سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۴

هفتم تيرماه، فاجعه‌ای ملی يا جهانی؟





امروز، مصادف است با بيست و چهارمين سالگرد واقعه دلخراش انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی. عمل مخربانه‌ای که به‌سهم خود، زندگی، عشق، محبت، آينده مردم و در يک کلام، ايران زمين را يک‌جا به انفجار کشيد و بخش مهمی از نيروهای فعال، مفيد و مؤثر به‌حال جامعه را، يا به کام مرگ و يا برای هميشه، ساکن ديار غربت ساخت.

هم در آن روز و هم امروز وقتی که به تلخ‌کامی‌ها و سرنوشت شوم ميليون‌ها جوان ايرانی می‌انديشم و با چشمانی اشک‌آلود واژه به واژه اين سطرها را می‌نويسم، پرسشی سمج و آزار‌دهنده رهايم نمی‌سازد: آيا می‌توانيم اين عمل جنايت‌کارانه را به‌عنوان يک گزينه فرهنگی ـ بومی، پاسخی درخور و الزامی در تسويه حساب‌های سياسی عليه مخالفين خود محسوب کنيم و از اين‌طريق گروهی را از سر راه خود خارج سازيم؟ اين‌که کدام فرد، گروه يا کدام سازمان سياسی مرتکب اين عمل جنايت‌کارانه گرديده است، به‌رغم ابهامات موجود در پرونده و ناشناخته ماندن چهره واقعی آمران و عاملان آن؛ تأثير بر ماهيت عمل، اهداف و ديگر نيت‌مندی‌های سياسی که در پس آن پنهان بوده‌اند، ندارد و نخواهد داشت. با انفجار حزب جمهوری اسلامی، ساختار سياسی ـ حقوقی‌ای شکل گرفت که جنايت را از آن پس در جامعه ما نهادينه ساخت. راز انفجار، در بطن خود انفجار، در واکنش‌هايی که گروهی از خود نشان داده اند و فرجامی که داشته است، پنهان است.

بحث و بررسی واقعه‌ی هفتم تيرماه در شرايط کنونی از چند جهت حائز اهميت بسيارند که در اينجا تنها می‌کوشم به سه نمونه‌ی مهم و برجسته اشاره کنم:
نخست اين‌که هم‌راه با انفجار، گروه‌هايی به عرصه سياسی پرتاب شده بودند که پيشاپيش خود را مستعد پاسخ‌گويی به نيازهای بنيادگرايانه در کشور و در منطقه می‌ديدند. انگار آن‌ها قبل از انفجار، خود را برای چنين روزی آماده ساخته بودند و به همين دلیل، با جهت‌گيری‌های روانی‌ـفرهنگی، هم اهرم قدرت را به‌چنگ آوردند و هم مواضع خاص اجتماعی و اقتصادی خود را در جامعه تحکيم و تثبيت نمودند. از اين زاويه، پاسخ اين پرسش کليدی الزامی است که مرگ بهشتی، منافع کدام گروه را در ارکان رهبری و در بين روحانيان تأمين می‌کرد؟

دوم اين‌که به لحاظ موضوعيت، برای اولين‌بار ما با پديده شوم، پيچيده و نوظهوری مواجه‌ايم که گروهی به عزم نمايش يا تسخير قدرت در بين يک مجموعه‌ی هم‌گرا ـ اما چند مرکزی، با ويژگی سياسی و فرهنگی‌ای که پيش از آن به‌هيچ‌وجه سابقه نداشت، در عصر نوين و در پهن‌دشت سياست ايران و منطقه سر برآوردند.
در واقع اهميّت موضوع نيز برسر چنين حضور، تمايل و عطش پايداری‌ست که به‌گونه‌ای تا امروز جان سختی نشان می‌دهند و از تداوم غيرعادی برخوردارند و هم اکنون در تلاقی با فرآيند جهانی شدن، به‌صورت الگويی که می‌توانند هرازگاهی در دوره‌های زمانی محتلف و در مکان‌های متفاوت تکرار شوند، متظاهر گردند. يعنی رُخدادی که ابتدا در محدوده ملی شکل گرفته بود، اکنون به عارضه‌ای جهانی مبدل گرديد و بارها و به انحای محتلف نشان داد که نه تنها اين جنايت مشمول زمان نمی‌گردد و به‌هيچ‌وجه قابل چشم‌پوشی و فراموشی نيست، بل‌که ميان اين حادثه [هفتم تيرماه] و زمان نسبت معکوسی برقرار شده است که بعد از گذشت دو دهه، با واقعه يازدهم سپتامبر، بررسی خاص و عام اين پديده ضد انسانی، بيش از پيش در بورس توجه انديشمندان جهانی قرار گرفته است.

سوم اين که هم جانيان و هم کشته شدگان در آن حادثه، فرزندان ايران زمين و از جنس خود ما بودند. از اين زاويه حادثه هفتم تيرماه به مفهوم اخص کلمه، يک فاجعه ملی است. هر فاجعه‌ای از اين دست، عوارض خود را برجامعه تحميل می‌کند، ذهنيتی را شکل می‌دهد که در قالب خردفرهنگ‌های جان سخت، ممکن‌است وبال گردن چند نسل گردد و چنان‌که در انتخابات نُهم رياست جمهوری شاهدش بوديم، ارزيابی‌های شتاب‌زده و قضاوت‌های گمراه کننده را بدون توجه به شرايط تغيير و نياز زمانه، هم‌چنان دخالت دهند.

موضوع جنايت را نبايد تنها به مرگ تعدادی از انسان‌ها محدود ساخت و راه را برای کسانی گشود که می‌خواهند با حمل چنين تابوتی، بهره‌برداری سياسی ببرند. جنايت هفت تير، بستر يک مهاجرت عمومی، تحميلی و کم سابقه را از کشور گشود. همين عارضه به‌سهم خود موجب بروز حساسيت‌های متضاد و صف‌آرايی‌های را در ميان گروه‌های اجتماعی مختلف ايجاد کرد که در لحظات معين و حساس تاريخی هم‌واره در نقش يک عنصر باز دارنده متظاهر می‌گرديد و هرگونه نزديکی ميان دولت ـ ملت را تخريب می‌ساخت.

آن‌چه را که در بالا اشاره کرده‌ام تنها نمونه‌هايی حزن‌انگيز از يک فاجعه و گوشه‌ای از سرنوشت تلخ تاريخی رُبع قرنی است. اگر معنای دقيق آن را می‌دانستيم و اگر ماهيت آن‌را خوب و دقيق می‌شناختيم؛ هرگز نيازی نبود تا در انتخابات نُهم رياست جمهوری به نقطه‌ای باز گرديم که در مقايسه با سده گذشته، نوعی بازگشت به قهقرايی است.


پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۴

تصادفی که چشم‌انداز را تصوير ساخت ـ ۲

در جامعه‌ای که علاوه بر زبان‌های ملی و قومی، اصناف و شاخه‌ها و کاست‌های مذهبی، هرکدام زبان و يا ديالوگ‌های مختص به‌خود را دارند، تشخيص و فهم گفتمانی واحد و فراگير در پهن دشت ملی، نه آسان است و نه ميسّر. به‌عنوان مثال، کافی است که نگاهی به مضمون و افقی را که رئيس جمهور خاتمی در نامه‌اش طرح و تصوير ساخته، بی‌اندازيم تا گفتمان آزادی مورد نظر او را دريابيم. وی در خطاب به مردم می‌نويسد: "بياييد تا با مشاركتى بس باشكوه‌تر از مرحله اول، در مرحله دوم آنان را كه آزادى و پيروزى و سربلندى ما را نمی‌خواهند، بيش از پيش نوميد كنيم.".
آيا از زاويه نگاه رئيس جمهور، هاشمی رفسنجانی مدافع آزادی است؟ کدام برگ از کارنامه سياسی او، مؤيد و مستند سخنان خاتمی است؟ پس علتی که موجب گرديد تا خاتمی پيش از دوم خرداد، کابينه هاشمی را برنتابد و خود را ملزم به استعفاء بداند، چه بود؟ اگر هريک از ما پاسخ دقيق اين پرسش را بدانيم، بديهی است که متوجه اين مهم نيز خواهيم ‌شد که خاتمی، قشر خاصی را با زبان مختص به آنان، مورد خطاب قرار داده است. گفتمان مورد نظر او تنها در چارچوب حوزه‌های علميه و در درون کاست روحانيت قابل بررسی است و او در اين پيام، روحانيان را مورد خطاب قرار ميدهد که مبادا غفلت کنند و زمينه را برای تسلط و نفوذ تشکيلات و باندهای مدافع خامنه‌ای بر امور حوزه‌ها و روحانيت، مهيّا سازند.
اگر زبان صنفی و دو منظوره‌ای را که در ميان کاست روحانيت رايج‌اند خوب بشناسيم، درک اين نکته به‌هيچ‌وجه مشکل نيست که چرا احمدی‌نژاد، نامزد منتخب و مورد علاقه خامنه‌ای است. رهبری حکومت اسلامی، به‌دليل موقعيت متزلزل سياسی و مذهبی، خواهان هرچه بيش‌تر تمرکز قدرت و تقويت جايگاه ولايت در هرم سياسی است. کسی که برای حضور و حفظ چنين جايگاهی، دست‌های خويش را آلوده به‌خون نموده بود، در هشت سال گذشته، با گفتاری در درون ساخت قدرت روبرو گرديد که به‌نوعی می‌خواست نگرش آوانگارديسم را، در درون دستگاه ولايت محدود کند. تجربه دوم خرداد 76، تنها برای شخص خامنه‌ای درس بسيار مهم و بزرگی بود. دوم خرداد، نه‌ تنها اعتبار و ارزش «امام» را در جامعه و در چشم مردم عادی و پای‌بند به ولايت تنزل داد، بل‌که پايه‌های آن اقتداری را که اين جايگاه در هرم قدرت داشت، سست و به‌شدت متزلزل ساخت. همان زمان صاحب اين قلم زير عنوان «نگاهی به اختلافات يک سال اخير» که هفته‌نامه «نيم‌روز» آن را در چهار شماره تيرماه سال 77 منتشر کرد، نوشتم که بازگشت به نقطه قبلی، حداقل ده سال زمان و سازماندهی می‌خواهد. آن زمان که اصلاح طلبان گرم مغازله و چانه‌زنی در بالا بودند، رهبری، پنهان از چشم این و آن، داشت برنامه و تدارک اوليه را برای همچين روزی مهيّا می‌ساخت.
اين‌که رهبری، يک عنصر درجه دوم يا سوم را به‌عنوان مهُره‌ای مطيع و سر به‌راه برگزيد، بدين معنا نيست که ما ملزم به حمايت از رفسنجانی هستيم. شخصيتی که در مظان اتهام جنايی است، گذشته و کارنامه نامطلوبی برجای نهاده و عوام‌فريبی‌های سياسی او زبان‌زده خاص و عام‌اند؛ و تازه اگر هم انتخاب شود، چه گُلی بر فرق ملت خواهد زد؟ وانگهی، او در دو انتخاب پيشين، نشان داد که نه ‌تنها توان تقابل با ولی فقيه را ندارد، بل‌که در مجموع، همسو با شبکه‌ی مافيايی قدرت حرکت کرده است. اما مخالفت با انتخاب ولی فقيه، و توضيح بعضی خط و مرزها و جداسازی تمایلات مختلف جريان‌های قدرت، يک علت سياسی دارد که چگونه دو انسان جاه‌طلب و زيادخواه [طبسی و خامنه‌ای] که هر يک از آن دو نفر، بخشی از رهبری شبکه‌های مالی و قدرت پنهان را در اختيار دارند، در اتحاد‌عملی مشترک، می‌خواند سرنوشت آينده کشور را به‌نام انتخابات، مطابق خواست و تمايل خود کليد بزنند.
آن‌چه در پس چنين توافقی پنهان‌اند، گذر از مراحل پيچيده، سخت و خشنی است که برای يک‌پارچه کردن قدرت در نظر گرفت‌اند. از اين پس، نه تنها در رأس قوه اجرایی، بل‌که در رأس دو قوه ديگر، عناصری قرار خواهند گرفت که مثل احمدی‌نژاد، دستان آن‌ها آلوده به خون بی‌گناهان است. اگر بعضی از مؤلفه‌ها، فشارها و نيازهای بين‌المللی را محاسبه نکنيم، روند سياسی پيش‌رو در چهار سال آينده عبارت‌اند از:
در مرحله آغازين، آن دو نفر تصميم گرفته‌اند تا ضلع سوم مثلث قدرت را، برای هميشه تضعيف، ناتوان و غير فعال سازند. در يک سال آينده، ابتدا پرونده رشوه‌خواری فرزند رفسنجانی به جريان خواهد افتاد. سپس پای هاشمی به‌ميان کشيده می‌شود. و در مرحله پايانی، جامعه ايران با دو قدرت توان‌مند و موازی روبرو ميگردد که هر‌يک از آن دو نفر، می‌کوشد تا حريف مقابل را برای هميشه از ميدان بيرون کند. مفهوم واقعی اين سخن، يعنی شعله‌ور ساختن جنگ داخلی. موضوعی که پيشاپيش در سال 76، زير عنوان «آخرين رئيس جمهور» به آن اشاره نمودم و به همه جمهوری‌خواهان هُشدار داده بودم.
ضميمه:
۱ـ ميان پرده
۲ـ بخش اوّل نوشته

چهارشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۴

ميان پرده

در نوشته قبلی، اشاره‌ای داشتم تا خاطره‌ای را در بخش دوم و در ادامه مطلب بازگويم. به‌رغم وجود همه دانستنی‌ها که واگويی يک خاطره ساده، تأثيری آن‌چنانی بر زندگی و کارنامه سياسی رهبری ندارد و نه‌خواهد داشت؛ اما، در چهل و هشت ساعت گذشته وامانده بودم که آيا آن را بازگويم يا نه. آن‌چه که بيش از همه نيروی ترديد را در درون‌ام تقويت می‌ساخت، يافتن پاسخی دقيق به پرسشی بود که آيا در فضای متشنج کنونی، خواست‌ها و تمايلات شخصی خود را دخالت نمی‌دهم و به‌سهم خود ـ حتا به‌اندازه نوک سوزن ـ شعله‌های آتش خشم ملت را دامن نمی‌زنم؟
به نظر من، تمايلات درونی شخصيت‌های سياسی و مذهبی، همواره پيش از رسيدن به قدرت شکل می‌گيرند و در طول راه، ذره ذره پرورده و بارور می‌گردند. آن‌چه را در ربُع قرن اخير و از زبان سياست‌مداران ما به‌نام «حجت شرعی» شنيده‌ايم، در واقع همان تمايلات و خواست‌هايی است که قبلن در باطن آن‌ها وجود و لانه داشت و اکنون آن را به‌صورت متاع شرعی يا سياسی و يا وظايف ملی و غيره عرضه می‌کنند. برای آنان، رسيدن به قدرت، نوعی لذت است و کسی که فقط پای‌بند به لذت است، در تمامی دوران زندگی، شرع، اخلاق، حيثيت و انسانيت را، قربانی لذت می‌کند. حال اگر به اين سخن باور نداريد، شايد خاطره ساده زير به‌تواند کمکی باشد:
در يکی از روزهای ماه رمضان سی سال پيش، وارد شهر لاهيجان شدم. از آن‌جايی که نمی‌خواستم سربار و مزاحمتی را برای مادر روزه‌دارم فراهم کرده باشم، مستقيما به هتل پذيره، که مهمان‌دار مسافران و روزه‌خواران بود رفتم. سالن پُر از جمعيت بود و در انتهای سالن، در گوشه دنجی، ميزه دو نفره‌ای قرار داشت و ملايی در آن‌جا نشسته بود. سلام دادم و نشستم. او وقتی برای لحظه‌ای نگاه عميق مرا ديد، با خنده گفت: ملای روزه‌خوار نديده بودی؟ پاسخ دادم که مسافر، ملا و مکلا ندارد. انسان بسيار خوش برخوردی بنظر آمد و ضمن صحبت فهميدم که او مهمان قربانی [اکنون آيت‌اله، امام جمعه رشت، نماينده امام در استان گيلان و عضو مجلس خبرگان] است.
شب‌هنگام، هم‌راه با يکی ـ دو نفر از جوانان شهر [که نقل آن و علت حضورم خود داستانی است مفصل] به خانه قربانی رفتيم. از آن‌جايی که شنيده بودم فردی می‌خواهد برای تعدادی از جوانان شهر بطور خصوصی صحبت کند، با توجه به برخورد و آشنايی که از لحظه صرف نهار در ذهن مانده بود، حس کنجکاويم تحريک شد. آن شب فهميدم که ملا ره‌گذر، مسافر و نا آشنا، آقای خامنه‌ای نام دارد. تعدادی از بچه‌ها، سخنان او را از جنسی ديگر [در واقع هم چنين بود] می ديدند و وقتی هم خواستند نظر مرا بدانند، با لبخند پاسخ دادم: ولله چه بگويم!
بعد از انقلاب، هر زمان که نامی از خامنه‌ای می‌شنيدم و يا تصويری از او می‌ديدم، ناخواسته لبخندی نيز برلبانم نقش می‌بست. چند مورد را نيز به‌خاطر دارم که بعضی از دوستان و همکارانم، خصوصن زمانی که به تعدادی از دبيران توصيه شده بود تا از طريق ارسال نامه و تلگرام به رئيس جمهور خامنه‌ای، عليه پاکسازی‌ها اعتراض کنند؛ وقتی من با همان لبخنده هميشگی پاسخ دادم که چنين کاری نخواهم کرد، از کار و نحوه برخوردم ناراحت شدند. من، آن زمان نمی‌توانستم برای همکارانم توضيح دهم که هر يک از افراد روحانی، حتا برای انجام ساده‌ترين کارها، مجبورند دلايل شرعی و فقهی ارائه دهند. آن‌چه برای من در برخورد با آن ملای ناشناس بی‌معنا بود، نه روزه خواری، چرا که مطابق دستورات فقهی، بعضی از گروه‌های سنی، بيماران و مسافران، از داشتن روزه معاف شده‌اند؛ بل‌که پيازی بود که هم‌راه با غذا نوش‌جان می‌کرد! تا آن‌جا که می‌دانستم و تا آن‌جا که می‌توانستم بر ذهن خويش فشار آورم، يک نمونه دليل و حجت شرعی را مبنی برمصرف پياز نيافتم و به همين دليل، همه ناراحتی و واکنش‌ام را به صورت لبخندی متظاهر ساختم.
حال من از شما می‌پرسم: کسی که برابر لذت پياز، دين و شرع را به زير پا می‌نهد، در برابر لذت قدرت، دست به چه کاری خواهد زد؟

