چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۸

هم‌سفر


نوشته‌ای از زنده یاد نادرابراهيمی

هم سفر

در این راه طولانی - که ما بی خبریم

و چون باد می گذرد

بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند

خواهش می کنم ! مخواه که یکی شویم ، مطلقا یکی

مخواه که هر چه تو دوست داری ، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم


و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم

یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را

و یک شیوه نگاه کردن را

مخواه که انتخاب‌مان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی

هم سفر بودن و هم هدف بودن ، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست
و شبیه شدن دال بر کمال نیست
بل دلیل توقف است

عزیز من

دو نفر که عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛
واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون ، حجاب برفی قله‌ی علم‌کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق
یکی کافیست

عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست

من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در "حضور" است
نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری

عزیز من
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد

بگذار درعین وحدت مستقل باشیم

بخواه که در عین یکی بودن ، یکی نباشیم

بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید

بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم

اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه‌ی مطلقا واحدی برساند

بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل

اینجا سخن از رابطه‌ی عارف با خدای عارف در میان نیست

سخن از ذره ذره‌ی وافعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگیست

بیا بحث کنیم

بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم

بیا کلنجار برویم

اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم

بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا آنجا که حس می‌کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد
نه پژمردگی و افسردگی و مرگ ،.......... حفظ کنیم

من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم

و حق داریم بسیاری ازنظرات وعقاید هم را نپذیریم بی آنکه قصد تحقیرهم را داشته باشیم

عزیز من! بیا متفاوت باشیم


__________________________________

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

یک اتفاق جالب و آموختنی



مدرسه راهنمایی امام رضا در مشهد وابسته به آستان قدس رضوی که زیر نظر مستقیم عباس واعظ طبسی نماینده رهبری اداره میشود، روز پيش شاهد رویدادی بی‌نظیر بود.
به گفته یکی از دوستانی که معلم راهنما (مشاور) در آن مدرسه است امروز این مدرسه 630 نفری برای انتخاب شورای دانش آموزی حال و هوایی دیگر داشت. حال و هوا بدين معنا که واکنش دانش آموزان در انتخاب نماينده برای اولیای مدرسه که قريب به اتفاق‌شان از ایادی دولت و وابستگان به جناح راست هستند، حرکتی بود غيرمنتظره و همه را غافل‌گیر نمود.
در جریان رای گیری دانش آموزان این مدرسه راهنمایی در میان بهت مربیان به جای اینکه به هم‌شاگردان خود رای دهند؛ 452 نفر از مجموع 598 نفر دانش آمور در برگه‌های رأی خود، نام میرحسین موسوی را پُر کرده و داخل صندوق آراء انداختند .
بعد از شمارش آراء، شدت عصبانيت و دستپاچگی‌ها مدیر، معاونین و در راس آنان مسئول بسیج مدرسه به حدی بود که با تعدادی از کودکان برخورد فیزیکی کرده و سپس، والدین آنان را به مدرسه احضار نمودند. در ساعت پایانی مدرسه نيز 2 نفر از مأموران حراست اداره کل آموزش و پرورش استان خراسان، برای تحقيق وارد مدرسه شدند و سرانجام برگه‌های رای را به ضميمه گزارش مبسوطی که تهيه کرده بودند، همراه خود به اداره کل استان بردند.
آن‌چه که در مدرسه راهنمايی امام رضا در مشهد اتفاق افتاد، از منظر تئوری مبارزه ضدخشونت، يکی از کاراترين روش‌ها برای شکست دادن ديکتاتورها و نظام‌های ديکتاتوری است. نتيجه آراء نشان می‌دهد که حرکت کودکان ما خودجوش و ناشی از بازی‌های کودکانه نبود. از هم‌آهنگی و هم‌رايی 76 درصد دانش آموزان می‌توان به اين نتيجه رسيد که آن‌ها کاری کاملاً آگاهانه و سازماندهی شده را طی يک ماه گذشته دنبال کرده بودند. و مهم‌تر، يک الگوی عملی را به نام خود _‌دانش‌آموزان مدرسه راهنمايی امام رضا‌_ به ثبت رساندند. حرکتی که فردا و در انتخابات بعدی، می‌تواند راهنمای عملی بزرگ‌ترها بشود.
اين نکته را هم بنويسم که قصدم از اين توضيح، بزرگ‌نمايی يک اتفاق ساده نبود و نيست. بل‌که می‌خواهم پرسشی را طرح کنم که آيا مسئولان جمهوری اسلامی در ارتباط با واکنش کودکان نيز چنين تصوراتی را دارند که آن‌ها تحت تأثير افکار «جين شارپ» بودند؟ و پيش از انتخابات، کتاب «از ديکتاتوری تا دموکراسی» او را مطالعه نمودند؟ البته حرف و حديث‌هايی که در چهار ماه گذشته از زبان مسئولان نظام شنيده‌ايم، چنين انتظاری وجود دارد که بگويند «جان کين»، استاد علوم سياسی دانشگاه «وست‌مينستر» لندن در سفرهای پيشين خود به ايران، سری هم به مدرسه راهنمايی رضا زده بود. با اين وجود، آيا وقت آن نرسيده که مسئولان امور برای لحظه‌ای بيانديشند که اين قبيل واکنش‌های يک‌پارچه _‌چه در مدارس يا در جامعه‌_ ناشی از يک نياز مشترک و ناشی از يک ضرورت است؟ در چنين فضايی تبليغ مسئولان نظام عليه انقلاب مخملی، به يک ضد تبليغ عليه خود نظام مبدل خواهد شد. باور نمی‌کنيد؟ حالا چهار چشمی واکنش کودکان مدرسه راهنمايی امام رضا را وارسی کنيد و حتماً به اين نتيجه خواهيد رسيد: انقلاب مخملين و سبز یعنی انقلابی که از مدارس آغاز خواهد شد. انقلابی که به زودی بساط ریش و پشم و تظاهر و محدودیت را از میان برخواهد چید.
بديهی است که مسئولان امنيتی و نظامی در جهت انحراف افکار امت وفادار به خود، هرازگاهی نام و نشان افرادی را در جامعه طرح خواهند کرد که آن‌ها رهبران جنبش و وابستگان به قدرت‌های غربی هستند. اما بد نيست پيشاپيش در بارۀ اين مورد خاص بگوئيم که بی‌هوده دنبال رهبران و سازمان‌دهندگان انقلاب نگرديد. شيوه برخورد دانش آموزان _‌به‌عنوان نمونه‌ای از واکنش‌ها‌_ به‌سهم خود نشان می‌دهند که رهبران انقلاب مخملين در عرصه‌ی عمل، در پاسخ‌گويی به معضلات، در سازمان‌دهی‌های ابتکاری و در پائين‌کشيدن بار هزينه‌ها شناخته خواهند شد. آن‌ها يعنی رهبران، هنوز افرادی هستند بدون نام و نشان.

__________________________________

جمعه، آبان ۰۱، ۱۳۸۸

چرا می‌گوئيم: نه غزه؛ نه لبنان؟


راهپيمايی روز سيزده آبان نزديک است. يکی از بحث‌های مهم شبکه‌ها، محفل‌ها و انجمن‌ها، انتخاب شعار کليدی برای چنين روزی است. گويا برخی از ايرانيان شعار کليدی "نه غزه؛ نه لبنان؛ جانم فدای ايران" را در راهپيمايی روز قدس درست نفهميدند. وجه غالب مخالفت هم پيش از اين‌که جنبه اغنايی و استدلالی داشته باشد بيش‌تر، برگرفته از اعتقادی است سراپا موهوم. يعنی نه زمينه‌ی تاريخی‌ـ‌دينی دارد و نه مستند ايدئولوژيک. برعکس، موافقان شعار "نه غزه؛ نه لبنان؛ جانم فدای ايران" استدلال می‌کنند که ما ايرانيان براساس نماد ملی‌مان که می‌گويد: "بنی آدم اعضای يک‌ديگرند"، به‌هيچ‌وجه مخالف کمک به کشورهای نيازمند نيستيم. اما ميان کمک و نابودی منافع و ثروت ملی بايد مرز مشخصی کشيد. راهی را که مسئولان مختلف جمهوری اسلامی در سی سال گذشته طی کردند و پشتِ سر نهاده‌اند، راهی است که سرانجام به نابودی کامل ايران و ايرانيان منتهی خواهد شد. در کدام مکتب و مذهب و کتابی نوشته‌اند که خودويرانی، مساوی با کمک‌های انسان‌دوستانه است؟
از ميان ايميل‌های مختلفی که به اين مسائل پرداخته‌اند، مطلب زير را بدين علت که تاحدودی مربوط می‌شود به مضمون راهپيمايی سيزده آبان انتخاب کرده‌ام تا همه ما به‌اتفاق بيانديشيم که چگونه يک‌دنده‌گی و لجاجت کور در مخالفت با آمريکا، سبب شد تا پای‌بند به استراتژی احمقانه‌ای بشويم: "به همه كشورها بايد باج داد تا به آمريكا باج نداد".

جنگ تحميلی، دريای خزر، تناقض و...
1- عقب نشينی از حقوق ملت ايران خيانت است...
2- ما بر سر حقوق مسلم خود حاضر به مذاكره با هيچ كشوری نيستيم...
3- ما ذره‌ای از حقوق ملت ايران عقب نشينی نخواهيم كرد....
4- اصولاً ملت ايران اجازه نخواهد داد كه بر سر حقوق اساسی آن‌ها با كسی مذاكره كنيم...
5- ما ذره ای از حقوق ملت ايران عقب نشينی نخواهيم كرد...
6- ما از حقوق ملت‌مان به اندازه سر سوزنی كوتاه نمی‌آييم....
7- جهانيان بدانند ملت ايران از حقوق مسلم خود عقب نشينی نخواهد كرد...
8- ...
جملات فوق عيناً متن گفته‌های مسئولين ايران است. در طی ساليان اخير چندبار جملات فوق را شنيده‌ايد؟
10 بار، 100 بار، 1000 بار ...

يك سوال ؟!
طبق بند ششم قطعنامه لازم الاجرا 598 شورای امنيت (كه با توافق سه جانبه ايران ، عراق و سازمان ملل متحد تنظيم شد)، دبير كل سازمان ملل موظف به شناسايی متجاوز در جنگ ايران و عراق می‌شود و پس از شناسايی، متجاوز ملزم و متعهد به پرداخت كليه خسارات و همچنين غرامت به كشور مقابل می‌گردد. اين قطعنامه در تاريخ 27 تيرماه 1367 مورد قبول ايران و عراق قرار گرفت.
پس از بررسی هيئت‌های مختلف كارشناسی شورای امنيت و سازمان ملل ، خاويار پرز دكوئيار( دبير كل وقت سازمان ملل متحد) طي بيانيه‌ای رسمی عراق را متجاوز اعلام كرد و عراق ملزم به پرداخت كليه خسارات و همچنين غرامت به كشور ايران شد.
رييس جمهور وقت (هاشمی رفسنجانی) و وزير كشور وقت (عبدالله نوری) حداقل خسارت وارده به كشور در طول 2900 روز جنگ را 1000 ميليارد دلار ارزيابی و اعلام كردند. حال آن‌كه صرفا خسارت ناشی از کشته شدن 300 هزار نفر، مجروح شدن دست‌کم 700 هزار نفر، تخريب و ويرانی كامل (صد درصدی) حداقل 10 شهر كشور، تخريب عمده 5 استان كشور، حملات موشكی به حداقل 30 شهر كشور، وجود هزاران انسان بی‌خانمان و جنگ‌زده، تخريب صنايع و زيرساخت‌های اقتصادی و ... بسيار بيش‌تر از غرامتی است که تعيين گرديده بود.
اما از آن طرف: دانستن يک نکته ديگر نيز بسيار ضروری است که كشور كويت به‌خاطر 40 روز اشغال كشورش توسط عراق در جنگ اوّل خليج فارس، 200 ميليارد دلار غرامت درخواست كرد و اين مبلغ نيز به صورت اقساط در طی چند سال، از درآمد حاصل از فروش نفت عراق کسر می‌شد و به حساب كويت واريز می‌گرديد.
از مقايسه ميان دو کشور کويت و ايران بگذريم و به همين 1000 ميليارد دلار هم بسنده کنيم، چرا که در شرايط فعلی رقم بالايی است و می‌تواند درمانِ درد بی‌کاری جوانان ايرانی گردد.
اما
دولت ايران در اين مدت، يعنی بيش از 20سال، به‌هيچ‌وجه حاضر به پی‌گيری دريافت خسارت و غرامت خود از دولت عراق نشد. چرا؟
چندی پيش وقتی خبرنگاری از لاريجانی به‌عنوان يكي از مسئولين ارشد کشور( نماينده ويژه 18 ساله رهبر در شورای عالی امنيت ملی، رييس پيشين صدا و سيما و دبير وقت شورای عالی امنيت ملی و رييس فعلی مجلس) در باره علت عدم پيگيری غرامت جنگ از عراق می‌پرسد که سرنوشت پرداخت خسارات جنگ تحميلی بر كشور به كجا انجاميده است؟
لاريجانی در جواب وي با عتاب و تندی می‌گويد: ديگر در مورد اين قضيه سئوالی نپرسيد و پيگيری نكنيد . اين پرسش‌ها خلاف مصالح ملي است!؟
حالا خوانندگان آزادند به هر شکلی که مايل هستند در بارۀ مضمون پاسخی که رئيس مجلس داد، بيانديشند و ابعاد مختلف اين سخن را به دل‌خواه وارسی کنند که چرا و به چه دليل ما نبايد پی‌گير خسارات و غرامت جنگ ويران‌گری باشيم که آن همه زيان‌های جبران‌ناپذير انسانی، مادی و مالی بر مردم وارد آورد؟ البته پيشاپيش بگويم که به احتمال زياد، پاسخی منطقی نخواهيد يافت! شگفتی آن‌جاست كه ما بايد پی‌گير منافع فلسطين و لبنان و ونزوئلا و بوليوی و بوسنی و كاستاريكا و سريلانكا و ... باشيم اما حق پی‌گيری حقوق مسلم خود را نداريم!

يك سوال ديگر؟!
طبق دو معاهده رسمی فی‌مابين ايران و شوروی سابق در دهه 1920 و 1940 سهم ايران و شوروی سابق از حقوق و كليه منافع درياي خزر، مساوي و مشترك است.
همچنان كه معاهدات و حقوق بين¬الملل و منطق ايجاب می‌كرد در سال 1991 كشورهای تازه استقلال يافته شوروی سابق، به مجامع جهانی اعلام نمودند كشورهای آزاد شده به كليه معاهدات و تفاهم‌نامه‌های فيمابين با ساير كشورها پای‌بند هستند. لذا 4 كشور تركمنستان، قزاقستان، روسيه و آذربايجان، به دل‌خواه خودشان، مختار به تقسيم منافع دريای خزر، از سهم 50 درصدی شوروی سابق بودند.
اما جايگاه بين‌المللی و قدرت چانه زنی ايران در سال‌های اخير چنان تنزل يافت که تابع اوامر و دستورات سران كرملين ( روسيه) شديم و آن‌ها ديپلمات‌های ما را به جايی‌ کشاندند که سرانجام، سران ايران حاضر شدند بر سر 50 درصد سهم قطعی و قانونی خود در دريای خزر بر سر ميز مذاكره بنشينند. در اجلاسی كه به دليل حضور شخص ولاديمير پوتين(رييس جمهور وقت روسيه) با ذوق‌زدگی زائدالوصف ايران در تهران برگزار شد، به جايی رسيديم كه در عين ناباوری سهم ايران از منافع رو و زيرزمينی خزر 11/3 (يازده و سه‌دهم ) تعيين شد!
پنجاه درصد كجا و يازده درصد كجا ؟!
وقتی اين مساله با واكنش شديد نخبگان و مردم مواجه شد ، وزير خارجه دولت نهم در مراسم عيد غدير در ميان كاركنان وزارت خارجه اعلام كرد:"اين اعتراض‌ها يك جنجال سياسی است . اين را بدانيد حق ايران از رژيم حقوقی دريای خزر هيچ‌گاه در طول تاريخ بيش از 11 ( يازده)درصد نبوده است!"
كار به جايی رسيد كه كاظم جلالی (عضو و مخبر كميسيون امنيت ملی و سياست خارجی مجلس) اعلام كرد: "اگر ما به سهم 20 درصدی از خزر برسيم برای ما يك پيروزی خواهد بود ."
جالب است اجلاس اخير براي تعيين رژيم حقوقی دريای خزر اين‌بار در قزاقستان و بدون دعوت از ايران انجام شد. و هم اكنون چندسال است به جايی رسيديم كه كشور آذربايجان نفت را، و كشور تركمنستان گاز را از زير آب و خاك خارج می‌كند اما ما نمی‌توانيم دَم بر آوريم. ( صحت اين گفته را می¬توانيد از هر كارشناس مستقل نفت و گاز جويا شويد.)
وقتي كشور آذربايجان (كه ايران خود را متعهد به ارسال كمك‌های انسان دوستانه كميته امداد امام به محرومان آن كشور می¬داند) ايران را از كنسرسيوم استخراج نفت در سواحل مشترك آذربايجان و ايران اخراج كرد، سخت‌ترين و تندترين واكنش ايران اين بود كه وزير خارجه ايران اين مساله را صرفا "كار بد" توصيف كرد و هيچ اقدام حقوقی براي استيفای حق مسلم ايران از منافع خزر انجام نشد.
ای كاش به جای روسيه، آمريكا در ساحل خزر بود . چون مسئولين ايران فقط می‌توانند در مقابل آمريكا و اسراييل چنگ و دندان نشان دهند و در مقابل ساير كشورها كلاه ايران پشم ندارد.
در واقع تئوری و دكترين اصلی جمهوری اسلامی چنين است:
"به همه كشورها بايد باج داد تا به آمريكا باج نداد".
کاری به درک غلط و نوع استدلال مسئولين نداريم که ارتباط با قدرت‌های بزرگ جهانی را به معنای باج‌دهی می‌فهمند، ولی با توجه به کل سياست‌ها و عمل‌کردهايی را که تا کنون در عرصه بين‌المللی اتخاذ و پياده نموده‌اند، شما بگوئيد: آيا سخنان مسئولين جمهوری اسلامی درباره كوتاه نيامدن از حقوق ملت ايران، صحت دارد؟
ضميمه:
جوسازی عراقی‌ها علیه قرارداد مشترک 1975 با ایران (اظهارنظر خوانندگان را حتماً بخوانيد)
تغییر نام میدان گازی ایرانی آرش به «الدوره» و سکوت تأمل‌بر‌انگیز ما

__________________________________

شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۸

خودآزمايی و آزمايش رفتاری ذهن

مطلب زير را که يکی از دوستان ايميل زد لطفاً تا آخر بخوانید و به اتفاقی که می‌افته کمی فکر کنید (30 ثانیه بیش‌تر وقت نمی‌گیره)


لطفا به سوالات زیر به سرعت پاسخ دهید:



نتیجه چیست؟



2+2









4+4









8+8









16+16









خیلی سریع عددی بین 12 تا 5 انتخاب کنید. انتخاب کردید؟

حالا برید پایین

.....

...

..

.

..

...

.....

...

..

.

..

...

.....

...

..

.

..

...

.....

...

..

.

..




عدد انتخابی شما 7 بود؟





این آزمایش توسط یکی از محققان برجسته در زمینه مطالعات ذهنی در امریکا، پرفسور "مک کین" انجام شده.

در این آزمایش با طرح 4 سوال اوّل ذهن شما شرطی شده و در هنگام انتخاب
عددی بین 12 تا 5 ابتدا ذهن این دو عدد را جمع می‌کند یعنی 17 ولی 17 بین
دو عدد 12 تا 5 نیست. ذهن اتوماتیک به عدد 7 می‌رسد که از 5 هم بزرگ‌تر
است.

این آزمایش انقلاب بزرگی در آزمایشات رفتاری ذهن نسبت به آموخته‌های ما
از دوران کودکی و اجتماع و آن‌چیزی که شبانه روز از طریق رسانه‌ها به ما
میرسد ایجاد کرده است.

طبق نتیجه تحقیقات مردم وقتی ذهن‌شان شرطی شد از انتخاب یا تفکر در جهت دیگر می‌ترسند و در دراز مدت استقلال فکری هر کس مسائل پیرامونش می‌شود
نه تفکرات واقعی خودش.

به گفته دانشمندان: بیشتر فکر کنید و از بیان نتایجی که می‌رسید نترسید!

__________________________________

جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۸۸

مصباح‌يزدی، عذاب خامنه‌ای در اين دنيا


گر نظر افتدم به تو، چهره به چهره رو به رو
چنگ زنم به ريش تو، می‌کشمش مو به مو


تازه‌ترين نظريه محمدتقی مصباح يزدی صبح ديروز وارد بازار بورس فقاهت شد: "همیشه کسانی مانع برقراری عدالت هستند و جز با مجازات تسلیم نمی‌شوند؛ از همین رو قرآن اجرای عدالت را متوقف بر آهن و سلاح دانسته است."
در ظاهر اين نظريه می‌تواند توجيه فقهی کشتار اخير آن گروه از پاسداران و بسيجيانی باشد که می‌خواستند تمايلات ولی فقيه را مبنی بر انتخاب و پيروزی احمدی‌نژاد، در ايران بعد از انتخابات پياده کنند. استنباط مصباح از قرآن چنين است که تمايلات رهبری از هر لحاظ مهم‌تر و ارجح‌تر از قانون اساسی و عين عدالت است و بنا بر چنين استنباطی است که می‌گويد: "قانون اساسی به تأیید و امضای ولی فقیه اعتبار پیدا می‌‌کند؛ نه این‌که _‌آن‌گونه که بعضی‌ها تصور کرده‌اند‌_ اعتبار ولایت فقیه به قانون اساسی باشد".
اما از آن‌جايی که هر اجتهادی پيش از اين‌که توجيه‌گر عمل‌کرد غلط گذشته‌ی مؤمنان و وفاداران به ولايت باشد، بيش‌تر و عموماً، بسترگشا و نظم‌دهنده رفتارها و کردارهای آينده مقلدان است؛ پرسش کليدی اين است که غرض و انگيزه اصلی مصباح از طرح چنين نظريه يا اجتهادی چه بود و در خدمت به کدام هدف خاصی می‌تواند باشد؟ آيا می‌توانيم اين اجتهاد را به‌معنای صدور مجوز کشتار مخالفانی که از اين پس به خيابان‌ها می‌آيند تلقی کنيم؟ مطابق ديدگاه فقهی مصباح، پاسداران [=محافظان ولايت] در سرکوب مردم [=رعيت، افراد صغير و نيازمند قيم] ملزم به گرفتن مجوز نيستند. چرا که وظيفه رعيت در همه‌ی حالت‌ها و وضعيت‌ها، تنها اطاعت است. اطاعت از ولايت، اطاعت از خدا به حساب می‌آيد و سرپيچی از آن نيز، بمنزله شرک معنی می‌شود. وظيفه مومنان نيز پيشاپيش در مبارزه با شرک و مشرکان روشن گرديد و ديگر نيازی به تجديد مجوز نيست.
در نتيجه منظور و مخاطبان اصلی مصباح افرادی هستند که براساس نظريه ولايی، هنوز در فرازی بالاتر از رعيت قرار دارند. يعنی آن قشری که حکومت ولايی در سی سال گذشته، بنا به دلايل مختلف و به‌رغم تهاجم‌های متفاوت، هنوز نتوانسته با آن‌ها تعيين تکليف کند. روی همين اصل و از منظر سياسی نظريه بغايت ارتجاعی و ضد انسانی مصباح به اين دليل حائز اهميت و قابل توجه‌اند که در روز پيش، تنها فقيه محترم، مردمی و انسان‌دوست ايرانی آقای منتظری، در جلسه درس اخلاق خود مؤکداً اشاره نمود که "حفظ نظام، يک واجب نفسی نيست".
وظيفه اين قلم بررسی و ارزش‌گذاری روی نظريه آقای منتظری نيست و آگاهانه از کنار اين بحث می‌گذرم که مشکل اصلی و اساسی در جامعه ما بر سر وجود و حضور محترم خود نظام ولايت است. اين عدم تطابق و تحميلی، خواسته يا ناخواسته حفظ آن را برای طرف‌داران نظام اسلامی به يک واجب نفسی تبديل می‌کند. با اين وجود، به اين حقيقت نيز واقفم که گروهی از مؤمنان، جدا از اين مسئله که مقلد آقای منتظری باشند يا نباشد‌، برای نظرات او احترام ويژه‌ای قائل می‌گردند. همين توجه ويژه موجب نگرانی‌هايی است که حاميان دربار ولايت همواره از آن رنج می‌برند. به‌زعم مصباح، سخنان روز چهارشنبه آقای منتظری نه تنها سدی است در مقابل اجرای باصطلاح عدالت خامنه‌ای در جامعه، بل‌که آن سخن به‌سهم خود می‌تواند بستر شک و ترديد را در ذهنيت مؤمنان و وفاداران به حکومت ولايی، باز و تقويت نمايد. به‌همين دليل مصباح با دستپاچگی تمام و از روی کينه در روز بعد جلسه درس اخلاق آقای منتظری، به پاسداران توصيه می‌کند برای تحقق اجرای عدالت خامنه‌ای و به استناد آيات قرآنی، می‌توانيد دهان اين پيرمرد را با سُرب پُر کنيد.
حال مسئله مبهم و کليدی اين است که نقش و جايگاه مصباح يزدی در دربار ولايت چيست و کجاست؟ البته هيچ الزامی نيست که رهبران نظام‌های مختلف سياسی در جهان حتماً تئوريسين باشند. اين دو جايگاه را بايد از هم تفکيک کرد. اما وقتی طرف‌داران نظام ولايت فقيه در جامعه معتقدند که ولی فقيه به‌زعم آنان جامع‌الشرايط است، صلاحيت علمی لازم را برای افتاء در ابواب مختلف فقه داراست و عجيب‌تر، انتخاب او از جانب خداست؛ ناچارند به اين پرسش نيز پاسخ بدهند که رهبر آنان چه‌طور ولی فقيه جامع‌الشرايطی است که همواره از فقيه ديگری خط و ربط می‌گيرد؟ اميدوارم نگوئيد که مخالفان نظام ولايت فقيه، در ارتباط با مسائل فقهی و موضوع ولايت اطلاع دقيقی ندارند و اين قبيل مسائل را نمی‌فهمند؟ اين شکل پاسخ توجيه مناسبی نيست؟ مخالفان چه اطلاعات دقيقی داشته باشند و چه نداشته باشند، دست‌کم يک نکته مهم را نمی‌توان انکار کرد که آن‌ها پيش از رهبری کنونی، بمدت ده سال ولايت خمينی را تجربه کردند و نيک هم می‌دانند چرا امثال مصباح‌ها در آن دهه خفقان گرفته بودند؟ آن‌هايی که می‌خواهند بلبلی امروز مصباح را که آشکارا خواهان مرگ ديگران است توجيه کنند، تنها يک راه دارند و آن، اعلام علنی اين نکته است که خدا در اين دور از ولايت، هم‌زمان خامنه‌ای و مصباح را با هم انتخاب کرد. دليل‌اش هم روشن است: مصباح را عذاب خامنه‌ای در اين دنيا قرار داد که بدون وجود او نمی‌تواند عرضه اندام کند؛ و خامنه‌ای را عذاب مصباح، که با ديدن جايگاه او شب و روز حرص و خودخوری کند.

__________________________________

پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۸

آخرين رهبر و آخرين شاهد


مارک ادلمن، آخرین رهبر بازمانده قیام گتوی ورشو، بعد از شش دهه پيکار مداوم در راه آزادی و دموکراسی، جمعه شب گذشته (۲ اکتبر) در شهر ورشو درگذشت. مارک ادلمن به هنگام مرگ ۹۰‌سال داشت و یکی از چند صد یهودی‌ای بود که در روز ۱۹ آوریل ۱۹۴۳ در قیامی مسلحانه علیه نازی‌ها شرکت داشتند؛ قیامی که مظهر مقاومت یهودیان ورشو در دوره غلبه نازی‌ها بود و پس از سه هفته مقاومت، توسط نیروهای اس اس (پاسداران امنيتی و محافظان هیتلر و دیگر رهبران نازی) سرکوب شد. در اين سرکوب، حدود ۷۰۰۰ تن از يهوديان جان خود را از دست دادند.
منبع: دويچه‌وله

کسی که تا حدودی با ايده‌ها و زندگی و مبارزه مارک ادلمن عليه انواع نظام‌های توتاليتاريسم و عليه هر مدل از تفکر تماميت‌خواهانه آشنايی داشته باشد، به احتمال بسيار از خود خواهد پرسيد که مارک در واپسين روزهای پيش از مرگ، بيش‌ترين توجه‌اش معطوف به کدام يک از کشورهای جهان بود و در باره چه چيزهايی می‌انديشيد؟
اگر چه در دادن پاسخ هنوز دو دل و مشکوک هستيد ولی با اطمينان به شما خواهم گفت درست حدس زديد: در بارۀ ايران! اما چرا در بارۀ ايران؟ آيا به اين دليل ساده که يهودی تباری در آلمان نازی مرتکب جنايتی خوف‌انگيز و نفرت‌انگيزی می‌گردد و يهودی تبار ديگری در ايران اسلامی، با برافراشتن پرچم يهودی‌ستيزی، هولوکاست را از اساس نفی و انکار می‌کند؟ يعنی مارک ادلمن هم در سر پيری يکی از مدافعان نظريه‌ی طنز‌آميز عبداله شهبازی گرديد و مثل او معتقد است که سر نخ همه‌ی حادثه‌های اسف‌انگيز و مشمئزکننده، سرانجام به يهودی تبارها ختم می‌گردند؟


چرا از اين در، يعنی از منظر يهودی تبار، وارد بحث شدم؟
يک روز بعد از مرگ مارک ادلمن (سوم اکتبر)، آقايان داميان مک‌ال‌روی و احمد وحدت، مطلبی را در «ديلی تلگرام» انتشار دادند مبنی بر اين‌که احمدی‌نژاد، تباری يهودی دارد. اين شيوۀ برخورد و زوم کردن بر روی مسائل فرعی و انحرافی و آن هم در زمانی که هنوز کم‌تر از ۲۴ ساعت از مرگ مارک ادلمن نمی‌گذشت را، اگر بنا به دلايل انسانی، اخلاقی و حقوقی پای حساب گرايش‌های آنتی‌سميتيزم نويسندگان ديلی تلگرام ننويسيم؛ دست‌کم و از منظر سياسی، اين هم‌زمانی بدين معناست که نويسندگان تعمداً می‌خواستند جهت نگاه و توجه عمومی را از مرگ آخرين رهبر و آخرين بازمانده جنايات فاشيسم، به سوی ديگری تغيير دهند.
واقعاً اگر احمدی‌نژاد تباری اسلامی، مسيحی يا بودايی داشت، نگاه نوع‌دوستی‌اش نسبت به دگرانديشان و دگر دين‌باوران تغيير می‌کرد؟ يا درجه غلظت انسانی‌اش بيش‌تر از آن چيزی می‌شد که امروز شاهدش هستيم؟ اين همان پرسش کليدی‌ای است که آخرين بازمانده گتوی ورشو پيش از مرگ در ذهن داشت و در بارۀ علت تغيير جهت و دگرگونی‌های ذهنی ايرانيان در سی سال اخير می‌انديشيد! چه شد که ملتی صلح‌جو، مسالمت‌جو و با آن تاريخ کُهن و درخشان مهاجرپذيری، ناگهان به جامعه‌ای يهودی ستيز شهره می‌گردند؟ سايت‌های معتبرش مطلب ديلی تلگراف را بی هيچ نقد و توضيحی در صفحه اوّل خود می‌گذارند و شهروندانش، به يک‌ديگر ايميل می‌زنند ببينيد که فلانی يهودی‌تبارست؟!
اگرچه ما هنوز پاسخ اين پرسش‌ها را بطور دقيق نمی‌دانيم و هنوز بی خبريم از اين که بعد از انقلاب، چگونه و تحت تأثير کدام عامل‌ها و نگرش‌ها، گروهی از خود منصوبان به شاگردی و حمايت از انديشه‌ی «هايدگر» [فيلسوف آلمانی‌ای که تا دَم مرگ هرگز نپذيرفت جنايت نازی‌ها را تقبيح کند] در ايران، در رأس نظام سياست‌گذاری قرار گرفته‌اند؛ ولی، مارک ادلمن پاسخ پرشس خود را به درستی می‌دانست و به همين دليل در بارۀ آينده ايران می‌انديشيد. او در زمانی که نماينده پارلمان لهستان آزاد بود گفت: ما نسل از جان گذشته و فداکاری بوديم. اگر فداکاری‌ها و از جان گذشتگی‌ها ما نبود، فاشيسم هرگز شکست نمی‌خورد. اما به قول امانوئل لويناس فيلسوف فرانسوی، مادامی که با جوهره تفکر و جنايت نازی‌ها که انکار دگرانديشی و دگربودگی‌ست مبارزه‌ای همه جانبه صورت نگيرند، آن جان‌گذشتگی‌ها و فداکاری‌ها يک‌شبه برباد خواهند رفت و شاهد جنايت‌های تازه‌ای به شکلی ديگر و در زير نام و نشانی ديگر خواهيم بود.

__________________________________

پنجشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۸

چگونه رسانه‌های جمعی می‌توانند تاريخ‌ساز باشند؟

کلی شيرکی
می‌خواهم در بارۀ دورنمای دگرگون‌شدۀ رسانه‌ها سخن بگويم و اين‌که، هرکس بخواهد می‌تواند پيامش را به هر جای جهان برساند چه معنايی دارد. سعی می‌کنم موضوع دگرگونی را با گفتن چند داستان روشن کنم.

داستان اوّل
نخست از انتخابات رياست جمهوری در نوامبر سال گذشته [2008] شروع می‌کنم. شما احتمالاً چيزهايی در باره‌اش در روزنامه‌ها خوانده‌ايد که در برخی از نقاط کشور نگرانی‌هايی وجود داشت مبنی بر جلوگيری بخشی از رأی دهندگان. بنابراين اين تدبير انديشه شد که از رأی‌گيری فيلم بگيرند. ايده آن بود که تک تک شهروندانی که می‌توانند از طريق تلفن‌های همراه عکس و فيلم بگيرند، محل رأی‌گيری را مستندسازی کنند، برای ديده‌بانی هرگونه تکنيک‌های تخلف جلوگيری از رأی دادن. و آن‌ها را در يک مکان مرکزی آپلود کنند و اين حرکت می‌توانست بعنوان يک نوع نظارت شهروندی عمل کند. يعنی شهروندان تنها برای ريختن رأی‌های خود نروند، بل‌که در عين حال سلامت کلی انتخابات را هم تضمين نمايند.
اين الگويی است که فرض را براين می‌گيرد که همه ما در اين کار باهم هستيم. سرمايه فنی نيست. سرمايه اجتماعی است! اين ابزار از نظر اجتماعی جالب توجه نمی‌شوند مگر، وقتی که از نظر تکنولوژيکی عادی شوند. وقتی اين ابزار تازه و درخشنده ظهور می‌کنند استفاده از آن‌ها در جامعه گسترده نمی‌شود. اين اتفاق زمانی می‌افتد که ديگر وجودشان برای مردم، عادی و پذيرفته شده است. چون در آن موقع رسانه بطور فزاينده‌ای جمعی می‌شود. نوآوری می‌تواند در هرجايی اتفاق بيافتد که مردم بتوانند اين ايده را بپذيرند که همه ما در اين مورد باهم هستيم. سپس کم‌کم نظاره‌گر چشم‌انداز رسانه‌ای خواهيم بود که نوآوری در هرکجای آن رُخ می‌دهد. و تا رفتن از يک نقطه به يک نقطه ديگر. اين يک دگرگونی عظيم است. نه اين‌که بخواهم نقطه دقيقی را مشخص کنم، ولی لحظه‌ای که داريم در آن زندگی می‌کنيم، اين لحظه که نسل تاريخی‌مان در آن به سر می‌برند بيشترين رشد قابليت‌های اظهار عقيده در تاريخ بشر را داراست. اين ادعای بزرگی است. حال سعی می‌کنم از آن دفاع کنم.
در طول 500 سال گذشته تنها چهار دوره بود که در آن رسانه آن‌قدر تغيير کرده که صلاحيت لقب انقلاب را داشته باشد. اولين‌اش معروف است: ماشين چاپ. تايپ متحرک، جوهرهای روغنی، تمام آن نوآوری‌ها که چاپ‌کردن را ممکن ساختند و اروپا را از ميانۀ سدۀ 1400 به بعد، زير و رو کردند. سپس چند سده پيش يک نوآوری در ارتباط دو طرفه به وجود آمد. رسانه محاوره‌ای، اوّل تلگراف و بعد تلفن. مکالمه‌های متنی‌ی کم‌سرعت، سپس مکالمه‌ی زنده صوتی. بعدش، حدوداً 150 سال پيش، انقلابی در زمينه‌ی رسانه ثبتی به جز چاپ به وجود آمد. نخست عکس‌ها، سپس ضبط صدا، بعد فيلم‌ها که به کلی در اجسام فيزيکی رمزگذاری شده بودند. و در آخر، در حدود 100 سال پيش، بهره‌برداری از طيف الکترومغناطيسی برای فرستادن صدا و تصوير در هوا، راديو و تلويزيون.
اين چشم‌انداز رسانه‌ای است که در قرن 20‌ام می‌شناسيم. اينها چيزهايی است که برخی از ما که سن خاصی داريم در آن‌ها بزرگ شده‌ايم و به آن‌ها عادت داريم. ولی يک عدم تقارن بحث‌انگيز در اينجا وجود دارد. رسانه‌ای که در مکالمه‌سازی خوب عمل می‌کند برای ساخت گروه‌ها خوب نيست. چيزی که برای ساخت گروه‌ها خوب است، برای ايجاد مکالمه مناسب نيست. اگر در اين جهان می‌خواهيد گفت‌و‌گو کنيد با يک نفر می‌توانيد مکالمه داشته باشيد. و اگر می‌خواهيد يک گروه را مورد خطاب قرار دهيد، بايستی يک پيام بفرستيد و همان پيام را به همه افراد گروه بدهيد. خواه از برج سخن پراکنی استفاده کنيد يا از ماشين چاپ.
آن دورنمای رسانه بود به آن شکلی که در قرن بيستم داشتيم. و اين چيزی است که تغيير کرده. اين تصوير که افکار يک طاووس خورده به صفحه‌ی نمايش «نقشه اينترنت» از بيل چِسويک است. او خطوط تقابل فعاليت‌های شبکه‌ای افراد را رديابی کرده و سپس آن‌ها را کُدگذاری کرده است. اينترنت نخستين رسانه در تاريخ است که خاصيت پشتيبانی از گروه‌ها و مکالمه‌ها را در آن واحد دارد. در حالی‌که تلفن‌ها به ما خاصيت ارتباط يک‌به‌يک عرضه می‌کردند؛ و تلويزيون و راديو، مجله‌ها و کتاب‌ها خاصيت يکی به گروه عرضه می‌کردند. اما اينترنت به ما خاصيت ارتباط گروه با گروه داده است. برای نخستين بار رسانه بطور طبيعی در پشتيبانی از اين‌گونه گفت و شنودها خوب عمل می‌کند. اين يکی از تغييرات بزرگ است.
دومين تغيير عمده اين است که همه رسانه‌ها ديجيتاليزه شده‌اند. اينترنت هم شد يک وسيطه نقليه برای همه رسانه‌های ديگر. به اين معنی که تماس‌های تلفنی به اينترنت منتقل شد‌ه‌اند. مجله‌ها به اينترنت کوچيده‌اند. فيلم‌ها به اينترنت کوچيده‌اند. و اين يعنی هر رسانه در کنار رسانه‌های ديگر است. به عبارت ديگر رسانه بطور روزافزونی کمتر تنها يک منبع اطلاعات است. و بيش‌تر يک مکان هماهنگی است. زيرا گروه‌هايی که چيزی را می‌بينند يا می‌شنوند، تماشا می‌کنند يا گوش می‌دهند حال می‌توانند دور هم جمع شوند و با يک‌ديگر صحبت کنند.
سومين تغيير بزرگ آن‌طور که «دن گيلمور» می‌گويد، تماشاچيان سابق اکنون می‌توانند توليدکننده هم باشند نه مصرف کننده. هر بار که يک مصرف‌کننده تازه به اين دورنمای رسانه‌ای می‌پيوندد، يک توليدکننده وارد می‌شود زيرا همان تجهيزاتی مثل تلفن‌ها کامپيوترها که به شما امکان مصرف می‌دهند، امکان توليده هم می‌دهند. مانند اين است که وقتی کتاب می‌خريديد، ماشين چاپ هم مجانی به شما داده باشند. يا تلفنی داشته باشيد که با فشار دکمه مناسب تبديل به يک راديو شود. اين تغييری شگرف در دورنمای رسانه‌ای است که به آن عادت داشته‌ايم. و تنها اينترنت يا غير اينترنت نيست. ما برای نزديک به 20 سال اينترنت را به شکل عمومی‌اش داشته‌ايم. و هر روز هم تغيير ماهيت می‌دهد همين‌طور که رسانه جمعی‌تر می‌شود، هر روز الگو عوض می‌کند حتا در ميان گروه‌هايی که خوب بلدند با اينترنت کار کنند.


