چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۰

نامه‌ای که به مقصد نمی‌رسد


نامه‌ی پيش رو، دردِ دل‌های يک وبلاگ‌نويس ايرانی است. نامه‌ی شهيد زنده‌ای به شهيد ويژه، آقای احمد شهيد گزارشگر شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد.

جناب آقای احمد شهيد
جای بسی خرسندی است که در اين دوره شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد از ميان نامزدهای مختلف، شخصيتی را بعنوان گزارشگر ويژه انتخاب نمود که در ارتباط با مسائل مختلف و پُر تنش حقوقی‌_‌سياسی در روابط بين‌الملل، انسانی است صاحب نظر و شناخت ويژه‌ای در باره نقش بازدارنده و مخرّب فرهنگ‌های قبيله‌ای و فرقه‌ای در مناسبات بين‌المللی دارد، و می‌کوشد تا با نگاه فرايندی به مشکلات جهان و آينده بنگرد. اما از سوی ديگر، بسيار متأسفم که شورای حقوق بشر با برجسته کردن سه مشخصه‌ی «مرد بودن»، «مسلمان بودن»، «غربی نبودن» در انتخاب شما، آشکارا نخستين گام را در جهت نقض حقوق بشر برداشت. اين شيوه برخورد تبعيض‌آميز در انتخاب گزارشگر و آن درک تناقض‌آميز از قوانين حقوق بشری که ظاهراً در زرورق‌های «انعطاف‌پذيری» و جلب «آرای کشورهای مسلمان در درون شورا» پيچيده و بسته‌بندی شده‌اند؛ در مجموع و به سهم خود يادآور يک ضرب‌المثل شيرين پارسی است: سالی که نکوست، از بهارش پيداست!

جناب آقای احمد شهيد
اگرچه نويسنده اين نامه خود عضو کوچکی است از يک جامعه متلاطم و پُرتنش که فضای حاکم بر آن، فضايی است بغايت بدبينانه و کين‌خواهانه؛ اما، باور بفرمائيد ناباوری و عدم اعتماد نسل جوان به برخی از نهادهای بين‌المللی، آنقدرها هم ذهنی و بی‌سبب و علت نيست! يک نمونه‌اش، می‌توان از سرنوشت غم‌انگيز گزارشی مثال آورد که گزارشگر پيشين با چه مشقتی آنها را گردآوری و مستند ساخته بود. به‌رغم زحمات بی‌دريغی که در سال ۲۰۰۲ همکار قبلی شما آقای «موریس دنبی کاپیتورن» سومين گزارشگر ویژه حقوق بشر در ارتباط با ایران در تهيه گزارش خود کشيده بودند ولی، قطعنامه نقض حقوق بشر ایرانِ برگرفته از آن گزارش، در کمیسیون حقوق بشر رأی لازم را کسب نکرد و برای هميشه به بايگانی سپرده شد. و عجيب‌تر، قريب به اتفاق اعضايی که از منظر «اعلاميه حقوق بشر اسلامی» به گزارش آقای کاپيتورن [گزارشی که شمع اميدی در دل‌های هزاران خانواده ستم‌ديده و داغ‌ديده ايرانی افروخته بود] رأی منفی داده بودند؛ نسبت به انتخاب شما، نظری مساعد داشتند و تعدادی نيز رأی مثبت دادند.
ايرانيان، بعنوان عضوء جامعه جهان سومی پيش‌رفته و بهره‌مند از اينترنت زغالی، هنوز نمی‌دانند که بعد از انتخاب و پذيرفتن مسئوليت گزارشگر ويژه، واکنش‌تان در مقابل عمل‌کردی که کشورهای عضو کميسيون حقوق بشر سازمان ملل در سال ۲۰۰۲ به ثبت رسانده‌اند، چيست؟ البته يک نکته را پيشاپيش می‌دانند که دوست‌داران و مدافعان حقوق بشر در سازمان ملل با درس‌آموزی از سقوط پيشين، اين بار، برای خنثی کردن رأی نمايندگان حکومت‌های مرتجعِ عضو شورای حقوق بشر، آن چنان پا پس کشيده‌اند که حالا خطر اين است از آن سوی بام سقوط کنند. و به احتمال زياد، سقوط هم خواهند کرد! اگر چنين اتفاقی رُخ دهد، ايرانی‌ها [باز هم به احتمال زياد] با زبان طنز خواهند گفت: گزارشگر ويژه‌ای که آمده بود ابروها را تميز کند، چشم‌های ما را کور کرد! 

