🔸جمعه آینده ۷۱مین سالگرد رویداد ملی سی تیر است.
🔸بعد از گذشتِ ۷۱ سال از رویداد «سی تیر ۱۳۳۱»، نقش و
شیوۀ برخورد سلطنتطلبان در شکست خیزش انقلابی #زن_زندگی_آزادی، بار دیگر تلاش
برای فهم مبانی و معنای واقعی رویداد تاریخی/سیاسی سی تیر، در بورس توجه بخشی از
جامعه قرار گرفت.
🔸برای فهم دقیق چنین ادعایی، بد نیست نگاهی گذرا به
کتابِ «در دامگه حادثه» بیاندازید و ببینید چرا و به چه علتی پرویز ثابتی، عنصر
امنیتی سالمند، پخته و با تجربهای که همهی واژهها را حساب شده و شبیه پازول در
کنار هم چیده است؛ شروع خاطرات خود را با جعل رویداد تاریخی «سی تیـر» آغاز میکند؟
🔸در روز سیام تیر ماه سال ۳۱ شمسی، ثابتی هنوز
نوجوانی است ۱۵ ساله، نه اعضای خانواده او فعال سیاسی شناخته شدهای بودند که بشود
گفت از اینطریق در بورس توجه قرار گرفته باشد، و نه حضوری حتا کمرنگ در بازیهای
سیاسی آن روز ایران داشت. چنین فردی وقتی سخن خویش را با این جمله آغاز میکند:
"من شاید تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ طرفدار مصدق بودم". (ص ۲۷) بدین معناست که سی
تیر یک نقطه عطف بیادماندنی انکارناپذیری است که مشروطهخواهان دمکرات به رهبری
دکتر مصدق از یکسو، و سلطنتطلبان پایبند به حاکمیّت استبدادی به رهبری محمدرضا
پهلوی در سوی دیگر، در تقابل با یکدیگر صفآرائی کرده بودند.
🔸در واقع ثابتی با این پیام دروغین _اگرچه سه صفحه
بعدتر (ص ۳۱ کتاب) دروغ خود را با شگردی خاص امنیتی تصحیح میکند که "من
بیشتر سمپاتی به مظفر بقایی داشتم تا مصدق"؛ میخواست به سلطنتطلبان بهقبولاند
که من از همان دورۀ نوجوانی طرفدار حاکمیت استبدادی بودم. و در توجیه چنین رفتاری
در پیشگفتار کتاب خود (ص ۱۶) استدلال میآورد که شاه تلاش میکرد تا "موازین
قانون اساسی و اصول دمکراسی را رعایت و سلطنت کند ... ولی تجربه مصدق سبب شده است
که او به این نتیجه رسید که در اداره امور دخالت کند". به زبانی سادهتر او
دارد به سلطنتطلبان خط میدهد که سلطنتطلبان، نمیتوانند مشروطهخواه باشند.
🔸قصدم از این اشاره گذرا، نقد کتابِ چینشی و آراسته
به دروغهای شاخدار «در دامگه حادثه» نیست، بلکه هدف، نشاندادن واقعیت
انکارناپذیری است که عالیترین مقام اداره سوم ساواک غیرمستقیم پذیرفت که مفهوم
رویداد تاریخی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ بر سر مخالفت با حاکمیت مطلق شاه بود. با این وجود هنوز
در زمانه ما مفهوم مشترک و دقیقی در بارۀ سی تیر وجود ندارد. هنوز بسیاری از
جوانان نمیدانند که مهمترین خدمت فکری و ارزشمند دکتر مصدق به مردم ایران، یک
سال و ۴ ماه بعد از ملی شدن صنعت نفت در سال ۱۳۲۹ شمسی بوده است. او رویداد بسیار
مهمی را کلید زد که هم نظام سلطنتی، و هم جمهوری اسلامی آگاهانه آن رُخداد را از
صفحهی سالنامه یا تقویم ایرانی پاک و محو کردند که مبادا روشنفکران پیرامون آن
مفهومسازی کنند.
🔸دکتر مصدق وقتی در سال ۱۳۲۲ شمسی طرح ممنوعیت واگذاری بی حد و مرز امتیازهای نفتی به قدرتهای
بزرگ را تقدیم مجلس چهاردهم کرد؛ دو هدف عمده و بههم پیوستهای را مد نظر داشت: نخست، کوتاه نمودن
دستِ حاکمیت مطلق انگلستان بر صنعت نفت ایران؛ و دوّم، انتقال مرکزیت قدرت سیاسی و تصمیمگیری از دربار،
به مجلس شورای ملی بود.
🔸اگر بند دوّم هدف بالا تحقق نمییافت، مسئلهی ملی شدن صنعت نفت و استقلال حقوقی آن در بستن قراردادهای
جدید بیمعنی میشدند و دربار ایران، دوباره همان مسیری را طی میکرد که پیش از ملی شدن صنعت نفت مرسوم
بود. اما از آنسو، پیاده کردن بند دوّم، نیازمند تغییر توازن قوا، هم در درون جامعه و هم در میان صف دولتمردان بود. از
این منظر، او مجبور شد که یک سال و ۴ ماه منتظر بماند تا آن لحظه تاریخی با شرکت در «دادگاه لاهه» فراهم گردد.
مصدق بعد از یک هفته از بازگشت پیروزمندانه خود از دادگاه لاهه به تهران؛ در روز ۲۵ تیر ماه ۱۳۳۱ شمسی بهمدت
سه ساعت با محمدرضا پهلوی شاه ایران بحث و گفتوگو میکند که مطابق قانون اساسی مشروطه، مسئولیت وزرا
به عهده نخستوزیر است. از این منظر انتخاب
وزیر جنگ توسط شاه، فاقد وجاهت ملی و قانونی است. با وجودی که قانون چنین حقی را برای شاه تعیین نکرده بود،
شاه زیر بار چنین پیشنهادی نمیرود و مصدق استعفاء میدهد. 🔸بعد از استعفای مصدق، جامعه گرفتار شوک میشود
و نسبت به واکنش شاه معترض میگردد. شاه نیروی ارتش را همراه با تانکها به خیابانها میفرستد. گردش تانکها در
شهر موجب زدوخورد شدیدی میان مردم و ارتش میشود. تعدادی از مردم کشته [۶۳ نفر] و مردم با دیدن خون و
کشتهها بیاندازه جریحهدار میگردند و آتش درگیری، شعلهورتر میگردد. ارتش به ناچار عقبنشینی میکند و مردم،
با شعار «یا مرگ، یا مصدق» بهسوی مجلس حرکت میکنند تا مصدق را دوباره بر کرسی نخستوزیری
بنشانند. این حرکت مردمی دو پیام تازهای بعد از انقلاب مشروطه از خود بجا گذاشت که متأسفانه روی آن کمتر
کار شده است:
🔸 نخست، اعتراض سی تیر ماه ۱۳۳۱ شمسی، رفراندومی بود با پیام زیر: معنای واقعی قانون «شاه باید سلطنت بکند
نه حکومت» در عمل این است که نخستوزیر [شبیه کشور انگلستان]، با رأی مردم انتخاب گردد؛
🔸 و دوّم، سرریز
مردم [در حالیکه مصدق را بر شانههایشان گرفته بودند] به درون مجلس شورای ملی،
بدین معنا
بود که مجلس، تنها مرجع تشخیص صلاحیت نخستوزیر
است نه شاه! که متأسفانه نسلهای
بعدی، بهسادگی
از کنار چنین پیامهایی گذشتند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر