چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۴

منطق شغالی



به شغال گفتند شاهد تو کيست؟ گفت: دُمِ من!

 


۱
از منظر اندام‌شناسی و علمی (فيزيولوژی) که نقش و وظايف
تک تک اعضای بدن حيوان‌ها را برمی‌رسند، دُمِ سگ‌سانان، تنها اندامی‌ست که از لحظه‌ی نُخست شکار تا پايان مرحله‌ی دريدن و بلعيدن، شاهد و ناظر ماجراست. در واقع نه تنها پاسخ شغال واقعی و منطقی است بل‌که، دُم شغال تنها اندامی‌ست که می‌تواند سخن‌گوی واقعی نظام شغالی باشد. در نتيجه و برخلاف برداشت‌های منفی همه‌گانی اگر آن پاسخ را انطباق دهيد بر منطق شغالی، می‌بينيم شغال قصد پنهان‌کاری و پرده‌پوشی ندارد! چون آن دُم و پا و چنگ و دندان و زبان و شکم و مغز در مجموع، هم عالم هستی و دستگاه وجودی شغالی را تشکيل می‌دهند و هم به‌سهم خود، از نظام شغالی پاسداری می‌کنند.

۲
امروز که خبرگزاری‌ها از قول قاضی پرونده سعيد مرتضوی نوشتند که او از اتهام معاونت در قتل در پرونده کهريزک تبرئه شد؛ ياد دفاع حجت‌الاسلام روح‌الله حسينيان [اين نماد واقعی اسلام راستين] از مرتضوی در صحن علنی مجلس افتادم که تا حدودی يادآور همين ضرب‌المثل شغال بود. البته برای شهروندان شغال نديده امروزی، شايد اين ضرب‌المثل دوران قديم آن‌قدرها ملموس و جذاب نباشد و به‌همين دليل با جرأت می‌توان گفت که از هر ميليون نفر ايرانی، شايد يک نفر اصل پيام را دقيق گرفت که حسينيان در آن روز چگونه غيرمستقيم به همکارانش می‌گفت: ای خرهايی که پرچم استيضاح را برافراشته‌ايد، همه ما، من و تو و برادران لاريجانی و هاشمی و خاتمی و کی و کی؛ بخشی از دُم و دندان و زبان و شکم و مغز نظام ولايی هستيم! حواس‌تان هست که داريد چه غلطی می‌کنيد؟
   
۳
در ميان «سگ‌سانان» شغال تنها حيوانی است که در مقايسه با هم‌سانان خود، از همه ساده‌تر، کم‌خطرتر و بی‌آزارترين‌شان است. مثل روباه، عوام‌فريب، يا مثل گرگ، درّنده و در برخورد با طُعمه، سمج و خطرناک نيست. اگر شغال گفته است تنها شاهدم  دُمَم بود؛ دست‌کم از اين جهت که دُمش را پنهان نکرد و نمی‌کند، بايد پذيرفت صادق بود و راست گفته بود. در واقع اين ضرب‌المثل می‌خواهد به زبانی ديگر توضيح دهد که  شيوه برخورد شغالی منطبق و سازگارست با استدلال شغالی.
اما معلوم نيست چرا حجت‌الاسلامی که هرچه خوبان همه داشتند را يک‌جا مصادره نمود؛ در صدد پنهان کردن دُمی هست که بارها آشکار شد؟

دوشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۴

کار خودکرده


همشهری بهايی‌ای داشتيم که در دهه سی (۳۰) متخصص سدسازی بود و ساکن آمريکا. شاه برايش پيام ويژه‌ای فرستاد که برگرد به ايران. اما او در جهت اثبات روی‌گردانی خويش با يک جمله‌ی مُحال و مشروط که هرزمان دين بهائی را به‌رسميت بشناسيد برمی‌گردم؛ آب پاکی را روی دست شاه ريخت.



چنين تقاضايی کم‌و‌بيش همسو و هم‌خوان بود با روحيه و تمايل جامعه بهائيان ايران که در دهه‌ی نخستِ بعد از کودتا (۱۳۴۲ـ۱۳۳۲)، بشدّت از دست شاه عصبانی بودند. اما آيا آن عصبانيت عمق و معنايی هم داشت؟ 
يعنی جامعه بهائيان آگاه بودند به اين حقيقت تلخ که نوک تيز سرنيزه‌های کودتاگران، تنها سينه‌های طبقه‌ی متوسط مُدرن ايران را نشانه گرفته است؟ يگانه طبقه‌ای که می‌توانست پرچم‌دار واقعی آزادی مذهب، آزادی بيان، آزادی احزاب و در يک کلام، پرچم‌دار ليبراليسم در ايران باشند؟ آيا آنان می‌دانستند که کودتاگران، عرصه سياست را برای تولد و ترک‌تازی يک گروه اجتماعی «نوپديد» مهيّا ساختند که نه خصوصيات خرده‌بورژوازی سنتی را داشتند و نه تمايلات خرده‌بورژوازی مدُرن را؟ گروهی که از بدو تولدش در اتحاد با روحانيون، سنگ‌پايه‌ی بنيادگرايی ضد ليبراليستی را چنان پی ريختند که بعد از گذشته ۶۲ سال از کودتا، هم‌چنان وبال گردن ايرانيان است؟ 

پاسخ به پرسش بالا به‌زعم منی که به‌ترين سال‌های زندگی‌ام را در کنار جامعه بهائيان گذراندم؛ آری است! البته اگر توجه ما تنها  روی بهائيان شهرنشين باشد. مثلن يک نمونه آمار و ارقام نشان می‌دهد که تقريبن نيمی از ۳۰۰۰۰ بهائيان ساکن در شهر تهران در سال ۱۳۳۶، جزو طبقه متوسط مُدرن ايران بودند و بالطبع، می‌توانستند مدافع دولت مترقی و مستقلی باشند که به‌سهم خود بتواند دو طبقه‌ی بورژوازی مُدرن و خرده‌بورژوازی مدُرن را در جهت تغيير توازن نيروهای درون‌شهری به‌نفع عقلانيت، به‌هم نزديک کند. اتفاقن طبقه متوسط جامعه بهائی در دورۀ خلاء رهبری بعد از مرگ شوقی ربّانی [۱۳۴۲_۱۳۳۶] بارها به جامعه بهائيان هشدار دادند که ناسيوناليسم اسلامی در حال بالندگی هستند. آن‌ها معتقد بودند که شرايط اضطراری ايران ايجاب می‌کند که جامعه بهائيان همراه با ديگر اقليت‌های دينی در برابر رشد رو به افزون ناسيوناليسم اسلامی، مجبورند از يک دولت مترقی، مستقل و منتخب واقعی مجلس شورای ملی حمايت کنند. حتا تا حدودی در اين راستا گام برداشتند و غيرمستقيم مشوّق تشکيل «کانون مترقی» شدند اما بعد از سرکوب شورش ۱۵خرداد، ناگهان مسئوليت اجتماعی‌شان را ناديده گرفتند و مثل امروز با توجيه نظری آبکی که بازگشت خمينی غيرممکن است، در برابر مثلث شوم شاه/علم/نصيری که داشتند تيشه بر ريشه‌ی ايران زمين می‌زدند؛ پا پس کشيدند. و به‌قول اوحدی:

با خود از روی جهل بد کرده
آه از اين کارهای خودکرده

یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۴

آزادی اورشليم



مرداد ماه سال ۱۳۵۱ بود که يک جوان ۱۷ يا ۱۸ ساله‌ی زندانی در زندان قصر تهران، دو پايش را کرده بود در يک کفش و از بيژن جزنی می‌خواست تا نظرش را در بارۀ مسعود رجوی بگويد. بيژن در پاسخ گفت: "او [مسعود رجوی] در به‌ترين حالت، می‌تواند ياسر عرفات ايران باشد." 



گروهی از اين جمله‌ی پُرمحتوا اما دو منظوره، چنين استنباط کردند که مسعود نيز شبيه ياسر، نان به نرخ روز خواهد خورد. اما اندک شماری که شناخت دقيق‌تری در بارۀ حساسيت بيژن در ارتباط با رشد گرايشات ضد ايرانی در منطقه داشتند و او را مردی با حافظه‌ی تاريخی بسيار قوی و حساس می‌شناختند؛ می‌دانستند که بيژن، عرفات را محصول شکل‌گيری، رشد و گسترش ناسيوناليست افراطی عرب و پان عربيسم در منطقه می‌داند و می‌شناسد. می‌دانستند که بيژن معتقد است شعار "همه‌ی يهوديان را به درون دريا می‌ريزيم"، هيچ ربطی به اسلام و مسلمانان ندارد. اين شعار را مسيحيان رومی اشغال‌گر در اواخر قرن نخست ميلادی در مقابل شورش استقلال‌طلبانه يهوديان اورشليم طرح کرده بودند که اکنون ناسيوناليست‌های عرب [و در رأس آن‌ها ناصر رئيس جمهور مصر] آن را روزآمد کرد و بر سرِ زبان‌ها انداختند.  

در واقع از زمانی که پيامبر اسلام پشت به اورشليم ايستاد و رو به کعبه نمازگزارد؛ همه‌ی مسلمانان در قول و عمل پذيرفته بودند که اورشليم متعلق به صاحبان اصلی آن يعنی فرزندان اسحاق است. حتا وقتی عمر خليفه دوم مسلمانان اورشليم را تصرف کرد، در برابر پيشنهاد مسيحيان ساکن اورشليم که می‌گفتند دو برابر خراج خواهند داد هرگاه يهوديان را از منطقه بيرون بفرستی، مقاومت کرد و گفت اين سرزمين متعلق به آن‌هاست. به زبانی ديگر، همه‌ی آنانی که پرچم «اورشليم قبله‌ی نخست مسلمانان» را برافراشته‌اند و سنگ رهايی آن را بر سينه می‌کوبند، در واقع تحت تأثير فرهنگ پان عربيسم هستند. بعد از انقلاب هم با چشم‌های خودمان ديديم که نخست ناسيوناليست‌های اسلامی و آن بخش از نيروهای افراطی ضد يهودی باصطلاح معروف و منتسب به شاگردان ايرانی هايدگر بودند که تنها متحد واقعی ايرانيان در منطقه را، به يگانه دشمن ايرانيان معرفی کردند و امثال رهبری را به جاده انحراف ضد يهود سوق دادند.