دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۲

امام؛ پيشوای سياسی يا الگوی ايمانی؟



پش‌گفتار:


همان‌طور که می‌دانيد يادداشت «امام؛ پيشوای سياسی يا الگوی ايمانی؟» علتی شد برای توقيف روزنامه بهار. دليل اصلی توقيف هم چيزی نيست جز ادامه جنگ قدرت در درون حکومتی که از چهار سال پيش بر سر جانشين انتخابی يا انتصابی امام حی و حاضر تشديد شد.
چهار سال پيش خامنه‌ای در برابر دفاع سرسختانه ميرحسين موسوی از امامت؛ بحث اولويت مديريت بر امامت را پيش می‌کشد [نگاه کنيد لينک: امام مقوايی پايان عصر ولايت] که با مخالفت شديد روحانيان قم مواجه می‌گردد. مقالۀ پيش‌رو در واقع ادامه و نتيجه همان بحث است که از يک‌سو، منکر اصل امامت به روايت شيعه است و اما از سوی‌ديگر، معتقد است بنيان خلافت [يا ولايت] بر انتخاب است و مردم با رأی مستقيم خود خليفه [يا ولی] وقت را انتخاب می‌کنند.    
در ضمن، در بارۀ نگاه خامنه‌ای به امامت، به لينک زير مراجعه کنيد:




امام؛ پيشوای سياسی يا الگوی ايمانی؟

نويسنده: علی‌اصغر غروی
روزنامه‌ی بهار (چهارشنبه، اوّل آبان ١٣٩٢)

برای ما که باور داریم پیامبر اسلام خاتم انبیاء الهی است، رحلت او معنایی می‌یابد، ورای رنج‌ها و تاثرهای عاطفی فقدانش. زیرا بسته شدن لب‌های او یعنی خاموش شدن آخرین نداهای آسمان در هدایت بشر. گرچه خداوند پیوسته بندگانش را به صراط مستقیم رهنمون است اما نزول اینچنین حقایق هستی و تبیین رموز سعادت انسانی پایان یافته است. با این وصف روشن است که آخرین کلمات چنین پیامبری، اهمیتی صد چندان می‌یابند. پس باید آخرین وصایای او در ماجرای غدیر، به عنوان بخشی از آخرین سخنانش، کاوشی جدی و عمیق را در پی‌داشته باشد. و بی‌خود نیست که این‌ها همه بحث و نظر را به‌دنبال کشانده است. این هم نظری است در میان نظرها.
یکی از مهم‌ترین مسائلی که قرآن بر آن تاکید داشته و اقدام برای به انجام رساندنش را از همه انبیاء و پیروانشان طلب کرده، امامت و پیشوایی از یکسو و تشکیل امت است از دیگر سو، به منزله گروهی که از نظر تفکر در زندگی متحدند، و از یک امام و پیشوا تبعیت می‌کنند. در فرهنگ قرآنی ما ابراهیم اولین پیامبری است که به توحید فراخوانده و سپس تشکیل امت داده، یعنی توانسته است گروهی از انسان‌ها را که دارای یک ملت (اندیشه) هستند گرد هم آورد و صاحبان آن اندیشه، به جهت طرز فکر و ملتِ واحدی که دارند، در اخلاق، ‌‌منش وکنش، متمایل، منسجم، متماسک، متحد، متعاون، همراه، هم‌مقصد، هماهنگ و هم‌پیمان هستند.
«وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما» (بقره ۱۲۴)
ای پیامبر به‌خاطر داشته باش که خداوند ابراهیم را برگزید و برای او کلمات خودش را به اتمام‌رسانید وگفت‌ ای ابراهیم (اکنون که کلمات بر تو تمام شده است) من تو را پیشوای مردم قرار می‌دهم» از مضون آیه چنین بر می‌آید که با اتمام کلمات بر ابراهیم، هرآنچه را که او در راستای هدایت جامعه به سوی دعوت الهی نیازمندش بوده است، خداوند در اختیارش قرار داده و اکنون می‌تواند نقش امام و پیشوا را ایفا کند. آیا مراد از این امامت، پیشوایی سیاسی جامعه است؟ برای پاسخ به این سوال، آیه فوق را در کنار آیه سوم از سوره مائده می‌نشانیم که از آن موضوع معرفی علی(ع) برای جانشینی سیاسی پیامبر(ص) استخراج شده است:
«الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینا» (مائده ۳)
آیا برداشت مذکور از آیه فوق پذیرفتنی است؟ از چشم‌اندازهای گوناگونی می‌توان پاسخ این پرسش را جست‌وجو کرد:
۱- آیات قبل و بعد از آیه فوق موید این معنی است که خداوند پیامبر را موظف می‌کند هر آنچه بر او نازل می‌شود، بی‌کم‌وکاست، ابلاغ کند و در این میان هیچ پیشامد و گزندی وی را از انجام رسالت باز ندارد و بر طغیان و مخالفت و سرکشی کافران اندوهگین نباشد. پس، از سیاق آیات چنین به‌نظر می‌رسد نعمتی که تمام شده است، همان وحی خداوندی (قرآن) و تحقق عینی آن (اسلام) باشد. یعنی اکنون که وحی بدون هیچ نقص و گزندی به مردم ابلاغ شده است، نعمت بر ایشان تمام است.
۲- اگر موضوع«بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک» معرفی علی(ع) به خلافت می‌بود، باید بلافاصله در همین جا آن را ذکر می‌فرمود، زیرا خداوند حکیم است و تاخیر بیان از وقت حاجت از حکیم، قبیح.
۳- تخصیص آیات کتاب به یک موضوع، باید همراه با دلائل بسیار روشن صورت پذیرد، در غیر این ‌صورت موجب بروز ناهماهنگی در آیات، می‌شود. در اینجا نیز اگر مضمون آیه فوق را همان «نصب سیاسی» بپنداریم، با آیاتی ناسازگار می‌شود که به پیامبر دستور می‌دهد در اداره دنیای مردم (یعنی همان «امر») با آنان مشورت کند: «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» و «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَینَهُمْ»
۴- علی (ع) خود در جای‌جای نهج‌البلاغه بر این نکته تاکید می‌نهد که حکومت سیاسی از طریق بیعت و رای در اختیار قرار می‌گیرد. به عنوان نمونه امیرالمومنین در نامه ششم نهج البلاغه خطاب به معاویه می‌نویسد:
«مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، هم بدانسان بیعت با مرا پذیرفتند. پس کسی که حاضر است نتواند دیگری را خلیفه گیرد و آن‌که غایب است نتواند کرده حاضران را نپذیرد. شورا از آن مهاجرین و انصار است. پس اگر اینان بر امامت کسی گرد آمدند و او را امام خود نامیدند، خشنودی خدا هم در آن است….»
کلمات مولی آشکارا بیانگر این حقیقت است که خلافت، امری انتصابی از جانب خداوند نیست و جانشین سیاسی رسول خدا باید توسط مردم انتخاب شود.
۵- علی(ع) هرگز از حقی در امر خلافت و حکومت که از جانب خدا برای او در نظر گرفته شده و توسط پیامبر ابلاغ شده باشد، حرفی به میان نمی‌آورد. حتی آنجا که می‌خواهد از حق خود برای خلافت دفاع کند، بر ارزش‌ها و شایستگی‌های خودش تاکید می‌کند و مردم را بر این نکته «آگاه» می‌سازد که مبادا در «انتخابِ» خود دچار اشتباه شوند. در تمام خطبه‌های نهج‌البلاغه، نسبت بین «آگاهی و انتخاب» چنان آشکار است که جای هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد که نگرش علی(ع) به مقوله حکومت چگونه و چیست! علاوه براین، نگاهی به گفتار،‌منش و کنش وی در طول ۲۵ سال کناره‌گیری و ۵سال حکومت، موید این مطلب است.
۶- رفتار علی (ع) با هر سه خلیفه پیش از خود و به‌ویژه ابوبکر و عمر، که در بسیاری از کتب تاریخی مکتوب شده، به روشنی نشان می‌دهد که وی آن‌ها را کسانی نمی‌پندارد که سخن پیامبر را بر زمین زده و حکومت را غصب کرده باشند! همکاری‌های شگفت‌انگیز علی (ع) با خلفا، که بارها از جانب خودشان مورد تاکید قرار گرفته، آن چنان مشفقانه است که جای هیچ شائبه‌ای باقی نمی‌گذارد. به عنوان نمونه، در کتاب الغارات ثقفی شیعی از قول امیرالمومنین علی(ع) آورده است که: «چون رسول خدا (ص) فرائضی را که بر عهده اوست به انجام رسانید، خداوند عزوجل او را از این جهان فانی به دیار باقی برد، صلوات خدا و رحمت و برکاتش بر او باد، سپس مسلمین دو نفر امیر شایسته را جانشین او کردند و آن دو امیر به کتاب و سنت عمل کرده و سیره خود را نیکو کرده و از سنت و روش رسول خدا(ص) تجاوز نکردند آنگاه خدای عزوجل ایشان را قبض روح کرد. خداوند ایشان را مورد مرحمت قرار دهد.»
۷- اگر امیرالمومنین فرمان خدا را برخلافت خود بعد از رسول اکرم(ص) می‌یافت، آیا شجاعت و شهامت و عدالت او اقتضا نمی‌کرد که یک تنه شمشیر برکشد و فرمان و عدل خدا را جاری سازد؟! و آیا از دروازه حکمت و شهر علم نبوی بعید نبود که بیان این حق را از وقت حاجت به تاخیر اندازد؟!
۸- مروری بر مجموعه دغدغه‌های علی(ع) در باب «حکومت» در آن دوران، که در کتب تاریخی و نیز نهج‌البلاغه مندرج است، نشان می‌دهد که تمام اعتراض وی معطوف به نگرش حذفی بوده است. یعنی این‌که خلیفه یا هرکس دیگری دامنه اختیار مردم را تنگ کند. مثلا این‌که خلیفه، خلیفه بعد از خود را نصب کند، یا به‌گونه‌ای عمل کند که نتیجه برآیند آرا، انتخاب فرد خاصی باشد. اعتراض علی معطوف به چنین فرآیندی است. همان چیزی که ما امروز انتخاب مدیریت شده یا هدایت یافته می‌نامیم. او به عدم انتخاب خود در شورای سقیفه هیچ اعتراضی ندارد، بلکه واکنش وی به محدود شدن عرصه انتخاب بود و نیز این‌که نتوانست خود را در معرض انتخاب مردم قرار دهد. نگرانی علی(ع) تنها محدود شدن وسعت گزینش مردم بود و از کلماتش این امر به آسانی قابل استنباط است. بندهای هشتگانه فوق، هرچند بسیار مجمل و مختصر طرح شد، اما آشکار می‌سازد که مراد از «اتمام نعمت» در آیه مذکور، نه حکومت و پیشوایی دنیوی، بلکه اتمام بعثت نبی، نزول، دریافت و ابلاغ بدون کاستی و نقصان قرآن است. همین قرآن کامل و تمام است که قادر است امام و پیشوای امت واقع شود. این دُرُست همان چیزی است که درباره ابراهیم واقع شد. ابراهیم به مقام امامت نائل شده و اسوه ملت شد، چون نعمت بر او تمام شد. برای مسلمانان نیز به همین سان، از طریق بعثت رسول و با ابلاغ وحی و شکل‌گیری کامل قرآن، نعمت تمام شده است و اکنون باید مسلمانان به کتاب خدا و عمل رسولشان اقتدا کنند تا در اندیشه و عمل، شاهد و الگوی سایر امم باشند.
پس در راستای عمل به همین آیه است که علی(ع) تمام همت خود را مصروف تامل و تدقیق در قرآن و اجرایی کردن آن می‌سازد، تا آنجا که شیخ محمد عبده در بیان اندیشه و رفتار علی، وی را قرآن مجسم می‌نامد. ولی متاسفانه، بنا به فرموده مولی(ع)، شیعیان «به جای آن‌که کتاب را امام خود بدانند خود را امام کتاب می‌دانند» و برخلاف خواست او، بنده جهالت خود شده‌اند و مدام بر حق ضایع شده علی در حکومت چند روزه دنیوی می‌گریند! حکومتی که طبق فرموده مولی، ارزش آن از عطسه بز نزد وی کمتر بود. آیا می‌شود چیزی که از منظر امیر مومنان (ع) قدر و منزلتش از عطسه بز کمتر است، از طرف خدا باشد و تازه از این فراتر، اتمام نعمت و اکمال دین نیز باشد؟! مولی علیه‌السلام چه عالمانه از چنین روزهایی خبر داده می‌فرماید:
«و بعد از من بر شما زمانی خواهد آمد که هیچ چیز در آن زمان پوشیده‌تر از حق و هیچ چیز هم پیداتر از باطل‌ و هیچ چیز هم شایع‌تر از دروغ بر خدا و رسول نیست! در نزد اهل آن زمان هیچ کالایی کسادتر و بی‌مشتری‌تر از کتاب خدا نیست، البته اگر در جایگاه خود باشد! اما بسیار پرمشتری می‌شود، اگر از جایگاه خود تحریف گردد… کتاب و اهل کتاب دو نفر تبعیدی مطرود هستند که در راه حرکت می‌کنند و هیچ صاحب پناهی آن‌ها را پناه نمی‌دهد… مردم درآن زمان اجتماعشان بر تفرقه است، از جماعت گریزانند، گویا که این مردم پیشوایان کتابند و گویا که پیشوای آنان قرآن نیست. آنگاه از قرآن جز نامی نزد آنان باقی نماند و آنان جز خطی از قرآن نشناسند….»
… در باور چه کسی می‌گنجد که شیعیان این علی، رسم وی و موعظه او را، که چنگ یازیدن به حبل متین الهی (قرآن) و اتحاد مسلمانان است، کنار نهاده‌اند و به جای تدقیق و تفقُّه در آیات قرآن و عمل به آنچه خداوند در کتاب از آنان خواسته، اسم علی را با فهم ناقص و ناصحیح خود از آیات کتاب و روایات مجعوله در هم می‌آمیزند و بر آتش تفرقه و اختلاف مسلمین هیزم می‌ریزند و آتش‌بیار معرکه می‌شوند و در قالب حُبّ و وَلایت امیرالمومنین، بزرگ‌ترین مظالم را در حق اهداف عالیه، الهی و انسانی شریف‌ترین و زبده‌ترین گوهر جهان بشریت مرتکب می‌شوند و بی‌آن که کوچک‌ترین سنخیتی در بینش،‌منش و کنش ایشان با علی (ع) وجود داشته باشد، مفتخرند که شیعه او هستند و منتظر شفاعت و دستگیری وی در آخرت!
البته این امر جدیدی نیست. از همان زمان نیز رسم و سنت علوی را کسی نمی‌پسندید. خطبه‌ها و نامه‌های آن حضرت در روزگار خلافتش، مبین این است که وقتی او، به انتخاب و بیعت مردم، بر مسند حکومت نشست، به‌خوبی می‌دانست که مردم تاب تحمل عدالت او را ندارند. از این رو پیوسته از پیروان و شیعیان خود گله‌مند و آزرده خاطر بود، که اسم علی را می‌خواهند اما رسمش را برنمی‌تابند.
چگونه می‌توان تصور کرد که اندیشه علی (ع) معطوف به کسب و حفظ قدرت بوده است؟! و چگونه می‌شود گزاره معطوف به کسب و حفظ قدرت را با این حقیقت تاریخی وفق داد که او می‌دانست ابن‌ملجم مرادی، به دستور خوارج، که اتفاقا همه خود را شیعه و پیرو علی می‌نامیدند، قصد کشتنش را کرده، ولی محافظی بر خود اختیار نکرد و مجرم را قبل از ارتکاب جرم مجازات نکرد؟! علی امام است و مهم‌ترین نقش او، همین امامت و پیشوایی امت است تا قیام قیامت. او حاکم سیاسی مردم برای چند روز گذرا و ناپایدار دنیا نیست. یعنی علی بیش از آن‌که حاکم مسلمین باشد، امام و الگوی بشریت است. او زعامت کبری دارد. امر خلافت در برابر این نقش یگانه امامت تا قیامت، آن‌قدر ناچیز است که علی آن را به سادگی فرو می‌نهد، تا با ریخته شدن خونش، الگویی بسازد برای رهبران و حاکمان در طول تاریخ. او بیش و پیش از هرکس و هرچیز یک امام است. امام اخلاق و شرف و کرامت و آزادی و آزادگی و عدالت و انسانیت. امامی که یگانه دغدغه‌اش تبیین راهی است که خداوند در کتابش، به وسیله کلام رسولش به او آموخته است، اما ذهنش هرگز مشغول خلافت و حکومت دنیایی نیست. حکومتی که تاکید فرموده است «زمام شترش را بر گردنش می‌افکند و رهایش می‌سازد». او که خود را تجسم کامل پیام وحی می‌دانست، آرزو داشت امام امتی باشد که نعمت هدایت از طریق همین کلام بر آن‌ها تمام شده است.
چنین عملکردی است که علی (ع) را به شخصیتی مبدل ساخته که مسلمان و غیرمسلمان و شیعه و سنی در وصفش قلم‌ها رانده و سخن‌ها گفته‌اند. پس علی نقش امامتش را به تمامی ایفا کرده و به‌راستی امام و الگوی امت‌ها شده است. مرحوم حکیم علامه غروی، در خطبه نماز جمعه ۱۸ آبان ۱۳۵۸، با توجه به عرصه‌های گوناگون حیات امام علی (ع) و نقش انکار‌ناپذیر و بی‌مثال او در تبیین و ابقاء مفاهیم بنیادین اسلام، امیرالمومنین را «جزء اخیر علت تامه دین اسلام» می‌نامد و می‌گوید: «چنان مساوات و برابری را به معنای واقعی و صحیح کلمه میان امت جاری کرد، چنان آزادی افکار و اندیشه را به مردم شناساند و به این‌ها عمل کرد به‌طوری‌که حتی از حق خودش هم صرف‌نظر کرد تا آراء مردم محترم باشد و این قانون اسلام باقی بماند و حکومت مردم بر مردم و سرنوشت مردم به دست مردم بودن، برای همیشه الگو باشد و این از مختصات و امتیازات دین اسلام است. پس همه مطالب و همه احکام را امیرالمومنین اجرا کرد، برنامه‌ها و کارهای امیرالمومنین هم همه نوشته شده است، بیاناتش همه نوشته شده است… این است که مطلب تمام است و امیرالمومنین جزء اخیر علت تامه دین اسلام است.» ‌این انسان کامل، طبیعتا شایسته این وصف نبی می‌شود که:
«مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَا» (کافی، ج۱، ص۲۹۳، باب الإشاره و النص
علی امیر المومنین) «هر که من دوست اویم علی هم دوست اوست. خداوندا هرکه او را دوست دارد دوستش بدار و با هر که وی را دشمن می‌دارد دشمن باش.»
اکنون اگر به آیه ابتدای بحث درباره امامت ابراهیم بازگردیم، خواهیم دید که ابراهیم(ع) نیز با اتمام کلمات الهی، امام می‌شود. یعنی امامت امت آنگاه میسر است که انسان پیام هدایت الهی را در خود مجسم و تمام سازد و به مقام خلیفه اللهی نائل شود. علی(ع) نیز چون تمامی کلمات خالق را در خود محقق و صفات جمال او را در خود متجلّی ساخته، به امامت امت، نائل شده است، نه فقط در حیاتش و نه تنها برای پنج سال، که تا قیام قیامت و برای همه دوران‌ها و برای همه انسان‌ها؛ و این همان زعامت کبراست. البته هر آن کس که امامش قرآن باشد و به کتاب و کلام الهی دل بسپارد، به‌مثابه الگو و امام برای تمام جهانیان است.
