پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۸
آخرين رهبر و آخرين شاهد
مارک ادلمن، آخرین رهبر بازمانده قیام گتوی ورشو، بعد از شش دهه پيکار مداوم در راه آزادی و دموکراسی، جمعه شب گذشته (۲ اکتبر) در شهر ورشو درگذشت. مارک ادلمن به هنگام مرگ ۹۰سال داشت و یکی از چند صد یهودیای بود که در روز ۱۹ آوریل ۱۹۴۳ در قیامی مسلحانه علیه نازیها شرکت داشتند؛ قیامی که مظهر مقاومت یهودیان ورشو در دوره غلبه نازیها بود و پس از سه هفته مقاومت، توسط نیروهای اس اس (پاسداران امنيتی و محافظان هیتلر و دیگر رهبران نازی) سرکوب شد. در اين سرکوب، حدود ۷۰۰۰ تن از يهوديان جان خود را از دست دادند.
منبع: دويچهوله
کسی که تا حدودی با ايدهها و زندگی و مبارزه مارک ادلمن عليه انواع نظامهای توتاليتاريسم و عليه هر مدل از تفکر تماميتخواهانه آشنايی داشته باشد، به احتمال بسيار از خود خواهد پرسيد که مارک در واپسين روزهای پيش از مرگ، بيشترين توجهاش معطوف به کدام يک از کشورهای جهان بود و در باره چه چيزهايی میانديشيد؟
اگر چه در دادن پاسخ هنوز دو دل و مشکوک هستيد ولی با اطمينان به شما خواهم گفت درست حدس زديد: در بارۀ ايران! اما چرا در بارۀ ايران؟ آيا به اين دليل ساده که يهودی تباری در آلمان نازی مرتکب جنايتی خوفانگيز و نفرتانگيزی میگردد و يهودی تبار ديگری در ايران اسلامی، با برافراشتن پرچم يهودیستيزی، هولوکاست را از اساس نفی و انکار میکند؟ يعنی مارک ادلمن هم در سر پيری يکی از مدافعان نظريهی طنزآميز عبداله شهبازی گرديد و مثل او معتقد است که سر نخ همهی حادثههای اسفانگيز و مشمئزکننده، سرانجام به يهودی تبارها ختم میگردند؟
چرا از اين در، يعنی از منظر يهودی تبار، وارد بحث شدم؟
يک روز بعد از مرگ مارک ادلمن (سوم اکتبر)، آقايان داميان مکالروی و احمد وحدت، مطلبی را در «ديلی تلگرام» انتشار دادند مبنی بر اينکه احمدینژاد، تباری يهودی دارد. اين شيوۀ برخورد و زوم کردن بر روی مسائل فرعی و انحرافی و آن هم در زمانی که هنوز کمتر از ۲۴ ساعت از مرگ مارک ادلمن نمیگذشت را، اگر بنا به دلايل انسانی، اخلاقی و حقوقی پای حساب گرايشهای آنتیسميتيزم نويسندگان ديلی تلگرام ننويسيم؛ دستکم و از منظر سياسی، اين همزمانی بدين معناست که نويسندگان تعمداً میخواستند جهت نگاه و توجه عمومی را از مرگ آخرين رهبر و آخرين بازمانده جنايات فاشيسم، به سوی ديگری تغيير دهند.
واقعاً اگر احمدینژاد تباری اسلامی، مسيحی يا بودايی داشت، نگاه نوعدوستیاش نسبت به دگرانديشان و دگر دينباوران تغيير میکرد؟ يا درجه غلظت انسانیاش بيشتر از آن چيزی میشد که امروز شاهدش هستيم؟ اين همان پرسش کليدیای است که آخرين بازمانده گتوی ورشو پيش از مرگ در ذهن داشت و در بارۀ علت تغيير جهت و دگرگونیهای ذهنی ايرانيان در سی سال اخير میانديشيد! چه شد که ملتی صلحجو، مسالمتجو و با آن تاريخ کُهن و درخشان مهاجرپذيری، ناگهان به جامعهای يهودی ستيز شهره میگردند؟ سايتهای معتبرش مطلب ديلی تلگراف را بی هيچ نقد و توضيحی در صفحه اوّل خود میگذارند و شهروندانش، به يکديگر ايميل میزنند ببينيد که فلانی يهودیتبارست؟!
اگرچه ما هنوز پاسخ اين پرسشها را بطور دقيق نمیدانيم و هنوز بی خبريم از اين که بعد از انقلاب، چگونه و تحت تأثير کدام عاملها و نگرشها، گروهی از خود منصوبان به شاگردی و حمايت از انديشهی «هايدگر» [فيلسوف آلمانیای که تا دَم مرگ هرگز نپذيرفت جنايت نازیها را تقبيح کند] در ايران، در رأس نظام سياستگذاری قرار گرفتهاند؛ ولی، مارک ادلمن پاسخ پرشس خود را به درستی میدانست و به همين دليل در بارۀ آينده ايران میانديشيد. او در زمانی که نماينده پارلمان لهستان آزاد بود گفت: ما نسل از جان گذشته و فداکاری بوديم. اگر فداکاریها و از جان گذشتگیها ما نبود، فاشيسم هرگز شکست نمیخورد. اما به قول امانوئل لويناس فيلسوف فرانسوی، مادامی که با جوهره تفکر و جنايت نازیها که انکار دگرانديشی و دگربودگیست مبارزهای همه جانبه صورت نگيرند، آن جانگذشتگیها و فداکاریها يکشبه برباد خواهند رفت و شاهد جنايتهای تازهای به شکلی ديگر و در زير نام و نشانی ديگر خواهيم بود.
__________________________________
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر