دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۵

رهبر و شورشگران




حرکت اعتراضی_نمايشی تعدادی از جوانانی که در روز هفتم آبان ماه به بهانه‌ی روز تولد «کوروش» در کنار آرامگاه او اجتماع کرده بودند؛ کم‌و‌‌بيش تأييد همان تحليل‌ها و نظريه‌های نهادهای مختلف جمهوری اسلامی است که ايران را در آستانه‌ی وقوع يک شورش همگانی می‌بينند.

بر مبنای چنين تحليلی بود که رهبری مدتی پيش قانون باصطلاح «بی‌طرفی» را زير پا نهاد، دست رد بر سينه‌ی پُر تمنای «هم‌نظر پيشين» خود کوبيد و آشکارا گفت: از آن‌جايی که حضور و شرکت احمدی‌نژاد در کارزارهای انتخاباتی سال آينده می‌تواند تحريک‌کننده باشد و جامعه را به‌سرعت به‌سمت دو قطبی‌شدن و فتنه [بخوانيد شورش] سوق دهد؛ شرکت او را در انتخابات "صلاح حال کشور" نمی‌دانند.

از منظر سياسی مخالفت رهبری با احمدی‌نژاد يا مخالفت با «هم‌نظر پيشين» به اين دليل حائز اهميّت اساسی‌ست که ولی فقيه در واقع، در برابر مانيفست يک‌سونگرانه خود که در ۲۹ خرداد سال ۱۳۸۸ صادر کرده بود، پا پس کشيد و عقب نشست. همه می‌دانند که اين عقب‌نشينی به لحاظ سياسی، دقيقن منطقی و آگاهانه بود، و کم‌و‌بيش منطبق است بر اوضاع نابسامان درون نظام، و همين‌طور منطبق است بر تجربه‌ی زندگی روزانه‌ که لکوموتيو زنگ‌زده و از نفس افتاده جمهوری اسلامی، به‌اجبار بايد در ايستگاه زندگی توقف کند. به‌همين دليل پرسش کليدی اين است آيا عقب‌نشينی آگاهانه‌ی رهبری به‌سهم خود می‌تواند کاتالیزاتور(هموار کننده) یک تحول منطقی در آينده يا آن‌گونه که ولی فقيه گفته است "صلاح حال کشور" باشد؟

تاريخ معاصر ايران در پاسخ به پرسش بالا می‌گويد برخورد متمدنانه‌ی رهبران در تقابل با شورشگران، همواره موجب تحول درون جامعه و به "صلاح کشور" تمام خواهد شد. نمونه بارز چنين اتفاقی، شورش تنباکو است. حکومت استبدادی ناصرالدين شاه بجای سرکوب شورشيان، آگاهانه پا پس کشيد و تن به خواست مردم داد. از آن‌سوی شورشگران نيز پا پس کشيدند و ديگر شعار سرنگونی ندادند. اين برخورد متمدنانه چنان بستر ارتقای فرهنگی را در درون جامعه مهيّا ساخت که ۱۵ سال بعد، وقتی مبارزان جنبش مشروطه در اوج قدرت بودند و با تلنگری می‌توانستند مظفرالدين شاه را کله پا کنند؛ ديديم که کسی شعار سرنگونی نداد. و حالا انتخاب با رهبری است: می‌تواند در جهت حفظ نظام، برخورد متمدنانه ناصرالدين شاه مستبد را دنبال کند؛ و يا می‌تواند به تبعيت از محمدرضا شاه پهلوی، شيوه سرکوب را در پيش بگيرد. مردی که نه تنها نظام پهلوی، بل‌که کل جامعه و فرهنگ و تمدن و سرمايه‌های ملی ايران را با بی‌خردی سياسی خود يکجا به باد فنا داد.

پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۵

رأی من: نه!



در کشور آلمان، تصميم‌گيری در بارۀ مسائل مهم سياسی_اقتصادی از طريق رفراندوم، ممنوع است. نخبگان آلمانی قانون «همه‌پُرسی سياسی ممنوع!» را بعد از تجربه‌ی خونين و اسفبار جنگ جهانی دوّم، و بعد از پشتِ سر نهادن فضای پوپوليستی دهه‌ی سوّم قرن گذشته که «آدولف هيتلر» چگونه با اتکاء به آرای «آری» زحمتکشان شهری و روستايی قدرت مطلقه را يک شبه به چنگ آورده بود؛ در قانون اساسی جديد گنجاندند.

در جوامعی که سياست‌مداران منتخب مردم به حکم قانون موظف‌اند مسئوليت‌پذير باشند و پاسخ‌گو؛ در جوامعی که آزادی بيان و انتقاد و اعتراض وجود دارد و شفاف‌سازی، مهم‌ترين وظيفه‌ی رسانه‌ها دانسته و فهميده می‌شوند و هيچ خبرنگاری به جُرم پرسش از مسئولان دستگير و زندانی نمی‌گردد؛ ديگر چه نيازی به «همه‌پُرسی» هست؟ تجربه‌ی رفراندوم‌های ايران، يونان، ... و آخرين آن تجربه‌ی رفراندوم "خروج از اتحاديه اروپا" در انگلستان؛ به روشنی ثابت کرده‌اند آن بخش از سياست‌مدارانی که به انحای مختلفی قصد دارند از زير بار مسئوليت سياسی شانه خالی کنند؛ چگونه به شعار عوام‌گرايانه «همه‌پُرسی» از مردم و "تسليم شدن در برابر اراده عمومی" پناه می‌برند.

متأسفانه برخلاف قانون کشوری، برگزاری رفراندوم در بارۀ مسائل «فرعی» و «کم اهميت» در محدوده ايالت‌ها و ولايت‌های آلمان آزاد است. يک نمونه‌ی طنزآميز آن قرارست مردم شهر مونستر روز يکشنبه آينده (۶نوامبر ۲۰۱۶) به پای صندوق‌های رأی بروند و به پرسش «آيا دوست داريد مغازه‌ها در دو يکشنبه‌ی مخصوص [اولين و دومين يکشنبه ماه دسامبر] پايان سال، هم‌چنان بسته باشند؟»، پاسخ «آری!» يا «نه!» بدهند. رأی من، چه به تصميم برگزاری رفراندم محلی، و چه در پاسخ به محتوای پرسشِ «همه‌پُرسی» پيشاپيش «نه!» است. البته ناگفته نماند که ايرانی‌های مقيم شهر مونستر نام دوّم شهر را گذاشته‌اند «قم» آلمان، و در ظاهر هم پذيرفتنی است که شهرداری از ترس هياهويی که ممکن است انواع کليساها و کشيشان راه بياندازند؛ متوسل به رفراندم شده است. اما از آن سوی واقعيت تلخی ديگری را می‌شود به‌موازات چنين تصميمی درک و لمس کرد که انگاری تصميم‌گيرندگان و سازمان‌دهندگان رفراندوم، در فهم و تشخيص و تفکيک مسائل فرعی از اصلی، دچار مشکلات اساسی هستند. همه‌ی کسانی که در بارۀ «صنعت توريست» و نقش تأثيرگذار آن در اقتصاد کشورها مطالعه و تخصص دارند؛ نيک می‌دانند که بسته بودن مغازه‌ها در روز يکشنبه، ديگر يک موضوع فرعی و پيش پا افتاده نيست. قانون "بسته بودن فروشگاه‌ها در روز يکشنبه" در زمانه ما، يعنی بسته بود شريان زندگی اقتصادی جامعه! بی‌توجهی به جذب و گسترش صنعت توريست، و بی‌تفاوتی در برابر افزايش بی‌کاری و بی‌کاران! رفراندوم، مثل آن ضرب‌المثل «شير بی يال و دُم و اشکم»، پاسخگوی اين معضل اساسی نيست!

شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۵

صلح آری، جنگ نه!

هم‌زمان با صدای بلند و گوش‌خراش صدها مداحی که داشتند به بهانه‌ی روز «عاشورا» عليه‌ی "يزيديان زمانه"، عليه‌ی "دشمنان خونخوار و غدار" و عليه‌ی "منافقان رنگارنگ"، بذر کينه و نفرت و ستيز و جدايی در کشورهای ايران و عراق و لبنان پخش می‌کردند؛ ده‌ها هزار تن از مردم کلمبيا در دفاع از صلح و آشتی و همزيستی مسالمت‌آميز با گل‌های سفيد به خيابان‌ها آمدند و شعار می‌دادند: صلح آری؛ جنگ نه! آشتی و نزديکی آری؛ جدايی و ستيز نه!
کلمبيايی‌ها نخستين ملتی هستند در جهان که رابطه‌ی بسيار پيچيده و غيرقابل فهم ميان کشف «ديناميت نوبل» و جايزه «صلح نوبل» را برای جهانيان آسان فهم کرده‌اند. آن‌ها با واکنش‌های مختلف خود در طول يک ماه گذشته، دست‌کم، حقيقت بسيار تلخ و تأسف‌باری را در برابر ديدگان جهانيان گرفتند که مردم جامعه‌ی بی‌ثبات و اشباع شده از خون و شکنجه و مرگ و چپاول و دزدی؛ همواره بر سر دو راهی انتخابی بسيار سخت قرار دارند: يا بايد مثل ديناميت [آن‌گونه که در خاورميانه می‌بينيم] منفجر گردند و همه چيز را نابود و ويرانه کنند؛ و يا بخاطر آينده کودکان خود، دندان به جگر بگذارند و راه مسالمت‌جويانه و مذاکره با گروه‌ها يا دولت‌هايی را پی بگيرند که دستان‌شان کم‌و‌بيش آغشته بخون است. کلمبيايی‌ها راه دوم و راه شکوفايی صلح را انتخاب کردند و به همين دليل از فردای روزی که کميته صلح نوبل در مراسمی در شهر «اسلو» (پايتخت نروژ) اعلام کرد که «خوان مانوئل سانتوس» رئيس جمهور کلمبيا بخاطر تلاش‌های خستگی‌ناپذيرش در جهت پايان دادن به تفرقه، جدايی و جنگ داخلی برنده جايزه صلح نوبل ۲۰۱۶ معرفی می‌گردد؛ به فاصله يک هفته (از جمعه ۷ اکتبر تا پنجشنبه ۱۳ اکتبر) جهان شاهد دو راهپيمايی بزرگ صلح و صدها آکسيون دفاع از «صلح و آشتی» در شهرهای مختلف کلمبيا بود.
کلمبيايی‌ها بعد از ۵۰ سال درگيری‌های خونين، به تجربه دريافتند که پای صحبت مخالفان نشستن و مذاکره کردن، نخستين گام عليه جنگ داخلی يا مهم‌ترين پادزهر جنگ درون کشوری است! تمايلی که ۱۸۰ درجه متفاوت است با تمايلاتی که بر فضای کشورهای خاورميانه حاکم هستند. جنگ‌های داخلی کشورهای ليبی، سوريه، عراق و يمن به‌روشنی نشان می‌دهند که ناتوانی در برقراری ارتباطی نزديک با مخالفان داخلی و عدم تحمل ديگران، عمده‌ترين و بزرگ‌ترين مشکل «ما» مردم خاورميانه است. نگاه‌مان به زندگی و به انسان‌ها، نگاهی است حاکی از ترس و وحشت. واقعاً چرا از معاشرت و نزديکی می‌ترسيم؟ چرا همواره حضور ما را با عدم حضور ديگران پيوند می‌زنيم و بود ما را با نابودی ديگران؟ آيا چنين نگرشی ريشه در باورهای دينی و مذهبی ما دارند؟ شايد! اما به باور من اين ضعف، پيش از اين‌که نشانه‌های اختلافات دينی يا مذهبی باشند، بيش‌تر برگرفته از فرهنگ قبيله‌ای است. فرهنگی که خود را هميشه جدا و برتر می‌خواهد.
در هر حال راهپيمايی صلح مردم کلمبيا که به گمانم دامنه‌ی آن تا دهم دسامبر آينده [روز دريافت جايزه صلح نوبل] گسترده و فراگير خواهند شد؛ با زبانی ساده چشم‌انداز زندگی را برای جهانيان روشن و مشخص ساختند: پدران ما هر آشی را که تاکنون پخته‌اند، دست‌شان درد نکند. اما ما اجازه نداريم با گسترش جنگ و نفرت و کينه، آينده و سرنوشت فرزندان‌مان را به لجن بکشيم! چنين برخوردی يعنی خودآگاهی و معجزه صلح!