🔸 همه حتا محمد خاتمی در بارۀ بحران بزرگ و سرنوشتسازی سخن میگويند اما، انگاری فراموششان میشود که بگويند هر بحران فراگیری در هر سرزمينی، فاصلهی ميان ملت و دولت را [با هر تعريفی که دوست داريد ارائه دهيد] تخريب میکند، تعميق میبَرد و گسترش میدَهد.
🔸 مدتهاست که چنين اتفاقی در درون کشور ما افتاد و ديگر نمیشود رابطهی نابسامان ميان دولت و ملت را بهصورت عقلانی سامان داد. و با توجه به اين واقعيت، پيشبينی اين نکته که چگونه چرخهی جدايیها و فاصلهگيریها در فرجام روی ريل تحول يا قهقرايی قرار خواهند گرفت؛ وابسته است به شناختی که ما پيشاپيش از محيط بحران و درونمايهی فرهنگی آن داريم. تجربهی انقلابهای باصطلاح زنجيرهای در کشورهای عربی به درستی نشان دادهاند که چگونه بحران مشروعيت در سرزمينهای مختلف عربی، تأثيرات متفاوتی بر افراد و طبقات همان جامعه گذاشتهاند. بهعنوان مثال، اگر ميان انقلاب تونس و انقلاب مصر تفاوتهايی بود [که بود]، علت بنيادی تفاوت را بايد در نوع نگاه فرهنگی مردم و روانشناسی عمومی بررسی و دنبال کرد.
🔸 در باره روانشناسی عمومی ايرانيان، اسناد تاريخی گواهی میدهند که ايرانیها [اگر استثناءها را ناديده بگيريم] در مجموع «بحران هراس» بودند و هستند. از منظر فرهنگی، بحران هراسی بدين معناست که بجای ديدن آينده و دفاع از بدعتها، دانسته و آگاهانه از نوآوری میگريزند و پناه میبَرند به گذشته، به سنت، و به آرامشی که به اصطلاح پيش از بحران میشناختند و کموبيش با آن مأنوس بودند. اين روانشناسی را روحانيت خوب میشناسند و بر مبنای چنين شناختی بود که آيتاله خمينی اصرار عجيبی داشت تا رفراندوم جمهوری اسلامی در همان نخستين ماه بعد از انقلاب، برگزار گردد.
🔸 وقتی یک نظام سیاسی متأثر از بحران فراگیری سقوط میکند، بدین معنا نیست که فاصلهی میان مردم و دولت نظام سیاسی جانشین آن در اندک مدتی از بین خواهد رفت و دولت اعتماد عمومی را جلب خواهد کرد. تجربه انقلابهای خونین بیست ساله روسیه، آنگولا، ... و حتا ایران نشان دادهاند که رابطه میان دولت و ملت دستکم به دو دهه [و با گذشت دو نسل] زمان نیازمند است. نخستین نسل زیر ٢۵ سالِ بعد از انقلاب روسیه تحت تأثیر جنگِ دوّم جهانی، مجبور گردید به سیاست جنایتکارانه استالین تمکین کند؛ برعکس، نخستین نسلِ زیر ٢٠ سالِ بعد از انقلاب اسلامی که در سالهای ۷۶ــ۷۵ شمسی وارد عرصه عمومی شدند، بیتوجه به نارسایی و عدم ظرفیت قانون اساسی جمهوری اسلامی، تصمیم گرفتند از طریق شرکت در انتخابات، جامعهی نابسامان را به شیوۀ عقلانی سامان دهند که به لحاظ سیاسی با شکست روبهرو گردیدند. یعنی خود نظام این شکست را به نسلی که در دامن خود پرورده بود تحمیل کرد و نشان داد که خاتمی، «آخرین رئیس جمهور» نظام ولایت فقیه است که با اتکاء به آرای عمومی انتخاب گردید و از این پس چنین نخواهد شد و دیدیم که نشد!
🔸 دو نسل بعد از دومین انتخابات خاتمی که به نسل نیکاها، ساریناها و غیره معروف گردیدهاند؛ در برابر دو بنبست پیشین «انقلاب و انتخابات»، راه سوّمی را برگزیدند: پافشاری آگاهانه، هوشیارانه و همه جانبه بر سر خواست حقوق فردی و شهروندی خویش! این خواست با شعار نمادین #زن_زندگی_آزادی در کوتاهترین زمان ممکن فراگیر گردید. استقبال عمومی از چنین خواستی به سهم خود نشان میداد که چگونه بهمدت ۴۵ سال و به معنای واقعی بهشکل وحشتناکی زیر پا نهاده شده بود.
🔸 اگر چه حکومت با استفاده از انواع حیلهها و هیاهوی تبلیغاتی قصد دارد نخستین خیزش شهروندی را به شکست بکشاند ولی، نیک میداند که خیزشهای شکلگرفته پیرامون حقوق شهروندی، بیدی نیستند که با این بادها بلرزند و کنار بکشند. آن جریانی که ممکن است خیزش شهروندی #زن_زندگی_آزادی را به انحراف بکشاند و بشکند، اپوزیسیون است نه حکومت. اپوزیسیون است با تزریق خواستها و شعارهای افراطی، غیرضروری مانع حرکت خیزش شهروندی میگردد. و در گریز از چنین وضعیتی، همهی ما نیاز به تجدیدنظر در تفکر و برداشتهای سیاسی خود داریم!