پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۴

اظهار نظر يک شاهد


هفته نامه آلمانی « دی سايت » در شماره امروز خود [پنجشنبه، 31 مارس] گزارش مبسوطی را در ارتباط با قتل خانم زهرا کاظمی خبرنگار عکاس ايرانی تبار کانادايی منتشر ساخت. دی سايت که گزارش خود را براساس اظهارات دکتر شهرام اعظم تنظيم نموده است، از قول وی می نويسد:
«من در همان زمان به عنوان پزشك در بيمارستان بقيه‌الله سپاه پاسداران در تهران كار ميكردم. خانم زهرا كاظمى ۵۴ ساله را در سپيده دم روز ۲۷ ژوئن ۲۰۰۳ در حالى كه کاملاً بيهوش بود و بر بدنش آثار کبودی و جراحات بسياری مشاهده ميشدند، به بخش اورژانس بيمارستان بقيه‌الله منتقل كردند. جدا از اينکه ظاهر امر نشان ميداد که نامبرده را شکنجه داده اند بلکه پس از معاينه، متوجه شديم که مورد تجاوز قرار گرفته است».
با انتشار اين گزارش مستند، بارديگر موضوع قتل خانم زهرا کاظمی و پاسخ مسئولين امور مبنی بر بستن اتهام دروغ و جعلی بودن شهادت و تأکيد آنان به توطئه ای تازه عليه جمهوری اسلامی، آذين بخش روزنامه های کشور خواهند بود. آيا گزارش دکتر اعظم بيانگر توطئه ای تازه است؟ واقعيت را در ادامه مطلب بخوانيد!
[ ادامه ... ]

سه‌شنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۴

سال درخشش وبلاگ شهرها

وبلاگ ها را بايد جدی گرفت. اما جدّيت، خود مفهومی است باز، گسترده و علمی و برخلاف کارهايی که تاکنون صورت گرفته و گروهی آنها را از نظر کميّت، فُرم ظاهری، تعداد بازديدکنندگان و غيره دسته بندی کرده اند؛ مجبوريم تا اين پديده تازه و رو به گسترش را در ارتباط با نيازهای نسل جوان، روند کنونی زندگی جهان شهری و موج چهارم دموکراسی و روشنفکری ايران بشناسيم و مورد بررسی قرار دهيم.
1 ـ سالی که گذشت، بنظرم سال پُرباری بود. هم در جهان حقيقی و هم در فضای مجازی مقوله «کيستی» و «چيستی» ما، دگرباره و همزمان، از چند سوی به بحث و نظرخواهی نهاده شدند. تلاشی را که در سال گذشته شاهدش بوديم، در کليت خود نشان از روندی تازه و دورانی تازه دارد که جامعه ايرانيان، آگاهانه در جهت سازگاری و پذيرش هويتی مُدرن گام برميدارند.
اگرچه قدمت چالش ميان هويت گذشته و جديد از مرز دو سده نيز فراتر می روند، اما به دليل عدم وجود و حضور يک نيروی مشخص، پيگير و مؤثر در بطن جامعه، هويت مُدرن، بعنوان خاستگاه اجتماعی و فرهنگی بخشی از جامعه، نه زمينه ای برای طرح و تثبيتش بود و نه توان و قدرت تقابل با سنت را داشت. چنين توازنی هم اکنون، به دليل تغيير ترکيب سنی، گسترش آموزشگاه ها و دانشگاه های مُدرن، حضور ملموس و جدايی ناپذير تکنولوژی در حيات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی کشور، تسهيل ارتباطات و بالا رفتن سطح نمودار مسافرت ها به خارج از ايران و خلاصه وجود حاکميت دينی و گذشته نگر، در مجموع بنفع سازگاری با هويت مُدرن و منطبق بر نيازهای زمانه تغيير کرده است.
اين تغيير و «کنونيت» [يعنی سمت گيری بطرف هويتی مُدرن]، اگرچه ابتدا از طريق تمرّد و بيگانگی با ارزش های غالب جامعه اسلامی خود را بروز ميدادند ولی، در حين حرکت به فعليتی زيبايی شناختی که ذوق و سليقه های شخصی را جزء جدايی ناپذير حقوق فردی در روابط انسانها و اساس تحوّل می داند فراباليدند. وبلاگ ها، به لحاظ سياسی، فلسفی، حقوقی، زيبايی شناختی و علمی ـ تکنيکی، نماد واقعی چنين فعليتی هستند و نقش مهمی را در تسهيل روند کنونی برعهده گرفته اند.
2 ـ رويکردهای فرهنگی و حقوقی ـ سياسی وبلاگ شهرها در قبال مسائل مختلف اجتماعی از جمله رفراندوم و حقوق بشر و تازه ترين آنها واکنش در قبال دستگيری تعدادی از وبلاگ نويسان؛ حاوی معنا و مفاهيم تازه ای است که هم در صورت و هم در مضمون، به دليل عدم پايبندی به قيد و بندهای سياسی ـ تشکيلاتی، وبلاگ شهرها عملاً کليه ی اشکال کليشه ای و قالبی مبارزات پيشين را خنثی و تخريب کرده و همانند يک منظومه ذهنی و فکری و اجتماعی و سياسی، که هم استقلال و هم چرخش ها و حرکت های مختص به خود را داشته و حفظ کرده اند، در برابر اشکال مختلف پيشين قرار گرفته و خود نمايی می کنند.
پيش از اين، من در دو مطلب جداگانه درباره «جايگاه و نقش وبلاگ ها» و «پايان يک تلاش و آغاز حرکتی نويد بخش»، زوايای مختلف چنين روندی را بطور مختصر و فهرست وار توضيح دادم. اکنون می خواهم توجه علاقمندان را به اين نکته مهم جلب کنم که وجود «شصت هزار وبلاگ»، پيش از اينکه نوعی چشم هم چشمی و تبعيت از مُد را در اذهان تداعی سازند، بيشتر سمت گيری آگاهانه جوانان را نشان ميدهند. اساس اين سمت گيری، همانا طرح مقولات متفاوتی است که وبلاگ شهرها به صورت نگاه انتقادی به نوع زندگی برده وار، طرح خاطرات و مسائل خصوصی و پنهانی، بيان تمايلات درونی و شخصی، و حتی برجسته کردن سکس و ديگر موضوعات ناگفتی و سکرت را، بی مهابا و آگاهانه در تقابل با فرهنگ سنتی مسلط طرح کرده و آشکارا عليه آن برخاستند و راه خود را جدا ساختند.
دو مؤلفه فوق، خصلت نمای وبلاگ شهرهاست. چرا که آنها محصول يک قرن شکست سياسی و فرزندان جامعه بحران زده اند، و اکنون با اتکاء به علنيت و عريانگری، و انتخاب راهی جدا از سنت های موجود، بسمت شکل گيری و علنی سازی هويتی تازه گام برداشته اند.
3 ـ همه کسانی که تا اين لحظه وبلاگ شهرها را از نظر شکل و محتوا، چه به لحاظ نوع نوشتار و بيان و طرح موضوع، و چه از زاويه عدم پايبندی به قوانين، گريز از تعلقات و نامشخص بودن جايگاه و غيره، مورد انتقاد قرار داده و آنرا پديده ای نامفهوم می بينند؛ در واقع از اين مهم غافلند که وبلاگ شهرها نه تنها نمی توانستند معنای واحدی را تداعی سازند بلکه خود پيوسته در جستجوی معنای تازه اند. اتفاقاً داشتن چنين ويژگی هايی، پيش از اينکه بصورت عيب و نقص مورد توجه قرار گيرند، بيش از همه مفهوم انعطاف پذيری وبلاگ شهرها را نشان ميدهد که در ارتباط با سرعت تحولات جهانی، آنها نيز به آسانی قادرند تا هرچه سريعتر خود را بر شرايط تازه انطباق دهند.
وانگهی اگر بپذيريم که «قوانين زائده ذهنگرايی فردی است»، پس ناچاريم بپذيريم که وبلاگ شهرها به دليل تعلق و وابستگی به حوزه خصوصی و فردی، می توانند به صورت يک سوژه قابل طرح باشند و يا از اين جايگاه می توان جهان را دوباره معنی کرد. اگر منتقدين اين اصل عام را منطبق بر شرايط ويژه جامعه ايرانی سازند آن وقت استقبال بی نظير جوانان از وبلاگ نگاری، پرخاش و عريانگری نوشتار، و ديگر مسائل مورد اشاره تنها می تواند يک معنا را برساند که اين موج عظيم در جست جوی قالبی برای زندگی است. مادامی که چنين ساختاری وجود نداشته باشد، بحث درباره تعلقات و جايگاه وبلاگ ها، بحثی است زود هنگام و بی معنی.
4 ـ بنظر من، سالی که پيش رو داريم، سال درخشش وبلاگ شهرها خواهد بود. اگرچه آنها از بدو تولد و بنا به ماهيت خود همه قيود ذهنی و تشکيلاتی را شکستند و زيرپا نهادند و بسياری از باورها و نگرش ها را مورد پرسش قرار دادند و به قول امانوئل کانت: «آزادانه در پناه قوانين خود ساخته زندگی می کردند»؛ اما، امروز ناچارند تا قوانين نوين و زندگی نوينی را دست کم در دنيای مجازی، تثبيت کرده و رسميت بخشند.
وبلاگ شهرها، هرج و مرج طلب و آنارشيسم نيستند! اين نکته معترضه در پاسخ به نظرات همه کسانی می آيد که همچنان با نگاه بدبينانه به وبلاگ شهرها می نگرند. خصوصيات انعطاف پذيری، بازنگری و اصلاح و کسب تجربه در سه سال اخير، چنديست که به عاملی قوی، محرک و مشوق در درون وبلاگ شهرها فرا باليد و زمينه ای را مهيا ساخت تا بخشی از آنها در اتاقی گرد آيند و نه تنها درباره آسيب شناسی وبلاگ نويسی در ايران و ادبيات آنلاين به گفتگو نشينند و در جستجوی راهکارهای مناسبی باشند، بلکه برای اولين بار يک اجتماع شيشه ای و عريان را به نمايش نهاده اند که در اين تجمع، همکاری جمعی، تابع احترام و حفظ استقلال فردی است.
درست است که وبلاگ شهرها هنوز در آغاز راه و به زبانی ديگر در حال خودشناسی اند اما، در همان يکی ـ دو نشست قبلی بخوبی نشان داده اند که برخلاف ساير نشست های عاطفی ايرانيان که حضور مخالفين را برنمی تابند، گردهمايی وبلاگ شهرها آگاهانه است و جنبه عقلانی دارد. از طرف ديگر، از آنجائيکه گفتگو پايه و اساس عقلانيت است و وبلاگ شهرها از اين پس آسانتر بتوانند مسئله گفتگو را جوهر تحرک خود قرار دهند، ضرورت خبرگزاری وبلاگ شهرها شکل گرفت و خبرچين تولد يافت. جدا از اينها، شکل گيری راديو عبدالقادر بلوچ، مصاحبه های بيلی و من با وبلاگ نويسان، طرح معرفی بهترين وبلاگ های منتخب بلاگرها توسط نقطه ته خط و دهها مطالبی که بمنظور آگاهی يافتن از مبانی فلسفی «فرديت» نوشته شده اند، بسهم خود هم شرايط و دوران تازه ای را نويد ميدهند و هم حاوی پيامی مهم و اساسی هستند که: همه ما به يک نوسازی به معنای آگاهی از شروع دورانی تازه نيازمنديم!
توضيح:
کليه ی مطالب داخل گيومه «» ، به نقل از کتاب «موج چهارم» رامين جهانبگلو، ترجمۀ منصور گودرزی است.

