چهارشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۲

دختران فدايی، دختران تابو شکن



در هر بُرهه‌ای از تاريخ معاصر ايران و دست‌کم در ٢٠٠ سال اخير، چه بسيار بودند زنان تابوشکنی که از درون جامعه برخاستند، بنيان نظام مردانه را از جهات مختلفی به چالش کشيدند و مهم‌تر، از منظر فرهنگی، نقش مهمی در ترک برداشتن بسياری از باورها، سنت‌ها و فرهنگ‌های دست و پا گير عمومی داشتند. باورهايی که در برابر پديده‌های تازه و نوظهور، هم‌چنان جان سختی نشان می‌دهند. آن‌قدر جان سخت که دوچرخه سواری فائز خانم در قرن ٢١‌ـ‌ام هنوز هم برای گروهی از مردم جامعه، عملی‌ست تابو شکنانه.


اما از ميان تابوشکنان قَدَر، نام چند تن از پيش کسوتان به‌دليل کارهای ويژه‌شان، بسيار مشهور است:
١ـ فاطمه زرين‌تاج برغانی مشهور به طاهره يا قرة‌العين، نخستين زنی است که به جُرم رهبری سياسی گروهی از بابيان، به جُرم تحريک بابيان به شورش، به جرم معاونت در قتل و همين‌طور ترک حجاب اسلامی در واقعه بدشت؛ دستگير و در سال ١٨٤٧ ميلادی [اگر اشتباه نکنم] اعدام می‌گردد. 

٢ـ خانم‌ها شوکت روستا و روشنک نوعدوست، نخستين زنان سياسی زندانی هستند که به جُرم رهبری تشکيلات زنان [جمعيت پيک سعادت نسوان] و سازمان‌دهی راهپيمايی زنان در هشتم مارس سال ١٩٢٣ ميلادی در شهر انزلی، دستگير، محاکمه و به چهار سال زندان محکوم می‌گردند. 

٣ـ خانم مريم فيروز، نخستين زنی است که در تاريخ معاصر ايران و بعد از کودتای ١٩٥٣، به مدت سه سال دور از شوهر و خانواده، تن به زندگی مخفی و زير زمينی داد و سپس، راه مهاجرت از ايران را در پيش گرفت.

پيشاپيش بگويم که مسئله کليدی نوشته‌ی پيش‌رو، دغدغه‌های فرهنگی است و بی‌توجه به باورها و وابستگی‌های سياسی يا سازمانی زنان تابوشکن، بيش‌تر به پيچيده‌گی‌ها و ظرفيت‌ها و واکنش‌های درون جامعه توجه دارد. از اين منظر اگر فهرست بالا را در درون ظرف زمانه‌ای که کنش‌گران می‌زيستند قرار دهيم، می‌بينيم اعدام زنی در ١٦٧ سال پيش، زندانی شدن زنانی در ٩١ سال پيش يا مخفی شدن زنی در ٦١ سال پيش، موضوعی بود بسيار مهم، پُر سروصدا، بی‌سابقه، نوپيدا و از منظر فرهنگی ثقيل و غيرقابل هضم. با اين وجود، از آنجايی که زنان نامبرده مخرج مشترک واحدی داشتند، يعنی همه شوهردار بودند، و از منظر فقهی گناه آنان بر گردن شوهران‌شان بود؛ جامعه سنتی ايران اين پديده را به تأنی پذيرفت و بعد هم تُند و تُند در درون گودالی چال و پنهان کرد تا نسل بعدی را بی‌خبر نگاه دارد از نوع و شدت و تأثيری که آن حرکت‌های تابوشکنانه بر زندگی روزمرۀ گذاشتند.  

اما برخلاف انتظار، آن نسل بی‌خبر چنان جامعه‌ی سنتی ايران را به وحشت انداخت، وقتی که کوچک و بزرگ باتفاق فهميدند نسل جديدی از تابوشکنان در دهه ٧٠ ميلادی، قدم به پهن‌دشت سياست گذاشته‌اند. اين نسل جديد، يعنی تعدادی از دختران فدايی در جهت تحقق هدف‌ها و آرزوهای سياسی خود، ناگهان و يک‌شبه خانه‌ی پدری را ترک کردند و به ديگر رفقای خود در خانه‌های تيمی پيوستند. حرکت بی‌سابقه‌ای که از منظر فرهنگ و سنت حاکم بر جامعه ما، نه تنها خلافی است نابخشودنی، بل‌که از جهات مختلفی، بسيار مبهم و پرسش برانگيز بودند. مبهم بود، چون که موضوع ازدواج علت اصلی ترک خانه‌ی پدری نبود. پرسش برانگيز بود چون که آن‌ها هم‌زمان با يکی دو پسر در زير يک سقف زندگی می‌کردند. 

همين‌جا اضافه کنم گرچه جامعه حرکت دختران گريزپا را از بنيان برنمی‌تابيد اما، گريز دختران از خانه‌ی پدری و ازدواج با پسران مورد علاقه، به‌هيچ‌وجه پديده نوظهوری نبود. دختران گريزپا هم که مثل دختران تعدادی از امامان شيعه، ممنوع‌الازدواج نبودند تا گروهی بگويند آن‌ها کاری خلاف شرع انجام داده‌اند. در نتيجه گريز و بازگشت‌شان حتا برای بخش تحتانی جامعه قابل فهم و هضم بود. دختران مجاهد مستقر در خانه‌های تيمی نيز جدا از اعتقادات مذهبی خود، چه به دليل جذب کمک‌های مالی کسبه‌های بازار، و چه به دليل آشنايی با روانشناسی عمومی، در سال‌های ١٣٥٤_١٣٥٠ تن به ازدواج‌های مصلحتی‌_‌سازمانی می‌دادند تا اين مانع شرعی را از سر راه بردارند. در عوض، زنان فدايی ازدواج‌های مصلحتی را به گونه‌ای توهين به شخصيت حقيقی خود و به زير ضرب گرفتن جايگاه برابر خقوقی خود با مردان تلقی می‌کردند. به همين دليل حرکت شجاعانه و انقلابی آن‌ها بخش بزرگی از جامعه‌ی ايران را گرفتار شوک فرهنگی کرد.  

می‌دانيم که حضور دختران فدايی در خانه‌های تيمی علت سياسی داشت اما مهم‌تر از سياست، افکار عمومی بيش از هر چيز به نوع و ماهيت ارتباط آن‌ها در خانه‌های تيمی توجه داشت. زندگی با جنس مخالف در زير يک سقف و آن هم بی‌توجه به قيد و بندهای سنتی، به‌سهم خود نشانه‌ای بود از نوآوری و اشاعه فرهنگ نوين. همين حضور يعنی به ريش‌خند گرفتن فرهنگ و سنتی که همواره ارتباط دو جنس مخالف را با فرمولِ مبادله‌ای «فاعل» و «مفعول» می‌سنجيد.‌ به زبانی ديگر، دختران فدايی با حضور شجاعانه‌شان در خانه‌های تيمی به زنان _‌به‌ويژه به دختران جوان‌_ می‌نماياندند که وحشت از معاشرت با جنس مخالف بی معنی است. چون که: عشق‌ورزيدن، درآغوش گرفتن و بوسيدن، خواست و تمايلی است دو جانبه و برابر حقوق، و اگر چنين بستر و تمايلی گشوده گردد، ديگر مرزکشيدن ميان خانه‌های تيمی و خيابان، کاری است بی‌معنا و عبث!

آنتن جامعه بحران هراس ٤٣ سال پيش، خيلی سريع و دقيق مضمون پيام را گرفت. بخشی از جامعه سنتی ايران نيک می‌دانست که گسترش و رواج چنين فرهنگی، يعنی سُست شدن و فروريختن بسياری از حصارها، مانع‌ها و مناسبات مأنوس پيشين. وقوع و پذيرش چنين اتفاقی بمعنای واقعی وحشتناک بود. به‌همين دليل گروهی در دل آرزو می‌کردند تا اتفاق ناگواری رُخ دهد، مثلن، «آنجای» آن‌ها ضربه‌ای ببيند و به‌سهم خود، حربه‌ای شود برای تقابل با اين نوع زندگی و مناسبات. اميدوارم چنين برداشتی نداشته باشيد که اين نحوه فکر کردن، فقط و فقط مختص جامعه سنتی ايران بود. نه! بخشی از خانواده‌های باصطلاح مُدرن و در ظاهر آبديت شده نيز چنين می‌انديشيدند و مهم‌تر، در رأس همه‌ی اين‌ها شاه سوپر مُدرن و «ساواک» فوق مُدرنش قرار داشتند که تا مارس ١٩٧٥، اجساد دختران فدايی را به پزشک قانونی می‌فرستادند که ببينند «آنجای» آن‌ها ضربه ديده است يا نه؟! خوب همه‌ی ما نتيجه چنين اعمالی را می‌دانيم که آن مُدرن‌ها، آب به آسياب چه کسانی ريخته‌اند؛ چه گروهی را به قدرت رسانده‌اند؛ چرخه زندگی را برکدام ريل قرار داده‌اند که امروز، در قرن ٢١‌ـ‌ام، دوچرخه سواری فائزه خانم تابوشکنی به حساب می‌آيد؟! 

البته داستان بسيار فراتر و گسترده‌تر از اين مختصری است که با خودسانسوری نوشتم. اما فکر می‌کنم تا همين‌حايش هم اصل پيام را می‌رساند که در آستانه هشت مارس، عينک‌های خودخواهی و ايدئولوژيک را کنار بگذاريم و در برابر همه‌ی زنان تابوشکنی که به‌سهم خود فرهنگ درون جامعه را ارتقاء دادند؛ کلاه از سر برداريم!

یکشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۲

سرزمين خانم‌زاده‌ها



تا پيش از انقلاب اسلامی، مهم‌ترين قسم گيلانی‌ها، «جان مادرم!» بود. 
يک گيلانی اگر می‌گفت: "به جان مادرم راست می‌گويم"، ديگران، بدون هيچ «اما» و «اگر»ی، قسم‌اش را می‌پذيرفتند. دليل پذيرش هم مشخص است: چون که نام مادر در سرزمينی که گيلانی‌ها به آن «مادر زمين» می‌گفتند، نامی است پاک و مقدس و ارجمند. و از اين منظر، نه تنها «خانم‌زاده» بودن در اين سرزمين موجب افتخار است بل‌که، در چنين اتمسفری، درجه آمادگی برای پذيرش برابری حقوق زنان با مردان، در مقايسه با ديگر بخش‌های ايران، بی‌اندازه بالا بود و هنوز هم هست.



تصادفی نيست که برای نخستين بار در ٩٢ سال پيش، جنبش برابر حقوقی زنان با مردان در «سرزمين خانم‌زاده‌ها» متولد می‌گردد. تصادفی نيست که چهار سال متوالی زنان رشت و انزلی و فومن و لاهيجان و آستارا، پيشگامان برگزاری مراسم هشت مارس در ايران بودند. تصادفی نيست که نخستين زنان زندانی در ايران، تعدادی از زنان گيلانی هستند که در جهت دفاع از هويت انسانی‌ـ‌حقوقی خود، در ٩١ سال پيش دستگير، محاکمه و زندانی می‌شوند.  

اين‌ها را نوشتم تا بگويم هر نوزادی [از جمله جنبش زنان] پيش از تولد، نيازمند رحم مستعدی هست که بتواند در درون آن پرورده و آماده گردد. ساخت جامعه قبيله‌ای‌_عشيره‌ای ايران آن روزگار، توان بارداری نداشت. پايبندی به يک‌سری از سنت‌ها و باوره‌های فرهنگی و مذهبی، يکی از دلايلی بودند که مردمش در جای جای ايران زمين، چنين تولدی را برنمی‌تافتند. از اين منظر، موقعيت سرزمينی نقش و اولويت خاصی پيدا کرد و نوزاد، در مکانی می‌بايست متولد گردد که مردم آن خطه، سرزمين‌شان را مقدس و «مادر زمين» می‌ناميدند.     

شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۲

نخستين خانم‌زاده



در آستانه‌ی ورود به روز جهانی زنان، بد نيست از نخستين خانم‌زاده‌ای ياد کنيم که نام او در تاريخ به‌عنوان مسيح و فرزند خدا ثبت گرديد. مردی که به نماد مدارايی، شکيبايی و نخستين پيام‌رسان به جامعه شهری شهره شد، و با پيام‌های صلح‌جويانه خويش، توانست جان تازه‌ای را در کالبد شهرنشينان روزگار خود بدمد. اگرچه عمر زندگی اجتماعی مسيح بسيار کوتاه مدت بود و به فرجامی غم‌انگيز منتهی گرديد اما، در همان مدت کوتاه همواره تلاش نمود تا سهم دين و دولت را که مربوط به دو حوزۀ مختلف شخصی و اجتماعی بودند، از هم‌ديگر جدا کند و ساخت نوينی را در جامعه بنيان نهد.  



مسيح بعد از مرگ ناگهان فرزند خدا شد! البته نه به اين دليل عاميانه‌ای که خدا نطفۀ خويش را در شکم دختر باکره‌ای گذاشته باشد؛ بل‌که به اين دليل ساده که او در جهان عشيره‌ای و مردسالار آن روز، هويتی استثنايی داشت: عيسای مريم! 

نخستين خانم‌زاده‌ تاريخ که آمده بود تا با آقازاده‌ها برابر و هم‌طراز گردد. پديده عجيب و بی‌سابقه‌ای که خلاف عادت‌ها و باورهای عمومی بود و ناسازگار با فرهنگ قبيله‌ای.

به‌زعم من، هر يک از داستان‌های تاريخی، يک رمز و يا يک محتوای کليدی دارند که اگر به‌طور همه‌جانبه‌ای کشف و فهم شوند، بسيار آموزنده و راهنما خواهند بود. ولی از سوی ديگر و بموازات آن، واقعيت انکارناپذير ديگری به ما می‌گويد که محتويات تاريخی را خيلی آسان می‌توان جعل و تحريف کرد. چنين واقعيتی را دست‌کم بخشی از ايرانيان خوب می‌فهمند، چون‌که در سی‌وپنج سال گذشته، شاهد بسياری از وارونه‌گويی‌های تاريخی در درون کشور خود بودند و هستند. با اين وجود،با تأکيدی ويژه بگويم که  استثنائات تاريخی را به‌سادگی نمی‌شود جعل و تحريف کرد. زيرا که بديل يک استثناء تاريخی، فقط می‌تواند يک جعل استثنايی باشد. 

براساس چنين اجباری بود که آقازاده‌های دوران مسيح، در دفاع از شأن و موقعيت خود در جامعه، آستين‌ها را بالا کشيدند، هم‌فکری و مشاوره کردند تا هويتی تازه برای عيسای مريم جعل کنند. هويتی که عيسا را در جامعه‌ی قبيله‌ای و در بين مردم عامی آقازاده معرفی می‌کند: فرزند خدا!