چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۲

اول مهرماه، گــــــــرامی باد

آيا برای آينده يک ميليون و دويست هزار کودکی که امروز راهی دبستانها می گردند، انديشيده ايم؟

هرآنکـه پی علم و دانايی است
ميداندکه وقت صف آرايی است

نام دبستان و آموزش جديد، با نام، زندگی و فداکارهای بی دريغ و به ياد ماندنی ميرزا حسن رشديه گره خورده است. اما شايد تعداد اندکی از کودکان دبستانی، شانس آن را بيابند که با نام و زندگی اين مرد بزرگ در دوران ابتدائی آشنا شوند. اگر می گويم شانس، بسته به دانايی و اطلاعات عمومی معلمانی داشت که در اين زمينه ها بيشتر از ديگر همکاران خود می دانستند و همواره خارج از مسائل درسی، به کودکان می آموختند. و گرنه، دولتها و وزارتخانه های فرهنگ و آموزش و پرورش، اصلاً در اين فکر نبودند. چه اشکال داشت که در روز اول مهرماه، که روز معارفه و آشنايی است، کودکان ما نيز با زندگی بنيانگذار مدرسه در ايران آشنا می شدند؟
اگر در رژيم کنونی، نام رشديه برای عده ای بمثابه کفر ابليس است، در رژيم پيشين، عليرغم آن همه مسئولين فاضل نما و پُرادعا، چرا نتوانستند يا نخواستند چنين رسمی را جاری سازند؟ مهمتر از اين، چرا روشنفکران ما، خصوصاً جامعه معلمان، به فکرشان نرسيد که کتباً تقاضا کنند تا صفحاتی از کتاب فارسی دبستان را به زندگی رشديه اختصاص دهند؟ چنين تقاضايی که نه موضوع سياست بود و نه در مخالفت با سلطنت ارتباط می يافت، يعنی مهمترين دست آويزی که اکثراً از آن واهمه داشتند، چرا به تقاضای عمومی مبدل نشد؟ دليل اين همه بی تفاوتی آشکار چه بوده است؟
در پاسخ به اين سئوال، هرکسی می تواند دلايل متعددی را برشمارد، ولی مهمترين علت را بايد در ماهيت جامعه ی پايبند به حديث و سنت جستجو کرد که اساساً به امر آموزش بی توجه است. جامعه ای که هنوز هم سواد آموزی را هم سطح با آموزش می بيند و تازه در اين راه از روشهايی بهره می گيرد که حافظان و ناقلان احاديث بنياد نهاده اند. البته اين بحثی است باز و بسيط ، اما لازمست يک نکته را نيز اشاره کنم که نبايد موضوع آموزش را تنها در محدوده کار معلمان و اداره فرهنگ جستجو کرد. تأکيد روی موسسه های آموزشی و معلمان، بمنظور توجه دادن به روابطی است که در مجموع نهادها چارچوبی را که انسانها در آن به تعامل می پردازند، فراهم می کنند. اگرچه آنها از طريق آموزش، روابط همکاری و رقابتی ايجاد می کنند که تشکيل دهنده جامعه و بطور کلی نظم عمومی مشتمل بر سياست، آموزش، اقتصاد و غيره است، اما در مجموع آزادی عمل و در جوامع سنتی، انتخاب عمل انسانها را محدود می کنند. در واقع نهادها صافی بين افراد و سرمايه های علمی، هنری و فرهنگی، و صافی بين اين سرمايه ها و توليد کالاها و خدمات آموزشی هستند. مثلاً اگر کتابهای آموزشی با محتويات بسيار نازل در اختيار دانش آموزان قرار می گرفت و معلمان نيز توان اعتراض نداشتند، ظاهراً رسانه های گروهی ميتوانستند در اين زمينه نقش مؤثری داشته باشند و موجب تحرّک معلمان و خانوادههای دانش آموزان گردند. ولی ديديم که چنين نشد.
اين تصور که سياستگذاران آگاهانه چنين محدوديتی را در جامعه ايجاد می کنند، بنظر تعريفی است کلی و در همه موارد صادق نيست. آنها نيز از درون همان فرهنگ و فضای آموزشی برخاسته اند و شايد در خيلی زمينه ها افق ديدشان نيز محدود باشد. مثلاً اگر شاه و اطرافيان سياستگذار او ماهيت اعتراض 15 خرداد را می فهميدند، بجای توسل به شعار «ارتجاع سياه»، حداقل کار مفيدی که ميتوانستند انجام دهند، چند صفحه از کتاب فارسی دبستان را به زندگی ميرزا حسن رشديه اختصاص می دادند. آيا بالا بردن سطح درک افکار عمومی و تشخيص آنها که روحانيت همواره مخالف هر امر بديع و مفيد در ايران بوده است؛ بنفع سلطنت و جامعه نبود؟ شايد بعضی ها استدلال کنند که شاه، بدليل اينکه بر ناآگاهی مردم استوار بود، از بالا رفتن آگاهی عمومی همواره وحشت داشت. اتفاقاً اين استدلال بيشتر موضوع فرهنگی و کلاس سياستمداران را که در بالا اشاره رفت، تأييد می کند. با اين وجود، آن سوی سکه را نيز نشان ميدهم تا خوانندگان عزيز خود به قضاوت نشينند.
چند وقت پيش بين حجج الاسلام فاکر و قرائتی، در مخالفت و موافقت با رئيس جمهور و عملکرد او، بحثی درگرفت. آقای قرائتی در دفاع از خاتمی آماری داد: «که از ميان هفتصد مسجدی که در شُرف اتمام و افتتاح است، ششصد تايش را بدستور دولت خاتمی ساخته اند»؟! پرسش اين بود که رئيس جمهور فاضل، اصلاح طلب و خدمتگذار مردم، عليرغم اينکه ميدانست فقط در شهر تهران 90 مدرسه توسط صاحبان آنها طی چند سال اخير به اجرا گذاشته شده اند و در حال تخليه اند، و تازه با وجود آنها نيز دانش آموزان در سه شفت به مدرسه (کاری که در جهان بيسابقه است) ميروند؛ چرا بودجه عمومی را صرف ساختن مدرسه نکرد؟ بنظر من اين عمل نشانه آينده نگری دولت خاتمی است. او در اين چند سال به تجربه دريافته است که با حکومتی سرو کار دارد که نه تنها خود، بلکه روحانيت و دين را نيز همراه با خود به سقوط می کشاند. شايد وجود اين مساجد در آينده بتوانند ياد و خاطره روحانيت را مجدداً در اذهان گروهی از مردم زنده سازند.