گذار به دموکراسی در شرايط فعلی، منوط به چگونگی و نوع ارتباط و همآهنگی ميان جوامع مدنی موجود در ايران، از جمله ميان جامعهی روشنفکری و روحانيان است. اگرچه آنان از دو جايگاه مختلف و از دريچههای متفاوت به زندگی و آينده مینگرند؛ اما، مادامیکه روشنفکران نخواهند و يا نکوشند بستر تعاملات منطقی و عقلايی را در جامعه بگشايند، نه میشود گفتمان مُدرن را در جامعه شکل و سامان داد، و نه میتوان دموکراسی را از آسيبپذيری برحذر و محافظت کرد.
پيشينه تاريخی و تجارب بعد از جنبش مشروطه نشان میدهد که يکی از دلايل پيشرفتهتر بودن بحث مربوط به اسلام و مُدرنيته در درون حوزهها و در بين روحانيان ايرانی، در قياس با جهان عرب، ناشی از تعامل و نقشی است که روشنفکران ايرانی در اين عرصه داشتاند. آنان به درستی براين اصل واقف بودند که تحول در جامعه روحانيت، وابسته به تحولی است که ساير گروههای اجتماعی، از خود بروز میدهند. اما متأسفانه، با رویکار آمدن حکومتاسلامی، نه تنها آن روند طبيعی مختل و با بنبست مواجه گرديد، بلکه شکافهای متعددی در درون جامعه شکل گرفتاند و دهان باز کردهاند. تعميق و گسترش گسلهای موجود، همچنين شکلگيری و رواج ذهنيتای که روحانيان را يکپارچه و به صورت يک کاست مشخص با منافعی واحد تحليل میکنند؛ دو عامل مهمی هستاند که سرنوشت و آينده ايران را مورد تهديد قرار میدهند.
ماجرای گنجی و سکوت خاتمی، بارديگر گرايش فوق را در جامعه تقويت ساخت و نيروی جوان و تحصيل کرده، کمتر در اين عرصه میانديشاند که بايد میان روحانيان سياستمدار، سنتی، بنيادگرايان و قشر جوانی از طلبهها و مدرسينی که خواهان تغيير و تحول در فقه و احکام اسلاماند، تفاوت و تمايز قائل گردند. مطلب ذيل، که يکی از اولين نوشتههايی است در اين زمينه که تأثير ارتباط جهانی را در تغيير نگاه روحانيت برمیرسد؛ در ۴ مرداد ۱۳۸۱، بعد از ماجرای آغاجری بر روی سايت ايرانـامروز قرار گرفت. اميد است که مطلب زير، تاحدودی راهگشا باشد.
*******
توجه و تعمق درباره بحرانی که اينبار بنام دفاع از روحانيت و مراجع، گردش امور جامعه را در چند هفتهی اخير دچار اختلال نمودهاند، از جهاتی مختلف، از جمله در ارتباط با طرح يکسری از مسائل و مقولات دينی و سياسیـاجتماعی، حائز اهميت بسيارند.
نخست، پيچيدگی بحران است که مضمونا آغاز فرآيند معرفت را در جامعه نويد میدهد و از اين لحظه، راه را برای طرح و رقابتِ آزاد و علنی انديشهها، پيشنهادها و ايدههای تازهی افراد میگشايد. چنين گشايشی، اگرچه دامنهی بحران فرهنگیــمذهبی را بطور موقت در جامعه گسترش خواهند داد، اما راهحل مناسب و مسالمتآميز خود را نيز بدنبال خواهند داشت.
برخلاف سابقهی تاريخی و سنت ستيزگرانهای که ترجمان تفکر ايرانی است، اينبار از درون رويدادها، ويژهگیهای مهمی چهرهنمايی میکنند که نه تنها نافی خشونت و ستيزهاند، بلکه جريانی از درون جامعه در حال شکلگيری است تا بين روشنفکران که بيشتر به ارزشهای مُدرن فردگرايانه پایبندند، و روحانيت که خود را پاسدار ارزشهای سنتی و مذهبی میبينند، ارتباط و همآهنگی برقرار سازند. مشارکت آزادانه آنان در فرآيند شناخت، منجر به راهحلها و دستآوردهايی خواهند شد که هم سلامت جامعه و هم سرعت سمتگيری را تأمين و تضمين میکنند. تنها بربستر چنين سازگاری ارزشی و شفافی است که میتوان انتظار داشت تا از يکسو حق آزادیهای فردی و انتخاب شيوههای زندگی در جامعه رسميت بيابند؛ و اما از سوی ديگر، حکومت دينیـسياسی را وادار خواهند ساخت تا تسليم قانون و تابع اراده ملت گردد.