جناب آقای احمد شهيد
می‌دانم معنا و چشم‌انداز زوايايی که در دو پاراگراف بالا باز کرده‌ام، هنوز نمی‌تواند ذره‌ای از آن عطش سياسی‌ای که برای نخستين بار گروه‌های طرف‌دار اعلاميه حقوق بشر اسلامی در حمايت از سفر شما به ايران نشان می‌دهند را کاهش دهد. به همين دليل اجازه می‌خواهم خلاف سنت جاری، پيش از معرفی و علت نگارش نامه، جسارتی نشان داده باشم و صد البته با پوزش فراوان، پرسشی را طرح کنم. در فرهنگ حقوق بشری، واژه‌های «فاصله» و «گُسل» که به زعم نويسنده اين سطور بنيان اصلی تمامی نقض‌های حقوقی‌ و ‌انسانی را در درون جامعه ما تشکيل می‌دهند؛ چه مفهومی را می‌رسانند؟ و مهم‌تر، گزارشگران ويژه شورای حقوق بشر سازمان ملل، صرف نظر از باورها و اعتقادهای مذهبی‌شان، آنها را چگونه معنا می‌کنند؟
پاسخ دقيق به اين پرسش، هم برای ايرانيان مدافع حقوق بشر حائز اهميت بسياری است و هم برای شما که داوطلبانه مسئوليت گزارشگری را پذيرفته‌ايد. بگذاريد آشکارا بگويم که بستر طرح چنين پرسشی را نخست، شورای حقوق بشر سازمان ملل در اذهان عمومی آماده ساختند. افکار عمومی در ايران وقتی می‌بينند که مهم‌ترين نهاد حقوقی، تأکيد ويژه‌ای مبنی بر «مسلمان بودن» شما دارد، فوراً حساسيت نشان می‌دهند. زيرا تجربه تلخ سی سال گذشته به آنها آموخت که بهره‌گيری سياسی از اين قبيل واژه‌ها و صفت‌ها، در واقع بهره‌گيری از زبان ديپلماسی و پنهانی است که می‌خواهد هم قدرت و هم قلمرو فقه را در درون مرزهای ايران به رسميت بشناسد. راهی که ۲۶‌ـ‌۲۵ سال پيش توسط همکار سابق‌تان آقای گينشر وزير امور خارجه دولت آلمان هموار گرديد. البته با اين تفاوت که او نه مثل شما نماينده مهم‌ترين نهاد حقوق بشری بود و نه مسلمان، تا خاصيت و عمل‌کرد فقه را که مرزکشی و ايجاد شکاف ميان زنده و زندگی است، به تجربه لمس کند.

