کردن رهبری، مسئوليت از شانه های فردی خاص برداشته خواهد شد و کسی فرد معينی را مسئول نمی شناسد.
ج – تشکيل شورا در شرايط کنونی نيازمند رفراندم نيست و از اين نظر پيشنهاد می کنيم که رهبری کنونی استعفاء دهند تا زمينه برای تشکيل آن مهيا گردد.  
د – مطابق قانون رئيس جمهور هم عضوی از شورا محسوب می شوند و حضور او در شورا اولاً، سياست اصلاح طلبان را عليه رهبری فردی خنثی خواهد ساخت ثانياً، از اين به بعد اين رئيس جمهور است که مثل همه کشورهای جهان، مستقيماً در مذاکرات مهم و اساسی شرکت خواهند کرد.  
2 ـ ديدگاه ديگری که از رهبری کنونی حمايت می کرد و او را مرکز اتصال و هماهنگ کننده کليه ی گروههای قدرت در جمهوری اسلامی می شناخت؛ معتقد بود که شورا، با توجه به محدوديت و ترکيب سه نفره اش، عملا نمی تواند حافظ منافع کليه گروههای تشکيل دهنده قدرت، در درون نظام اسلامی باشند.  
3 ـ و خلاصه سومين ديدگاه ضمن تأييد نظرات گروه اول، معتقد بود که استعفای رهبری در شرايط کنونی، زمينه را برای تعرض چپ های اصلاح طلب و ديگر مخالفان جمهوری اسلامی فراهم خواهد ساخت و آن سياست را بنفع نظام نمی ديد. آنان پيشنهاد کردند که حسن روحانی با اختيارات تام در اين مذاکره شرکت کند و تصميم او، بدون چون و چرا مورد تأييد رهبری قرار گيرد.  
در حال حاضر آنچه که انگيزه و علت اصلی اين هياهو را تشکيل می دهند، نه به اين دليلند که چرا دبير شورای امنيت در مذاکرات خود ماده الحاقی انرژی اتمی را پذيرفته اند. اساساً انتخاب او برای همين منظور بوده است. اما روحانی، به زعم گروهی که از رهبری کنونی حمايت (ديدگاه شماره 2 ) می کنند پا را فراتر نهاد و متضمن رعايت حقوق بشر و تأمين آزادی های سياسی در آينده شد. مخالفين آنرا توطئه ای عليه ولی فقيه می بينند که روحانی مقدمات تعويض او را در اين مذاکرات چيده است. بی سبب نيست که واعظ طبسی، روز بعد، فرماندهان سپاه پاسداران را به حضور می پذيرد و درباره خطرات آزادی های سياسی در جامعه هشدار ميدهد.  
ظواهر امر نشان ميدهند که بخش افراطی گروه محافظه کاران، بخاطر حفظ نظام کنونی مجبور است همراه با رهبر خويش از قدرت کناره گيرد. آيا چنين حادثه ای همان است که ماه پيش سعيد حجاريان نويد تحقق آن را به مردم ايران ميداد؟ آيا نيروهای افراطی به واکنشی خشن دست نخواهند زد؟ بنظر من توازن نيروها، بنفع گروههای افراطی نيست. اگر فرماندهان سپاه به ديدار واعظ طبسی شتافتند، بدنه سپاه پاسداران، با شناختی که از امثال طبسی ها دارد، با آنان همراه نخواهد شد. آنچه برای نيروی افراطی در لحظه حاضر حائز اهميت بسياری است، مبادا در اين ميان قربانی سياستی شوند که پيش از اين خود مبتکر آن بودند. عباس داوری، سرمقاله نويس روزنامه جمهوری اسلامی، روزنامه ای که متعلق به رهبر است، حرف رهبر و گروه افراطی طرفدار او را به روشنی بيان می کند:  
"اگر با همين تهديد از شما خواستند كه مقامات دولتي ايران را با عنوان نقض حقوق بشر و يا جنايتكار بين المللي و يا قتلهاي سياسي يا حقوق زن و ووو به دادگاه لاهه تحويل دهيد، آنگاه چه خواهيد كرد؟ اگر فردا شيرين عبادي، كه او را اساسا به ايران فرستاده اند تا فضاسازي هاي بين المللي عليه جمهوري اسلامي كنند، با پشتيباني نامه تبريك بوش و بلر، عليه آقاي خاتمي يا قوه قضائيه اعلام جرم كند و سازمان ملل و اتحاديه اروپا هم اعلام حمايت كنند، اين پروژه « ذلت بنام تنش زدائي » چه علاجي خواهد كرد ؟".

سه‌شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۲

يک شاخه گل بر دستم

يک شاخه گل بر دستم
سر راهت بنشستم


بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم
شادی آورد گـل و بـاد صبا شـاد آمـد
(حافظ)
شيرين عزيز!
چه روز فرح بخشی است امروز! ساعتی ديگر، سفينه ی فرشته مهر، درماه مهر، بر زمين مهرآباد می نشيند. می خواستم امروز را با سکوتی غريبانه، از دور، تماشاگر شادی مردم باشم، اما چه کنم؟ چرا دل را رها نسازم وقتی که می بينم آشکارا شگفت داری می کند؟ از چه؟ از بهار ملت و خزان دولت. از اينکه هنوز پا به خاک ميهن نگذاشته ای، با تهديد دولت اصلاح طلب روبرو می گردی!
چه روز فرح بخشی است امروز! وقتی که نقابها کنار گذاشته می شوند تا چهره های انسان دوستانه خود را برای مردم آشکار گردانند: «فی الارض والسما». و چه شيرين است تبسمی که هم اينک بر لبان هزاران پير و جوان نقش بسته اند. آيا اين نيشخند تاريخ است يا کتاب حافظه ی ملتی است که چنين ورق خورده و برصفحه ی «اورلی» چشم دوخته اند؟ آری اورلی نامی آشنا! از همين فرودگاه پاريس، فرشته صلح در مهرماه به پرواز در می آيد و رسول جنگ در بهمن ماه.
چه تصادف عجيبی.امروز، برخلاف ديروز که مستقبل مردی بی احساس بوديم؛ فرشته مهر، پيشاپيش احساس بهارانه اش را برای مردم می فرستد و به دلهای بيش از يکصد هزار مردم چشم انتظار، گرمی می بخشد.
ای کاش آنجا بودم، در مهرآباد! با مشعلی در دست و سرودی برلب . نگاهم، تو را، راهی که پيش روی داشتی دنبال می کرد و گوش ها را به غريو شادی مردم می سپردم.
شيرين من ببين!
آواز پير و جوان را:
بيهوده پرسه می زند- آن سائل آن سمج
در کوچه های باور مردم!
ای کاش آقای خمينی زنده بود و با چشمايش می ديد شکوه ی «حوا» را وقتی که دگربار بر سرزمين «آدم» پا می نهد، و چگونه اميد به زندگی، عشق و دوستی معنايی تازه می يابند و بهشت آکنده از طراوت می شوند!
ای کاش امروز هم مثل آنروز ( 12 بهمن 57) آنجا بودم، در مهرآباد! اما اينبار، همراه و همنوا با مردم ايران، فرياد می کشيدم: فرشته صلح، بذر مهر و محبت را در سرزمين نفرين شده ما بپاش! بگذار بگويند صلح مهم نيست. عشق ممنوعست و عاشقان گناهکارانند! پاسخ را به ما واگذار تا با زبانی که می فهمند، باز گوئيم: «لعمرک انهم لفی سکرتهم يعمهون» سوگند بجان تو! همانا آنان در بيهوشی خود سرگردانند!

یکشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۲

بخشی از مصاحبه شيرين عبادی با مجله اشپيگل اين هفته:
زمان تنفر و خشونت گذشت!




اشپيکل - خانم عبادی، وقتی خبر را از اسلو شنيديد، احساستان چه بود؟
عـبادی – شوک برم داشت. تا آن لحظه نمی دانستم که نام من هم در ليست بود.


اشپيگل – فکر می کنيد که موفقيت تان در ايران چگونه واکنشی را بدنبال خواهد داشت؟
عـبادی – جايزه تنها به شخص من تعلق ندارد بلکه، متعلق به همه کسانی است که در راه تحقق دموکراسی مبارزه می کنند. بسياری از انسانها در ايران، در راه آزادی و برای احقاق حقوق زنان و کودکان مبارزه می کنند. فکر می کنم که اين جايزه علتی خواهد شد تا آنان با اراده ای قوی و شجاعانه تر در اين عرصه گام بردارند.


اشپيگل – فکر نمی کنيد که حکومت اسلامی پيروزی شما را بنحوی عليه خويش ببيند؟
عـبادی – بايد منتظر بمانيم و ببينيم که آنها چه برخوردی خواهند داشت. افرادی که در ايران در راه حقوق بشر مبارزه می کنند، همواره ترس دارند که مبادا حکومت آنان را به اقدام عليه نظام اسلامی متهم سازد. درضمن اين جايزه بهمراه خود پيام ديگری هم دارد که رفرم و تغيير در ايران تنها از طريق صلح ممکنست. زمان تنفر و خشونت و جنگ و توسری خوردن از بين رفت و من در اين عرصه تا بدآنجا می کوشم که دولت در پذيرش و رعايت قوانين حقوق بشر مجبور شود.


اشپيگل – اما بسياری از ايرانيانی که در راه حقوق بشر مبارزه کرده اند، هم اکنون در زندانند؟
عـبادی – آری. خواستم اين است که همه آنان آزاد شوند. بيش از بيست سال است که چنين مبارزه ای را دنبال می کنم و هم اکنون شرايط خودم نيز مثل آنهاست و ممکنست فردا زندانی شوم. با اين وجود در پايبندی به اين نکته که از اينطريق به دموکراسی خواهيم رسيد، هيچوقت اميدم را از دست نداده ام. همين جايزه بسهم خود بمن نيرو ميدهد تا کارهايم را دنبال کنم. اضافه کنم که من آدمی خوش بين هستم و چنين می انديشم که هر روزی را پشت سر می گذاريم، شرايط بهتر خواهند شد.


اشپيگل – حتی برای ديگر زنانی که در جوامع مختلف اسلامی زير فشارند؟
عـبادی – راحت نيست که آدم در اينگونه جوامع و در ايران زن باشد. بسياری از قوانين اين کشورها عليه زنان نوشته شده است. البته زنان دنيای اسلام بايد خوشحال باشند که من بعنوان زنی از کشور اسلامی موفق به دريافت چنين جايزه ای شدم. اين جايزه علايمی را نشان ميدهد که اسلام و حقوق بشر نمی توانند مخالف يکديگر باشند.


اشپيگل – حانم عبادی، پاپ که خودش کانديدای جايزه نوبل بودند، شخصاً بشما تبريک گفت. فکر می کنيد که امکان ديالوگ ميان اسلام و مسحيت وجود دارد؟
عـبادی – تبريک پاپ برای من افتخار آفرين بود. پاپ يوهانس پُل دوم، هميشه باعث افتخار من بودند. خصوصاً زمانی که بطور روشن و واضح مخالفت خويش را نسبت به جنگ آمريکا و عراق ابراز نمود. مبارزه پاپ، در همان راهی که معتقدند و در پيش گرفته اند، شبيه مبارزه من است. يعنی ما، برای آزادی، برای منزلت و شأن آدمی، برای صلح و برای شکيبايی و مدارايی مبارزه می کنيم.


(رومان لايک)

شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۲

بدون تفسير!
روزنامه شرق در پانزدهم مهرماه، مطلبی را به قلم آقای فياض زاهد منتشر ساخت که مطالعه آن برای همه ی علاقمندانی که به جهان شمولی خرد پايبندند، الزامی است. با استناد به تجارب تاريخی، همه ی جوامع در حال دگرديسی، از جمله جامعه ما، همواره با پرسش های بيشماری روبرو بوده اند و هستند. برعهده اصحاب انديشه است که بحث و بررسی دقيق اين قبيل مسائل را، خصوصاً برای نسل جوانی که تشنه آگاهی است، دنبال کنند.
اگرچه آقای فياض بدرستی و تأکيداً يادآوری نمود که:«آنچه پيش روی ماست حاصل اثر پذيری از عوامل و مؤلفه های گوناگون است». اما ای کاش حداقل توضيحی را برای اطلاع ما می نوشتند تا بدانيم که درچه شرايطی جامعه ايران می توانست با فوران نظريه های مختلف و شکوفايی آن مواجه گردد؟ اولين شرط بروز عقايد و نظرات گوناگون در هر جامعه ای، تأمين امنيت صاحب نظران است. درحاليکه همه ما واقفيم که انديشمندان مان همواره از دو سوی، از طرف انحصار طلبان شريعتنامه نويس و از طرف اقتدارگرايان سياسی، مورد تهاجم قرار می گرفتند. دومين شرط طرح نظرات، ايجاد فضای مناسب برای گفتگو و ديالوگ درجامعه است. اما آنانیکه تأکيد بر امتی واحد داشتند، عملا منکر گوناگونی اقوام و فرهنگها و عقايد مختلف می شدند و بدينسان انديشمندان را به پستوه ها و زيرزمين های خانه ها می تاراندند.
افکار زير زمينی، فاقد توانهای لازم و اوليه برای نظريه پردازی است. راه چاره آن است که تفکر مختلف و پنهان را به سطح زمين، و در زير فضای متنوع و مستعدی که توانست آن همه استعدادها را به عالم و اکناف جهان صادر کند، باز گردانيم و همه را درگير گفتگو و چاره انديشی سازيم. متأسفانه، اين مهم با ذات و ماهيت شريعت نويسان حاکم در ايران، ناسازگار است. بی سبب نيست که افرادی نظير عسکراولادی، بجای گفتگوی مستقيم با دبير کل حزب مشارکت، به نامه نگاری تن می دهد.
بد نيست که ختم کلام را با سخنان گوهربار خواجه نظام الملک مزين سازيم:
«بُزرجمهر راپرسيدند، سبب چه بود که پادشاهی آل ساسان بيران گشت و تو تدبيرگر آن پادشاه بودی و امروز ترا به رأی و تدبير و خرد و دانش در همه جهان همتا نيست؟ گفت: سبب دو چيز، يکی آل ساسان برکارهای بزرگ، کاردان خُرد و نادان گماشتند و ديگر آنکه دانش را و اهل دانش را دشمن داشتندی، بايد که مردان بزرگ و خردمند خريداری کنند و به کار دارند و سرکار من با زنان و کودکان افتاد».


فياض زاهد: در ميان بحران هايي كه كشور ايران از آنها رنج مي برد، مهمترين بحران، بحران نظريه است. نظريه سازي و نظريه پردازي مهمترين دستاورد عقل نقاد و دنياي مدرن است. جدا از چگونگي موقعيت نظريه پردازي در ايران معاصر بايد اعتراف كرد كه تحقق شرايط موجود فلسفي و سياسي درگير اين بيماري مزمن و طولاني است. صنعت مزمن و طولاني از آن منظر قابل درك است كه اين بحران را نمي توان منتج به سال هاي اخير كرد. زيرا در مجموع جمع بندي در خصوص پديده هاي انساني و اجتماعي به صورت خاص ، نمي توانيم به سراغ يك علت خاص بگرديم. آنچه پيش روي ما است حاصل اثرپذيري از عوامل و مولفه هاي گوناگون است.
اين مهم مورد توجه علماي برجسته دانش بشري قرار گرفته است كه هيچگاه به دنبال يافتن تنها يك دليل نباشيد. بيهوده نيست كه فرانسوي هاي خوش قريحه گفته اند: «بدبختي ها به ندرت تك به تك مي آيند.» يا مظفرالدين شاه قاجار گفته بود: همه چيز ما بايد به همه چيز ما جور بيايد. نمي توان جامعه اي را تصور كرد و پنداشت مثلا در عرصه اي بسيار كارآمد است و در عرصه اي ديگر ناتوان. چنانچه در يك بستري حتي رشد هم داشته باشد، اگر در نتيجه يك فرآيند كلي و تصويري عام شكل نپذيرد، بدون ترديد به رشدي سرطاني و غيرهارمونيك بدل خواهد شد. هر چند نظريه پردازان معدودي به بيماري هاي مزمن بحران نظريه در ايران اشاره كرده اند، اما اين مهم چندان مورد توجه اصحاب انديشه قرار نگرفته است.
شايد در بين محققان معاصر اين سيد جواد طباطبايي بود كه بخشي از دغدغه هاي مربوط به اين مبحث بنيادي را در دو اثر خود «درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي» و يا «زوال انديشه سياسي در ايران» با مخاطبانش در ميان گذاشته باشد. اما توجه و تدقيق وي نيز عمدتا در بستري روبنايي و بسيار زودگذر صورت پذيرفته است. اينكه چرا انديشه و توليد تئوري در ايران دچار بيماري شده است، بحثي مطول و پر دامنه است. اما نبايد فراموش كرد كه بحران نظريه عميقا بر حوزه اي پراتيك نيز اثر گذاشته است. در اينكه چرا حوزه هاي رفتاري و مدل سازي و يا اتخاذ استراتژي ها و به تبع آن بهره وري از تاكتيك ها با ناكارآمدي و ضعف روبه رو است، به سطحي بودن و يا فقدان نظريه هاي عميق برمي گردد. به سخن ديگر ايران امروز در ساليان دراز گذشته به بيماري فكر دچار شده است. اين بيماري سبب شده كه حوزه هاي نظري در غفلت و تغافل به سر ببرند. در اينجا بر آن نيستيم تا حوزه هاي اثرگذار بر اين مهم را مورد شناسايي قرار دهيم، بلكه در اين مقال نتيجه حاصله و شرايط پيراموني مدنظر است.
به عنوان نمونه مي توان به ضعف مراكز علمي كشور در توليد نظريه اشاره كرد. در اين بليه حوزه و دانشگاه سرنوشت توأماني دارند. به راستي چند انديشمند مهم و قابل تأمل در سال هاي اخير در كشورمان ظهور كرده اند؟ و چه تعداد از آنها توانسته اند نظريات خود را در عرصه جهاني بلكه حتي در عرصه منطقه اي نيز مطرح سازند. حتي آنهايي كه در داخل كشور از اندك توانايي براي نظريه پردازي بهره مند بوده اند، زماني كه در محيط هاي ديگر قرار گرفته اند همچون شمعي در برابر خورشيد نظريه پردازان غرب بدل شده اند.كافي است چشمان خود را ببنديد و تنها تني چند از آنان را نام ببريد!در پايان به نظر مي رسد كه يكي از مهمترين ضربه هايي كه در ساليان اخير به حوزه نظريه پردازي وارد شد، بستن در هاي دانشگاه هاي علوم انساني به سوي انديشه هاي غربي بوده است.
تصور خام و ناصحيح اقناع در علوم انساني و كفايت كتب و انديشه هاي داخلي با اين فرض كه انقلاب فرهنگي ايران قدرت پاسخگويي به همه سئوالات بشري را دارد، امروز در مجموعه اي از تنوع فشارهاي فرهنگي، قرار دارد بسياري از متوليان امر مجبور به انسداد و توقف راه هاي ورود اطلاعات و يافته هاي آن سوي آب ها هستند؛ در حالي كه در طرح اوليه قرار بود آنها تحت تأثير انديشه هاي ما قرار بگيرند. تقسيم بندي حوزه معرفت بشري خود بزرگترين خطا و ناشي از فقدان آشنايي با حوزه نظريه پردازي بوده است. اينكه دانشگاه ها با عميق ترين لايه هاي فكري و دانش غرب يعني علوم انساني و نظري قطع ارتباط كردند، ضربه مهلكي را بر پويش نظري و فكري در ايران وارد ساخت، امروز بايد اذعان كنيم كه در حوزه معرفت نظري نزديك به يك قرن از غرب عقب مانده ايم. خطا در اين مهم سبب شده است كه تئوري هاي برآمده در حوزه هاي مختلف از كارايي لازم برخوردار نباشد و نتواند فكر سياسي و كنش اجتماعي در ايران را به سامان رساند. نگارنده اين سطور بر اين باور است كه ضعف در راهبردهاي عملي و كنش پراتيك در صحنه سياسي ايران در سال هاي اخير به فقدان انباشت پختگي و پويش نظري و توليد تئوري مربوط است. بديهي است بدون توجه به اين حوزه قدم از قدم نمي توان برداشت.

جمعه، مهر ۱۸، ۱۳۸۲

شادباش به مردم ايران!



آنکـه هـر دم هـوس سوختن مـا می کرد

کاش می بود و هم امروز تماشا می کرد


بيست و پنج سال مبارزه پيگير خانم شيرين عبادی در راه آزادی، برابری حقوق زنان با مردان و حقوق بشر، افکارعمومی جهان را متوجه سخت کوشی زنان ايران ساخته است. مآحصل اين تلاش، جايزه ايست که دقايقی پيش، هيئت داوران نام خانم شيرين عبادی را بعنوان برنده نوبل سال 2003، به مردم جهان اعلام کرده اند. خانم عبادی، دومين زنی است در جهان که بعد از مادر ترزا، شايستگی دريافت نوبل آزادی و حقوق بشر را داشته است. و اين افتخاريست برای همه ايرانيان، خصوصاً زنان، که با سخت کوشی خود، افکار عمومی جهان را متوجه اين مهم ساخته اند که چهره ايرانيان، همان تصويری نيست که از حکومت جمهوری اسلامی در ذهن دارند. چهره ای که بيست و پنج سال است فرياد می کشد که ما همه تشنه ی صلح و آزادی هستيم!
اگرچه از ميان زنان ايران، تنها خانم عبادی بود که برای حضور بر سکوی نوبل مفتخر شدند؛ اما اين بدان معنی نخواهد بود که ديگر زنان ما مستحق و شايسته چنين مقامی نيستند. درچند سال گذشته، تلاش دختران دانشجوی ما در عبور از موانع جهل و خرافات، بسهم خود در تاريخ مبارزات جهانی زنان بی نظير و قابل تقدير اند. همه ما قدردان زحماتی هستيم که امثال خانمهايی چون روانگيزکار و لاهيجی و ديگران در اين را متقبل شده اند. جمع تلاش اين مجموعه بود که توانست ارزش و اعتبار زنان ايرانی را در جهان رقم زند و توجه جهانيان را به شرايطی که در آن بسر می برند جلب کنند.
وبلاک دين و سياست، اين روز بزرگ و تاريخی را به همه ملت ايران، خصوصاً زنان کشور تبريک می گويد و معتقد است که از اين لحظه، با قبول و پذيرش اين جائزه، مسئوليت بزرگی را در برابر جهانيان پذيرفته ايم و وظيفه ما، برخلاف سياستهای جنگ طلبانه حکومت، تلاش ملتی است پيشتاز که خواهان تحقق صلح، آزادی و دموکراسی در منطقه هستند.
توضيح و پوزش:
پيش از خانم شيرين عبادی، خانمها «آنگ سان سوکی» يکی از فعالين حقوق بشر در ميانمار(1991)، مادر ترزا (1979)، بتی ويليامز مايريد کوزنکان، بنيانگذار جنبش صلح ايرلند شمالی (1976) و اميلی گرين بالچ، رئيس بين المللی اتحاديه زنان برای صلح و آزادی (1946)، برندگان جايزه صلح نوبل بودند که با پوزش از خوانندگان جمله فوق تصحيح ميگردد:
«حانم عبادی، پنجمين زنی است درجهان که بعداز خانمها آنگ سان سوکی، مادر ترزا، بتی ويليامز مايريد کوزنکان و اميلی گرين بالچ، شايستگی دريافت جايزه صلح نوبل را داشته اند».

جمعه، مهر ۱۱، ۱۳۸۲

معلمان و اعتصاب سراسری

جامعه فرهنگيان مبارز، از طريق [فراخوانی] عمومی، معلمان کشور را برای اعتصابی سراسری در روز سيزدهم مهرماه، روزجهانی معلم، فراخوانده است. اما متن سرخ و شهادت طلبانه فراخوان، ناسازگار با شأن و مقامی است که فرهنگيان قصد دارند از آن جايگاه، احقاق حق کنند. حرفه معلمان، در هرشرايط و موقعيتی، حرفه ايست آموزشی و مضمون اطلاعيه اخير، در اين زمينه نارسا است و خوانندگان را بی مهابا، بياد دوران پيش از انقلاب می اندازد. وقتی اطلاعيه را با سخنان بسيارمتين، وزين و منطقی آقای محمود بهشتی لنگرودی، دبيرکل کانون معلمان ايران، که خبرگزاری ايلنا پيش از اين گزارش کرده بود، مقايسه می کنم؛ احساس خاصی به من دست ميدهد که نويسندگان آن فراخوان، بيش از حد انتظار، از فشار و درد های اقتصادی – اجتماعی رنج می برند و تحت تأثير همين رنج، «مسير» ی را «نمايان» ساختند که شايسته مقام معلمان نيست.
اعتراض به ناعدالتی ها، اجحاف ها و ستم هايی که به قشر شريف و زحمتکش فرهنگيان روا ميدارند، جزئی از حقوق شهروندی معلمان است. خصوصاً هنگاميکه به تجربه ثابت شد که «در مجموعه حاکميت، اراده راسخی وجود ندارد که به خواسته های فرهنگيان توجه کنند»، ضروريست از طريق اعتصاب سراسری، افکار عمومی را متوجه شرايط کنونی سازند. بحث برسر اعتصاب نيست، بحث برسر جايگاه، مقام و نقش اعتصاب کنندگان است. بحث برسر افرادی است که وقتی وارد حرفه فرهنگی می شوند، حال بهر دليل و منظور و انگيزه ای، خواسته يا ناخواسته، مسئوليت بزرگی را در قبال جامعه و آينده آن می پذيرند. برهمين اساس فرهنگيان مجبورند تا کار، زندگی و حتی مبارزات خود را متناسب با تعهدی که پذيرفته اند، تنظيم کنند.
اينکه حاکميت اسلامی ايران نسبت به امور فرهنگ و آموزش بی توجه و حتی در اين زمينه ها بغايت ارتجاعی می انديشد؛ و به تبع آن، محدوديتها و مشقات فراوانی را بر فرهنگيان تحميل کرده و عرصه کار و زندگی را برآنان تنگ می سازند؛ اينکه مردم و جامعه، عليرغم کيفيت کنونی و سطح تحصيلات، هنوز به آن حد از رشد و مطلوبيتی نرسيده اند تا بخواهند در برابر مشقاتی که معلمان متحمل می شوند، حساسيت نشان دهند؛ و دهها نمونه ديگر، در مجموع نبايد توجيه کننده شرايطی باشند تا فرهنگيان عزيز، از زير بار مسئوليتی که پيش از آن پذيرفته اند، شانه خالی کنند. گفتار آنان در کلاس، نمی تواند معنايی جدا از کردار آنان را در زندگی و مبارزه روزمره، در اذهان تداعی سازند؛ و برهمين اساس نيز مقام، اعتبار و ارزش معلمان در جامعه، حتی در آن جامعه ای که مردمش ظاهراً بی تفاوتند، مقامی است خاص و ارجمند. وانگهی، ساده ترين حرکت معلمان را ميليونها چشمان کنجکاوه، سمج و کاونده تعقيب می کنند. اگر همه ما به اين مهم واقفيم که آينده سازان ميهن را، جامعه معلمان آموزش می دهند و تربيت می کنند؛ پس هيهات! هيهات! که مبادا جوانان و نوجوانان ايرانی از حرکات شما چنين استنباط کنند که راه آينده، راهی است انقلابی!
چنين استنباطی، می تواند اعتبار و مقام معلمان را در جامعه خدشه دار سازند. فرهنگيان، در کار، در زندگی و حتی در مبارزه عليه بی عدالتی، خشونت و جهل، تنها يک ابزار را می شناسند و آن هم «کلمه» است. آنان با همين ابزار کالای فرهنگی توليد می کنند، خشت های زندگی آينده را بنا می سازند و طرحها و نقشه ها می ريزند. از آنجائيکه اين طبقه صاحبان سرمايه های معنوی هستند، پيش و بيش از سايرين مجبورند نسبت به معانی و مضامين کلمات حساس باشند. بنظر من، چنين حساسيتی را نمی شود بطور روشن و واضح در اطلاعيه فرهنگيان مشاهده کرد. اگر چه همه ما، از جمله معلمان، خواهان تغيير حکومت اسلامی هستيم، اما اين تغيير، نه معنی انقلاب را در اذهان تداعی می کند و نه می تواند با کلمه «سقوط» ی که در فراخوان آمده است، هم معنی و مترادف باشد. اگر واقعاً دوست داريد که اعتصاب شما، مبدأ و « نقطه آغازين مبارزات آزادی خواهانه مردم ايران باشد»، مجبوريد از هم اکنون گامها را آگاهانه و شمرده برداريد. بدون محاسبه و تعمق، هيچ يک از گروههای اجتماعی، نه قادر به ارائه الگوی رفتاری مناسبند و نه می توانيم به آزادی مطلوب، عليرغم همه جانفشانی ها و تحمل مشقات فراوان، دست يافت. فرهنگيان بارها و بارها در عرصه های کار و زندگی نشان داده اند که انسانهای مسئولی هستند و طبيعتاً انتظار عمومی نيز چنين است که با همان پيشينه، قدم به عرصه مبارزه بگذارند.
بعنوان يک همکار، دوست و حامی راه و انديشه شما، موفقيتان را آرزومندم. پيروز باشيد!

چهارشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۲

چه کسی پاسخگوی نفرت است ؟

خانم زهرا بهنودی:
چه کسی پاسخگوی نفرتی است که در دل
فرزندان ما به جای عشق جايگزين شده ؟
(دوشنبه، دفتر مشارکت، مراسم اعتصاب غذای يک روزه)


روزی آلبرکامو Albert Kamus با عصبانيتی خاص ( که بهيچوجه هم شايسته نبود) از زبان قهرمان داستان خود گفت: « لعنت برکسی که چاقو را ساخت. لعنت برکسانی که شمشير، اسلحه،...، زندان و ابزار شکنجه را ساختند».
فردای آن روز، رندی چاقويی را نشانش داد و گفت:« آلبرت عزيز، خواهش می کنم يکبار ديگر اين شئ را تعريف کن». گفت: «وسيله ايست برای توليد، ابزاری است برای انجام کارها و ...». يعنی ماهيتاً چاقو وسيله ای برای کشتار انسانها نيست. هيچ آدمی هم به اين فکر نمی افتد که چاقو ابزاريست مرگ آفرين. اگر غير از اين بود، آن را در خانه ها و در آشپزخانه ها، در دسترس نمیگذاشتند. اما، اگر همين چاقو را به دست حـجـت الاســـــــــلام حسينيان بدهيد، بی هيچ تفکر و تعمقی، آنرا در شکم ديگران می نشاند.
شايد زندان، برای برقراری نظم عمومی ( اگر اعتراض ميشل فوکو را ناديده بگيريم)، برای جلوگيری از خلاف های قانونی و در يک کلام ثبات بخشيدن به جامعه ای، برای مدتی و تا حدودی ضروريست. اما اگر مسئوليت انتخاب و تعيين اينکه چه کسی بايد در زندانها بماند را به امثال لاجوردی ها بسپاريد؛ مسلماً نيمی از جمعيت کشور می بايست در زندانها بمانند، نابود شوند و حتی اعدام شوند، بی آنکه نيازی به «مفهوم اتهام» باشد. آنگونه که آقای حجاريان ادعا می کند.
وجود قاضی، نه تنها نفرت آفرين نيست، بلکه برخورد عقلايی، منطقی و عادلانه او با مسائل حقوقی، تضمين کننده آرامش و نشاط در جامعه است. ولی اگر اين قاضی مرجع عاليقدر و صاحب رساله ای چون آيت اله خلخالی يا آيت اله گيلانی باشند، نتيجه چه خواهد شد؟
مواردی را که برشمردم، نه بمنظور بزرگنمايی و برجسته ساختن نقش شخصيت ها در تاريخ حکومت اسلامی است، بلکه می خواستم تحمل در امری را برسانم و يا آنگونه که مصطلح است دندان برجگر بگذارم، تا بتوانم همدلی کنم. واقعاً چرا بايد دست بکاری بزنيم تا در دل کودکان ايرانی بجای عشق و محبت، نفرت جايگزين شود؟ البته اين پرسشی نيست که با طفره رفتن بتوانيم ساده و راحت از کنار آن بگذريم. نفرت، هم اکنون بعنوان يک معضل بزرگ و مهم اجتماعی، تا آن حد گسترش يافته که روان جامعه و مردم را بيمار ساخته است. شايد نا باوران يا دير باوران، خطری را که از درون جامعه، آينده ايران را تهديد می کند نبينند و يا فکر می کنند که با بزرگنمايی شرايط کنونی فرزندان عبدی، آغاجری و ديگران، می توانند آن خطر را تقليل داده و يا به تعويق اندازند. آنچه امروز بنام دفاع از زندانيان سياسی در شرف انجام است، جز دامن زدن به نفرت ها و کين خواهی ها، معنايی نخواهد داشت.