گذار به دموکراسی در شرايط فعلی، منوط به چگونگی و نوع ارتباط و همآهنگی ميان جوامع مدنی موجود در ايران، از جمله جامعهی روشنفکری و روحانيت است. تحت چنين شرايطی است که حقوق، محدوده و وظايف هريک از آنان بنا به عرف حاکم برجامعه تعريف میگردند و رسميت میيابند. و باز تحت چنين شرايطی است که گروههای اجتماعی سمت و سو میگيرند و احزاب مستقل از حاکميت، مجال ظهور و بالندگی میيابند. اين موارد نيازمند بررسی جداگانهاند. اما، آنچه بيش از همه در اين بحث مورد نظر من است، سخن از گسلهايی است که طی دو دهه گذشته توسط حکومت اسلامی و به نام روحانيت در جامعه ايجاد گرديدهاند و تخم عدم اعتماد، ناباوری و چه بسا کينخواهی را در بين مردم و جوامع مختلف پاشيدهاند. در دايره بیاعتمادی، روحانيت در نقطهی مرکزی، يعنی در جايگاه عدم اعتماد مطلق، قرار گرفتهاند.
از اين زاويه [يعنی از زاويه عدم اعتماد] نزديکی روشنفکران و روحانيت، با دشواریهای عديدهای روبروست ولی، غير ممکن نيست. نياز اساسی جامعه به تغيير و تحول هم اکنون رابطهی آنان را در ميان فضايی از وجوب و امتناع معلق ساختهاند و همين نشانهای است برای ارتباط و همگامی بيشتر در آينده. بطور نمونه، برسر ماجرای آغاجری، روحانيت غيرحکومتی، بجای آنکه خود را درگير جو ساختهگی و سياسی سازد، يا آنگونه که سياستمداران حکومتی انتظار داشتند تا با حربه فتوا به جنگ با انديشهها بروند، تنها از حقوق مدنی و صنفی که مربوط به وظايفشان بود دفاع نمودند. اين واکنش متمدنانه که سياستمدار يا روشنفکر نبايد وظايف روحانيت را برعهده بگيرند نشانهای از دگرگونی جامعه در جهت زنده بودن و پويايی است. يعنی با موج تازهای روبرو میگرديم که در قبال پديدههای اجتماعی و روانی يادآور میشود که اين انسان است، نه تاريخ [حتا تاريخ روحانيت] که شرايط را دگرگون میسازند. انسانها هم در حوزههای مختلف سياست، اقتصاد، مذهب و غيره مشغولاند و کاری انجام میدهند.
[ادامه دارد]
پيشينه تاريخی و تجارب بعد از جنبش مشروطه نشان میدهد که يکی از دلايل پيشرفتهتر بودن بحث مربوط به اسلام و مُدرنيته در درون حوزهها و در بين روحانيان ايرانی، در قياس با جهان عرب، ناشی از تعامل و نقشی است که روشنفکران ايرانی در اين عرصه داشتاند. آنان به درستی براين اصل واقف بودند که تحول در جامعه روحانيت، وابسته به تحولی است که ساير گروههای اجتماعی، از خود بروز میدهند. اما متأسفانه، با رویکار آمدن حکومتاسلامی، نه تنها آن روند طبيعی مختل و با بنبست مواجه گرديد، بلکه شکافهای متعددی در درون جامعه شکل گرفتاند و دهان باز کردهاند. تعميق و گسترش گسلهای موجود، همچنين شکلگيری و رواج ذهنيتای که روحانيان را يکپارچه و به صورت يک کاست مشخص با منافعی واحد تحليل میکنند؛ دو عامل مهمی هستاند که سرنوشت و آينده ايران را مورد تهديد قرار میدهند.
ماجرای گنجی و سکوت خاتمی، بارديگر گرايش فوق را در جامعه تقويت ساخت و نيروی جوان و تحصيل کرده، کمتر در اين عرصه میانديشاند که بايد میان روحانيان سياستمدار، سنتی، بنيادگرايان و قشر جوانی از طلبهها و مدرسينی که خواهان تغيير و تحول در فقه و احکام اسلاماند، تفاوت و تمايز قائل گردند. مطلب ذيل، که يکی از اولين نوشتههايی است در اين زمينه که تأثير ارتباط جهانی را در تغيير نگاه روحانيت برمیرسد؛ در ۴ مرداد ۱۳۸۱، بعد از ماجرای آغاجری بر روی سايت ايرانـامروز قرار گرفت. اميد است که مطلب زير، تاحدودی راهگشا باشد.
*******
توجه و تعمق درباره بحرانی که اينبار بنام دفاع از روحانيت و مراجع، گردش امور جامعه را در چند هفتهی اخير دچار اختلال نمودهاند، از جهاتی مختلف، از جمله در ارتباط با طرح يکسری از مسائل و مقولات دينی و سياسیـاجتماعی، حائز اهميت بسيارند.
نخست، پيچيدگی بحران است که مضمونا آغاز فرآيند معرفت را در جامعه نويد میدهد و از اين لحظه، راه را برای طرح و رقابتِ آزاد و علنی انديشهها، پيشنهادها و ايدههای تازهی افراد میگشايد. چنين گشايشی، اگرچه دامنهی بحران فرهنگیــمذهبی را بطور موقت در جامعه گسترش خواهند داد، اما راهحل مناسب و مسالمتآميز خود را نيز بدنبال خواهند داشت.
برخلاف سابقهی تاريخی و سنت ستيزگرانهای که ترجمان تفکر ايرانی است، اينبار از درون رويدادها، ويژهگیهای مهمی چهرهنمايی میکنند که نه تنها نافی خشونت و ستيزهاند، بلکه جريانی از درون جامعه در حال شکلگيری است تا بين روشنفکران که بيشتر به ارزشهای مُدرن فردگرايانه پایبندند، و روحانيت که خود را پاسدار ارزشهای سنتی و مذهبی میبينند، ارتباط و همآهنگی برقرار سازند. مشارکت آزادانه آنان در فرآيند شناخت، منجر به راهحلها و دستآوردهايی خواهند شد که هم سلامت جامعه و هم سرعت سمتگيری را تأمين و تضمين میکنند. تنها بربستر چنين سازگاری ارزشی و شفافی است که میتوان انتظار داشت تا از يکسو حق آزادیهای فردی و انتخاب شيوههای زندگی در جامعه رسميت بيابند؛ و اما از سوی ديگر، حکومت دينیـسياسی را وادار خواهند ساخت تا تسليم قانون و تابع اراده ملت گردد.
گذار به دموکراسی در شرايط فعلی، منوط به چگونگی و نوع ارتباط و همآهنگی ميان جوامع مدنی موجود در ايران، از جمله جامعهی روشنفکری و روحانيت است. تحت چنين شرايطی است که حقوق، محدوده و وظايف هريک از آنان بنا به عرف حاکم برجامعه تعريف میگردند و رسميت میيابند. و باز تحت چنين شرايطی است که گروههای اجتماعی سمت و سو میگيرند و احزاب مستقل از حاکميت، مجال ظهور و بالندگی میيابند. اين موارد نيازمند بررسی جداگانهاند. اما، آنچه بيش از همه در اين بحث مورد نظر من است، سخن از گسلهايی است که طی دو دهه گذشته توسط حکومت اسلامی و به نام روحانيت در جامعه ايجاد گرديدهاند و تخم عدم اعتماد، ناباوری و چه بسا کينخواهی را در بين مردم و جوامع مختلف پاشيدهاند. در دايره بیاعتمادی، روحانيت در نقطهی مرکزی، يعنی در جايگاه عدم اعتماد مطلق، قرار گرفتهاند.
از اين زاويه [يعنی از زاويه عدم اعتماد] نزديکی روشنفکران و روحانيت، با دشواریهای عديدهای روبروست ولی، غير ممکن نيست. نياز اساسی جامعه به تغيير و تحول هم اکنون رابطهی آنان را در ميان فضايی از وجوب و امتناع معلق ساختهاند و همين نشانهای است برای ارتباط و همگامی بيشتر در آينده. بطور نمونه، برسر ماجرای آغاجری، روحانيت غيرحکومتی، بجای آنکه خود را درگير جو ساختهگی و سياسی سازد، يا آنگونه که سياستمداران حکومتی انتظار داشتند تا با حربه فتوا به جنگ با انديشهها بروند، تنها از حقوق مدنی و صنفی که مربوط به وظايفشان بود دفاع نمودند. اين واکنش متمدنانه که سياستمدار يا روشنفکر نبايد وظايف روحانيت را برعهده بگيرند نشانهای از دگرگونی جامعه در جهت زنده بودن و پويايی است. يعنی با موج تازهای روبرو میگرديم که در قبال پديدههای اجتماعی و روانی يادآور میشود که اين انسان است، نه تاريخ [حتا تاريخ روحانيت] که شرايط را دگرگون میسازند. انسانها هم در حوزههای مختلف سياست، اقتصاد، مذهب و غيره مشغولاند و کاری انجام میدهند.
[ادامه دارد]
۳ نظر:
جناب درویش پور -در گریده بلاگستان لینک داده شد .شاد باشید
با سلام .
اقای درویش پور مطلب جالبی است . در این باره سخن زیادی با شما دارم .امیدوارم وقت بکنید و در دو سه روز آینده سری به من بزنید و در مورد این مطلب انچه خواهم نوشت را بخوانید . در مورد وبلاگتان . چرا انقدر شبیه وبلاگ آقای زهری است ؟ آدم یک لحظه شک می کند .
ولی بهر حال زیباست .
لینک هم به شما دادم .
موفق باشید .
http://www.momeni.blogfa.com
ممنون از اینکه سر زدید و خانه ما فقرا رو روشن کردید .
امیدوارم همیشه موفق و موید باشید .
می تونم بپرسم فعلا کجایید و چیکار می کنید؟
ببخشیدا . فضولیه .
در نهایت باز هم تشکر فراوان .
خدانگهدارتان
ارسال یک نظر