سه‌شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۴

سه منبع و سه جزء ـ ۱

بعد از گذشت يکی‌-‌دو سال از حادثه يازدهم‌سپتامبر، محافل و نهادهايی در اروپا و اکثرا وابسته به کليسا، در برابر پخش تکراری فيلم‌ها و اسلايد‌های آن واقعه‌ی تأسف‌بار توسط شبکه‌های مختلف تلويزيون‌های جهان، واکنش نشان می‌دادند. آنان استدلال می‌کردند که اين شيوه از برخورد، سرانجام، به عامل مهمی برای ايجاد تفرقه مبدّل می‌گردند. به برقراری روابط سالم ميان فرقه‌های مختلف دينی آسيب می‌رسانند و دامنه خشونت را در جهان، افزايش خواهند داد.
واکنش‌های احساسی و لحظه‌ای را، کسی به‌پای حوادث تاريخی نمی‌نويسد. نقش و تأثير هر حادثه‌ی تاريخی را، بايد بر روی آينده‌گان مورد مطالعه قرار داد. تجربه‌ای که ما از واقعه کودتای ۲۸ مرداد داريم. از اين زاويه، فيلم‌ها و اسلايدهای يازده‌سپتامبر، در واقع يک‌سری تصاوير بيانی هستند که بی‌واسطه، کودکان و آينده‌سازان را در هرگوشه‌ای از خاک جهان، با واقعيت آشنا می‌سازند. تکرار و پخش اين قبيل تصاوير، مانع از آن خواهند شد که ميان آينده‌گان و واقعيت فاصله‌ای بی‌افتد و بستری گشوده شوند تا بعدها، هرکسی امکانی بی‌يابد که معانی و تخيل‌اش را به آن الصاق کند.
هميشه نقش تصاوير بر ذهن کودکان و تأثيری که می‌گذارند، کارسازتر و مهم‌تر از نقش واژه‌ها هستند. علم آموزش نيز چنين تعريفی را می‌پذيرد و روش‌های شنيداری‌‌_‌‌تصويری را، يکی از به‌ترين متُدها برای آسان‌فهمی فرمول‌ها، موضوع‌ها و واژه‌ها می‌شناسد. اما جدا از تئوری‌ها و مباحث علمی، شايد شما نيز به تجربه دريافتيد که بعضی از تصاوير، مستأجران معمولی، موقّت و ره‌گذر نيستند. آن‌ها گوشه‌ای از ذهن را بصورت رَهن دائمی در انحصار خود می‌گيرند و وقتی هم پای‌شان باز شد، نه تنها برای هميشه در ذهن مانده‌گار می‌گردند، بل‌که در بسياری موارد، در چگونه‌گی شکل‌گيری شخصيت انسان تأثيرگذارند.
کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ ، يک تصوير است. تصويری نامفهوم که بيش از نيم قرن برای مانده‌گاری در ذهن، پايداری و سخت‌جانی نشان می‌دهد. اگرچه موافقان يا مخالفان کودتا، هم‌واره بهره‌برداری ابزاری از چنين تصويری را ترجيح می‌دادند. يا تفسيرها و تأويل‌ها، به تناسب تغييرات زمان، خواست‌ها و تمايلات درونی هربار به شکلی تازه‌، که توجيه‌گر عمل‌کردها و رفتارهای گذشته است، روزآمد می‌شدند؛ مع‌ذالک، وجود و تحقق کودتا را بعنوان يک تصوير تاريخی‌ـ‌سياسی، نمی‌توان نفی کرد. از اين منظر، زمانی ابعاد، زوايا و رنگ‌های مختلف يک تصوير تاريخی‌ـسياسی برای آينده‌گان روشن و قابل فهم خواهند بود که جامعه به موقع و آزادانه بتواند بحث و گفت‌وگوی دقيق و همه‌جانبه را در ارتباط با آن سازمان و گسترش دهد.
اين نوشتم که بگويم نسل من، با چنين فضايی روبرو نگرديد. از يک طرف رُخ‌دادهای ده‌ساله‌ی بعد از کودتا، مثل دادگاه و تبعيد دکتر‌مصدق، محکوميت و اعدام اعضای حزب‌توده و تولد جبهه‌ملی‌دوم و غيره، مدام تصويرهای مبهم را در ذهن ما زنده و جذاب می‌ساختند، و از طرف ديگر، به دليل عدم وجود ديالوگی زنده و پويا در جامعه، پرسش‌های‌مان بی‌پاسخ می‌ماندند. در نتيجه، به تناسب حجم تصاويری که هر يک از ما در ذهن داشتيم، هرکسی مجبور بود برداشت‌های خاص خود را ارائه دهد. اما از آن‌جايی‌که چاره‌ای جز تن دادن به راه خودکفايی‌ذهنی باقی نمانده بود، هريک از افراد، به تناسب توان و تبحری که در نحوه برداشت [آسان فهمی] و ارائه تفسير [شکل‌گيری شخصيت] نشان می‌دادند، به همان نسبت، زندگی، سرنوشت و آينده‌ی سياسی خود را رقم می‌زدند.
ادامه دارد

شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۴

تصويرسازی ذهنی

تحريف تاريخ، چرا؟ نقد و اشاره‌ای است در باره دوبله فارسی فيلم "کاخ تنهايی". آقای سيف‌زاده، در اعتراض به رفتارهای غير مسئولانه‌ای که می‌خواهند تاريخ را وارونه‌ و خلاف واقع جلوه دهند، می‌نويسد: "در نقل تاريخ هيچ مصلحتی به‌تر از انتقال واقعی حقيقت نيست، به‌هوش باشيم به لحاظ رعايت مصلحت‌های فردی و شخصی و گروهی، تاريخ را وارونه نسازيم ".
حقيقت چيست؟ و چرا بعد از گذشت پنجاه سال از کودتای ۲۸ مرداد، ايرانيان بجای پرداختن به مضمون و ديگر الزاماتی که بسترهای اصلی يک واقعه تاريخی را پديدار می‌سازند، هم‌چنان در پس نام چند شخصيت سياسی سنگر گرفته‌اند؟ البته طرح چنين پرسشی، به‌هيچ‌وجه بمعنای ناديده گرفتن نقش و موقعيت تأثيرگذار شخصيت‌های سياسی، در مقاطع تاريخی مختلف نيست. اما آيا آن شخصيت سياسی مورد علاقه ما، مبرا از اشتباه بود و به خطا نرفته است؟ آيا وارونه سازی‌ها، تحريف و جعل، تنها به موضوعات و مقولات تاريخی مربوط می‌گردند و ما در مناسبات روزمره، در برخورد با همسايه‌ها، هم‌کاران و يا رقبای خود، از چنين شيوه‌ای بهره نمی‌گيريم؟
درگيری‌ها و اختلاف‌های ما، پيش از اين‌که در جهت فهم و کشف حقيقت باشند، بيش‌تر بيان‌گر رفتارهای قبيله‌ای است. رفتارهايی که نمی‌توان آن‌ها را بی‌توجه و بررسی ساخت‌اجتماعی، ساختار فکری و فرهنگی که حداکثرخواهانه است، توضيح داد. در نزد ما، حرف مرد يکی است و عقب‌نشينی و پس گرفتن گفتارهای قبلی، اساسا بی‌معنی و خود کوچک‌کردن است. از اين زاويه، نقد و پذيرش خطاهای هر يک از شخصيت‌های بظاهر مورد علاقه ما، اعم از مصدق، کاشانی، کيانوری و حتا پهلوی که نام آن‌ها با کودتای ۲۸ مرداد گره خورده بود، برابر با بی‌هويتی و زير سئوال رفتن خود معنا می‌کنيم.
اين خصوصيات و خلق و خوی، نه تنها در بحث‌های مختلف مسائل تاريخی‌ـ‌سياسی خود را بروز می‌دهند، بل‌که در مناسبات عادی و روزمره، شيوه معاشرت ما، برخورد ما در حل و فصل مسائل مختلف اجتماعی، بسيار پُرتنش و اختلاف برانگيز است. انسان‌هايی که در نوع برقراری ارتباط و معاشرت مشکل دارند، و همواره از زاويه نفی و برشماری نکات منفی به عالم و آدم می‌نگرند؛ چگونه و چه وقت قادرند گفتمان سالمی را در جامعه جا انداخته و رواج دهند؟ اگر ما بسياری از معضلات و اختلافات خانوادگی، محلی و شهری را، با اتکاء به حربه بُهتان و غرض‌ورزی‌های شخصی پيش می‌بريم؛ بديهی است که در ارتباط با موضوعات مختلف تاريخی، سياسی و اجتماعی، بجای انديشيدن، تعمق و بررسی داده‌ها و اسناد و يا تحليل از شرايط و دوران، تنها موهومات و يافته‌های ذهنی تک ‌‌ـ‌تک ما انسان‌ها است که جانشين حقيقت می‌گردند.
تصوير سازی‌های ذهنی، خواه در مناسبات عادی و روزمره، و خواه در زندگی سياسی و اجتماعی، جدا از اين‌که بعضی از عناصر شکل‌دهنده آن تصاوير واقعی است يا نه، در مجموع، می‌توانند سلامت جامعه و روابط ميان انسان‌ها را در معرض آسيب‌های جدی قرار دهند. وانگهی، مهم‌تر و خطرناک‌تر، تصوير سازی‌های ذهنی در شرايط کنونی، به تناسب عمق شکافی که ميان دو نسل ايجاد گرديد؛ به نوع رابطه و مرزبندی‌هايی که حکومت با مردم برقرار ساخت؛ به فضايی که بر بستر مناسبات رانتينه شکل گرفته‌اند؛ هم‌چنان در حال بازتوليد خود است. هرچه سطح بازتوليد بالاتر و فراگيرتر باشد، به همان نسبت ساختارهای فکری در جامعه متزلزل‌تر است. ذهن ما، ذهنی‌تر و واقعيت‌گريزتر است. بی‌سبب نيست که امروز، بجای سامان‌دادن زندگی سراسر پُرتنش و اضطراب‌آميز کنونی، شاهد رواج و گسترش بی‌بندوباری، عدم مسئوليت پذيری و نفی همه‌گونه فعاليت‌های اجتماعی و مدنی، تحت توجيهات منافع شخصی و عاقبت‌انديشی در جامعه هستيم.

