شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۵

مرگ ديکتاتور و واکنش‌های جهانی




گفتا تو که را کُشتی
چون کُشته شدی زار؟
تا باز که او را بکُشند
آن‌که تو را کُشت!


لوييز آربور كميسر حقوق بشر سازمان ملل، از رهبران عراق خواسته بود كه حكم اعدام صدام حسين را سريعا به اجرا درنياورند. آربور گفته بود كه نخست بايد يقين حاصل كرد كه حكم اعدام صدام حسين، در يك محكمه‌ى قابل اعتماد و بى‌طرف صادر شده است.
ريچارد ديكر، مدير برنامه‌ی عدالت بين‌المللی ديدبان حقوق بشر: صدام مسوول نقض‌های گسترده‌ی حقوق بشر بود اما مجازات اعدام برای او منصفانه نبود.
جورج بوش: اعدام صدام پايان يك سال سخت را برای مردم عراق و سربازان ما رقم زد اما مرگ صدام خشونت‌ها را در عراق متوقف نمی‌سازد.
راناب موخرجی وزير امور خارجه هند نيز گفت: ما اميدوار بوديم اعدام انجام نشود. اكنون از صورت گرفتن آن نااميد شديم. اميدواريم كه اين اتفاق ناخوشايند بر روند بازسازی عراق تاثير نگذارد.
مارگارت بكت: دولت انگليس از مجازات اعدام در عراق و هيچ جای ديگر حمايت نمی‌كند.
ميخائيل مارگلف، رييس كميته‌ی روابط بين‌المللی "دوما"ی روسيه: اين اعدام بی‌ثباتی را در عراق افزايش می‌دهد و چرخه‌ی جديدی از خشونت‌ها را باعث می‌شود.
يكی از نمايندگان مجلس سفلی روسيه نيز گفت: اعدام صدام اوضاع را نه تنها در عراق بلكه در كل منطقه‌ی خليج فارس بی‌ثبات می‌كند.
وزارت خارجه‌ی روسيه نيز با ابراز تاسف نسبت به اعدام صدام اعلام كرد درخواست‌های بين‌المللی براي عفو صدام ناديده گرفته شد.
وزير خارجه‌ی فنلاند كه كشورش رياست دوره‌يی اتحاديه‌ی اروپا را برعهده دارد، بر مخالفت اين بلوك با اجرای مجازات اعدام تاكيد كرد و گفت: اتحاديه‌ی اروپا موضع بسيار قوی در اين خصوص دارد اگرچه درباره‌ی گناهكار بودن صدام ديكتاتورسابق عراق درخصوص حقوق بشر شكی وجود ندارد اما مجازات مرگ نبايد در هيچ پرونده‌ای اعمال شود.
مالزی، كه رياست سازمان كنفرانس اسلامی را برعهده دارد، نسبت به پيامد اعدام صدام كه می‌تواند آغازگر خونريزی‌های بيش‌تر باشد هشدار داد. سيد حميد البار، وزيرخارجه‌ی مالزی، به خبرگزاری فرانسه گفت: بسياری از مردم و به طور عموم جامعه‌ی بين‌المللی با اين اعدام موافق نبودند.
فدريكو لومباردی، سخنگوی واتيكان اعدام صدام را به عنوان يك اقدام تراژيك محكوم كرد و نسبت به وقوع چرخه‌ی جديدی از خشونت‌ها و اقدامات انتقام جويانه در عراق ابراز نگرانی كرد
در صورت تمايل و حوصله، می‌توانيد به اين مطلب که دو سال پيش در اين زمينه نوشته شده مراجعه کنيد.
منابع: دويچه وله و ايسنا

سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۵

مشعل فروزان مهر و انسانيت

مثل اکثر مردم جهان که تنها ترجيع‌بندهای ترانه‌ها و سرودها را حفظ‌اند، توماس نيز، در حالی‌که با شتاب از پله‌های طبقه چهارم ساختمان بطرف زيرزمين در حرکت بود، تکه‌هايی از دو سرود مختلف کريسمس را، بُريده بُريده و بسيار نامفهوم زمزمه می‌کرد:
ای غروب پاک (Heilige…Na…cht…)
ای درخت آرزوها (O…tannen …bau…m)
که برگ‌هايت هميشه سبز و شفاف‌اند
و نگاه معصومانه همه‌ی کودکان جهان به توست
ای درخت کـــاج!
اما وقتی وارد زيرزمين شد، دهانش از تعجب باز ماند. باورش نمی‌شد که قفل انباری را شکسته اند و هدايايی که او باهزار بدبختی برای دو کودک خود تهيه کرده بود، ناجوانمردانه دزديده باشند. ناباورانه تمام قفسه‌ها و گوشه‌ها و کنارهای انباری را جست‌وجو ‌کرد. باوجودی‌که می‌دانست با دست‌های خويش آن‌ها را در بالای قفسه چيده است ولی، تمام زوايا را کاويد و همه وسايل را زير و رو کرد. تازه بعد از سه‌بار تلاش نافرجام، در گوشه‌ای نشست و مثل دوران کودکی، زار زار گریست.
توماس ساکن شهرک اشتاين‌فورد است. شهرکی که در شمال غربی شهر مونستر آلمان قرار گرفته است. او بعد از چند سال بی‌کاری، پنج ماهی است که در يکی از کارگاه‌های توليدی اطراف شهر مونستر مشغول کار گرديد. توماس از فردای روزی که شروع به‌کار کرد، تصميم گرفت کريسمس امسال، خجالتی چند سال بی‌کاری و بی‌پولی را يک‌جا تلافی کند. همين کار را هم کرد و به‌ترين هدايا را برای دو فرزند خود تهيه و خريداری نمود.
پانزدهم دسامبر گذشته، وقتی حقوق ماهيانه‌اش را گرفت و سهم هدايا را کنار گذاشت، ديد که تا آن زمان سيصد يورو جمع کرده است. دويست و پنجاه يورو از آن مبلغ را برای خريد هديه اختصاص داد و مآبقی را، وقتی که عصرها از سرکار برمی‌گشت، همراه بچه‌ها به بازار کريسمس می‌رفتند. بچه‌ها شادمانه و بدون دغدغه، بليط ورودی «شهربازی» را که بمناسبت کریسمس برپا شده بود، می‌خريدند و سوار یکی از وسايل می‌شدند. شيرينی‌های باستيل، پشمک يا سيب‌هايی که در ظرف شکلات داغ غوطه‌ور شده بودند می‌خريدند و از اين فضا ـ‌فضايی که از هرلحاظ با سال‌های گذشته متفاوت بود؛ نهايت لذت را می‌بردند.
پليس از رناته همسر توماس می‌خواهد تا کل ماجرا را بارديگر توضیح دهد. رناته در حالی که می‌گریست گفت: ما جای‌مان خيلی تنگ است، از آن‌جايی که دوست نداشتيم بچه‌ها پيشاپيش متوجه خريد هدايا شوند، آن‌ها را در انباری گذاشتيم. حالا من چه خاکی به‌سرم بريزم که نه فروشگاه‌ها باز هستند و نه پولی در کيف ما؟ پليس نام و نشانی کالا و آدرس فروشگاهی که اجناس را از آن‌جاخريده بودند گرفت و سپس پرسيد که بچه‌ها از اين ماجرا مطلع شدند؟ وقتی فهميد که کودکان هنوز از همه چيز بی‌خبرند گفت: خواهش می‌کنم دو ساعتی خويشتن‌داری کنيد و آرام باشيد تا نتيجه انگشت‌نگاری معلوم گردد. آن وقت من با شما تماس می‌گيرم و به کمک هم‌ديگر حتما راه‌حلی پيدا می‌کنيم.
هنوز دو ساعت تمام نشده بود که صدای زنگ تلفن بلند شد. رناته و توماس باهم، عين عقاب‌های گرسنه‌ای که در حال چنگ‌انداختن به طعمه است، به طرف تلفن هجوم بردند. در آن‌سوی تلفن، صدای آرام و مطمئن پليس شنيده می‌شود که تا ده دقيقه‌ی ديگر، دم در اصلی ساختمان حاضر باشند. بارديگر خواهش کرد مواظب رفتارشان باشند تا بچه‌ها بويی نبرند. مرد و زن پليس لبخندزنان از ماشين پياده می‌شوند و بطرف صندوق عقب ماشين می‌روند. وقتی چشم‌های رناته و توماس به هدايا مختلف و بيش‌تر از آن چيزی که قبلا خريده بودند افتاد، باچشم‌های اشک‌آلود مرد و زن پليس را در آغوش می‌گيرند.
مرد پليس زمانی که برای تشخيص هويت دزد به اداره برمی‌گردد، ماجرا را برای همکاران خويش تعريف می‌کند. پليس‌های شهر، چه آن‌هايی در اداره بودند و چه افرادی که در حال مأموريت و گشت‌زنی، هرکدام مبلغی می‌گذارند و مرد پليس با پول‌های جمع‌آوری شده، راهی خانه فروشنده می‌گردد. از او خواهش می‌کنند تا شريک همياری‌شان باشد و برای لحظه‌ای فروشگاه را باز کند. ابتدا دو هديه مشخص و دزديده شده را می‌خرند، کادويی می‌پيچند و سپس، چهار هديه مختلف را برای تک‌تک اعضای خانواده انتخاب و بسته‌بندی می‌کنند و با اين عمل، مشعل فروزان مهر و انسانی را، بارديگر در جهان بی‌تفاوتی‌ها و بی‌مهری‌ها شعله‌ور نگاه می‌دارند.

یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۵

چه چيزی جان‌سوز است؟

نور پروژکتور را گرفت بطرف دهانم، پنس را برداشت و پارچه آغشته به یُد و پنی‌سلين را از درون سوراخی که بر اثر کشيدن دندان در لثه تعبيه شده بود، بيرون کشيد. دست‌يارش سُرنگ نيمه پری را که محتوايش مايع ضدعفونی بود به‌طرف دکتر گرفت ولی، آقای دکتر با تحکم گفت: "ديگر نيازی به شست‌وشو نيست! همه چيز مرتب و عالی‌ست". بعد درحالی که دست‌هايش را به‌هم می‌ماليد رو به من کرد و گفت: "خيلی عالی شد! حالا تو آزادی هم در جشن زمستانی ايرانيان به‌ياد حافظ، و هم به‌خاطر کريسمس و به‌ياد مسيح، اين روزها شرابِ داغ بنوشی".
دکتر يوچ مرد بسيار نازنين و کارش هم عالی و تقريبا بی‌نظير است. با وجود براين، او يک دندان پزشک است و دندان پزشکی، به‌مفهوم واقعی یعنی تجارت‌خانه! از آن‌جايی که در آلمان ميان مؤسسات بيمه‌درمانی [به‌خصوص با رفرم‌ها و کنترل‌ها و سخت‌گيری‌های اخير] و دندان پزشکان، برسر پاره‌ای پرداخت‌ها و هزينه‌ها هميشه درگيری و چانه‌زنی وجود دارد، بيچاره بيمار، مجبور است جور اين مبادله را به‌جان بخرد. جوری که در عصر معجزات علم پزشکی و در کشوری که اين همه مدعی است، هفده شبانه‌روز، بخاطر چرکی شدن يک دندان درد کشيدم. برای خارج کردن چرک، ابتدا لثه را شکافتند، بعد دیدند یک عصب فرعی فعال دارد، ريشه دندان را از پائين قيچی کردند، و سرانجام، دندان هم طاقت اين همه پيچ‌وتاب و فشار را نداشت، لق شد و شکست و طفلک دکتر نازنين، تسليم پندی گرديد که در ايام کودکی به‌صورت دو بيتی [متأسفانه شعرش را بخاطر ندارم] زير گوش‌مان می‌خواندند: قرض مردم، درد دندان، اگرچه جان‌سوزند سخت؛ اولی را می‌شود پرداخت اما، دومی را بايد کشيد دور انداخت!
هدف از اين مقدمه‌چينی، فقط توجيه غيبت ناگهانی و چهار هفته‌ای نيست، بل‌که تلاش برای فهم مفهوم ارزش جان آدمی و اين‌که چه چیزی در اين ميانه جان‌سوزتر است؟ درد دندان يا بی‌تفاوتی در برابر انسان؟ و مهم‌تر، من از جهان سوم، جهانی که اکثريت مردمش به‌دليل فقر مالی، بهداشتی و فرهنگی، بيش‌ترين قربانیان را در برابر تهاجم انواع ويروس‌ها و آلوده‌گی‌ها تشکيل می‌دهند، سخن نمی‌گويم. سخن برسر شهروندان جامعه صنعتی است که به دليل بی‌کاری و فقر مالی، مراجعان به دندان پزشکی در شش ماهه اول سال جاری، نسبت به سال پيش، بيش از چهل درصد اُفت داشته است.
در يک جامعه برنامه‌ريزی شده و کلان‌نگر، چهل درصد اُفت، نشانه‌ی معانی مختلفی است. حتا اگر از بحث‌های انتزاعی و ديگر مسائل مربوط به مقولات انسانی و حقوق بشری چشم‌پوشی کنيم، يک نکته را به‌هيچ‌وجه نمی‌شود ناديده گرفت: هر شهروند واقع‌بين و آگاه به منافع و امنيت ملی، همين عدم مراجعه مردم به دندان پزشکی را بمثابه خطری که می‌تواند آينده کشور را (به‌دليل تحمیل مرگ و مير و زيان‌های مالی) مورد تهديد قرار دهند، ارزيابی می‌کند. فکر می‌کنيد واکنش دندان‌پزشکان آلمانی در برابر چنين اُفتی چه بود؟ اتحاديه دندان‌پزشکان بی‌توجه به حقوق مردم، ظاهرا نوک حمله را متوجه رفرم‌های درمانی و مؤسسات بيمه کرد. اما در خفا و باتوجه به اطلاعات پراکنده‌ای که از اينجا و آن‌جا شنيده می‌شوند، در چند هفته گذشته، زير عنوان انتقال تجارب، يک‌سری جلسات خصوصی را در شهرهای مختلف برگزار کرد. جلساتی که دندان‌پزشکان می‌آموزند چگونه فرم‌های بيمه را پُر کنند (يعنی غيرواقعی و دروغ) و به چه طريقی بيش‌ترين درآمد را کسب کنند؟!
در يکی از اين جلسات خصوصی، دکتر منصف و باوجدانی در پشت تريبون قرار گرفت و گفت: "ما مسئول دندان‌ها و دهان گُهی بيماران نيستيم! ما در برابر زحماتی که کشيده‌ايم و تخصصی را که کسب کرده‌ايم مسئوليم و اجازه نمی‌دهيم حقوق‌مان را در اين وسط ناديده بگيرند و زيرپا بگذارند..."؟! ای کاش يک آدم غيرمنصف و بی‌وجدان در آن جمع حضور داشت و به آقای دکتر يادآوری می‌کرد که اگر دندان بعضی‌ها گُهی‌ست، يک دليلش بخاطر کرونه‌هايی‌ست که بيماران بنا به توصیه شما می‌گذارند؛ اگر دهان بعضی بيماران مايه‌دار و خوش‌پرداختی که بيمه شخصی دارند گُهی‌ست، ناشی از مصرف اسپره‌ها‌ست که شما از آن استفاده می‌کنيد. اسپره‌ای که قبل از تزريق آمپول بی‌حسی مورد مصرف قرار می‌گيرد و باوجودی که می‌دانيد استفاده از آن موجب آلرژی و آلودگی دهان است اما، به اين دليل که بعد از هر بار استفاده نُه يورو به درآمدتان اضافه خواهد شد، اخلاق و انسانيت را زيرپا می‌گذاريد.
قصدم از اين مثال يک‌پارچه کردن همه دندان‌پزشکان نیست. انسان‌های والايی هم در اين صنف وجود دارند که از حقوق‌شان می‌گذرند و يا تا بی‌نهایت با بيمارن کم‌درآمد راه می‌آيند و مدارا می‌کنند. اما منظور و برداشت اين نوشته، برجسته ساختن يک معضل اجتماعی‌ست. موضوع برسر قواعدی است که انسجام و استحکام آن در روند کنونی، به‌معنای زيرپا نهادن يک‌سری قوانين حقوق‌بشری در درون جامعه است. سخن برسر يک‌سری جهت‌گيری‌های غيرانسانی در اروپاست و چگونه می‌توان از همين معضل ساده در آلمان، نقبی زد به انگلستان و اين‌که به چه دليل يک شهروند انگليسی راضی می‌شود تا بر عليه منافع خويش، وارد سازمان القاعده گردد.