«هُوَ سَمَّاکمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا لِیکونَ الرَّسُولُ شَهِیدا عَلَیکمْ وَتَکونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ» (حج ۷۸)
آیا معنای «زعامت کبری» که تا قیام قیامت ادامه خواهد داشت، جز این است؟ آیا میان این زعامت و امامت، که علی(ع) مصداق اَتَمّ آن است، با خلافت و زعامت سیاسی، هیچ سنخیت و شباهتی وجود دارد؟ یا تنها اشتراک لفظی ساده‌ای است که انحراف‌های شگفت‌ به‌بار آورده؟! (ر. ک. کتاب چند گفتار/ اثر آیت‌الله سیدمحمدجواد موسوی غروی)
نتیجه آن‌که جزو وظایف رسولان الهی، از جمله پیامبر اسلام، تعیین جانشین یا خلیفه، که اصطلاحا نصب می‌گویند، برای تشکیل حکومت و اداره امور دنیای مردم نبوده است. پیامبران و به‌ویژه پیامبر اعظم برای رهایی بشر از همه قیود و بندهای جهل و بردگی و اسارت مبعوث شده‌اند (اعراف ۱۵۷). نصب یا تعیین، در خود، مفهوم سلب آزادی و نوعی از بندگی و بردگی را دارد. از این‌رو ناقض هدف بعثت رسول اسلام، مذکور در آیه ۱۵۷ اعراف است. بر این پایه حتما رسول اسلام خود ناقض پیامی که آورده است نمی‌شود. بر همین اساس است که شیعه با نصب عمر توسط ابی‌بکر و نصب عثمان توسط عمر شدیدا مخالف است و آن را مغایر با کتاب و سنت و متضاد با اصل آزادی انسان قلمداد کرده است. وقتی خدای تعالی در کتاب مجیدش انسان را در قبول دین، ماندن در آن یا خروج از آن آزاد و مخیر گذاشته است، چگونه اذن داده است حاکمان بر این مردم، منتخب و برگزیده آن‌ها نباشند و در این امر با این اهمیت مسلوب‌الاختیار باشند؟! پس پیام غدیر از سوی رسول آزادی و رهایی و عدل، معرفی ولی و امام مردم است تا قیام قیامت، نه تعیین و نصب حاکم سیاسی برای مدتی کوتاه. بارخدایا! در پرتو تعالیم کتابت از ظلمات، کژی‌ها و تباهی‌ها رهایمان ساز و به نور ایمان و آگاهی داخلمان گردان، تا وعده تو را محقق ساخته باشیم و بسان پیشوایمان علی، الگو برای همه مردم باشیم. خداوندا! درود
همیشگی ات را بر او فرست که چه نیکو امامی است برای ما و چه صالح بنده‌ای است برای تو.

پنجشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۲

آيا نوه امام دروغ می‌گويد؟



اگر برای دقايقی روی جدول آمار جمعيتی زير، روی ترکيب و دوره‌های مختلف سنی و اختلاف آماری جنسيتی که برگرفته از آخرين سرشماری [سال ۲۰۱۱ میلادی] در کشور آلمان است، کمی مکث و دقت کنيم؛ بيرون کشيدن دو نکته‌ی کليدی زير از درون جدول، کار دشواری نيست:
نخست، جنگ جهانی دوّم سبب شد تا کشور آلمان گرفتار کسری موازنه‌ی منفی جمعيتی گردد؛
دوّم، برای رهايی از اين موازنه‌ی منفی و رسيدن به سطح استاندارد جهانی [در برابر هر ١٠٥ پسر ١٠٠ دختر]، کشور آلمان دست‌کم به ٦٠ سال زمان نياز داشت. 



همه‌ی ما می‌دانيم که زنان و کودکان ساکن در جوامع در حال جنگ [آلمان، افغانستان، ايران يا سوريه]، زندگی بسيار تأسف‌باری داشتند و دارند. اين زندگی در جوامع اسلامی، بغايت دراماتيک بود و هست. البته تنها تفاوت امروز با ديروز اين است که برخلاف پنهان‌کاری‌های آيت‌اله خمينی؛ روحانيان وهابی آشکارا فتوای جهاد جنسی می‌دهند. در واقع، تحت تأثير اين نوع داده‌ها و اطلاعات بود که خانم نعيمه اشراقی نوه امام، اعتراض‌های خفيف يا متلک‌های نيش‌دار زنان اندرونی را عليه پدر بزرگ، در جمله‌ای باصطلاح طنز‌گونه و بسيار تلخ و دردناک، در فيسبوک نوشت: "امام خمينی: ای پاسداران، بيوه شهدا را بگيريد! ای کاش من هم پاسدار بودم".
بزرگ‌ترين خطر و تهديد در جامعه‌ی واپس‌مانده، واپس رفتن و آلوده شدن و عادت‌کردن به واپس‌انديشی است. نمونه‌اش، صدها نفر عليه خانم نعيمه [اين شمع کم‌سوی اندرونی خانه‌ی تاريک‌انديشان] اعتراض می‌کنند بی‌آن‌که بدانند او به‌عنوان يک زن در دفاع از حقوق خود، با شيوه‌ای که خود صلاح می‌داند از يک‌سو دارد نگاه ارتجاعی پدر بزرگش را که زن را به‌چشم کالا می‌ديد و از شنيدن چنين طنزی غش‌غش می‌خنديد، افشا می‌کند؛ و اما از سوی ديگر، دارد به زنان خودی که ٣٠ سال پيش در برابر چنين سياستی تمکين کرده‌اند، طعنه می‌زند.
آيا فراموش کرده‌ايم فضای مه‌آلود ٣٠ سال پيش را که چگونه جامعه زنان ايرانی [به‌ويزه خواهران خودی] به‌رغم خواست‌ها و دردهای مشترک، خواسته و ناخواسته عليه هم‌ديگر جبهه می‌گرفتند و مرزهای بی‌معنی می‌کشيدند؟ با توجه به چنين شناختی، وقتی طنز نعيمه خانم را خواندم، ناگهان به ياد دومين دور از جنگ بمباران شهرهای پشتِ جبهه، در خرداد ماه سال ١٣٦٤ افتادم. در آن سال، گروهی از خواهران از يک‌سو صدای اعتراض زنانی را که در خرداد ماه سال ٦٤ در کوی «گيشا»، «دولت‌آباد» و بعدها در چند نقطه‌ی ديگر تهران عليه ادامه‌ی جنگ بلند شده بود، به اتهام صدای ضد انقلاب در نطفه خفه کردند اما از سوی ديگر، در برابر صدور فرمان زن ستيزانه‌ی خمينی مبنی بر اعزام زنان به جبهه‌های جنگ، تمکين کردند. اين بی‌تفاوتی در زمانی اتفاق افتاد که اغلب خواهرانی که در قدرت يا در حاشيه قدرت بسر می‌بُردند، کم‌و‌بيش اطلاع داشتند که در پس آن فتوا، انگيزه‌های خاص و توهين‌آميزی نهفته بود که بعد از شکست «جنگ خيبر» در اسفند ماه ١٣٦٣، و اُفت روحيۀ پاسداران و تقاضای جمعی آنان برای مرخصی، صادر گرديد.  
بسياری از هم‌نسلان من خوب بخاطر دارند که در سه‌ـ‌چهار سال نخست جنگ، با گسترش رو به افزون زنان جوان بيوه با معدل سنی ٢٠ تا ٢٥ سال، چگونه تعادل جنسيتی جمعيت کشور به‌هم ريخت و سيمای جامعه تغيير کرد. حالا اگر آن تغيير کمّيتی را بر کيفيت‌های عمومی درون جامعه‌ای که به لحاظ اقتصادی بحرانیست؛ از نظر اجتماعی، متفرق؛ از نظر فرهنگی يا در پايبندی به اعتقادات مذهبی، عقب‌مانده و زن‌ستيز است انطباق دهيم؛ نتيجه چنين انطباقی از پيش روشن است: زندگی فلاکت‌بار! [برای اطلاع دقيق‌تر، اين‌که چه بلايی بر سر زنان ما آمد، مراجعه کنيد به وبلاگ و يادداشت‌های زنان و جنک]
به زبانی ديگر، نوه امام با زبان بی‌زبانی در آن طنز تلخ می‌گويد که همه‌ی مردان حاضر در قدرت، نقش و منافع ويژه‌ای داشتند در پايه‌ريزی چنين زندگی فلاکت‌باری. در واقع آن طنز، رجعت معناداری‌ست به گذشته، به تمايلات زيادخواهی مردان درون قدرت که به‌روز شده آن تصويب لايحه‌ی ضد انسانی «ازدواج با فرزندخوانده» است. و با توجه به چنين واقعيت تلخی، هنوز هم معتقدی نوه امام خلاف می‌گويد؟