جناب آقای احمد شهيد
برداشت ما از قوانين حقوق بشری و همين‌طور انتظار ما از مهم‌ترين نهاد بين‌المللی چنين نيست که: «نوش‌دارويی بعد از مرگ سهراب باشد». اگر توجه بشر دوستان جهان معطوف به حفظ شأن و مقام انسان‌هاست _‌که هست‌_؛ اکنون در جامعه ما فاجعه‌ی مهمی در حال رُخ دادن است که بی توجهی به آن، بی‌توجهی به ابتدايی‌ترين حقوق انسانی، يعنی حق زنده ماندن و حق انتخاب نوع زندگی است. علت واقعی و بنيانی اين فاجعه نيز، چيزی جز تسلط فقه بر زندگی نيست. فقه و حاکميت ولايت فقيه، گستره و عمق شکاف زنده و زندگی را در سرزمين من تا بدان سطح رسانده است که زنده‌ها، داوطلبانه در مقابل مرگ و نيستی، آغوش می‌گشايند.
نماينده شورای حقوق بشر سازمان ملل، اگر نتواند چنين فضا و معضلی را به سادگی درک و فهم کند؛ يا اگر گزارش نقض قوانين حقوق بشری را تنها محدود کند به درون زندان‌ها و آن هم در محدوده زمانی شش ماه گذشته که از آن بوی سياست به مشام می‌رسد؛ در واقع حقوق ميليون‌ها شهيد زنده‌ای را که در ظاهر رها‌ هستند و در حال نفس کشيدن، آشکارا ناديده می‌گيرد. البته بيان چنين سخنی بدين معنا نيست که شما اولويت‌تان را که گردآوری گزارش از درون زندان‌هاست، تغيير دهيد؛ يا فراتر از محدوده و وظيفه‌ای که سازمان ملل برای‌تان تعيين کرده است، گام برداريد؛ بل‌که برعکس، تقاضا نسل جوان ايران از شما و از شورای حقوق بشر سازمان ملل اين است که معنا و مفهوم اولويت‌ها را ساده و محدود نکنيد! ما نيز خواهان آن هستيم که اولويت‌تان بازديد از زندان باشد اما، زندان به‌زعم ما، همان مفهوم گُسل را می‌رساند که زندان‌بان با بهره‌گيری از اين ابزار می‌کوشد تا ميان زنده بودن و زندگی زندانی جدايی و فاصله بياندازد. آيا به جز زندان، از راه‌های ديگری نمی‌توان همين طبيعی‌ترين و ابتدايی‌ترين حقوق انسان‌ها را نقض کرد و زير پا گذاشت؟
وانگهی، در سرزمين ما و دست‌کم در فاصله‌ی ميان دو انقلاب مشروطه و اسلامی، هميشه زندان و زندانی و زندان‌بان وجود داشتند؛ شکنجه و اعدام وجود داشتند؛ ستم و اجحاف و تبعيد و مهاجرت‌های سياسی و اجباری وجود داشتند؛ اما به‌رغم وجود همه‌ی اين تلخی‌ها و ناگواری‌ها، زندگی هم به موازات آن جريان داشت! و صد البته می‌دانيد که در هر مکانی زندگی جاری نباشد، زنده‌ماندن هم بی‌معنی خواهد شد و ديگر نمی‌توان مرز مشخصی ميان زندان و جامعه کشيد. باور نمی‌کنيد! کافی است برای لحظه‌ای به آمار روزافزون تعداد خودکشی‌‌ها، خودسوزی‌‌ها، سکته‌های مغزی و قلبی جوانان زير سی سال، و تصادف‌ اتومبيل‌ها در جاده‌های کشور توجه کنيد تا ابعاد فاجعه‌آميز درون يک جامعه‌ی فاقد اميد به زندگی، برای‌تان روشن گردد.
البته پرداختن به اين قبيل موارد در حيطه مسئوليت و وظايف‌تان نيست و ما نيز خواهان رفتار فرا قانونی نيستيم! اما از گزارشگر ويژه‌ی مهم‌ترين نهاد بين‌المللی می‌توان چنين انتظاری را داشت که دست‌کم پاسخی روشن در مقابل پرسش عمومی ايرانيان داشته باشند: مهم‌ترين عاملی که سبب می‌شود تا نوک نمودار کشتارها و اعدام‌ها در جمهوری اسلامی همواره سيری صعودی داشته باشند، چيست؟ پاسخ به اين پرسش از اين جهت حائز اهميت است که گروهی از ايرانيان مدافع حقوق بشر معتقدند که شما علت واقعی آن کشتارها را ناشی از حاکميت فقه و فقها، و خصلت دشمن‌تراش و تفرقه‌افکنانه آنان نمی‌دانيد. و اگر درصد ناچيزی از اين برداشت‌ها واقعيت داشته باشند، آيا اين احتمال وجود نخواهد داشت که کفه‌ی سياسی گزارش شما که قرارست در ماه اکتبر آينده در مجمع عمومی سازمان ملل قرائت کنيد، سنگين‌تر از کفه حقوقی آن باشد؟ آيا می‌دانيد بعد از قرائت چنين گزارشی، خشمی بر حجم خشم‌های متراکمی که در درون جامعه انباشته شده‌اند، افزوده خواهد شد؟

جناب آقای احمد شهيد!
باور کنيد که نويسنده اين نامه يکی از علاقه‌مندان و دوست‌داران جناب‌عالی است و کم‌و‌بيش می‌داند در زمانی که مسئوليت وزارت خارجه کشورتان را بر عهده داشتيد، در جهت مبارزه با فقر و بيکاری و يا به زبانی ديگر برای زنده نگهداشتن مردم مالديو، چگونه گام‌های مؤثری در راه ايجاد جاذبه‌های توريستی و جلب توريست برداشتيد. برخلاف برنامه‌‌ها و ديدگاه‌های بغايت ناکارآمد و ارتجاعی حکومت ايران، که از منظر فقهی، بيش از سی سال است که دولت‌مردان ما دارند ميان چشم‌های نامحرم توريست و تار موی زنِ مسلمانِ ايرانی، همچنان پاندول می‌زنند؛ شما و ديگر دولت‌مردان دورانديش مالديو با در نظر گرفتن مکان‌های خاصی برای توريست‌‌ها، به شيوه‌ای ظاهراً کاربُردی و مُدرن، آن معضل فقهی را از سر راه مردم خارج ساختيد.
به جرأت می‌توانم بگويم که از منظر اقتصادی، عمل‌کرد شما و ديگر دولت‌مردان آن جزيره موجب رونق بازار گرديد و مهم‌تر، از منظر سياسی و اجتماعی که تا حدودی با استقبال و رضايت عمومی همراه بوده است؛ موجب قدردانی است. اما آن کار ارزش‌مند، به اين دليل ساده که جدايی و فاصله‌ای که ميان مردم بومی و توريست در جزيره مالديو ايجاد کرده‌ايد، در بستر زمان، رفتاريست ضد ارزش! به لحاظ تئوريک، سياست دولت‌مردان به نوعی دنباله رو‌ی و تأييد گرايش‌های ضد فرهنگی و ضد تمدنی است و از منظر احترام به مقام و شأن انسانی و رعايت حقوق بشری، دارای يک سری نقص‌‌های بنيانی است. جداکردن مردم بومی از توريست‌ها [با هر توجيه و استدلالی]، همان معنايی را می‌رساند که زندانبان‌‌ها می‌‌خواهند ميان زنده بودن و زندگی زندانی جدايی و گسلی ايجاد کنند.
و باز می‌دانم که جناب‌عالی برخلاف مکنونات قلبی‌تان، ناچار به همراهی [که در عرف آن را برابر با همرنگی می‌گيرند] با سياستی که بر جزيره شما غالب بود شده‌ايد ولی، وزن اين دو لنگه [اعتقاد و همرنگی]، به‌زعم ما مردم گيلان [منطقه‌ای در شمال ايران] هميشه يک خروارست! (توی پرانتز اضافه کنم که مردم گيلان معتقدند بدبختی‌ها هميشه خروار خروار وارد می‌گردند، که در به‌ترين حالت، فقط می‌توان مثقال مثقال آنها را بيرون فرستاد). در مالديو نيز خروارها بدبختی پشت رونق اقتصادی پنهان است و هنوز به چشم ديده نمی‌شوند. زيرا که تهی کردن صنعت توريست از ارتباط‌ها و مبادله‌های فرهنگی، به يک معنا بيانگر گرايش رجعت به گذشته است. بازتاب اين تفکر در عرصه زندگی، يعنی دفاع و تبعيت از سياست جداسازی. سازی که همواره دولت‌مردان و روحانيان ايرانی در سی سال گذشته می‌نواختند. البته غرض از اين اشاره، يادآوری مباحثی نيست که بعضی‌ها معتقدند دنبال کردن سياست جداسازی در هر عرصه‌ای، در فرجام به جنگ تمدن‌ها در جهان دامن خواهد زد؛ بل‌که برعکس، با اين مقدمات می‌خواستم بستر طرح يک پرسش دوستانه را مهيّا سازم: شما اگر با چنين طرز تفکری وارد خاک ايران بشويد، در به‌ترين حالت کدام بخش از واقعيت‌های درون ايران را گزارش خواهيد کرد؟
شايد طرح چنين پرسشی به زعم بعضی از ايرانيانی که پيشاپيش هم قالب مشخصی و هم انتظار معينی از جناب‌عالی دارند، کمی بی معنا و يا دقيق‌تر مسخره به نظر آيد. اما از آن‌جايی که می‌دانم شما در شرايطی کاملاً استثنائی و حساس بسر می‌بريد و نيک می‌دانيد ميان موقعيت‌تان با موقعيتی که همکار قبلی‌تان در نُه سال پيش داشت، تفاوت‌های بارزی وجود دارند. اميدوارم بيش از پيش در باره چشم‌اندازی که پرسش بالا تصوير می‌کند، بيانديشيد! اگر همکار قبلی‌تان در کميسيون حقوق بشر تنها با مخالفت گروه خاصی از کشورها روبه‌رو بود؛ پيشاپيش بگويم که در برابر گزارش آتی جناب‌عالی از هم اکنون دو گروه مخالف در درون شورای حقوق بشر صف بسته‌اند. دليل اين صف‌بندی را شما به‌تر از من می‌دانيد که مرتبط است به نوع و نحوه‌ی انتخاب شما بعنوان گزارشگر ويژه توسط شورای حقوق بشر. اما چيزی را که نمی‌دانيد نا آشنايی با فرهنگ عمومی ايرانيان است. چنين وضعيتی مطابق فرهنگ عمومی ايرانيان، معنايش «چوب دو سر طلاست». و ناخواسته در جايگاهی قرار می‌گيريد که نام آن «شهيد ويژه» است. گزارش‌تان هم گرفتار همان سرنوشت غم‌انگيزی خواهد شد که نُه سال پيش در ارتباط با گزارش همکارتان شاهد بوده‌ايم. حالا پرسش کليدی اين است که چنين فرايندی چه تأثير نامطلوبی را بر سرنوشت جوانان ايرانی خواهد گذاشت؟ آيا فکر نمی‌کنيد که هر شکستی از اين نوع، سطح نمودار سرخوردگی را در درون جامعه ما افزايش خواهد داد و خشمی ديگر بر حجم خشم متراکمی که در درون جامعه انباشته شده‌اند، اضافه می‌کند؟

شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۰

انقلاب


همين‌که رهبر ليبی
به پرتگاه «سقوط» رسيد،
«بورس»
_خون زندگی و زمانه_
ناگهان «صعود» نمود . 

همين‌که رهبر ليبی
به پرتگاه «سقوط» رسيد،
ديوار «بای‌کوت» فرو ريخت و
ميلياردها دلار، رها شدند.

همين‌که رهبر ليبی
به پرتگاه «سقوط» رسيد،
«وال استريت» تکان خورد و
سرمايه،
راه تازه‌ای گشود.

ميان آن سقوط و اين صعود و رهايی
رازی است به نام انقلاب.
که انقلاب در زمانه ما
يعنی:
شورش عليه بحران!

__________________________________

سه‌شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۰

آيينه‌ی عبرت

۱
عصر روز دوشنبه، وقتی الکس کراوفورد خبرنگار تلویزیون اسکای از تعدادی از جوانان شهر طرابلس می‌پرسد معمر قذافی کجاست؟ يکی از آنها با انگشت سبابه، فاضل‌آب کنار خيابان را نشان می‌دهد. بدنبال چنين واکنشی، شليک شاد خنده‌های ديگر جوانان در فضای شهر می‌پيچد.
در اولين نگاه، هر بيننده‌ای اين نحوه برخورد و پاسخ را مختص و محدود می‌کند به شوخ‌طبعی همان چند جوانی که در تلويزيون ديده شدند. اما لحظاتی بعد، وقتی می‌شنويم [و يا می‌بينيم] که آن پاسخ توسط مقلّدانی که انگار در انتظار شنيدن جمله راه‌گشايی بودند، مورد استقبال قرار می‌گيرد و در سراسر شهر طرابلس جار زده می‌شوند؛ بُعد فرهنگی قضيه در مبارزه کمی برجسته‌تر و عريان می‌گردد.
عجيب‌تر، دامنه‌ی اين نحوه پاسخ‌گويی تا اين سوی مرز اروپا نيز رسيده است. با هشت دوست عربی که امروز برخورد داشتم، همان جمله‌ای را به زبان آوردند که آن جوان طرابلسی بر زبان‌ها جاری ساخت. و به گمانم معمر قذافی نيز حالا نيک می‌داند که مردم شهر طرابلس [شهری که آن همه حساب و کتاب در حمايت از خود باز کرده بود] در غياب او چه می‌گويند.
ياد روزهايی افتادم وقتی که سی و دو سال پيش هواپيمای محمدرضا پهلوی آخرين شاه ايران در آسمان کشورهای مختلف سرگردان بود و کسی اجازه فرود نمی‌داد؛ چگونه ديکتانورهای عرب منطقه داشتن با دُم‌شان گردو می‌شکاندند و سنت و فرهنگ قبيله‌ای را به رُخ می‌کشيدند.

۲
تحولاتی را که امروز در کشورهای مختلف عربی شاهدش هستيم، از منظری می‌توان گفت که ما ايرانيان از چندين دهه پيش انواع آنها را در مبارزات سياسی تجربه کرديم و پشتِ سر گذاشتيم. در شرايط بحرانی، ايرانيان در رفتار نشان دادند که فرار رهبران از کشور را امری بديهی و زندگی در غربت را جزئی از حقوق آنان می‌فهمند. حوادث تاريخی هم نشان داد که چهار تن از آخرين شاهان ايران واپسين روزهای عمر خود را در مهاجرت گذراندند و در غُربت مُردند. اسناد تاريخی گواهی می‌دهند که سه تن از آن‌ها از ترس انتقامی که مردم می‌خواستند بگيرند، از کشور متواری شدند. با اين وجود، در هيچ کجا گفته يا نوشته نشد که مردم خشم‌گين [حتا مردم عوام]، خشم خويش را در قالب واژه‌های زشت و توهين‌آميزی مانند «فاضل‌آب»، بروز دهند.
در ۲۵ مرداد سال ۱۳۳۲، وقتی محمدرضا پهلوی بعد از کودتای نافرجام عليه دولت دکتر مصدق متواری گرديد؛ وضعيت آن روز ايران به لحاظ عدم ثبات سياسی، بی اطلاعی مردم از مخفی‌گاه شاه و خطر بازگشت دوباره او، دقيقاً شبيه وضعيت کنونی امروز ليبی بود. هر صاحب نظری می‌داند که در چنين اوضاع و احوالی، درجه نقطه جوش عمومی بسيار پائين و توسل به واژه‌های زشت و غيرمتعارف، واکنشی است عادی. اما مردم شهرهای مختلف ايران برخلاف انتظاری که می‌رفت، عصر همان روز [۲۵ مرداد] با شعار «شاه فراری شده، سواری گاری شده» به خيابان‌ها ريختند و بدين شکل خشم خويش را بروز دادند.
حال پرسش کليدی اين است که چرا مردم [حتا مردم عوام] ايران به رغم نفرتی که از برخورد ناجوانمردانه شاه عليه دولت دکتر محمد مصدق داشتند، از جملاتی نظير آنچه را که امروز بر زبان مردم کشورهای عربی عليه معمر قذافی جاری است، بهره نگرفتند؟ تنها پاسخ منطقی و ثابت شده‌ای که به پرسش بالا می‌توان داد، اين است: گرچه توازن نيروهای درون جامعه در ۶۰ سال پيش در مجموع به نفع نيروهای بی‌سواد و کم سواد بودند اما، نمی‌شود انکار کرد که فرهنگ غالب در جامعه، فرهنگ شهری بود. در فرهنگ شهری واژه گاری، يادآور بازگشت به دوره‌ای است که آدم‌ها به تناسب قدرتی که در جامعه داشتند، قانون و قراردادها را به دل‌خواه دور می‌زدند. در واقع شعار «سواری گاری شده» طعنه ظريفی بود به ادعاهای ظاهری شاه. مردی که معتقد بود در غرب تحصيل‌کرده، دموکراسی را می‌فهمد و به قراردادها احترام می‌گذارد اما در رفتار، نشان داد که پای‌بند به فرهنگ قبيله‌ای است.

۳
آيا مردم ايران با خامنه‌ای همان رفتاری را خواهند داشت که تا پيش از انقلاب، با شاهان ايران داشتند؟ همين‌قدر بگويم که سی و دو سال است که مردم ايران دارند زير چتر فرهنگ قبيله‌ای بسر می‌برند و تنفس می‌کشند. يک نمونه آن می‌توانيم از جنبش سبز مثال بزنيم که در ظاهر جنبش طرف‌داران حرکت‌‌های آرام بود، اما در واکنش‌های مختلفی نشان داد که خشم مردم را نمی‌توان دست‌کم گرفت. به همين دليل پاسخ را به عهده خوانندگان می‌گذارم زيرا، ترس دارم از نوشتن ارزيابی‌هايی که از واکنش مردم ايرانِ پس از سقوط حکومت اسلامی می‌توان ارائه داد.