پنجشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۲

چرا نام دين و سياست را برگزيدم؟



اشاره:
چند وقت پيش، هنگامی کـه می خـواستم صفحه اصلی وب لاگ
را قـدری محدود سازم، به علت يک اشتباه فنی يا دقيق تر بگويم
به علت عدم اطلاع، بخشی از مطالب وب لاگ را پاک کردم. غافل
از اينکه با اين عمل، مطالب موجود در آرشيو هم پاک خواهند شد.
مطلب ذيل يکی از آنهاست که در پاسخ به پرسش خواننده عزيزی
مجدداً در وب لاگ قرار می گيرد.

محمد عامد جابری نويسنده مراکشی می گويد:
« هر رأيی جز با رأی مخالف خويش زندگی نمی کند. اگر همه آمين بگويند نشانه آن است که دعا برميت پايان يافته است».
وبلاگ دين و سياست، اگر توان ادامه زندگی داشته باشد، مدافع رأی و نظری خواهد ماند که جدايی دين از دولت را برای سلامت جامعه ضروری می بيند. يک دولت کارگزار، سرويس دهنده و به قول آقای خاتمی خدمتگذار مردم، هنگامی شايسته صفت دموکراتيک يا مردم سالاريست که دين رستگی پيشه کند. دولتی که خود دين يا مذهبی را برتر می شمارد و نمايندگی می کند، دولت بی طرفی نيست و نمی تواند در خدمت مردم باشد. طبيعی است که اين مهم تنها از طريق نقد افکار و عملکرد حاميان انطباق دين بر سياست امکان پذيرند. اما هدف از چنين نقدی بدان معنا نخواهد بود که وبلاگ دين و سياست، تولد و زندگی خود را در مخالفت با دين، آغاز کند و ادامه دهد. وظيفه همه ما مدارايی و احترام به عقايد يک ديگر است. اشخاصی که اين قاعده را ناديده می انگارند، در واقع به انديشه های خود مشکوکند و آنرا بی اعتبار می بينند. يا آنانی که با توجيهات ملی يا شرعی، به حربه تکفير متوسل می شوند تا مخالفين خود را به توپ تهمت های ناروا ببندند، به نحوی تحمل ناپذيری و تساهل گريزی شان را عريان می سازند.
منظور از مدارايی چيست؟ درک اين نکته آنچه را که ما می انديشيم و می پسنديم، بدين معنی نيست که سازگار با افکار و سليقه های ساير شهروندانی است که با هم در درون مرزهای يک دولت _ ملت زندگی می کنيم. آنچه به ما، به ملت مربوط می شوند، مدارايی بمعنی گفتگو و تعامل آراء است. اما، ماهيت و ارزش گفتگو آنگاه مشخص تر می شوند که خويشتن و ديگری هرچه بيشتر مختلف و متفاوت بيانديشند. هرکسی در آينه ی نگاه و انديشه ديگری، خود را بهتر می بيند و دقيقتر می تواند نقاط ضعف و قوت افکار خويش را تشخيص دهد و خود را دوباره محک زند. برهمين اساس وقتی که انسانی به گفتگو تن ميدهد، در واقع می کوشد تا فرديت خود را باخروج از تقليد و عادت شکل دهد. انسان مقلد، هرگز نمی تواند مدعی استقلال رأی و نظر باشد.
از طرف ديگر، بعضی ها اين خروج را برنمی تابند و آنرا مخالف منافع خود می بينند. مهمترين آنها ولی فقیه است. چرا که ساختار ولايت، صرف نظر از اينکه ولی فقيه انسانی است خوب يا بد، اساساً مانع شکل گيری فرديتند. اگر می بينيم که رهبری، بجای ارتباطی دوسويه و ديالوگ، رابطه ی مريد و مرادی را به دانشجويان توصيه می کند؛ دليلش آن است که اين ساختار بدون وجود مقلد، قادر به ادامه حيات نيست و اگر فرديت با نقد انديشه های خود شکل بگيرد، نه تنها پاره ای تصويرها ( بقول عبدالکريم سروش) در نظرش معوج وزشت خواهد نمود، بلکه پايبندی به ولی فقيه سست و بی اعتبار ميگردد و ولايت نيز مانند سلطنت به تاريخ خواهد پيوست.
بديهی است که نقد ولی فقيه را نبايد همطراز با نقد دين محسوب کرد. ولايت، يک جايگاه سياسی است با ويژگی های معين و مخرب خود. بعنوان مثال، يکی از مهمترين ويژگی ها اين است که تئوريسين های ولايت، عدم مسئوليت پذيری ولی فقيه را با لعاب دين پوشش داده اند. در حاليکه همه مسلمانان جهان به اين مهم واقفند که نقد رهبری، هم جزئی از سنت دينی است و هم جزء لايتجزای فرهنگ سياسی را تشکيل ميدهد. از اين نظر مخالفت با ولی فقيه، در واقع مخالفت با ولايت مطلقه ای است که هم دين و هم جمهور مردم را به بازی گرفته است؛ مخالفت با فرهنگی است که نه به آئين دينداری و نه به آئين مردمداری پايبند است؛ و خلاصه مخالفت با سياستی است که می خواهد همه مردم را مطابق خواست و سليقه خود، به آمين گفتن وادارد؛ غافل از اينکه ملت، ميّت نيست.

هیچ نظری موجود نیست: