چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۴۰۲

جنایتکاران آگاه

(به بهانه حضور جنایتکار سرشناسی در آلمان) 


 

🔸از منظر جامعه‌شناسی جنایی، جامعه ایران اشباع از جنایت است. چنین تعریفی به یک معنا نشانه‌ی آژیر قرمز و هشداری‌ست فوق سیاسی به همه‌ی گروه‌ها، حزب‌ها، نهادهای مختلف اجتماعی، مدیران سیاسی، اجرائی، حقوقی و دیگر هدایت‌کنندگان آینده کشور.

🔸دلیل چنین هُشداری هم پوشیده نیست! در هر مکان و زمانی وقتی پای جامعه‌شناسی جنایی به میان کشیده می‌شود، غرض، از یک‌سو بررسی پایه‌ای علل ارتکاب جُرم و جنایت است، و اما از سوی دیگر، برنامه‌ریزی دقیق پیش‌گیرانه از تکرار آن در آینده کشور می‌باشد. یعنی ایرانیان آگاهی که آرزومند جامعه‌ای نُرمال و آسوده از هر نوع خطرها و جنایت‌های پیش‌بینی نشده‌ای در آینده کشورشان هستند؛ باید از همین لحظه آستین‌ها را بالا بزنند و چاره اندیشی کنند.

🔸روشنفکران ایرانی پیش از هرگونه چاره‌اندیشی کاربُردی و راهبُردی، نخست باید تعریف و فهم مشترکی از موضوع "جامعه ایران اشباع از جنایت است" را ارائه دهند. چون که همین جمله‌ی ساده به‌سهم خود می‌تواند موجب ایجاد بدفهمی در درون جامعه گردد که انگاری مردم خواهان انتقام‌گیری نیستند! سیاستی که روزگاری نیروهای امنیتی درون اصلاح‌طلبان تبلیغ و ترویج می‌کردند. نتیجه همین تلاش، شعار ظاهری و بی‌محتوای «من می‌بخشم!»ی بود که مدتی بر سر زبان‌ها افتاده بود.

🔸به گمانم پاسخ به یک پرسش در شرایط کنونی ضروری است: آیا جامعه ایران با تمام وجودش قصد انتقام‌گیری از روحانیان حاکم بر کشور را دارد؟ گروه بدفهمان از «اشباع جامعه از جنایت» ممکن است طرح کنند آن‌هایی که پاسخ‌شان به پرسش بالا «آری!» است، چرا وقتی که خبر بستری شدن جنایتکار سرشناسی مانند «حسینعلی نیری» در یک کلینیک تخصصی جراحی مغز و اعصاب در شهر «هانوفر» آلمان پخش گردید، تنها ایرانیان محدود و انگشت‌شماری به‌عنوان اعتراض در جلوی کلینیک اجتماع کردند؟ آیا چنین واکنشی نشان نمی‌دهد که اکثریت قریب به اتفاق جامعه بزرگ ایرانیان مقیم شهر هانوفر مخالف انتقام‌گیری هستند؟

🔸پاسخ به پرسش بالا دشوار نیست. اگر در جلوی کلینیک، ما با یک اجتماع بزرگ هزاران نفری روبه‌رو می‌گردیدیم، بدون کوچک‌ترین مکث و تعمقی، آن اجتماع را می‌توانستیم نشانه‌ی بلوغ فکر و شهروندی ایرانیان ارزیابی کنیم که در جلوگیری از خون‌ریزی بیش‌تر در آینده، خواهان محاکمه نیری در کشور آلمان بودند. اما حالا چی؟ آن بی‌تفاوتی یا تمرد، نشانه‌ی خوش‌آیندی نیست. دلهره‌آورست! چون که ممکن است متأثر از یک خرده فرهنگ ایلی باشد! خرده فرهنگی که می‌گوید ما کاری به قانون نداریم. خودمان منتظر می‌مانیم تا زمینه و فرصت انتقام‌گیری در جامعه مهیّا گردد.