سه‌شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۴

تصادفی که چشم‌انداز را تصوير ساخت ـ ۱

نمی‌دانم چرا بعد سی سال سکوت، امروز تصميم گرفته‌ام تا خاطره‌ای را برای اصلاح‌طلبان واگويی کنم. شايد يکی از دلايل آن فشارهايی است که بعضی دوستان در ارتباط‌های حضوری و يا تلفنی چند روز گذشته اعمال می‌کردند و از آن همه خون‌سردی و به‌قول آنان، بی‌خيالی که ابراز می‌داشتم، متعجب بودند. شايد هم يک دليل‌اش اين است که سکوت ما را، به‌حساب عدم شناخت ما نگذارند و به‌خصوص من‌ی که برسر راه زندگی خويش، بارها، به‌طور تصادفی، يا برنامه‌ريزی شده و يا به حکم اجبار، با شخصيت‌های مختلف مذهبی روبرو شده بودم که پس از انقلاب، هريک از آنان، نقش و سهم مهمی در تثبيت نظام اسلامی داشتند.
من از افشاگری، تهمت و برچسب‌هايی که امروز تحت تأثير فضايی که نيروهای دکلاسه حرف اوّل را در جامعه ما می‌زنند، و خواسته و ناخواسته دامن بسياری از اقشار متوسط را نيز آلوده ساخته‌اند و آنان را در اين مسير سوق داده‌اند؛ شديدن متنفرم. اما، به يک چيز نيز اعتقاد دارم که بسياری از اعمال ناپسند کنونی، ناشی از تمايلاتی است که پيش از اين و از همان زمان جوانی، در ضمير انسان‌های خاطی وجود داشتند و منتظر فرصت و بهانه بودند تا روزی که شرايط برای بروز آن‌ها آماده گردد.
چند روز پيش از انتخابات، به بعضی از دوستان هشدار دادم که شما را برای دور دوم انتخابات و دفاع از رفسنجانی آماده کنيد. گفتم شايد، به‌عنوان فردی که هيچگونه وابستگی سياسی ـ تشکيلاتی ندارم، عليه چنين تصميمی اعتراض کرده و آشکارا بنويسم که هيچ چيز خطرناک‌تر از اين نيست که احزاب، خود را تسليم سرنوشت سياسی قضا و قدری سازند و ناچار گردند تا از ميان بد و بدتر، بد را انتخاب کنند. گرچه انتخاب سیاست در جامعه ما لحظه‌ای و موجی است، اما در اين لحظه، چاره‌ای غير از چنين انتخابی را نداريد. گفتند در برابر قالیباف؟ پاسخ روشن بود: در برابر احمدی نژاد.
اینکه چرا چنين توصيه‌ای کرده‌ام، مسئله تنها برسر ناديده گرفتن انتخاب مردم عادی، نيازهای اقتصادی و درد نان نبود. ميدانم که بسياری به سخنان کروبی ايمان آورده بودند و نمی‌توانيم آرای او را که تا واپسين لحظه‌ها نفر دوم بود، ناديده بگيريم. يا تمايلات بسياری از روستائيان کشور را که ورود و حضور رضاخانی ديگر را درعرصه سياسی می‌طلبيدند، کوچک بشماريم. يک نمونه مشخص آن، استان گيلان است که اکثريت روستائيان به قاليباف، و اکثريت مردم شهرها، آرای خويش را به‌نفع معين، به صندوق‌ها ريخته‌اند. اين نمونه‌ها واقعيت‌های درون جامعه‌اند و از آن‌جايی که مستند و مشخص در برابر چشمان بهت‌زده ما قرار گرفته‌اند، جای انکاری هم نمانده است. از اين زاويه، من حرکت و سازماندهی از بالا و از بيرون را برای جامعه‌مان منطقی و مفيد می‌بينم.
خودخواهی نيست اگر بگويم ايران، از هرلحاظ تفاوت‌های کيفی با ديگر کشورهای خاورميانه دارد. اما، به‌رغم همه تفاوت‌ها و يک‌سد سال مبارزه و تلاش، چرا بسياری از رفتارها و واکنش‌ها، از نظر محتوايی منطبق برهمان رفتارهايی هستند که در کشورهای خاورميانه می‌بينيم؟ واقعيت اين است که ما خطرات و مضرات گسست دولت ـ ملت را درک و لمس نکرده‌ايم. وقتی چنين گسستی حاکم است، باوجود زيرساخت‌های پيشرفته، در پائين، گرايش به قبيله‌گرايی، منطقه‌گرايی و ارجحيت دادن منافع حوزه‌های کوچک و مختلف زندگی بر منافع ملی و عمومی، تا سطح تشدد و پراکندگی مطلق، در ميان ملت گسترش می‌يابند و دامن زده می‌شوند. اگر مردم ما می‌توانستند و يا می‌خواستند تا همين منافع حوزه‌های کوچک را از طريق تشکيل NGO ها پيش ببرند، نه تنها جای نگرانی نبود، بل‌که اميد به تصميمی منطقی و خردگرايانه روز به روز افزايش می‌يافت.
از طرف ديگر، پراکندگی در پائين، دست عناصر بالايی‌ها را که در قدرت سهيم‌اند، برای سازماندهی و جلب آرا به‌نفع خود، باز می‌گذارد. هم در رژيم گذشته، هم در اين رژيم و هم تا حدودی در دولت ملي دکتر مصدق، نقش کارساز اهرم‌های قدرت را شاهد بوده‌ايم. در چنين فضايی است که احمدی‌نژادها، از درون صندوق‌های آرا بيرون می‌آيند. و اين اتفاق، اگرچه برای بعضی از بلاگرهای جوان ما، پديده عجيب و غير واقعی به‌نظر می‌آمدند، اما در تاريخ يک‌سد ساله انتخابات در ايران، بارها نظير چنين رُخ‌دادهايی را شاهد بوده‌ايم.
ادامه دارد....

پنجشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۴

ديروز را ديدی، فردا چه می کنی؟

نه با فرياد موافقم، و نه دلم می‌خواست که بی‌صدا و خاموش، و به شيوه همه‌ی غربت‌يانی که از کناره‌ی دهکده‌ای می‌گذرند، کور راه انتخابات را پشت سر نهم. می‌خواستم چند خطی درباره آرزوهای انتخاباتی ايرانيان قلم زده و انتظارات شعارگونه و متناقض‌نمای آنان را با توان، سابقه نامزدها و ساختاری که بايد پاسخ‌گوی چنين انتظاراتی باشند، ارتباط دهم و بررسم. اما وقتی داشتم آماده می‌شدم و به‌خود آمدم، پرسشی سمج و آزار‌دهنده، لحظه‌ای رهايم نمی ساخت: تو، چه چیزی را می‌خواهی بازگويی که پيش از اين نگفته باشند؟ آيا کم گفته‌اند آنانی که می‌بايست می گفتند؟
يک نکته را همه می‌دانيم و خوب هم ازبريم که: رفتن هميشه اصل است، ماندن فقط استثناء! حال، جدا از همه‌ی مسائلی که امروز برفضای سياسی کشور حاکم است و جدا از همه‌ی دلايل و شواهدی را که درباره شرکت يا عدم شرکت خود در انتخابات ارائه می‌دهیم؛ به‌جاست تا پرسشی را به‌طور دقيق بشکافيم و بررسيم که: اين چگونه استثنايی است که به‌اندازه عمر پنج نسل، و بيش از يک قرن، ماندن و درجا زدن‌مان هم‌چنان برقرارند و ثابت در يک نقطه معيين و مشخص ايستاده‌ايم؟
برای واگويی، حرف و درد بسيار است. اما، من به‌جای واگويی دردها، همسالانم را، همه مادران و پدران ايرانی را مورد خطاب قرار می‌دهم که به‌بينند فرزندان‌شان چگونه می‌انديشند. ما که خواسته يا ناخواسته، زندگی را به‌کام‌مان تلخ ساختیم، گناه آنان چيست که ناخواسته در آغوش ما چشم گشوده‌اند؟ چرا بايد با ندانم کاری‌ها و عدم مسئوليت پذيری‌ها، آينده آنان را تلخ و تيره سازيم؟ باور نمی‌کنید! برای لحظه‌ای هم که شده، به‌صدای قلب آنان گوش دهيد تا آواز غم‌انگيز ميليون‌ها جوان ايرانی را عريان و روشن با گوش‌های خود بشنويد:

شاپرک


ساعت یک صبحه! کوله بار هزار فکر و خوشی و دغدغه هم امروز روی دو تا شونه کشیده شده! اما از همه مهم‌تر این بود که صبح وقتی از خواب بیدار شدم گفتم: خدایا نگذار به سمت پوچی برویم. بحث سرنوشت مملکتم برای من از خیلی مرحله‌ها گذشته. حکومت دست من، دست شما، دست معین، دست بقیه، باشه قبول، ولی زندگی توی یک جباب یعنی مرگ تدریجی. دونه دونه این کلمه‌ها داره با اشک نوشته می‌شه و کسی که تا لب صخره بوده، قدر فاصله "ناچیز" هستی و نیستی را شاید بهتر بفهمد.
ماییم که باید درست بشویم. ایده‌آله؟ ایده‌آل هم بخشی از واقعیت هست.
من تصمیم عوض نشد و نمی‌شود. من رای نمی‌دهم. اسمم را هرچه دوست دارید بگذارید. مهم نیست. مهم این هست که به عنوان یک دختر جوان هر چه دارم و می‌توانم به مملکتم تقدیم کنم در طبق اخلاص گذاشتم و آرزو می‌کنم که همه شما هم که تصمیم شرکت دارید به آنچه که ته دلتان می‌خواهید برسید. به امید رهایی.
آسمون عاشق دیدید؟ امشب دیدید.
[برگرفته از وبلاگ سايه‌آبی]

سه‌شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۴

آی، ای ده‌کده از باغ تو دورم کردند!

اصلن دوست ندارم تا در دامی بيافتم و يا قاطی آن دسته از بازی‌های ظاهرنما، دورغين و غيرعقلانی‌ای ‌بشوم که اين روزها نيز، مثل گذشته، گروهی در ارتباط با ايرانيان داخل و خارج طرح و مرزبندی می‌کنند. به‌زعم من، اين قبيل بازی‌ها، پيش از اين‌که جنبه‌های سياسی داشته باشند، بيش‌تر، از زاويه نگاه غيرمشارکتی و رقابت ناپذيری ناشی می‌گردند که همه توجه خويش را معطوف به منافع رانتی کرده است. حال، اين سخن، چه از زبان سياستمداری جاری و يا از طريق قلم ژورناليستی تحرير و نوشته شوند.
کسی که هنوز مرزها را می‌بيند و فاصله‌ها را با خوشحالی وجب می‌زند و اندازه می‌گيرد، نه جهان را شناخته است و نه مفهوم زمان را می‌فهمد و نه الفبای سياست را می‌داند. بديهی است که سخن گفتن با اين گروه از انسان‌ها، که منافع رانتی خود را در زر ورق داخل، متن و مبارزه‌ی رو در رو پيچيده‌اند؛ نه می‌توانيم به تفاهم و منطق واحدی دست يابيم و نه راه به‌جايی خواهيم برد. اگرچه مدافعين اين قبيل تئوری‌ها در جايگاه‌های مختلفی قرار گرفته‌اند و هرکسی از زاويه‌ای مسائل را برمی‌رسد اما، تحليل‌های تقليل‌گرايانه تمامن از منطق واحدی سرچشمه می‌گيرند که به‌جای توجه به تأثیر نيروی انديشه برحوزه قدرت؛ از همان ابتداء هرگونه تغيير و تحول را در میدان جنگ با قدرت می‌بيند و از سنگر اوّل، تهاجم و زخم‌هايی که برداشته‌اند سخن می گويند.
اين‌که حق با چه کسی است، شايد در فرصتی ديگر، بحث را دنبال کنم اما، تا آن‌جايی که من ايرانيان اين‌سوی مرزها را می‌شناسم، به‌رغم همهِ تندی‌ها و تلخ‌گويی‌های‌شان، دلی برای ايران زمين و مردم‌شان دارند. اگر، شما با آن زندگی خو‌گرفته‌ايد و مأنوس‌ايد، ما چرا بايد هراسی به‌دل راه دهيم و آرامش‌تان را برهم زنيم؟ البته هرکسی مسئول اعمال و رفتارهای خودش هست و من نيز، در اين‌جا تنها می‌توانم هم‌شهری‌ها را مورد خطاب قرار دهم که:


آی، ای ده‌کده از باغ تو دورم کردند!
دائم از ياد تو غافل نتوانم بودن
لحظه‌ای را نتوان آسودن.
آی، ای ده‌کده در دامنۀ البرزت
در درون باغ سرسبزت، در وقت سحر
آيا، آواز خروسان جاريست؟
باز در وقت سحر،
نو عروسان چمن رنگ به‌رنگ، پيرهن می‌پوشند؟

[ادامهِ مطلب...]

در همين زمينه:
نشریه‌ی اینترنتی و مرزهای مجازی ما / مجيد زُهری
ایران ما کجاست؟ / مرتضا نگاهی

جمعه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۴

محکوميت مجتبا، يعنی متوقف ساختن زمان

براساس موازين قانون، دستگیری‌های دکتر زرافشان، اکبر گنجی و مجتبا سميع‌نژاد، معنای واحدی را می‌رسانند. اما، ميان برداشت‌های حقوقی، که در هر سه مورد نقض آشکار قوانين حقوق بشری است، با برداشت‌های سياسی که انگيزه و نيت‌مندی دولت‌مردان و دست‌اندرکاران را نشان ميدهد، مجبوريم تمايز و تفاوت‌هايی را برشماريم که هر يک از آن دستگيری‌ها، به سهم، موقعيت و جايگاه خود، مفهوم خاصی را می‌رسانند. از اين منظر، دستگيری مجتبا سميع‌نژاد، يعنی دست‌کم تهاجم به حريم خصوصی ۶۰ هزار خانواده ايرانی. در پس چنين حرکتی، [اين‌که حکومت قادر به انجام چنين کاری هست يا نه، بحثی است جدا] فاشيسم، اوج‌گيری بحران‌های خانوادگی و فشار فزاينده خانواده‌ها برجوانان و حتی نوجوانان، پنهان است.
همه ما موظف‌ايم تا اين قبيل مباحث را بطور مشخص و مرتب در جامعه طرح کرده و به بحث بگذاريم تا مردمان عادی نيز به آسانی دريابند که چرا دفاع از مجتبا، امری‌ست حياتی و مهم. متأسفانه، ژورناليست‌های ايرانی که خواهان آزادی بيان و قلم‌اند، کمتر در اين عرصه قلم زده‌اند و يا دقيقن، هنوز نتوانسته‌اند افکار عمومی را متوجه يک نکته به ظاهر ساده، اما مهم و حائز اهميت سازند که ميان روزنامه‌ نگار به مفهوم خاص کلمه، با بلاگرها به‌ معنای عام، تفاوت‌های اساسی وجود دارند. اين تفاوت از چند جهت قابل بررسی و تمايزند، حتا اگر بنيان و جوهر فشار، دستگيری و زندانی شدن روزنامه نگار و بلاگر، معنايی واحد، يعنی تجاوز به حريم آزادی و تهاجم به دموکراسی را برسانند.
وقتی سخن از بلاگرهاست، با توجه به شرايط جامعه ما و خيل بی‌شمار نسل جوان، خصوصن، توجه داشتن به چگونگی روند گذار از سنت به مدرنيته؛ دقت در يک نکته الزامی است که از نظر مفهومی، سخن برسر انسان و زندگی ديگری است. بلاگر، در واقع به نوعی رجوع به جوهر درونی خويش و يگانگی با زندگی معنا می‌دهد. انسان‌هايی که می کوشند تا در قدم اوّل با زيرپا نهادن همه قيد و بندهای دست و پاگير فرهنگی، سياسی و مذهبی، که مردم جامعه‌ای را به حکم اجبار از هم‌ديگر بيگانه ساخته‌اند، از بيگانه شدن با جوهر (فرديت) خويش مصون دارند. اگرچه آنان نيز تا حدودی به کار رسانه‌ای مشغول‌اند و به نوعی در همان راستا و در کنار روزنامه‌نگاران قرار گرفته‌اند اما، روزنامه‌نگار و بلاگر، به صورت دو مفهوم متوازی، خاص و عام پديده واحدی را در جامعه ما انعکاس می‌دهند. نه تنها اين پديده، بل‌که چهره واقعی بلاگرها، هنوز بطور مشخص شناسايی نشده‌اند و هر کسی تنها وجهی از آن را در سطح می بيند.
وقتی گروهی از روزنامه نگاران، در همان اولين دقايقی که محل کار و دفتر روزنامه را ترک می‌کنند، و در قالب يک بلاگر متظاهر شده و از اين دريچه به جهان و زندگی می‌نگرند؛ در حقيقت از يک‌سو، می‌پذيرند که ميان اين دو کارکتر تمايزی است؛ و مهم‌تر، از ديگر سوی، می‌خواهند به ديگران بفهمانند که ما نيز به اين روند پيوسته‌ايم و يا به قول نيچه: «به زمان آری» گفته‌ايم!
اگر اين «آری»، همان حقايقی است که ما می‌فهميم، پس بکوشيم تا هم‌آوا و هم‌آهنگ با هم‌ديگر، آن را در جامعه رواج داده و عمومی سازيم. چرا که دستگيری هر بلاگر، جدا از اين‌که چه می‌نوشت و يا چگونه می‌انديشيد، معنايی جز متوقف ساختن زمان، و يا به زبانی ديگر، معنايی جز تيره‌بختی و نابودی هفتاد ميليون انسان ايرانی را نمی‌رساند.

در همين زمينه:
مصاحبه سيف‌زاده با راديو فردا
سايت دفاع از مجتبا سميع‌نژاد

سه‌شنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۴

انتخابات و بيابان زدايی

می‌گويند، ايرانی‌ها بی‌خيال‌ترين مردم دنيا نسبت به تحولات درون جامعه، سرنوشت سياسی و آينده کشورشان هستند. آينده را فدای حال می کنند، و حال و روزشان نيز، جز دامن زدن به نفاق، بستن راه‌های مختلف تعامل، مشارکت و رقابت و پاشيدن تخم کين و دشمنی، نمی‌گذرد. اين‌که پايه و اساس چنين استدلالی چيست، به‌جای خود و بديهی است که ما [ايرانيان] نيز بيکار ننشسته‌ايم و با هزار دليل مستند و غير مستند، می‌کوشيم تا خلاف آن را اثبات کنيم.
اما، اگر به منطق درونی خويش که هرکسی کم و بيش تصويرهايی ار واقعيت را در آن جای داده است رجوع ‌ کرده باشيم، اطمينان خواهيم يافت که ديگران در قضاوت‌های خود، بيراهه نرفته اند. بی‌تفاوتی در ميان نسل‌های مختلف، ريشه‌دار است و جان‌سخت. داستان دراز‌دامنی است که هم به گذشته و هم به حال و روز کنونی ما ارتباط می‌يابد. آن‌چه به گذشته مربوط می‌شوند، بهره نگرفتن از حافظه تاريخی و زير‌پا نهادن پشتوانه و تجارب تاريخی است؛ و آن‌چه که با حال و روز ما ارتباط می‌يابد، موقعيت استراتژيکی کشور و وجود ثروت‌های بی‌شمار ملی است. از اين منظر، انسان‌های بدون پشتوانه، در جوامعی نظير ايران، نه تنها کوچک‌ترين توجه‌ای به شخصيت حقيقی و حقوقی خود ندارند، بل برای سهم‌بری بيشتر در سيستم رانتينه، مانند هر جيره‌خواری که فقط به جيره خود می‌انديشد، حاضرند فرديت خويش را زير پا نهند.
اين‌که چرا در ادوار مختلف، اساس و مناسبات زندگی درون جامعه در ايران تغيير نکرده‌اند، ناشی از همان دو عاملی است که در بالا به آن‌ها اشاره داده‌ام. در واقع، ساختارهای سياسی و اجتماعی و عامل ثروت، مهمترين عناصر توصيفی‌ای هستند که با اتکا به آن‌ها، هم می‌توانيم تعاملات انسانی درون جامعه را درک کنيم، و هم می‌توانيم مجموعه پديده‌های اجتماعی برخاسته از آن را تشريح کنيم. از اين منظر، در پيش‌برد موضوع بحث، قبل از اين‌که به سيستم سياسی بهای لازم را داده باشم، بيش‌تر، به خود انسان ايرانی، به‌عنوان يک بازی‌گر هدفمند، که رفتار و اعمال او جامعه را باز توليد می‌کنند، مد نظر دارم.
حال اگر بخواهيم درباره شرايط کنونی زندگی تعريف ساده‌ای داده باشيم، همه ساختارهای سياسی و اجتماعی موجود و دست و پا گير و مانع تحول، محصول اعمال احساسی و بدون هدف انسان ايرانی است. انسانی که به‌هيچ‌وجه حاضر نيست از کمک‌های طبيعت، [البته قصدم دامن زدن به يک بحث غير علمی نيست] که در آسان فهمی حوادث و پديده‌ها، همه رُخ‌داد‌های تاريخی را در درون قالبی ريخته‌اند؛ کوچک‌ترين بهره‌ای بگيريم. کافی است به همين ماه خرداد نگاهی بی‌اندازيم که چگونه چند رُخ‌داد مختلف و متناقض تاريخی را، يک‌جا در درون ظرف واحدی جای داده است. يک انسان ايرانی هدفمند، حتا بدون حافظه تاريخی، اگر بخواهد تنها حوادث دوم خرداد، پانزده خرداد و سی خرداد را مانند پازولی در کنار يک‌ديگر به‌چيند، به احتمال زياد، به نتايجی خواهد رسيد که برخلاف امروز، برسر رأی دادن به فلان يا بهمان رسيده است.
برای جلوگيری از اطاله کلام، نتيجه بگيرم که اکنون نيز، دو مقوله مختلف و در عين حال مرطبت با هم، در يک روز تلاقی خواهند کرد که هم درسی برای ما باشند، و هم تجربه‌ای برای آينده‌گان. مردم ايران برای شرکت در نهمين دوره از انتخابات رياست جمهوری، قرار شد در روزی به حوزه‌های انتخاباتی مراجعه کنند و به پای صندوق های رأی بروند که آن روز، مصادف است با روز جهانی بيابان‌زدايی. يعنی همه ما پيشاپيش، در برابر پرسشی قرار گرفته‌ايم که آيا جمهوری اسلامی ايران، کشور آباد را به بيابانی تبديل نکرده است؟ آيا شرکت و انتخاب شما، اين معنا را نمی رساند که در تخريب بيشتر مملکت و به‌دور ماندن از غافله تمدن و تحول، با حکومت هم‌راه و سهيم‌ايد؟

شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۴

تلاش برای آزادی مجتبا سمیعی‌نژاد، وبلاگ‌نویس زندانی

مجتبی سمیعی‌نژاد، وبلاگ‌نویس 25 ساله و دانشجوی رشته ارتباطات، نویسنده‌ی وبلاگ "من نه منم" و سپس "استیجه"، از تاریخ 11 آبان 1383 تا هشت بهمن 1383 را، "به دلیل انتشار خبر بازداشت 3 وبلاگ‌نویس دیگر" در بازداشت به سر برد. سپس بعد از آزادی موقت در بهمن‌ماه 1383، برای انتشار نظراتش وبلاگ جدیدی ایجاد کرد و همین امر موجب دستگیری مجدد وی، درست به فاصله‌ی چند روز پس از آزادی‌اش گردید که این حبس تا امروز نیز ادامه داشته است. مجتبی سمیعی‌نژاد اینک در زندان قزل حصار در میان مجرمان عادی و خلافکاران به‌سر می‌برد.حکم دو سال زندان برای مجتبا، رسماً به وکیل وی ابلاغ شده است و جرم ناکرده‌ی او "وبلاگ‌نویسی" است؛ همان‌کاری که همه‌ی ما به آن مشغول‌ایم. این حکم در شعبه‌ی سیزده دادگاه انقلاب به‌وسیله‌ی قاضی سعادت صادر شده است. وظیفه‌ی انسانی و اخلاقی ما وبلاگ‌نویسان و همه‌ی کسانی که به حقوق بشر اعتقاد دارند، اعتراض به این ظلم مسلم است. از تمامی وبلاگ‌نویسان، نهادهای حقوق بشری و انسان‌های آزاده‌ی ایران و جهان خواستاریم تا صدای اعتراض خود را به این عمل غیر قانونی و حکم غیر انسانی بلند کرده و آزادی فوری مجتبا سمیعی‌نژاد را خواستار شوند.
پ ن: برای آزادی مجتبا، تعدادی از وبلاگ نويسان يک حرکت اعتراضی را برنامه ريزی کرده اند. دوستانی که مايل به دريافت اطلاعات بيشتر يا خواهان پيوستن به اين حرکت اند، لطفن به اين آدرس مراجعه کنند.

شنبه، ۱۴ خرداد، ۱۳۸۴

حمايت از اعتصاب غذای زندانيان سياسی

گروهی از زندانیان سیاسی زندان اوین قصد دارند در اعتراض به "برگزاری انتخابات غیر آزاد ریاست جمهوری"، "عدم رعایت حقوق بشر در ایران" و در دفاع از "آزادی بیان"، "قلم" و "عقیده" و "آزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و عقیدتی"، از روز 20 خرداد ماه سال جاری در یک اقدام مشترک و هماهنگ، بدون در نظر گرفتن وابستگی های سیاسی و حزبی خود، دست به اعتصاب غذا بزنند. این زندانیان که اسامی آنها در بیانیه های بعدی منتشر خواهد شد قرار است اعتصاب غذای خود را تا پایان روز 18 تیر ماه ادامه دهند.
همچنین قرار است در روز 27 خرداد ماه، برابر با روز برگزاری انتخابات غیر دموکراتیک ریاست جمهوری در ایران، در منزل یکی از زندانیان سیاسی گردهم بیاییم و دست به اعتصاب غذای یک روز – به صورت سمبلیک – در حمایت از زندانیان سیاسی بزنیم.
زندانیان سیاسی خواستار حمایت شما هستند. دوستانی که تمایلی برای همراهی سمبلیک (به صورت یک روزه) در جریان اين اعتصاب غذا دارند می توانند با ارسال ایمیل نام خود را در اختیار ما قرار دهند تا در صورت صدور بیانیه در این خصوص، برای جمع آوری امضا با این دوستان تماس بگیریم.

دوستانی که علاقه مند به همراهی هستند می توانند با مراجعه به وبلاگ هادی منتخبی، همبستگی خود را قبل از شروع این حرکت اعلام نمایند تا با تهیه لیستی از این دوستان زمینه برای اقدامات بعدی و همکاری بیشتر فراهم آید. همچنين برای تماس با کميته اعتصاب غذا، می توانيد با ايميل KSanjari@Gmail.com نيز تماس برقرار کنيد.