منظور چنين نيست که جامعه و مردم در برابر زندانيان سياسی بی تفاوت خواهند بود. هر انسان ايرانی هم اکنون با خانم زهرا بهنودی همدردی خواهد نمود و هرمادری، همدم با ناله های شب هنگام بچه های او اشک خواهد ريخت. کسی نمی گويد بچه های آغاجری هنوز دست های مهربان و نوازشگر رئيس مجلس و رئيس جمهور را بر سرهايشان دارند و مانند بچه های ما نيستند که در زندان بهت زده، شاهد اعدام پدران شان باشند. نه، نه، کسی چنين قضاوتی نخواهد کرد! اما انتظار عمومی اين است که خانم بهنودی حداقل بعنوان يک مادر يا يک همسر با قضايا برخورد کند. اگر ايشان قادر نيست تا مرحمی بر زخمها باشند، چرا می خواهد از طريق فرمولهای خودی و غير خودی کردن زندانيان سياسی، نمک بر زخمها بپاشد؟ بحث تنها بر سر جمله ی «فرزندان ما» و شما نيست، بحث بر سر اساس منطق اصلاح طلبان و تعريف نفرت و عشق است. به فرمولهای زير توجه کنيد:
جمهوری اسلامی + زنـدانــی بـودن سـايـريـن = عشق
جمهوری اسلامی + زندانی بودن اصلاح طلبان = نفرت
واقعاً عشق چيست؟ نفرت چيست؟ اگر قرارست عشق و نفرت با زندان معنی بيابند، زندان را که ديروز نساخته اند. در بيست و پنج سال گذشته، در آن مکان، گلهايی پرپر شدند که سن شان، کمتر و کوچکتر از سن کنونی فرزندان شما بودند. آيا رواست که دلهای مادران ما دوباره شکسته و اندوبار شوند؟ اگر هموطنان اصلاح طلب ما گذشته ی تاريخی و فرهنگ ايرانيان را با حديث سازيهايی که در حکومت اسلامی مرسوم است، وارونه جلوه می دادند (که داده اند) و يا آنرا ناديده می گرفتند؛ احتمال اينکه باز هم گروههای مختلف بخاطر شرايط حساس و ملتهب داخلی، لب ببندند و سکوت کنند، غير ممکن نبود. هرکسی می توانست درد اينگونه برخوردها را با مُسکّن «بی اطلاعی از تاريخ و نا آشنايی با فرهنگ ملی» بنحوی تسکين دهد. اما اگر کسی بخواهد عمداً يا سهواً گذشته ی جمهوری اسلامی و جناياتی را که بنام اسلام برمردم روا داشته اند، ناديده بگيرد و يا واژگونه جلوه دهد، شرافت انسانی خود را زيرپا می نهد. اگر واقعاً پايبند به اين گفته تان هستيد که آنان قرائتی ديگر از اسلام داشتند و با همين قرائت مرتکب جنايت شدند؛ پس شرمتان چيست که نمی توانيد آنرا واگويی کنيد؟
ما هنوز هم فکر می کنيم که با انسانهای شرافتمندی روبرو هستيم، و اگر خطايی يا اشتباهی در گذشته رُخ داده اند ناشی از جوانی و کم اطلاعی بوده است. شما مسئول جنايات نيستيد، مسئوليت برعهده کسانی است که بيماران روانی را برمسند قضاوت و عدالت اسلامی نشانده اند. چشمها را بگشائيد و اينسوی را بنگريد که در برابر شما، ملتی با دلهای شکسته و زخم خورده، قرار گرفته اند. تنها با برخوردهای صادقانه و شفاف است که می توانيد اين زخمها را التيام بخشيد. پوشش دادن به جنايات، شرط صداقت نيست.