🔸اگر چنین تفکری غالب گردد بسیاری در آینده نزدیک ممکن است قربانی انتقام‌گیری کور گردند. با توجه به چنین خطری، همه‌ی ما _‌صرف‌نظر از باورهای مختلف و متفاوت‌_ در پیش‌گیری از جنایت‌های گسترده وظیفه داریم یک شعار کلیدی و اغناءکننده را پیشاپیش در درون جامعه ترویج کنیم که: ما خواهان مجازات جنایتکاران آگاه به جنایت خود هستیم!

🔸یک نمونه‌ی بارز چنین جنایتکاری، نشان‌دادن واکنش رئیسی بعد از انتصاب ریاست جمهوری در مصاحبه با شبکه تلویزیونی الجزیره است که گفته بود: "تمام اقداماتی که من در مدت مسئولیتم انجام دادم همواره در جهت دفاع از حقوق بشر بوده است". این سخن نشان‌دهنده آن است که او آگاهانه دارد همه‌ی نهادهای بین‌المللی و حقوق بشری را به تمسخر می‌گیرد.

 

سه‌شنبه، تیر ۲۷، ۱۴۰۲

اهمیّت تاریخی سی تیر

🔸جمعه آینده ۷۱مین سال‌گرد رویداد ملی سی تیر است. 


🔸بعد از گذشتِ ۷۱ سال از رویداد «سی تیر ۱۳۳۱»، نقش و شیوۀ برخورد سلطنت‌طلبان در شکست خیزش انقلابی #زن_زندگی_آزادی، بار دیگر تلاش برای فهم مبانی و معنای واقعی رویداد تاریخی/سیاسی سی تیر، در بورس توجه بخشی از جامعه قرار گرفت.

🔸برای فهم دقیق چنین ادعایی، بد نیست نگاهی گذرا به کتابِ «در دامگه حادثه» بیاندازید و ببینید چرا و به چه علتی پرویز ثابتی، عنصر امنیتی سال‌مند، پخته و با تجربه‌ای که همه‌ی واژه‌ها را حساب شده و شبیه پازول در کنار هم چیده است؛ شروع خاطرات خود را با جعل رویداد تاریخی «سی تیـر» آغاز می‌کند؟ 

🔸در روز سی‌ام تیر ماه سال ۳۱ شمسی، ثابتی هنوز نوجوانی است ۱۵ ساله، نه اعضای خانواده او فعال سیاسی شناخته شده‌ای بودند که بشود گفت از این‌طریق در بورس توجه قرار گرفته باشد، و نه حضوری حتا کم‌رنگ در بازی‌های سیاسی آن روز ایران داشت. چنین فردی وقتی سخن خویش را با این جمله آغاز می‌کند: "من شاید تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ طرفدار مصدق بودم". (ص ۲۷) بدین معناست که سی تیر یک نقطه عطف بیادماندنی انکارناپذیری است که مشروطه‌خواهان دمکرات به رهبری دکتر مصدق از یک‌سو، و سلطنت‌طلبان پای‌بند به حاکمیّت استبدادی به رهبری محمدرضا پهلوی در سوی دیگر، در تقابل با یک‌دیگر صف‌آرائی کرده بودند.

🔸در واقع ثابتی با این پیام دروغین _‌اگرچه سه صفحه بعدتر (ص ۳۱ کتاب) دروغ خود را با شگردی خاص امنیتی تصحیح می‌کند که "من بیشتر سمپاتی به مظفر بقایی داشتم تا مصدق"؛ می‌خواست به سلطنت‌طلبان به‌قبولاند که من از همان دورۀ نوجوانی طرف‌دار حاکمیت استبدادی بودم. و در توجیه چنین رفتاری در پیش‌گفتار کتاب خود (ص ۱۶) استدلال می‌آورد که شاه تلاش می‌کرد تا "موازین قانون اساسی و اصول دمکراسی را رعایت و سلطنت کند ... ولی تجربه مصدق سبب شده است که او به این نتیجه رسید که در اداره امور دخالت کند". به زبانی ساده‌تر او دارد به سلطنت‌طلبان خط می‌دهد که سلطنت‌طلبان، نمی‌توانند مشروطه‌خواه باشند.

🔸قصدم از این اشاره گذرا، نقد کتابِ چینشی و آراسته به دروغ‌های شاخ‌دار «در دامگه حادثه» نیست، بل‌که هدف، نشان‌دادن واقعیت انکارناپذیری است که عالی‌ترین مقام اداره سوم ساواک غیرمستقیم پذیرفت که مفهوم رویداد تاریخی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ بر سر مخالفت با حاکمیت مطلق شاه بود. با این وجود هنوز در زمانه ما مفهوم مشترک و دقیقی در بارۀ سی تیر وجود ندارد. هنوز بسیاری از جوانان نمی‌دانند که مهم‌ترین خدمت فکری و ارزشمند دکتر مصدق به مردم ایران، یک سال و ۴ ماه بعد از ملی شدن صنعت نفت در سال ۱۳۲۹ شمسی بوده است. او رویداد بسیار مهمی را کلید زد که هم نظام سلطنتی، و هم جمهوری اسلامی آگاهانه آن رُخداد را از صفحه‌ی سال‌نامه یا تقویم ایرانی پاک و محو کردند که مبادا روشنفکران پیرامون آن مفهوم‌سازی کنند.  

🔸دکتر مصدق وقتی در سال ۱۳۲۲ شمسی طرح ممنوعیت واگذاری بی حد و مرز امتیازهای نفتی به قدرت‌های 
بزرگ  را تقدیم مجلس چهاردهم کرد؛ دو هدف عمده و به‌هم پیوسته‌ای را مد نظر داشت: نخست، کوتاه نمودن 
دستِ حاکمیت مطلق انگلستان بر صنعت نفت ایران؛ و دوّم، انتقال مرکزیت قدرت سیاسی و تصمیم‌گیری از دربار، 
به مجلس شورای ملی بود. 
🔸اگر بند دوّم هدف بالا تحقق نمی‌یافت، مسئله‌ی ملی شدن صنعت نفت و استقلال حقوقی آن در بستن قراردادهای  
جدید بی‌معنی می‌شدند و دربار ایران، دوباره همان مسیری را طی می‌کرد که پیش از ملی شدن صنعت نفت مرسوم  
بود. اما از آن‌سو، پیاده کردن بند دوّم، نیازمند تغییر توازن قوا، هم در درون جامعه و هم در میان صف دولت‌مردان بود. از 
 این منظر، او مجبور شد که یک سال و ۴ ماه منتظر بماند تا آن لحظه تاریخی با شرکت در «دادگاه لاهه» فراهم گردد.  
مصدق بعد از یک هفته از بازگشت پیروزمندانه خود از دادگاه لاهه به تهران؛ در روز ۲۵ تیر ماه ۱۳۳۱ شمسی به‌مدت 
 سه ساعت با محمدرضا پهلوی شاه ایران بحث و گفت‌وگو می‌کند که مطابق قانون اساسی مشروطه، مسئولیت وزرا  
به عهده نخست‌وزیر است. از این منظر انتخاب 
وزیر جنگ توسط شاه، فاقد وجاهت ملی و قانونی است. با وجودی که قانون چنین حقی را برای شاه تعیین نکرده بود، 
شاه زیر بار چنین پیشنهادی نمی‌رود و مصدق استعفاء می‌دهد. 🔸بعد از استعفای مصدق، جامعه گرفتار شوک می‌شود 
و نسبت به واکنش شاه معترض می‌گردد. شاه نیروی ارتش را همراه با تانک‌ها به خیابان‌ها می‌فرستد. گردش تانک‌ها در 
شهر موجب زدوخورد شدیدی میان مردم و ارتش می‌شود. تعدادی از مردم کشته [۶۳ نفر] و مردم با دیدن خون  و 
کشته‌ها بی‌اندازه جریحه‌دار می‌گردند و آتش درگیری، شعله‌ورتر می‌گردد. ارتش به ناچار عقب‌نشینی می‌کند و مردم، 
با شعار «یا مرگ، یا مصدق» به‌سوی مجلس حرکت می‌کنند تا مصدق را دوباره بر کرسی نخست‌وزیری 
بنشانند. این حرکت مردمی دو پیام تازه‌ای بعد از انقلاب مشروطه از خود بجا گذاشت که متأسفانه روی آن کم‌تر 
کار شده است:  
🔸 نخست، اعتراض سی تیر ماه ۱۳۳۱ شمسی، رفراندومی بود با پیام زیر: معنای واقعی قانون «شاه باید سلطنت بکند 
نه حکومت» در عمل این است که نخست‌وزیر [شبیه کشور انگلستان]، با رأی مردم انتخاب گردد؛ 

🔸 و دوّم، سرریز مردم [در حالی‌که مصدق را بر شانه‌های‌شان گرفته بودند] به درون مجلس شورای ملی، بدین معنا

بود که مجلس، تنها مرجع تشخیص صلاحیت نخست‌وزیر است نه شاه!  که متأسفانه نسل‌های بعدی، به‌سادگی

از کنار چنین پیام‌هایی گذشتند.

دوشنبه، تیر ۲۶، ۱۴۰۲

خلاف عرف؟

 🔸 سردار سعید منتظرالمهدی سخنگوی نیروی انتظامی ایران می‌گوید: پلیس در پی مطالبات مردمی و خواستگاه گروه‌ها و نهادهای مختلف اجتماعی و به‌ویژه تأکید رئیس جمهور و رئیس قوه قضائیه؛ با «پوشش خارج از عرف» در خیابان‌ها برخورد خواهد کرد.  


 🔸 من نمی‌دانم منظور و برداشت واقعی سردار از «عرف» چیست؟ اما اگر از مادر خودش، یا از زنان هم نسل من که همه مادر بزرگ هستند و بین ۷۰ تا ۸۰ سال پاندول می‌زنند می‌پرسید؛ برایش توضیح می‌دادند که آن پوششی را که حکومت اسلامی خواهانش هست و تحمیل می‌کند؛ در دورۀ زندگی‌مان هیچ‌وقت جزئی از عرف جامعه نبود. ممکن است بعضی‌ها به محجبه بودن زنان یزد در پنجاه سال پیش اشاره و استناد کنند اما، همه جای ایران که یزد نبود. وانگهی، موضوع عرف را بیش‌تر مسلمانان سنی مذهب طرح و فرموله کردند، نه شیعیان!

🔸 من کاری به فرمان رئیس جمهور ایران که آدم کم‌سواد و عامی و بی‌اطلاعی است ندارم. ولی، رئیس قوه قضائیه دست‌کم به این حقیقت واقف است که هیچ‌یک از محققان و پژوهش‌گران شیعه تا این لحظه تعریف مشخصی از عرف ارائه نداده‌اند. بحث در بارۀ عرف، یک بحث ویژه دوران جدید است که مثلن، در آثار اسلامی ۱۵۰ سال پیش وجود نداشت. هیچ فرد مسلمانی هم به این موضوع نپرداخته است که شیوۀ برخورد پیامبر اسلام در عصر خویش، خلاف عرف جامعه آن روز عربستان بوده است. خود آیت‌اله خمینی هم که در بین گروهی از روحانیان معروف بود به «عرف‌شناس»، ده صفحه مطلب نوشتاری منسجم در باره عرف ارائه نداد. چون که نیک می‌دانست که: "کلمه «عرف» یک کلمه‌ی مجعول و تأسیسی از سوی شارع نیست؛ چنان که شرع نیز برای این پدیده تعریفی ارائه نداده است"[انوارالهدایة، ج ۱، ص ۱۹۴]. از این منظر، با توجه به توضیح و توجیهی که سردارسعید منتظرالمهدی ارائه داده، دارای چند اشکال اساسی است:  

🔸 نخست، آن نامی که سردار بخود نهاده است، جدا از فرصت‌طلبی و نان به‌نرخ روزخوری، خلاف عرف نام‌گذاری است. هم بایگانی «اداره ثبت احوال» در دست‌رس است و هم حافظه‌ی مردم می‌توانند گواهی بدهند که تا پیش از انقلاب اسلامی، ما نام‌هایی مانند «مهدوی»، «مهدی‌دوست»، «منتظری» و غیره داشتیم ولی نام منتظرالمهدی نداشتیم. این نام برساخته نظام جمهوری اسلامی و یا به نقل از خمینی، یک کلمه مجعول است؛

🔸 دوّم، همین لباسی که سردار به تن دارد _به‌ویژه پیراهنِ یقه‌دار کراواتی دکمه باز‌_ حدود ۹۰ سال پیش «پوشش خارج از عرف» محسوب می‌شد. پوشیدن کُت و شلوار، گذاشتن کلاه کپی یا کلاه شاپو، جزو پوشاک خارج از عرف بودند. چرا پوششی را که بزرگان دین شما در ۹۰ سال پیش خلاف عرف معرفی کردند، در درون نظام جمهوری اسلامی کسی از آن تبعیت نمی‌کند؟ کسی بجای کت و شلوار، قبا نمی‌پوشد؟

🔸 سوّم، سردار در توجیه عمل خلاف خود می‌گوید برخورد با پوشش خلاف عرف، در پی مطالبات مردمی و نهادهای مختلف اجتماعی می‌باشد. کدام مردم؟ اگر مطالبات مردم برای‌تان مهم است، ۹۰هزار نفر [البته آماری که از درون زندان بیرون آمده بود، یا از جمع تعداد خانواده‌هایی که در جلوی زندان اجتماع کرده بودند؛ تا پایان آبان ماه سال ۱۴۰۱ شمسی، تعداد دستگیرشدگان ۶۰٫۰۰۰ نفر بودند] از جوانان را در هنگام خیزش انقلابی #زن_زندگی_آزادی دستگیر نمی‌کردید؛ یا ۵۰۰ کودک و نوجوان و جوان را نمی‌کشتید! با این وجود، برای لحظه‌ای فرض می‌کنیم که سردار و بزرگان دینی و حکومتی او جملگی پای‌بند به فرهنگ عرفی هستند. اگر چنین است، در عرف ما ضرب‌المثلی است که می‌گوید: "آن را که حساب پاک است؛ از محاسبه چه باک است؟". به زبانی دیگر اگر احساس می‌کنند مطالبات مردم همان پوشش حکومت خواسته هست؛ یک رفراندوم ساده زیر نظر سازمان ملل متحد بگذارند؛

🔸 چهارم، خواجه حافظ شیرازی هم نیک می‌داند که یکی از درگیری‌های اساسی و همه روزه در ۴۵ سال گذشته، همین درگیری پوشش اجباری حکومت خواسته با مردم بود. وقتی جامعه‌ای به‌مدت ۴۵ سال تنها بر سر پوشش یا حجاب از شما روی برمی‌گرداند و آشکارا «نه!» می‌گوید، آیا حق دولت مردان نیست که برای لحظه‌ای مسئولیت بپذیرند و ببینند تعریف و برداشت دقیق و منطقی از عرف چیست؟ شما هر کتابی را باز کنید، با زبان ساده خواهد گفت: عرف به مجموعه‌ای از رفتارها، عادت‌ها و باورهای خارج از نیاز زمانه می‌گویند که بخشی از افراد جامعه‌ به آن پای‌بندند.

🔸 یا اگر تنها به کتاب خاطرات یا تجربیات تاریخی یک‌صد سال اخیر مراجعه کنند، متوجه خواهند شد که در هر مقطعه‌ای روحانیت ایران پرچم دفاع از عرف را برافراشت، شکست تاریخی سختی را متحمل گردید: چه در ارتباط با تأسیس دبستان و شیوه تدریس جدید؛ چه در ارتباط با تحصیل دختران اعم از دبستان، دبیرستان و دانشگاه؛ چه در ارتباط با مسافرت‌های تحصیلی دختران به خارج از کشور؛ چه در ارتباط با باصطلاح بی‌حجابی و کُت‌ودامن پوشی؛ در ارتباط با دوچرخه‌سواری دختران؛ مقاومت در برابر سینما و رادیو و تلویزیون و غیره. بی‌توجهی مسلمانان اصول‌گرا به تجربه‌های مختلف و متفاوت تاریخی، نشانه‌ی خشک مغزی است، نه نشانه پای‌بندی به اصول و اعتقاد.