‏نمایش پست‌ها با برچسب Environment01. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب Environment01. نمایش همه پست‌ها

یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۷

جنگل مولا


🔸 يک ضرب‌المثل بسيار حياتی و مهمی در بين گيلانی‌ها و مازندرانی‌های قديمی رايج بود که در شرايط کنونی، به‌روزکردن آن بسيار ضروری است. آن‌ها می‌گفتند: "يارو درخت رو می‌بيند اما جنگل را نه!"

🔸 البته اين صرب‌المثل به گمانم بايد جهانی باشد و در هر کجای دنيا اگر جنگلی وجود داشته باشد، به احتمال زياد ضرب‌المثلی شبيه‌ی ضرب‌المثل شمالی‌ها در آن‌جا نيز پيدا خواهد شد. يک نمونه‌اش، ضرب‌المثل آلمانی است که می‌گويد: "درخت‌ها نمی‌گذارند آدم جنگل رو ببيند!" 

!Man sieht den Wald vor lauter Bäumen nicht




🔸 وجود ضرب‌المثل‌های مشابه در دنيا بيان‌گر اين حقيقت تلخ است که سطح آشنايی و شناخت عمومی در بارۀ جنگل، در مجموع ناچيز و محدود است. هنوز بسياری از مردم نمی‌توانند سطح و اندازه پيوستگی‌ای که ميان تداوم زندگی انسان و تداوم حيات جنگل وجود دارد را به آسانی محاسبه کنند. و از اين منظر، اغراق نيست اگر گفته شود که هنوز هم بسياری جنگل را به معنای اجتماع ساده‌ای از درختانی که در کنار هم ايستاده‌اند، می‌فهمند.  

🔸 اگر چه پيران ما در تعريف از جنگل می‌گفتند آن‌جا مکانی است که گياهان و جانوران، چنان عاشق و دل‌باخته‌ی هم‌ديگر شده‌اند که اگر از آن دو تن يکی بميرد، آن يکی هم افسرده و دق‌مرگ می‌گردد؛ اما، از آن‌طرف نيز می‌گفتند درخت، ثروت است، به آدم چشمک می‌زند و نمیشود از آن دل کنَد! همان‌طوری که برادران «ما» در چهل سال گذشته نتوانستند از آن دل بَکننَد. 

🔸 در ايران جنگل‌های طبيعی [همين‌طور مراتع، وحوش و آب‌ها] به‌دليل اهميت حياتی‌ای که دارند، دولت بايد مستقيمن مسئوليت حفاظت از آن‌ها را به عهده بگيرد و به‌ هيچ فرد و نهادی اجازه برداشت و بريدن حتا يک درخت را ندهد. اگر چه کشور به چوب و الوار نيازمند است اما، وقتی کل جنگل‌های زاگرس [که در حکومت جمهوری اسلامی فاتحه آن خوانده شد] و البرز تنها 7درصد از خاک کشور را تشکيل می‌دهند؛ بُريدن درخت‌ها يعنی قتل عام عمومی! يعنی جنايت! يک دولت مردمی و انسان دوست و ميهن‌دوست؛ بجای اين که بودجه‌های فوق کلان در اختيار تعدادی از آخوندهای قم و مشهد بگذارند، نيمی از آن بودجه را می‌تواند اختصاص دهد به جنگل‌کاری و گسترش جنگل‌های صنعتی برای تأمين نيازهای صنعتی کشور. اما ديديم که دولت‌های بعد از انقلاب و از زمان رجايی تا روحانی، کوچک‌ترين گامی در راستا برنداشته‌اند. دليل چنين تمردی هم برگرفته از ديدگاه نظری است. آن‌ها طرف‌دار «جنگل مولا» هستند.   

