یکشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۵

بايد بمانی!Muss bleiben



بعد از چند ماه تلاش، سرانجام نيروهای واقع‌بين آلمانی با شعار «تو بايد بمانی!» موفق شدند تا خانم آنگلا مرکل صدراعظم فعلی آلمان را که پيش‌تر تحت تأثير موفقيت‌های انتخاباتی حزب سوپر راست «آلترناتيو برای آلمان» در چند ايالت مختلف به ترديد افتاده بود؛ لحظاتی پيش وادارند تا خود را برای چهارمين بار نامزد مقام صدراعظمی کند.  
 
انگار همين ديروز بود نه يازده سال پيش (۲۲ نوامبر۲۰۰۵)، زمانی که آنجلا مرکل در نخستين لحظات پذيرش مقام صدراعظمی آلمان، دست راست‌اش را به نشانه‌ی سوگند بالا گرفت و قبل از خواندن متن رسمی سوگندنامه؛ پيشاپيش گفت: "من می‌خواهم به آلمان خدمت کنم!" 

آن روز ميليون‌ها نفر از آلمانی‌ها که ناباورانه به صفحه‌ی تلويزيون خيره شده بودند، هرگز نمی‌توانستند بپذيرند که خانم مرکل می‌تواند در تغيير عادت‌ها و نگاه غيردوستانه‌ی جهانيان نسبت به مردم آلمان، ۱۸۰ درجه تحول ايجاد کند؛ کاری که پيش از او ويلی برانت صدراعظم صاحب نام و محبوب آلمانی‌ها به‌رغم ابتکارها و تلاش‌های پی‌گيرش نتوانست و شکست خورد.  

ايرانی‌هايی که شاهد فروريختن ديوار برلين بودند، نيک به‌خاطر دارند که ويلی برانت در آن شب فراموش نشدنی در خطاب به آلمانی‌ها گفته بود: "از اين پس آلمانی‌های شرق و غرب که جدا اما متعلق به هم بودند، در کنار هم و با همديگر می‌بالند"؛ و امروز، بجرأت در تأييد و تحقق سخنان ويلی برانت می‌توان گفت که خانم مرکل، بارزترين نمونه و نماد آن بالندگی است. زنی که تجربه‌ی زندگی دو دنيای بغايت متضاد را پشتوانه دارد؛ زنی که باراک اوباما چند روز پيش با تأکيد ويژه‌ای در باره‌اش گفت: "خانم مرکل يکی از سرمايه‌های ويژه و ارزشمند کشور آلمان است"؛ زنی که با نگاه دقيق و مديريت و پشت‌کارش در حمايت از آزادی و دمکراسی، در حمايت از صلح، در حمايت از محيط زيست، در حمايت از پناه‌جويان و آوارگان جنگ که هموازه پيشتاز و ثابت قدم بود؛ توانست نظر و احترام بسياری از جهانيان را به‌خود و مردم آلمان جلب کند. چنين کارنامه و خدمتی برای ما ايرانيانی که رهبران کشورمان بی‌سبب و بخاطر پاره‌ای دُگم‌انديشی‌ها و اتخاذ سياست‌های نابخردانه‌ و بی معنا تنفر جهانيان را متوجه‌ی ايران زمين می‌کنند؛ حائز اهميت اساسی است.    

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۵

دنیا نمی‌داند با آمریکا چه باید بکند

هنری کیسینجر: 

برای نخستین‌بار از زمان پایان جنگ جهانی دوم، آینده روابط آمریکا با جهان به شکلی نامشخص درآمده است. 

کشورهای دنیا، سیاست ‌خارجی خودشان را از ٦ تا ٩ ماه به حال تعلیق درمی‌آورند...



شهروند: روز چهارشنبه، یعنی روزی که آمریکا و تمام جهان در شوک پیروزی دونالد ترامپ فرو رفته بود، هنری کیسینجر مصاحبه‌ای تلفنی با مجله «آتلانتیک» انجام داد.
کیسینجر در این گفت‌وگو گفت که انتظار دارد کشورهای دیگر، خصوصا قدرت‌های بزرگ، تحقیقات وسیعی را در این مورد شروع کنند تا بدانند که چگونه به ریاست‌جمهوری ترامپ واکنش نشان دهند. او همچنین گفت که انتظار دارد داعش یا سایر گروه‌های جهادی همفکر داعش، با اقدام به حملاتی، به منظور تحریک ترامپ به نشان دادن واکنش، او را امتحان کنند. کیسینجر می‌گوید: «گروه‌های غیردولتی احتمالا چنین ارزیابی‌ای دارند که واکنش ترامپ، به یک حمله تروریستی مناسب اهداف آنهاست.»

*  شگفت‌زده شدید؟
گمان می‌کردم که هیلاری پیروز می‌شود.


*  پیروزی ترامپ چه معنایی برای نقش آمریکا در جهان دارد؟
خب، شاید این موضوع بتواند باعث ایجاد ارتباط میان سیاست خارجی و وضع داخلی ما بشود. یک شکاف عمیق میان فهم عامه از نقش سیاست خارجی آمریکا با فهم نخبگان وجود دارد. من گمان می‌کنم که رئیس‌جمهوری جدید، فرصت تطبیق دادن این دو را داشته باشد. گرچه او این فرصت را دارد، اما عملکرد او به خودش بستگی دارد.


*  حالا احساس بهتری نسبت به صلاحیت یا جدیت ترامپ دارید؟
دیگر باید صحبت در مورد این مسأله را کنار بگذاریم. او حالا رئیس‌جمهوری منتخب است. ما باید به او فرصت پرورش و بهبود نگرشش را بدهیم.


*  قصد دارید به او کمک کنید؟
قصد ندارم با او ارتباط برقرار کنم، اما از زمانی که من دفتر را ترک کرده‌ام، همواره رویکرد من در مورد همه رئیس‌جمهوری‌ها، همین بوده است. اگر از من بخواهد که به دیدنش بروم، این کار را خواهم کرد.


*  بزرگترین نگرانی شما در مورد ثبات جهانی، در باب این انتخابات چیست؟
کشورهای خارجی عکس‌العملی همراه با شوک خواهند داشت. این، بدان معناست که گمان می‌کنم امکان ایجاد شرایطی برای گفت‌و‌گوهای جدید پدیدار می‌شود. اگر ترامپ به مردم آمریکا می‌گوید، «این، سیاست خارجی من است» و بعضی از سیاست‌هایش با سیاست‌های گذشته ما یکسان نیست، اما همان اهداف اصلی را مدنظر دارد، بنابراین ادامه دادن، ممکن است.


*  چین چه واکنشی خواهد داشت؟
من تقریبا مطمئنم که واکنش چین، بررسی گزینه‌هایش خواهد بود. اما شک دارم که روسیه هم چنین واکنشی داشته باشد.


*  فکر می‌کنید که ترامپ مدافع پوتین است؟
نه؛ فکر می‌کنم او غرق لفاظی شده است، چون پوتین به لحاظ تاکتیکی حرف‌های خوبی در موردش زد و ترامپ نیز احساس کرد که باید واکنش مشابهی نشان دهد.


*  فکر نمی‌کنید که رابطه آنها به هر نحوی از قبل آماده بوده؟‌
خیر.


*  بنابراین هیچ شانس کوتاه‌مدتی برای روسیه وجود ندارد که از این موقعیت سود ببرد؟
احتمالا پوتین صبر می‌کند تا ببیند چه شرایطی پیش می‌آید. روسیه و آمریکا در مناطقی تعامل دارند که هیچ‌کدامشان قدرت کنترل همه عناصر را ندارند؛ مثل سوریه و اوکراین. احتمال دارد که بعضی از مشارکت‌کنندگان در این منازعات، احساس آزادی عمل بیشتری برای اقدامات خاص پیدا کنند. آن موقع، پوتین گزینه‌هایش را بررسی خواهد کرد.


*  پس احتمال بی‌ثباتی بیشتر هم وجود دارد.
من یک توضیح کلی می‌دهم؛ من گمان می‌کنم که تقریبا همه کشورهای دنیا، سیاست ‌خارجی خودشان را از ٦ تا ٩ ماه به حال تعلیق درمی‌آورند و منتظر می‌مانند تا ماحصل انتخابات ما را ببینند. آنها به تازگی وضع ما را به مثابه یک انقلاب داخلی دیده‌اند. آنها در آینده بخشی از دوران ما را مطالعه خواهند کرد. از جهت دیگر، وقایع هستند که تصمیم‌گیری را ضروری می‌سازند. تنها استثنا برای این قاعده، شاید گروه‌های غیردولتی باشند؛ شاید آنها انگیزه‌ای برای تحریک واکنش آمریکا داشته باشند که موقعیت جهانی ما را تضعیف کند.


*  تهدید داعش اکنون جدی‌تر است؟
گروه‌های غیردولتی احتمالا چنین ارزیابی‌ای دارند که واکنش ترامپ به یک حمله تروریستی مناسب اهداف آنهاست.


*  ایران چه واکنشی خواهد داشت؟
ایران احتمالا –به‌درستی- به این نتیجه خواهد رسید که توافق هسته‌ای، اکنون بیش از گذشته شکننده است، اما آنها تمام قوایشان را آماده خواهند کرد و خود را برای مواجهه با فشار آماده می‌کنند. آنها سعی در ارزیابی شخصیت ترامپ می‌کنند. هیچ‌کس چیز زیادی از سیاست خارجی ترامپ نمی‌داند، بنابراین همه سعی می‌کنند تا مدتی، این ارزیابی را انجام دهند. درواقع «ارزیابی هیجانی».


*  چرا فکر می‌کنید که این اتفاق خواهد افتاد؟
پدیده ترامپ، در بخش بزرگی، واکنش طبقه متوسط آمریکا به حمله جامعه آکادمیک و روشنفکران به ارزش‌های آنهاست. گرچه دلایل دیگری وجود دارد، اما این مهم‌ترینشان است.


*  به ترامپ توصیه می‌کنید که خود را چگونه به جهان ارایه دهد؟
اول از همه این‌که نشان دهد که در بالای همه چالش‌های شناخته‌شده قرار دارد. دوم نشان دهد که او منعکس‌کننده روح انقلاب حامیانش است. یک رئیس‌جمهوري، مسئولیت گریزناپذیری برای فراهم‌آوردن مسیرها دارد: این‌که ما می‌خواهیم چه چیزی را به دست بیاوریم؟ می‌خواهیم مانع چه چیزی بشویم؟ چرا؟ برای این کار او باید هم آنالیز کند و هم انعکاس دهد.


*  شما به چهل‌و‌پنجمین رئیس‌جمهوری توصیه می‌کنید که چه کاری را پیش از همه انجام دهد؟
رئیس‌جمهوري باید بپرسد «ما برای به دست آوردن چه چیزی تلاش می‌کنیم؛ حتی اگر قرار است به تنهایی آن را دنبال کنیم؟» و این‌که «ما برای ممانعت از چه چیزی تلاش می‌کنیم، حتی اگر قرار است به تنهایی با آن مبارزه کنیم؟» پاسخ به این سوالات، جنبه‌های ناگزیر سیاست خارجی ماست که باید پایه و بنیان تصمیمات استراتژیک ما را شکل دهد. دنیا در هرج‌و‌مرج قرار گرفته است. تحولات اساسی در بسیاری از نقاط جهان به‌طور همزمان اتفاق افتاده است که اکثر آنها با اصول متفاوتی اداره می‌شوند. بنابراین ما با دو مشکل مواجهیم: اول این‌که چگونه هرج‌و‌مرج منطقه‌ای را کاهش دهیم؛ دوم این‌که چگونه یک نظم جهانی منسجم بر اساس اصول توافق‌شده‌ای که برای اداره کل سیستم ضروری است، ایجاد کنیم.


*  بحران‌ها همواره پیش از آن‌که رئیس‌جمهوري‌ها فرصتی برای ایجاد یک نظم جهانی منسجم بیابند، به میان می‌آیند. درست است؟
به لحاظ عملی، تمام بازیگران در خاورمیانه، چین، روسیه و بخش وسیعی از اروپا با تصمیمات استراتژیک مهمی مواجه شده‌اند.


*  آنها منتظر انجام چه کاری هستند؟
منتظر حل‌وفصل برخی از جهات اساسی سیاست‌های خود هستند. چین درگیر ماهیت و جایگاه خود در جهان است. روسیه، حول اهداف و درگیری‌هایش است. اروپا، درگیر رسیدن به اهدافش از طریق یک‌سری از انتخابات‌هاست. آمریکا درحال معنا بخشیدن به آشفتگی فعلی خود پس از انتخابات است.


*  منافع همیشگی و دایمی آمریکا چه چیزهایی است؟
من با گفتن این شروع می‌کنم که ما باید به خودمان ایمان داشته باشیم. این، نیازی مطلق است. ما نمی‌توانیم سیاست‌هایمان را به یک‌سری از تصمیمات صرفا تاکتیکی یا خود - اتهامی نزول دهیم. سوال اساسی و استراتژیک این است: آن چه چیزی است که ما مجاز به انجام آن نخواهیم بود؟ مهم نیست که این اتفاق چگونه رخ می‌دهد یا تا چه اندازه مشروع و درست است.