در همين زمينه:
پيام ايرانيان: مختصری درباره «اخلاق وب نگاری»
بازتاب: دفاع از وبلاگ نويسان

شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۳

پايان يک تلاش و آغاز حرکتی نويد بخش!

(در حاشيه ی آزادی آرش سيگارچی)

۱ـ تا آنجائيکه من از گوشه و کنار شنيده ام، آرش سيگارچی، پيش از دستگيری و بعد از کلی تلاش و دوندگی، سرانجام موفق به دريافت پاسپورت شده بود و تصميم داشت تا در ايام تعطيلات نوروزی، سفری به اروپا داشته باشد. در واقع دستگيری و اتهاماتی که بر او بسته اند بدين معناست که پيشاپيش می خواستند او را برای هميشه [يا دست کم برای مدتی نامعلوم] ممنوع الخروج سازند.
درست است که تا تشکيل دادگاه تجديد نظر، وزارت اطلاعات آرش را به گروگان گرفته و او نيز مجبور است در برابر همه پرسش ها، تنها سکوت کند؛ با وجود اين، راز و علت اين دستگيری را، بايد در چگونگی و زمان دستگيری دنبال کرد و معنا نمود که ميان دريافت پاسپورت [دسامبر 2004 ] و تدارک مقدماتی برای سفر و زمان دستگيری [ژانويه 2005 ] فقط بيست و چند روز فاصله است. به زبانی ديگر، مفهوم «اصلاحات» در وزارت اطلاعات، با دستگيری آرش روشن تر می گردد که ناتوانی آنان در ترور مخالفين، به اجبار، به سياست اصلاح طلبانه ای تغيير يافته که تا از اين پس، بجای ترور، مانع ارتباط و نزديکی دو نسل گردند.
۲ـ همراه با دستگيری آرش، مفهوم تازه ای از مبارزه نيز در بين مردم و در جامعه پديدار گشت که برای اولين بار، ايرانيان، بجای اينکه نگاه خود را متوجه جايگاه اجتماعی، وابستگی های حزبی و جناحی و موقعيت سياسی فرد دستگير شده کنند، همه تلاش و همت خود را معطوف به حقوق از دست رفته يک شهروند ايرانی نموده اند. اگرچه پيش از اين، ايرانيان بارها در دفاع از حقوق دستگير شدگان و زندانيان سياسی به پاخاستند و بطور مشخص در ارتباط با دستگيری و محکوميت دکتر زرافشان بصورت متحد و يکپارچه حرکت کردند؛ اما با دستگيری آرش سيگارچی، مفهوم فرديت و دفاع از حقوق و آزادی تک تک شهروندان، به درون فرهنگ ملی ـ مبارزاتی مردم راه يافت و سطح و معنای مبارزه برای دموکراسی را در کشور ارتقاء داد.
اگر مصاحبه با راديوهای خارجی و ارتباط با ايرانيانی که مجبور به ترک ميهن شده اند در جامعه توده وار سالهای بعد از 57 جُرم محسوب می شدند، اکنون همين ارتباط، جزئی از حقوق اوليه و طبيعی هر شهروند ايرانی است و ديگر نه می شود و نه جامعه می پذيرد که کسی را به جُرم ساختگی جاسوسی و ارتباط با بيگانگان دستگير و زندانی کرد.
۳ـ دستگيری آرش بُعد و معنای سومی نيز داشت. ديديم که از فردای دستگيری، پيشگامی دفاع از حقوق آرش را، وبلاگ نويسان برعهده گرفتند. بيان چنين سخنی بمعنای نفی تلاش های بيدريغ و ارزنده ساير گروههای اجتماعی و سياسی نيست و اميدوارم نارسايی کلام، زمينه يک برداشت غلطی را آماده نسازد که از اين پس، گروهی وبلاگ نويسان را بچشم رقيب قدری که در حال شکل گيری است ببينند.
واکنش وبلاگ نويسان، ناشی از ذات و جوهری است که تجلی دفاع از حقوق انسانها را در دفاع از فرد و فرديت می بينند. در واقع آنان با چنين واکنشی، جوهر خود را بعنوان بنياد خود در جامعه مطرح کردند و گفتمان تازه ای را رايج ساختند: گريز از هر منبع قدرت سياسی در کشور و تلاش در راه رسيدن به تفاهم و احساسی مشترک و احترام آميز در همه عرصه هايی که به آزادی و حقوق تک تک افراد مربوط می شوند. آنان و از جمله آرش، نه تنها وارد دسته بندی های جناحی و بازيهای سياسی دمُده و مشغول کننده نشده اند [به همين دليل نيز اصلاح طلبان نسبت به دستگيری آرش بی تفاوت بودند]، بلکه با پيوند دادن وبلاگ خود به ساير وبلاگها و سايت ها، بارديگر مقوله انسانی خويشتن همچون ديگری را در جامعه طرح ساختند. يعنی تنها از طريق گفتگو با ديگری [بدون توجه به گرايشات و وابستگی هايش] است که می توانيم خودمان را بشناسيم، بسازيم و بهتر کنيم و مهمتر، متناسب با فرآيند جهانی شدن و ورود به عرصه های تازه سياسی، اجتماعی و اقتصادی، خود را آماده سازيم.
از اين منظر، واکنش حکومت نيز که به سياست فيلترينگ و دستگيری وبلاگ نويسان روی آورده است، دقيقاً قابل فهم است که اگر اين فرديت در ابعاد فلسفی، اقتصادی و سياسی ـ اجتماعی خود را نشان دهد، آن وقت هم معنای سنتی منشأ قدرت و هم جهت نگاه ها مردم در جامعه تغيير خواهند کرد. اکنون وبلاگ نويسان در دفاع ازحقوق فردی آرش، تاحدودی اين مفهوم را در جامعه جا انداخته اند که ما، بجای بی تفاوتی يا بجای ورود به رقابتی ستيزنده و خشن، می توانيم به عاملی کنترل کننده، در حيات سياسی کشور نقش داشته باشيم.

۴ـ اگر مضمون عمل نوعی گريز از سنت های دست و پاگير است، جا دارد در اين زمينه نيز رسم کهنه را ناديده بگيريم و با شهامتی مدنی، از همه انسانهايی که در اين عرصه کوشيدند و پای پيش نهاده اند، آشکارا قدردانی کنيم. از سام الدين ضيائی عزيزی که با ارسال نامه روشنگرانه خويش به همکاران مطبوعاتی، و با تأکيد به سوژه فردی دگرباره جهان انسانی را معنی نمود؛ از تلاش «پن لاگ» ، تا دفاع جانانه «کميته حمايت از وبلاگ نويسان»؛ از اعتراض هفت روزنامه نگار فعال حقوق بشر گرفته تا تلاش جمعی از فرهنگيان و فعالين سياسی؛ از لوگو زيبايی که «خُسن آقا» ساخت تا همه تنگ نظری ها و دودوزه بازی هايی که «الپر» توضيح داد؛ همه و همه که ليست و مشخصات کامل آنان در زير خواهند آمد، در اين راه انسانی همّت نموده اند و اميد است همين تلاش را در ارتباط با آزادی مجتبا سميع نژاد و ديگر زندانيان دنبال کنند.
در خاتمه، از آنجائيکه مجيد زُهری عزيز يکی از پيشگامان اين حرکت بود و بسياری از مشخصات و ليست های زير توسط او گرد آوری شده اند، جا دارد که پايان مطلب و اين بخش از ماجرا، با چاشنی خسته نباشيد! به آخرين نوشته او درباره آرش اختصاص يابد:

آرش سيگارچی آزاد شد

آرش را سيزده سال و سيصد و پنج روز زودتر از موعد مقرر، يعنی پس از شصت‌روز حبس آزاد کردند. جايش بود که برای جمله‌ی قبل، به جای نقطه‌ی پايان از علامت تعجب استفاده می‌کردم چه جمله‌ای به‌راستی شگفت است، ولی همان‌گونه که در يادداشت "حکم ارتداد برای مجتبا سمیع‌نژاد!" اشاره شده بود، اصولاً جمهوری اسلامی در وضعيتی نيست که جرأت و توان چنين مانورهايی را داشته باشد و بنابراين، از آزادی آرش نيز تعجبی نيست. امروز رژيم حاکم، فشارهای بين‌المللی و داخلی را به وضوح بر خود حس می‌کند. امروز می‌داند که حريف او، فلان حزب ذره‌بينی اپوزيسيون نيست؛ ابرقدرت آمريکا است. همين پريروز، پتانسيل عظيم مردم را در چهارشنبه سوری ديده است... اين‌گونه رفتارهای رژيم، بازتاب طبيعی چنين فشارهايی است. آزادی آرش درس بزرگی برای نيروهای آزادی‌خواه است که در اعتراضات خود مصمم‌تر شوند و پشت کار را بگيرند،‌ چه حريف ضربه‌پذير است.آزادی آرش عيدمان را ساخت و شادمان کرد. اميد که سال خوبی برای من و تو و ما و آرش‌ها باشد...

یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۳

جايگاه و نقش وبلاگ ها

روز گذشته، گروهی از وبلاگ نويسان ايرانی برای اولين بار در يکی از اتاق های «پالتاک» گرد هم آمده بودند و درباره ضرورت شکل گيری و تداوم چنين اجتماعی به گفتگو نشستند. جدا از مناظره، پيشاپيش محورهای ديگری از جمله: آسيب شناسی وبلاگ نويسی در ايران، فيلترينگ، علل و عوامل و راهکارها، وبلاگ نويسی و ادبيات آن لاين، ساخت قالب ها و ديگر نکات فنی مورد بحث و گفتگو قرار گيرند.
هرچند [و متأسفانه] برای زمانی کوتاه و گذرا وارد اطاق شده بودم و شانس آنرا نداشتم تا کل مباحث را دنبال کنم، اما تا همين لحظه، گزارشهای «مجيد زُهری»، «ساده تر از آب» و «چاپ اوّل» را خواندم و دو نکته مهم و برجسته ای را [البته از زاويه نگاه من] که از همان ابتداء بچشم می زدند و دوستان نيز تا حدودی اشاره نمودند، مرا به شوق نوشتن در اين زمينه ترغيب کرد:
نخست، صبوری و متانت شنوندگان که نشانه ای از آگاهی و رشد فرهنگی است، بی نظير و قابل تحسين بود. اگرچه مخالفين سخن گاهگاهی شست افتاده را نشان ميدادند اما، تا آن لحظه ای که من شاهد بوده ام، پُست ها، فاقد متلک، تکّه پرانی و هرزه نويسی بودند. همين حرکت نشانه آن است که شرکت کنندگان، نه تنها با انگيزه ای قوی و آگاهانه وارد اطاق شده بودند بلکه، برای کاری که انجام ميدهند [باعنوان وبلاگ نويس] ارزش و اعتبار ويژه ای قائلند؛
دوم، شرکت کنندگان، به رغم پاره ای تأکيدها و يادآوری ها، در مجموع فاقد تعريفی جامع و عام از نقش و جايگاهی که وبلاگ ها می توانند در جهان سوم داشته باشند بودند. از اين منظر، ضرورت تشکل وبلاگی، برای بعضی از شرکت کنندگان مبهم و برای تعداد معينی الزامی بنظر می آمدند.
بديهی است ورود به دنيای مجازی، تابع هيچگونه قيد و شرطی نيست. انگيزه ای که هرکدام از ما را به اين وادی کشانده است: ما هستيم! صدای ما را بشنويد و حقوق مان را محترم بشماريد! اما از طرف ديگر، همه قيدها براساس نيازهای انسان شکل می گيرند و قانونمند می شوند. اگر می بينيم که وبلاگ نويس خود را مقيد به داشتن پيام گير ميداند، بدين معناست که هريک از وبلاگ نويس ها انتظار دارند تا از نوع تأثيری را که بر مخاطبان خود می گذارند آگاه شوند. همين رابطه را می توان با مثال شماره گذار و غيره تعميم داد و نتيجه گرفت که هر نيازی، وقتی از سطح فردی و يا محدود خود فراتر رفت، تبديل به خواستی قانونی خواهد شد.
قانون نيز برمبنای تعريفی عام، که مجموعه ای از اجزای مختلف و متفاوتی را در برميگيرد، تنظيم و تدوين می شوند و يا بصورت عرفی عمومی، در جامعه جا باز می کند و مورد تأييد همگان قرار می گيرد. روشن است که اگر از اين تعريف کلی و عمومی غافل باشيم، هرگز نمی توانيم درباره آسيب شناسی يا ادبيات آن لاين، به توافقی همگانی [البته در کوتاه مدت] برسيم. بحث برسر اين نيست که وبلاگ نويسان خود را مقيد و تابع امری خاص سازند، بلکه هدف، تشخيص و بيان نيازها، و شناخت دقيق از جايگاه و نقش وبلاگ نويسان در لحظه کنونی است. روزی که هريک از ما وارد چنين عرصه ای می شديم، کسی نمی توانست گمانه زند که نيروی پراکنده و غير متشکل وبلاگ نويسان، ممکنست حکومت اسلامی را تا اين سطح و اندازه به واکنش های خشن و انتقام جويانه وادارد و تعدادی از همکاران ما را دستگير، و مورد آزار و شکنجه قرار دهد.
جمهوری اسلامی با چنين واکنشی، نه تنها سطح نياز به تأمين و حفاظت را ارتقاء و عموميت داد، بلکه موضوع بقاء وبلاگ نويسان ايرانی، و جلب توجه مجامع حقوقی و رسانه های بين المللی را در حمايت از وبلاگ نويسان، در دستور روز قرار داد و گفتمان تازه ای را در عرصه رسانه ای ايجاد و همگانی ساخت. اکنون ما می خواهيم آگاهانه چنين گفتمانی را از طريق نشست های مختلف دنبال کرده تا به تفاهمی [تقريباً] مشترک برسر پاره ای مفهوم ها دست يابيم. مواردی که در شرايط کنونی وبلاگ نويسان را ملزم می سازد تا درباره آن بيانديشند و به بحث نشينند، فهرست وار به آن اشاره خواهم کرد:
1 ـ وبلاگها، تولد خود را مديون تحولی که در تکنولوژی ارتباطات رُخ داده است می دانند. از اين منظر، وبلاگ ها، به لحاظ تأثير پذيری و جدايی ناپذيری از دانش فنی، هرگز نمی توانند در خدمت به منبع قدرت سياسی، مورد استفاده قرار گيرند. اما می توانند متناسب با حد و اندازه خود، بعنوان عاملی کنترل کننده، در حيات سياسی کشور نقش داشته باشند.
2 ـ وب لاگ ها، شروع اجتماعی شدن و بريدن از فرهنگ قبيله ای است. بديهی است که فشار به آنها به مفهوم مخالفت با تحولات اجتماعی و تحميل مناسبات قبيله ای است.
3 ـ وب لاگ ها مقدمه ای برای آماده سازی به گفتگو، رواداری و تساهل هستند. چرا که مناقشه ها بيشتر در اثر ناتوانی مردم و جوامع به مذاکره و حل مسالمت آميز اختلاف آغاز می شود.
4 ـ وب لاگ ها، تمام واقعيتی را که ما نمی توانيم به چشم ببينيم، بما نشان ميدهد و هرچه بيشتر اين واقعيتها انعکاس يابند، به همان نسبت کاربرد زور و خشونت را که پيش از اين تنها راه حل اختلاف به نظر ميرسيدند، از بين می برد. برای اولين بار در جريان بحران برف در استان گيلان، با توجه به اطلاعات و ارزيابی هايی که وبلاگ نويسان گيلانی در اختيار عمومی گذاشتند، نقش و اعتبار وبلاک نويسی را به منصه قضاوت همگانی گذاشتند.
5 ـ نقش رقابت پذيری ندارند، چرا که هدف آنها برنده شدن نيست بلکه می خواهد از اين راه تفاهم و ايجاد احساس برای احترام به حقوق فردی را در ميان ديگران مهيّا سازد.

جمعه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۳

تعمقی درباره بيانيه

۵۰۰ تن از فعالان سياسی کشور


برخلاف ديدگاه اقليت محدودی از فعالان دانشگاهی مقيم خارج از کشور، که عامل خارجی را علت اصلی بحران کنونی می ديدند و نامه سرگشاده ای به مردم آمريکا نوشتند؛ بيش از 500 تن از فعالان سياسی، شخصيت های ملی، دانشگاهی و دانشجويی مقيم ايران، با صدور بيانيه ای حاکمان ايران را بی صلاحيت و آنان را مهمترين عاملی می شناسند که هم اکنون استقلال، همبستگی و يکپارچگی ملی را در معرض خطر جدی قرار داده اند.
از نگاه فعالان سياسی که اين بيانيه را امضا کرده اند، ساختار سياسی کنونی، نه می تواند نيازهای طبيعی و اوليه مردم را برآورده سازد و نه می تواند خود را با شرايط کنونی جهان در همسويی با ديگر کشورها انطباق دهد. امضا کنندگان با اتکاء به آمار و اسناد، اثبات می کنند که: «حاکمیت انتصابی با ناتوانی در شناسایی و دفاع از منافع ملی و حیاتی کشور در برابر جهان خارج و عاجز ماندن از حل مسائل و مشکلات داخلی، شایستگی و صلاحیت مدیریت کشور را ندارد».
اگرچه امضا کنندگان در پايان بيانيه نتيجه می گيرند که تنها تحقق مردم سالاری و جمهوری واقعی می تواند کشور ايران و مردم را از شرايط بحرانی و خطرناک موجود رهايی بخشد اما، در ظاهر، راهکار مشخصی را ارائه نمی دهند و همين ابهام، خود موجب طرح پرسش هايی شده اند از جمله، صادر کنندگان بيانيه، کدام هدف سياسی را دنبال ميکنند؟
با توجه به شناختی که پيش از اين نسبت به تعدادی از شخصيت های امضا کننده اين بيانيه در دسترس است، بنظر ميرسد که آنان سه هدف مشخص را توأمان در راستای استراتژی خاص و منطبق بر شرايط کنونی، نشانه گرفته اند:
نخست، با اتکاء به اسناد و آمارهای دقيق و استخراج از منابعی که سازمانهای دولتی ايران آنرا منتشر ساخته اند، می خواستند به آن بخش محدود از نيروهای آکادميک و دانشگاهی مقيم خارج از کشور بفهمانند که مرکز اصلی بحران، در داخل کشور و علت اساسی آن وجود و حضور حاکميت اسلامی است. از اين منظر، نامه سرگشاده آنها به مردم آمريکا، نه تنها حرکتی است عليه يکپارچگی ملی و ايجاد فضای دوگانه با برداشتهای متضاد در بين مردم، بلکه در نهايت، حرکت آنها به نفع مسئولين و موجب استمرار حکومت اسلامی در کشور خواهد بود. راه منطقی مخالفت با تهاجم نظامی، تغيير نظام سياسی حاکم برکشور است.
دوم، بيانيه بطور ضمنی، شايعات موجود در داخل کشور را تقويت نمود و راز تضمينی را که حکومت اسلامی از دولت آمريکا خواستار شده بود، برملا ساخت. در واقع امضاء کنندگان می خواستند اثبات کنند که نه تنها تهاجم نظامی به کشور، بلکه هر نوع عقب نشينی در برابر نظام سياسی، موجب گسترش بحران عمومی در کشور و در منطقه خواهد شد. آنان چنين وضعيتی را مغاير با منافع ملی دانسته و از اين حيث خواهان راه حل سوم هستند.

سوم، صادر کنندگان بيانيه با تأکيد بر اينکه دامن زدن به شورش های همگانی و دست بردن به سلاح را خلاف منطق و خرد در لحظه کنونی می دانيم، پيام اصلی خود را که خواهان تغيير مسالمت آميز حکومت سياسی ايران است، به گوش مسئولين کشور و مجامع بين المللی رسانده اند. آنان از يکسو می خواستند توجه مجامع بين المللی را به حمايت از حرکت های مردمی که در جهت احقاق حقوق خود گام برميدارند جلب کنند و اما، از سوی ديگر و با زبانی خاص، توجه مسئولين کشور را به ضمانت ها و تأميناتی که ملت تعهد خواهد داد جلب کنند. در جامعه ای که اشباع از انواع مرگ ها و کشتار است، هر حرکت انتقامجويانه ای می تواند دگرباره منافع و امنيت عمومی را بخطر اندازد.

پنجشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۳

بحران عدم اعتماد

روز گذشته، جامعه بين المللی همصداتر از نشست های قبلی، فشار بر ايران را برای شفاف تر کردن اهداف برنامه های اتمی خود افزايش داده اند. چنين نتيجه ای به دليل عدم اعتمادی که وجود دارد، قابل پيش بينی بود. بديهی است که از همين امروز، بار ديگر، حرف و حديث های تکراری را از جانب مسئولين کشور خواهيم شنيد که جز برای مصرف بازار داخلی، اعتبار چندانی نخواهد داشت.
من نيز به تبعيت از مسئولين و رسانه های کشور، مسائلی را که در خردادماه گذشته طرح کرده بودم دگرباره و با اهداف زير در وبلاگ قرار ميدهم: اولاً، بارديگر تأکيدی باشد که همه گفتنی ها، گفته شدند و چاره ای نيست جزء اينکه دولت ايران قدم پيش بگذارد و اعتماد سازی کند؛ ثانياً، حکومتی که طی پانزده ماه همچنان برسر حل يک موضوع مشخص درجا می زند، اگر ريگی در کفش نداشته باشد، فاقد پويايی و مديريت است. چنين حکومتی تنها می تواند موقعيت و منافع ملی مان را بيش از پيش بخطر اندازد.


آنچه قابل پيش بينی بود، گويا پرونده هسته ای ايران در آژانس بين المللی، حداقل تا اجلاس بعدی شورای حکام اين آژانس، همچنان گشوده خواهد ماند. اين بدان معنی است که به رغم ادعای دولت ايران که معتقد است با تعليق غنی سازی اورانيوم، حُسن نيت خود را به اثبات رسانده است، هنوز جهان، نمی تواند آنگونه که بايسته و شايسته است نسبت به انگيزه هايی که در پس ادعای فناوری صلح آميز پنهانند؛ بی تفاوت باشد و به حکومت جمهوری اسلامی اعتماد کند.
از منظر غروز ملی و ناسيوناليسم، طبيعتاً ايرانيانی هم خواهند بود که نگاه ناباورانه ی دولتهای جهان را، نوعی سرشکستگی سياسی بحساب آورند و غير ارادی، از اين پس امواج خروج از پيمان منع گسترش سلاح های هسته ای را در مجامع مختلف برپا دارند. بعضی ها استدلال می کنند که مخالفت کشورهای اروپايی و آمريکا، بهانه گيريهای سياسی ای بيش نيست و معتقدند که مسئله هسته اى ايران پيش از آنكه داراى جنبه های اثباتی فنى ـ علمی داشته باشند، بيشتر تحت تأثير اراده سياسى خاصى دنبال می شود که قصد دارد بيشترين فشار را از اينطريق به دولت ايران وارد آورد.
واقعيت چيست؟ و در برابر اين پديده مهم و حياتی که با زندگی و مرگ تمامی انسانهای جهان گره خورده است، چگونه بايد برخورد کرد؟ چه نکاتی را مجبوريم مقدم بر مسائل هسته ای، مبنای بررسی و قضاوت قرار دهيم؟
وقتی سخن از بحران عدم اعتماد است، اين بدين معنی است که حکومت در شرايطی بسر می برد که نه تنها کشورهای خارجی از اين پس، قول و قرار های او را به ديده ترديد می نگرند، بلکه گفتارش در عرصه داخلی نيز فاقد جذابيت و کشش اند. نگاه ملت بجای خود، امّت هميشه در صحنه نيز، پشت به او کرده اند. امّتی که امروز احساس می کند بيش از ديگران، مورد سوء استفاده قرار گرفته اند.
بی اعتمادی، محصول انباشت رويکردهايی است که طی رُبع قرن، حکومت از خود نشان داده و يا به زبانی ديگر، مجموعه رّدپاهايی است که در عرصه مناسبات جهانی از خود برجای گذاشته و ديگر قادر نيست با راه انداختن تظاهرات و هياهو، منکر آنان شود. اگر موضوعات مختلفی چون: دخالت در امور کشورهای دوست با نيت برپايی آشوب و بلوا؛ سازماندهی ترور در حريم قانونی ديگر کشورها؛ پناه دادن تروريست ها در خانه خود و يا پيشبرد سياست، از طريق گروگان گيری اتباع ديگر کشورها؛ يک به يک و بدون تعصب، مورد مطالعه قرار گيرند، آن وقت به اين نتيجه خواهيم رسيد که تعهد ناپذيری، خصلت نمای حکومت اسلامی است.
در اين زمينه اسناد و مدارک انکار ناپذيری وجود دارد که اميدوارم در فرصتی ديگر آنها را به بحث گذارم. اما امروز دوست دارم به يکی ـ دو نکته از مصاحبه ديروز رئيس جمهور اشاره ای داشته باشم و بگويم: آقای خاتمی، با ما هم بله؟
1 ـ رئيس جمهور خاتمی، روز گذشته در مصاحبه با خبرنگاران گفت: «ادعا شده كه ايران برنامه هايى را دارا بوده و در آژانس هم مطرح شد. ما نگرانى نداشتيم چون عضو آژانس و NPT بوديم و خواهيم بود و قصدى براى خروج از NPT نداريم. صحبت شد كه بازرسى، مسائل را مشخص تر مى كند و ما بعد از بحث هايى كه داشتيم آن را پذيرفتيم، به اين معنى كه دولت امضا كرد و بايد مسير خود را طى كند. در دولت بحث فنى مطرح شود و به مجلس برود و مجلس تصويب كند يا نكند و در صورت تصويب، به شوراى نگهبان برود، در هر صورت بايد سير قانونى خود را طى كند و ما به هيچ وجه برخلاف سير قانونى حركت نخواهيم كرد».
الف ـ ميان ادعا و آلودگی فضا، که دستگاههای دقيق آنرا شناسايی و ثبت کرده اند؛ از نظر حقوقی، تفاوت ميان اتهام و محکوميت است. حالا اين جمهوری اسلامی است که مدعيست وسايل خريداری شده آلوده بودند نه آژانس، که به حق می خواهد ميان سانتريفوژهای کشف شده و ليست سفارشات دولت ارتباط برقرار کند. حالا اين جمهوری اسلامی است که بايد اثبات کند که از تغذيه دستگاههای کشف شده با مواد اورانيوم غنی شده، صلح اسلامی در جهان سايه گسترخواهند شد.
ب ـ اگر خاتمی ميان دين و ملت، دين را ترجيح ميداد، حداقل راه خود فريبی را برای ما هم باز می گذاشت که بگوئيم تعصب چشمانش را کور کرده است اما، اکنون که او نظام سياسی را از هر حيث برمردم برتری ميدهد، درباره اش چه می توانيم بگوئيم؟ دولت چه وقت و کی پروتکل الحاقی را امضاء کرد؟ مگر روحانی عضو کابينه است؟ رئيس جمهوری که می خواست قانون را بر تمامی امور زندگی حاکم سازد، امروز، مدافع آشکار اعمال غير قانونی مسئولان نظام شده است.
ج ـ آقای رئيس جمهور فراموش کرده اند که بگويند امضای پروتکل الحاقی، بر مسئولين نظام تحميل شده است. اگر دولت ايران داوطلبانه قدم پيش می نهاد و پروتکل را امضاء ميکرد، طبيعتاً حق آنرا هم داشت تا از نظر حقوقی، فرصت مناسبی را از آژانس، برای طی کردن مسير قانونی قرار داد طلب کند. ولی تأخير کنونی، معنايی جز فرصت سوزی و بخطر انداختن جامعه و مردم نيست.
د ـ آيا بهتر نبود بجای اين همه صغرا و کبرا چيدن، رئيس جمهور گزارشی از کار دولت به ملت ايران ارائه ميدادند که دليل تأخير عدم ارائه لايحه پيوستن و امضای پروتکل الحاقی به مجلس شورا چه بوده است؟ اين بدان معنی نيست که خاتمی بجای همراهی با رأی دهندگانش، با ولايت همراه شده اند؟ در قاموس اسلامی، به اين عمل که کسی بيست و دو ميليون انسان را فدای فرد می کند، چه نام می گذارند؟
2 ـ خاتمی گفت: «فناورى هسته اى، مراحل پيچيده و دشوارى دارد تا به ساخت سلاح هسته اى منجر شود. ما كه سلاح هسته اى نمى خواهيم و اين امر در دكترين دفاعى و نظامى ما ابدا ًجايى ندارد. ما همواره اعلام كرديم كه اولاً خواستار منطقه اى عارى از سلاح هسته اى هستيم، دوماً خواستار محو سلاح هاى هسته اى در كل دنيا هستيم».
الف ـ اگر واقعاً و بنا به گفته رئيس جمهور، سلاح هسته ای در دکترين دفاعی و نظامی جمهوری اسلامی ابداً جايی ندارد، پس خريد فرمولهای اتمی از پاکستان را چگونه بايد توجيه کرد؟ بين ادعای خاتمی و محاسبه مبلغ و زمانی که صرف تهيه فرمول از کشورهای ليبی، کره شمالی و پاکستان گرديد، تفاوت از زمين تا آسمان است.
ب ـ با استناد از مقدمه قانون اساسی، دکترين دفاعی و نظامی جمهوری اسلامی در انطباق با اهدافی است که حکومت ايران در گسترش و تحقق حکومت های اسلامی در جهان، برای خود رسالتی خاص قائل است. از اين نظر، مطابق آيۀ 60 سوره انفال ذيل آن بخش، ارتش مکتبی، بايد به همه نوع تسليحات نظامی و تهاجمی رُعب آور، که آنان را قادر خواهد ساخت تا دشمنان خود را در جهان بترسانند؛ تجهيز شوند.
رئيس جمهوری که مقدمات قانون اساسی را ناديده گرفت و يا بفراموشی سپرد، چگونه می توانست پرچمدار اجرای قانون اساسی در کشور باشد؟
3 ـ از قديم الايام گفته اند سوزن را اول به خود بزن، بعد جوال دوز را به ديگری. آقای خاتمی بکلی فراموش کرده اند که در فصل انتخابات مجلس هفتم، چقدر از عدم تعهد پذيری و زيرپا نهادن قول و قرارهای شورای نگهبان گفته است. وقتی رئيس جمهور اين همه توصيف از خلاف کاريهای شورای نگهبان ارائه ميدهند، چرا بايد انتظار داشته باشند تا دولتهای خارجی به مسير قانونی تصويب پروتکل مورد نظر ايشان اعتماد کنند؟ افکار عمومی جهان هم به اين حقيقت واقف است که نهادهای انتصابی در ايران، هرکدام ساز خود را می زنند و بهيچوجه هم پايبند به قانون مورد نظر رئيس جمهور نيستند. آيا نبايد به خاتمی تذکر داد که با چنين قضاوتی غير اخلاقی، سنت غلطی را در جامعه رايج می سازد؟
4 ـ چرا رئيس جمهور در قضاوت وجدانش را زير پا می نهد و فراموش می کند آن روزی را که در سازمان ملل از گفتگوی تمدنها سخن بميان آورد، و چگونه همه کشورهای جهان با آغوش گرم او را پذيرا شدند و از پيشنهادش استقبال کردند؟ فراموش کرد که رئيس جمهور کلينتون، برای نشان دادن حُسن نيت خود به ملت ايران، تا آخرين لحظه به سخنرانی ايشان گوش داد؟
دنيا همان دنيا است و از نظر اهل خرد، هيچ تغيير خاصی هم از نظر منش و رفتار نداشته است. در رُبع قرن گذشته، هر جا دولتمردان ما نشان دادند که اهل گفتگو، تمدن و تساهلند، جهان با آغوش باز از آنها استقبال کرد. و هر زمان هم نشان دادند که اهل اعتماد، صلح و رفاقت نيستند، بيشترين ضرر و زيان را متوجه منافع ملی ما ساختند. آيا چنين حقيقتی را می توانيم انکار کنيم؟

در همين زمينه:

آن سوی فن آوری هسته ای
سلاح هسته ای؛ همه يا هيچ ؟
پروتکل الحاقی و استراتژيهای متضاد
ايرانيان مسلمان، در برابر پرسش های بيشمار

سه‌شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۳

عاشورا برای دوران ما چه پيامی دارد؟ (۳)


در اين بخش از نوشته بنا به دلايلی، توضيح چند نکته را ضروری می بينم. آنچه را که جوانان کشور ما دنبال می کنند، نسل ما، مدت ها قبل اين مسير را طی کرد و نتايج کار او هم روشن است. از اين زاويه نوشته مخاطبين خاصی را مد نظر دارد. عوام، نه از دنيای مجازی خبری دارد و نه ميداند که در وبلاگستان چه می گويند و چه می نويسند. وانگهی، وبلاگ حياط خلوتی است که صاحبان آن پنجره ای رو به بيرون تعبيه کرده اند. اگر امروز ما قادر نباشيم در حوزه خصوصی سخنی بگوئيم، فردا چگونه می توانيد آزادی بيان را در کشورمان تضمين و تثبيت کنيد؟
توضيح چند نکته:

۱ ـ بنظر من، واکاوی و تجزيه و تحليل واقعه عاشورا در لحظه کنونی، به مراتب ضروری تر و مهمتر از پرداختن به مسائل انتخابات رياست جمهوری آينده است. تجربه تاريخی هم به ما می آموزد که هر زمان مردم، با نگاه عاشورايی بطرف صندوق های رأی رفتند، نتيجه، جز پيروزی امثال رجائی ها نبود. شکی نيست که رجايی، انسانی ساده زيست بود اما، او با نگاه گذشته نگر خويش هرگز نمی توانست مديری شايسته و مسئولی کاردان و کارساز در عرصه زندگی و سياست باشد. در واقع، انتخاب رجايی، نوعی قمه زنی سياسی بود که مردم، دانسته يا ندانسته، هم بر فرق خود کوبيدند و هم پيکر ايران زمين را مجروح ساختند.

۲ ـ با شکست اصلاحات، خيل بيشماری از جوانان در دو ـ سه سال اخير، به صف عزاداران حسينی پيوستند. اگرچه آنان با ظاهري كه چندان به طيف مذهبي شبيه نيست، با سبکی از نوحه خوانی ها که بيشتر به ترانه شباهت دارند تا مديحه سرايی ها سنتی و خلاصه، با فضا سازيهای خاصی که هم در متن و هم در حاشيه عزاداری می آفرينند و شرکت می کنند؛ اما، در هر صورت اين اقبال گسترده، چيزی جز نا اميدی و پشت پا زدن به آينده و بازگشت به وضعيت غيرتاريخی و تجربه کردن های دوباره و پناه بُردن به تقدير نيست.

۳ ـ سومين و مهمترين نکته قابل توضيح، هدف اين نوشته بازی با احساسات ديگران نيست. همه کسانی که مرا از نزديک می شناسند، می توانند گواهی دهند که در هيچ مقطعی، بر هيچ يک از دين باوران، اعم از مسلمانان شيعه يا سنی مذهب، يهوديان، ارامنه و بهائيانی که با آنان آشنايی و رابطه داشتم خرده نگرفتم و باور آنان را امری شخصی و خصوصی دانسته و حضور در اين حريم را، خارج از وظايف و حقوق دوستی و مناسبات انسانی می دانستم. چه ميان دين و فلسفه سازشی باشد و چه نباشد، چه ميان اسلام و عرفی گرايی تضاد باشد يا نباشد؛ وظيفه ما تلاش برای گشايش فضايی برای همزيستی و مدارايی است. آنانی که عوام را به ريشخند می گيرند، تنها راه را برای نمادسازان هموار می سازند. چه اين سخن را بپذيريم و چه نپذيريم، تاريخ درين باور، بارها و در مقاطع مختلف، همه نمادسازان و عوامفريبانی را که بستر اسرار و افسانه سازی و منجی تراشی را در جامعه می گشودند، رو سفيد کرده است. آنان چنان ماهرانه از احساسات و تمايلات توده های مردمی که در انتظار معجزه اند، بهره گرفته و خرافات را رواج داده اند که اکنون، نه پاپ و کاردينالهايش، و نه مجتهدين طراز اوّل اسلامی جرئت تغيير دادن سنت هايی را که عقل بر آنها ريشخند می زند ندارند، چون چنين تغييراتی موجب رنجش و سرخوردگی ميليون ها مردمی خواهد شد که به تصورات الهام بخش و تسلی دهنده اميد بسته اند.

۴ ـ وقتی سخن برسر عاشورا است، يعنی توجه دقيق داشتن به فرهنگ و پيام های سياسی و شناسايی نگرشی که می کوشد تا از يک واقعه تاريخی، به نفع جريانی خاص ابزار سازی کند. اين عناصر را بايد از مقوله دين و باورهای دينی تفکيک ساخت. در همه جای جهان، مردم دين را به تناسب و همآهنگی هايی که با فرهنگ و هويت آنان داشت، پذيرا گرديدند اما، در ايران امروز، آن پيامی که از اين واقعه استنباط، تبليغ و ترويج می شود که عاقبت همه چيز نابودی است؛ مخالف فرهنگ ايرانشهری است. انسان عزادار، سرانجام مجبور به انتخاب يکی از دو راه است: يا تسليم قضا و قدر خواهد گرديد و به لحاظ فرهنگی و سياسی، ترک هويت کرده و در برابر استبداد سرفرود خواهد آورد و يا، عليه همه جهان هستی طغيان خواهد کرد که در هر دو صورت، او راهی خلاف تمدن در پيش خواهد گرفت. و دقيقاً اين حرکات خلاف آن چيزی است که نياکان ما از فردای پيروزی اعراب به اين مهم توجهی خاص داشتند و «پايداری ايرانيان در برابر چيرگی عربی تبار و تازی زبانی، نيازمند بازگشت به آبشخورهای انديشه ملّی و تأکيد برجهان شمولی و فراگيری خرد بود. شريعتنامه نويسی، با تأکيد بر امّت واحد که درعمل، جز چيرگی عربی تباری و تازی زبانی نمی توانست باشد، سعی در از ميان بردن گوناگونی اقوام و فرهنگهايی داشت که به اسلام گرويده بودند، در حالی که تکيه برانديشۀ فلسفی و تفسير فلسفی اسلام به گونه ای که بويژه در قلمرو تمدن و فرهنگ ايران زمين امکان پذير شد، می توانست سدّی در برابر يگانگی نادرستی باشد که از سوی نظريه پردازان خلافت، ميان ديانت اسلامی و تبار عربی به وجود آمده بود». [سيدجواد طباطبايی، زوال انديشه سياسی در ايران، ص 150 ].

بحث برسر اين نيست که مردم ما از چه زمانی و چگونه و زير فشار کدام نيرو و دولت به چنين آئينی پيوستند، بلکه مسئله مرکزی پرسشی است که چرا انديشمندان ما در فهم پيام روز عاشورا، زمانی که حسين بن علی آشکارا فرهنگ و رسم ايرانی را ناديده گرفت تا به اهل حرم بفهماند که در هر شرايطی، بايد فرهنگ عربی را برتبار عربی خويش انطباق دهيم؛ عاجز مانده بودند؟ شاهدخت شهربانو، همسر ايرانی حسين بن علی، در روز عاشورا، به سنت اعراب اشاره می کند که آنها پس از پيروزی در ميدان جنگ، پيراهن را از تن مقتول بيرون کرده و از اين نظر شايسته نيست تا ديگران، اولاد پيامبر را عريان ببينند. پيشنهاد می کند که به رسم ايرانيان، زيرجامه ای بپوشد تا حداقل نقاط حساس بدن پوشيده بمانند. اما حسين بن علی، آنرا خلاف سنت عربی خود ديد و زير بار نرفت. اگر حسين به فرهنگ عربی خود وفادار ماند، پس چه الزامی است که هم اکنون اقليتی از ايرانيان می خواهند «من ايرانی مسلمان» را، در پاسداری از فرهنگ خود منع، دور و بيگانه سازند؟

۵ ـ انسان متعصب، بهيچوجه اهل گفتگو نيست. اما تحت تأثير کدام عوامل و شرايط فضای تعصب آميز در جامعه حاکم می گردد؟ در زمان آل بويه، يعنی اولين حکومت ايرانی ای که بعد از تهاجم اعراب برسر کار آمدند، بستر شکوفايی انديشه و چالش های فکری، در سراسر ايران زمين گسترش يافت. حتی اقليت شعيان دوازده امامی، در اين دوره فرصت و اجازه يافتند تا شعائر و نظراتشان را برای اولين بار علنی سازند. جدال فکری اشاعره و معتزله، مقابله غزالی با ابن رشد و نزاع اخباريون و اصولييون، در مجموع می توانستند زمينه را برای برداشت های خردگرايانه ای از دين و ارتباط بی واسطه انسان با خدا را در جامعه رواج و گسترش دهند. بديهی است که آل بويه، تنها زير چتر فرهنگ ايرانی توانستند چنين شرايطی را برای متفکران عصرخويش مهيّا نمايند ولی، از هنگاميکه فرقه گرايی و کاست گرايی، تحت تأثير فرهنگ سنتی پدرسالارانه عرب، حوزه تعبير و تفسير اسلام را در کف قدرت خود گرفتند، بجای چالشهای فکری، تعصب و جنگهای حيدری و نعمتی را در کشور رواج دادند. البته در فرصتی ديگر، علت شکل گيری چنين روندی را توضيح خواهم داد معذالک اضافه کنم که در چنين فضای بسته و محدود، در بهترين حالت تنها می توانست راديکاليسم بابيه شکل بگيرد و ملا حسين بُشريه، به رغم همه فداکاری ها و جان فشانی ها، بارديگر پيام عاشورايی را در جامعه بازتوليد کند.

مادامی که فضای مناسبی را برای چالشهای فکری آماده نسازيم، هر نوع مراسم و با هر انگيزه ای حتی شام غريبان «ميدان محسنی» ، آب به آسياب نمادسازان خواهد ريخت. اگر می بينيم که مطهری برای برپايی مراسم عاشورا ويژگی خاصی قائلند و معتقدند که همه بزرگان دين: «ترغيب كردند به اين كه مجلس عزای حسيني را زنده نگه داريد [حتی زمانی که او کودکی بيش نبوده است] و راست است. عزاداري حسين بن علي (ع) واقعا فلسفه دارد، فلسفه‌ي بسيار بسيار عالي هم دارد. هر چه ما در اين راه كوشش كنيم، به شرط اينكه هدف‌ اين كار را تشخيص بدهيم بجاست..» و يا برخلاف نظر مطهری، آخوند زاده، استبداد و علمای دين و شيوه ی تلقی شيعه از حکومت را به عنوان مهمترين عامل جدايی ملت از سلطنت ياد می کند؛ بدين معناست که هر دو نفر، اگر چه از مناظری مختلف و يکی در دفاع از منافع کاست روحانيت و ديگری در ارتباط با منافع ملی سخن گفته اند؛ ولی بدون استثناء، هر دو، به چگونگی شکل گيری اين روند، توجهی ويژه مبذول داشته و سير تاريخی آن را بخوبی دنبال کرده بودند.

در همين زمينه:
مجيد زُهـــــری: مختصر ملاحظاتی راجع به عزاداری (2 )
مجيد محمدی: فرهنگ شيعی: تراژيك اما كور