چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۲

اول مهرماه، گــــــــرامی باد

آيا برای آينده يک ميليون و دويست هزار کودکی که امروز راهی دبستانها می گردند، انديشيده ايم؟

هرآنکـه پی علم و دانايی است
ميداندکه وقت صف آرايی است

نام دبستان و آموزش جديد، با نام، زندگی و فداکارهای بی دريغ و به ياد ماندنی ميرزا حسن رشديه گره خورده است. اما شايد تعداد اندکی از کودکان دبستانی، شانس آن را بيابند که با نام و زندگی اين مرد بزرگ در دوران ابتدائی آشنا شوند. اگر می گويم شانس، بسته به دانايی و اطلاعات عمومی معلمانی داشت که در اين زمينه ها بيشتر از ديگر همکاران خود می دانستند و همواره خارج از مسائل درسی، به کودکان می آموختند. و گرنه، دولتها و وزارتخانه های فرهنگ و آموزش و پرورش، اصلاً در اين فکر نبودند. چه اشکال داشت که در روز اول مهرماه، که روز معارفه و آشنايی است، کودکان ما نيز با زندگی بنيانگذار مدرسه در ايران آشنا می شدند؟
اگر در رژيم کنونی، نام رشديه برای عده ای بمثابه کفر ابليس است، در رژيم پيشين، عليرغم آن همه مسئولين فاضل نما و پُرادعا، چرا نتوانستند يا نخواستند چنين رسمی را جاری سازند؟ مهمتر از اين، چرا روشنفکران ما، خصوصاً جامعه معلمان، به فکرشان نرسيد که کتباً تقاضا کنند تا صفحاتی از کتاب فارسی دبستان را به زندگی رشديه اختصاص دهند؟ چنين تقاضايی که نه موضوع سياست بود و نه در مخالفت با سلطنت ارتباط می يافت، يعنی مهمترين دست آويزی که اکثراً از آن واهمه داشتند، چرا به تقاضای عمومی مبدل نشد؟ دليل اين همه بی تفاوتی آشکار چه بوده است؟
در پاسخ به اين سئوال، هرکسی می تواند دلايل متعددی را برشمارد، ولی مهمترين علت را بايد در ماهيت جامعه ی پايبند به حديث و سنت جستجو کرد که اساساً به امر آموزش بی توجه است. جامعه ای که هنوز هم سواد آموزی را هم سطح با آموزش می بيند و تازه در اين راه از روشهايی بهره می گيرد که حافظان و ناقلان احاديث بنياد نهاده اند. البته اين بحثی است باز و بسيط ، اما لازمست يک نکته را نيز اشاره کنم که نبايد موضوع آموزش را تنها در محدوده کار معلمان و اداره فرهنگ جستجو کرد. تأکيد روی موسسه های آموزشی و معلمان، بمنظور توجه دادن به روابطی است که در مجموع نهادها چارچوبی را که انسانها در آن به تعامل می پردازند، فراهم می کنند. اگرچه آنها از طريق آموزش، روابط همکاری و رقابتی ايجاد می کنند که تشکيل دهنده جامعه و بطور کلی نظم عمومی مشتمل بر سياست، آموزش، اقتصاد و غيره است، اما در مجموع آزادی عمل و در جوامع سنتی، انتخاب عمل انسانها را محدود می کنند. در واقع نهادها صافی بين افراد و سرمايه های علمی، هنری و فرهنگی، و صافی بين اين سرمايه ها و توليد کالاها و خدمات آموزشی هستند. مثلاً اگر کتابهای آموزشی با محتويات بسيار نازل در اختيار دانش آموزان قرار می گرفت و معلمان نيز توان اعتراض نداشتند، ظاهراً رسانه های گروهی ميتوانستند در اين زمينه نقش مؤثری داشته باشند و موجب تحرّک معلمان و خانوادههای دانش آموزان گردند. ولی ديديم که چنين نشد.
اين تصور که سياستگذاران آگاهانه چنين محدوديتی را در جامعه ايجاد می کنند، بنظر تعريفی است کلی و در همه موارد صادق نيست. آنها نيز از درون همان فرهنگ و فضای آموزشی برخاسته اند و شايد در خيلی زمينه ها افق ديدشان نيز محدود باشد. مثلاً اگر شاه و اطرافيان سياستگذار او ماهيت اعتراض 15 خرداد را می فهميدند، بجای توسل به شعار «ارتجاع سياه»، حداقل کار مفيدی که ميتوانستند انجام دهند، چند صفحه از کتاب فارسی دبستان را به زندگی ميرزا حسن رشديه اختصاص می دادند. آيا بالا بردن سطح درک افکار عمومی و تشخيص آنها که روحانيت همواره مخالف هر امر بديع و مفيد در ايران بوده است؛ بنفع سلطنت و جامعه نبود؟ شايد بعضی ها استدلال کنند که شاه، بدليل اينکه بر ناآگاهی مردم استوار بود، از بالا رفتن آگاهی عمومی همواره وحشت داشت. اتفاقاً اين استدلال بيشتر موضوع فرهنگی و کلاس سياستمداران را که در بالا اشاره رفت، تأييد می کند. با اين وجود، آن سوی سکه را نيز نشان ميدهم تا خوانندگان عزيز خود به قضاوت نشينند.
چند وقت پيش بين حجج الاسلام فاکر و قرائتی، در مخالفت و موافقت با رئيس جمهور و عملکرد او، بحثی درگرفت. آقای قرائتی در دفاع از خاتمی آماری داد: «که از ميان هفتصد مسجدی که در شُرف اتمام و افتتاح است، ششصد تايش را بدستور دولت خاتمی ساخته اند»؟! پرسش اين بود که رئيس جمهور فاضل، اصلاح طلب و خدمتگذار مردم، عليرغم اينکه ميدانست فقط در شهر تهران 90 مدرسه توسط صاحبان آنها طی چند سال اخير به اجرا گذاشته شده اند و در حال تخليه اند، و تازه با وجود آنها نيز دانش آموزان در سه شفت به مدرسه (کاری که در جهان بيسابقه است) ميروند؛ چرا بودجه عمومی را صرف ساختن مدرسه نکرد؟ بنظر من اين عمل نشانه آينده نگری دولت خاتمی است. او در اين چند سال به تجربه دريافته است که با حکومتی سرو کار دارد که نه تنها خود، بلکه روحانيت و دين را نيز همراه با خود به سقوط می کشاند. شايد وجود اين مساجد در آينده بتوانند ياد و خاطره روحانيت را مجدداً در اذهان گروهی از مردم زنده سازند.

دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۲

بچه کمونيست ها ؛

محرک وجدان يا پذيرش خطا ؟

در ميان پيامهای ستون «روی خط آفتاب» روزنامه آفتاب يزد، پيام تلفنی يکی از خوانندگان روزنامه، توجه مرا بخود جلب کرد:

«اجازه دهيد يک خاطره را برای شما تعريف کـنم. يادم می آيد سال
57 کـه انقلاب پيروز شده بود، روزها جـلوی دانشگاه تهـران طيفهای
مختلف سياسی جمع می شدند و بايکديگر بحث های داغ و شديد
می کـردند.مـا مـذهـبی ها يک جـمله ای را يکسره برسر چپی هـا
می کوبيديم و می گفتيم در کمونيست شما هدف وسيله را توجيه
می کند. امـروز بنده بعـنوان يـک بچـه مـذهـبی مشاهـده می کـنم
بـرخـی مسـئوولان مـا هـم بگونه ای عمل می کنند که گويا هـدف،
وسيله ايشان را توجيه کرده و هرکاری که دوست دارنـد می تـوانند
انجـام دهـند و آن را بعـنوان يـک هـدف والا معـرفـی مـی کـنند .
مـتأسفـانـه امـروز بنده اگـر همـان بچـه کمونيست هايی که جلوی
دانشگاه در آن سالهای دور با آنها بحث می کردم، ببينم نمی دانم
در جواب آنها چه بگويم و چگونه از خود دفاع کنم؟».
(پنجشنبه27 شهريورماه 82 )



يکی – دوبار نوشته بالا را با نيت لمس مردم جامعه ای که ميل به گذار دارد، خواندم. می خواستم بدانم که کدام انگيزه اين برادر «مذهبی»، مسلمان و طرفدار انقلاب را، در ميان سالی وادار به اعتراف ساخت؟ آيا پيام اين هموطن ما، نوعی «انتقاد از خود» بود است و يا نه که می خواست از اينطريق «وجدان معذبی» را تسکين دهد؟
بنظر من، پيام دهنده می خواست از يکسو واماندگی و درماندگی های خويش را، در برابر ناسازگاريهايی که ميان باورهای او و واقعيت های روزمره موجودند، از اينطريق بروز دهد؛ اما از سوی ديگر تمايلی او را به گريز در برابر تجاربی که کسب کرده بود، ترغيب ميکرد. علت اين عدم تعادل را چگونه می توانيم توضيح دهيم؟ اگر جامعه در وضعيتی متعادل و نُرمال قرار داشت، افراد آن جامعه (اعم از مسلمان، کمونيست و غيره)، زمانی که می بينند تجارب شان با باورهای آنها ناسازگاری نشان می دهد، ديدگاههای ايدئولوژيک خود را تغيير می دهند و در عمل به توسعه دادن مجموعه ای جديد از عقلانيت ها می پردازند که تناسب بهتری با تجربه هايشان داشته باشد. اما از آنجائيکه جامعه ما، اولاً، در وضعيتی کاملاً نابسامان، بحرانی و غيرتعادلی قرار گرفته؛ ثانياً، اين عدم تعادل نه بدليل شکست برنامه ای، بلکه تحت تأثير اجحافی است که گروهی خاص، می خواستند اراده خود را برکل جامعه تحميل کنند؛ ثالثاً، تمايل به انتقام درجامعه، که هر روز از طريق ترميم خاطرات، باز توليد می شوند؛ از جمله عواملی هستند که مانع بروز حقايق و مهمتر، سد راه عقلانی شدن جامعه می شوند.
در يک جامعه ملتهب، تنها افشاگری و يا پنهانکاريست که در عرصه سياسی متظاهر می گردند. به همين دليل، صفحات «پيامهای تلفنی» در چند سال گذشته، نقش و اهميتی خاص يافته اند و مهمترين و محوری ترين بخش روزنامه ها را تشکيل می دهند. نه تنها شريعتمداری و انبارلويی، از اينطريق پيامهای خود را به اطلاع حريفان ميرسانند، بلکه حجاريان نيز با ذکر يک «منبع آگاه»، بديل مناسب خود را ارائه ميدهد. آنچه بيش از همه در خور توجه است، هرکسی می کوشد مسئوليت خطاهای خود را به گردن ديگران بياندازد.
برادر هموطن و مسلمان ما نيز از همين رويه بهره گرفت. او هنوز خود را در ميان سالی، «يک بچه مذهبی» ميداند و اين سخن، بدين معنی است که نمی خواهد در برابر اعمال گذشته اش، گرفتار عذاب وجدان شود. او می داند که بچه مذهبی ها از جمله خودش، تنها از طريق چماق وارد بحث ها می شدند و اين نکته را نيز حاشا نمی کند: « مـا مـذهـبی ها يک جـمله ای [چماقی] را يکسره برسر چپی هـا می کوبيديم و می گفتيم در کمونيست شما هدف وسيله را توجيه می کند». اما چيز عجيب اينجاست، اگرچه او بقصد انحراف افکار عمومی، ميخواست پيامی را در ذهن خوانندگان جا اندازد که گذشته آنان، حتی لحظاتی که چماق در دست می گرفتند، از دين باوری شان سرچشمه می گرفت؛ ولی در اين راه تا بدآنجا پيش رفت که چماق را هنوز «هدف» می بيند و نه «وسيله». و اين «دُم خروس» حقيقتی را برملا می سازد که پيام دهنده، نمی تواند يک بچه مذهبی عادی باشد. او حتماً مسئوليتی داشته و يا هم اکنون دارد.
پرسش اين است در شرايط کنونی، شرايطی که همه ما خواهان گذاری آرام، منطقی و عقلايی هستيم، متدولوژی برخورد ما با اعمال و رفتارهای گذشته مان چيست و چگونه می تواند باشد؟ مادامی که با گذشته تعيين تکليف نکنيم، نه تسريعی در گذار صورت می گيرد و نه تحولی رُخ خواهد داد. اتفاقاً ضرورت آن در جامعه هر روز، بيش از روزهای قبلی درک می شوند. اما، اين مهم، به سه طريق اکنون خود را در جامعه نشان ميدهند:
1- روش دو منظوره. بعضی از تحليل گران وابسته به حکومت، در برخورد با گذشته، همواره می کوشند تا در ميان تحليل هايشان، نرخ خاصی را نيز معّين کنند. اينگونه روشهای دو منظوره که از طريق تخريب ديگران، می خواهد زمينه های تبرئه ی خويش را مهيّا سازد؛ نه تنها نقشی در تسريع روند کنونی نخواهد داشت، بلکه با توجه به فضای ملتهب فعلی، محرّک کين خواهی در جامعه خواهد شد. دامن زدن به کين خواهی و انتقام جويی، هم از زاويه نگاه انسانی ناپسند و مطرود است، و هم از لحاظ حقوقی نيز شخص محرّک مستحق مجازات است. اين قبيل افراد، بجای توجه به سلامت جامعه و مردم، تنها به يک چيز می انديشند: مسئوليت کليه اعمال و خطاهای خود را بگردن ديگران بياندازد.
2- روش طغيانی. روشی است که بجای تحليل منطقی، می خواهد وجدان معذبش را، در برابر افکار عمومی به نمايش بگذارد. اين گروه از شهروندان ايرانی احساس می کنند که روزگاری بازيچه ی دست تعدادی از روحانيون سياستمدار بوده اند و آنان، از دين باوری و اعتمادی که به روحانيت و انقلاب وجود داشت، سوء استفاده کرده و آنها را به راهی کشانده اند که در واقع نمی بايست کشيده می شدند. اين گروه، از طريق افشاگری و طغيان، اگر چه افکار عمومی را متوجه پاره ای عملکردهای غلط، توطئه آميز و ظالمانه برخی مسئولين حکومتی ساخته است، اما هرگز نمی خواست تا اين افکار، از سطح احساسی خود فراتر رفته و به نتيجه عقلايی منتهی گردد. مثلاً در ماجرای افشای قتلهای سياسی زنجيره ای، تلاش خستگی ناپذير اين بخش از هموطنان، واقعاً ستودنی است. ولی اين تلاش هرگز نتوانست يا نخواست به اين سئوال پاسخ دهد که چرا در مخالفت با اصلاح طلبان، حکومت مجوز کشتار روشنفکران دگر انديش را صادر می کند؟
3- روش انتقاد از خود. برخلاف دو روش توطئه آميز و احساسی پيشين، طرفداران اين روش بدنبال علتها و ريشه يابی نابسامانی های کنونی اند. اگرچه طرفداران اين گروه هنوز از تعداد انگشتان يکدست بيشتر نيستند، مع ذالک اعمال آنها، بعلت برخوردی شفاف و شجاعانه ای که تاکنون با گذشته داشته اند، ميروند تا در جامعه تأثيرگذار باشند.
جاداشت که سردبير روزنامه اصلاح طلب آفتاب يزد، همانگونه که در برابر هرگُلی که به رئيس جمهور گفته می شود چند خط توضيح می نويسد؛ در زير پيام آن برادر بچه مسلمان، جمله ای می نوشت که: « بسياری از برچسب ها و تهمت ها در مملکت مان ناشی از تسلط فرهنگ قبيله ای است». و شايد از اينطريق ذهنيت مغشوش و نابسامان برادرمان را تا حدودی بطرف واقعيت ها جهت ميداد و بسامان ميرساند.
وقتی از فرهنگ قبيله ای صحبت می کنيم، نگاه بعضی ها متوجه ی «يکسو نگريهای» درون جامعه می گردد، درحاليکه مهمترين تأثيرات مخرب آن «وارونه نگری» است. بی سبب نيست که آن برادر مسلمان، بعد بيست و پنج سال، هنوز تعدادی از «کچل» های درون حاکميت را «زلفعلی» می بيند و در برابر ساده ترين پرسش، وحشت دارد. اما يک نکته، کسی کمونيست های ايرانی را مبرا از خطا نمی بيند، هرچند اين خطا بايد در ظرف زمان و متناسب با موقعيت و مسئوليتی که هريک از ما در برابر مردم و جامعه داشتيم، سنجيده شوند. ولی اگر آنان، واقعاً اعتقاد داشتند که هدف توجيه گر وسيله است، آنوقت ديگر نه جای آرمانخواهی بود، و نه اينهمه قربانی دو رژيم سلطنتی و ولايتی می شدند. مضافاً، آن «بچه کمونيست ها» اکنون کجا هستند و به چه سرنوشتی گرفتار شدند؟ پدران اين بچه کمونيست ها در زمان خودشان به چه سرنوشتی گرفتار آمدند؟ يا پدر بزرگانشان چی؟ آيا بهتر نيست فقط برای يکبار هم که شده، خود را در خويش ببينيم تا حقيقت را عيان بينيم؟

پنجشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۲

پاسخ به يک نامه:


بعلت فيلترگذاری، دسترسی تعداد کثيری از کاربران ايرانی، به سايت های ايرانيان مقيم خارج از کشور، تقريباً غير ممکن گرديد. اگرچه اطلاعات من در اين زمينه ها محدود و پراکنده اند، ولی احساس می کنم که هنوز ما با يک سيستم مشخص و برنامه ريزی شده روبرو نيستيم. مثلاً ده روز پيش، کل کاربران استان گيلان، مشکل ورود به اينترنت را داشتند. اين نارسايی را نمی شود بحساب فيلترگذاری نوشت. با اين وجود قابل پيش بينی است که گسترش بحران کنونی، باتوجه به عدم مديريت، نبود ظرفيت های مناسب و عدم کارائی سياسی؛ مسئولين حکومتی با رغبت در اين عرصه وارد خواهند شد، و تا آنجا که امکانات فنی و مالی کشور اجازه دهند، می کوشند تا کليه ی راههای اطلاع رسانی ميان داخل و خارج را مسدود سازند.
چند روز پيش، يکی از خوانندگان عزيز نامه ای فرستاد مبنی براينکه:
«امکان دسترسی به سايت های خارج از کشور از جمله سايت ايران – امروز، تقريباً غير ممکن است. ولی مقالاتی که از طريق وب لاگ دين و سياست لينک می شوند، صفحات مورد نظر سريعاً قابل دسترسی اند و به آسانی باز می شوند. »
تنها کاری که از دست من ساخته بود، موضوع نامه را باطلاع سردبير سايت ايران – امروز رساندم و از طرف ايشان آدرس زير در اختيار وب لاگ دين و سياست قرار گرفت. با ورود به اين آدرس، در بالای صفحه اصلی، مکانی برای جستجوی آدرسهای مختلف تعيين گرديد، نام و مشخصات سايت های مورد علاقه خود را بنويسيد و با کليک کردن دکمه Go بعد از چند لحظه، دسترسی به سايت مورد نظرتان امکان پذير خواهد بود.
http://www.anonymizer.com

توضيحات بيشتر را می توانيد [از اينجا] بگيريد.
و يا می توانيد مستقيم به [صدای آمريکا] مراجعه کنيد.
چرا نام دين و سياست را برگزيدم؟



اشاره:
چند وقت پيش، هنگامی کـه می خـواستم صفحه اصلی وب لاگ
را قـدری محدود سازم، به علت يک اشتباه فنی يا دقيق تر بگويم
به علت عدم اطلاع، بخشی از مطالب وب لاگ را پاک کردم. غافل
از اينکه با اين عمل، مطالب موجود در آرشيو هم پاک خواهند شد.
مطلب ذيل يکی از آنهاست که در پاسخ به پرسش خواننده عزيزی
مجدداً در وب لاگ قرار می گيرد.

محمد عامد جابری نويسنده مراکشی می گويد:
« هر رأيی جز با رأی مخالف خويش زندگی نمی کند. اگر همه آمين بگويند نشانه آن است که دعا برميت پايان يافته است».
وبلاگ دين و سياست، اگر توان ادامه زندگی داشته باشد، مدافع رأی و نظری خواهد ماند که جدايی دين از دولت را برای سلامت جامعه ضروری می بيند. يک دولت کارگزار، سرويس دهنده و به قول آقای خاتمی خدمتگذار مردم، هنگامی شايسته صفت دموکراتيک يا مردم سالاريست که دين رستگی پيشه کند. دولتی که خود دين يا مذهبی را برتر می شمارد و نمايندگی می کند، دولت بی طرفی نيست و نمی تواند در خدمت مردم باشد. طبيعی است که اين مهم تنها از طريق نقد افکار و عملکرد حاميان انطباق دين بر سياست امکان پذيرند. اما هدف از چنين نقدی بدان معنا نخواهد بود که وبلاگ دين و سياست، تولد و زندگی خود را در مخالفت با دين، آغاز کند و ادامه دهد. وظيفه همه ما مدارايی و احترام به عقايد يک ديگر است. اشخاصی که اين قاعده را ناديده می انگارند، در واقع به انديشه های خود مشکوکند و آنرا بی اعتبار می بينند. يا آنانی که با توجيهات ملی يا شرعی، به حربه تکفير متوسل می شوند تا مخالفين خود را به توپ تهمت های ناروا ببندند، به نحوی تحمل ناپذيری و تساهل گريزی شان را عريان می سازند.
منظور از مدارايی چيست؟ درک اين نکته آنچه را که ما می انديشيم و می پسنديم، بدين معنی نيست که سازگار با افکار و سليقه های ساير شهروندانی است که با هم در درون مرزهای يک دولت _ ملت زندگی می کنيم. آنچه به ما، به ملت مربوط می شوند، مدارايی بمعنی گفتگو و تعامل آراء است. اما، ماهيت و ارزش گفتگو آنگاه مشخص تر می شوند که خويشتن و ديگری هرچه بيشتر مختلف و متفاوت بيانديشند. هرکسی در آينه ی نگاه و انديشه ديگری، خود را بهتر می بيند و دقيقتر می تواند نقاط ضعف و قوت افکار خويش را تشخيص دهد و خود را دوباره محک زند. برهمين اساس وقتی که انسانی به گفتگو تن ميدهد، در واقع می کوشد تا فرديت خود را باخروج از تقليد و عادت شکل دهد. انسان مقلد، هرگز نمی تواند مدعی استقلال رأی و نظر باشد.
از طرف ديگر، بعضی ها اين خروج را برنمی تابند و آنرا مخالف منافع خود می بينند. مهمترين آنها ولی فقیه است. چرا که ساختار ولايت، صرف نظر از اينکه ولی فقيه انسانی است خوب يا بد، اساساً مانع شکل گيری فرديتند. اگر می بينيم که رهبری، بجای ارتباطی دوسويه و ديالوگ، رابطه ی مريد و مرادی را به دانشجويان توصيه می کند؛ دليلش آن است که اين ساختار بدون وجود مقلد، قادر به ادامه حيات نيست و اگر فرديت با نقد انديشه های خود شکل بگيرد، نه تنها پاره ای تصويرها ( بقول عبدالکريم سروش) در نظرش معوج وزشت خواهد نمود، بلکه پايبندی به ولی فقيه سست و بی اعتبار ميگردد و ولايت نيز مانند سلطنت به تاريخ خواهد پيوست.
بديهی است که نقد ولی فقيه را نبايد همطراز با نقد دين محسوب کرد. ولايت، يک جايگاه سياسی است با ويژگی های معين و مخرب خود. بعنوان مثال، يکی از مهمترين ويژگی ها اين است که تئوريسين های ولايت، عدم مسئوليت پذيری ولی فقيه را با لعاب دين پوشش داده اند. در حاليکه همه مسلمانان جهان به اين مهم واقفند که نقد رهبری، هم جزئی از سنت دينی است و هم جزء لايتجزای فرهنگ سياسی را تشکيل ميدهد. از اين نظر مخالفت با ولی فقيه، در واقع مخالفت با ولايت مطلقه ای است که هم دين و هم جمهور مردم را به بازی گرفته است؛ مخالفت با فرهنگی است که نه به آئين دينداری و نه به آئين مردمداری پايبند است؛ و خلاصه مخالفت با سياستی است که می خواهد همه مردم را مطابق خواست و سليقه خود، به آمين گفتن وادارد؛ غافل از اينکه ملت، ميّت نيست.

چهارشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۲

در جستجوی راهکارهای قانون

عليه غارتگری


اشاره:
جمعه ١٢ سپتامبر، ريچارد هوبارد (Richard Hubbard ) رئيس
امـور بين الـمللی اكـتشاف و تـوليد شركـت دولـتی نفت و گاز
اسـتات اويـل (Statoil) نـروژ از سمت خـود استـعـفا داد. ايـن
استـعفا بدنبـال شروع بازجـوئيهای پليس نـروژ در مـورد كشف
فساد در رابطه با داد و ستدهای نامبرده با ايران و رابط ايرانی،
انجام گرفت.
آيا سکوت ما، بسهم خود موجب تشويق غارتگران نمی گردد؟

بنا به تعاريف مختلف، گرفتن و پرداختن رشوه در تمام جهان، عملی است نا مشروع و غيرقانونی. اما رشوه اشکال گوناگونی دارد و هريک بمنظور پيشبرد اهدافی خاص، مطالبه يا پيشنهاد می گردند. برهمين اساس تعيين جُرم ، وابسته به مضمون حرکتی است که عامل يا عاملين مرتکب می شوند. از نگاه جرم شناسی، ماجرای اخير وجوهات مختلفی را شامل ميگردد که اولاً، اگرچه در ظاهر عامل يا عاملين، بخشی از اطلاعات اقتصادی را در اختيار شرکت خارجی قرار داده اند، ولی از آنجائيکه نفت، اموالی است عمومی، اينگونه جاسوسی ها جنبه سياسی داشته و در رديف يک حرکت ضدملی قابل بررسی اند. فردی که در قبال فروش آنها از شرکتهای خارجی رشوه دريافت می کند، بدين معناست که رشوه گيرنده، نه تنها در برابر اموال عمومی احساس مسئوليت نکرد، بلکه دانسته و آگاهانه بخشی از ثروتهای ملی ما را به تاراج داد.
ثانياً، علاوه برجاسوسی، مباشرت آنها در تحقق اطلاعات و انجام معامله محرز است؛ ثالثاً، وجود فردی ثالث (يزدی) بعنوان واسطه (مشاور) قرار داد، که نه ايران را می شناسد و نه مسئولين ايرانی را، نشانه آن است که آمران و عاملان پشت پرده، برآنچه که انجام ميدهند آگاهند. کسی که آگاهانه جُرمی را مرتکب می شود، بايد در انتظار اشد مجازات هم باشد؛ رابعاً، وجود تعدادی از اين نمونه شرکتها و دفاتر مشاوره ای در اروپا، بدين معناست که بعضی از مسئولين کشور، برای غارت اموال ملی، برنامه مفصلی را تدارک ديده اند.
پيگيری اخبار پرداختی ده درصد از معامله 350 ميليون دلاری شرکت «استات اويل» به مشاور ايرانی (يزدی) و شخص وابسته به مقامات حکومت جمهوری اسلامی (مهدی هاشمی) از اين نظر حائز اهميت است که باتعميم آن، بتوانيم افکار عمومی جهانی را متوجه غارتگريها در منطقه سازيم. بايد با استفاده از اين فضا، تحليلهای مستندی را ارائه داد که چگونه ميان ثروت های رو بتزايد مسئولين و زمامداران منطقه از يکسو، و تاراج بودجه های ملی و برباد دادن ثروتهای عمومی از سوی ديگر، ارتباطی مستقيم و پيوسته بهم وجود دارند.
بعد از سقوط حکومت صدام حسين، مدام در اين انديشه بودم که چه مقدار از آن همه ثروتهايی که ديکتاتور عراق، از راه چپاول و غارت اموال عمومی بچنگ آورده بود، به کمک آمريکائيان، به صندوق ملی عراق بازگردانده می شوند. طبيعی است که چنين بازگشتی تنها از طريق قانون و ارائه دادخواست ملی به مراجع حقوقی و ذی صلاح جهانی مقدور و ميسرند. اگرچه مطابق نگاه عمومی و جهانی، شايد اين ادعا که صدام حسين تنها می توانست از راههای نامشروع، چپاول، اجحاف و زور، به چنين ثروتی هنگفت دست يابد، در محاکم قضايي بين المللی و با توجه به محدوديت و نارسايی های قوانين کنونی، بسختی قابل اثبات باشند؛ اما دست کم اکثر حقوقدانها و سياستمداران جهان، حتی مخالفين جنگ و تهاجم آمريکا به عراق، که همان زمان پرچم دفاع از مردم عراق را برافراشته بودند، حداقل در يک مورد اشتراک نظر داشته و دارند که در ده – دوازده سال گذشته، زمانی که مردم عراق زير شعار: «نفت در برابر مايحتاج ضروری» با هزار خفت و بدبختی، موفق به تهيّه تکّه نانی خشک می شدند؛ صدام و پسرانش، ميليون ها دلار رشوه، از کمپانی های نفتی دريافت کرده اند.
اين ديگر ادعا نيست، واقعيتی است که چندبار اسنادش رو شد و رشوه دهنده نيز برخلاف سنت پايدار و قوانين پنهانی که همه سرمايه داران جهان از آن متابعت می کنند، نام و مشخصات طرف معامله، بانک و شماره حساب بانکی را علناً فاش ساخت. بر اساس يک سری داده ها، حداقل مبلغ يازده ميليارد دلار از سرمايه های او در بانک های ژاپن، سوئيس و فرانسه، بصورت پشتوانه يا سپرده مالی موجودند. هم موجودی ها جا و مکان شان معلومند و هم مباشر صدام که اين قبيل کارها را سروسامان ميداد و برنامه ريزی ميکرد، زنده است، پس علت چيست که تا اين لحظه حرکتی در اين زمينه صورت نگرفت؟ چرا نتوانستند بخشی از اين موجودی را به نفع مردم عراق ضبط کنند تا حداقل درمان يکی از هزاران دردهايی گردد که آشکارا بيداد می کنند؟
حالا چرا بجای واگويی و پرداختن به دردهای خودمان، يا بجای ليست کردن غارت ثروتهای ملی که توسط خانوادههای هاشمی، طبسی،... و پيش از اينها توسط خانواده پهلوی انجام گرفت، ناخواسته بياد عراق و صدام حسين افتاده ام؟ تا آنجايی که من می فهمم، اگر چه ما با نامهای مختلف ترک، عرب و ايرانی، هرکدام در يک محدوده جغرافيايی خاص زندگی می کنيم و متعلق به ملت- دولت های مختلف هستيم؛ اما از دردهای مشترکی رنج می بريم. دردهايی که ريشه ای واحد دارند و تقريباً تحت تأثير عوامل فرهنگی، سياسی، اجتماعی و اقتصادی مشابه و يکسانی شکل گرفته اند.
چند سال پيش در يکی از نشريات نوشتم که ملت ما در پيش برد اصلاحات، تنها با مخالفينی امثال ولی فقيه و يا حاميان او مواجه نيستند، بلکه دولتهای منطقه نيز، خصوصاً همسايگان ما، تمايلی به پيروزی دولت خاتمی نشان نمی دهند. چنين مخالفتی نمی تواند بدون علت باشد. هرتحولی در هر يک از کشورهای منطقه، نوعی پيروزی و تحول برای کل مردم منطقه محسوب می شوند. تجربه ی يکصد سال اخير نيز مؤيد اين نظرند که مردم منطقه، از انقلاب های مشروطه و اسلامی، جنبش های ملی شدن نفت و اصلاحات، بيش از هرتحولی درجهان، الهام گرفته اند.
تمايل به الهام، اگرچه ممکن بود زمامداران نامشروع را به وحشت اندازد، اما بسهم خود نمی توانست کيفت مطلوبی را نصيب مردم منطقه سازد. اين نوع وابستگی و تأثير پذيری، قدمتی کهن دارند و بر بستر شرايط های فرهنگی – اجتماعی و پيوندهای تاريخی مشترک شکل گرفته اند و قوام يافته اند. باوجود اينکه دولتهای منطقه در قرن گذشته، برای ترويج و دامن زدن به پان ترکيسم، پان عربيسم و پان ايرانيسم، تلاش و سرمايه گذاری کرده بودند، صرف نظر از ضايعات سطحی، خللی در مناسبات عاطفی و احساسی مردم ايجاد نگرديد. بر بستر چنين احساسی، هر حرکتی می تواند بسهم خود الهام بخش سايرين باشد. اما الهام گرفتن بهيچوجه معنای انديشيدن را تداعی نمی کند، بلکه نوعی سنت تقليدی و مأنوس بودن به گرايشات بومی را بازتاب می دهد. بی سبب نيست که همه پيامبران، سنبل مردانی که به آنها الهام ميگرديد، از اين منطقه برخاسته اند.
هدف از اين اشاره، از يکطرف توجه دادن به عناصر مختلف فرهنگی است که در زير ساختارهای جديد مصرفی کشورهای منطقه لانه کرده اند و همچنان به حيات خود ادامه می دهند. اين عناصر می توانند در شرايط های مختلف، عليرغم وجود احساس همپيوندی، بصورت عواملی مخرب مانع از تحول در منطقه گردند؛ اما از طرف ديگر، رهيافت اين قلم برای پاسخ به پرسشی اساسی است که: با توجه به سنتهای گران جان و کهنه، سرنوشت مردم منطقه در عصر کنونی، چگونه رقم خواهد خورد؟ و يا يادآوری و طرح مسئله ايست که چگونه می توانيم از همين سنت، در خدمت به منافع مردم و تحول منطقه بهره بگيريم؟ اگر روشنفکران منطقه بتوانند جنبش «ضبط اموال زمامداران مستبد به نفع مردم» را در شرايط کنونی راه بياندازند؛ و اگر بتوانند با ارائه دادخواستهای ملی و منطقه ای به مراجع ذی صلاح جهانی، موجب تشويق و برپايی دادگاههای بين المللی گردند؛ بستر تحولی شگرف را در منطقه می گشايند:
اولاً، باچنين حرکتی می توانند مناسبات احساسی مردم منطقه را به روابطی عقلايی و منطقی ارتقاء دهند. از آنجايی که اين جنبش منافع عمومی مردم منطقه را نمايندگی می کند، ار يکسو حمايت آگاهانه مليت های مختلف را بدنبال دارد، اما از سوی ديگر زمينه های ذهنی پذيرش پيوستن به فرآيند جهانی را تقويت می سازد.
ثانياً، با جلب شدن و حمايت افکار عمومی جهان، ديوار بی اعتمادی ميان مردم منطقه و ساير جهان تخريب می شوند. بجای پرهيز از بيگانگان و بيگانه ستيزی، زمينه منطقی و عقلايی همگرايی با خارجيان برای بازسازی و تحول منطقه آماده می گردند.
ثالثاً، با گسترش جنبش ضبط اموال زمامداران مستبد بنفع مردم، نخبگان انديشه، به مرجعی قابل اعتماد مردم درجامعه طرح، و جانشين مراجع سنتی خواهند شد.
چنين حرکتی را ميتوانيم به دليل آمادگی افکار عمومی جهان، به دليل تعهداتی که دولتهای آمريکا و انگليس در قبال آينده سرنوشت مردم عراق متقبل شده اند، و خلاصه به دليل شور و احساسی که نسبت به مردم عراق، در اروپا جاری گشته بود؛ از هم اکنون بنفع مردم عراق آغاز کنيم. بايد اين جنبش را تا بدآنجا ادامه دهيم که بصورت قوانين بين المللی رسميت يابد و شناخته شوند.
پيوستن به حرکتهای فراملی، تقويت جنبش منطقه ای، بمعنای تعطيل وظايف ملی نيست. بدون بسيج و سازماندهی ملی، جنبش منطقه ای تقويت نخواهد شد. از اين نظر، برای روشن شدن افکار عمومی و رسيدن به اجماع نظر، جا دارد که مردم ميهن ما، در پاسخ به يک پرسش حقوقی که جنبه عمومی دارد؛ بسيج شوند و اظهار نظر کنند: آيا 35 ميليون دلاری که بصورت رشوه دريافت شد، جزئی از اموال عمومی محسوب می شوند؟ اگر پاسخ مثبت است، پس رئيس دولت، مطابق قانون و بعنوان مسئول و تنها حافظ منافع ملی، مجبور است عليه اعمال خلاف فرزند هاشمی اقدامی قانونی کرده تا از اينطريق مبالغ دريافتی را به صندوق ملی بازگرداند. رئيس جمهور با گفتن حلوا – حلوا نمی تواند دهان ملت محروم را شيرين کند. اگر او واقعاً دوست دارد که قانون فصل الخطاب باشد، اين گوی و اين ميدان!
چهارشنبه، 26 شهريورماه 1382

پنجشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۲

يادی از يازدهم سپتامبر

عکس از سايت بی.بی.سی
امروز، مصادف است با دومين سالگرد واقعه 11سپتامبر. حادثه ای که همچنان توجه جهانيان را بخود مشغول داشته و درباره علت آن کتابها و مقالات بی شماری نوشته اند و آن را سرآغاز فرآيندی ميدانند که به جهانی شدن معنای تازه ای داده است. با توجه به تجاربی که طی اين دو سال کسب کرده ايم، به اين ماجرای دلخراش و تأسفبار چگونه بايد نگريست؟ آيا می توانيم خود را در چهارچوب تعريفی که يورگن هابرماس ارائه داد، محدود سازيم: «که اين روز، تنش ميان جامعه ی عرفی و سکولار از يک سو و مذهب از سوی ديگر را، به شکل و شيوه ای متفاوت به انفجار کشيد»؟ [1] آيا می توانيم آن واکنش نفرت انگيز را ناشی از احساس حقارتی بدانيم که تحت تأثير مدرن سازی شتاب آميز و بی پايه، چنين وحشيانه و غير انسانی خود را بروز داده است؟ و خلاصه اينکه می شود حدس و گمانه زد که اين نحوه از برخوردها، از ذات و ماهيت ايدئولوژی های ستيزنده و مهاجمی که جز خود، همه را مستحق مرگ می بيند، نشأت می گيرند؟
بنظر من، با پاسخ های تئوريک، قادر به حل معمّا نخواهيم بود. وقتی ما با يکسری رفتارها و کردارهای غير روشمند و غيرقانونی ( منظور قوانينی است که خودشان بدان پايبند باشند) روبرو هستيم، چگونه می توانيم اعمال آنان را اندازه بگيريم و بعد هم تحليل کنيم؟ آنچه قابل اندازه گيريست، تعدادی گروههای مختلفی که شيفتگان بازيهای بی قاعده اند. البته منظور عاملان اين حادثه نيستند که بدليل تعصبات مذهبی، بحران روحی و يا تحت تأثير عوامل مختلف به اين گروهها می پيوندند، بلکه بحث بر سر بازيگران اصلی و منافع آنهاست. اينها يادگارهای برجای مانده از گذشته نيستند، بلکه در زمان ما زندگی می کنند و همه قواعد حقوقی، سياسی و فرهنگی را هم خوب می شناسند. اما بقاء و ارتزاق آنان، بسته به وجود بحرانهای مداوم و ادامه و گسترش آنهاست. برای آنها، هيچ چيز مقدس تر از تجارت نيست. منافع ملی يا دينی را بر اساس ميزان درآمدی که کسب می کنند می سنجند. به همين دليل تا آخرين لحظات حضور صدام، با او روابط تجاری دارند و بمحض سقوط او، کاروان قاچاق زيارت عتبات را راه می اندازند.
بطور مشخص در همين واقعه، انگيزه ای که موجب آن جنايت گرديد، يا دلايلی که ابتدا برای آن می تراشيدند، امروز به نتايجی منجر شدند، که بهيچوجه با همديگر سازگاری نشان نمی دهند. آنچه که تا قبل از يازده سپتامبر، «وهابی» را به دشمنی عليه شيعه و يا بالعکس، تشويق می کرد، بعد از يازده سپتامبر، به شريکی متحد و وفادار مبدل ساخت که در کنار يکديگر می توانند در «شرکت سهامی اسلامی» منطقه سرمايه گذاری کنند. چنين روندی تنها می تواند بيانگر يک موضوع باشند که ايدئولوژی يا دين، وسيله ای است در خدمت به مقاصدی که آنها ( در واقع رهبران اين گروهها) تعيين می کنند يا در نظر دارند. به عبارت ديگر، دين آنها، عين سياست شان است. و از اين نمونه ها در تاريخ اسلامی بسيارند.
رئيس جمهور خاتمی می گويد: «سياست مسلمانان، يا امر سياسی در جهان اسلام، خودکامگی بی مهار بود که همواره نيز کوشيد تا چهره زشت خود را در پوشش عاطفه برانگيز ديانت بپوشاند». [2] چرا؟ اين خودکامگی بی مهار در سراسر تاريخ اسلامی، نمی تواند امری تصادفی باشند. بنظر دو عامل سياسی و فقهی در اينگونه رفتارها دخيلند:
مادامیکه پيامبر اسلام مجبور به مهاجرت نگرديده بود، سخنانش، زير عنوان آيات مکّی، در چهارچوب برادری، همکاری و تساهل دور می زدند. ولی هنگامی که ساکن مدينه گرديد، امر قدرت، تسخير مکّه، دشمنان خدا و رسول، و مرگ آنان، محور همه مباحث شدند. اين سياست بقدری آشکار بود که قبل از تسخير مکه، در ميان ياران او، بين انصار ( اهالی مدينه) و مهاجرين (آنانی که از مکه گريخته بودن) بر سر کسب سهم بيشتر در قدرت، دشمنی و اختلاف انکار ناپذيری بوجود آمد.
بحث بر سر اتخاذ سياست ستيزنده نيست و شايد اين روش را متناسب باشرايط آن زمان و مهاجرتی که بر محمد تحميل کرده بودند، امری طبيعی بدانيم؛ بلکه موضوع اصلی بر سر شکل گيری فلسفه ايست که نمی تواند حقانيت و عدالت دينی را، بدون وجود دشمنان اثبات کند. اما از آنجائيکه دشمن نمی تواند در زمانها و مکانهای مختلف وجودی ثابت و دائمی داشته باشد، خود دين سيال گشت تا دست رهبران دينی، برای اعلام جهاد و صدور فتاوی عليه ديگران باز بماند. دين سيال، نيازمند فقهی سيال است و برهمين اساس، تعامل و همزيستی با سايرين، بر مبنای «مصلحت» اسلامی شکل می گيرند تا روزی که روزنه ای گشوده شود، و از آن زمان، با نقل يک آراء ( از آنجايی که آرای فقهی تماماً معتبرند، بمقتضای زمان و نيازهای روزانه، موضوعی که قبلاً قابل پذيرش نبود، دوباره تأئيد می گردند) همه آنان به صحنه های ملی يا جهانی پرتاب می شوند.
اينها همه نشانه هايی است که آينده ای ناميمون را همچنان نويد می دهند. برای رفع اين خطرها که جامعه جهانی را بنابودی نکشند، چه بايد کرد؟
_____________
[1] سايت ايران – امروز، 23 مهرماه 1380
[2] همشهری، دوم تيرماه 1375

یکشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۲

تو چه فکر می کنی؛
ما اشتباه کرديم؟
در فضای التهاب آور سياسی، يعنی در شرايطی که ملت متعارض دولت است و هر دو، عليه يکديگر صف آرائی کرده اند؛ تنها دولتمردان نيستند که مرتکب خبط و خطاء می شوند، واکنش های مردم نيز عصبی و شتاب زده اند. اگر التهاب به حد نهايی شدت خود برسد که حکومت به خشونت و سرکوب متوسل گردد، مردم نيز در پاسخ، به تخريب و ضربه زدن روی خواهند آورد. در اين تقابل، آنچه که نابود می شوند، ثروتهای ملی و معنوی است؛ آنچه باقی می ماند فقر و فاقه و فاقعه اند؛ و آنچه مورد کم توجهی قرار ميگرد، سرنوشت آيندگان و کودکانی است که در مخالفت با اين درگيری ها، نمی توانند تأثيرگذار باشند.خصوصاً جامعه ای که گرفتار رکود، گرانی، بيکاری و در يک کلام درگير با فقر اقتصاديست، نبايد انتظار داشت که «حافظه تاريخی»، بعنوان يک کتاب مرجع و راهنمای عمل، مورد توجه مردم قرار گيرد.
بعد هيجده سال از انقلاب، يعنی بعد از هيجده سال گذر از سختی های جانگداز و روان سوز، و تحمل آن همه رنج هايی که يادآوری آنها نفرت انگيزند و کينه برانگيز، معجزه ای در ميهن رُخ داد. دقيق تر بگوئيم، از بعد حمله اعراب به ايران، اولين بار بود که در فضای سياسی ميهن، قمر در عقرب شد. ايرانيان بجای شورش و قيام عليه حکومت، به مدارائی با حکومت و اصلاح از درون روی آوردند. اما حاکمان پيدا و پنهانی که عمود اسلام را در ميهن ما استوار نگه ميدارند، نشان داده اند که از حداقل عقل، منطق و ظرفيتی که لازمه ی زمامداريست، برخوردار نيستند. بدون کوچکترين ملاحظه ای، که تنها از روانی بيمار و هيستريک انتظار میتوان داشت، دست رد به خواست و تقاضای بيست و دو ميليون رأی دهنده زدند، کاری که حتی در سنت ديکتاتورهای جهان نيز بيسابقه بود.
با چنين حکومتی غيرعقلايی و غير انسانی چگونه بايد رفتار کرد؟ حميد رضا جلائی پور معتقد است: تنها راهکار در شرايط کنونی ايستادگی مدنی است. [1] دقت می کنيم تا بفهميم که مبارزه بديع و تنها راهکار مورد نظر ايشان از چه جنسی است. جامعه شناس جوان ما توضيح ميدهد: اين راهکار پوفيوزی سياسی را نمی پذيرد؟!
نمی خواهم وارد بحثی شوم چرا فردی که او را بعنوان يکی از صاحبنظران بنام اصلاحات معرفی می کنند، برای اثبات تئوری خود، از واژه ی پوفيوز بهره گرفت؟ شايد، حضور اين واژه در ادبيات سياسی اصلاح طلبان مسلمان، مبتنی بر دلايلی است و يا هم بقول آخوندها، مصلحت چنين بود. اما، موضوعی که در اين ادبيات بيشتر جلب نظر می کند، چرا ايشان بجای استفاده از سياستمدار پوفيوز، از صفت مبهم و آنهم به شيوه سنتی بهره گرفت؟ اين نحوه از بيان را تا در ذهن خوانندگان، مفاهيم مبهمی را جا بياندازد، چگونه بايد تفسير کرد؟
وقتی می بينيم که آقای جلائی پور دو راهکار (اصلاح از درون و نافرمانی مدنی) مختلف از يک ايده (طرفداری از جمهوری اسلامی) را بصورت دو ايده (ايده های يک و چهار) متفاوت و مختلف به خوانندگان معرفی می کند، معلوم است که هدف نگارنده، نه تغيير شرايط کنونی، بلکه بعنوان يکی از رهبران سياسی وابسته به دولت، قصد دارد جهت حرکت مردم را تغيير دهد. پيش از او نيز آقای سعيد حجاريان، يکی از تئوريسين های معروف اصلاح طلب، برای انحراف افکارعمومی که داشتند علت حادثه ی هيجدهم تيرماه و عدم حمايت اصلاح طلبان را پيگيری ميکردند؛ برگ ايرانيان مقيم خارج از کشور را رو کرد که: «عناصری از کشور رفتند که هيچ علاقه ای به اين زاد و بوم نداشتند».
اينگونه تنگ نظری ها و خود محور بينی ها جزئی از فرهنگ اسلامی است و تاحدودی در اخلاق و منش ما ايرانيان نيز تأثير نهاده است، و اگر هموطنان اصلاح طلب مسلمان ما دوست دارند با پيروی از اين منش، بار خطاهای سياسی خود را بر شانه های «ما» بگذارند، می گوئيم بخاطر مصالح ملی باکی نيست و مثل گذشته تحمل خواهيم کرد.
و ليکن هرآن کس گزيداين منش
ببايـد شـنيدش بسی سـرزنـش
اما وقتی می بينيم که دشمنی آشکار عليه ايرانيان مقيم خارج از کشور، بصورت يک راهکار سياسی عرضه ميگردد و يا دقيق تر بگويم که می خواهند اين باز توزيع را با نفرت و خشونتی که ياد آور سالهای دهه 60 هستند، امکان پذير سازند؛ نبايد بی دليل باشد. حتماً رازی در پس آن پنهان است. حداقل برداشت اين است که انديشه های برون مرزی، به افکار عمومی دست يافتند و از اينطريق می روند تا مناسبات خود را بهبود بخشند و تأثيرگذار باشند. ولی قبل از پرداختن به اين موضوع، پاسخ به پرسشی که مدتهاست در محافل مختلف ايرانيان مطرح می شوند را، ضروری می بينم : با وجودی که آگاه برتنگ نظری آنان بوديد، يا با وجودی که ميدانستيد اگر ذره ای شرايط تغيير کند، آنها جنايتکار ترين محافظه کار را برشما ترجيح خواهند داد؛ چرا به حمايت از اين جماعت برخاستيد؟
تو چه فکر می کنی؛ آيا در حمايت از اصلاح طلبان، ما اشتباه کرديم؟
ادامه دارد.
________________________________________
[1] - اصل نوشته ايشان را می توانيد در ستون مقاله های همين صفحه بخوانيد.