جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۳

نقش صدام، عليه فرهنگ مُنجی خواهی


مـرگ صدام، بدعت نيست، بلکـه تأييد و تقويت سنت کهنه و گـران جان عـربی است.
اگر در شصت ـ هفتاد سال گذشته، هـر کودتاگـری در عراق، عليه مخالف خـود دست
به کشتار می زد، قاتل و مقتول، هر دو از يک جنس بودند و هيچيک ازآنان هم ادعايی
نداشتند مثل امروز، که می خواهند عراق را الگوی خاورميانه سازند.


آرزوی گروهی از روشنفکران عرب که مشتاقانه و بی صبرانه ظهور دگرباره صدام حسين را در صحنه سياسی جهان انتظار می کشيدند، ديروز به حقيقت پيوست. صدام، به سرزمين مادری خود بازگشت و ميليونها نفر چهره او را ديدند اما، نه به سياق سابق و در هيبت رهبری ملی که برکرسی رياست جمهوری تکيه زند، بلکه اينبار و به اجبار، و بعنوان مردی جنايتکار، همراه با تعدادی از اعضای کابينه سابق، بايد در پشت تريبون مخصوص متهمين قرار بگيرد و پاسخگوی اعمال ضد بشری و ستمگرانه خويش باشد.
در خاورميانه، سراپرده توهّم عاميانه، بقدری مرتفع و گسترده اند که روشنفکرانش هم می پنداشتند صدام، چهره ای ملی و فراتر از آن ناجی اعراب است و بر همين اساس، هرگز حاضر نبودند تا سقوط او را پذيرا شوند. داشتند افسانه ها می ساختند ولی، با ديدن دستگيری «مهدی موعودشان» در آن دخمه تنگ و تاريک، مکانی که بحق شايسته خُفاشان خون آشام است و تنها وامپيرهای انسان نما می توانند در آن مکانها پناه بجويند؛ در برخورد با واقعيت زندگی و زمان، و رو در رويی با سياه و سفيد، به آنی فرو کاستند و به انفجار کشيده شدند.
هيچ چيز فاجعه بارتر از آن نيست که روشنفکران جامعه ای، تخيلات گمشده خود را با سرنوشت و بقای مردی گره می زنند که کارنامه ای جز خون و جنايت و فاجعه از او باقی نمانده است؛ هيچ چيز وحشناک تر از آن نيست وقتی که با چشمانت می بينی روشنفکران مستأصلی را، که آشکارا پرچم منجی خواهی در جهان عرب را برافراشته می دارند؛ و هيچ چيز مصيبت بارتر از آن نيست که در لحظه صعود، لحظه ای که بايد فرصت را غنيمت شُمرد و آنرا در خدمت به پيشرفت مُلک و ملت بکار گرفت؛ روشنفکرانش سير قهقرايی کرده و خود را تا سطح عاميانه ترين گرايش ها تنزل می دهند و در عوض، در همان حال و لحظه، عموم مردم به شادی و پايکوبی بپا می خيزند.
علت چيست که بسياری از روشنفکران منطقه ما، حتی در حالت سقوط هم چنين پديده ای را ناباورانه می نگرند؟ از بهار دلنشين سقوط صدام، تا پائيز دل انگيز دستگيری او، در سه فصل، روشنفکران سنتی عرب از اقصي نقاط شرق در منامه تا اقصي نقاط غرب، در دارالبيضاء، سه بار برگ ريزان داشتند و تكان خوردند. سه بار زيرو رو شدند و بخاک نشستند. نخست با سقوط صدام، همه رسانه های دروغ پرداز عربی، آنانی که عوامفريبانه حاکميت خون و وحشت را، حاکميت ملی عراق معرفی می کردند؛ آنانی که جنايات صدام را در پس قاب های زيبای مبارزه با امپرياليسم، پنهان می ساختند؛ آنانی که دل کندن از فرهنگ قبيله ای را بمنزله ی مرگ اعراب می ديدند و همانا جنايتکارترين عرب را، مهمتر و پاکتر و ارجح تر از هر اجنبی می دانستند؛ يک شبه، همراه با او سقوط کردند.
ارتش ملی عراق، که آنهمه روشنفکران عرب در وصفش قلم زدند، تسليم پذيريش همه را بُهت زده و حيران ساخت. اکنون سنت سخت جان اعذار عربيتِ در حال ساقط شدن، چگونه می توانست در برابر تهمتی که ناجوانمردانه بر شادی و پايکوبی مردم عراق بسته بودند و آنان را مشتی خائن و مزدور آمريکا لقب می دادند؛ سر بلند کنند؟ در نظر آنها، مردم عراق می بايست مقاومت ميکردند و خون ميدادند و نابود می شدند تا، حرف و حديثی که پيش از اين رسانه ها به دروغ عليه ارتش متجاوز ساخته و پرداخته بودند، تحقق يابد. مردم عراق مجبورند بخاطر جهان عرب و روشنفکران ديکتاتور پرورش، فداکاری کنند و اين آغاز دومين مرحله سقوط بود. چرا که از اين پس، شاخه ای از القاعده است که در عراق جنايت ميکرد اما، روشنفکران آنرا بحساب مبارزه مردم می نوشتند. آری جنايت! فکر می کردند که اگر غنچه های نارسيده را در عراق، روزانه و با انفجار دهها بُمب پَرپَر سازند، شايد بتوان بهار را از فرارسيدن باز دارند، و اين اوج تراژدی بود!
سقوط روشنفکران عرب را باری ديگر، يعنی مدتها پيش تر از سقوط صدام، آن هنگام که آيت اله خمينی، فتوای غير عقلانی و ضد بشری خود را عليه سلمان رشدی صادر کرده بود، بطور مشخص شاهد بوده ايم. آنان بجای اعتراض، مُهر سکوت برلب زدند و همان زمان شخصيت های معروفی مانند صادق جلال العظم، هشدار داده بودند که چنين سکوتی، علائمی را بهمراه دارند که بسهم خود، می توانند مقدمات شکل گيری فاجعه فردا شوند. و به قول شيعيان، اين سکوت، نه بمعنای «حب علی» بلکه از «بغض معاويه» بود و چنين احساس ميکردند که سلمان رشدی، فرهنگ سنتی اعراب را بچالش طلبيده است.
فرهنگ قبيله سالاری اعراب که در همآغوشی با دين و ديگر رسومات قومی، طی چند هزار سال در خاورميانه و در بستر سنت شکل گرفته بود، نه تنها تا همين امروز تداوم يافت بلکه، هنوز ذهن و فکر بسياری از روشنفکران عرب را همچنان بخود مشغول داشته و در انحصار خويش گرفته است. روشنفکران، بجای روشنگری؛ بجای اينکه بستر تلاشهای عقلی را برای مردم منطقه بگشايند و مشوق همه کسانی گردند که در جهت بررسی و صحت و سقم دين و سنت گام برميدارند؛ با تقليد از سنت، در توجيه اعمال شيوخ و ديکتاتورهای عرب، تفسيرگرايی را جانشين نقدگرايی ساختند. بی سبب نيست که صدام هزار چهره، صدام ناسيوناليست، صدام سوسياليست و صدام مسلمان و بنيادگرا، در هر شرايطی، می تواند ناجی اعراب باشد و بُت روشنفکران.
از ديروز قرار شد بعد از تفهيم اتهام و پشت سرنهادن مقدمات حقوقی در چند ماه آينده، صدام حسين همراه با بيست تن از وکلای خود، در برابر نمايندگان مراجع حقوقی بين المللی و رسانه های جهان، در دادگاه حاضر گردد و از خود دفاع نمايد. دادگاه صدام، خود نوعی سنت شکنی است که برای اولين بار، يکی از سران سرنگون شده کشورهای عربی، بجای محاکمه صحرايی و تيرباران، اجبار دارد که حداقل در برابر هشتصد ميليون انسانهای مشتاق و کنجکاو، پاسخگوی اعمال گذشته خود باشد. صدام فرد نيست، همراه با محاکمه او، خيلی از سران، سياستمداران و حتی روشنفکران عرب، بی آن که نيازی به حضور آنها در دادگاه باشد، در برابر ملت خود به محاکمه کشيده خواهند شد. اين مسئوليت بزرگی است که بر گرده گردانندگان و تصميم گيرندگان سنگينی می کند.
اما، احساسات غالب در کشور عراق، در دولت و در ميان سياستمداران عراقی، خصوصاً در بين کردها و شعيان، محاکمه سريع و مجازات اعدام است. هم اکنون دست های پنهان از چهار سوی منطقه فشار می آورند که زنده ماندن او، دولت نو پای عراق را با مشکلات عديده ای روبرو خواهد ساخت. مضافاً خود صدام، سياستمداريست کهنه کار و با تجربه و دفاعيات خود را به گونه ای تنظيم خواهد نمود تا حداقل بتواند حمايت و پشتيبانی عقب مانده ترين بخش جامعه را بطرف خود جذب کند. ورود بدون کراوات او به صحن دادگاه، آن هم با محاسن اسلامی، بيانگر طرح ها و برنامه هايی است که عليه فرهنگ متمدنانه و ضد خشونت، در ذهن می پروراند و ترس دارم که شيوه برخورد صدام ـ با توجه به شناخت مان، کار ساز و محرک شوند و دادخواهان و داوران را به تصميمی شتابزده و احساساتی وادارد.
مرگ صدام، بدعت نيست، بلکه تأييد و تقويت سنت کهنه و گران جان عربی است. اگر در شصت ـ هفتاد سال گذشته، هر کودتاگری در عراق، عليه مخالف خود دست به کشتار می زد، قاتل و مقتول، هر دو از يک جنس بودند و هيچيک از آنان هم ادعايی نداشتند مثل امروز، که می خواهند عراق را الگوی خاورميانه سازند. اگر می بينيد که همه جنايتکاران به آن سرزمين هجوم آورده اند و شب و روز از مردم طعمه می گيرند، تنها به اين دليل است که به مردم عرب ثابت کنند که عراق نه تنها تغييری نکرده، بلکه سايه مرگ در آنجا، سنگين تر و خونين تر از ايام گذشته اند. وانگهی، گروهی از هم اکنون خود را برای تشييع جنازه ای با شکوه آماده کرده اند تا آنها هم به مردم بگويند که آنچه را قبلاً نوشته ايم و يا در رسانه ها فرياد کشيده ايم، بی سبب و دروغ نبوده اند.
اگر می خواهيم با فرهنگ بت پرستی و نژاد پرستی عربی، با ناسيوناليسم کور و يهودی ستيزيهای سنتی که ريشه در قهر تاريخ قومی دارند، به مبارزه برخيزيم و پايه يک فرهنگ تساهل و مسالمت جويانه را در عراق و منطقه بنيان نهيم؛ مجبوريم صدام را زنده نگاهداريم. برای تقويت حافظه تاريخی مردم عرب و حتی ايرانی ها و ترکها، صدام بايد در تيررس نگاه عمومی و در پشت ويترين جامعه قرار بگيرد که از اين طريق، نه تنها بذر جنبش بحث، استدلال و قضاوت و منافع و انتخاب، در بين تمامی اقشار و طبقات مختلف اجتماعی پاشيده می شوند، بلکه نتايج ناشی از آن، بسهم خود مهمترين فضای عقلانی و منطقی را برای تغيير ذهنيتی که در طول تاريخ شکل گرفته اند، مهيا می سازد.
اين کاريست سخت و شگرف. و با توجه به ظرفيت های رهبران و مردم منطقه، چنين انتظاری، تاحدودی واهی و غير واقعی بنظر می آيد اما، نيمچه تجربه ای در منطقه می تواند پشتيبان چنين نگرشی باشد. آن هنگام که افکار عمومی و دولتهای جهان، دولت ترکيه را وادار ساختند تا از اعدام «اوجلان»، چشم پوشی کند. صدام، اگر چه عراقی است، اما رويکردهای سی و پنج ساله او، همه اردنی ها، کويتی ها، ايرانی ها، ترکها و فلسطينی ها را مدعی ساخته است. همه اين ادعاها حقوقی و مستنداند و به همين دليل، دادگاه صدام نمی تواند در انحصار مسائل داخلی قرار بگيرد. وانگهی اعدام، همان نقطه کور و مانع اصلی تلاش های عقلانی مردم خاورميانه است. مبارزه با اعدام، يعنی مبارزه با سنت ارتجاعی ارتداد و مبارزه با تفکری که بخاطر ارضای جاه طلبی خويش، فتوای قتل ديگران را صادر می کند. اگر می خواهيم آينده صدام را با آينده عراق و منطقه گره بزنيم، راهی جز مبارزه با اعدام پيش رو نداريم.

هیچ نظری موجود نیست: