🔸 به بهانه مصاحبه تبلیغی و مایهگذاری شده خانم فرح دیبا که در صفحه خریداری شده روزنامه «لیبرو میلان» درج گردید؛ بار دیگر یک پرسش چالشبرانگیزی را در مقابل چشم همگان میگیرد که در انقلاب سال ۱۳۵۷ شمسی، چه چیزی اشتباه بود؟
🔸 در انقلاب سال ۵۷ مسئلهی کلیدی سرنگونی یعنی خلع ید دائمی #محمدرضا_شاه_مستبد از سلطنت، در تحلیل نهایی، بههیچوجهی اشتباه نبود! بلکه اشتباه کلیدی آنجا بود که جامعه آن روز ایران شناخت و آگاهی نازلی در فهم «نظام سکولار مستبد» داشت. همین عدم آگاهی مهمترین علت کلیدیای بود که توازن نیروها در اواخر سال ۵۷ به نفع خمینی ضد نظام سکولار تغییر کرد.
🔸 بخش بالای جامعه ایران اعم از بروکراتها، تکنوکراتها، لیبرالها، دانشگاهیان، روشنفکران و بهویژه هنرمندان، استبداد شاهی و رفتار جنایتکارانه او را در اعدامهای سیاسی میدیدند ولی، به مهمترین مسئلهی سیاست یعنی «آزادیهای فردی»ای که همگان در درون «نظام سکولار مستبد» داشتند، بهای لازم داده نمیشد. بیتوجهی به «آزادیهای فردی» که کلیدیترین موضوع حقوقی/اجتماعی «نظام شهروندی»ست؛ بیانگر یک واقعیت بغایت تلخی است که در سال ۵۷ شمسی، فضای سیاستزدگی غیرعقلانی و ضدشهروندی، بر سیاستورزی عقلانی حاکم بود.
🔸 ناگفته نگذرم که گریز آشکار به این موضوع حائز اهمیت سیاسی، بی علت نیست. چون که وجود همین آزادیهای فردی سبب شده بودند که نه تنها آزادانه و به اختیار میتوانستیم چگونه بپوشیم و بنوشیم و بیاندیشیم؛ بلکه از آنسوی، در برابر بعضی موانع و گرایش اجتماعیای مانند خرافات باوری، دینخوئی و بازگشت به گذشتهی سراپا نامفهوم و بیمعنی، آزادانه بایستیم. طیفهای مختلف بالای جامعه فرصت مناسبی برای فرهنگسازی داشتند، و از این طریق میتوانستند معنای نظام سکولار را در درون جامعه ترویح و آسانفهم کنند و جا بیاندازند.
🔸 به گمانم دو دهه پیش بود که نمونهای از این برداشت را در دو مقالهی مختلف از جمله «شاه رفتنی بود اما، چرا امام آمد؟» و سایت «گویانیوز» آن را منشر کرده بود؛ توضیح دادم. در آن مقاله به یک نکتهی حائز اهمیت سیاسی اشاره کردم که طیفهای مختلف بالای جامعه بهویژه نخبگان و روشنفکران از جمله روشنفکران چپاندیش عدالتخواه و سوسیالیست باور؛ دستکم باید یک نکته را خوب میفهمیدند که در «نظام سکولار مستبد»، شاه بهطور اتوماتیکوار میشد محور کسری که «صورت» آنرا نخبگان جامعه تشکیل میدادند و «مخرج» آنرا عوام. وقتی که نظام شهری در سال ۵۷ نامتعادل گردید و چنین «محوری» شکسته یا کشیده و برداشته شد، چه اتفاقی را باید در درون جامعه شاهد میبودیم؟ آیا غیر از این بود که نخبگان جامعه با سر شیرجه میرفتند توی شکم عوام؟ البته این نوع نتیجهگیری هیچ ربطی به شکست نخبگان و پیروزی «انقلاب عامیانه» در سال ۵۷ ندارد. سالها پیش از آن وقتی که بیژن جزنی یکی از شخصیتهای ملی و میهندوست درون جامعه ایران، در سال ۱۳۵۰ شمسی از درون زندان أکیداً به جامعه روشفکری ایران هُشدار داد که خمینی سرسختترین رقیب و دشمن جامعه روشنفکری ایران است؛ باید راهکاری را دنبال میکردیم که محمدرضا شاه را در درون همان «نظام سکولار مستبد» به گوشه «رینگ» میتاراندیم و از آنجا به بعد، گام به گام پایههای یک «نظام سیاسی سکولار دموکرات» را در درون جامعه میریختیم. رهنمود سیاسی جزنی این بود که اگر شاه رسماً آزادی فعالیت احزاب سیاسی را در درون جامعه بپذیرد، فردای آن روز چریکها اسلحه را زمین خواهند گذاشت و به فعالیت حزبی روی خواهند آورد. در واقع این پیشنهاد بیژن جزنی گام نخستی بود در جهت ساختن نظام سیاسی سکولار دموکرات آینده که متأسفانه اغلب ما بخاطر نداشتن حافظهی قوی در ظاهر، این موضوع مهم را به پُشت گوش انداختیم از جمله خانم فرح دیبا.
🔸 این مقدم را نوشتم تا بگویم ما گیلانیهای طرفدار «زن سالاری» که به لحاظ سیاسی بهصورتی آشکار برای نظرها و تحلیلهای خانمها اولویت خاصی قائلیم و از لحاظ حقوقی، فرزندان را متعلق به مادرشان میشناسیم؛ برای خانم فرح دیبا بهعنوان همشهری، احترام قائلیم و بهویژه بعد از گذشت ۴۳ سال از سقوط سلطنت پهلوی، برای نخستین بار نشان داد که با همسر مردسالار خود که گرایش بسیار عامیانه و عقب ماندهای نسبت به زنان داشت، زاویهی مشخصی داشته، باعث خوشحالی است ولی این نوع گفتارها در واقع "نوشداروییست که بعد مرگ سهراب" گفته میشود. تنها حُسنی که این مصاحبه تبلیغی و خریداری شده داشت، فرخ دیبا به روشنی و با شفافیت بینظیری به دیگران نشان داد که همچنان قبم سیاسی رضا پهلوی است و به شکل آمرانهای تأکید میکند اگر رضا پهلوی برکرسی سلطنت بنشیند، دخترش ولیعهد او خواهد بود. غافل از اینکه به لحاظ حقوقی چنین وظیفه و تصمیمگیریای مربوط به مجلس مؤسسان است نه تمایل خانم دیبا.
🔸 حالا پرسش کلید این است وقتی جامعه ایرانیان در طول ۴۳ سال گذشته بنا به تجربه متوجه شدند بخاطر نخستین اشتباه نظری/تحلیلیای که در انقلاب سال ۵۷ ارائه دادهاند و هنوز هم نمیتوانند کمر شکسته شدهشان را راست نگه دارند؛ چرا باید مرتکب خطای دیگر گردند و به فردی رأی دهند که قیمومیت سیاسی او را دیگری بهعهده دارد؟ البته استدلال خانم دیبا این است که اکثریت جوانانی که بعد از انقلاب ۵۷ متولد گردیدند، مهمترین شعارشان در اعتراضها "شاهنشاه روحت شاد هست" میباشد. (البته سایت «ایندیپندنت فارسی» آن اشتباه آگاهانهی فرح را امروز تصحیح کرد و بجای شاهنشاه نوشت رضاشاه). البته نمیخواهم مته به خشخاش بگذارم که منبع آمار و نظرسنجیشان را کدام نهاد انجام داد؟ اما اگر قرارست این حرفهای غیرمستند ملاک و مایهی تحلیلهای سیاسی باشند، همین دو/سه روز پیش، نتایج نظرسنجی که توسط شرکت تحلیل دادههای «استاسیس» در هفته آخر تیر ماه و هفته اول مرداد ماه ۱۴۰۱ انجام شده است، به روشنی نشان میدهد که حدود ۶۵ درصد از همان ایرانیهای جوانی که بعد از انقلاب متولد گردیدن، به آقای احمدینژاد علاقه دارند. این نحوهی برخورد بهسهم خود نشان میدهد که خانم فرح دیبا تحت تأثیر و تحریک سلطنتطلبان افراطی میخواست مواضع مستقل و بیطرفانه فرزند خود را که در ارتباط با نظام سیاسی آینده در مشورت با چند تن از دانشگاهیان اتخاذ کرده بود را؛ بی اعتبار کند. بههمین خاطر غیرمستقیم اما آمرانه به فرزندش میفهماند که تو شاه هستی و دخترت، ولیعهد آینده، تمام!
🔸 ضمیمه: من صاحب وبلاگی با خوانندگان اندک شمار هستم. از چند استثاء بگذریم، در بهترین حالت ممکن است ۴۰۰ خواننده داشته باشم. یعنی آدمهای عاقل اگر مطلبی خلاف ایدههای خود در این صفخه دیدند، هرگز آنرا بزرکنمایی نمیکنند تا پای هزاران نفر دیگر به این وبلاگ باز شود. اما وقتی در بهمن ماه سال ۱۴۰۰ شمسی بخش نخست مقالهی «سه ترور سرنوشت ساز» را در وبلاگ گذاشتم و به شیوهای کاملن مستدل ثابت کردم که شاه نیز پایبند به «مبارزه مسلحانه؛ هم استراژیک و هم تاکتیک» بود؛ گروه زیادی از سلطنتطلبان افراطی با یک برگ شکوائیه به وبلاگ هجوم آوردند و خواهان بستن دائمی وبلاگ شدند. بلاگر هم وقتی دید منِ مستاجر نزدیک به دو دهه بدون هیچ شکایت در این صفحه قلم میزنم، تنها اصل مقاله را به مدت بیش از یک ماه از جلوی چشم بازدیدکنندگان برداشت. در این فاصله شش نامه به بلاگر نوشتم که شما به همه چیز آگاهید وقتی میبینید به فاصله یکی/دو روز ۵۰۰ نفر همآهنگ و با مضمونی واحد شکوائیه ارائه میدهند؛ باید بفهمید که این گروه عضو فرقه واحدی هستند و تلاش میکنند تا هر چیزی یا هرکسی را که مخالف ایدههای شان هستند، از سر راه بردارند. واگویی این تجربه بدین علت است که اگر خانم فرح دیبا قصد دارد با تکیه به این نیروهای عقدهای و افراطی قدرت را تسخیر کند؛ مطمئن باشد که جنایت آنها کمتر از جمهوری اسلامی نخواهد بود. از من گفتن!