‏نمایش پست‌ها با برچسب کالِ‌گپ‌هاـ١. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب کالِ‌گپ‌هاـ١. نمایش همه پست‌ها

جمعه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۹

نوروز سبز يعنی تدارک و برنامه‌ريزی ـ ١


اين روزها همه از «نوروز سبز» سخن می‌گويند. آيا سبز بودن نوروز کشف جديدی است؟ آيا اين يادآوری‌ها و تأکيدها بدين معناست که امسال، با نگاهی تعميق يافته‌تر به نوروز می‌نگريم؟ تا آن‌جايی که من می‌فهمم ماهيت نوروز [در ادامه توضيح خواهم داد] هميشه سبز بود و غيرقابل تغيير. اگر بپذيريم نوروز هموارۀ وضعيت و معنای ثابتی داشت، پس تأکيد ويژه ما بر سبزی يا سبزتر بودن نوروز، بدين معناست که زاويه ديد و عمق نگاه ما از اساس تغيير کرده‌اند و آن‌چه را که امسال می‌بينيم، همان چيزهايی نيست که در سال‌های پيش مشاهده می‌کرديم. آيا واقعاً همين‌طور است؟

١
همه‌ی سنت‌ها در طول زمان، به‌طور مداوم توسط انسان‌ها بازنگری و پردازش شده‌اند و هنوز هم می‌شوند. بجرأت می‌توان گفت که اغلب رسم‌های رايج در جهان امروز، همان مراسمی نيستند که بنا به دلايل خاصی از ابتداء شکل گرفته بودند. برخی از اين سنت‌ها، مثلاً مراسم کريسمس، از بنيان مُدرن و به روز شده‌اند. اين رسم امروز تا حدودی سيمای زمينی به‌خود گرفت و بُعد اقتصادی‌اش چنان با زندگی عمومی ارتباط تنگاتنگی برقرار کرد، که بُعد عقيدتی آن کاملاً کم‌رنگ و کم جلوه به نظر می‌رسند. برعکس، بخشی ديگر مثلاً مراسم عيد غدير، که انگيزه‌های سياسی علت واقعی شکل‌گيری، ويرايش و رواج چنين داستانی در بين اقليتی از مسلمانان و يا دقيق‌تر، در بين مخالفان خلافت امويان بود؛ در طول زمان، به باوری مذهبی تحول يافت. اگر پرداخت‌های اوليه و قديمی سبب شد تا گروهی از دل داستان غدير تئوری امامت و سپس تئوری موروثی بودن امامت را به‌نفع فرقه شيعه استخراج کنند؛ در پرداخت‌های جديد و در زمانه ما، گروهی ديگر از دل همان داستان، تئوری ولايت فقيه را استخراج کرده‌اند و اکنون، در حال تنظيم تئوری ولايت موروثی هستند.

اين مقدمه را آوردم تا بگويم انسان‌ها براساس تمايل‌ها و نيازهای خود، سنت‌ها را رنگ‌آميزی و تغيير می‌دهند. اما اگر بازنگری و پرداخت در امور سنت و تغيير ماهيت آن يک قاعده کلی و عمومی است و قابل مشاهده در گوشه و کنار جهان؛ آيا حق با آنانی نيست که نوروز امسال را سبز يا سبزتر جلوه می‌دهند؟ اگر ما تابع قاعده عمومی باشيم راه ديگری جز قراردادن سنت نوروزی در کنار ديگر سنت‌های جهان وجود ندارد. آن‌وقت ناچاريم اين اصل را بپذيريم که جشن نوروز هم دست‌کاری شده و تغيير ماهيت يافته است. هر سخنی غير از اين، يادآور همان داستان و فرهنگ ايرانی خواهد بود که در پاسخ به هر پرسش و استدلالی می‌گويد: مايه‌ی ماست ما چيز ديگری‌ست! آيا چنين قاعده‌ای را می‌پذيريد؟

عموماً تفاوت‌های شگرفی ميان سنت‌های زمينی که برگرفته از زندگی است و تحت تأثير سال‌ها محاسبه و تجربه عملی شکل می‌گيرند، و سنت‌های عقيدتی‌ـ‌ذهنی که متأثر از روياها و ايده‌آل‌ها هستند، وجود دارند. برخی از سنت‌های زمينی ممکن است استثنائی بر قاعده باشند. اتفاقاً در ارتباط با استثنائی بودن سنت نوروزی، ناچارم بگويم مايه ماست ما اين دفعه واقعاً متفاوت بود، البته با اين توضيح که سنت نوروزی برگرفته از تفکر سبزی است که نياکان ما با محاسبات دقيق رياضی، آن را نظم و سامان دادند. به‌همين دليل در ميان سنت‌های جهان، جشن نوروز يک استثناءست. زيرا که يکی از نخستين مراسم زمينی و غيردينی در جهان هست که با انگيزه تشخيص دقيق زمان برای برنامه‌ريزی _‌هم در حوزه خانواده و هم در عرصه اجتماع‌_ شکل گرفته است. فلسفه وجودی و علت رواج و دوام آن تا به امروز، بدليل فکر سبزی است که خواهان باروری زمين و آبادانی سرزمين پدری‌ست. با توجه به چنين ماهيتی، بنيان‌های اصلی اين سنت باستانی نه تنها غيرقابل تغيير هستند، بل‌که فلسفه وجودی آن اين راه را می‌گشايد که به تناسب نيازهای زمانه در عرصه برنامه‌ريزی، اتوماتيک‌وار به روز گردد و هم‌چنان با طراوت و جهان‌پسند باقی بماند.

اگر ما گاهی نوروز را بی‌رنگ، يا زمانی آن‌را سبزتر از هميشه می‌بينيم، دليل اين گوناگونی و تغيير رنگ‌ها، هيچ ربطی به ماهيت و فلسفه وجودی سنت نوروزی ندارد و بيش‌تر، ناشی از عدم دانش و اطلاعات ما است. در مقاطع مختلف تاريخی که می‌توانيم آن‌ها را به دوره‌های نوسان‌های شديد انديشه‌ای در ايران تعبير کنيم (آخرين آن‌ها دورۀ سی ساله اخير است)، هر زمان که ايرانيان با نگرش سطحی به سنت نوروز نگريستند و جنبه‌های اجتماعی و زمينی سنت را ناديده گرفتند؛ متناسب با اين ضعف، پای غريبه‌ای بر جمع محتويات سفره هفت سين باز و اضافه شد. گروهی قرآن را بر سرِ سفره هفت سين گذاشتند و گروهی ديگر، ديوان حافظ را. اگر شناخت از سنت دقيق و همه جانبه بود، به احتمال زياد کسی پيدا می‌شد تا از اعماق دل فرياد بکشد و بگويد که سفره هفت سين سنبل و نشانه‌ای است برای يادآوری وظيفه‌ها و مسئوليت‌های افرادی که در هنگام تحويل سال بر سرِ سفره نشسته‌اند. هرکسی موظف است از همان نخستين لحظه‌های سال نو، سهم و نقش خويش را در باروری زمين و آبادانی سرزمين پدری، دقيق بداند. به زبانی ديگر، سفره هفت سين نماد برنامه‌ريزی خانوادگی در طول سال است و اين نماد، چه ارتباطی با استخاره قرآن و فال حافظ دارد؟ اگرچه زمانه تغيير کرد و دولت مُدرن امروز وظايف آبادانی را برعهده می‌گيرد و برنامه‌ريزی می‌کند ولی، آن تفکری که نخستين بار قرآن را بر سرِ سفره هفت سين گذاشت، امروز نيز مهم‌ترين و پايه‌ای‌ترين نهاد دولتی يعنی سازمان برنامه و بودجه را نابود می‌کند و معتقد است که به کمک استخاره می‌توانيم هم ايران و هم جهان را مديريت کنيم.

پرسش کليدی اين است که اگر نوروز حاصل فکر و محاسبه و نشانه‌ی فکور بودن نياکان ما بود، آن تفکر چرا در جامعه ما تداوم و تحول نيافت؟ چرا ما هنوز هم در تشخيص منافع و امنيت ملی و محاسبه دقيق آن در عرصه بين‌المللی ناتوانيم؟ گروهی می‌گويند که تاريخ ايران، تاريخی است پُر از پيچ و خم‌های فراوان و نياکان ما، فراز و نشيب‌های بسياری را پشتِ سر نهاده‌اند. بديهی‌ست که تهاجم‌های مختلف، هم تأثيرهای متفاوتی را بر تفکر، فرهنگ و سنت‌های ايرانی گذاشتند، و هم نياکان ما مجبور شدند زندگی را دوباره از زير صفر شروع کنند. دو سال پيش، گوشه‌ای از اين تأثيرهای شکلی را در ارتباط با مراسم نوروز، در نوشته‌ای زير عنوان «هفت جيم را به‌جای هفت سين بچينيد» توضيح دادم. اما پاسخ هم‌وطنان ما يک اشکال تاريخی‌ـ‌فنی دارد و به‌عنوان نمونه، اسناد تاريخی گواهی می‌دهند بی‌فکری، نادانی و عدم محاسبه دقيق دولت‌مردان وقت، زمينه را برای تهاجم قوم مغول به ايران مهيّا نمودند. اين خطر ممکن است همين امروز هم تکرار گردد زيرا، سلطان کنونی قدم در جاده‌ای نهاده است که پيش از او سلطان محمد خوارزم‌شاه از آن گذر کرده بود. وانگهی، فرض کنيم که تهاجم‌های مختلف به ايران زمين، به‌قدری شديد و سنگين بودند که همه نهادهای کشوری از بنيان تار و مار و نابود شدند‌. با اين وجود، پذيرش اين حقيقت تلخ هرگز نمی‌تواند توجيه‌گر فرضيه‌ای شود که فرود جامعه‌ای را، با سقوط فيزيکی اشياء به ته دره که از اساس متلاشی می‌گردند؛ هم‌طراز و برابر می‌گيرد. هر جامعه‌ای دارای انباشتی از فکرها و تجربه‌های گوناگون از نسل‌های پيشين است، و بنا به قاعده، تهاجم‌های مختلف هرگز نمی‌توانستند گسلی بنيانی ميان نسل‌ها ايجاد کنند. گرچه امروز رُشد و تنوع تکنولوژی _بخصوص انقلاب انفورماتيک‌_ تنوعی در نگرش‌ها، سليقه‌ها و نوع زندگی نسل‌های جوان به‌وجود آورد و از اين منظر، ميان نسل‌ها شکافی پديدار گرديد ولی در اينجا سخن بر سرِ جامعه‌ای است که تا قبل از دويست سال پيش، تفاوت چشم‌گيری ميان زندگی نسل‌های مختلف‌اش ديده نمی‌شود. قرن‌هايش همه شبيه هم هستند و راه و روش حل مسائل، همان راه و روشی است که پيران قوم، سينه به سينه از پيران قرن‌های پيش‌تر از خود شنيده‌اند. جامعه‌ای که می‌تواند سنت‌های خرافی خود را سينه به سينه تا همين امروز انتقال دهد، اگر هنر و دانش و انديشه‌ای داشت، بديهی است که آن‌ها را هم سينه به سينه انتقال می‌داد. شبيه کار سترگی که نقال‌ها در جامعه شفاهی ايران انجام می‌دادند. آن‌ها با برپايی مجالس شاهنامه‌خوانی، هم زبان پارسی را زنده نگه داشتند و هم فرهنگ پارسی را گسترش دادند.

ادامه دارد

__________________________________

پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۸

چهارشنبه‌ها، همه سُری و سوری هستند

تقريباً دو هفته پيش، ولی فقيه در ديدار با اعضای مجلس خبرگان يادآوری کرد که همواره رأی و نظر عامه مردم را بر نظر خواص ترجيح می‌دهد. رسانه‌های داخلی نيز متن «سخنان مهم رهبری» را دو بار منتشر نمودند تا پير و جوان با ديدگاه تازه رهبر آشنا گردند. اما برخلاف آن گفتار، حالا که عموم مردم بر اين عقيده‌اند که چهارشنبه سوری يکی از ارزش‌مندترين سنت‌های ملی ما ايرانيان است؛ ولی فقيه به بهانه پاسخ به استفتای مريدان، دو پا را در يک کفش کرد و ساز وارونه‌ای نواخت: چهارشنبه سوری مبنای شرعی ندارد، نوعی آتش پرستی است.

وقتی رهبر کشوری نسبت به سنت‌های ملی خود اين همه بی‌تفاوتی نشان می‌دهد و شمشير از رو می‌بندد تا آشکارا بگويد ميان سنت‌های مذهبی و سنت‌های ملی به‌هيچ‌طريقی نمی‌شود سازشی برقرار نمود؛ به‌ترين واکنش اين است که بگوئيم: دَمت گرم! زيرا رهبر با اين فتوا، هم دلِ ما را روشن کرد و هم آينده ما را. به قول آقای «فريد» شاعر مجيزگوی دربار ولايت:
« روشنان را روشنی از آفتاب رهبری‌ست»
گرچه رهبر از خرد، از علم و از دانش تهی‌ست.

يک ضرب‌المثل شيرين پارسی می‌گويد: درست است که ما نمُرده‌ايم [شما بخوانيد پيرو ولايت نيستيم] ولی، هم مُرده و هم آداب و سنت خاک‌سپاری را بارها از نزديک ديده‌ايم. در ميان ديده‌ها، کار ولی فقيه بی‌نظير است. برای يک امر مشخص، آن هم بعد از گذشت چند سال، دو فتوای مختلف صادر می‌کند. چنين شيوه برخوردی دست‌کم بيان‌گر اين واقعيت است که در جمهوری اسلامی، استفتاءهای امروزی يا قلابی هستند، يعنی فرد واحدی پرسش و پاسخ را طرح می‌کند، و يا بمنظور تأمين منافع فرقه‌ای‌ـ‌باندی طرح می‌شوند و هيچ ارتباط منطقی‌ در بجاآوردن آداب دينی و شرعی ندارند. وانگهی، صدا و سيما در سی‌و‌يک سال اخير، آن‌قدر فتاوی روحانيانی را که بر مسند قدرت نشسته‌اند پخش نمود که بدون اغراق، قريب به اتفاق ارامنه، زرتشتيان، يهودیيان و بهائيان ايرانی آن‌ها را حفظ کرده‌اند و اگر بپرسيد، مو به مو توضيح خواهند داد. معلوم نيست برادران مسلمان پرسش‌گر، در کدام پس کوره‌ای زندگی می‌کردند که تا اين لحظه از فتوای پيشين رهبر بی‌اطلاع بودند؟

ممکن است بگوييد که گرايش‌های اصلاح‌طلبانه پرسش‌گران نيز می‌تواند يکی از علت‌های واقعی استفتاءها باشند و به‌همين دليل، هر پرسشی را نبايد به حساب بی‌اطلاعی نوشت. صد در صد موافقم ولی، اين توضيح برای فتواهايی که عمر چند ساله دارند صدق نمی‌کنند. تا آن‌جايی که من می‌فهمم دو عامل مهم، يعنی تغيير جايگاه و موقعيت سياسی فقها در درون جامعه، و تغيير نيازها و سليقه‌های عمومی به‌دليل گذشت زمان، راه و زمينۀ استفتاء را برای بازنگری و تجديد نظر در فتاوی پيشين، در درون جامعه آماده می‌کنند. به‌عنوان مثال، پيش از انقلاب، آيت‌اله خمينی صيد و مصرف انواع ماهی‌های خاوياری از جمله تاس ماهی و اوزون برون را غير شرعی و حرام می‌دانست. اين‌که آن فرمان تا چه سطحی مسئولانه بود و مورد پذيرش عمومی، بحث ديگری است. اما انقلاب خمينی را در موقعيتی قرار داد که ناچار شد تا برخی از فتواها را با عيار منافع ملی بسنجد. حرام بودن ماهی‌های خاوياری در تقابل با منافع ملی قرار می‌گرفت و معنايی غير از دور ريختن ثروت‌های ملی نداشت. به‌همين دليل يک شبه و با يک استفتای ساختگی و برنامه‌ريزی شده توسط آقای احسان‌بخش، ماهی حرام، حلال شد.

حال پرسش اين است که چه تغييراتی سبب شدند تا رهبر نظام اسلامی فتوای پيشين [و با تأکيد بگويم هوش‌مندانه] خود را مبنی براين که چهارشنبه سوری مبنای عقلايی ندارد، ناديده بگيرد و باطل کند؟ به‌زعم بسياری فتوای قبلی، هم منطبق بر زمانه بود، و هم متناسب بود با سطح رُشد فرهنگی‌ـ‌علمی مردم در جامعه. در نتيجه علت اصلی ابطال فتوای قبلی پيش از اين که نشانۀ تمايل و استفتای گروهی از مردم باشد، بيش‌تر بيان‌گر تغيير موقعيت ولی فقيه در ساختار سياسی قدرت است. ولی فقيه در موقعيت جديد مراسم چهارشنبه سوری را تهديدی عليه منافع خويش می‌فهمد. او آتش‌پرستی را به اين دليل ساده عمده و برجسته کرد که آتش در سنت ملی ايرانيان، يگانه ابزاری است برای محک‌زدن و آزمايش در تشخيص پاکی از پلشتی. اما، نکته مبهم اينجاست که ولی فقيه از کجا می‌دانست که مردم روز چهارشنبه سوری را به روز محک‌زدنِ رهبری و روز تجديد ميثاق اختصاص داده‌اند؟

وقتی ولی فقيه در برابر خواص شمشير از رو می‌بندد، اين کُنش دست‌کم بدين معناست که او غير مستقيم پذيرفت که جنبش سبز، محل و مرکز تجمع خواص است. و يا به زبانی ديگر، نيروهای خواص جنبش سبز را هدايت می‌کنند. در طول نُه ماه گذشته، برخی از ميانه‌روهای اصول‌گرا نيز چنين واقعيتی را تأييد کرده‌اند. با اين وجود، پذيرفتن هر موضوعی به‌معنای درست و دقيق فهميدن آن موضوع نيست. نيروهای جنبش سبز وقتی می‌خواهند توجه ديگران را به اين نکته اساسی جلب کنند که شعارهای کليدی جنبش سبز، بار فرهنگی‌ـ‌معنايی وزينی دارند؛ به بالا بودن وزن فرهيخته‌گان علمی، هنری، سياسی و غيره، در درون جنبش سبز اشاره می‌کنند. يکی از همين شعارهای کليدی در نُه ماه گذشته، شعار «يا حسين، ميرحسين» بود. مخاطب اصلی و واقعی اين شعار هم کسی جز ولی فقيه نبود. در واقع جوانان با انتخاب چنين شعاری می‌خواستند تصاوير مختلفی از تکرار تاريخ و نقد عمل‌کرد نياکان خود را يک‌جا، در مقابل چهره رهبری بگيرند. آيا ولی فقيه و اطرافيانش آن‌قدرها چشم بصيرت داشتند تا اين تصاوير را به‌دقت ببينند، بررسند و بفهمند؟ تجربه نشان می‌دهند که پاسخ صد در صد منفی است! اتاق‌های فکر مشاور رهبری، وزارت اطلاعات و غيره، چه زمانی توانستند معنای واقعی شعار فوق را به‌طور دقيق فهم و درک کنند؟ زمانی که ولی فقيه استراتژی تازه‌ای مبنی بر سازمان‌دهی، استقرار و تثبيت نظام رهبر‌ـ‌ملت را، در ديدار با اعضای مجلس خبرگان آشکار کرده بود. آن استراتژی، يک فرمول کليدی مشخص دارد: «از من اطاعت کنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد!». فرمولی که موجب تحريک و واکنش تعدادی از محافل وابسته به حکومت شد و نشان می‌دهد بسياری از اصول‌گرايان، استراتژی اخير ولی فقيه را برنمی‌تابند. از اين زمان بود که يک وجه قضيه روشن شد که منظور از شعار ياحسين ـ‌ميرحسين، يادآوری تاريخ گذشته و پروژه معاويه است.

اما اين شعار يک ما به ازای مهم ديگری هم در متن خود دارد و آن نقد عمل‌کرد نياکان ما هست. جوانان ايران نياکان خود را مورد نقد و شماتت قرار می‌دهند که در دفاع از سلطنت معاويه، هم سنت ملی و هم سنت مذهبی را زير پا نهاده‌اند. در سنت ملی و مذهبی‌ـ‌شيعه‌ای ما ايرانيان آمده است که شاه، رهبر و ولی، بايد دارای فروغ و فره ايزدی باشند. يا آن‌گونه که افرادی مانند مصباح يزدی می‌گويند، فروغ و فيض الهی از طريق آن‌ها تداوم بيابد. کسی که مدعی است دارای فره ايزدی است و از مردم می‌خواهد از من اطاعت کنيد تا خدا [يا آهورا] شما را دوست داشته باشد، نخست بايد در عمل اين ادعا را به اثبات برساند. چگونه می‌توان چنين ادعايی را ثابت کرد؟ در «زامياديشت»، در «رام‌يشت» و در «بندهش» آمده است که ميان فر [يا فره] و آتش، پيوند و ارتباط نزديک و تنگاتنگی وجود دارند. کسی که مدعی فروغ و روشنايی است، باکی از آتش و گذشتن از آن ندارد.

اين وجه قضيه را مسئولان اتاق فکر رهبری، بعد از روشن شدن استراتژی رهبر فهميدند و به‌همين علت، او را زير فشار گرفتند تا فتوای تازه‌ای صادر کند که خواست مردم، نوعی آتش‌پرستی است. نيروهای انتظامی‌اش به خيابان‌ها ريختند، تا چهارشنبه سوری را از مضمون تهی کنند. اما آن‌ها، از فهم يک نکته ساده و بديهی غافل‌اند. مادامی که اين خواست با مضمون متحقق نگردد، همه‌ی چهارشنبه‌ها، سُری و سوری خواهند بود.

__________________________________

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۸

الفبای سياست و الفبای کی‌بُرد

سه هفته پيش که مصادف بود با تعطيلات سال نو ميلادی، آلکس کوچولوی شش ساله دست به شيرين‌کاری جالبی زد که شايد برای آن بخش از ايرانيانی که تمام انرژی و توان‌شان را صرف تبليغات محاکمه سعيد مرتضوی نموده‌اند و هم‌چنان در انتظار چنين محاکمه‌ای لحظه شماری می‌کنند، جالب و آموزنده باشد.
آلکس پسر يک خانواده جوان آلمانی‌ست. تقريباً شش ماهی است که در کلاس اوّل دبستان درس می‌خواند. در اين مدت کم او نه تنها حروف الفبا را خوب فراگرفت، رديف‌ها و طرز قرارگرفتن حرف‌ها و شمارۀ آن‌ها را می‌داند، بل‌که قريب به اتفاق واژه‌هايی را که در زندگی روزمره به‌کار می‌روند، بدون غلط می‌خواند و می‌نويسد. جدا از اين که بچه بسيار با هوش و خوش استعدادی است، پدر و مادر نيز بنا به سليقه خود در شناساندن رديف واژه‌ها و طرز قرار گرفتن آن‌ها کمی مايه گذاشتند و آموخته‌های او فراتر از آموزش‌های مدرسه هست. مثلاً اگر کتاب فرهنگ واژه‌ها را در برابرش بگذاريد و از او بخواهيد تا واژه «سيستم» را نشان دهد، مثل حرفه‌ای‌ها بخش مربوط به حرف «س» را باز می‌کند و از رديف «سی» به بعد، بدنبال واژه مورد نظر می‌گردد.
تقريباً سه هفته پيش آلکس که برای اولين بار مجبور شد تا يک روز کاری را تنها در خانه بماند، سری هم به اتاق کار مامان و بابا زد و در پشت کامپيوتر نشست. از آن‌جايی که پدر و مادر آلکس برای اطمينان و رعايت ايمنی قبل از ترک خانه، تمام فيوزهای مرتبط با اتاق کار و آشپزخانه را پائين کشيده بودند، برق قطع بود و هر چه تلاش کرد کامپيوتر روشن نمی‌شد. آلکس نا اميد برای لحظه‌ای به مونيتور خاموش خيره شد، کمی با دکمه‌های کی‌بُرد بازی کرد و بعد از يکی‌ـ‌دو دقيقه انگاری موضوع مهمی را کشف کرده باشد، انگشتانش از حرکت باز ايستادند و به فکر فرو رفت. او به نحوه‌ی چينش دکمه‌های حروف کی‌بُرد دقيق شد و می‌ديد که الفبای درهم و نامرتبش، ناسازگار با آموزشی است که در مدرسه فراگرفته بود. خانم آموزگار در کلاس تأکيد می‌کرد که حرف‌ها هرکدام شماره دارند و الفبا بايد به ترتيب شماره‌های يک(A)، دو(B)، سه(C) نوشته شوند. ولی او حالا می‌بيند که در صفحه کی‌بُرد قانون الفبا را رعايت نکرده‌اند و دکمه‌های حروف را نامنظم و به ترتيب شماره‌های هفده(Q) و بيست‌و‌سه(W) و غيره چيده‌اند.
عموماً کشف‌های تصادفی و بدون انگيزه، صرف‌نظر از اين که کاشف کودک شش ساله باشد يا آدم شصت ساله، شبيه جرقه‌های زودگذری هستند که فقط لحظه‌ای در ذهن می‌درخشند و بعد هم محو و فراموش می‌گردند. مثلاً کسی که قانون جاذبه زمين را کشف نمود، به احتمال زياد پيش از کشف، ده‌ها بار افتادن سيب و گلابی و گردو را از درخت مشاهده کرده بود. اما از آن‌جايی که انگيزه و زمينه‌ای وجود نداشت، علت و قانون افتادن ميوه‌ها از درخت‌ها هم پوشيده و کشف ناشدنی ماند. آلکس کوچولو نيز وقتی دقايقی سر از کی‌بُرد برگرفت و از پشت پنجره به آسمان خيره شد، بطور طبيعی نشان داد که در جُست‌وجوی انگيزه قابل توجيه هست. ناگهان به ياد حرف‌ها و تذکرهای مامان افتاد و راز کُندنويسی، اين که چرا بابا در هنگام نوشتن به جای خيره شدن به صفحه مونيتور، هميشه روی صفحه کی‌بُرد خم و خيره می‌شود را خيلی سريع کشف کرد. دلش برای بابای بيچاره‌اش که همواره با الفبای درهم و نامرتب کی‌بُرد مشکل دارد، واقعاً سوخت. انگيزه که شکل گرفت، آلکس از جايش بلند شد و بطرف آشپزخانه دويد. با کارد غذاخوری برگشت و دکمه‌های حروف را يکی‌ـ‌يکی بيرون آورد و بعد به همان ترتيبی که خانم آموزگار يادش داده بود، آن‌ها را مرتب چيد.
شب‌هنگام وقتی بابای آلکس در پشتِ کامپيوتر قرار گرفت و به محض نوشتن اولين آدرس در صفحه مرورگر، صدای فريادش در خانه پيچيد. آلکس کوچولو متعجب از رفتار پدر که چرا به‌جای تشويق و پاداش، شاهد واکنش‌های تُند و پرخاش‌گرانه‌اش می‌گردد چون گربه‌ای ملوس در گوشه‌ای پناه گرفت. پدر تُند و تُند و با تحکّم [دقيقاً شبيه رفتار ولی فقيه ايران] امر و نهی می‌کرد که شما اجازه نداريد وارد حريم ممنوعه شويد و کنجکاوی نشان دهيد. اما اين خشم نابه‌هنگام دقايقی بعد وقتی با توضيح‌ها و پرسش‌های سمج کودک روبه‌رو گرديد، حالتی بسيار تأسف‌بار و کمدی‌ـ‌تراژيک به خود گرفت. معلوم شد اين بابای بيچاره آلکس به‌رغم آموخته‌های دانشگاهی خود، مانند بخشی از مردم جامعه ما که به جای شناختن سيستم، تنها مُهره‌ها و دکمه‌ها را می‌شناسند، بی اغراق و به معنای واقعی بيچاره‌ست. البته درست اين است که بگوئيم آن‌ها فقط مهره‌ها و دکمه‌ها و جايگاه ظاهری آن‌ها را می‌بينند. زيرا کسی که مُهره‌ها و دکمه‌ها را چه در نظام سياسی بسته و چه در نظام کامپيوتر خوب بشناسد، بسادگی می‌فهمد که آن‌ها فاقد کارکرد مستقلی هستند؛ همه آن‌ها تابع فرمان‌ها، دستورالعمل‌ها و يا آن‌گونه که در ايران مصطلح است، تابع حُکم ولايت هستند و بر همين اساس حتا اگر شما بخواهيد دکمه [يا مُهره] «ع» عدالت را با دکمه «ج» جباريّت به دل‌خواه عوض کنيد، از آن‌جايی که شکل ظاهری تعويض به‌خودی خود نمی‌تواند تغييری در ماهيت فرمان ايجاد کند، در نتيجه دکمه «ع» عدالت همان وظايف «ج» جبار را به عهده می‌گيرد.
اين نکته را نيز بگويم که به‌هيچ‌وجهی نگران آينده و نوع و سبک آموزشی که ميان آلکس کوچولوی باهوش با پدری که در اصل مفهوم و کارکرد سيستم‌ها را نمی‌شناسد اما، با تحکم کتاب فرهنگ واژه‌ها را در مقابل فرزند می‌گيرد تا واژه سيستم را در درون آن پيدا کند، نيستم! هر چند اين شيوه آموزش ناقص يا آموزش‌های مُد روز، برای نسل ما و يکی‌ـ‌دو نسلِ قبلی حساسيت برانگيز و يادآور تلخی‌هايی است که يک نظام آموزشی ابتر، چگونه می‌تواند تأثير مخربی بر زندگی و آينده چند نسل بگذارد. آلکسِ آلمانی و ديگر آلکس‌های ايرانی، مصری، پرتغالی و غيره، نسل خوشبختی هستند و در دوره‌ای زندگی می‌کنند که نظام آموزشی آن از بنيان در حال دگرگونی است. شايد تا چند سال آينده در همان دبستانی که آلکس اکنون درس می‌خواند، به آن‌ها بياموزند که از اين پس ديگر تفاوتی ميان ترتيب الفبای نظام آموزشی با الفبای نظام‌های کامپيوتر و سياست وجود نخواهند داشت. اين تغيير جزئی يکی از علت‌های واقعی ترس رهبران نظام ولايی ايران از فراگير شدن نظام آموزشی نرم و گسترش تکنولوژی نرم در جهان است. زيرا که در چنين نظام آموزشی، کودکان از بدو ورود به مدرسه فرامی‌گيرند که در همه نظام‌ها، رتبه نخست را به حرف «Q» که نماد صلاحيت، قابليت و مشروعيت (Qualifikation) است، اختصاص می‌دهند. حرف «W» که سنبل سنجش و شاهين ميزانِ (Waagebalken) توانايی، سرعت، اختلال يا اُفت رُشد اقتصادی، صنعتی، کشاورزی و غيره در هرجامعه‌ای است، در رديف دوم قرار می‌گيرد. در مدرسه به آن‌ها خواهند آموخت که صفحه مستطيلی شکل «تاستاتور»[کی‌بُرد] دقيقاً شبيه هرم قدرت در درون هرجامعه‌ای است. دکمه‌های رديف ميانی که بيش‌ترين و متنوع‌ترين کارکردها را دارند و بار اصلی فشارها و ضربه‌های متوالی را بر گُرده گرفته‌اند، نشانه‌ای است از نقش و کارکرد اقشار ميانی در درون هر جامعه‌ای. روی همين اصل دکمه‌های ميانی با حرف «A» که بيان‌گر صفت عمومی و همگانی(Allgemein) است، آغاز می‌گردد. يعنی تحول و پيش‌رفت در همۀ مسائل مربوط به امور اجتماعی «S»، دموکراسی «D»، آزادی «F»، حقوق بشر «H»، حقوق کودکان «K»، ادبيات «L» و حتا مهم‌تر مسائل مربوط به گلوباليسم (Globalization)، بدون وجود و نقش آزاد و فعّال اقشار ميانی غيرممکن است.
اين نوشتم تا بگويم که آينده زندگی کودکانی مانند آلکس، با روی کار آمدن دولت‌های دجيتالی گره خواهند خورد. در چنين نظام‌هايی فراگيری و شناسايی سيستم‌ها، جزو دروس مقدماتی خواهند شد. يعنی نبايد برای آينده آنان نگرانی داشت. نگرانی بر سر آينده زندگی پدران آلکس‌هاست که مبادا چوب لای چرخۀ ماشين تحول و پيشرفت بگذارند. افرادی که بعد از گذشت سی سال با مشاهده اولين برنامه تلويزيونی «رو به فردا»، از آن بوی خوش بهار آزادی و دموکراسی را می‌شنود؛ افرادی که با ديدن يک مناظره، هفت ماه سرکوب و زندان و کشتارهای خيابانی را به دست فراموشی می‌سپارند تا بگويند اين نظام ظرفيت‌های ناشناخته زيادی دارد؛ آن وقت چه کسی تضمين خواهد داد که اگر جنبش سبز گامی فراتر از امروز خود برداشت، همين افراد چوب لای چرخ جنبش نگذارند و جوانان را به جرم زيادخواهی محکوم و سرکوب نکنند؟
__________________________________

پنجشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۸

خامنه‌ای در محاصره گروه‌های 1+5

بيانيه ۵ تن از روشنفکران اصلاح‌طلب دولتی مقيم خارج از کشور نخستين واکنش منطقی، محاسبه‌شده و برنامه‌ريزی شده‌ای است در جهت ارتقای سطح و محتوای راهکارهايی که پيش از اين ميرحسين موسوی در بيانيه شمارۀ ١٧ خود اشاره و ارائه داد.
بيانيه ۵ تن از روشنفکران دينی از اين جهت منطقی است که آن‌ها برخلاف رفتار ديگر عناصر وفادار به رهبری موسوی در درون جنبش سبز، نه تنها تناقض‌ها و ضعف‌های استراتژيکی موجود در بيانيه او را ناديده نگرفتند بل‌که، مضمون و محتوای بيانيه از همان آغاز نگارش نشان‌گر واقعيت ديگری نيز هست. واقعيتی که امضاءکنندگان می‌کوشند تا با تکيه و بهره‌گيری از اصطلاحاتی مانند «انتخابات خيانت‌آلود»، «استبداد دينی»، «ولی جائر» و «فاقد پايگاه وسيعی اجتماعی و آينده امن»، هم‌زمان پاره‌ای از ذهنيت‌ها و استنباط‌هايی که آقای موسوی نسبت به حکومت اسلامی دارد، در چهارچوب سياست اتحاد‌ـ‌انتقاد مورد نقد و ترديد قرار دهند.
همين‌طور بيانيه ۵ تن از روشنفکران دينی از اين نظر محاسبه شده است که اطلاع دقيقی از سطح نارضايتی موجود در درون محافل وابسته به اصلاح‌طلبان داخل کشور دارد. می‌خواستند حرف دل آن‌هايی را که بنا به هر دليلی نمی‌توانستند واگويی کنند، تا حدودی در نخستين بيانيه خود بازتاب دهند. اگرچه بسياری از افراد آن محافل در ظاهر و در دفاع از موسوی، بر اساس مصلحت و به رسم فرهنگ و عادت پيشينی که همانا چنگ‌انداختن به حبل‌الله است، به توجيهات غيرسياسی و عاميانه متوسل شدند و نوشتند: «تمام کشورهای جهان احمدی‌نژاد را به رسميت شناختند و موسوی نمی‌تواند چنين موضوعی را ناديده بگيرد»؛ ولی، وقتی هم به خلوت می‌رفتند، يک ساز ديگر می‌زدند. سازی که نُت آن را خود آقای موسوی يک ساعت بعد از پايان انتخابات در روز ٢٢ خرداد و در حضور گزارش‌گران رسانه‌های جهانی نوشته بود: «نتايج شمارش آراء در اکثريت مناطق کشور نشان می‌دهد که بنده برنده اين انتخابات هستم. هر نتيجه‌ای غير از اين، مورد پذيرش اينجانب نيست».
و خلاصه برنامه‌ريزی شده است به اين دليل ساده که می‌خواهند تشکيلات و مرکزيت جديدی را در ارتباط با تداوم راه رهبران [موسوی‌ـ‌کروبی‌ـ‌خاتمی] و با توجه به معذوريت و فشارهايی که مستقيماً آنان را تهديد می‌کند؛ در جهت همآهنگی بيش‌‌تر و هدايت حرکت‌های آتی جنبش سبز، در خارج از کشور سازمان‌دهی و مستقر نمايند. محدود کردن امضاءها به يک جمع ۵ نفری که هرکدام از آنان کم‌و‌بيش در ميان طيف‌های مختلف اصلاح‌طلبان دولتی نفوذ و تأثير کلام دارند؛ همين‌طور نپذيرفتن امضای زنان اصلاح‌طلب به اين دليل که بتوانند عناصر بينابينی را که ميان اصلاح‌طلبان و اصول‌گرايان پاندول می‌زنند، بعدها جلب و جذب کنند؛ نشانه‌های گويايی هستند که علت واقعی صدور بيانيه۵ تن را توضيح می‌دهند. مرکزيتی که در حين داشتن استقلال رأی، زير رهبری رهبران طيف‌های مختلف اصلاح‌طلبان، فعاليت خواهد داشت.
اما غرض از اين اشاره، توضيح يک موضوع جالبی است که تصادفاً با صدور بيانيه ۵ تن از روشنفکران دينی شکل گرفته است. آنان اگرچه از رهبران نام بُرده‌اند اما در جای جای بيانيه تأکيدشان روی رهبری موسوی است، و ناخواسته ارتباطی را ميان خود و موسوی برقرار ساختند که بعدها می‌تواند به‌نام گروه ١+٥ مشهور و مصطلح گردد. نامی که ولی فقيه‌ی به‌ظاهر روئين‌تن، از شنيدن آن به وحشت خواهد افتاد. علت چنين وحشتی هم پوشيده نيست زيرا يکی از همين گروه‌های ١+٥ می‌توانند نقش مؤثری در تغيير سرنوشت سياسی و آينده زندگی او داشته باشند.
در گذشته، ولی فقيه تمامی ارزيابی‌های سياسی خود را در چهارچوب معادلات ساده رياضی محاسبه می‌کرد و تصميم می‌گرفت. بر مبنای چنين محاسبه‌ای او معتقد بود که فشار گروه ١+٥ شورای امنيت سازمان ملل متحد، در برابر حمايت باصطلاح بی‌دريغ (؟!) گروه ١+٥ داخلی که متشکل‌اند از انواع نظاميان درجه‌دار و لباس شخصی [پاسدار، امنيتی‌ـ‌اطلاعاتی، بسيجی، پارلمانی، طلبه‌ها + حجتيه]؛ فاقد کارايی لازم و مؤثر هستند. تمرکز و توجه بی‌اندازه او روی قدرت و پشتيبانی گروه ١+٥ نظاميان در حدی بود که به‌هيچ‌وجهی نقش و حضور مردم را در معادلات سياسی آينده دخالت نمی‌داد و به احتمال زياد، بر اين باور بود که هر صدايی را می‌شود در نطفه خفه کرد. در واقع می‌توان گفت که براساس چنين برآوردی است که او در فردای انتخابات دورۀ دهم رياست جمهوری، آشکارا قانون را ناديده گرفت و اعلام نمود که ميزان رأی من و انتخابم احمدی‌نژاد است!


اما رهبر باصطلاح روئين تن ما، از يک امر بديهی و قانون‌مند غافل بود که هر روئين تنی، پاشنه آشيلی دارد. وقتی صدای گرم و جان‌داری مردمی که در اعتراض به عمل‌کرد متقلبانه و دروغ‌گويانه ولی فقيه از درون جامعه بلند شد و طنين جهانی پيدا کرد؛ تازه دوزاری حاج سيدعلی افتاد که گروه نظامی ١+٥ تنها شريک غنايم او نيستند، بل‌که دشمن جان او نيز هستند. اين که ولی فقيه از حوادث بعد از انتخابات چه درس‌هايی آموخت، موضوعی است جدا و خارج از بحث. اما يک گروه نظامی 1+5 را که تا حدودی نيز [هرچند بسيار محدود] در درون جامعه پايگاه و نفوذ دارد، تنها می‌توان از طريق ايجاد و گسترش گروه‌های مختلف ١+٥ در کشور، از جايگاه قدرت به زير کشيد و منزوی ساخت. کار روشنفکران دينی از اين نظر که می‌خواهند گروه ١+٥ را سازمان‌دهند و مطابق تصوير بالا گروه نظاميان را در محاصره بگيرند، قابل تقدير است. حالا بايد به گروه‌هايی که خواهان جمهوری ايرانی هستند توصيه کرد که بيش‌تر بجنبند و گروه 1+5 خود را تشکيل دهند تا محاصره گازانبُری تکميل گردد.
__________________________________

شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۸

پايان عصر آقازاده‌ها

ديروز
ديروز سال‌روز تولد مردی بود که نام او در تاريخ به‌عنوان مسيح و فرزند خدا ثبت گرديد. مردی که به نماد مدارايی، شکيبايی و نخستين پيام‌رسان به جامعه شهری شهره شد، و با پيام‌های صلح‌جويانه خويش، توانست جان تازه‌ای را در کالبد شهرنشينان روزگار خود به‌دمد. اگرچه عمر زندگی اجتماعی مسيح بسيار کوتاه مدت بود و به فرجامی غم‌انگيز منتهی گرديد اما، در همان مدت کوتاه همواره تلاش نمود تا سهم دين و دولت را که مربوط به دو حوزۀ مختلف شخصی و اجتماعی بودند، از هم‌ديگر جدا کند و ساخت نوينی را در جامعه بنيان نهد.
مسيح بعد از مرگ ناگهان فرزند خدا شد! البته نه به اين دليل عاميانه‌ای که خدا نطفۀ خويش را در شکم دختر باکره‌ای گذاشته باشد. بل‌که به اين دليل ساده که او در جهان عشيره‌ای و مردسالار آن روز، هويتی استثنايی داشت: عيسای مريم! نخستين خانم‌زاده‌ تاريخ که آمده بود تا با آقازاده‌ها برابر و هم‌طراز گردد. پديده عجيب و بی‌سابقه‌ای که خلاف عادت‌ها و باورهای عمومی بود و ناسازگار با فرهنگ قبيله‌ای. و ناگفته روشن است که هضم و پذيرش چنين اتفاقی برای آن بخش از مردم چادرنشينی که خارج از شهرها و در دوردست‌ها زندگی می‌کردند، واقعاً مشکل بود و باورنکردنی.
هر يک از داستان‌های تاريخی، يک رمز و يا يک محتوای کليدی دارد که اگر به‌طور همه‌جانبه‌ای کشف و فهم شوند، بسيار آموزنده و راهنما خواهند بود. ولی از سوی ديگر و بموازات آن، واقعيت انکارناپذير ديگری به ما می‌گويد که محتويات تاريخی را خيلی آسان می‌توان جعل و تحريف کرد. چنين واقعيتی را دست‌کم بخشی از ايرانيان خوب می‌فهمند چون در سی سال گذشته، شاهد بسياری از وارونه‌گويی‌های تاريخی در درون کشور خود بودند و هستند. با اين وجود، استثنائات تاريخی را به‌سادگی نمی‌شود جعل و تحريف کرد. زيرا که بديل يک استثناء تاريخی، فقط می‌تواند يک جعل استثنايی باشد. براساس چنين اجباری بود که آقازاده‌های دوران مسيح، در دفاع از شأن و موقعيت خود در جامعه، آستين‌ها را بالا کشيدند، هم‌فکری و مشاوره کردند تا هويتی تازه برای عيسای مريم جعل کنند. هويتی که عيسا را در جامعه‌ی قبيله‌ای و در بين مردم عامی آقازاده معرفی می‌کند: فرزند خدا!

فردا
بعد از گذشته دو هزار سال از اين ماجرا، دو آقازاده، دو تن از فرزندان عبدالکريم حائری، يعنی پسر و پسرخوانده‌اش خمينی، در محضر آقای بروجردی که روحانی‌ای بود سنت‌گرا، حاضر شدند تا برخلاف رأی و منش پدر واقعی و معنوی‌شان، چرخه روزگار را وارونه بچرخانند. از آن‌جايی‌که نمی‌شود تاريخ را به‌عقب برگرداند و خدايی را که بخاطر اقامت و زندگی فرزندش عيسا در شهر، قرن‌هاست که زمينی و شهری شده بود، دوباره به جامعه قبيله‌ای فرستاد؛ اين دو آقازاده تصميم گرفتند تا مراجع را جانشين خدا سازند. آنان مدعی بودند که جدا نمودن سهم دين از سهم دولت، خلاف سنت پيامبران است و بر همين اساس می‌خواستند مراجع وارد ميدان سياست گردند و بنام دين و بالابردن سهم دين در جامعه، نه تنها سهم دولت، بل‌که اصل و مضمون وجودی دولت [و به تبع آن موجوديت واقعی ملت] را ماليده و نابود کنند.
واکنش آن روز آقای بروجردی سکوت معنادار و مخالفت‌گونه‌ای بود اما بعدها در ميان جمع کوچک‌تری گفت تجربه نشان داده است که به آقازاده‌ها نمی‌توان اعتماد کرد. گرچه منظور واقعی آقای بروجردی به‌طور سر بسته تأکيد بر نوع رفتار و شيوه برخورد روحانی‌زاده‌ها در زندگی اجتماعی و مذهبی بودند ولی، مضمون واقعی اين سخن را اگر کسی بخواهد کمی انکشاف دهد، در فرجام به سرزمينی خواهد رسيد که نام آن کربلاست. سرزمينی که مرکز جنگ دو آقازاده بود: حسين بن علی و يزيد بن معاويه!

امروز
در کتاب «زبور» آمده است که هر روز خدا برابرست با هزار سال. اگر خدا آينده‌نگر بود، نيم‌ساعت [=٢٠ سال]، فقط نيم‌ساعت بی‌مقدار بر عمر خمينی می‌افزود تا با چشم‌های خود می‌ديد انتخاب امروز خانم‌های جوان را که چگونه عليه فرهنگ آقازاده‌پرور، بپاخاسته‌اند. با گوش‌های خود می‌شنيد ندای «ندا»های جوان را در سرزمين ولايت، که چگونه «ولی» و «فقيه» و ديگر «ولايت‌محوران» را يک‌جا مخاطب قرار داده بودند: «تجاوز، جنايت، مرگ براين ولايت!».

__________________________________

چهارشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۸

هم‌وطن! پا به پايم بيا



ما همه خسته‌ايم از دروغ
ما همه خسته‌ايم از ريا
هم‌وطن، هم‌وطن
پا به پايم بيا

پا به پايم بيا
حرف خود را بزن
حق خود را بگير
يک‌صدا... تا کنيم
دين ز دولت جدا



"اساتيد دانشگاه‌ها نمی‌توانند آنطور که می‌خواهند به کار خودشان ادامه بدهند. دانشجويان دانشگاه‌ها هم نمی‌توانند به کار خودشان آنطور که می‌خواهند ادامه بدهند. دولت برای تحميل قدرت خودش تشبث می‌کند به يک عده چماق‌بدست. هرگونه آزادی را از دانشجويان گرفته‌اند"
امام خمينی پيش از انقلاب (در ديدار با گروهی از ايرانيان اروپا، نوفل لوشاتو، ٣ آبان ١٣٥٧)

"ما هرچه می‌کشيم از اين طبقه‌ای است که ادعا می‌کنند دانشگاه رفته‌ايم و روشنفکريم و حقوق‌دانيم. هرچه ما می‌کشيم از اين‌ها است".
امام خمينی يک‌سال بعد (قم، اوّل مرداد ١٣٥٨)

"همه مصيبت‌هايی که تاکنون در دنيا پيدا شده از متفکرين و متخصصين و دانشگاه‌ها بود. کشور ما را هم همين دانشگاه‌ها به دامن ابر قدرت‌ها کشاندند. حالا شما می‌نشينيد و می‌نويسيد چرا دانشگاه تعطيل است؟ اگر به اسلام علاقه داريد بدانيد که خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه‌ای بالاتر است".
امام خمينی دو سال بعد (در ديدار با اعضای دفتر تحکيم وحدت حوزه دانشگاه، ٢٧ آذر ١٣٥٩)

"ما دانشگاهی را که شعارش اين باشد که می‌خواهيم ايران متمدن و آباد داشته باشيم و رو به تمدن بزرگ برويم نمی‌خواهيم".
امام خمينی سه سال بعد (در ديدار با نمايندگان مجلس، جماران ٦ خرداد ١٣٦٠)

چشم در چشم ما
ناروا گفته‌اند
اين خدايان فقه
صد هزاران دروغ
از زبان خدا گفته‌اند

مهربانيم ولی، مشت ما آهن است
با شعار، بی‌شعار
حرف ما روشن است:
هم‌وطن، هم‌وطن
پا به پايم بيا
تا کنيم ... دين ز دولت جدا



__________________________________

جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۸۸

مصباح‌يزدی، عذاب خامنه‌ای در اين دنيا


گر نظر افتدم به تو، چهره به چهره رو به رو
چنگ زنم به ريش تو، می‌کشمش مو به مو


تازه‌ترين نظريه محمدتقی مصباح يزدی صبح ديروز وارد بازار بورس فقاهت شد: "همیشه کسانی مانع برقراری عدالت هستند و جز با مجازات تسلیم نمی‌شوند؛ از همین رو قرآن اجرای عدالت را متوقف بر آهن و سلاح دانسته است."
در ظاهر اين نظريه می‌تواند توجيه فقهی کشتار اخير آن گروه از پاسداران و بسيجيانی باشد که می‌خواستند تمايلات ولی فقيه را مبنی بر انتخاب و پيروزی احمدی‌نژاد، در ايران بعد از انتخابات پياده کنند. استنباط مصباح از قرآن چنين است که تمايلات رهبری از هر لحاظ مهم‌تر و ارجح‌تر از قانون اساسی و عين عدالت است و بنا بر چنين استنباطی است که می‌گويد: "قانون اساسی به تأیید و امضای ولی فقیه اعتبار پیدا می‌‌کند؛ نه این‌که _‌آن‌گونه که بعضی‌ها تصور کرده‌اند‌_ اعتبار ولایت فقیه به قانون اساسی باشد".
اما از آن‌جايی که هر اجتهادی پيش از اين‌که توجيه‌گر عمل‌کرد غلط گذشته‌ی مؤمنان و وفاداران به ولايت باشد، بيش‌تر و عموماً، بسترگشا و نظم‌دهنده رفتارها و کردارهای آينده مقلدان است؛ پرسش کليدی اين است که غرض و انگيزه اصلی مصباح از طرح چنين نظريه يا اجتهادی چه بود و در خدمت به کدام هدف خاصی می‌تواند باشد؟ آيا می‌توانيم اين اجتهاد را به‌معنای صدور مجوز کشتار مخالفانی که از اين پس به خيابان‌ها می‌آيند تلقی کنيم؟ مطابق ديدگاه فقهی مصباح، پاسداران [=محافظان ولايت] در سرکوب مردم [=رعيت، افراد صغير و نيازمند قيم] ملزم به گرفتن مجوز نيستند. چرا که وظيفه رعيت در همه‌ی حالت‌ها و وضعيت‌ها، تنها اطاعت است. اطاعت از ولايت، اطاعت از خدا به حساب می‌آيد و سرپيچی از آن نيز، بمنزله شرک معنی می‌شود. وظيفه مومنان نيز پيشاپيش در مبارزه با شرک و مشرکان روشن گرديد و ديگر نيازی به تجديد مجوز نيست.
در نتيجه منظور و مخاطبان اصلی مصباح افرادی هستند که براساس نظريه ولايی، هنوز در فرازی بالاتر از رعيت قرار دارند. يعنی آن قشری که حکومت ولايی در سی سال گذشته، بنا به دلايل مختلف و به‌رغم تهاجم‌های متفاوت، هنوز نتوانسته با آن‌ها تعيين تکليف کند. روی همين اصل و از منظر سياسی نظريه بغايت ارتجاعی و ضد انسانی مصباح به اين دليل حائز اهميت و قابل توجه‌اند که در روز پيش، تنها فقيه محترم، مردمی و انسان‌دوست ايرانی آقای منتظری، در جلسه درس اخلاق خود مؤکداً اشاره نمود که "حفظ نظام، يک واجب نفسی نيست".
وظيفه اين قلم بررسی و ارزش‌گذاری روی نظريه آقای منتظری نيست و آگاهانه از کنار اين بحث می‌گذرم که مشکل اصلی و اساسی در جامعه ما بر سر وجود و حضور محترم خود نظام ولايت است. اين عدم تطابق و تحميلی، خواسته يا ناخواسته حفظ آن را برای طرف‌داران نظام اسلامی به يک واجب نفسی تبديل می‌کند. با اين وجود، به اين حقيقت نيز واقفم که گروهی از مؤمنان، جدا از اين مسئله که مقلد آقای منتظری باشند يا نباشد‌، برای نظرات او احترام ويژه‌ای قائل می‌گردند. همين توجه ويژه موجب نگرانی‌هايی است که حاميان دربار ولايت همواره از آن رنج می‌برند. به‌زعم مصباح، سخنان روز چهارشنبه آقای منتظری نه تنها سدی است در مقابل اجرای باصطلاح عدالت خامنه‌ای در جامعه، بل‌که آن سخن به‌سهم خود می‌تواند بستر شک و ترديد را در ذهنيت مؤمنان و وفاداران به حکومت ولايی، باز و تقويت نمايد. به‌همين دليل مصباح با دستپاچگی تمام و از روی کينه در روز بعد جلسه درس اخلاق آقای منتظری، به پاسداران توصيه می‌کند برای تحقق اجرای عدالت خامنه‌ای و به استناد آيات قرآنی، می‌توانيد دهان اين پيرمرد را با سُرب پُر کنيد.
حال مسئله مبهم و کليدی اين است که نقش و جايگاه مصباح يزدی در دربار ولايت چيست و کجاست؟ البته هيچ الزامی نيست که رهبران نظام‌های مختلف سياسی در جهان حتماً تئوريسين باشند. اين دو جايگاه را بايد از هم تفکيک کرد. اما وقتی طرف‌داران نظام ولايت فقيه در جامعه معتقدند که ولی فقيه به‌زعم آنان جامع‌الشرايط است، صلاحيت علمی لازم را برای افتاء در ابواب مختلف فقه داراست و عجيب‌تر، انتخاب او از جانب خداست؛ ناچارند به اين پرسش نيز پاسخ بدهند که رهبر آنان چه‌طور ولی فقيه جامع‌الشرايطی است که همواره از فقيه ديگری خط و ربط می‌گيرد؟ اميدوارم نگوئيد که مخالفان نظام ولايت فقيه، در ارتباط با مسائل فقهی و موضوع ولايت اطلاع دقيقی ندارند و اين قبيل مسائل را نمی‌فهمند؟ اين شکل پاسخ توجيه مناسبی نيست؟ مخالفان چه اطلاعات دقيقی داشته باشند و چه نداشته باشند، دست‌کم يک نکته مهم را نمی‌توان انکار کرد که آن‌ها پيش از رهبری کنونی، بمدت ده سال ولايت خمينی را تجربه کردند و نيک هم می‌دانند چرا امثال مصباح‌ها در آن دهه خفقان گرفته بودند؟ آن‌هايی که می‌خواهند بلبلی امروز مصباح را که آشکارا خواهان مرگ ديگران است توجيه کنند، تنها يک راه دارند و آن، اعلام علنی اين نکته است که خدا در اين دور از ولايت، هم‌زمان خامنه‌ای و مصباح را با هم انتخاب کرد. دليل‌اش هم روشن است: مصباح را عذاب خامنه‌ای در اين دنيا قرار داد که بدون وجود او نمی‌تواند عرضه اندام کند؛ و خامنه‌ای را عذاب مصباح، که با ديدن جايگاه او شب و روز حرص و خودخوری کند.

__________________________________

پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۸

آخرين رهبر و آخرين شاهد


مارک ادلمن، آخرین رهبر بازمانده قیام گتوی ورشو، بعد از شش دهه پيکار مداوم در راه آزادی و دموکراسی، جمعه شب گذشته (۲ اکتبر) در شهر ورشو درگذشت. مارک ادلمن به هنگام مرگ ۹۰‌سال داشت و یکی از چند صد یهودی‌ای بود که در روز ۱۹ آوریل ۱۹۴۳ در قیامی مسلحانه علیه نازی‌ها شرکت داشتند؛ قیامی که مظهر مقاومت یهودیان ورشو در دوره غلبه نازی‌ها بود و پس از سه هفته مقاومت، توسط نیروهای اس اس (پاسداران امنيتی و محافظان هیتلر و دیگر رهبران نازی) سرکوب شد. در اين سرکوب، حدود ۷۰۰۰ تن از يهوديان جان خود را از دست دادند.
منبع: دويچه‌وله

کسی که تا حدودی با ايده‌ها و زندگی و مبارزه مارک ادلمن عليه انواع نظام‌های توتاليتاريسم و عليه هر مدل از تفکر تماميت‌خواهانه آشنايی داشته باشد، به احتمال بسيار از خود خواهد پرسيد که مارک در واپسين روزهای پيش از مرگ، بيش‌ترين توجه‌اش معطوف به کدام يک از کشورهای جهان بود و در باره چه چيزهايی می‌انديشيد؟
اگر چه در دادن پاسخ هنوز دو دل و مشکوک هستيد ولی با اطمينان به شما خواهم گفت درست حدس زديد: در بارۀ ايران! اما چرا در بارۀ ايران؟ آيا به اين دليل ساده که يهودی تباری در آلمان نازی مرتکب جنايتی خوف‌انگيز و نفرت‌انگيزی می‌گردد و يهودی تبار ديگری در ايران اسلامی، با برافراشتن پرچم يهودی‌ستيزی، هولوکاست را از اساس نفی و انکار می‌کند؟ يعنی مارک ادلمن هم در سر پيری يکی از مدافعان نظريه‌ی طنز‌آميز عبداله شهبازی گرديد و مثل او معتقد است که سر نخ همه‌ی حادثه‌های اسف‌انگيز و مشمئزکننده، سرانجام به يهودی تبارها ختم می‌گردند؟


چرا از اين در، يعنی از منظر يهودی تبار، وارد بحث شدم؟
يک روز بعد از مرگ مارک ادلمن (سوم اکتبر)، آقايان داميان مک‌ال‌روی و احمد وحدت، مطلبی را در «ديلی تلگرام» انتشار دادند مبنی بر اين‌که احمدی‌نژاد، تباری يهودی دارد. اين شيوۀ برخورد و زوم کردن بر روی مسائل فرعی و انحرافی و آن هم در زمانی که هنوز کم‌تر از ۲۴ ساعت از مرگ مارک ادلمن نمی‌گذشت را، اگر بنا به دلايل انسانی، اخلاقی و حقوقی پای حساب گرايش‌های آنتی‌سميتيزم نويسندگان ديلی تلگرام ننويسيم؛ دست‌کم و از منظر سياسی، اين هم‌زمانی بدين معناست که نويسندگان تعمداً می‌خواستند جهت نگاه و توجه عمومی را از مرگ آخرين رهبر و آخرين بازمانده جنايات فاشيسم، به سوی ديگری تغيير دهند.
واقعاً اگر احمدی‌نژاد تباری اسلامی، مسيحی يا بودايی داشت، نگاه نوع‌دوستی‌اش نسبت به دگرانديشان و دگر دين‌باوران تغيير می‌کرد؟ يا درجه غلظت انسانی‌اش بيش‌تر از آن چيزی می‌شد که امروز شاهدش هستيم؟ اين همان پرسش کليدی‌ای است که آخرين بازمانده گتوی ورشو پيش از مرگ در ذهن داشت و در بارۀ علت تغيير جهت و دگرگونی‌های ذهنی ايرانيان در سی سال اخير می‌انديشيد! چه شد که ملتی صلح‌جو، مسالمت‌جو و با آن تاريخ کُهن و درخشان مهاجرپذيری، ناگهان به جامعه‌ای يهودی ستيز شهره می‌گردند؟ سايت‌های معتبرش مطلب ديلی تلگراف را بی هيچ نقد و توضيحی در صفحه اوّل خود می‌گذارند و شهروندانش، به يک‌ديگر ايميل می‌زنند ببينيد که فلانی يهودی‌تبارست؟!
اگرچه ما هنوز پاسخ اين پرسش‌ها را بطور دقيق نمی‌دانيم و هنوز بی خبريم از اين که بعد از انقلاب، چگونه و تحت تأثير کدام عامل‌ها و نگرش‌ها، گروهی از خود منصوبان به شاگردی و حمايت از انديشه‌ی «هايدگر» [فيلسوف آلمانی‌ای که تا دَم مرگ هرگز نپذيرفت جنايت نازی‌ها را تقبيح کند] در ايران، در رأس نظام سياست‌گذاری قرار گرفته‌اند؛ ولی، مارک ادلمن پاسخ پرشس خود را به درستی می‌دانست و به همين دليل در بارۀ آينده ايران می‌انديشيد. او در زمانی که نماينده پارلمان لهستان آزاد بود گفت: ما نسل از جان گذشته و فداکاری بوديم. اگر فداکاری‌ها و از جان گذشتگی‌ها ما نبود، فاشيسم هرگز شکست نمی‌خورد. اما به قول امانوئل لويناس فيلسوف فرانسوی، مادامی که با جوهره تفکر و جنايت نازی‌ها که انکار دگرانديشی و دگربودگی‌ست مبارزه‌ای همه جانبه صورت نگيرند، آن جان‌گذشتگی‌ها و فداکاری‌ها يک‌شبه برباد خواهند رفت و شاهد جنايت‌های تازه‌ای به شکلی ديگر و در زير نام و نشانی ديگر خواهيم بود.

__________________________________

پنجشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۸

پرنده قدسی روزِ قدس



در روز قدس
طاير قدسی
(ترانهِ موسوی)
بر فراز جمعيت
می‌کند پرواز
با صدايی خوش
می‌دهد آواز:
چرا مقدس است
روز قدس
در نظام ولايت؟
چگونه می‌توان شکافت
اين فسون
اين معما را
به دور از قرائت موجود
از آن همه تفسير و روايت؟

در روز قدس
پرنده قدسی
(ترانهِ موسوی)
می‌نمايد آغوش
بر روی مردمی که به او
خيره گشته‌اند،
باز و فراز.
يعنی منم سرآغاز داستان
حلال آن معما
پرده‌گشای راز.

نگاه کنيد!
ببينيد!
روحانيون قدسی مآب
منِ قدسيه را
که خودی بودم و عروس‌شان
چگونه با دست‌های خويش
غنيمت می‌گيرند و می‌برند؛

نگاه کنيد
به طائبان و طالبان ولايت
چگونه طاهره‌ها را
يک به يک
در نظام مقدس
تصاحب و ناپاک می‌کنند؛

و بنگريد
بر اين بُعد از جنايت
که قدوسان
چگونه بعد تصاحب،
اجساد نيمه جان دخترکان را
با شعفی وصف‌ناپذير
به آتش می‌کشند!

وقتی در نظام مقدس
قدسيه‌ها
به دست قدوسان
به اتش کشيده می‌شوند؛
يعنی که آتش
مظهر قدس است!
و روز قدس
نماد ائتلاف مردان مهوّس:
طالبان جنگ افروز،
قدوسان انسان ستيز
و پيروان کينه‌توز.


__________________________________