*  منظورتان این است که مثلا  ولادیمیر پوتین در‌ سال ٢٠١٧ به لیتوانی حمله کند؟
بله و سوال دوم این است که ما در تلاش برای به دست آوردن چه چیزی هستیم؟ ما نمی‌خواهیم که آسیا یا اروپا یا خاورمیانه تحت سلطه یک کشور متخاصم قرار بگیرند، اما اگر هدف ما ممانعت از این امر است، باید «تخاصم» را تعریف کنیم. طبق چیزی که من در مورد اروپا، خاورمیانه و آسیا فکر می‌کنم، به نفع ما نیست که هیچ‌یک از آنها تحت سلطه قرار بگیرند.


*  این نگرش، بسیار «پساجنگ جهانی دومی» و تفکری با بنیان «نظم بین‌المللی به رهبری آمریکا» است. این حتی احتمالا نمایانگر دیدگاه اوباما نیست و از سوی دیگر، این موضوع بسیار قابل توجه است که از ٤ نامزد اصلی احزاب در انتخابات مقدماتی در اوایل امسال – تد کروز، دونالد ترامپ، برنی سندرز و هیلاری کلینتون- تنها یکی از آنها به لحاظ سیاست خارجی سنت‌گرا بود.
هیلاری کلینتون تنها کسی است که با مدل‌های بین‌المللی و سنتی جهان همخوانی دارد.


*  لطفا بیشتر توضیح دهید.
معنایش این است که برای نخستین‌بار از زمان پایان جنگ جهانی دوم، آینده روابط آمریکا با جهان به شکلی نامشخص درآمده است.


*  شما از‌ سال ١٩٤٨ تاکنون سیاست داخلی آمریکا را رصد کرده‌اید...
در واقع از ‌سال ١٩٥٥...


*  در طول این زمان همواره و کمابیش درخصوص مسائل مهمی که آمریکا با آنها روبه‌رو است نوعی اجماع داخلی میان جریانات سیاسی آمریکا وجود داشته است.
این نخستین‌بار است که اجماع داخلی در آمریکا تا این اندازه کاهش یافته است. البته من فکر می‌کنم این اجماع را تا حدودی می‌توان بازگرداند. به نظر من بعد از جنگ جهانی دوم ما در غرب دیدگاهی مبتنی بر حکمفرمایی صلح جهانی داشتیم. ما کاملا حاضر بودیم برای رسیدن به این هدف هزینه پرداخت کنیم. ما ارتشی بزرگ به اروپا فرستادیم. پول زیادی خرج کردیم. امروز هم باید به دنبال همان روحیه برویم و آن روحیه را با واقعیت‌هایی که در این دوره و زمانه ظهور و بروز یافته هماهنگ کنیم.


*  چرا این مسأله امروز درحال تغییر و تحول است؟
یکی از دلایلش این است که ما در طول این سال‌ها برای به چالش کشیدن آنچه باورهای ملی خود می‌دانیم خیلی بی‌میل بوده‌ایم. فکر می‌کنم که می‌توانیم این روند را اصلاح کنیم اما اصلاح این روند یک تلاش فوق‌العاده طلب می‌کند.

 منبع: سايت ايران امروز

پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۵

هشت سال پيش



هشت سال پيش باراک اوباما در نخستين سخنرانی رسمی خود بعد از اجرای مراسم سوگند رياست جمهوری گفت: "ما انتظار داريم که آمريکا بر شانههای طبقهی متوسط استوار باشد".  





هشت سال پيش بسياری از آمريکايی‌ها معنای واقعی واژه‌ی «انتظارِ» مورد نظر باراک اوباما را که دادن «اخطار قرمز» به شيوه و زبان ديپلماسی بود، درست نفهميدند. دقيق‌تر بگويم تنها اندک شماری به اين نکته توجه کردند که اوباما به‌عنوان به‌ترين برگزيده و نماينده طبقه متوسط آمريکا، خويش را موظف می‌بيند تا در نخستين لحظات پذيرش مسئوليت، به همه هشدار بدهد که طبقه‌ی متوسط آمريکايی متأثر از بحران مالی، در حال تجزيه شدن و نابودی است. حالا که آژيرهای قرمز با انتخاب دونالد ترامپ در سراسر جهان به صدا درآمده‌اند، تازه بعضی‌ها از جمله هيلاری کلينتون آن حقيقت تلخ را به اجبار پذيرفتند که در کارزارهای انتخاباتی: "شاهد بوديم که کشورمان بيش از آنکه فکر می‌کرديم دچار شکاف است."     

هشت سال پيش شايد بسياری نمی‌دانستند که مخاطبان واقعی سخنان باراک اوباما در آن روز، همه‌ی رهبران و لابی‌های قدرت‌مند درون حزب دمکرات بودند؛ زنان و مردان ثروت‌مندی که بی‌توجه به تمايل‌ها و خواست‌های حداقلی لايه‌های ميانی تشکيلات [و همين‌طور جامعه]، نامزد مطلوب‌شان در سال ۲۰۰۸، هيلاری کلينتون بود نه باراک اوباما. در واقع مخاطبان اصلی او آنانی بودند که التفات چندانی بر وضعيت لرزان لايه‌های مختلف طبقه متوسط در شرايط بحرانی، و نقش دوگانه و مشروط آنان در تحولات درون جامعه نداشتند و ندارند.
بارزترين نمونه و تأثير آن بی‌التفاتی‌ها و بی‌تفاوتی‌ها در هشت سال بعد، همين ازدياد حضور و تلاش ناموجه‌ی بخشی از طبقه‌ی متوسط در درون ستاد انتخاباتی دونالد ترامپ بود. مردی که در جهت تحقق هوس‌های شبانه‌ی خود، روز روشن، انگشت می‌گذارد روی پاشنه‌ی آشيل نظام  سياسی و با اتکاء به سرمايه‌ی هنگفتی که دارد کل سيستم و کشور و جامعه را يکجا به بازی و ريشخند می‌گيرد.

هشت سال پيش اگرچه ميانگين درآمد ساليانه‌ی لايه‌های ميانی و پائينی طبقه متوسط بين ۲۷ تا ۳۵هزار دلار نوسان داشتند ولی بموازات آن، هنوز اميدی هم وجود داشت. ديديم که به‌عشق فردای  به‌تر، اين طبقه دو بار در سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۱۲ خيل بی‌شماری از مردم را به پای صندوق‌های اخذ رأی کشاند تا اوباما را که از جنس خودشان بود، به کاخ سفيد بفرستند. البته باراک اوباما متناسب با توان قانونی خود نهايت تلاش را کرد و در جاهايی هم [مثل طرح بيمه درمانی] تا حدودی موفق بود ولی، بخشی از برنامه‌های او بخاطر سنگ‌اندازی‌ها و مانع‌تراشی‌های طبقه‌ی فوقانی حزب دمکرات، روی هوا معلق ماند. بلاتکليفی در آن هشت سال ضربه‌ی مهمی بر جان و روان طبقه متوسط وارد ساخت. در هنگام انتخابات، بيش از نيمی از طبقه متوسط گرفتار ناتوانی مالی و عدم امنيت شغلی بودند، يعنی از يک طرف با کاهش درآمد ماهيانه رو-به-رو بودند و اما از طرف ديگر بخاطر کمبودها، اندک پس‌اندازی را که برای روزهای اضطراری بر بالای سر داشتند، به باد فنا دادند. بديهی‌ست که چنين نيرويی در آستانه‌ی انتخابات بشدّت روی برمی‌گرداند و يا دست‌کم همان راهی را نخواهد رفت که در ساله‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۱۲ رفته بود. ريز آمار انتخابات هم اين رویگردانی را تأييد میکند و نشان می‌دهد که پيروزی ترامپ، متأثر از ريزش آرای حزب دمکرات بود نه از افزايش آرای جمهوری‌خواهان.

هشت سال پيش وقتی باراک اوباما  انتظار داشت تا آمريکا بر شانه‌های طبقه متوسط استوار گردد؛ دست‌کم می‌شد چنين استنباط کرد که رئيس جمهور شناخت دقيقی از طبقه متوسط و موقعيت ويژه‌اش در درون جامعه دارد. اين طبقه اگر زندگی تقريبن آرام و با ثباتی داشته باشد؛ به آسانی می تواند در فعل و انفعالات درون جامعه در شرايط‌های مختلف و متفاوتی، نقش متعادل‌کننده را بازی کند. اما اگر تحت تأثير نوسانات شديد زندگی قرار گيرد، يا زير فشار عامل‌های مختلفی مشمول قانون «از مدار در رفتگی» و سرگشتگی روحی و روانی گردد؛ لايه‌های ميانی و پائينی اين طبقه استعداد عجيبی دارند در رقم‌زدن زندگی دراماتيک هم برای خود و هم برای جامعه. با توجه به اين مختصات پرسش کليدی اين است که مردم آمريکا در آستانه‌ی انتخابات، در چه شرايط و وضعيتی بسر می‌بُردند؟
پل استر نويسند سرشناس آمريکايی [منبع بی‌بی‌سی فارسی] چهار روز قبل از انتخابات گفت: "اين سخت‌ترين کمپين در زندگی من و شايد در تاريخ آمريکاست. هرکسی را که میشناسم در آستانه بيماری روانی است."