جمعه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۴

سياست و تاکـتيـک عقــلايی

شورای نگهبان، بنظر من تنها نهادی است که سيمای واقعی جمهوری اسلامی را بطور شفاف و مشخص نشان ميدهد. سيمايی که بعضی ها ميخواهند با قرائت هايی التقاطی رنگ و لعابش دهند تا شايد بار ديگر روزآمد گردد. اگر قرار بود حکومت اسلامی باشد، واقعيت همانی است که شورای نگهبان می گويد، نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر. به همين دليل، يکی از مهمترين و برجسته ترين خصلت اين نهاد و فقهای آن، فاش گويی آن ها است و باکی هم نيست تا در برابر همگان، آشکارا بگويند که قانون اساسی را در زير پای شرع مقدس و فقه اسلامی قربانی خواهند کرد. يعنی همان قانونی که توسط فقهای اسلامی نوشته شده اند و به تأييد بنيانگذار جمهوری اسلام نيز رسيده است.
اگر به زعم گروهی شورای نگهبان، قانون اساسی را نقض می کند، علت را نبايد در تمايلات شخصی فقهای شورای نگهبان ديد، بلکه علت را بايد در تناقضات حاکم برقانون اساسی جستجو کرد. يک قانون جامع و کامل و به دور از تناقضات، نه جايی برای اشکال تراشی های بی مورد باقی می گذارد و نه محلی برای صدور خلاف قانون حکم حکومتی. وانگهی، فقهای شورای نگهبان، برخلاف اصلاح طلبان نا آشنا به قانون، نسبت به دين اسلام و قوانين آن اشراف کامل دارند. از اين نظر، هر زمان که نهاد شورای نگهبان را با مجلس شورای اسلامی [در تمامی دوره ها] مقايسه می کنم، از اين زاويه که فقهای شورای نگهبان، هم به لحاظ حفظ پرنسيب و هم از لحاظ درک جايگاه و موقعيت شورا در قانون و ارزش و اعتباری را که برای آن قائل اند؛ هزار برابر ارزش مندتر و قابل احترام تر از نمايندگانی که در ظاهر مدعی اصلاحات بودند ولی، با معنا و مفهوم قوه مقننه بيگانه، و بارها در اثر اعمال نابخردانه و تسليم شدن در برابر حکم حکومتی، يکی از مهمترين نهادها را از استقلال تهی ساخته اند. اگر قرار است حکم حکومتی بر فراز قانون و نهادها قرار گيرد، چرا شورای نگهبان تسليم فرمان خمينی نشد اما، اصلاح طلبان، هم در دوران نمايندگی مجلس، هم در قوه اجرايی کشور و هم در انتخابات کنونی، برده وار از آن تبعيت کردند؟
می گويند شورای نگهبان در رد صلاحيت نامزدهای انتخاباتی، جانبدارانه و سياسی برخورد نمود. اما اين چه جای اشکال است؟ مگر رهبری انقلاب بارها نگفت که دين اسلام، دين سياست است؟ مگر شما نمی گوئيد که دين ما عين سياست ماست؟ مگر خمينی با يک نامه نهضت آزادی را از شرکت در انتخابات محروم نساخت؟ آيا آقايان اصلاح طلبان تاکنون اعتراضی بر آن نامه (صرف نظر از اينکه جعلی است يا واقعی) داشته اند؟ فکر می کنيد که که اگر بجای فقهای کنونی، خوئينی ها، محتشمی پورها و مجيد انصاری ها بودند، چه اتفاقی رُخ ميداد و با چنين ترکيبی ملت چه سودی می برد؟
بنظر من يکی از عقلايی ترين تاکتيک شورای نگهبان در چند سال اخير، همين تاکتيک رد صلاحيت نمايندگان اصلاح طلب در انتخابات مجلس هفتم و دوره نهم انتخابات رياست جمهوری است. البته آنان با افزودن جمله « عدم احراز صلاحيت»، «عدم مديريت» و غيره، راه بازگشت اصلاح طلبان را برای رقابت های انتخاباتی باز گذاشتند اما، راه موفقيت شان را برای ورود به درون نهادها ـ همانگونه که در مجلس هفتم ديديم ـ بستند. از ديدگاه شورای نگهبان و حاميانش، بودن يا نبودن اصلاح طلبان در رأس دولت و يا در مجلس، نه تنها ديگر متضمن مشروعيت نظام اسلامی نيست، چه بسا حضور آنان در بخشی از قدرت، رژيم را در تحليل نهايی، فرسوده، ناتوان و غيرکارآمد خواهد ساخت. يک رژيم نامشروع، ولی کارآمد، با بالا بردن حداقل سطح رشد و تأمين نيازهای رفاهی در جامعه، بعد از چند سال مجددا قادر است مشروعيت قبلی خود را بازيابد.
مدتی پيش امير محبيان، شرايط را برای محافظه کاران چنين فرموله نمود: «هيچ راهی برای جلب مردم جز آن وجود ندارد که توجه خود از يک گروه خاص با طرفيت بالا را به توده عام با ظرفيت پائين بگردانيم». وی افزود «فراموش نکنيم حکومت در روش، همچون شبان بايد دغدغه ضعيف ترين ها و کم ظرفيت ترين ها را داشته باشد». [رسالت پنجم مهرماه 82 ] همه طيف های محافظه کاران، با تحليل فوق موافق بودند ولی، با توجه به شرايط کنونی جهان و با توجه به فشارهايی که از هر سو بر جمهوری اسلامی تحميل می گرديد، شورای نگهبان با اتکاء به کدام تکتيک می توانستند سد راه آنان گردد؟ شناختی که اصلاح طلبان طی چند سال اخير از خود برجای نهاده اند، خود مهمترين عاملی بود تا شورای نگهبان از طريق تاکتيک عدم احراز صلاحيت، آنها را برسر دو راهی قرار دهد. آنها ميدانستند که اصلاح طلبان بعد از مقداری هياهو، نسبت به نظری که شورای نگهبان داده است، تمکين خواهند کرد و يا به درب خانه رهبری [حال با واسطه يا بی واسطه] مراجع خواهند نمود. اگر آنها با توصيه رهبری وارد کارزارهای انتخاباتی شوند، از دو حال خارج نيست، اولن، ديگر قادر نيستند آراء مردم را مثل دوره قبل به نفع خود جلب کنند؛ ثانين، اگر هم تحت تأثير حوادثی چون فضای دوم خرداد [که بعيد به نظر می آيد]، در اين آزمون برنده شوند، از آن جايی که از طريق حکم حکومتی وارد کارزارهای انتخاباتی گرديدند، در تمام چهار سال آينده تابع رهبری خواهند بود.
حال پرسش اين است اگر مبارزات انتخاباتی معين در همان نقطه ای پايان يابد که محافظه کاران پيش بينی می کردند، بنظر شما عامل اين شکست، کداميک از نهادها يا افراد هستند؟ شورای نگهبان يا اصلاح طلبان؟

پنجشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۴

برخلاف باورها و انتظارات

يکی از نشانه های انفعالی انسان ها از بُعد روانشناختی، سوءظن است. سوءظن گاهی بصورت توجیه عملکردها که به عدم همراهی در مواردی خاص و ضروری منجر می گردند، و زمانی بعنوان ابزار جداسازی و مانع بسيار مهمی در برابر تعاملات اجتماعی، نزديکی نسل های مختلف و انتقال تجربه ها و افکار، خود را در جامعه نشان ميدهند.
مراد از سوءظن، نوعی ناباوری مطلق ضد مدنی است که به عنوان يک پديده فرهنگی و روانی ـ اجتماعی، ريشه در گسيختگی درون جامعه دارد. گسست ميان بافت ها و لايه های مختلف اجتماعی، ميان نسل ها، ميان زنان و مردان و ميان ملت ـ دولت، تنها چند نمونهِ بارز و برجسته اند که در رواج و تقويت سوءظن، نقش و سهم دارند. از اين نظر، هرگونه حرکت يا تعاملی در جهت ترميم شکاف های درون جامعه، ايجاد ارتباط و نزديکی، دور از انتظار و خلاف باورهای عمومی به نظر می آيند.
نکته بسيار مهمی که در اين بحث باز و گسترده و قابل بررسی، بيش از هرچيز مورد نظر من است، علت های روانی ـ اجتماعی در شرايط کنونی، مهم ترين عامل باز توليد، رشد و تقويت سوءظن در جامعه اند. روبنای سياسی ـ ملوک الطوايفی عقب مانده و ناکارآمد، همراه با ايدئولوژی دشمن ياب و دشمن شکن، خشونتی را در طی بيست و شش سال گذشته برجامعه تحميل ساخت که زخم های ناشی از آن خشونت، در هر فرصتی که پيش آيد، جان می گيرند و ترميم می شوند. پيش تر در سال 82، و در ارتباط با قتل های زنجيره ای، مقوله ترميم خاطرات را در مقاله «نه همان مُشت و نه همين چشم» بطور مفصل توضيح دادم. اما اشاره و تأکيد بر يک نکته اساسی در اينجا، به نظر الزامی می آيند که تداوم فضای روانی ـ اجتماعی در دراز مدت، محتملن سلامت رابطه های فردی و روابط درون اجتماعی را مورد تهديدهای جدی قرار خواهند داد.
اگر جامعه ای غرق در بحران عدم اعتماد است و مردمش نسبت به هر فرد و انديشه و حرکتی مشکوک، و در اتخاذ تصاميم منطقی مرددند؛ نه تنها از اين پس انتظار پيوستن به حرکت هايی نظير «آزادی برای اکبرگنجی» و غيره، انتظاری است بيهوده، بل که فرجام همه بی تفاوتی ها و سرخوردگی های عمومی در چشم انداز، به نوعی موجب رواج برخوردهای ضد انسانی و ضد حقوق بشری در جامعه خواهند گرديد.
وقتی گروهی برای تعدادی از حاميان حرکت «آزادی برای گنجی» ايميل می زنند، آنان را متهم به خيانت و به يک معنا و غير مستقيم تهديد می کنند، چرا به دفاع از حقوق انسانی برخاستيد که روزگاری، عضو سپاه پاسداران و ... بوده است؛ در واقع می خواهند کدام مفهوم و مضمون را در ميان اذهان عمومی جا بياندازند؟ آيا غير از اين است که فرستندگان نامه، تنها به تسويه حساب های خونين می انديشند؟