🔸 در ادبيات مداحان [همان‌هايی که دور مقام معظم رهبری را احاطه کرده‌اند] جنگل مولا، يعنی هرکه هرچه دلش خواست، انجام می‌دهد. يک نمونه‌اش: برادران قدرتمند ما در رأس نظام، هر روز، ۵۰_‌۴۰هزار هکتار از جنگل‌های شمال ايران را دارند نابود می‌کنند؛ با اسلحه‌های تمام اتوماتيک به جنگ حیوان‌های ناياب داخل جنگل رفتند و نسل‌شان را نابود کردند تا مبادا مزاحمتی برای کارگران درخت‌بُر ايجاد کنند؛ جنگل‌بانان و محيط‌بانان وظيفه شناس معترض را ترور می‌کنند تا مبادا رّد باند جنگل‌خوار را شناسايی و دنبال کنند. همين شبِ پيش که بام سبز لاهيجان [شيطان کوه سابق] بخاطر بی‌مبالاتی مسافری يا بخاطر تعمد بسازوبفروشی ظاهرن از طريق ته سيگار برافروخته‌ای آتش گرفته بود و باز ظاهرن باد گرم شديد، آن آتش را به روستای سوستان پشته که درب ورودی به جنگل است، رسانده بود؛ تا صبحدم، ضربان قلبم يک ريز و تُند تُند می‌زد. بگذاريد دليل آن تپش تُند و خطرناک را از زبان يک کارشناس جنگل و اکوسيستم بنويسم. 

🔸 هادی کيادليری استاد دانشگاه و رئيس انجمن جنگل‌بانی ايران در گفتگو با خبرنگار «مهر» گفت: "در شمال کشور بر اساس یک آمار در سه چهار سال اخیر ۴۰ میلیون اصله درخت ۳۰۰ ساله خشک شده است و جنگل در حال فروپاشی است. الان الگوی تمام آشفتگی‌ها عوض شده است. وقتی الگوی آشفتگی‌ها عوض می‌شود بسیار هشداردهنده است. آتش سوزی‌ها به شدت افزایش یافته و در زاگرس دو تا سه برابر شده است. یک میلیون هکتار از زاگرس دچار مرگ شده است. در مجموع وقتی این‌ها را در کنار اقدامات بشر [بخوانيد باندهای نابودکننده جنگل] قرار می‌دهیم باید گفت این عوامل مرگ اکوسیستم را بسیار نزدیک کرده است. يعنی تا ۳۰ سال آینده ديگر خبری از جنگل‌های شمال ايران نيست!"
 

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۷

جنگ با زمين از سر ناآگاهی نيست!




داستان ما و زمين، شبيه داستان آن مردی است که برشاخه‌ای نشسته بود و داشت بُن می‌بُريد. البته با اين تفاوت که اگر در قالب قديمی داستان ما با افراد عادی و عامی سر-‌و-‌کار داشتيم، در فُرم جديد، نيروهايی که چنين وظايفی را به گردن گرفته‌اند، متأسفانه قشرهای فرادست و باصطلاح آگاه جامعه هستند که پائين‌ترين مدرک تحصيلی‌شان، دکترا است.  

اگر پدران ما با ابزارهای سنتی خود (مانند تبر، داس و ارّه)،
تنِ عزيز زمين را مضروب و مجروح می‌کردند، امروز برادران ما
با ابزارهای مُدرن هسته‌ای، آن‌چنان بحران زيست‌محيطی را
دامن زدند که به‌دشواری می‌توان در کوتاه مدت راهی جُست
و به نجات بوم‌شناختی زمين کمکی کرد.

من بر اين اعتقاد نيستم که ريشه‌ی همه مصائب و مشکلات جهان کنونی از سر ناآگاهی‌ است. امروز، هر دانش آموز دبستانی می‌داند که ريختن فاضل‌آبِ خانه‌ها و کارخانه‌ها به درون رودخانه‌ها، يعنی انسان‌ها و طبيعت را با هم نابود ساختن. يا هر نوجوانان مدرسه راهنمايی می‌داند که نام حقوقی و اجتماعی اين قبيل اعمال در جامعه، جنايت و فاجعه است! همين مثال ساده را می‌شود در ابعادی گسترده‌تر و تا سطح توليدات نظامی و استراتژيک، از جمله در ارتباط با نيروگاه‌های هسته‌ای توليد برق [که يکی از معضلات اساسی ايرانيان نيز هست] گسترش و تعميم داد.


شکی نيست که شيوه‌ برخورد غلط اجداد ما با طبيعت، از سر ناآگاهی بود. ترديد آن‌جاست که بعضی‌ها حاضر نيستند بپذيرند که تداوم آن نا‌آگاهی‌ها تا عصر ما، ديگر ناآگاهی نيست، بل‌که نوعی عادت فرهنگی فرار از مسئوليت‌پذيری و مهم‌تر، برگرفته از بعضی از باورهای دينی‌-‌اعتقادی است. بی‌سبب هم نيست که مذهبی‌ترين کشور جهان [يعنی آمريکا]، با توليد روزافزون گاز دی‌اکسيد کربن [موضوع گازهای گلخانه‌ای]، با تشعشات فراوان راديواکتيوش [به دليل گسترش نيروگاه‌های هسته‌ای] و با انبوهی از زباله‌های اتمی؛ بزرگ‌ترين و مهم‌ترين تهديدگر و عامل نابودی طبيعت و زمين بشمار می‌آيد.

ممکن است بعضی‌ها عادت‌های فرهنگی‌ـ‌ايدئولوژيکی را طبقه‌بندی، يا به‌قولی طبقاتی و چاق و لاغر کنند، و سرمايه‌داران را بزرگ‌ترين عاملان نابودی زمين بشناسند. اين‌که مقصر چه کسانی هستند، تنها به تعدادی از افراد بسنده می‌کند، در حالی‌که شناسايی و فهم انگيزه‌ها و علت تقصير، مهم‌تر از شناسايی افرادند. در هر صورت، اين قبيل عادت‌ها در کليت خود ريشه در باوری دارد که حاضر نيست زمين را به‌چشم «مادرِ» همه انسان‌ها بنگرد. بديهی‌ست که تفاوت ميان دو نگرش، يعنی نگاه انسانی که زمين را به‌چشم زاينده و منبع تغذيه می‌نگرد و آن را تنها بهشت ازلی و ابدی بشر می‌شناسد، با نگاه انسانی که منبع و اصل زايش و رزق را در جايی ديگر می‌بيند؛ بنحوی بيان‌گر برخورد متفاوت انسان‌ها با محيط‌زيست نيز هست. انسان چه دارا و چه فقير وقتی‌که زمين را به‌چشم کاروان‌سرای موقت می‌بيند، و بی‌توجه به ابتدايی‌ترين اصول انسانی که بعد خود، ديگرانی نيز در اين مکان اقامت خواهند گزيد، عملاً نمی‌تواند مسئوليت حفاظت از محيط زيست را بپذيرد. به‌همين دليل در روز اختصاصی زمين‌ـ‌مادر، بحث و توضيح در بارۀ انواع نگرش‌ها، بسيار مهم‌تر و ارجح‌تر از توصيه‌های ايمنی است.

دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۶

عليه طبيعت، در «روز طبيعت»



امروز روز طبيعت است!
يعنی هم روز طبيعت است و هم روز عريانی «طبيعت» ما!
چنين تقارنی، آن هم در جامعه‌ای که مردم‌اش سنتن پيرو
تک‌نگاهی و همانند‌خواهی هستند، اگر نگويم تقارن عجيبی
است، دست‌کم فهم آن کمی پيچيده است.

نگاه و زندگی عمومی ما ايرانيان نشان می‌دهند که در عمل،
نسبت به طبيعت، بسيار بی‌تـوجه و نامهربان بوديم و
هستيم. مردمی که بجای کاشتن درختی، جنگل‌ها را ويران می‌کنند؛ چگونه می‌توانند روزی را به نام «روز طبيعت» پذيرا باشند؟ فهم چنين تناقضی زمانی مقدور است که بپذيريم شايد هدف از اين نام‌گذاری‌های بی‌مضمون، چيز ديگری‌ست. منظوری که به‌هيچ‌وجه ارتباطی با طبيعت ندارد.
به زبانی ديگر می‌توان گفت که متقارن شدن دو روز مختلف از دو جنس متفاوت، به طريقی يعنی رسميّت‌دادن به وارونه‌گويی‌ها و تابلو کردن شعاری که در زندگی، هميشه خلاف جهت آن گام برداشتيم و هنوز هم برمی‌داريم.
اگر امروز روز طبيعت است، سرشت طبيعت شکوفايی و باز شدن و فاش‌گويی‌ست! جوهر طبيعت، چه آن‌روز که ابری و تُند و طوفانی‌ست، و يا مثل امروز، که لطيف است و ملايم و دل‌نشين و بهاری؛ دروغ را برنمی‌تابد. ميان آن جوهر و تمايل ما، که "نحسی" را بهانه‌ای برای گفتن دروغ‌های‌مان قرار داده‌ايم؛ به‌هيچ طريقی نمی‌توان سازگاری و مشابهتی را جست‌وجو نمود.
اگر اهل تکثير و تکثرگرايی بوديم، به‌نحوی می‌شد چنين تقارنی را توجيه کرد. اما مردمی که به‌طور سنتی‌ـ‌تاريخی نشان داده‌اند که برده خير و شّرند، انطباق اين دو روز، يعنی خلاصی يافتن از شّر طبيعت. شايد چنين تعريف و قضاوتی، به نوعی نشانه بی‌رحمی و بدبينی مفرط باشد. شايد! ولی بی‌رحم‌ترين انسان‌ها، افرادی هستند که در برابر نابودی‌ها و ويرانی‌ها، چشم‌های خود را می‌بندند و مُهر سکوت برلب می‌زنند!
اميدوارم نگوئيد که نام‌ها را مسئولين و دولت مردان انتخاب کردند و در اين انتخاب، مردم اصلن نقشی نداشتند و ندارند! اين عذر بدتر از گناه، مضمون اعمال مردم را توجيه نخواهد کرد. وانگهی، قرن‌هاست که مردم ما در عمل، در چنين روزی از خانه بيرون می‌زدند و به کوه و دشت و صحرا پناه می‌بردند. يعنی که در رفتار پذيرفتند که روز سيزدهم فروردين، برای ايرانيان روز طبيعت است. وقتی می‌پذيريم و يا می‌گوئيم «روز طبيعت»، حداقل انتظار اين است که خسارتی را به طبيعت وارد نسازيم. در حالی که همه ما می‌دانيم در چنين روزی، شاخه‌های بسياری از درختان، به بهانه‌های مختلفی شکسته می‌شوند. گل‌های زيادی زير پا له می‌گردند. در پايان همين روز، تُن تُن آشغال جمع‌آوری نشده را به امان خدا رهايش می‌کنيم. رودخانه‌ها را آلوده می‌سازيم و چه بسا با زیر پا نهادن وجدان و اخلاق اجتماعی، جنگل‌ها را بخاطر شکم خود، به آتش می‌کشيم. از اين نمونه‌ها کم نيستند. ولی مهم‌تر، کيفيت و مضمون عمل است، که همه آن مثال‌ها نشان می‌دهند: ما مردمی هستيم که تبر را بر بيل، ترجيح می‌دهيم!

جمعه، دی ۲۹، ۱۳۸۵

فکر پاک، هوای پاک!

در ارتباط با بحران زيست محيطی و هوای ناپاک تهران که به چه دليل پايتخت کشور بيش از ٥ سال ديگر تاب و تحمل شرايط بحرانی فعلی را نخواهد داشت؛ نخستين توصيه اين که لطفن گزارش جامع و آماری «زندگی در تهران ناممکن می‌شود» را در روزنامه اعتماد ملی بخوانيد.
دوم، اگر اهل دروغ، نيرنگ و شانه خالی‌کردن از زير بار مسئوليتی که بر گرده همه ما سنگينی می‌کند نباشيم، فهم و علت بحران کنونی، زياد هم پيچيده نيست. بخشی از اين بحران به نادانی، بی‌توجهی و عدم مسئوليت‌پذيری عمومی مربوط می‌شوند و بخش عمده‌اش، به ناپاکی‌های فکری خواص.
سوم، يک محاسبه ساده و سرانگشتی از شرايط کنونی، نشان می‌دهد که دامنه‌ی بحران، از مرزهای خطرناک هم گذشته است. اگر آلودگی هوای تهران را با آلودگی‌های آب‌های دريای کاسپين و خليج فارس؛ با خشک شدن تعدادی از درياچه‌ها و مرداب‌های کشور و گسترش رو به افزون مناطق کويری؛ با نابودی و قطع عمدی، منظوردار و بی‌رويه درختان جنگلی شمال و صدور مجوزهای غيرقانونی برای هزاران هکتار مراتع و باغ‌ها و فضای سبز و تبديل آن‌ها به شهرک‌های ويلا نشين و همين‌طور با 32 هزار روستاهايی که خالی از سکنه است ارتباط دهيم؛ آن وقت به اين نتيجه خواهيم رسيد که نه تنها مردم تهران، بل‌که همه ما ايرانيان، اعم از پير و جوان، آرام آرام در حال مُردن هستيم!
بی‌معناترين کار در چنين شرايطی، انتقاد کردن، خصوصن از جانب افرادی که سهم و مسئوليت‌ و دستی در ويرانی و نابودی کشور داشتند و دارند. همين آقای کروبی و حزب اعتماد ملی‌اش که اکنون در جامه اپوزيسيون متظاهر می‌گردند و نقش بازی می‌کنند، به‌خوبی و دقيق‌تر از من و شما می‌داند که يک نمونه از مسئوليت‌اش [که مُشت نمونه‌ای‌ست از خروار] در زمان سرپرستی و نمايندگی ايشان در دوره حج خونين، چه بودجه کلانی برای برپايی آن نمايش بی‌محتوا هزينه کرده‌ بودند. بودجه‌ای که با پول آن حداقل، می‌توانستيم يک شاخه فاضل‌آب در تهران بکشيم.
چهارم، اگر می‌گويند حل بحران زيست محيطی در ايران بسيار پيچيده است، اغراق نمی‌کنند. اساس بحران ناشی از جابه‌جايی و عدم ظرفيت و توان فکری نيروهايی‌ست که اهرم قدرت را در سه دهه گذشته در دست گرفته‌اند. اما مهم‌تر و برعکس، به‌ترين راهکاری که می‌شود در اين عرصه ارائه داد، راهکاری‌ست که بيش‌تر جنبه‌های فرهنگی‌ـ‌اجتماعی را برجسته کند. چرا که معضل کنونی، از يک‌طرف معضل فرهنگی‌ـ‌تربيتی است. در جامعه‌ای که بر سر در پارک‌ها می‌نويسند: گُل بر روی شاخه‌اش زيباترست تا در دست شما! هر نوع تغيير و جابه‌جايی و انتخابی، نقش موقتی و مُسکن را دارند.
از طرف ديگر، در سيستم ملوک‌الطوايفی سياسی‌ای که هم اکنون برجامعه ايران حاکم است، مسئوليت‌ها مشخص و تفکيک‌پذير نيستند. چرا که ميان جايگاه و سهم و نقشی که فرد در قدرت دارد، به‌هيچ‌وجه نمی‌توان توازنی برقرار کرد. وانگهی در چنين سيستمی، هم منافع و هم نيروها، بطور عمودی تقسيم و دسته‌بندی می‌شوند. در نتيجه صرف نظر از مقدار سهمی که هرکسی در چپاول و تخريب دارد، رقابت ميان دو يا چند گروه، رقابتی است ترکيبی و متشکل از مجموعه‌ای از قشرها و نيروهای مختلف اجتماعی. از اين منظر، برای چنين جامعه‌ای نخستين راه حل، راه انداختن جنبشی فرهنگی‌ـ‌اخلاقی‌ست تا از يک‌سو اخلاق و خميرمايه ثبات اجتماعی را دوباره مقوّم سازد و اما از سوی ديگر، وجدان عمومی را معذّب و وادار به واکنش نمايد. وجدانی که سال‌هاست در خواب زمستانی فرو رفته است.
بحران زيست محيطی ايران را، تنها با اتکا به انقلاب سبز می‌توان چاره انديشی و درمان کرد. همين‌جا اضافه کنم که قصدم از اين سخن، به‌هيچ‌وجه پيچيدن نسخه برای ديگران نيست! ولی و از طرف ديگر، می‌دانم که بدون فکر سبز، نه می‌شود زندگی کرد و نه می‌توان انسانی را دوست داشت. به‌زعم من، انقلاب سبز يعنی گرفتن آئينه‌ای در برابر چشمان مردم، تا بارديگر چهره واقعی خود را به‌طور دقيق ببينند. انقلاب سبز، يعنی تشکيلات معلمان کشور، بجای اعتراض و اعتصاب برای حقوق‌های معوقه، يک‌بار هم برای سلامتی کودکان دبستان اعتصاب کنند؛ يا حداقل به‌طور همآهنگ، برپشت کيف‌شان بنويسند: من به هوای سالم احتياج دارم! چه‌کسی در اين کشور به فکر ماست؟ انقلاب سبز، يعنی از فردا، چنين معضلی را پشت گوش نيانداختن، وقت و بی‌وقت، در باره‌اش نوشتن و افکار عمومی را مخاطب قراردادن. آن‌قدر بايد گفت و نوشت، تا مردم از روی وجدان و داوطلبانه، به‌عنوان مثال، سوار ماشين‌های از رده خارج شده، نگردند.
جامعه‌ای که به اين سطح از رشد برسد، بديهی‌ست که برای بخشی سياسی آن چاره‌انديشی خواهد کرد. راه‌حل‌های دقيق و قابل اجرا مثلا فدراتيو، برای سرزمينی که وسيع و گسترده‌ترست، ارائه خواهد داد. و گرنه پيشنهادهای انتقال مرکز به نقطه‌ای ديگر و يا انتقال وزارت‌خانه به مراکز استان‌ها، پيشنهاد همه‌جانبه و کارشناسی شده‌ای نيست. وقتی حيات و شريان اقتصادی و سياسی کشور وابسته به مرکز است، انتقال پايتخت مثلا به دشت قزوين و حتا کوير لوت، يک راه‌حل موقتی است و بعد چند سال، مثل همين تهران، آن‌جا هم رشد ناموزنی خواهد داشت و دوباره مشکل حاشيه‌نشينی، آب و برق و فاضل‌آب و حمل و نقل، گريبان‌گير خواهند شد. در کشور آلمان که جابه‌جايی مسکن ثبت می‌گردند و از هر نظر قابل کنترل است، انتقال شهر مرکزی از بُن به برلين سبب شد که بيش از سی هزار نفر، بی‌آن‌که نام و نشانی خود را در شهرداری ثبت کنند، سياه و غير رسمی در آن شهر زندگی می‌کنند. حالا ايران جای خود دارد.

شنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۵

بی‌تفاوتی؛ يعنی مرگ با اعمال شاقه! ـ ۲

در لابه‌لای صفحات تاريخ هرودت، گاهی به مسير سبز و خرمی اشاره می‌شود که شمال ايران را به جنوب آن متصل می‌سازد. حقيقتی که شايد بعضی‌ها امروز، با شک و ترديد آن را بپذيرند. اصراری هم برای پذيرفتن وجود ندارد. اما از منظر جامعه شناختی، دانستن حقيقت تلخی که مستقيمن بر زندگی ما و نياکان‌مان تأثير گذاشته‌اند، به‌نظر الزامی‌ست. تأثير اوضاع و احوال مغشوش و آشفتهِ تاريخی‌ـ‌اجتماعی بر تفکر و زندگی شخصی ايرانيان را، به‌هيچ‌وجه نمی‌توان ناديده گرفت و انکار کرد. تهاجمات پی‌درپی به ايران زمين، جنگ‌های داخلی و جابه‌جايی‌های مداوم در قدرت، تأثيری شگرف بر بينش و منش عمومی گذاشته‌اند که بی‌تفاوتی ايرانيان، يکی از مشخصات بارز آن است.
وقتی آشفته‌گی و تشويش از حد نصاب و ظرفيت آدمی فراتر رود و هم‌چنان تداوم داشته باشد، بی‌تفاوتی اولين واکنش سازگاری‌ست که متظاهر می‌گردد. حال اگر بخواهيم اين پديده را با بحران زيست محيطی گره بزنيم، وضعيت کنونی شهر تهران، مثالی است مشخص، نمونه و تپيک. نخست اين‌که شهری‌ست در مقايسه با شهرهای تبريز، اصفهان، شيراز، رشت و مشهد، نوساز و با قدمتی دويست ساله؛ دوم، به گواهی اسناد تاريخی، منطقه‌ای بود سرسبز و نيمه جنگلی؛ سوم، از همان آغاز به‌عنوان پايتخت و مرکز ايران زمين بنا نهاده شد و توسعه يافت؛ چهارم، مثل ديگر شهرهای ايران، مورد يورش بيگانگان قرار نگرفت. يعنی با خصوصيات و فرهنگ ايرانی ساخته و پرداخته شد؛ پنجم، هميشه مرکز و مجتمع برگزيدگان و نخبگان فکری و اجرائی کشور بود. ظاهرن چنين شهری با چنين مشخصاتی، می‌بايست در صدر و الگوی ديگر شهرهای ايران قرار می‌گرفت، نه اين‌که مثل امروز، به گورستان عمومی مبدل گردد.
يک ضرب‌المثل اصيل تهرانی می‌گويد: "سنگ مفت، گنجشک مفت". و اين مثال دقيقن منطبق است بر زندگی و فرهنگ مردمی که طی دو قرن به تهران يورش آورده‌اند تا تکه‌هايی از آن را تصاحب کنند. تهران هميشه مرکز و محل تجمع انسان‌های دل‌سوز، آينده‌نگر و نخبگان ايرانی بود ولی از طرفی ديگر، از آن‌جايی‌که فاقد سنت، اصالت و فرهنگ شهرنشينی نيز بود، توان هضم و حل مهاجران و سامان‌دهی آنان را در درون خود نداشت. توازن نيروهای درون شهری، همواره به نفع حاشيه‌نشينان و فرهنگ حاشيه نشينی بود. فرهنگ بی‌تفاوتی که نه تنها کوچک‌ترين توجه‌ای به زندگی همگانی و وظيفه اجتماعی نداشت، بل‌که تعهد در قابل زندگی آيندگان و حفظ محيط زيست را آشکار و مستدلل (؟!) به زير تازيانه‌های تمسخر می‌گرفت: هر کُلی را که پدران ما بر فرق سرمان زده‌اند، همان را برفرق سرِ فرزندان خود می‌زنيم!
بديهی‌ست که بحران محيط زيست، بحرانی است سراسری و در وهله نخست، از طريق آموزش‌های مداوم و کارهای فرهنگی می‌شود آن را تا حدودی محدود ساخت و سپس چاره نمود. اما مسئله اساسی اينجاست که چه کسانی در اين زمينه مسئول‌اند خبررسانی کنند و آگهی بدهند؟ متأسفانه در ماه اکتبر سال گذشته (2006)، نشريه بين‌المللی علوم و تکنولوژی محيط زيست، مقاله‌ای از پژوهش‌گران ايرانی محيط زيست را منتشر ساخت که نتايج تحقيق دو ساله آنان از معلمان دوره متوسطه در تهران (اعم از بخش‌های دولتی و خصوصی) نشان می‌دهد که سطح آگاهی‌های زيست محيطی دبيران، بسيار نازل و اسفناک بود.
جای هيچ‌گونه پرده‌پوشی نيست که معدل اطلاعات عمومی مردم ايران در زمينه‌های سطح رشد جمعيت، بهداشت، آلاينده‌ها و وضعيت حيات وحش، جنگل و بحران‌های زيست محيطی، چيزی در حد صفر است. اين که چرا مردم نسبت به محيط زندگی خود اين همه بی‌تفاوت‌اند، شايد هرکسی علت‌ و دليل خاصی را عمده کند ولی، بنا به تجربه ناگزيرم بار ديگر بنويسم که اين همه بی‌تفاوتی ناشی از فقر فرهنگی، اخلاقی و عدم مسئوليت‌پذيری است. اپيدمی حرص، چپاول و غنيمت گرفتن، تنها و مختص به بالايی‌ها نيست که بخشی از آنان شب‌وروز، می‌کوشند تا تمامی ثروت‌های ملی را به ارزهای مختلف تبديل کنند. در پائين نيز، در براين پاشنه می‌چرخد. اگر بخشی از مردم دست‌شان کوتاه‌ست و توان بريدن و نابودی درختی را ندارند، بارها و به انحای مختلف نشان‌دادند که با شکاندن شاخه‌ای، ضربه‌ای کاری برجان عزيز آن وارد می‌سازند.
پيش از انقلاب، ايرانيان زرتشتی سنت بسيار زيبايی داشتند که هرجا خانه‌ای می‌ساختند، تعدادی هم درخت جلوی خانه خودشان می‌کاشتند. اکنون آن‌ها نيز چنين سنت زيبا و هستی‌بخش را ناديده ‌گرفته‌اند و به جرگه عمومی پيوسته‌اند. اين نمونه‌ها همراه با بسياری از واکنش‌های عمومی و روزانه در جامعه نشان می‌دهند که هويت‌يابی کنونی [که يکی از نمادهای آن بی‌تفاوتی در مقابل هرچیز و هرکسی است] از يک‌سو ناشی در انحطاط جامعه سنتی است و اما از سوی ديگر، عدم شکل‌گيری فرهنگ شهرنشينی مبتنی برشرايط امروز جهان، روزبه‌روز موجب گسترش فقز معنوی و اخلاقی در درون جامعه می‌گردد. و مادامی که ما در چنين حال و هوايی بسر می‌بريم، اختصاص هفته‌ای به‌نام هفته محيط زيست، دردی را درمان نخواهد کرد.