سه‌شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۴

آتشی که دامن‌گير است

باندهای حکومتی، امروز در مقابل سفارت‌خانه‌های فرانسه، آلمان و انگلستان، پرچم‌های آن‌ها را که نماد ملی سه کشور است، آتش زدند. حکومتی که حاضر است تا کوچک‌ترين اختلافات سياسی ميان دو دولت را، به جنگ ميان دو ملت تبديل کند؛ با کار امروز خود درس بزرگی به سه کشور اروپايی داده است.
واقعا اروپائيان در مقابل چنين برخوردی، چگونه واکنشی از خود بروز خواهند داد؟ حکومت ايران با اتخاذ چنين تاکتيکی، می‌خواست توليد وحشت کرده که اگر اروپا، هم‌چنان سياست توقف چرخه سوخت هسته‌ای را دنبال کند، با عکس‌العمل مردم روبرو می‌گردد. اما اين تاکتيک، تنها می تواند نيروهای پشتيبان و متمايل به سياست‌ها و روش‌های دولت آمريکا در منطقه را، در اروپا تقويت کند. دست امثال شرودر را در درون پوست گردو کرده و جامعه اروپا را در جهت رسيدن به توافقی اساسی و همگانی، متحد و يک‌پارچه سازد.
درسی را که امروز اروپايی‌ها مجبورند از سياست‌های کج‌دار و مريز خود بگيرند، مبهم و پيچيده نيست. اگر آنان خواهان صلح جهانی هستند، چاره‌ای غير از تن دادن و اجرای مؤلفه زير نيست:
1 ـ کشورهای اروپا بايد بپذيرند که باز کردن سيستم‌های سياسی بسته، يا مبارزه با حکومت‌های توتاليتر در منطقه، نه به مفهوم دخالت در امور ديگر کشورها، بل‌که به معنای دفاع از صلح جهانی است. آنان، چاره‌ای غير از اين ندارد تا در لحظه حاضر، مقوله سيستم‌های مخرب، کارشکن و خطرناک را بطور فوری و جدی در دستور کار و بررسی قرار دهند؛
2 ـ اروپا در مقابله با بحران‌های منطقه‌ای، فاقد يک استراتژی روشن است. شيوه برخورد دولت‌های اروپا در زمان خاتمی نشان‌داد که آن‌ها، حمايت از تغييرات دموکراتيک را بعنوان جزء تفکيک‌ناپذيری از يک استراتژی عمده و بزرگتر، که به مُدرن سازی اقتصادهای منطقه‌ای می‌انديشد، نمی‌دانند. بدون استراتژی، سنگينی فشارهای سياسی کشورهای اروپايی، پيش از اين‌که علتی برای تغييرات سيستمی گردد، به عاملی برای افزايش و گسترش بدبختی‌های مردم منطقه از جمله ايرانيان، خواهد شد؛
3 ـ مادامی‌که در سيستم سياسی و ملوک‌الطوايفی ايران، تغييراتی اساسی ايجاد نگردد، صلح در منطقه امکان‌پذير نيست. بحث برسر سرنگونی حکومت يا تحميل جنگ نيست، بل‌که تغييرات دموکراتيک، بايد از درون خود کشور و از طريق حمايت از عناصری که توان هدايت جامعه را بسمت دموکراتيزه کردن دارا هستند صورت بگيرد. ديپلماسی اروپا نشان داد که حتا در دفاع از اصلاح‌طلبان، و حمايت از آنان بسيار ضعيف و غيرفعال عمل کرد است. اين‌که بدون توجه به سيستم بازدارنده سياسی، تنها به انتخابات دلخوش بود [برخوردی که در ارتباط با انتخاب خاتمی نشان‌دادند]، نوعی عوام‌فريبی سياسی است.

یکشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۴

وفاداری زن شـــرقـی

رادوان کارادزيج رهبر صرب‌های بوسنی، نامی است آشنا برای همه‌ی کسانی‌که جنگ‌های داخلی يوگسلاوی سابق را دنبال کرده‌اند. نام وی بعنوان فردی که مسئول قتل‌عام سربرنيتسا در ژوئيه ۱۹۹۵ است، در صدر فهرست بزرگترين متواريان دادگاه جنايات جنگی سازمان ملل قرار دارد. چندی پيش، "ليليانا" همسر "رادوان"، بعد از ده‌سال مقاوت و حمايت از شوهر، در پشت دوربين تلويزيون قرار گرفت و همسرش را ترغيب کرد که بخاطر آينده فرزندان و نوه‌هايش، خود را تسليم قانون کند.
ليليانا، با صدايی موزون و جذاب، بی‌آن‌که کوچک‌ترين اشاره‌ای به خون‌های ريخته شده، به آواره‌گی‌های تحميلی و ديگر موارد نقض‌حقوق‌بشر کرده باشد؛ با اتکاء به شناخت و تسلط‌اش به فرهنگ منطقه و تمايل مردم؛ با مهارتی خاص و تحسين برانگيز، توانست احساسات مادرانه خويش و انتظاری که از يک زن شرقی دارند، به نمايش بگذارد. به احتمال زياد، رادوان خود را تسليم قانون نخواهد ساخت. اما تأثير کلامی ليليانا، از اين پس، زاويه نگاه مردم را تغيير خواهد داد و اين تجربه خوبی است برای آينده ميهنِ ما. آن‌چه را که می‌خوانيد، برگرفته از سخنان ليلياناست:
ای که آغوش گرمم، هميشه يگانه و امن‌ترين پناهگاه‌ات، و نوازش‌هايم، به‌ترين مرهم، برای زخم‌هایِ دلِ پُرآشوبت بودند. ای پدر فرزندان و نوه‌هايم، همسرم، رادوان کارادزيچ!
سال‌هاست که از تو بی‌خبرم. اما در تمام اين مدت، در خيالم، با تو و در کنار تو بودم. هم‌راه تو، هرنيمه‌شب، در جست‌و‌جوی پناهگاهی تازه و امن، گام برمی‌داشتم و باورم کن، که هيچ شبی نبود ـ‌حتا يک‌شب، که خواب بتواند برچشم‌های هميشه در انتظارم، که از پشت پنجرهِ اتاق تاريکی بيرون را می‌پائيد، غلبه يابد.
می‌دانم که در وفاداريم، ذره‌ای شک نخواهی کرد! می‌دانم که می‌دانی چشم‌هايم، هميشه وجود سالم تو را، و قلبم، آسودگی و خواست‌های تورا، می‌جُست‌و‌می‌خواست. حتا اگر تو را مسئول ده‌ها "سربرنيتسا" می‌دانست‌اند و يا مهم‌تر، اگر تمام يوگسلاوی را به خون و آتش می‌کشيدی؛ باز من در کنار تو بودم! همان‌گونه که در ده سال گذشته، در دفاع از نام و کار و اعمال‌ات، در کنارت ايستادم!
مهم نيست ديگران چه می‌گويند، يا چقدر با نيش طعنه‌ها، آزارم می‌دهند؛ من همسر تو هستم، مادر فرزندانت و نوه‌هايت! زنی شرقی و وفادار به شوهر! اما اگر می‌بينی که امروز و از اين رسانه تو را مخاطب قرار می‌دهم، نه به دليل بی‌وفايی، بل‌که چاره‌ای غير از اين نبود. می‌خواستم آخرين پيام را به گوش تو برسانم. می‌خواستم تو نيز بدانی که در واپسین دقايق عمر، جاده زندگی‌ام به نقطه انشعاب‌اش رسيد و دو شاخه شدند. می‌خواستم بدانی که برسر دو راهی تصميمی قرار گرفته‌ام و دوست دارم کمک‌ام کنی!
من از ميان دو گزينه‌ی وفاداری به همسر و وفاداری به فرزندان و نوه‌ها، دومی را برگزيدم. من از ميان گذشته‌ای که ما ساختيم و يا دوست‌داشتيم بسازيم، و آينده‌ای که آن‌ها تصميم به ساختنش گرفتند، آينده را برگزيدم. چنين انتخابی، سياست نيست، بل‌که واقعيتی است گريزناپذير. واقعيتی که دير يا زود، تسليم‌مان خواهد کرد. ديگر لجاجت معنی ندارد و پذيرفتنی نيست و به همين دليل، از تو می‌خواهم بخاطر واقعيت‌هايی که از زبان همسرت می‌شنوی؛ بخاطر فرزندان و نوه‌هايت؛ بخاطر آينده آن‌ها؛ تسليم قانون شو!

جمعه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۴

هم‌شهری‌های دوست‌داشتنی

دوستت دارم .. واژه‌ی غریبی‌ست. ولی یاد گرفتیم.

.. و شهامت گفتنش را پیدا كردیم.
«دنيا»

بعضی واژه‌ها مانند دوست داشتن، در رديف واژه‌های کلیدی هستند. البته نه به اين دليل که با آن‌ها می‌توان گفتارهای جامع، سنجيده، زيبا و دل‌نشين را شکل و سامان داد؛ بل‌که آن‌ها، بخش‌های عمده و تفکيک‌ناپذيری از زندگی و تاريخ‌چه انسان‌ها را تشکيل می‌دهند. در نهان‌خانه‌ی جان آدمی لانه می‌سازند و هراز‌گاهی نيز، پنجره‌ای در ذهن، رو بسوی خاطره‌ها باز می‌کنند.
جمله دلنشين دخترم دنيا، هم‌شهری جوان و نازنينم، ناخواسته مرا با خود به گذشته‌ها برد و به ياد آن روزی افتادم که بجرم دوست داشتن، مجبور شدم تا شهر و مکان زندگی‌ام را برای همیشه ترک کنم. آن روز، واژه دوستت‌دارم، واقعا واژه غريبی بود. آن‌قدر غريب که بعد از گذشت يک نسل، تکرار و بازخوانی‌اش را از زبان دخترجوانی می‌شنوم. دختری که بعد دو سال از خروجم، تازه متولد شده بود.
قصدم از اين مقدمه، توصيف نامهربانی‌ها نيست. من بيش‌ترين ارتباط و در نتيجه بيش‌ترين و دقيق‌ترين شناخت را از هم‌شهری‌ها داشتم. دلی‌شان لب‌ريز از محبت و رابطه‌شان با دوستی و دوست‌داشتن، هرگز بی‌گانه نبود. بی‌اغراق بنويسم که بخشی از زندگی‌ام را مديون محبت‌های بی‌دريغ آنان می‌دانم. اما اين مهر، محبت و عشق، تنها در حوزه خصوصی و محيط‌های بسته، متظاهر می‌شدند و قابل لمس بودند. اين دوگانه‌گی و رفتارهای متناقض‌نما ـ‌مثل ديگر شهرهای ايران‌، در کليت خود، يک موضوع فرهنگی است. ولی به همت و تلاش شخص نيز وابسته است. هم‌شهری‌های من کمتر تلاش کردند تا ميان دل و زبان، تعامل و هم‌آهنگی برقرار سازند. بر همين اساس و بقول دنيا: «شهامت گفتنش را پيدا» نکردند.
اکنون هم جهان و هم زندگی تغيير کرد، و هم نسل جديدی وارد اجتماع شده‌اند. جوانان دوست‌داشتنی و با محبتی که مرز سنتی بی‌گانه‌گی با دوست‌داشتن را شکست‌اند. دختران و پسران جوانی که عاشقانه می‌کوشند تا از طريق اجرا و برپايی برنامه‌های مختلف، شادی و طراوت و مهر را به زندگی يک نواخت شما بازگردانند. اين شعله‌ی روح‌پرور، دل‌انگيز و گرمی‌بخش را، تنها از طريق تشويق و پشتيبانی می‌توان روشن و زنده نگه‌داشت. اگر به آن‌ها دسترسی نداريد، حداقل به آدرس «لاهيجان آرت» رفته و تنها با يک جمله «خسته نباشيد!» بچه‌ها را دلگرم سازيد. درد دل‌شان را بخوانيد:
«موندیم، جنگیدیم. اذیت شدیم، خسته شدیم ولی ناامید نشدیم و با وجود همه‌ی ناملايماتی كه بود كار را اجرا كردیم. تحقیرها و توهین‌ها را شنیدیم ولی سكوت كردیم. كسی ازمون تشكر نكرد، كسی دستمون را به گرمی نفشرد و نگفت خسته نباشی. حتی سرپرست گروه!
كسی ازمون تشكر نكرد، كسی از خودش نپرسید چرا این‌همه زحمت و سختی را بدون اینكه نفعی برامون داشته باشه به جون خریدیم.. كسی به روح افراد گروه توجهی نكرد.. كسی احساس مسئولیت نكرد كه روحی دوباره در گروه بدمه تا برای ادامه ی این راه و شروعی دوباره ترغیب بشن...».

سه‌شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۴

ناباوری‌های دوسويه ـ ۱

محافل مختلف ايرانيان، نگران شرايطی هستند که احتمال تحقق تهديدات خارجی را عليه ايران واقعی و جدی می‌دانند. بديهی است که جنگ روی‌کردی عقلانی و سازنده نيست اما، جمهوری‌اسلامی نيز راه واقع‌بينی را دنبال نمی‌کند و اساسا پای‌بند به حداقلی از اصول و قوانينی که نظام‌بين‌المللی را قوام می‌بخشند، نبوده و نيست. رژيمی که بنيان سياست‌اش بر ناباوری‌ها استوار است، اگر خواهان روابط حسنه با ديگر کشورهای جهان بود، دست‌کم می‌توانست مطلوبيت مورد نظرش را در حوزه روابط بين‌المللی عرضه کرده و در همان چارچوب، باديگران ارتباط برقرار کند.
از طرف ديگر، حوزه روابط خارجی را نمی‌توان بطور مسقل مورد بررسی قرار داد و آن را از حوزه روابطی که حکومت در داخل و با مردم‌اش برقرار کرده است، متمايز ساخت. اگر ما در جامعه‌ای نامتعادل، برزخی و متناقض‌نما بسر می‌بريم، در روابط بين‌المللی نيز، حضور در برزخ نه جنگ و نه صلح، به‌ترين ايده‌آل جمهوری‌اسلامی است. ايده‌آلی که به حکومت امکان تبليغی خواهد داد تا ضعف‌ها و ناتوانی‌‌های خود را در امر مديريت و اداره کشور، در حوزه داخلی، در منطقه و در نزد مسلمانانی که قرار بود از دارالاسلام ايرانی الگوبرداری کنند، پنهان سازد و شرايط اسف‌بار کنونی و نابسامانی‌های سياسی و اقتصادی را، ناشی از عوامل و دخالت‌های کشورهای خارجی بداند.
هر حکومتی ايده‌آل‌هايی را صرف نظر از اين‌که متأثر از ايدئولوژی يا عنصر قدرت‌اند، در عرصه بين‌المللی دنبال می کند. اما مسئله اصلی برنامه‌ريزان سياست‌های خارجی، بيش‌تر برسر قابليت‌ها است. اين‌که چقدر قابل انطباق بر واقعيت‌های موجود و روند کنونی‌اند. قدرت مانور آن تا چه سطحی است و ظرفيت رقابت‌پذيری‌اش تا کجاست. و مهم‌تر، آيا می‌تواند امنيت و منافع‌ملی آنان را تأمين کند؟ در واقع دولت‌ها با توجه و پی‌گيری اين قبيل مؤلفه‌ها، چهره‌های واقعی خود را نشان می‌دهند. به زبانی ديگر، هويت و منافع دولت‌ها تابع يک‌سری قواعد و هنجارهای خاصی هست‌اند. آنان اعمال و رفتارهای خود را براساس همان هنجارها و قواعد تنظيم می‌کنند و از اين‌طريق بستر تعامل عقلايی را با ديگر دولت‌های جهان می‌گشايند. اگر بخواهيم از اين زاويه سياست‌های حکومت‌اسلامی را مورد بررسی قرار دهيم، در محافل ديپلماسی و در روابط بين‌المللی، جمهوری‌اسلامی را بچشم دولتی استثنايی با هويتی ويژه می‌نگرند.
جمهوری‌اسلامی به دليل جهت‌گيری‌های مختلف، دنبال کردن مسيرهای گوناگون و استراتژی‌های متفاوت در لحظه، نه تنها قوانين و اساس بازی بين‌المللی را بارها زيرِ پا نهاد، بل‌که گزينه‌ها و انتخاب‌هايش به گونه‌ای است که راه هرگونه تعامل منطقی و عقلايی را با ديگر دولت‌ها و نهادهای حقوقی، سياسی و تجاری جهان می‌بندد. تداوم چنين سياستی، دولت ايران را در موقعيتی قرار داده است که امروز، با هيچ کشوری به معنای واقعی دوست نيست و يا آن‌گونه که در عرف بين‌المللی مصطلح است، در روابط خارجی، نمی‌توان از کشوری بعنوان متحد استراتژيک نام بُرد و روی آن حساب باز کرد. اين تنهايی محصول يک انتخاب است. ولی انتخابی که هزينه‌ها و زيان‌های جبران ناپذيری را برمردم ايران تحميل ساخت و يا به سهم خود، علتی شد تا از طرف نهادهای حقوقی و ذی‌صلاح بين‌المللی، حکومت ايران بارها در مظان اتهام به نقض حقوق‌بشر، زيرپا نهادن تعهدات و قراردادهای بين‌المللی، و دخالت در امور داخلی ديگر کشورها قرار گيرد.
اين‌که چرا جمهوری‌اسلامی در تحقق و اجرای سياست‌های خارجی خود نمی‌تواند تابع مطلوبيتی خاص و معيّن باشد؛ به لحاظ نظری، يک علت آن به تناقضات موجود و حاکم بر قانون‌اساسی ارتباط می‌يابند. مادامی‌که بُعد فراملی هنجارها و قواعد در سياست‌خارجی، از بُعد ايدئولوژيکی مبهم، کش‌دار و بی‌قاعده آن تفکيک و پالايش نگردند، انتظار هرگونه روابط قاعده‌مندی ميان ايران و ديگر دولت‌های جهان، انتظاری است عبث و دشوار.
اما موضوع کليدی و مهم‌تر از ايدئولوژی، پاسخ به چگونگی شکل‌گيری هويت ويژه و مفهوم آن است. پيش از جمهوری اسلامی، حکومت‌های ايدئولوژيک ديگری را هم در جهان می‌شناختيم که در روابط بين‌المللی، رفتار آن‌ها هم‌واره تابع نظم معينی بود و به ندرت جهت‌ها را تغيير می‌دادند. وانگهی، رفتارهای غيرقاعده‌مند دولت‌مردان ايران، تنها مربوط به روابط خارجی نيست. سياست‌های داخلی رژيم نيز به گونه‌ای است که نه تنها روز‌به‌روز دامنه‌ی بی‌اعتمادی را در جامعه گسترش می‌دهند، بل‌که سطح انزجار و تنفر و چه‌بسا کين‌خواهی در ميان مردم، روند غير عادی را نشان می‌دهند و در حال افزايش‌اند.
ناتوانی حکومت در برقراری روابط منطقی و عقلايی، بدين علت است که ماهيت، محتوا و جهت‌گيری سياست‌ها با اسلام ولايت‌فقيه گره خورده و از اين منبع نشأت گرفته‌اند. نظام فکری و اجتماعی‌ای که در درون هيچ‌يک از قالب‌های‌ مفهومی و استاندارد نمی‌گنجد، و زبان واحدی را برای ارائه توضيح و تحليل برنمی‌تابد. از اين زاويه، نه تنها مسئولين کشور ما قادر نيست‌اند گفتمانی روشن و قابل پذيرشی را در مجامع ملی و جهانی انعکاس داده و آن را پشتوانه رفتارها و اعمال خود قرار دهند؛ بل‌که جهانيان نيز، هنوز وامانده‌اند که چه گروهی بازی‌گران اصلی ميدان سياست خارجی‌اند، از کدام اصول و قوانين پيروی می‌کنند و می‌خواهند چه نتايجی را در عرصه بين‌المللی پديدار سازند.

پنجشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۴

نامه بلاگرها خطاب به مردم ايران

روشنفکران، اندیشمندان، شاعران، نویسندگان، روزنامه‌نگاران، بلاگرها و گروه‌های سیاسی مسئولند و باید راهی برای نجات کشور از وضعیت فرسايشی موجود پیدا کنند. نوشتن نامه، امضا کردن طومار، گذاشتن لوگو و این‌گونه کارهای دفاعی همواره توأم با خستگی و فرسودگی و تلف کردن انرژی است. چنین کارهایی را ادامه می‌دهيم اما معتقديم که روند مبارزه اينک شيوه‌ی ديگری را می‌طلبد.
بيست و شش سال گذشت و ما مدام داريم دفاع می‌کنيم که آدمی را از دست ندهيم. جمهوری اسلامی همه را به بازی گرفته، و همه مشغول اين مبارزه‌اند که يک روزنامه‌نگار کشته نشود، يک وکيل به اتهام جاسوسی در زندان نپوسد، يک زن سنگسار نگردد، و اين بازی تمامی ندارد. بيست و شش سال است که آدم‌ها به جرم جنگ مسلحانه، بابيگری، جاسوسی، زنا، اهانت به اسلام، ايجاد تشويش اذهان عمومی، اهانت به رهبری، و هزاران جرم اين‌چنينی آزار می‌بينند و يا کشته می‌شوند، و ما قبل يا پس از حادثه واکنش نشان می‌دهيم.
روش‌های دفاعی نتیجه نمی‌دهد. ما ایمان و اعتقادمان بر اين است که بايد از جسدبازی فاصله بگيريم، بايد از کابوس آنها رويا بسازيم. ما می‌توانيم با طرح موضوع و ايجاد فکر آنها را به موضع دفاعی و سلبی بکشانيم. ما فرهنگ و خبر و هنر توليد می‌کنيم، آنها اگر می‌توانند هزينه کنند و جلو آن را بگيرند. می‌دانيم که نمی‌توانند. ما با آخرين تکنيک‌ها، با تمام امکانات رسانه‌های جهانی از در و ديوار به درون خانه‌مان، ايران راه پيدا می‌کنيم تا جن‌گيرها بفهمند که جامعه نيازمند رهايی‌ست، که حق انسان اعدام و سنگسار و آويختن و شکنجه و شلاق نيست، که شأن انسان آزادی و برابری و عدالت اجتماعی است.
اگر کسی فکر میکند سید علی خامنه‌ای خداست و شاهرودی و مرتضوی برایش کار عزراییل را انجام می‌دهند و فقهای شورای نگهبان هم نگهبانان جهنم او هستند، خواهند دانست که يکبار زندگی می‌کنند، خواهند دانست که فريب اين متقلبان خدازده را نخواهند خورد.
نگاه کنید به مجلس مملکت، به رییس جمهورش که بناست کشور را بر پایه‌ی استخاره اداره کند، نگاه کنيد به هجوم چهار پنج سايت و وبلاگ تروريستی که آنها اداره‌اش می‌کنند! باور کنيد از وحشت به این زوزه کشیدن روی آورده‌اند. در اندازه‌های ايران و توان روشنفکرانش نيستند. از ترس و وحشت روزنامه‌نگاران و روشنفکران و دانشجویان را در زندان سرکوب می‌کنند که ادای قدرت را دربياورند. هر صدای معترضی را خاموش می‌کنند، اما نمی‌دانند که صدای اعتراض از خانه‌ی خودشان، از فرزندشان، از نزديکترين فردشان در سينه مانده است. از ترس آدم می‌کشند و ناگاه می‌بينيم جسد چهره‌ای برجسته در کوچه و بازار پیدا می‌شود.
آی آدم‌های مسلمان، چپ، کمونیست، سلطنت‌طلب، کافر، بهايی، ارمنی، يهودی، زرتشتی، پیروان ادیان مختلف ... آهای ایرانی! نجات کشور در حرکت است و شرایط آن امروز فراهم شده.
ما امضاکنندگان این نامه معتقديم که با ایجاد امید در مردم از این حالت انفعال و دفاعی خارج شويم و در گام‌های نخست در حمايت از مردم زجرديده‌ی کردستان به ياری‌شان بشتابيم. آزادی بی‌قيد و شرط زندانيان سياسی حق ماست، و با يورش به تمامی احساس خبری، آنها را از تاريکخانه‌ها بيرون می‌آوريم. ايران کشور ماست، و آزاد کردنش هزينه دارد. با تمام وجود برای آزادی ايران تلاش می‌کنيم، و با ايجاد کار فرهنگی و خبررسانی به‌موقع و افشای نکبت، به زندگی نور می‌تابانيم.
ايران نيازمند رهايی است، و ما ايرانی‌ها نيازمند هماهنگی و يکپارچگی و فکرهای نو هستيم. حرکت را پرقدرت آغاز میکنيم.
عزیرانی که علاقه‌مند به امضای نامه هستند لطفا در بخش کامنت و یا از طریق assada@gmail.com به اطلاع ما برسانید تا نام شما یا وبلاگتان به لیست اضافه شود.

اسامی بلاگرهای امضا کننده نامه

آریان / امیر آریاپور/ آشیل/ آینده / آزادشو / علی آرام / آبنوس / اعتراض / هشیار ایرانی/ نادر احمدزاده / داریوش اقبالی / اصغرآقا دات کام / کاوه احمدی / عبدالقادر بلوچ/ کيا بهادری / نیما نیلیان بوشهری / برون‌کا / بیدل / بی‌بی باران / بابک خرمدین / سارا باقری / به‌سوی کامیابی / بوی کهنگی / PRICE OF THE FREEDOM / توفان آریا تهم/ جهانشاه جاوید/ جهانی دیگر / امید حبیبی‌نیا / خنده‌های شراب / خُسن‌آقا / خانوم حنا / خورشید شب / حسن درویش‌پور/ اردشیر دولت / پویا داراب / دوشمن در خانه / رادیو سپهر / رهایی / روجا / رک‌گو / مهدی رحیمی‌نصر / روزهای نازی / روح اردیبهشت / Roselaleh / زیر چتر چل ‌تیکه / احمد زاهدی / zehneh-ziba / زیتون / ف.م. سخن / سرزمین آفتاب / ستیغ خانوم / سینه‌چاک / سایه‌آبی / فرود سیاوش‌پور / شیما کلباسی / شبنم فکر / شراگیم / شیطان/ Carpe Diem / صعود برهنه / کورش صحتی / حمیرا طاری / اسدالله علیمحمدی / عرفان / مرتضی عبدلعلیان / Freedom For All / قلم من / فریاد جرس / خشم و هیاهو / فرزاد فدایی / سیامک فرید/ حمید کُدیوری / کاپیتان هادوک / رضا کریمیان / کافکا / کميته مبارزه با سانسور اينترنت در ايران / گوشزد / گل آفتابگردون / گزارش به خاک ایران / دامون گلریز / لندنی / عباس معروفی / من در غربت / مستور / ماه‌می / ملا حسنی / مانیا / من یه‌نفر+شما چند نفر / من یک زنم / مرتضی نگاهی/ ندای اکبر گنجی / علی نصرالهی / وبلاگ ژینا / پدرام هاشمی / هموطن‌ها / هملت نوشت / پيام يزديان / یک قطره / یوگینی / یاداشت‌های یک مرد تنها / ۳ پوینت / دختر همسايه / تردید / محسن خاتمی / داريوش.ش / رضا ایرانی / آرتا داوری / طاهر قاسمی / مزدک کاسپين / برای آزادی اکبر گنجی / مينو سپهر / موناهیتا / زاگرس / رامین مولائی / روزمرگی های شهری / پرنیان / سيدعلی گدا / اردلان / نيما افراز / محمد طه / اميد / مسافری در کوير / يلدا / ديده بان ايران / ساسان قهرمان / اوسا على / کامبيز / سعيد ديگر / خورشید شب / F14 Pilot / شاهين زبرجد / خزان / عباس رضائی / سرزمين عجايب / که‌یهان عه‌زیز / مسعود / چه و چه و چه / فرسان / سعيد قاسمی / یاغتی ترکمن صحرا / masood / پیام / همای سعادت / ابوالفضل حاجی زادگان / آسيد قلی خان / روزگار غریب ایران / بالش نرم گیلاس / آواره / بهزاد / آونگ خاطره های ما / کوروش پورزرتشت / آخرين ترانه ی باران / آرش / الميرا / North Star / هم آوا / مصي / آشتی ملی / Jaret / خاتون / چماق / دريای لوت / رامین / ما اینیم / مهین‌پرست جوان / farsan/ فریاد سکوت / شهبارا / رحمت ابراهیمی / گروه مسخره / نگاهی از دور / yac/ زنانه‌ها / شهلا / آرش کمانگیر / نقدی بر مذهب شیعه / سایه عوضی / رها جون / آزاد آزادی / آدینه / خطورات


اسامی حمایت کنندگان از نامه بلاگرها به ترتیب الفبا:

دکتر ماشاءالله آجودانی / (م.ازاد) / آنیتا / آرزو آرام / آذر آذری / علی‌اکبر امیدمهر/ جمشید اخوان /دکتر سمیرا اروجانی/دکتر امیر اروجانی/عماد.ا. /دکتر اردوان بیانی/ حميد اکبری / عسل اخوان /فریدون احمدی / مزدک بامدادان/محمد بهشتی/ امیر بلندیان /غلامرضا بقایی /دکتر رضا براهنی /رضا برومند /ماندانا بنجار / فائزه بهزادی / پونه/ حمید پوریان/ يلدا پيروز / سیاوش پرند/ محمود تهرانی / کیانوش تو کلی/ حمید ثابت / خانجان جبل عاملی/ دکتر رضا جعفری / رشید حدادی/لیلا حقانی/زهره حبابی / بنیاد اسماعیل خویی/ هادی خرسندی / دکتر مسعود خواجه‌علی / روشنک داوری/دکتر پرویز داورپناه / سروش دانش / رضا ذوقی / علیرضا رضایی/ فریدون رهنما (فرد) / دکتر سیامک راد / اسماعيل رسولى/ مسعود سپند/منوچهر سالکی/ مهدی سامع/ فریبا سنجر/ کتایون سنگانی / ابراهیم شیرازی / لادن شیرازی / علی صمد/ دکتر حسین عبقری/دکتر شهلا عبقری/ عاطفه / سیاوش فرجی/ حميدرضا فاطمی / شهرام قنبری/ ساقی قهرمان / ناصر کریمی/ کورش گلنام / امید. ل. / شکوه میرزادگی / مهرنیا /سعید محمدی / منوچهر / مایک مظفری / مینو / محمد / محسن مهرآرا / اسماعیل نوری‌علاء / ساغر نیکمرد تهرانی / خسرو وزیری / هانا / مهدی هدایت / هادی يوسفی /

نامه‌ی گروهی از زنان ايران به شاهرودی

رياست محترم قوه قضائيه
انجمن‎هاي مدني زنان يكي از اركان مهم ثبات و پيشرفت در هر جامعه‎اي محسوب مي‎شوند. در ايران نيز سازمان‎هاي زنان در حوزه‎هاي مختلف زيست‎محيطي، حقوق بشري، كودكان، و مانند آن درحال تلاش‎اند و سال‎هاست كه در جهت كاهش آلام جامعه تلاش كرده‎‎اند و براي ارائه خدمات‎ به زنان آسيب‎پذير جامعه و گسترش حساسيت جامعه به مشكلات و مسائل زنان در جهت رفع آن از نيروي داوطلب خود مايه گذاشته‎اند. بي‎شك، گسترش اين نهادهاي مدني و حفظ امنيت اعضاي آن‎ها يكي از وظايف مسلم دولت‎هايي است كه مي‎خواهند با مديريت عقلاني، ثبات و پيشرفت را براي اعضاي جامعه خود فراهم آورند. از اين‎رو فعالان جامعه مدني از مسئولان كشور انتظار دارند كه حداقل امنيت فعالان جامعه‎ مدني را در جهت فعاليت‎هاي‎شان فراهم آورند.
امروز بيش از يك هفته از بازداشت دكتر رؤيا طلوعي، از مسئولان كانون زنان كرد مدافع حقوق بشر، مي‎گذرد. بازداشت رؤيا طلوعي از فعالان انجمن‎هاي مستقل زنان كه همواره كوشيده از روش‎هاي مسالمت‎آميز و مدني براي كاهش معضلات و مشكلات زنان كرد و تغيير سنت‎هاي بازدارنده و خشونت‎آميز عليه زنان بهره گيرد، فعالان جنبش زنان را بسيار نگران كرده است، به‎ويژه آن‎كه رويا طلوعي تاكنون نتوانسته با دو كودك خردسال‎اش و نيز با وكيل خود تماس يا ملاقاتي داشته باشد.
از اين‎رو، ما امضاءكنندگان اين نامه از شما انتظار داريم كه با آزادي هرچه سريعتر رويا طلوعي، خواسته به‎حق فعالان جامعه مدني را برآورده سازيد.

نوشين احمدي خراساني ـ زهره ارزني ـ روژين اردلان ـ سهيلا اردلان ـ پروين اردلان ـ نرگس اردلان‎فر ـ سيما افشار ـ آسيه اميني ـ شهلا انتصاري ـ ناهيد انتصاري ـ سهيلا انصاري ـ هاله باستاني ـ ژيلا بشيري ـ نازنين پيرزاده ـ طلعت تقي‎نيا ـ زهره تنكابني ـ نيره توكلي ـ ناهيد جعفري ـ جلوه جواهري ـ اقدس چرونده ـ فريبا داودي مهاجر ـ آذرنوش رييس دانايي ـ سحر سجادي ـ فرناز سيفي ـ احترام شادفر ـ فخري شادفر ـ فاطمه شاه‎نظري ـ منصوره شجاعي ـ ميترا شجاعي ـ مهسا شكرلو ـ گوهر شميراني ـ شادي صدر ـ سهيلا صمدي ـ مينا صمدي ـ عذرا صمدي ـ صديقه صمدي ـ معصومه ضياء ـ مريم ضياء ـ بيتا طاهباز ـ سوسن طهماسبي ـ سهيلا طهماسبي‎فر ـ محبوبه عباسقلي‎زاده ـ منيژه عراقي ـ شهلا فرجاد ـ ناهيد كشاورز ـ ژيلا گل‎عنبر ـ فاطمه گوارايي ـ سارا لقماني ـ معصومه لقماني ـ هما مداح ـ مرضيه مرتاضي لنگرودي ـ سيمين مرعشي ـ كيانه مظفري ـ رضوان مقدم ـ فيروزه مهاجر ـ شيرين موسوي ـ مريم موسوي ـ فريده ميرزايي ـ سولماز ميرهادي ـ صنم ميرحاجي ـ ناهيد ميرحاج ـ پروانه ميلاني ـ آذر نيستاني

[در دفاع از خانم طلوعی، اينجا را نيز ببينيد!]

سه‌شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۴

روشن‌فکران ـ روحانيان ـ ۳

انقلاب اسلامی در همان خيزش اوّل، مقوله‌ای بنام فقها و مراجع را از سياق تاريخی‌شان جدا کرد و همه را تابع [اگرچه موقت و محدود] انديشه‌ها و فرامين "امام" ساخت. فقهايی که قرن‌ها واسطه‌ای ميان مردم و دين بودند و هم‌واره نيز انديشه‌های خود را بنام دين قالب می‌کردند، پس از انقلاب، چاره‌ای غير از اين نبود که آنان نيز، هم‌سان با عوام، از بسته‌بندی‌های انديشه‌ی "ولی‌فقيه" ارتزاق کنند.
غرض از اين اشاره‌های کوتاه و گذرا، تنها يادآوری نکاتی ‌است که چگونه حکومت‌اسلامی بعنوان يک عامل اصلی و اساسی و مؤثر، فقه شيعه را هم‌راه با مراجع‌ تقليد و مقلدين، به تحول واداشت. اکنون بيست‌وپنج‌سال است که مسأله‌ی آزادی انديشه، اين‌که فطری است يا غير فطری، مختص به مراجع تقليداند يا مقلدين نيز می‌توانند از اين حقوق برخوردار گردند و غيره، محور مباحث جدلی حوزه‌ها را تشکيل می‌دهند و از درون چنين جدلی بود که نسل جديدی از روحانيت با نظرات و مسائل متنوعی چون حق ابراز نظر آزادانه و دفاع از حقوق شهروندی و جامعه مدنی، بيرون آمدند. در واقع نظريه‌ی ولايت‌فقيه که خواهان انطباق دين بر سياست بود، در عرصه عمل به عاملی برای شکل‌گيری و گسترش جدايی دين از سياست مبدل گرديد.
۳ ـ سومين و مهم‌ترين عامل، شکست آرمان‌شهر اسلامی است. اگرچه به مدت ده قرن برسر محتوای ايدئولوژيک و شيوه اداره و هدايت آن، در بين مسلمانان و بعدها در حوزه‌ها اختلافات مهمی وجود داشت؛ اما روحانيت آرمان‌خواه، نيازمند شرايطی بود تا در زير لوای جمهوری‌اسلامی، با واقعيت‌های زمينی آشنا شود. بی‌ترديد آن بخش از روحانيتی که در مبارزات ضد استبدادی شرکت مستقيم داشت‌اند، با انگيزه خدمت به اسلام و مردم مستضعف، آرمان‌شهر خود را پی ريخت‌اند، ولی با استناد به استعفاء‌نامه‌ی طاهری [امام جمعه اسبق اصفهان]، آن ايده‌آل‌ها، نتيجه‌ای جز خسارات، فقر، بيکاری و کشتار ببار نياورد.
تحت تأثير اين شکست، نظام سياسی‌ـ انديشه‌ای روحانيت، در تمامی عرصه‌ها از جمله در باب ولايت و مرجعيت گرفتار بحران حقوقی گرديد. گذشت زمان و بروز واکنش‌های اجتماعی، روحانيت متعهد را متوجه اين نکته ساخت که تفکر "امت ‌ـ‌ولی"، اين‌که فقط يک نفر در رأس امورات دينی و کشوری قرار گيرد، تنها محدود و منحصر به استقلال و حقوق مراجع نمی‌گردند، بل‌که اين گرايش اساسا با سرشت و ماهيت انسانی بيگانه است. در واقع آنان با خطری مواجه شدند که قبل از همه دين را در معرض آسيبی بزرگ قرار می‌داد. ضرورت تجديدنظری دوباره، آنان را واداشت تا نظام انديشه‌ای اسلامی را بگونه‌ای ديگر [فعلا و حداقل در گفتارهای نظری] برپا دارند که هم زندگی اجتماعی و سياسی را مطابق نيازهای کنونی جهان به مردم بفهمانند و هم آن‌را در معرض نقد عقلايی قرار دهند. در نتيجه شعارهای"قرائتی ديگر از اسلام" ، "استقلال حوزه‌ها و مراجع" تجلی بيرونی اين جريان فکری است.
سه عامل فوق، اساسا نوع نگاه روحانيت را نسبت به زندگی و انسان تغيير داده است. ولی اين بدان‌معنا نيست که جامعه روحانيت، خصوصا قشر بالايی آن، پاسخ همه سئوال‌های لازم و ضروری را آماده دارند و يا برسر تعيين جای‌گاه فرديت در فقه، مسئله نداشته باشند. تحول در جامعه روحانيت نيز وابسته به تحولی است که ساير اقشار و ديگر گروه‌های اجتماعی در ايران از خود نشان می‌دهند. جان کلام نيز در همين نکته نهفته ‌است که وظيفه گروه‌های اجتماعی خواهان تحول در شرايط فعلی چيست؟ آيا بايد جدا از يک‌ديگر حرکت کنيم يا به هم‌آهنگی و هم‌راه‌ای تن در دهيم؟
بديهی است که استراتژی بافت پنهان قدرت مبنی بر جدا سازی گروه‌های اجتماعی از هم‌ديگر است. نزديکی آنان منجر به تحولی خاص در جامعه خواهند شد و فضای گذار به دموکراسی را در ايران می‌گشايند. اگر می‌بينينم که اصلاحات از همان آغاز با معضل قتل‌های سياسی‌ـ‌زنجيره‌ای روبرو می‌گردد، ناشی از همين استراتژی است که می‌خواست از يک‌سو روحانيان را به سکوت وادارد، اما از سوی‌ديگر قصد داشت تا حساسيت‌های گذشته‌ی روشن‌فکران از اين پس، عليه روحانيت اصلاح‌طلب دامن زده شوند. اگرچه اين سياست با هوشياری از هر دو سو [خصوصا با فداکاری گروهی از اصلاح‌طلبان] با شکست روبرو گرديد، اما يک نکته هنوز نامفهوم‌اند: آيا روحانيت اصلاح‌طلب و تحول‌خواه، حاضرند قشر روشنفکر را در کنار خود پذيرا باشند؟
سه‌شنبه، اول مردادماه ۱۳۸۱

*ـ بخش نخست روشن‌فکران ـ روحانيان
*ـ بخش دوم روشن‌فکران ـ روحانيان

دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۴

روشن‌فکران ـ روحانيان ـ ۲

هم اکنون ما با شرايط و فضای تازه‌، اما استحکام نايافته روبروايم. از اين پس ظرفيت عمومی برای پذيرش آرای گوناگون و متضاد در جامعه افزايش می‌يابند. گرچه وضوح مطلق و ترديد‌ناپذيری در اين عرصه نيازمند گذشت زمان‌اند، اما قلمرو شناخت ما متکی بر دو عنصر بی‌واسطه‌ی بديهی است که هرگونه شک در اين زمينه را منتفی می‌سازد: نخست، عدم کارايی و شفافيت دولت اصلاح‌طلب، فضای اين‌همانی "آخوند هرچه باشد آخوند است" را در برابر مردم گشود و بسهم خود موجب گرديد تا ته‌مانده ايمان مردم (منظور اميد تحقق به آن‌چه که ناممکن است) هم‌راه با باورها و اعتقادات‌شان، به شبهات شکاکانه منتهی شوند. چنين پديده ناخوشايندی که در واقع همه دستاوردهای فرهنگی را به چالش می‌طلبد تا بی‌هويتی، اسطوره‌پرستی، منجی‌تراشی و غيره را جانشين سازند، روشن‌فکران را بشدت نگران ساخت. آنان به‌درستی نکاتی را يادآوری کردند: مردمی که در خلای فرهنگی شناورند، چگونه می‌توانند جهت‌ها را به‌روشنی ببينند و تشخيص دهند؟ در پس اين شناخت، نوعی نمود و تجلی به هم‌راه‌ای بيش‌تر نهفته‌اند: تقويت اصلاحات در همه زمينه‌های فکری و اجتماعی، و فشار مستمر برای گشايش فضای مناسب ابراز آزادانه‌ی آراء و انديشه‌های مختلف؛
دوم، نسل جديدی از روحانيان جوان و تحصيل کرده، وارد عرصه‌های اجتماعی‌ـ‌سياسی شدند که نه تنها خواهان جدايی دين از سياست‌اند، بل‌که خواهان بازنگری اساسی در احکام و فقه اسلام‌اند. آنان ميان دين‌اسلام و انديشه‌های اسلامی، که پيش از اين، فقها و مراجع حوزه‌ها دانسته‌های خود را عين دين قلم‌داد می‌کردند؛ تمايزی اساسی قائل‌اند. حضور قدرت‌مند اين نيروی اصلاح‌طلب در حوزه‌ها و ديگر مراکزی که با روحانيت در ارتباط‌اند، کاملا ملموس و چشم‌گيرند. برخلاف روحانيون سنتی، اين گروه از روحانيت، دفاع از حقوق شهروندی روشن‌فکران را لازم می‌بينند و به آن متعهدند. در پس حمايت از آغاجری، اين جريان هم‌راه با مراجع خود ايستاده‌اند. کافی است بار ديگر مسير دشواری طرح و ارائه نظرها را در جامعه، از هنگامی‌که منجر به لغو امتياز روزنامه "نشاط" گرديد، تا جنجالی که برعليه يک نشريه دانشجويی "موج" برپا نموده بودند؛ از زمانی که عمادالدين باقی را بخاطر بيان يک واقعيت عينی به زندان انداخت‌اند، تا هنگامی‌که اشکوری روحانی را به زير شکنجه‌های فيزيکی و روانی بردند، يک‌به‌يک اگر ثبت شوند، آن‌وقت نموداری پيش‌رو خواهيم داشت که سير نزولی ناکارآمدی فتوا را در اين‌گونه موارد، متناسب با روند صعودی شکل‌گيری جريانی تازه در درون حوزه‌ها نشان می‌دهند. يعنی ما با يک گرايش آگاه و قدرت‌مندی روبروايم که متناسب با روند جهانی شدن، هم در حال بالندگی است و هم طيف وسيعی از طلبه‌ها و مدرسان غيردولتی را در برمی‌گيرند.
به‌نظر سه عامل مؤثر و غيرقابل انکار، نوع نگاه روحانيت جوان و برخی از مراجع را نسبت به جهان کنونی و شرايط فعلی ايران، تغيير داده است:
۱ـ نخست اين‌که تحت تأثير نظام جديد جهانی، شمار پيوندها و ارتباطات متقابل روحانيت، خصوصا مراجع، فراتر از حوزه‌های علميه دامن گستراند و افزايش يافت‌اند. آنان ديگر با تيپ‌های مشخص و سئوال‌های تکراری و کليشه‌ای روبرو نيست‌اند، بل‌که مجبورند پرسش‌های متنوع و بی‌پرده افراد و سازمان‌های حقيقی و حقوقی را نيز پاسخ‌گو باشند. اگر جهانی شدن را به يک معنا تخريب مرزهای ملی و تشديد وابستگی متقابل کشورها تعريف کنيم، تحت تأثير چنين شرايطی، مرز ميان دارالاسلام و دارالحرب نيز شکسته خواهند شد. مقولات و مفاهيم تازه‌ای وارد فقه می‌گردند و دامنه‌ی آن‌را گسترش خواهند داد. مقولاتی چون حقوق‌بشر، برابری حقوق زنان با مردان، محکوميت تروريسم با هرانگيزه، نام و اعتقادی، و خلاصه ديگر ارزش‌های اخلاقی و جهانی، همان ويژه‌گی‌های تحريک‌آميز روانی‌ـ‌اجتماعی گذشته را نخواهند داشت و از اين پس در جوامع اسلامی به رسميت شناخته خواهند‌ شد. آن‌چه که امروز يا هرلحظه از زمان حال را نسبت به روزهای گذشته مهم‌تر جلوه می‌دهند، نقش و تأثير رُخ‌دادهای بين‌المللی بر فقه اسلامی است. بطور مثال، در يازده سپتامبر، ديوارهای حوزه‌های علميه قم، شديدتر از بُرج‌های دوقلوی نيويورک می‌لرزيدند. دفاتر مراجع، به زير تهاجم امواج پست الکترونيک کشيده شدند و مسلمانان جهان، نکات تازه‌ای را در برابر فقه و فقها نهادند: "جنايت مسلمانان را محکوم کنيد!".
۲ـ انقلاب ايران از همان ابتدا و دقايقی بعد از پيروزی خود، بيش‌ترين و اساسی‌ترين فشارها را بر مراجع و قشر بالای روحانيت طرف‌دار آنان وارد ساخت. از يک‌سو، رهبری کاريزماتيک و قدرت‌مند هم‌راه با پيروان جان باخته‌اش، آنان را به چالش می‌طلبيدند؛ اما در ديگر‌سوی، گروهی از طلبه‌های مقلدشان که پيشاپيش بوی قدرت، موقعيت و منفعت را در جبهه مقابل بخوبی حس کرده بودند، ميدان را خالی و به گروه طلبه‌های دولتی پيوست‌اند. [بيانيه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی در دفاع از آغاجری، گوشه‌ای از اين واقعيت را آشکارا نشان می‌دهد: "ما بعد از فتح و غنیمت به اسلام روی نياورده‌ايم"] در نتيجه مراجع سکوت و عزلت نشينی را برمبارزه ايدئولوژيک ترجيح دادند.
اگر بخواهيم رفتارها و عمل‌کرد انسان‌ها را در ارتباطی تنگاتنگ با انديشه‌های آنان مورد بررسی قرار دهيم، سکوت مراجع، معانی و مفاهيم تازه‌ای را در برابر ما می‌گشايند که اگر روز آمد گردند، به سهم خود گويای معضلاتی است که هم اکنون برسر راه اصلاحات قرار د‌ارند. مشکل مراجع ضد ولايت فقيه در دوران انقلاب، به‌هيچ‌وجه ناتوانی در برخورد با انديشه‌های آيت‌اله‌خمينی و طرف‌دارانش نبود. اگرچه خمينی نظراتش را به صورت ساختمانی از اصول و مباحث فقهی برپا ساخته بود، اما مراجع پيشاپيش با اين نحوه از بيان و خواست که در ديگر کشورهای اسلامی پيش از آن طرح می‌گرديد، آشنايی داشت‌اند. حتا از سال‌های ۴۹ ـ ۴۸، يکی از مسائل مورد بررسی در درون حوزه‌ها، موضوع‌ها و مباحث کتاب ولايت فقيه بود. پس علت سکوت، موضوع ديگری‌است که مراجع در آراء و نظرات خود دچار اشکال و ترديد شده بودند. برای اولين‌بار، مقوله "آزادی‌انديشه" در برابر چشمان کنجکاو و مسئول آنان پديدار گشت که پيش از آن، نه سنت دينی بود و نه پايه و اساس فرهنگ سياسی را تشکيل می‌داد. مراجع می‌ديدند که در حکومت‌اسلامی، مسئولان و دست‌اندرکاران روحانی و شاگردان پيشين مراجع، حق هرگونه اظهار‌نظر آزادانه را از آنان سلب کرده‌اند. آقايان با پديده جديد و متناسب با آن با مسائل حقوقی تازه‌ای آشنايی يافت‌اند که قبل از اين به‌هيچ‌وجه ملموس و معضل حوزه‌ها نبود.
[ادامه دارد]

*ـ بخش نخست روشن‌فکران ـ روحانيان

یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۴

روشن‌فکران ـ روحانيان ـ ۱

گذار به دموکراسی در شرايط فعلی، منوط به چگونگی و نوع ارتباط و هم‌آهنگی ميان جوامع مدنی موجود در ايران، از جمله ميان جامعه‌ی روشنفکری و روحانيان است. اگرچه آنان از دو جايگاه مختلف و از دريچه‌های متفاوت به زندگی و آينده می‌نگرند؛ اما، مادامی‌که روشنفکران نخواهند و يا نکوشند بستر تعاملات منطقی و عقلايی را در جامعه بگشايند، نه می‌شود گفتمان مُدرن را در جامعه شکل و سامان داد، و نه می‌توان دموکراسی را از آسيب‌پذيری برحذر و محافظت کرد.
پيشينه تاريخی و تجارب بعد از جنبش مشروطه نشان می‌دهد که يکی از دلايل پيشرفته‌تر بودن بحث مربوط به اسلام و مُدرنيته در درون حوزه‌ها و در بين روحانيان ايرانی، در قياس با جهان عرب، ناشی از تعامل و نقشی است که روشنفکران ايرانی در اين عرصه داشت‌اند. آنان به درستی براين اصل واقف بودند که تحول در جامعه روحانيت، وابسته به تحولی است که ساير گروه‌های اجتماعی، از خود بروز می‌دهند. اما متأسفانه، با روی‌کار آمدن حکومت‌اسلامی، نه تنها آن روند طبيعی مختل و با بن‌بست مواجه گرديد، بل‌که شکاف‌های متعددی در درون جامعه شکل گرفت‌اند و دهان باز کرده‌اند. تعميق و گسترش گسل‌های موجود، هم‌چنين شکل‌گيری و رواج ذهنيت‌ای که روحانيان را يک‌پارچه و به صورت يک کاست مشخص با منافعی واحد تحليل می‌کنند؛ دو عامل مهمی هست‌اند که سرنوشت و آينده ايران را مورد تهديد قرار می‌دهند.
ماجرای گنجی و سکوت خاتمی، بارديگر گرايش فوق را در جامعه تقويت ساخت و نيروی جوان و تحصيل کرده، کمتر در اين عرصه می‌انديش‌اند که بايد میان روحانيان سياست‌مدار، سنتی، بنيادگرايان و قشر جوانی از طلبه‌ها و مدرسينی که خواهان تغيير و تحول در فقه و احکام اسلام‌اند، تفاوت و تمايز قائل گردند. مطلب ذيل، که يکی از اولين نوشته‌هايی است در اين زمينه که تأثير ارتباط جهانی را در تغيير نگاه روحانيت برمی‌رسد؛ در ۴ مرداد ۱۳۸۱، بعد از ماجرای آغاجری بر روی سايت ايران‌ـ‌امروز قرار گرفت. اميد است که مطلب زير، تاحدودی راه‌گشا باشد.

*******
توجه و تعمق درباره بحرانی که اين‌بار بنام دفاع از روحانيت و مراجع، گردش امور جامعه را در چند هفته‌ی ‌اخير دچار اختلال نموده‌اند، از جهاتی مختلف، از جمله در ارتباط با طرح يک‌سری از مسائل و مقولات دينی و سياسی‌ـ‌اجتماعی، حائز اهميت بسيارند.
نخست، پيچيدگی بحران است که مضمونا آغاز فرآيند معرفت را در جامعه نويد می‌دهد و از اين لحظه، راه را برای طرح و رقابتِ آزاد و علنی انديشه‌ها، پيش‌نهادها و ايده‌های تازه‌ی افراد می‌گشايد. چنين گشايشی، اگر‌چه دامنه‌ی بحران فرهنگی‌ـ‌ـمذهبی را بطور موقت در جامعه گسترش خواهند داد، اما راه‌حل مناسب و مسالمت‌آميز خود را نيز بدنبال خواهند داشت.
برخلاف سابقه‌‌ی تاريخی و سنت ستيزگرانه‌ای که ترجمان تفکر ايرانی است، اين‌بار از درون رويدادها، ويژه‌گی‌های مهمی چهره‌نمايی می‌کنند که نه‌ تنها نافی خشونت و ستيزه‌اند، بل‌که جريانی از درون جامعه در حال شکل‌گيری است تا بين روشن‌فکران که بيش‌تر به ارزش‌های مُدرن فردگرايانه پای‌بندند، و روحانيت که خود را پاسدار ارزش‌های سنتی و مذهبی می‌بينند، ارتباط و هم‌آهنگی برقرار سازند. مشارکت آزادانه آنان در فرآيند شناخت، منجر به راه‌حل‌ها و دست‌آوردهايی خواهند شد که هم سلامت جامعه و هم سرعت سمت‌گيری را تأمين و تضمين می‌کنند. تنها بربستر چنين سازگاری ارزشی و شفافی است که می‌توان انتظار داشت تا از يک‌سو حق آزادی‌های فردی و انتخاب شيوه‌های زندگی در جامعه رسميت بيابند؛ و اما از سوی ديگر، حکومت دينی‌ـ‌سياسی را وادار خواهند ساخت تا تسليم قانون و تابع اراده ملت گردد.
گذار به دموکراسی در شرايط فعلی، منوط به چگونگی و نوع ارتباط و هم‌آهنگی ميان جوامع مدنی موجود در ايران، از جمله جامعه‌ی روشنفکری و روحانيت است. تحت چنين شرايطی است که حقوق، محدوده و وظايف هريک از آنان بنا به عرف حاکم برجامعه تعريف می‌گردند و رسميت می‌يابند. و باز تحت چنين شرايطی است که گروه‌های اجتماعی سمت و سو می‌گيرند و احزاب مستقل از حاکميت، مجال ظهور و بالندگی می‌يابند. اين موارد نيازمند بررسی جداگانه‌اند. اما، آن‌چه بيش از همه در اين بحث مورد نظر من است، سخن از گسل‌هايی است که طی دو دهه گذشته توسط حکومت اسلامی و به ‌نام روحانيت در جامعه ايجاد گرديده‌اند و تخم عدم اعتماد، ناباوری و چه بسا کين‌خواهی را در بين مردم و جوامع مختلف پاشيده‌اند. در دايره بی‌اعتمادی، روحانيت در نقطه‌ی مرکزی، يعنی در جايگاه عدم اعتماد مطلق، قرار گرفته‌اند.
از اين زاويه [يعنی از زاويه عدم اعتماد] نزديکی روشنفکران و روحانيت، با دشواری‌های عديده‌ای روبروست ولی، غير ممکن نيست. نياز اساسی جامعه به تغيير و تحول هم اکنون رابطه‌ی آنان را در ميان فضايی از وجوب و امتناع معلق ساخته‌اند و همين نشانه‌ای است برای ارتباط و همگامی بيش‌تر در آينده. بطور نمونه، برسر ماجرای آغاجری، روحانيت غيرحکومتی، بجای آن‌که خود را درگير جو ساخته‌گی و سياسی سازد، يا آن‌گونه که سياست‌مداران حکومتی انتظار داشتند تا با حربه فتوا به جنگ با انديشه‌ها بروند، تنها از حقوق مدنی و صنفی که مربوط به وظايف‌شان بود دفاع نمودند. اين واکنش متمدنانه که سياست‌مدار يا روشنفکر نبايد وظايف روحانيت را برعهده بگيرند نشانه‌ای از دگرگونی جامعه در جهت زنده بودن و پويايی است. يعنی با موج تازه‌ای روبرو می‌گرديم که در قبال پديده‌های اجتماعی و روانی يادآور می‌شود که اين انسان است، نه تاريخ [حتا تاريخ روحانيت] که شرايط را دگرگون می‌سازند. انسان‌ها هم در حوزه‌های مختلف سياست، اقتصاد، مذهب و غيره مشغول‌اند و کاری انجام می‌دهند.
[ادامه دارد]

جمعه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۴

بُعدی از ميان ابعاد

در چند روز گذشته، شاهد طرح مسائلی هستيم که گروهی نسبت به ماجرای اخير و اعتصاب غذای اکبر گنجی، با ديده شک و ترديد می‌نگرند. جدا از مباحثی که منتقدين طرح می‌کنند، و يا بی‌نياز از يادآوری‌های مکرر و اشاره به مقولات اخلاقی، انسانی و حقوق‌بشری، که چرا هريک از ما خود را ملزم و موظف به دفاع از جان و زندگی ديگر انسان‌ها می‌دانيم؛ در ارتباط با مسائل و ماجراهای متفاوت از اين دست، پاسخ به يک پرسش در لحظه حاضر الزامی است که کدام جنبه از جوانب مختلف ماجرای اخير را، بايد عمده ساخت و بررسيد؟
انکار نبايد کرد که در جوامع آشفته و به معنای واقعی متلاطم، مرزهای حرکت‌های اصولی، تنگ و باريک است. خطر اين است که اگر حرکت اخير گنجی، سامانی مناسب نگيرند، و يا به چپ و راست نوسان کند و فرو بی‌افتد؛ حداقل ضايعات آن، ترميم خشونت‌های موجود در بطن جامعه و دامن زدن به فرهنگ شهيدپروری است.
اما گروه‌های مشکوک و منتقد، دست‌کم در لحظه حاضر، از اين مهم غافل‌اند که مضمون عمل او ـ حال با هر انگيزه و نقشه‌ای که طرح شده باشد، چيزی جز اثبات اختيار و آزادی فردی نيست. مقوله‌ای که از جنبه‌های مختلف، بنيان ولايت، اجتهاد و فقه را به چالش ‌طلبيده است. اختيار و آزادی منظور نظر او، فراتر از دايره ولايت کنونی است و او، آن بخش از روحانيت را [اعم از شيعه و سنی] مورد خطاب قرار می‌دهد که تصاحب اهرم قدرت را، از جمله تکاليف شرعی می‌دانند.
درون‌مايه کلام گنجی در ساده‌ترين بيان، دفاع از عرفی‌گرايی (secularization) در مقابل اسلام‌گرايی است. او نه تنها دين و حکومت را پديده‌هايی متفاوت و تفکيک‌پذير می‌داند و خواهان جدايی اين دو از هم‌ديگر است؛ بل‌که با نافرمانی خود، جهت پيکان مبارزه را، عليه عقب‌مانده‌ترين گرايش‌ها و نگرش‌هايی که تفکر عرفی را ضرورتا کفرآميز می‌دانند، نشانه گرفته است. او از طريق نامه‌ها و مقاله‌ها، می‌خواسته بفهماند که بعنوان فردی مسلمان، ديگر قادر به التزام به آراء و فتاوی علما و فقها در زندگی شخصی و سياسی خود نيست.
چنين برخوردی، از اين زاويه حائز اهميت‌اند که روحانيان جوامع اسلامی و از جمله مراجع شيعه، با اتکا به حربه فتوا، عملا اجازه نمی‌دادند که هيچ فردی از بيرون (و حتا از درون) به تشکيک در اصول اسلامی پرداخته و آن‌را مورد نقد و بررسی قرار دهند. در دوره معاصر و از زمان جنبش بابيه، روحانيت با بهره‌گيری از اين حربه، مانع از شکل‌گيری گفتمان مُدرن در جامعه شدند. از آنجايی‌که تفاسير و قرائت‌های مختلف آنان از اسلام، باشرايط روز و زمان هم‌خوانی نداشت و فاقد حداقل کارايی لازم بودند، اعمال بازدارنده روحانيت، تنها چرخه روند ترقی را در جامعه کُند نساخت، بل‌که به سهم خود موجب شدند که فقه اسلام بيش از حد معمول با سنت‌گرايی درهم آميخته و امروز به صورت دژی مستحکم و نفوذناپذير، برای بنيادگرايان تبديل گردد.
اين‌که چرا حوزه‌ها به چنين سرنوشتی گرفتار آمده‌اند، دلايل مختلفی را می‌توان برشمرد که مهم‌ترين آن‌ها، دلهره و حساسيت‌هايی است که روحانيت در برابر نوآوری‌های زمانه از خود نشان می‌دهند. اگرچه بخشی از آنان به درستی دريافت‌اند که با رواج و تثبيت مقوله فرديت و حقوق فردی در جوامع اسلامی، ديگر امکان تداوم آن سنت‌ها، مقدور و ممکن نيست؛ اما اکثريت قريب به اتفاق‌شان، هنوز حاضر به‌ پذيرش اين واقعيت نيستند که اساس بسياری از مشکلات، قوانين سنتی اسلام است. در واقع، مخالفت آنان پيش از اين‌که جنبه نظری و اعتقادی داشته باشد، بيش‌تر حافظ منافع کاست‌ی است که روحانيان، نه تنها حق تفسير از کتاب و احاديث، بل‌که حق تفسير از کار، زندگی و مناسبات را در جوامع اسلامی، در انحصار خود می‌دانند.
از اين زاويه، اعتراض گنجی تنها جنبه سياسی ندارد و نبايد مضمون تلاش‌های او را تا سطح تعويض شخص خامنه‌ای معنی کرد و تنزل داد. او از طريق افشاء‌گری‌ها، اعتراض‌ها و نافرمانی‌ها، در واقع نظام حقوقی اسلام را [که نظام حقوقی و سياسی جمهوری اسلامی برمبنای آن‌ها شکل گرفته است] به چالش طلبيده و معتقد است که چنين نظامی، به‌هيچ‌وجه امکان برخورد عادلانه و برابر با فرد را نمی دهد. اشباح موجود در تاريک‌خانه‌های مورد اشاره گنجی، کسانی جز فقها نيستند که حق تفسير درباره زندگی و حقوق انسان‌ها را، در انحصار خود گرفته‌اند و هر زمان هم اراده کنند، دستور قتل‌شان را صادر می‌کنند.
اگر بتوانيم بُعد آگاهی‌بخش حرکت گنجی را در جامعه تقويت کنيم، آن زمان، برای يک مسلمان معتقد و مقلد، گذر از دستوری را که دری‌نجف‌آبادی در انجام قتل‌های زنجيره‌ای‌ـ ‌سياسی صادر کرد، تا رسيدن به فتوای قتل سلمان رشدی و درک و تعمق درباره اعمال خمينی، ديگر مثل گذشته، مرزهای ممنوعه و خط قرمز نيست‌اند و تابو بنظر نمی‌آيند. ديگر آشتی کردن با عرفی‌گرايی، هم‌زيستی با مردم جهان و دفاع از صلح و مدارايی غيرواقعی و دشوار نيست‌اند. در چنين شرايطی است که آن‌ها آمادگی پذيرش و همه‌گير شدن آزادی بيان و انديشه را در جامعه خواهند يافت. و حتا در دفاع از حقوق فردی، در برابر واکنش‌های تند روحانيان مقاومت خواهند کرد و خواستار جدايی دين از حکومت خواهند شد.
بحث، تنها بر سر گنجی يا شخص ثالثی نيست. اصل مسئله اين‌جا است که ما از کدام زاويه، به پديده‌ها و حوادث می‌نگريم!

سه‌شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۴

بای‌بای خاتمی!

خاتمی در واپسين روزهای عمر رياست‌‌جمهوری‌اش، با تأکيد براين نکته که «گنجی خود مقصر است»؛ آخرين پيام سياسی و جوهر انديشه‌های اصلاحی‌ـ‌اسلامی را برای ثبت در تاريخ، از خود به‌يادگار گذاشت. او با بيان چنين جمله‌ای، ته‌مانده‌های نمک موجود در نمک‌دان دين‌ـ‌دموکراسی را، به آنی خالی کرد و بردل‌های زخم ديده‌ی مردمی پاشيد که دوبار با اشک‌های شوق، به‌ اين اميد که تنها هم‌دلی کند و مرحمی باشد، او را برگزيده بودند. آيا سخن روز، تنها برسر اشتباه، ساده‌نگری و لجاجت‌های درست يا غلط گنجی است؛ يا مسئله برسر نجات جان انسانی است که در برابر چشمان حيرت‌زده ما، در حال پرپر شدن است؟ آيا لحظه، لحظه‌ی عقده‌گشايی و تسويه‌حساب‌های سياسی است؛ يا خطِ بطلان کشيدن بر روی انواع برداشت‌ها و باورهايی است که هم‌واره يک پای مخالفين سياسی را در دايره‌ی مرگ می‌بينند؟
رئيس‌جمهور وقتی در ملاء‌عام، پرچم جنگ آرمان‌خواهی را عليه زندانی‌ بی‌هوش و رمقی که فاقد توان دفاع از خود است، برافراشته می‌دارد؛ هرگز نمی‌تواند در پس پرده ـ آن‌گونه که حاميان‌اش می‌گويند ـ مدافع آزادی زندانيان سياسی، آزادی انديشه و رأی و نظر مخالفين نظام سياسی‌ـ‌اسلامی باشد. واکنش عصبی خاتمی، بيان‌گر حقيقت تلخی است که از يک‌سو، گنجی را فرزند ناخلف اصلاحات اسلامی می‌داند و نافرمانی‌های او را عليه نظام برنمی‌تابد؛ اما از آن‌سوی، خواسته يا ناخواسته، در حال آب‌ياری درخت کهن‌سال فرهنگ شهيد‌پروری است. فرهنگی که معتقد است اگر زنده گنجی نتوانست به‌نفع نظام تمام گردد، پس راهی را بازگشائيم تا مرده او، به‌نفع اسلام باشد. يعنی بستری را برای سياه‌جامه‌گانی می‌گشايد که از هم اکنون خود را برای روز تشييع و سينه‌زنی، آماده می‌سازند.
واکنش عصبی خاتمی، بيان‌گر حقيقت تلخ ديگری نيز بود. از آن‌جايی که دو صد گفته را، نيم کردار نيست؛ وی نشان داد که سياست‌های کج‌دار و مريز هشت سال گذشته‌، معنايی جز عوام‌فريبی نداشت. سياست‌های عوام‌فريبانه، شايد در کوتاه‌مدت کارساز باشند ولی، با چنين شيوه‌ای، هرگز نمی‌توان به درون دل‌های مردم راه يافت و محبوب قلب‌ها شد. اگر رئيس جمهور اکنون شاهد افول و غروب سياسی خويش در نزد مردم است، علت و حقيقت را بايد ابتدا در درون خود جست‌و‌جو کند و نه اين‌که گناه آن را به گردن امثال گنجی‌ها بگذارد. او مجبور است بارديگر گذشته را واقع‌بينانه بررسد، که چگونه و به‌رغم همه شعارها و وعده‌های رنگارنگی که پيش از انتخابات داده بود، در دوران مسئوليت‌اش، بيش‌ترين فشارها را روشنفکران، روزنامه‌نگاران، فرهنگ‌دوستان و خلاصه در يک‌کلام کل فرهيخته‌گان کشور متحمل شده‌اند. هشت سال زمان کمی نبود و دولت خاتمی در اين عرصه نه تنها کارنامه مثبتی ارائه نداد، بل‌که در ترسيم مرزی روشن و دقيق که بتوانيم دولت او را از دولت‌های قبلی تفکيک سازيم، ناموفق بوده است.
اگرچه او گفتمان جامعه مدنی رايج را تا سطح گفتاری ساده تنزل داد، و از اين‌طريق آرای مردم را بنفع خود جلب کرد؛ ولی از وجدان هم نبايد گذشت، که هنرمندانه همين گفتار را در ساختار قدرت جاری ساخت. من نه مدافع تزهای توطئه‌گرانه‌ام و نه منکر رواج مقولاتی مانند جامعه‌مدنی، قانونيت و شفافيت در جامعه و در زمان دولت ايشان هستم. اما، آن تحليل‌ها و برداشت‌هايی را هم که با مشاهده يک گل در شورزار حکومت اسلامی، نويد از گلستان دين‌ـ‌دموکراسی می‌دادند، غير واقعی و تخيلی می‌دانستم. خاتمی در مقايسه با بعضی از عناصر قدرت‌مند در دستگاه ولايت، اگر چه انسانی محترم و ارج‌مندی است ولی، آن ظرفيت‌های محدود و تنگ‌نظری‌هايی را که تا اين لحظه از خود و در عرصه سياسی نشان داده است، هرگز نمی‌تواند سياست‌مداری موفق و وفادار و پايبند به حقوق انسان‌ها باشد.
از طرف ديگر، ميان تمايل و برنامه‌ريزی برای تحقق ايده‌ها، هم‌واره مرز مشخصی وجود دارند و اگر مجبور شويم عمل‌کرد دولت‌اش را به تناسب نيازهای جامعه، سطح انتظارات مردم و چگونگی پاسخ دولت به آن‌ها و ميزان و سطح بهره‌گيری از نيروهای موجود و توان‌مند در جامعه بسنجيم، او هم‌جهت با مردم گام برنداشت. هم‌چنين در مقايسه با فرآيند کنونی جهان، و در مقايسه با سطح رشد تعدادی از کشورهای جهان سوم در هشت سال گذشته، دولت خاتمی نه تنها دولتی ضعيف و بی‌تفاوت به خواست‌های مردم بود بل‌که، سطح و دامنه‌ی رانت‌خواری را با اتکاء به درآمدهای باد آورده نفتی، در کشور افزايش داده است. اين‌گونه عمل‌کردها در فرهنگ سياسی، اقتصادی و در جامعه‌شناسی، معانی خاصی را می‌رسانند که رئيس جمهور، به‌تر و دقيق‌تر از صاحب اين قلم، با مفاهيم آن آشناست.
به‌رغم مسائل گفته شده، او نيز انسانی است مثل همه آدم‌های روی زمين. مثل من و شما! و انتظار دارد تا راه جبران خطاها را، برای او نيز باز بگذاريم. هرچند، کليد جبران خطاهای گذشته، در دست خود افراد است و مادامی‌که خاتمی و ديگر اصلاح‌طلبان، پا را از حوزه‌ای که به آن تعلق دارند، بيرون نگذارند و نسبت دقيقی را ميان انديشه‌های خود و اوضاع و احوال جهان کنونی تعيين و ترسيم نسازند، راه جبران، هم‌واره محدود و بسته خواهند بود. تجربه شکست اصلاحات اسلامی، در واقع به‌نوعی تأييد شکست بومی‌انديشی و اثبات راه و روندی است که دموکراسی غربی پشت‌سر نهاده است. از اين زاويه، چاره‌ای غير از اين نمانده است که بگويم: بای‌بای خاتمی!