داستان دوّم
ماه مه گذشته [2009] در استان «سيچوان» چين زمين لرزه وحشتناکی به قدرت 9/7 به مقياس ريشتر آمد. ويرانی سنگينی در ناحيه وسيعی داشت، همان‌گونه که شدت آن در مقياس ريشتر نشان می‌دهد. اما زمين لرزه همان‌طور در حال روی‌دادن گزارش شد. مردم از موبايل‌های‌شان پيامک می‌فرستادند، از ساختمان‌ها عکس می‌گرفتند. آن‌ها از لرزيدن ساختمان‌ها فيلم گرفتند و آن‌ها را در (کيوکيو) آپلود می‌کردند که بزرگ‌ترين سرويس‌دهنده اينترنت در چين است. آن‌ها [زلزله] را تويت می‌کردند. و همان‌طور که لرزه‌ها ادامه داشت، اخبارش مخابره می‌شد به دانش‌آموزان چينی که در جاهای ديگر بودند و به مدرسه می‌رفتند. يا بنگاه‌هايی که از ديگر نقاط جهان در چين دفتر باز کرده بودند. همه جای دنيا مردمی بودند که گوش می‌کردند، اخبار می‌شنيدند. بی‌بی‌سی نخستين وزش زمين لرزه چين را از تويتر دريافت کرد. تويتر وجود زمين لرزه را چندين دقيقه قبل از آن گزارش کرد که سازمان زمين‌شناسی آمريکا چيزی به صورت آنلاين برای خواندن گذاشته بود.
آخرين باری که در چين زمين لرزه‌ای به آن بزرگی آمد، سه ماه طول کشيد تا مقامات چينی وقوع چنين زمين لرزه‌ای را بپذيرند. حال شايد آن‌ها دوست می‌داشتند که اين بار هم همين کار را بکنند تا به‌جای اين‌که اين تصاوير را آنلاين ببينند. ولی آن‌ها اين گزينه را پيش رو نداشتند. زيرا شهروندان خودشان از مسئولان پيشی گرفتند. حتا دولت در مورد زمين لرزه توسط شهروندان خودش مطلع شد، نه از خبرگزاری «شين‌هُوا». و موج آن مثل ماده قابل اشتعال فراگير شد. برای مدتی ده لينک بيشتر کليک شده در تويتر _‌سرويس پيامک‌های کوتاه جهانی‌_ نُه تا از ده‌تا لينک در مورد زلزله بودند. مردم اطلاعات را تلفيق می‌کردند، ديگران را به منابع خبری ارجاع می‌دادند، مردم را به سازمان زمين‌شناسی آمريکا ارجاع می‌دادند. دهمين لينک [در تويتر نيز] در مورد تردميل رفتن يک بچه گربه بود، ولی خُب اين اينترنت است ديگر. با اين وجود نُه تا از ده تا لينک در ساعت اوليه مربوط بودند به زلزله. ظرف نصف روز سايت‌های اهداگر درست شده بودند و کمک‌ها از سرتاسر جهان سرازير شدند. اين يک واکنش جهانی شگفت‌انگيز و هماهنگ بود. چينی‌ها آن موقع در يکی از دوره‌های آزادی رسانه‌ها تصميم گرفتند بگذارند مردم راحت باشند. که بگذارند گزارش‌های شهروندان چينی بپرد. و بعد اين اتفاق افتاد. مردم کم کم دريافتند در استان شينهوان، دليل اين‌که اين همه ساختمان‌های مدارس روی دانش‌آموزان فرو ريختند، چون بطور غم‌انگيزی زمين لرزه در يک روز تحصيلی رُخ داد، و دليل اين‌که اين همه ساختمان‌های مدارس فرو ريخت، اين بوده که مقامات فاسد رشوه دريافت کرده بودند تا بگذارند آن ساختمان‌ها با شرايط کم‌تر از حالت قانونی ساخته شوند. پس آن‌ها، شهروندان روزنامه‌نگار شروع کردند به گزارش آن. و يک تصوير باور نکردنی بود. شايد شما آن‌را در صفحه نخست نيويورک تايمز ديده باشيد. يک مقام محلی عملاً در خيابان و در برابر تظاهرکنندگان به خاک افتاده بود. البته بمنظور متفرق کردن مردم. در اصل می‌خواست بگويد «ما هر کاری برای تسکين شما می‌کنيم فقط خواهشاً به اعتراضات عمومی پايان دهيد». ولی تظاهرکنندگان مردمی بودند که کاملاً راديکال شده بودند زيرا که به لطف سياست تک فرزندی، آن‌ها همه‌ی نسل بعدی‌شان را از دست داده بودند. کسی که مرگ تنها فرزند را ديده باشد، حال چيزی برای از دست دادن ندارد. پس اعتراضات ادامه پيدا کرد. سرانجام دولت چين برخورد خشونت‌آميز کرد. رسانه‌های شهروندی ديگر کافی بود و شروع کردند به دستگيری معترضين. آن‌ها شروع کردن به بستن رسانه‌هايی که اعتراضات در آن‌ها جريان داشت.
چين احتمالاً موفق‌ترين مجری سانسور اينترنت در جهان است، با استفاده از سامانه‌ای که مشهور به ديواره آتش بزرگ چين است. ديواره آتش بزرگ چين متشکل از مجموعه‌ای نقاط مراقبت است که فرض را براين می‌گيرد که رسانه توسط حرفه‌ای‌ها توليد می‌شود؛ اغلب از جهان خارج می‌آيد؛ در قطعات نسبتاً کم حجم می‌آيد و به نسبت، آهسته وارد کشور می‌شود. به خاطر اين چهار ويژگی، آنها قادرند آن را قبل از ورود به کشور فيلتر کنند. ولی به مانند خط دفاعی ماژينو، ديواره آتشين بزرگ چين برای رويارويی با اين چالش در سمت اشتباهی قرار گرفته بود. به اين دليل که هيچ‌کدام از آن چهار چيز در اين فضا درست نبود. رسانه توليد داخل بود، توسط آماتورها توليد می‌شد. به سرعت توليد می‌شد و به مقدار آن‌چنان فراوانی توليد می‌شد که هيچ راهی برای فيلترکردن آن پا به پای ظاهر شدنش نبود. خب حالا دولت چين که برای دوازده سال با موفقيت تمام وب را فيلتر کرده بود، اکنون در موقعيتی قرار گرفته بود که می‌بايست تصميم می‌گرفت که آيا اجازه دهد يا اصلاً کل سرويس را تعطيل کند. چون هزينه تغيير شکل به رسانه آماتور آنقدر هنگفت است که نمی‌توانند به هيچ روش ديگری به آن رسيدگی کنند. و در حقيقت همين هفته دارد اتفاق می‌افتد، در 20‌امين سالگرد تيانانمن آن‌ها فقط دو روز پيش اعلام کردند که به سادگی دسترسی به تويتر را می‌بندند. چون هيچ راه ديگری جز آن برای فيلترش نداشتند. آنها مجبور بودند شير آب را به کل ببندند.
اکنون ا‌ين مسائل تنها روی کسانی که می‌خواهند پيام‌ها را سانسور کنند تأثير نمی‌گذارد بل‌که، روی مردمی که می‌خواهند پيام بفرستند تأثير دارد. زيرا اين واقعاً يک دگرگونی در کل اکو سيستم است، نه فقط يک استراتژی خاص. مشکل کلاسيک رسانه، از قرن بيستم اين بوده که چگونه يک سازمان پيامی را که می‌خواهد به گروهی از مردم که در کناره‌های شبکه پخش شده‌اند برساند. و اين پاسخ قرن بيستمی است که پيام را دسته‌بندی کند و يک پيام را به همه بفرستد. پيام ملی، افراد هدف‌گيری شده، ميزان نسبتاً کم توليدکنندگان و بسيار هزينه بر. بنا بر اين رقابت زيادی وجود ندارد. اين چگونگی دسترسی به مردم است. دورۀ همه اينها به پايان رسيده است. ما به طور فزاينده‌ای در دورنمايی قرار گرفته‌ايم که رسانه در آن، جهانی، اجتماعی، حاضر در همه جا، و ارزان است. اکنون بيش‌تر سازمان‌هايی که تلاش می‌کنند پيام‌ها را به جهان خارج بفرستند، به مجموعه توزيع شده پيام‌گيران، به اين تغيير عادت کرده‌اند. شنوندگان می‌توانند متقابلاً صحبت کنند و اين يک کمی عجيب است. ولی بعد از مدتی به آن عادت می‌کنيد، همان‌طور که مردم عادت می‌کنند. ولی اين واقعاً تغيير ديوانه‌واری نيست که ما در ميانه‌اش داريم زندگی می‌کنيم. تغيير واقعاً ديوانه‌وار اينجاست، اين حقيقت که آن‌ها واقعاً از هم جدا نيستند. اين امر که مصرف‌کنندگان سابق حالا توليد کننده هستند. اين امر که شنوندگان خودشان می‌توانند مستقيماً باهم صحبت کنند. چون آماتورهای بسيار بيشتری از حرفه‌ای‌ها وجود دارند و به خاطر اندازه شبکه، پيچيدگی شبکه در حقيقت به توان دوی شمار شرکت‌کننده‌هاست. به اين معنی که وقتی شبکه رشد می‌کند، بسيار بسيار بزرگ‌تر می‌شود. تا دهه گذشته، بيش‌تر رسانه‌ای که برای مصرف عموم در دسترس بود، توسط حرفه‌ای‌ها توليد می‌شد. آن روزها به پايان رسيد و برنخواهد گشت! حالا خطوط، سبز هستند، که منبع محتوا، رايگان‌اند. که اين مرا به داستان آخرم می‌رساند.

داستان سوم
ما يکی از خلاقانه‌ترين کاربردهای رسانه اجتماعی را در جريان کمپين باراک اوباما ديديم. منظورم از خلاقانه‌ترين، استفاده در سياست نيست بل‌که استفاده‌ای است که کلاً شده. يکی از کارهايی که کمپين اوباما کرد اين بود که در اقدامی مشهور [سايتی با آدرس زير] ارائه کردند: من باراک اوباما دات کام.
ميليون‌ها شهروند برای عضويت در اين کمپين شتاب داشتند و می‌خواستند ببينند چگونه می‌توانند کمک کنند. يک گفتمان باور نکردنی در آنجا [در سايت] ظهور کرد. تا اين‌که در تابستان اوباما اعلام کرد که می‌خواهد رأی‌اش را در مورد «قانون نظارت بر اطلاعات خارجی» عوض کند. او در ژانويه گفته بود آن سند را امضاء نخواهد کرد که به تله‌کام آزادی احتمالاً جاسوسی بدون ضمانت افراد آمريکايی را می‌دهد. در تابستان و در ميانه‌ی کمپين همگانی او گفت: «من بيش‌تر در مورد اين موضوع انديشيده‌ام، نظرم عوض شد. من به سند رأی مثبت خواهم داد». بسياری از طرف‌داران اوباما در سايت خودش آشکارا شوريدند. وقتی سايت را ساختند، سناتور اوباما بود. نامش را بعداً عوض کردند. لطفاً در مورد «قانون نظارت بر اطلاعات» درست برخورد کنيد. در مدت چند روزی که اين گروه ساخته شد، يکی از سريع‌ترين گروه‌های رشدکننده در ««من باراک اوباما دات کام» شد. در طول هفته‌ها بعد از ساختن‌اش بزرگ‌ترين گروه بود. اوباما بايد يک اعلاميه مطبوعاتی صادر می‌کرد. او بايد پاسخی می‌فرستاد و چنين گفت: «من مطلب را ملاحظه کردم. من درک می‌کنم که شما از کجا می‌آييد. ولی با در نظر گرفتن همه جوانب، من هنوز هم به همين شکلی که هست رأی خواهم داد. ولی من می‌خواستم با شما تماس برقرار کنم و بگويم می‌فهمم که شما با من مخالف‌ايد، و من پيامد آن را در اين موضوع قبول می‌کنم». اين [سخن] هيچ‌کس را راضی نکرد ولی بعد، نکته جالبی در بحث به وجود آمد. مردم در گروه پی بُردند که «اوباما» هيچ‌گاه صدای آن‌ها را نبست. هيچ‌کس در کمپين اوباما هرگز تلاش نکرد تا گروه را پنهان کند، يا عضويت در آن را سخت‌تر کند، يا منکر وجودش شود، آن را پاک کند، يا آن‌را از سايت بردارند. که آن‌ها فهميده بودند که نقش آن‌ها در سايت «من باراک اوباما دات کام» جمع کردن حاميان است، نه کنترل کردن حاميان. و اين، از آن نوع انضباط‌هايی است که استفاده بسيار بالغانه‌ای از رسانه را می‌طلبد.
رسانه، دورنمای رسانه‌ای که می‌شناختيم، با همۀ آشنا بودنش، با همۀ ادراک آسان اين ايده که حرفه‌ای‌ها پيام را برای آماتورها پخش می‌کنند، به‌طور فزاينده‌ای رو به انقراض است. در دنيايی که رسانه، جهانی، اجتماعی، حاضر و ارزان است؛ در جهانی از رسانه که شنوندگان سابق، حال به‌طور روزافزونی شرکای کامل هستند؛ در جهانی که رسانه کم‌تر و کم‌تر در مورد شکل‌دادن به يک پيغام منفرد برای مصرف افراد است و بيش‌تر و بيش‌تر، راهی است برای ساختن محيطی برای دور هم جمع شدن و پشتيبانی گروه‌ها و انتخابی که با آن مواجه می‌شويم. منظورم اين است هرکس پيامی دارد که می‌خواهد در جهان شنيده شود، در اين مورد نيست که آيا اين محيط رسانه‌ای است که ما می‌خواهيم در آن کار کنيم يا نه. اين محيط رسانه‌ای‌ست که بدست آورديم. پرسشی که پيش روی همه ما هست اين‌که: چگونه می‌توانيم به‌ترين بهرۀ ممکن را از اين رسانه ببريم؟ با اين که اين به معنی تغيير در روش هميشگی ما هست!

__________________________________