دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۳

زئوس، سپاسگزار يونانيان


ديشب، با قهرمانی تيم ملی فوتبال يونان در جام ملتهای اروپا ، بار ديگر خدايان المپ، از پرده نشينی بيرون آمدند و در برابر چشمان کنجکاوه و متحير جهانيان، به شادی و پايکوبی برخاستند. ديشب درس بزرگی بود برای همه خدايان که شادی آنان، وابسته به شادی انسانهاست و زئوس، نه تنها چنين درسی را آموخت ـ چرا که نيک می دانست اگر در همه جای جهان، در درياها، جنگلها، کوهها و درّه ها؛ خدايانی گمارده است، سرزمين فوتبال، قلمرو هيچ خدايی نيست و به همين دليل، فروتنانه به سجده پرداخت و سپاسگزار يونانيانی شد که دگرباره نام او را بر زبانها جاری ساختند.
بعد از پايان مسابقه، اولين کاری که بنظرم رسيد، گوشی تلفن را برداشتم تا به يکی از دوستان يونانی خود تبريک بگويم. گفتم: «زئوس نيز شادکامانه همراه با مردم اشک می ريخت». گفت: « بدت نياد، ما زبان زئوس را بهتر از ديگران می فهميم! مرواريدهای شادی، هميشه سفيدند و شفاف، در حاليکه بسياری از آنها قطرات تيره بوده اند. اينها اشکهای ملامتند که زئوس می انديشيد که اگر فقر و بدبختی نبودند، انسانها، چه شگفتی ها می آفريدند!».
شايد برای دوستداران فوتبال، که قبل از شروع بازيهای نيمه نهايی، تنها 3/5 درصد پيش بينی ها به نفع يونان بود؛ پيروزی ديشب قدری شگفت انگيز بنظر می آمد اما، تجربه سالهای گذشته و بازی های خوب دو کشور آسيايی ژاپن و کره جنوبی در جام جهانی 2002، و حتی پيش از آنان، بازيهای زيبای نيجريه در جام 98، و پيروزی باشگاه گالاتسرای ( Galatasaray) ترکيه در جام باشگاههای اروپا؛ بسهم خود هشدارهايی بودند که زمان، گامی فراتر از عصر تقديرها و سرنوشت های از قبل تعيين شده، برداشته و همه ما به عصر شگفتی ها و غيرقابل پيش بينی ها پرتاب شده ايم.
از زمانی که برای اولين بار با فوتبال جهان و آنهم از طريق فيلم «گل» در سينما آشنا شدم، همواره مسابقات فوتبال ـ اعم از جام جهانی، المپيک و جام ملتهای آسيا و اروپا را، در هرشرايطی دنبال کردم. در تمام اين سالها، شادی طرفداران تيم پيروز و چهره های غم انگيز دوستداران تيم مغلوب، و گاهگاهی، درگيريهای آنان، سوژه های مورد علاقه ام بودند. خصوصاً، هنگاميکه دوربين ها بر روی اشکهای دختران جوان بور و چشم آبی زوم می کردند، چهره هايی که بی اختيار دل از آدم می ربودند و چه بسا در خلوت و دور از چشم اين و آن، همراه و همنوايت می ساختند؛ من، آن تصاوير را قاب می گرفتم و در کنار قاب عکسی ـ تصويری از سخنرانی مردی جوان و عينکی، با سبيلی پُر پشت که لب و دهان را پوشانده بود؛ بر ديوار خانه قديمی مان آويزان می کردم. ساعت ها در برابر هر دو عکس خيره می ماندم و بارها زيرنويس عکس مرد جوان را می خواندم که: امواج گسترده تبليغات فوتبال آسيايی در ايران، خود نوعی سياست است. ميخواهند از اينطريق افکار جوانان را نسبت به مسائل مهم و قابل اهميت درون کشوری، منحرف سازند.
از درگيريها هم بنويسم که يک نمونه اش، شايد شنيدنی باشد. شش ـ هفت سال بيشتر نداشتم که اولين ستيز و درگيريهای دوستداران فوتبال را، آن زمان که تيم های کلنی انزلی و لاهيجان برسر تصاحب جام قهرمانی استان، بجای فوتبال، نزاع و زد و خورد جمعی را به نمايش گذاردند؛ از نزديک تجربه کردم. در آن روز، که تعدادی از بازیکنان دو تيم و بسياری از تماشاگران مجروح و مضروب شده بودند، نه صحبت بر سر مسابقات آسيايی بود و نه حرف سياست. هيچيک از بزرگان و حتی «مهدی آذر پويه» دروازبان کلنی شهرستان لاهيجان که مرا همراه با برادران خود به اين مسابقه برده بود؛ نه تنها پاسخگوی پرسش های کودکانه ام که چرا بازی را به دعوا کشانده ايد نبوده اند، و اين بجای خود بلکه، بعضی ها با تشر، مرا وادار به سکوت می کردند. می بايست سالهای مديدی را با ده ها بار افتادن و بلند شدن پشت سر می نهادم تا نقش فرهنگ و تأثير آنرا در زندگی، ورزش و سياست بفهمم.
اين نوشتم که بگويم بسياری از تعاريف و ارزيابی های ديروزيان در مورد سياست و اخلاق و نقش آنها در ورزش، نيازمند تجديد نظر و بازتعريفی تازه اند. درباره اخلاق، تنها می توانم به يک نکته اشاره کنم که «توتی» بازيکن ايتاليايی جام ملتهای اروپا، بخوبی نشان داد که بی مايه از فرهنگ، خيّزترين و نيکوکارترين ورزش کاران هم، ممکنست در برخورد با واقعيت، تحت تأثير مسائل ضد اخلاقی قرار بگيرند. اما درباره سياست، موضوع چيز ديگريست. در دنيايی که سياست جاده ايست دو طرفه، هم سياستمداران و هم ملت، به يکسان می توانند از اين ابزار عليه همديگر بهره بگيرند و تجربه يونان، بخوبی نشان ميدهد که سياستمدار موفق و مردمی، فردی است که از طريق برنامه ريزی و سرمايه گذاری، ورزش را در خدمت به شادی و تحرک ملتش بکار می گيرد و روح تازه ای در کالبد آنها می دمد. از اين زاويه، در جام ملتهای اروپا، سياستمداران يونان فقير، موفق ترين و در عوض سياستمداران آلمان ثروتمند، ناکامترين شان بودند.
وقتی چشمهای شفاف شهردار آتن ـ که دختر سياستمدار معروفی است، در مقابل دوربين های تلويزيون می درخشيد، حکايت از آن داشت که ما از امروز می توانيم بسياری از سرمايه گذاران اروپايی را که مايل به کشف استعدادها در يونانند، بسمت خود جذب کنيم. هرکسی می توانست با تماشای آن آتشبازی فقيرانه ای را که شهرداری آتن براه انداخته بود، نيت های مطلوب و احساسات پاکشان را لمس کند و در مقايسه با کشور خودمان، و موانعی که برسر راه فوتبال ايران قرار گرفته و امروز کسی ما را حتی در منطقه به رسميت نمی شناسند و بازی نمی گيرند، بگويد که مشکل اصلی سياست نيست، بلکه اين سياستمداران نادان و بی خرد ما هستند که نمی دانند دنيا به کدام سمت ميرود.
ديشب اتفاق ديگری را هم شاهد بوده ايم. مدتهاست بازی فوتبال، نوعی فضای کنونی جهانی شدن و پيوستن به آن را برايم تداعی می کند. در اين بازی، هم شاهد تکنيکهای فردی و آزاديها و قدرت مانور تک ـ تک بازی کنان هستيم و هم تمايلات، برنامه و هارمونی تيم را می توانيم تشخيص دهيم. بازی شب گذشته، همان خاطرات ايام کودکی را که در بالا آورده ام، بنوعی ديگر، در برابر چشمانم ظاهر ساخت آن هنگام که دموکراسی يونان، به مصاف فرهنگ مردسالاری پرتغال برخاسته بود. فوتبال پرتغال، نه تنها چيزی کم نداشت، بلکه از نظر عادت و تسلط بر زمين، حمايت تماشاچيان، تکنيک برتر و مربی کار آزموده، از هر حيث برتر از يونانيان بود. آنچه را که «فيگو» به نمايش گذاشت ـ زمانی که مربی تصميم گرفته بود که بجای او بازی کن جوانتری را وارد بازی کند؛ همان چيزيست که در شهر ليسبون می توانی ببينی. با وجود آنکه سياست مربی درست بود و در بازی بعدی هم فيکو تا به آخر در زمين بود، معذالک در پايان بازی وقتی مربی آغوش خود را در برابر او گشود، فيگوی دوست داشتنی و تسخير کننده قلبهای جوانان، نشانداد که باز نشسته شده و به دنيای امروز تعلقی ندارد.
جذابيت فردی بازيکنان تيم پرتغال بی نظير بود اما، از رونالدو جوان بگيريد تا فيگوی پير، هيچيک از آنان شايسته تيم ملی نبودند. در هيچ عرصه ای اجماع نداشتند و هر کسی خود را برتر از تيم می ديد. اين يک فرهنگ است و با چنين فرهنگی، هيچ تيمی به پيروزی نخواهد رسيد حتی اگر مربی چون اسکولاری با تجربه و صاحب نام را در کنار داشته باشد.

هیچ نظری موجود نیست: