در هر بُرههای از تاريخ معاصر ايران و دستکم در ٢٠٠ سال اخير، چه بسيار بودند
زنان تابوشکنی که از درون جامعه برخاستند، بنيان نظام مردانه را از جهات مختلفی به
چالش کشيدند و مهمتر، از منظر فرهنگی، نقش مهمی در ترک برداشتن بسياری از باورها،
سنتها و فرهنگهای دست و پا گير عمومی داشتند. باورهايی که در برابر پديدههای
تازه و نوظهور، همچنان جان سختی نشان میدهند. آنقدر جان سخت که دوچرخه سواری
فائز خانم در قرن ٢١ـام هنوز هم برای گروهی از مردم جامعه، عملیست تابو شکنانه.
اما از ميان تابوشکنان قَدَر، نام چند تن از پيش کسوتان بهدليل کارهای ويژهشان،
بسيار مشهور است:
١ـ فاطمه زرينتاج برغانی مشهور به طاهره يا قرةالعين، نخستين زنی است که به
جُرم رهبری سياسی گروهی از بابيان، به جُرم تحريک بابيان به شورش، به جرم معاونت
در قتل و همينطور ترک حجاب اسلامی در واقعه بدشت؛ دستگير و در سال ١٨٤٧ ميلادی
[اگر اشتباه نکنم] اعدام میگردد.
٢ـ خانمها شوکت روستا و روشنک نوعدوست، نخستين زنان سياسی زندانی هستند که به
جُرم رهبری تشکيلات زنان [جمعيت پيک سعادت نسوان] و سازماندهی راهپيمايی زنان در
هشتم مارس سال ١٩٢٣ ميلادی در شهر انزلی، دستگير، محاکمه و به چهار سال زندان
محکوم میگردند.
٣ـ خانم مريم فيروز، نخستين زنی است که در تاريخ معاصر ايران و بعد از کودتای ١٩٥٣،
به مدت سه سال دور از شوهر و خانواده، تن به زندگی مخفی و زير زمينی داد و سپس،
راه مهاجرت از ايران را در پيش گرفت.
پيشاپيش بگويم که مسئله کليدی نوشتهی پيشرو، دغدغههای فرهنگی است و بیتوجه
به باورها و وابستگیهای سياسی يا سازمانی زنان تابوشکن، بيشتر به پيچيدهگیها و
ظرفيتها و واکنشهای درون جامعه توجه دارد. از اين منظر اگر فهرست بالا را در
درون ظرف زمانهای که کنشگران میزيستند قرار دهيم، میبينيم اعدام زنی در ١٦٧
سال پيش، زندانی شدن زنانی در ٩١ سال پيش يا مخفی شدن زنی در ٦١ سال پيش، موضوعی
بود بسيار مهم، پُر سروصدا، بیسابقه، نوپيدا و از منظر فرهنگی ثقيل و غيرقابل
هضم. با اين وجود، از آنجايی که زنان نامبرده مخرج مشترک واحدی داشتند، يعنی همه
شوهردار بودند، و از منظر فقهی گناه آنان بر گردن شوهرانشان بود؛ جامعه سنتی
ايران اين پديده را به تأنی پذيرفت و بعد هم تُند و تُند در درون گودالی چال و پنهان
کرد تا نسل بعدی را بیخبر نگاه دارد از نوع و شدت و تأثيری که آن حرکتهای
تابوشکنانه بر زندگی روزمرۀ گذاشتند.
اما برخلاف انتظار، آن نسل بیخبر چنان جامعهی سنتی ايران را به وحشت انداخت،
وقتی که کوچک و بزرگ باتفاق فهميدند نسل جديدی از تابوشکنان در دهه ٧٠ ميلادی، قدم
به پهندشت سياست گذاشتهاند. اين نسل جديد، يعنی تعدادی از دختران فدايی در جهت تحقق
هدفها و آرزوهای سياسی خود، ناگهان و يکشبه خانهی پدری را ترک کردند و به ديگر
رفقای خود در خانههای تيمی پيوستند. حرکت بیسابقهای که از منظر فرهنگ و سنت
حاکم بر جامعه ما، نه تنها خلافی است نابخشودنی، بلکه از جهات مختلفی، بسيار مبهم
و پرسش برانگيز بودند. مبهم بود، چون که موضوع ازدواج علت اصلی ترک خانهی پدری
نبود. پرسش برانگيز بود چون که آنها همزمان با يکی دو پسر در زير يک سقف زندگی
میکردند.
همينجا اضافه کنم گرچه جامعه حرکت دختران گريزپا را از بنيان برنمیتابيد اما،
گريز دختران از خانهی پدری و ازدواج با پسران مورد علاقه، بههيچوجه پديده
نوظهوری نبود. دختران گريزپا هم که مثل دختران تعدادی از امامان شيعه، ممنوعالازدواج
نبودند تا گروهی بگويند آنها کاری خلاف شرع انجام دادهاند. در نتيجه گريز و
بازگشتشان حتا برای بخش تحتانی جامعه قابل فهم و هضم بود. دختران مجاهد مستقر در
خانههای تيمی نيز جدا از اعتقادات مذهبی خود، چه به دليل جذب کمکهای مالی کسبههای
بازار، و چه به دليل آشنايی با روانشناسی عمومی، در سالهای ١٣٥٤_١٣٥٠ تن به ازدواجهای
مصلحتی_سازمانی میدادند تا اين مانع شرعی را از سر راه بردارند. در عوض، زنان
فدايی ازدواجهای مصلحتی را به گونهای توهين به شخصيت حقيقی خود و به زير ضرب گرفتن جايگاه برابر خقوقی
خود با مردان تلقی میکردند. به همين دليل حرکت شجاعانه و انقلابی آنها بخش بزرگی از جامعهی
ايران را گرفتار شوک فرهنگی کرد.
میدانيم که حضور دختران فدايی در خانههای تيمی علت سياسی داشت اما مهمتر از
سياست، افکار عمومی بيش از هر چيز به نوع و ماهيت ارتباط آنها در خانههای تيمی
توجه داشت. زندگی با جنس مخالف در زير يک سقف و آن هم بیتوجه به قيد و بندهای
سنتی، بهسهم خود نشانهای بود از نوآوری و اشاعه فرهنگ نوين. همين حضور يعنی به
ريشخند گرفتن فرهنگ و سنتی که همواره ارتباط دو جنس مخالف را با فرمولِ مبادلهای
«فاعل» و «مفعول» میسنجيد. به زبانی ديگر، دختران فدايی با حضور شجاعانهشان در
خانههای تيمی به زنان _بهويژه به دختران جوان_ مینماياندند که وحشت از معاشرت
با جنس مخالف بی معنی است. چون که: عشقورزيدن، درآغوش گرفتن و بوسيدن، خواست و تمايلی
است دو جانبه و برابر حقوق، و اگر چنين بستر و تمايلی گشوده گردد، ديگر مرزکشيدن
ميان خانههای تيمی و خيابان، کاری است بیمعنا و عبث!
آنتن جامعه بحران هراس ٤٣ سال پيش، خيلی سريع و دقيق مضمون پيام را گرفت. بخشی
از جامعه سنتی ايران نيک میدانست که گسترش و رواج چنين فرهنگی، يعنی سُست شدن و فروريختن بسياری از حصارها، مانعها و مناسبات مأنوس پيشين. وقوع و پذيرش چنين
اتفاقی بمعنای واقعی وحشتناک بود. بههمين دليل گروهی در دل آرزو میکردند تا
اتفاق ناگواری رُخ دهد، مثلن، «آنجای» آنها ضربهای ببيند و بهسهم خود، حربهای
شود برای تقابل با اين نوع زندگی و مناسبات. اميدوارم چنين برداشتی نداشته باشيد
که اين نحوه فکر کردن، فقط و فقط مختص جامعه سنتی ايران بود. نه! بخشی از خانوادههای
باصطلاح مُدرن و در ظاهر آبديت شده نيز چنين میانديشيدند و مهمتر، در رأس همهی
اينها شاه سوپر مُدرن و «ساواک» فوق مُدرنش قرار داشتند که تا مارس ١٩٧٥، اجساد
دختران فدايی را به پزشک قانونی میفرستادند که ببينند «آنجای» آنها ضربه ديده
است يا نه؟! خوب همهی ما نتيجه چنين اعمالی را میدانيم که آن مُدرنها، آب به
آسياب چه کسانی ريختهاند؛ چه گروهی را به قدرت رساندهاند؛ چرخه زندگی را برکدام
ريل قرار دادهاند که امروز، در قرن ٢١ـام، دوچرخه سواری فائزه خانم تابوشکنی به
حساب میآيد؟!