یکشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۲

عراق و آينده ی سياسی منطقه




آخرين خبر درمورد عراق:
شورای موقت برسر موضوعات اسلام بعنوان يکی از
منابع قانونگذاری، اما نه بعنوان منشأ منحصر بفرد و
تضمين خودمختاری سرزمين های کرد نشين، بتوافق
رسيدند.

اشاره:

بروز اختلاف در بين اعضای شورای حاکميت عراق، سبب شد تا قانون اساسی موقت، در موعد مقرر به تصويب نرسد. محمود عثمان، يکی از اعضای اين شورا گفت: پيشنهاد عدم دخالت قوانين اسلامی در قانون خانواده باعث شد که 8 تن از اعضای شيعه اين شورای 13 نفره، جلسه گفتگو را که تا ساعات اوليه صبح روز شنبه ادامه داشت، ترک کنند.
استبداد چهل ساله حاکم بر عراق، نه تنها مانع از شکل گيری و رشد جوامع مدنی و سياسی در کشور می شدند، بلکه به دلايل سياسی مختلف، بافت قبيله ای آنرا تقويت و اختلافات قومی را، بعنوان يک سياست راهبردی گسترش ميداد و دامن می زد. بديهی است که از فردای سقوط حکومت صدام، رهبران قبيله ها، بخاطر ويژگيهای اجتماعی ـ فرهنگی حاکم بر آن کشور يکه تاز ميدان شوند. همين امر بسهم خود موجب گرديد تا از يکسو مردم را به دليل عدم وجود امنيت، بناچار تسليم فرامين رهبران قوم ها سازد و اما از سوی ديگر، همين رهبران بيگانه با دموکراسی را در جايگاه حکومت موقت نشاند. رهبرانی که منافع شخصی و قومی و حفظ اقتدار خويش را برمنافع ملی و عمومی ترجيح ميدهند.
تشکيل يک حکومت منتخب، ملی و دموکرات در عراق، خواست تمام مردم منطقه است. اما چنين خواستی هنوز ناخالصی هايی را چه به لحاظ محتوای انديشه سياسی و چه از لحاظ حضور نيروهای خارجی در خاک عراق، و جنجالی را که برسر تهاجم بخاک آن کشور برپا ساخته اند، به همراه دارد.
هم اکنون مردم ما همدوش با ملت عراق، در عبور از بحرانهای داخلی، برگذر گاه پرپيچ و خم زمانه اند. جا دارد که به دقت حوادث عراق را دنبال کنيم و اگر ديروز مخالف تهاجم آمريکا بوديم، آنرا دليلی برای ناکامی و شکست امروز مردم عراق نسازيم. آينده ايران، جدا از خواست و اراده ما، با آينده عراق گره خورده است.
از اين زاويه با توجه به شرايط کنونی عراق، ضروری ديدم تا دگربار تحليلی را که دوماه پيش، با عنوان «عراق، آزمايشگاه و آينده ی سياسی منطقه» در وب لاگ قرار گرفته بود، مجدداً به معرض ديد و قضاوت عمومی بگذارم.

*********

با شروع جنگ عراق، ایرانیان در برابر امواجی سهمناک و سرنوشت سازی قرار گرفته بودند. امواجی که نگرانی ها، امیدها و تردیدها را نسبت به نظراتی که درباره آينده ايران می انديشيدند و راههایی، که به طرق مختلف دنبال کرده و پشت سرنهاده اند؛ در درون آنها دامن می زد و همچنان می زند:
از یک سو موجی از نگرانی و تشویش را شاهد بودیم که ایرانیان بحق خود را هدف بعدی تهاجم آمریکا می بینند؛ از سوی دیگر دولت منتخب، نه تنها در برابر اعمال تحریک آمیز قدرت مرکزی سکوت اختیار کرده بود، بلکه خود و مجلس هر دو در وضعیتی بحرانی و يا شايد هم در آستانه ی سقوط و انحلال بسر می برند؛ اما از سویی نیز شاهد برخاستن امواج تازه ایم که جامعه ی ایرانيان، برای دستیابی به نوعی ائتلاف و اتحاد عمل در برابر حکومت اسلامی می کوشند. جنگ برای ایرانیان از این لحاظ حائز اهمیت بود که پیشاپیش می خواستند دریابند که اولا، نقش آنان در این فرآیند چیست؟ ثانیا، آیا جایگاه مناسبی در این تغییرات خواهند داشت؟ ثالثا، باتوجه به روند کنونی و تاحدودی تحمیلی، آنان چگونه قادرند منافع ملی خویش را حفظ و تأمین کنند؟
یعنی پیش از آغاز جنگ، بی آنکه از قواعد کلی بازی آگاه باشیم، و یا اساساً تمایلی به اینگونه بازیها داشته باشیم؛ ناخواسته خود را در میدان بازی می دیدیم. از آنجائیکه مطلوبیت حکومت اسلامی ایران همواره ناسازگار با منافع ملی است، و پیش از این درمسایل مختلف، از جمله در جنگ افغانستان، چنين سياستی به روشنی عريان بودند؛ اینبار قبل از اعلام سیاست رسمی حکومت، مردم خود پیشاپیش تصمیم گرفتند تا پيرامون سه موضوع سرنگونی صدام، عدم قدرت گيری شيعيان در عراق و روشن شدن وضعيت مجاهدين، ائتلاف کنند.
تحت تأثیر این امواج، حجم عظیمی از مقولات و موضوعات همراه با پرسش های مختلف و متنوع، و طبیعتاً با طرح نظراتی متضاد و در گیر، به رسانه های عمومی راه باز کرده اند. این حجم عظیم، بیانگر پرسش هایی است که هنوز بی پاسخ مانده اند و یا شاید هم نشانه ی آن است که برخی از صاحب نظران و دست اندرکاران سياست، همچنان با ملاحظات عقیدتی مقولات جنگ و ائتلاف را تفسیر می کنند و اگر هم پاسخی داده می شود، پاسخ آن پرسشهایی نیست که به فرآیند تصمیم گیریهای سیاسی روزمره، دست کم از زاویه تضمین و تأمین امنیت عمومی و منطقه مربوطند.
نوشته حاضر تلاشی است تا از زاویه سیاسی راهنما باشد. اما این تلاش اساس ارزیابی ها را، جز به اشاره، بر تحلیل ازجنگ قرار نمی دهد. این گریز آگاهانه با توجه به داده های محدود و متناقض موجود، تحلیل از جنگ را قدری زود هنگام می بیند. آن هم درباره جنگی که تمام میثاق های جهانی را زیرپا نهاد، ساختار شکنی پیشه کرد و بانفوذی قدرتمند، دیواره اصلی اتحادهای درون کشوری و درون قاره ای را شکافت و تا حدی که به سهم خود نشانی از پیچیدگی ها و تغییرات گیج کننده را بهمراه داشت. تغييراتی که از یکسو به روند کنونی جهانی شدن معنای تازه ای می بخشد، بدین مضمون که نباید تنها به اوضاع بحرانی و طغیانگرانه ی کشورهایی بياندیشیم که در تناسب با شرایط کنونی جهان عقب نگهداشته شده اند؛ بلکه توجه به حاکمیت سیاسی کشورهای پیشرفته خصوصا آمریکا، نشان میدهند که روبنای سیاسی این دسته از کشورها نیز بهیچوجه منطبق بر ویژگیهای تکنیکی – تولیدی عصر جدید نیستند و این ناهماهنگی و عدم تناسب ساختارها بسهم خود میتوانند روند کنونی را آسیب پذیر سازند.
اما از سوی دیگر، بدلیل وابستگی و تبعیت سرنوشت سیاسی مردم منطقه به تغییرات و تأثیراتی که جنگ برجای خواهد نهاد، ما را به حضوری زنده و فعّال در این فرآیند سوق میدهد یعنی درک و تشخیص تغییر شکل یافته منازعه قدرت در عصر جدید. حضور منعطفانه در درون بازیهایی که حتی تحمیلی و خارج از اراده ما شکل گرفته اند، و خلاصه بهره گیری منطقی از اهداف همساز دیگر بازیکنان درجهت حفظ و تأمین منافع ملی مان.
حال اگر بحث را تنها درچارچوب جنگ اخیر محدود سازیم، با این فرض که جنگ دیر یا زود، حال زیر رهبری سازمان ملل یا آمریکا، بر مردم عراق تحمیل میگردید؛ آن وقت مجبوریم بپذیریم که استراتژی آمریکا بهترین پاسخ به استراتژیهای سایر بازیکنانی بود که میخواستند با تردید وارد جنگ شوند. سیاستمداران اروپایی، میکوشیدند تا ضعف های حقوقی سازمان نوبنیاد شان را که نه توان رقابت داشت و نه میخواست رهبری آمریکا را پذیرا شود، درپس دفاع از سازمان ملل پنهان سازند.
مخالفین آمریکا میتوانند دلایل بیشماری را برای ابراز مخالفتهای خود ارائه دهند، ولی در این مورد مشخص، سیاست غیرعقلانی اتحادیه اروپا، که در آن واحد میخواست در دوجهت مختلف حرکت کند، ممکن بود مردم منطقه را گرفتار مصائب بزرگتری سازد: اولا، آنان با توسل به تبلیغات سیاسی، بحران عدم اعتماد را در جهان گسترش دادند و در چنین فضایی، این احتمال وجود داشت تا بسیاری از عاقل ترین و ماهرترین بازیکنان جهان (نه نیروهای خطر پذیر منطقه ) به اعمال و روش های غیر عقلایی متوسل شوند و چه بسا ناخواسته، جنگ عراق، به جنگی جهانی و یا دست کم به جنگ منطقه ای کشیده می شد؛ ثانیا، شیوه دوگانگی آنان موجب شد تاهم مناقشات درونی خود را تا مرز تفرق و انشعاب تعمیق بردند و هم امید و انتظار سیاستمداران جهان سومی را، که اروپا را بچشم قطبی رقیب می دید، به نا امیدی و یأس مبدل ساختند؛ ثالثا، فرصت سوزی آنان بنفع صدام شد تا سازماندهی باندهای هرج و مرج طلب را تدارک ببیند. اگر می بینیم که اروپائیان بسیار زود هنگام و عجولانه به سیاست تمکین روی آوردند، نشانه آن است که پیش از جنگ نیز میدانستند استراتژی آمریکا برای مردم منطقه و حتی اروپا متضمن منافع مرکبی است که هریک از آنان در سرنگونی صدام ذینفع بودند.
اقتصاد بسته و سهمیه بندی نفت، آنهم در برابر مایحتاج ضروری، نه آمریکا و نه اروپائیان را راضی میکرد و نه مردم گرسنه عراق را که بار پرداخت غرامتهای جنگی به کویت را برشانه های خود می کشیدند. نگاهی که توجه خود را تنها به مخالفت برخی دولتها باجنگ معطوف می ساخت، دقیقاً فاقد بينايی عقلانی بود که از میان آن همه هیاهو، منافع متشابه بازیکنان مخالف را از منافع تاحدودی نامتشابه آنان تفکیک سازد. دیدیم که دولت آمریکا با کشورهای مخالف ( حتی جمهوری اسلامی) بیش از دویست ساعت مذاکراتی پنهانی داشت و روشن است که هدف مذاکره، یادآوری منافعی است که مردم جهان، همچنین کشورهای مخالف در این جنگ کسب خواهند کرد. جدا از آن دولتهای مخالف جنگ، پیش از اینکه با سیمای دلسوزانه و خیرخواهانه ظاهر گردند، بیشتر میخواستند بعنوان یک قطب رقیب حافظ اقتصاد صعنتی شرکت داده شوند. این بدان معنی بود که دوگانگی در امور نظامی و هدایت جنگ، میتوانست به نابودی اکثر تاسیسات پایه ای و کشتار بیشمار مردم تبدیل گردد و تازه از کجا معلوم که جنگ تا به آخر پیش میرفت و منجر به سقوط صدام می شد؟
حتی فرض کنیم که مخالفت آنان نه براساس اهداف چند منظوره بلکه سراسر جنبه انسانی و خیرخواهانه داشته است، چرا علیه «جنگ سریع و کم کشتار» تبلیغ میکردند؟ معلوم بود اروپائيان باپدیده ای جدید و نامتقارنی روبرو گردیدند که از نظر کارکرد رفتاری مهاجمین، یعنی در مقایسه با کارکرد رفتاری آنان درجنگ کوسوو، جنگ اخیر بیگانه با خصائل استراتژی تهاجمی ای بود که پیش از آن می شناختند. بدیهی است که پرزیدنت بوش و همراهان اهداف خاصی را در این جنگ دنبال میکردند، ولی این هدفها، درچارچوب یک استراتژی منعطفی که کاملا منطبق بر روانشناسی مردم عراق و مردم منطقه بوده اند، عرضه گردید. منطق اینگونه استراتژیها برنتایجی که درچشم انداز کسب خواهند کرد دور میزند، و از این نظر در مراحل مقدماتی آشکارا باتمایلات درونی و خواستهای اساسی مردم سازگاری نشان میدهند.
ظاهرا ما با وضعیت متناقض نمایی مواجه ایم که اختلاف ایرانیان نیز از همین جا سرچشمه میگیرد. شناختی که انسانها از ذات و ماهیت جنگ و رابطه ی آن با ذات افراد جنگ طلب دارند، همواره بین جنگ و ثروت اندوزی ارتباط پیوسته ای وجود داشته است. از این زاویه یک نگرش اهمیت کار را تاسطح تصاحب چاههای نفت تنزل می دهد، در حالیکه پیشاپیش بسیاری این واقعیت را میدانستند که آمریکا بدون جنگ نیز قادر بود چاههای نفت عراق را تصاحب کند. اختلاف در برداشت نشانه ی آن است که ما بامسئله ی نسبتا پیچیده ای روبرو ایم و آن انطباق دو موضوع کاملا متفاوت و جدا از هم که جنگ آنها را یکجا پوشش میدهد. تلاقی دو تفکر، تفکری که بعد از 11 سپتامبر شکل گرفته اند ( موضوعی که نیازمند بررسی حداگانه است) و ثابت میکنند که حکومت های مستبد، به نوعی تمدن بشری را تهدید می کنند؛ و تفکر مختص نیروهای مستقر درکاخ سفید، بر سر تسخیر قدرت، علیه شرکتهای سهامی اسلامی به مبارزه برخاستند. البته درجنگ اخیر نیز، در نمای بیرونی و شکل ارتباط، بدون اینکه شاهد تغییری در فرمول جنگ و ثروت باشیم، معنی و مفهوم تازه ای پدیدار گردید که به لحاظ کیفیت، متفاوت بود با برداشت پیشین و نشان میداد جنگ بخاطر حفظ ثروت ها و دستآورد های تمدن بشر کنونی است. این مفهوم تازه، نه به اراده این یا آن رئیس جمهور، بلکه متناسب با نیازمندیهای روند کنونی جهان شکوفا گردید. برهمین اساس تحلیل های تقلیل گرایانه ای که مفهوم جنگ را درچارچوب تصاحب چاههای نفت عراق معنی میکنند، بسادگی نمی توانند دریابند که استراتژی کنونی آمریکا بر یکسری ارزشهای دموکراتیکی استوار بوده و تا تحقق کامل این ارزشها، آمریکا به قول خویش پای بندی نشان خواهد داد. چنین اتفاقی را نباید تنها در حساب پس انداز تمایلات انساندوستانه رئیس جمهور بوش ریخت، بلکه آنرا محصول رقابت و نزاع سه اقتصاد نوین، صنعتی و کلاسیک ارزیابی کرد که بصورت سه حلقه ی بهم پیوسته، جهان کنونی را بشکل عروسک روسی «ماتریوشکا» درآورده است که اگر قدری دیر بجنبیم از دل آن صدها عروسک کوچک بیرون خواهند ریخت.
ایرانیانی که بیش از اندازه نگرانی و حساسیت نشان میدهند که مبادا کشور عراق به چند کشور کوچک تجزیه گردد، بجای اینکه سراپا در احساسات ضد آمریکایی غوطه ور شوند؛ بجای اینکه آن همه نیرو درجهت کشف و درج اسنادی که میکوشد نوع ارتباط بوش را با شرکت نفتی تگزاس برملا سازند؛ بجای اینکه مخالفت خود را مستند به نوشتار گروههای خاصی از اعراب یا ترکها سازند ـ گروههایی که آگاهانه میخواهند ما را از جریان حوادثی که در زیرگوشمان اتفاق می افتد و دقیقا در سرنوشت سیاسی و اقتصادی مان تاثیرگذارند، دور نگهدارند؛ آیا بهتر نیست تا همسو با شرایطی شویم که منجر به استقرار دولتی دمکراتیک در عراق خواهد شد؟ تنها از اینطریق است که میتوانیم اولا، دولت و کنگره آمریکا را مبنی بر انجام تعهداتی که پیشاپیش متقبل گردید، پایبند سازیم؛ ثانیا، بسهم خود اولین گام را بسوی منطقه گرایی و جهان گرایی برداریم. فراموش نباید کرد که بروز نابسامانی و گسترش هرج و مرج در عراق، مستقیما بر امنیت و منافع ملی ما تأثیرگذارند. وظیفه ما، نه ستیز برسر دفاع یا مخالفت با آمریکاست، بلکه درک واقع بینانه از شرایطی است که دامن ما را نیز خواهد گرفت.
واقعا ما در لحظه ی شگفت انگیزی از تاریخ بشر ـ نه از جهت تنوع و شتابی که در تکنولوژی پدیدار گشت، بلکه به دلیل تنوع و تحولی که در فهم و برداشت مفاهیم دیده می شوند، بسر می بریم. هم نسلان من اگر دیروز درباره علت کودتای 28 مرداد و سرنگونی دولت قانونی مصدق، از پدران خود می آموختند که حکومتهای مستبد توانایی بیشتری برای رونق بخشی کسب و کار جهانی دارند، امروز مجبورند از فرزندانشان بیاموزند که حکومتهای دیکتاتوری مانع کسب و کار و روند مبادلات جهانی اند. جنگ عراق را باید از این زاویه دید و به همین دلیل تفکیک هدفهای نظامی، اقتصادی، اجتماعی و حتی تشخیص اصول لینینستی ضد امپریالیستی که همراه باجنگ اخیر تجدیدحیاتی دوباره یافته اند، از هم اکنون حائز اهمیت بسیارند. بدون چنین تفکیکی ، ما قادر نخواهیم بود تا تغییرات نهایی این روند را که سرانجام، به برپایی و تنظیم دوباره بازارهای منطقه ای، تشکیل ائتلافهای نوین سیاسی و ایجاد پیمانهای نظامی تازه منجر خواهند شد درک کنیم.
دوشنبه، پانزدهم ديماه 1382

پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۲

لابــی هـای منفـــرد ؟


بعد از تقريب دو سال اختلاف، کُدورت و سردی ميان برلين و واشنگتن، گرهارد شرودر صدر اعظم آلمان، امروز راهی آمريکا گرديد تا بارديگر مناسبات دو کشور را گرمی بخشد و گسل های سياسی شکل گرفته را ترميم سازد. سفر شرودر به آمريکا، برای ايرانيان مقيم دو کشور حائز اهميت بسياری است و از اين نظر با توجه و شناختی که از اهداف سفر اخير دارند، می کوشند تا با وسواسی خاص، از همان آغاز پيشرفت مذاکرات و نتايج سفر را از طريق رسانه های خبری دنبال کنند.
در برلين اعلام شد که رهبران دو کشور، درباره مسائل عراق و بدهی های آن کشور، بحران سياسی ايران و درباره مشکلات اخير ميان فلسطينيان و اسرائيل مذاکره خواهند کرد. اما پيش از سفر شرودر، سخنگوی دولت خبر بخشودگی بدهی های کشور عراق را به رسانه ها داده بود و به همين دليل، بُعد سياسی اين ديدار، از همان آغاز، اهميت خود را نشان ميدهد. ديداری که بعد از گزارش بازرسان سازمان انرژی هسته ای درباره تخلفات دولت ايران، توافق آيت اله سيستانی با دولت موقت عراق برسر انتخابات آينده و پذيرش ضمنی شارون به خطاهای سياسی خود مبنی برجدا سازی دو ملت فلسطين و اسرائيل، انجام می گيرد.
از بعد از جنگ جهانی دوم، همواره روابط حسنه ای ميان دو کشور آلمان و آمريکا برقرار بود. آلمانی ها، خصوصاً نسل بعد از جنگ، حضور پُر قدرت چهار کشور شوروی، آمريکا، انگلستان و فرانسه را در کشور خود، با تمام وجودشان لمس و درک کرده اند و از ميان آنها، آگاهانه دوستی و مناسبات حسنه با آمريکا را پذيرفتند و همواره نيز به آن اهميت ميدادند. همه روشنفکران آلمانی، به رغم اختلافات سياسی، درباره چگونگی روند باسازی کشور، در بيان يک نکته، تأکيد و اتفاق نظر دارند که بدون کمکهای اساسی و انسانی آمريکائيان، کشور آلمان، بهيچوجه قادر نبود بر روی پاهای خود بايستد.
زمانی که «ويلی برانت» شخصيت محبوب و مردمی آلمان و جهان، می کوشيد تا «جان. اف. کندی» را قانع سازد که سخنرانی خود را با جمله « من هم برلينی هستم» آغاز کند؛ کسی در اين باور نبود که چهل سال بعد، يکی از فرزند خوانده های سياسی او، تحت تأثير سياستهای دولت فرانسه، در تقابل با آمريکا قرار می گيرد. در دوره جنگ مؤتلفين عليه صدام، نه تنها احزاب حاکم، بلکه ديگر احزاب کشور نيز، پيش از اينکه توجه خود را معطوف به چشم انداز جنگ و تغييرات ناشی از آن کنند، بيشترين تلاش خود را در جهت جلب آراء و نظرات خارجيان مقيم آلمان بکار گرفتند.
ظاهراً عدم آمادگی و ضعف در برابر تهاجمات احتمالی تروريست ها، پاشنه آشيل دولت سوسيال دموکرات و انگيزه اصلی اتخاذ چنين سياستی بودند. اگر چه نهادهای مدنی، سنديکاها، احزاب چپ و حزب دولتی سبزها، راهپيمايی صد هزار نفری ضد جنگ را برنامه ريزی ميکردند و نگرانی هايشان را از زوايای مختلف ابراز می داشتند اما، بيش از همه، اين سرمايه داران آلمانی بودند که از کشف يک شبکه تروريستی در ارتباط با القاعده و خنثی سازی يکی ـ دو مورد اعمال تخريبی در آلمان؛ دولت را زير فشار نگرانی ها و التهاب های خود می گرفتند.
اکنون پس از دو سال سردی و مناقشات دو جانبه، دولت سوسيال دموکرات آلمان می کوشد تا در جايگاه واقعی خود قرار گيرد. پيش از سفر، شرودر با نقد مواضع سياسی ژاک شيراک، پختگی لازم را که هر سياستمدار منعطفی به آن نيازمند است، بخوبی بنمايش گذاشت. جدا از اين، تغيير سياست خارجی دولت آلمان و موضوعاتی که به جامعه ايرانيان و مسائل سياسی ايران مربوط می شوند، دولت آلمان با پيگيری و کنکاش درباره نظرات مختلف و تماس با ايرانيان، حتی ملاقات با آيت اله منتظری، نشان داد که تحليل خود را براساس يکسری داده های مستند بنا نهاده است.
صرف نظر از اهميت چنين ديداری، اين شايعه که ايرانيان خردمند مقيم دو کشور آلمان و آمريکا، غير مستقيم اما پيگيرانه، دولتهای بوش و شرودر را برای تجديد ارتباط و ديداری حضوری ترغيب و تشويق می کرده اند، خود موضوعی است خاص و حائز اهميت بسيار. آيا می توان اينگونه تماس های منفرد و در بسيار ی موارد انرژی سور و فرصت برباد ده را زير عنوان لابی ها منفرد نامگذاری کرد؟ آيا وقت آن نرسيد است که در دفاع از منافع ملی، ايرانيان خردمندی که هرکدام بنا به موقعيت های خاص خود در کشورهای ميزبان، بصورت يکپارچه و متمرکز عمل کنند؟

سه‌شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۲

بازندگان اصلی انتخابات

حکومتهای ايران و فرانسه،

بازندگان اصلی انتخابات

محافظه کاران، ذوق زده از شرکت و حضور پنجاه درصدی مردم در پای صندوق های رأی، و در حاليکه با شوری وصف ناپذير در تدارک جشن پيروزی خود بودند، واکنش و اخطار به موقع «آدام ارلی» سخنگوی دولت آمريکا، مبنی بر اينکه انتخابات مجلس هفتم غير منصفانه و نا عادلانه بوده و در راستای تمايلات واقعی مردم ايران نيست؛ آنان را غافل گير کرد.
اگر چه موضوع سخن درباره ايران بود، اما مخاطب اصلی و واقعی آدام ارلی، نه حکومت ايران، بلکه دولت فرانسه است. دولتی که به محافظه کاران ايران قول داده بود که پس از پيروزی در انتخابات اخير، تلاش خواهد کرد تا از طريق جلب موافقت اتحاديه اروپا، رأی و نظر دولت آمريکا را نسبت به حکومت کنونی ايران از اساس تغيير دهد. از اين نظر، واکنش سخنگوی دولت آمريکا، شادکامی اولين شب پيروزی محافظه کاران را به تلخ کامی بی فرجام مبدل ساخت.
حکومت های فرانسه و ايران، تقريباً دردهای مشترکی دارند. اولی، عليرغم سرمايه گذاری فراوان در عراق، خود را بازنده اصلی جنگ می داند، و دومی، به رغم دلبستن به تلاشهای نيروهای افراطی ـ مذهبی در درون خاک عراق، مرگ سياسی خويش را نزديک می بيند. هر دو دولت واقفند که استقرار و تثبيت يک حکومت مردمی و منتخب در عراق، با توجه به بافت اجتماعی و قبيله ای آن کشور، موجب بسياری از ديگرگونی ها در منطقه خواهد شد و به تبع آن، موقعيت دولت آمريکا را بعنوان منجی دموکراسی و آزادی، بيش از پيش در منطقه و در باور مردم تُهيدست و چشم انتظار، تثبيت خواهد کرد. اما آنچه در اين ميان حائز اهميت بسيارند نه واکنشهای جمهوری اسلامی، که دفاع آن حکومت از موجوديت و بقاء خود امريست طبيعی؛ بلکه استراتژی لجوجانه ی دولت فرانسه است که سياست خويش را در اين دور، با تمايلات افراطی ترين، سنتی ترين و عقب مانده ترين قشر اعراب و از جمله ايران، همگام و هم جهت ساخته است.
گُليست های پير، بی توجه به تمايلات و نيازهای مردم منطقه به آزادی و دموکراسی و صلح، و حتی چشم بستن در برابر نظام های سياسی ارتجاعی که در شرايط کنونی مانع اصلی کسب و کار و رونق اقتصاديند؛ اراده خويش را جزم کرده اند تا از اين پس با کارت ايران، وارد بازی جديدی با آمريکا شوند. در ظاهر آنها، و يا اگر دقيق تر گفته شود در ديپلماسی جديد فرانسه، آنچه را که رسانه های جهانی از نارضايتی های مردم ايران بازتاب می دهند، پيش از اينکه بيانگر واقعيت های داخلی و خواستهای مردم باشند، بيشتر آنان را انعکاس دهنده نظرات و تمايلات جنگ طلبانه ساکنان کاخ سفيد و وزارت دفاع آمريکا می داند. از اين زاويه، دولت ژاک شيراک با بازگشت به عقب، و با بازسازی ذهنی از مبارزات چهل ـ پنجاه سال پيش مردم الجزاير و انطباق آن با شرايط کنونی عراق و بزرگنمايی از اعمال تروريست ها، می کوشد تا سياستگذاران وزارت خارجه آمريکا را دچار شک و ترديدهای جدّی سازد.
شيراک، دقيقاً نيک ميدانست که توجيه ديپلماسی دفاع از حاکميت اسلامی در پس سياست تغييرات گام به گام، قبل از آمريکا، اعضای اتحاديه اروپا را عليه خويش بسيج خواهد کرد. مضافاً چنين سياستی بعد از صدور قطعنامه، که از سرگيری مذاکرات و تحکيم روابط با ايران را، مشروط به روشن شدن وضعيت برنامه های هسته ای، مبارزه با تروريسم، عدم مخالفت با روند صلح دولت فلسطين با اسرائيل و خلاصه رعايت و بهبود حقوق بشر موکول کرده اند، بسيار دشوار می نمايد. به همين دليل از مدت ها پيش، فرانسه ابتداء با بزرگنمايی «باتلاق عراق» و جنگ فرسايشی، قصد داشت اروپا را مجاب سازد که هرگونه تأخير و خللی در روابط تجاری اتحاديه اروپا با ايران، هرچه بيشتر توان رقابتی اتحاديه را نسبت به کشورهای آمريکا، ژاپن و چين در منطقه تقليل خواهد داد و طبيعتاً به زيان آينده اقتصادی اروپا تمام خواهد شد. بازنگری روابط تجاری ايران و اتحاديه، گام اول استراتژی فرانسه بود و از اين نظر اميد داشت که تا اجلاس ماهيانه وزرای خارجه در روز چهارم اسفندماه، با تحقق حداقل دو پيش شرط در ايران، فرانسه بتواند مرحله دوم استراتژی خود را مبنی بر تاييد انتخابات بمعنای پايان بحران سياسی، به اجراء گذارد.
سياستگذاران فرانسوی، شرايط پيش از انتخابات مجلس و تقابل رئيس جمهور با ولی فقيه را بر سر تحقق ايده های اصلاحات، با دوره سالهای 41 ـ 39 و درگيری امينی با شاه، شبيه سازی ميکنند. آنها معتقدند که به دليل عدم وجود احزاب قدرتمند و مردمی در کشور، ساختار سياسی، صرف نظر از اينکه حکومت دينی است يا سکولار، تنها از بالا و به خواست و اراده شخصيت مستقر در رأس هرم، قابل تغيير و تحولند. در چنين شرايطی منطق سياست حکم می کند تا کشورهای اروپايی، بجای دنباله روی از سياستهای نوسانی رئيس جمهور، تمام نيروی خويش را در جهت ترغيب و تشويق خامنه ای به پذيرش و تحقق اصلاحات، بسيج کنند. سياستگذاران فرانسوی، با استناد به نظرات و ديدگاههای پاره ای از محافل ايرانی نزديک به قدرت، نتيجه می گيرند که قدرتمندان ايرانی به اين مهم واقفند که در شرايط کنونی، راههای بازگشت [باز سازی سالهای اول انقلاب] و پيش رو [مهاجرت] در برابر آنها بسته است و چاره ای جز تن دادن به اصلاحات و تغيير مناسبات کنونی با آمريکا نداشته و ندارند.
نگاه دولت فرانسه به بحران کنونی و فرآيند اصلاحات در ايران، دقيقاً با تمايلات و ذائقه سياسی محافظه کاران و در رأس آنان ولی فقيه، همخوانی هايی داشت و روشن بود که دست اندرکاران قدرت، با آغوش باز از آن استقبال خواهند کرد. اما شيراک، در ديدار با حسن روحانی نماينده تام الختيار قدرت پنهان، جلب رضايت اتحاديه اروپا را موکول به تحقق حداقلی از شروط و تضمين قطعی درباره ديگر بندهای قعطنامه دانست. محافظه کاران برای تحقق پيش شرط ها، نه تنها همه تسهيلات لازم را برای بازرسان آژانس بين المللی مهيا ساختند و حتی آمار رأی دهندگان را تا سطح پنجاه درصد بالا بردند، بلکه ولی فقيه، در آخرين سفر خود به مشهد و در مشورت با طبسی، بر سر مهمترين موضوع اختلاف شان با شيراک، اينکه رئيس جمهور آينده از ميان روحانيت برگزيده نشود؛ به نتايج تازه ای رسيد که در روز اخذ رأی، روحانی برای وزرای خارجه اروپا پيام فرستاد که تمايلی برای نامزدی در انتخابات رياست جمهوری ندارد.
اما روند کنونی انتخابات همراه با توقيف دو روزنامه، موجب شدند تا قبل از اينکه آمريکا بخواهد واکنشی نشان دهد، مطبوعات و پارلمانهای غربی، پيشاپيش همه تلاشهای دولت فرانسه را برای بهبود روابط اتحاديه با ايران، ناکام بگذارند. اگرچه فرانسه در پيشبرد سياست خود عقب ننشست و حتی در برابر انتقادهای گرهارد شرودر صدراعظم آلمان، واکنشی از خود نشان نداد اما، با توجه به بحران کنونی، چه کسانی بازندگان اصلی بازی هستند؟
---------------------------------------------------------------------

متن بيانيه ای که علت دستگيری فرشاد قربانپور

دبير بخش بين الملل و اقتصاد روزنامه گيلان امروز شد.

به نام خداوند جان و خرد


كنگرة سراسري حزب كمونيست اتحاد شوروي بود و «نيكتا خروشچف» رئيس جمهور شوروي در حال گزارش دادن بود، او كه پس از «استالين» رئيس جمهور شده بود در حرفهايش زبان به اعتراض گشود و جنايتهاي استالين را تقبيح كرده و دوران او را سياه توصيف كرد،
در همين زمان از انتهاي سالن يك نفر داد زد: شما كه انتقاد مي كنيد در همان موقع كجا بوديد. خروشچف پرسيد: چه كسي اين حرف را زده است؟ و كسي از جايش برنخاست. خروشچف دوباره پرسيد، باز هم كسي برنخاست. و سپس خروشچف با لبخند گفت: من آن موقع در جاي شما بودم،
اما اكنون بيائيد جاي آنكس كه داد مي‌زند و مخفي مي‌شود نباشيم بيش از چهل سال پس از آن تاريخ، در كشور ايران مقدمات هفتمين دورة انتخابات مجلس شوراي اسلامي در حال اجراست و همه البته بسيار سرد هستند، تريبون‌هاي رسمي نظام و برخي نهادها تهديد مي‌كنند كه مردم حتماً بايد در انتخابات شركت كنند و بعضاً مي‌گويند عدم شركت آنها در انتخابات برايشان گران تمام مي‌شود، اينكه اصلاً نبايد اعتراض كرد حرف دموكرات‌منشانه‌اي نيست،
اينكه هركسي انتخابات را تحريم كند مورد پيگرد قرار مي‌گيرد، از مشخصه‌هاي حكومت‌هاي ديكتاتوري است. اگر اعتراض مي‌كنيم بايد منطقي باشد، مردم بايد بدانند كه هيچ‌كس و هيچ قدرتي نمي‌تواند آنان را وادار به شركت در انتخابات كند، در حاليكه عملاً آنان كه تائيد شده‌اند توانائي كافي ندارند.
مجلس هفتم اگر به همين شكل تشكيل شود، يقيناً مجلس بي‌مانندي خواهد شد، چراكه در مقابل اين مجلس انتصابي در واقع بسياري از مجالس دوران قبل از انقلاب و حتي زمان مشروطه آرماني به نظر مي‌رسند، بيائيد يكبار هم كه شده با عدم شركت در انتخابات ثابت كنيم كه كشورمان يعني همين ايران كهن را دوست داريم.
باور كنيد رأي دادن يا رأي ندادن نه هيچ ربطي به شرعيات دارد و نه هيچ ارتباطي به ثواب اخروي، بنابراين هيچ كسي قاعدتاً نبايد كسي را كه رأي نداده است با چوب شرع تكفير كند، پس بيائيد نه براي خدا، نه براي دين و نه براي خودمان بلكه براي ايران راي ندهيم.
فرشاد قربانپور / مرتضي گلشاهي / صادق جم / آرش بهمني

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۲

در حاشيه ی نامه شماره ۲۱

نامه نمایندگان معترض مجلس ششم به رهبـر:

متأسفانه شاهد هستيم حضرتعالي حكم رد صلاحيت «گردن كلفت‌ها» را به شوراي نگهبان صادر مي‌كنيد، كه شائبه تأييد قانون شكنان و بحران آفرينان رد صلاحيت كننده را در اذهان ايجاد مي‌كند، هر چند دستوری كه صادر فرموده‌ايد خود منشأ جــدلی دامنه‌دار است و ماده و قانونی یافت نمی شود كه حكم به رد صلاحيت «گردن كلفت‌ها» داده باشد. 


نامه نمايندگان معترض به رهبری، اگر چه از حيث طرح موضوعات حقوقی و سياسی، فاقد مطالبی تازه و چشمگيرند؛ يعنی نسبت به مجموعه مسائلی که هم اکنون در جامعه مطرح و مورد مناقشه ی عمومی است، چندگام عقب ترند؛ و از جهت نگاه اصلاح گرانه، بجای توجه به ساختار حقوقی قدرت، مسائل و مشکلات را تا حد تمايلات و خواستهای فردی رهبری تنزل ميدهند؛ و خلاصه از لحاظ مبانی و پايبندی به نيروی تغيير، برادران اصلاح طلب در اين نامه بخوبی نشان داده اند که عليرغم گامهای ترديد آميز اوليه، نگاه آنان، همچنان به عقب و بسمت دربار ولايت است؛ معذالک بايد اذعان کرد که اين نامه، با توجه به جايگاه حقوقی نويسندگان و نيروهايی که جزء لايتجزای درون حلقه قدرت اند؛ بعنوان يک سند اوليه و مقدماتی که بستر نقد همه جانبه از حاکميت اسلامی را در آينده ای نزديک و در سطحی عام و آشکار مهيّا خواهند ساخت، در تاريخ به ثبت خواهد رسيد.

بازتاب سريع خبر در سطح جهانی و خصوصاً تأکيد و برجسته سازی يک جانبه ای که رسانه های خبری از موضوع نقدی رهبری توسط نمايندگان معترض مجلس ششم را در گزارشات خود ارائه داده اند، بسهم خود نوعی انتظار و ذوق زدگی در درون جامعه و در بين جوانان و قشری از نيروهای سياسی را اشاعه و دامن خواهند زد. ناگفته نماند که چنين حرکتی، با توجه به ديدگاه و درک آنان از دموکراسی، درحد خود اقدامی است مثبت و چه بسا بعد از انتخابات، تعدادی از امضاء کنندگان اين نامه دستگير و محاکمه شوند. با وجود اينها، اصل قضيه اينجاست که شيوه درست برخورد در لحظه کنونی چيست و چرا استقبال از عمل نمايندگان، تابع محدوديت و شرايطی است؟

صرف مخالفت با شخص رهبری، نه اساساً موضوع قابل طرح و مناقشه در شرايط کنونی است ـ ممکنست فردی از زاويه رقابت و جانشينی، آشکارا مخالف ولی فقيه کنونی باشد؛ و نه با اينگونه انتقادها، می توانيم معضلات و مشکلات جامعه را حل کنيم. وانگهی تجربه گذشته را نيز پيش رو داريم که مخالفين سلطنت، تماماً موافقين دموکراسی نبوده اند. در نتيجه با توجه به چارچوبه اصلی و اساسی جنبش کنونی، هم لغزش های گفتاری يا نوشتاری بخوبی قابل شناسايی اند و هم مفاهيم منفرد و مجزا ـ مثلاً حضور عناصری چون تغيير قانون انتخابات، کاهش قدرت شورای نگهبان و... ـ نبايد موجب فريب نيروهای خواهان دموکراسی شوند.

مضمون نامه، بهيچوجه متناسب با جايگاه حقوقی نمايندگان معترض نيست و در اولين برخورد، پيش از اينکه ما با دفاعی حقوقی و مستند به قانون روبرو شويم، بيشتر با يک عريضه و شکوائيه معترضانه مواجه ايم. شکوائيه ای که معتقد است سهم آنان در قدرت، متناسب با «سهم و نقشی که در انقلاب و پيروزی» آن داشته اند نيست. مضافاً اين عريضه خود سند معتبری است مبنی بر محکوميت معترضين، آن جا که می نويسند: «ما در محضر خداوند، در پیشگاه ملت و در برابر وجدان خود آسوده‌‌ايم كه در بی‌قانونی‌ها و ناديده‌گرفتن حقوق ملت، شريك نبوده‌ايم».

ساده ترين و مهربانترين بيان در اين زمينه آن است که نمايندگان محترم مجلس ششم، درک درستی از استقلال و تفکيک قوا ندارند و به تبع آن نمی توانند پاسدار قانون باشند. آيا قوانينی که حقوق ملت را ناديده می گرفت، در دوره نمايندگی شما ـ اگرچه در نهادی ديگر و توسط افرادی خاص تصويب گرديد اما، سکوت و تمکين شما، بمعنای معاشرت در جُرم است. از اين زاويه نمايندگان اصلاح طلب و پاينبد به حقوق مردم، قانوناً نبايد وجدانی آسوده داشته باشند و اگر می بينيم که معترضين خلاف آن می انديشند و حتی در تفهيم به مردم تأکيدی خاص دارند، نشانه آنست که وجود نوعی اقتدار سياسی [حاکميت ولايت فقيه] مطلق و نهايی را در جامعه می پذيرند و آن را امری طبيعی و شرعی ميدانند.

در بادی امر، شايد سخن فوق به زعم گروهی، نوعی اتهام جلوه کند و شايد هم به زعم عده ای، ترديدهای بی مورد اين نوشته نشانه ای از غرض ورزيها و تنگ نظريهای مختص به فضای سياسی خارج از کشور باشد. اما وقتی منتقدين لحظه ای به روی نکات اساسی نامه و جايگاه نويسندگان دقت کنند، پاسخ اين پرسش که کداميک از دو ولی فقيه حاکم در ايران، بيشترين توهين و بی حرمتی را بر مردم روا داشته اند؛ کليد حلّ معما را پيدا خواهند کرد. بايد توجه کرد که نويسندگان نامه، نه انصار حزب الله و بسيجيان ساده و کم سن و سال، بلکه پاسداران قانونند. تقرير کنندگان اصلی اين نامه در زمان خمينی، آنگاه که در توهين و بی حرمتی به مقام و شأن ملت ايران، دادگاه ويژه روحانيت را برپا ساختند، نه تنها به فکر دفاع از حقوق حقه مردم نيفتادند بلکه، اعتراض عمومی را خلاف نظر امام دانسته، و به آن وقعی ننهادند. علت اصلی سکوت آنان چه بود؟ وانگهی، همين امروز هم آنجا که در روياروی با ولی فقيه کنونی، خصوصاً در بخش پايانی نامه و درباره «تعويق انتخابات» ، «وجود عناصر نفوذی در مجلس» و «حکومت طالبانی»، رهبری را به عدم صلاحيت تشخيص، دروغگويی و حيله گری، و مدافع اعمال غيرقانونی و حامی گردن کلفت ها متهم می کنند؛ شرم دارند که بگويند مؤلفه هايی را که برشمرديم، دلالت بر آن دارند که به موجب اصل پنجم و يکصد و هفتم قانون اساسی، شما فاقد صلاحيت قانونی در اين جايگاهيد؟ دليل چيست که برادران حاضرند تا مرز توهين علنی پيش بروند، اما سخنان خود را مستند به قانون نسازند؟

بنظر من، وجود عناصری چون آزادی، حقوق مردم و اقتدار ملی در ساختار معنايی نامه، پيش از اينکه بمنظور پايبندی و احترام به حقوق حقه مردم باشند، بيشتر به صورت مفهوم منفرد و تزئين مطالب، بکار گرفته شدند و از اين مجموعه بهيچوجه، بوی تازگی بمشام نمی رسد. مضافاً در پس اين نوشته ها، انگيزی پنهانند که چاره درد را تنها در تعويض مُهره ها، خصوصاً ولی فقيه می بيند. در اين زمينه به مقاله « انتقاد از خود شرمگينانه» و «پرتکل الحاقی و استراتژيهای متضاد» در ستون مقالات مراجعه کنيد.


سه‌شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۲

سرانجام فيل، موش زائيد


بعد از آن همه هياهو، سرانجام رئيس جمهور با صدور بيانيه ای و بخاطر حفظ آبروی نظام اسلامی، همه را دعوت به شرکت در انتخابات کردند. 

 
تا اين لحظه، بخشی از رفتارها و برخوردهای اصلاح طلبان دولتی، خصوصاً تاکتيک های دو جانبه ای که در دفاع از کرباسچی يا لقمانيان ارائه داده اند، به دلايل مختلف و از جمله به دليل وجود جنجالهای سياسی و دامن زدن به مسائل جانبی، نيات واقعی آنان در پس پرده ای از ابهام پنهان مانده اند و کمتر در معرض قضاوت افکار عمومی قرار گرفته اند. ولی در چهار سال گذشته، حداقل مردم با دو تاکتيک آنان آشنايی کامل دارند:
1 ـ تاکتيک های فرصت سوز. با اين هدف که بجای حل يک موضوع مشخص و مورد مطالبه ی عمومی، با برجسته سازی مسائل فرعی و دامن زدن يک جنگ زرگری تمام عيار جناحی، اصل قضيه را به روزها و هفته های آينده ارجاع ميدادند تا سرانجام، آن قضايا از خاطر مردم محو گردند و موضوع به فراموشی سپرده شوند.
2 ـ تاکتيک های توجيهی ـ ترويجی. بدين معنی که گروهی وظيفه توجيه عملکرد اصلاح طلبان را برعهده می گرفتند و آنقدر در روزنامه می نوشتند با اين اميد که «علم بر مردم مشتبه» شود که اين جماعت، تنها و پيگيرترين مدافع حقوق مردمند. بطور مثال به اين قسمت از مصاحبه حجاريان توجه کنيد: «درست است که اصلاح طلبان اشتباهاتی داشتند؛ ولی کسی نمی گويد که آنها به مردم خيانت کرده اند؛ می گويند؟». متأسفانه خبرنگار نپرسيد که ما کاری به خيانت نداريم ولی بهتر است توضيح دهيد که اين عمل اصلاح طلبان، يعنی بی اعتبار کردن مجلس و اعتبار دادن به نهادی زايد و طفيلی تا سطح قانونگذار را چگونه توجيه و نامگذاری می کنيد؟
از فردای بيست و دوم بهمن، در هر کوی و برزنی جار زدند که رهبری پيشاپيش، برای خنثی کردن نظرات خاتمی، خطبه های نماز جمعه را می خواند. به اين خبر توجه کنيد: «يك فرد مطلع با بيان مطلب فوق به روزنت امروز گفت: رئيس جمهور در سخنان خود مردم را به مشاركت گسترده در انتخابات دعوت نكرد زيرا بنا دارد در باره انتخابات و اوضاع پيش آمده مطالبي را با مردم در ميان بگذارد». و خلاصه انتظار بپايان رسيد و رئيس جمهور با صدور بيانيه ای، برخلاف تمايلات اصلاح طلبان دولتی و گفته های آن «فرد مطلع» نشان داد که سرانجام فيل زايمان کرد و موش زائيد! مبارک است انشاءالله!
**********


ناگفته نماند که خاتمی، بارها در خطابی عمومی گفت: نبايد منتظر قهرمان بود! امروز، بعد از صدور اين بيانيه، لازمست تا بارديگر پرسيده شوند که مخاطبين واقعی او چه کسانی بودند؟ در باور عمومی، او هيچ وقت قهرمان نبود و طبيعتاً کسی انتظار کارهای خارق العاده را از او نداشت. يادم است که همان زمان روزنامه ها نوشتند که آرای مردم بنفع خاتمی، نه از حُب علی، بلکه از بغض معاويه بودند. يعنی در همان سال هفتاد وشش، آرای مردم بطور شرطی به نفع او در صندوق ها ريخته شدند و تازه، در دور دوم هم شاهد بوديم که نزديک به پانزده ميليون نفر، در انتخابات شرکت نداشتند. استدلال عمومی روشن، و مبتنی بر يک اصل عام يا قاعده کلی و بسيار هم شفاف تر از شعارهايی بودند که آن زمان خاتمی در تبليغات انتخاباتی رياست جمهوری، درباره شفافيت و قانونيت می گفت يا می نوشت. تفکر حاکم برجامعه چنين بود: اولاً، آن کسی را که ولی فقيه تعيين و به جامعه معرفی می کند، مسلماً نمی تواند منتخب مردم باشند؛ ثانياً، با حمايت از خاتمی قصد داشتند تا نوعی از گفتار را که منطبق با مطالبات عمومی است، در درون ساختار قدرت رايج سازند.
اگر مردم ديروز، به اندازه نوک سوزنی از او انتظار می داشتند که در نقش يک قهرمان ظاهر شود، حتماً امروز هم به خيابانها می ريختند. ديديم که چنين نشد و اگر آن شور [انتخابات 76 ] و اين سکوت را با هم مقايسه کنيم، مشخص خواهد شد که محاسبات مردم، دقيقاً برپايه عقلانيت استوارند. عقلانيتی که محصول بيست و پنج سال تجربيات تلخ و ناگواری است که هيچ يک از آحاد ملت خواهان تکرارش نيست.
اصلاح طلبان، سکوت معنادار مردم را خوب نفهميدند و يا شايد هم تعمداً خود را به نفهمی می زنند. حرف مردم در اين عرصه روشن است: در حکومت اسلامی، ساختارها بگونه ای طرحی شده اند که حرکت اصلاحی از بيرون قدرت، تقريباً غير ممکن است. شما آراء و حمايت مردم را برای انجام تحول از درون طلب کرديد اما، در شش سال گذشته، حتی يکبار هم پاسخگوی مردم نبوده ايد! برخلاف ادعای اوليه، از نظام مند کردن و اصلاح ساختار نظام، با دامن زدن به جنجالهای سياسی غير ضروری، تعمداً فرار ميکرديد. حتی عملکرد کميسيون اصل 90 شما هم، پيش از اينکه معنای حقوقی داشته باشند و يا پيش از آنکه به موضوع آزادی و تأمين امنيت شهروندان مربوط شوند، بيش تر مفهوم «جريان سازی» و بهره برداری ابزاری عليه باند ديگر را در دستگاه قدرت ميرساند. و ... .
امروز رئيس جمهور با صدور بيانيه خود، بار ديگر به برادران اصلاح طلب فهماند:
اولاً، از من انتظار نداشته باشيد تا بعنوان يک ليدر اصلاح طلب و در دفاع از حقوق شما، عليه ولايت فقيه بپا خيزم؛
ثانياً، دفاع و پافشاری من در باره رقابتی آزادانه و عادلانه و قانونی بودن انتخابات، هرگز بمعنای زيرپا نهادن منافع کاست روحانيت نبوده اند؛
ثالثاً، دفاع از نظام، وظيفه همه ماست و نظام اسلامی هم بدون روحانيت و حاکميت او معنايی نخواهد داشت.
اميدوارم تا از اين برخورد شفاف و قانونمند رئيس جمهور، برادران اصلاح طلب درسی منطقی بگيرند. يا حداقل اين نکته را بياموزند که در اتحاد با کدام گروهها و نيروهای اجتماعی، منافع شان تأمين خواهد گرديد. ضروزيست نکته ای را بعنوان ختم کلام اضافه کنم: اگر چه رئيس جمهور نسبت به شما بی وفايی نشان داد، اما جا دارد که گفته شود او در سپاسگزاری از وفاداری شما، برای اولين بار بجای نماز شکسته، در بيانيه خود و در دفاع از اصلاح طلبان، جمله ای را ناقص و شکسته بيان کرد تا نسبت به شما ستمی نکرده باشد: «آنچه نگران کننده است اين که [اصلاح طلبان سبب شدند تا] قيموميت جای نظارت را بگيرد».

یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۲

انتخابات مستقیم، جنگ زرگری اصلاح طلبان

ــ آقا! در لحظۀ ورود به خاک ایران   

چـه احساسی دارید؟ 

ــ هیچــــــی!



اگر بخواهيم فضای سياسی ايران را در لحظه کنونی بطور دقيق تصوير سازيم، اين گفته آنتونيو گرامشی، مصداق حال و روز ماست: «تفکر کهنه [و سنتی] در حال احتضار است، اما [از آنجائيکه دهان نخبگان و نظريه پردازان ما را با تهديدهای جدّی و خطرناک بسته اند] انديشه نو نيز امکان تولد، رشد و گسترش کامل در جامعه و در ميان مردم را ندارد. در چنين شرايطی بسترهايی برای رويش و پيدايش گفتمان ها و جريانهای بسيار متعدد و متنوع [آنهم بمنظور جنگهای زرگری]، بی ريشه و غير اصيل سياسی فراهم می شود».
نظريه سازی و نظريه پردازی مهمترين دستاورد عقل نقاد و دنيای مُدرن است. اما آنچه که امروز جامعه ما از آن رنج می برد، تنها به پيش شرط های بروز عقايد و نظرات گوناگون ، عدم تأمين امنيت صاحب نظران و خط قرمزهايی که نبايد از آن عبور کنند محدود نمی شوند بلکه، شريعتنامه نويسان دربار ولايت، موجوديت انسانهای خردمند و انديشمند را تحت عنوان ملت صغير، به زير مهميز سئوالهای فقهی کشيده اند. در چنين شرايطی، جامعه ما از يکسو با فرار مغزها روبروست و از سوی ديگر، زمينه برای رشد و عرضه تئوری های رندانه ای چون «خاک سلطنت خيز» ، مهيّا می گردد. تئوريهايی که آگاهانه و به قصد گمراهی و هرز دادن انرژی جوانان، تدوين شده اند. به پاراگراف زير دقت کنيد:

«يكی از علائم بارز توسعه ‌يافتگی سياسی يك كشور آن است كه انتخابات در آن «فاجعه» نباشد ؛ و ـ همچنان كه در اولين انتخابات پس از رحلت امام شاهد آن بوديم ـ بيم از نتايج انتخابات مسؤولان را به جانب «انتخابات غيرمستقيم» نكشاند».
نويسند قصد دارد غير مستقيم القاء کند که اولاً، ماداميکه خمينی در قيد حيات بود، شاقول جمهوريت از طريق انتخابات مستقيم، بخوبی عمل ميکرد و احتمال «بازگشت سلطنت در اشکال جديد» يعنی ولايت مطلقه فقيه، بهيچوجه وجود نداشت؛ ثانياً، مفهوم انتخابات مستقيم را، تنها بمعنای حضور و رقابت نيروهای مختلف خط امامی ديروز و اصلاح طلبان امروزی می بيند.
ـ برادران اصلاح طلب، بجای پرداختن به اعوجاج و ارائه نظرات کژ انديشانه ، بهتر است مستنداً برای جوانان اثبات کنند که خمينی تا قبل از ورود به ايران، در کدام گفتار يا نوشتاری، نشان داد که مدافع جمهوری است.

تمام هّم و غمّ خمينی تا پيش از آمدن به ايران، نظريه ولايت فقيه بود که در سال 1347 در نجف نوشت و تدريس ميکرد. مطابق اين نظريه، در زمان غيبت امام معصوم، علما تکليف شرعی دارند که حکومت را در دست بگيرند تا بتوانند امور مسلمانان را برطبق موازين شرعی حل و فصل نمايند:

«بدون تأسيس يک دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره، نمی توان به وظيفه ی اجرای احکام الهی عمل کرد». علما، تکليف فوق را به دليل زير برعهده دارند: «قيم ملت با قيم صغار [سرپرستی کودکان] از لحاظ وظيفه، هيچ فرقی ندارد. مثل اين است که امام (ع) کسی رابرای حضانت [سرپرستی ديوانگان و مهجوران] ، حکومت يا منصبی از مناصب تعيين کند. در اين موارد معقول نيست که رسول اکرم (ص) و امام (ع) با فقيه فرق داشته باشد». (1)

پرسش اين است که با چنين طرز تفکری خمينی چگونه می توانست مدافع جمهوری و انتخابات مستقيم مردم باشد؟ او که در برابر تمايلات مردم بُهت زده شده بود، هرگز تصور نمی کرد بعد از ده سال کار بر روی نظريه ولايت فقيه، رهبر ملتی شود که از او طلب جمهوری کنند. آن زمان، شايد تعداد اندکی بودند که بدرستی دريافتند چرا وی در هنگام ورود به خاک ميهن اظهار بی احساسی کرد.

ـ آقايان فراموش کرده اند که خمينی تنها جمله ی «جمهوری اسلامی» را بدون کلمه ای بيش يا کم به رفراندوم گذاشته بود؟ يعنی از همان روز اوّل حکم سلطنتی را بر مردم تحميل کرد و راه انتخاب را بر آنها بست؟ چرا آن روز برادران اعتراض نکردند و نگفتند با چنين فرمانی که رهبری نهال نو رس جمهوری را نشاء می کنند، بنوعی بازگشت سلطنت را در اشکال جديدش پايه ريزی می کنند؟

وانگهی، آن روز شاقول جمهوريت، مجموعه مطالباتی بودند که توسط بخشی از مردم در جامعه طرح ميگرديد و اگر شما ذره ای دل برای مردم داشتيد به آسانی می توانستيد در همان زمان، ميزان اعوجاج نهالی را که خمينی قصد نشاء داشت، از طريق آنها بسنجيد. ولی برادران، بجای دقت درباره مضامين حقوقی و سياسی «جمهوری ملی» و «جمهوری دموکراتيک»، برای دستيابی به قدرت و ثروت، چون کودکانی صغير يا مهجورانی که قادر به شناسايی زشت و زيبا نيستيد، خود را به زير قيموميت خمينی کشانده ايد و بر سر ملت همان آورديد که امروز احساس می کنيد بر شما ظلم شده است.

ـ آقايان بعد از بيست و پنج سال تازه می پرسند: «ساختار سياسی نظام ما چگونه است كه درست در مقطع پيش از انتخابات، امواج تيره بالا مي‌آيند تا مانع از روند زلال و شفاف تعيين سرنوشت در پای صندوق‌ها بشوند؟». کليد اين معمّا در دستان شماست. خود را در خويش بيابيد تا حقيقت را عيان بينيد!

در اولين دور انتخابات مجلس شورای اسلامی که کسی [حتی خمينی] جرأت رد صلاحيت نامزدهای انتخاباتی را نداشت، صرف نظر از تقلب و جعل و کاهش آرای مخالفين( در اين مورد اسناد و شکايات رسيدگی نشده زيادی موجودند)، هادی غفاری (بعنوان يکی از عناصر شاخص خط امام که مزد اعمال خويش را از طريق تصاحب کارخانه جوراب «استارلايت» دريافت کرد) آشکارا اعلام نمود: «اگر پای يکی از فدائيان يا مجاهدين به مجلس برسد، من با همين کُلتم در صحن مجلس، مغز آنان را متلاشی خواهم کرد». کداميک از شما يا امام تان به اين «فاجعه» اعتراض کرديد و آنرا يکی از علائم توسعه نايافتگی در کشور و نظام اسلامی اعلام کرديد؟ مگر اولين رئيس جمهور نظام، منتخب مردم نبودند؟ آيا برای آرای مردم ذره ای ارزش و اعتبار قائل شديد؟
برادران اصلاح طلب! راه گذر از چنين جهنمی، نه ارائه تئوری های بی ريشه و دامن زدن به جنگ زرگری، بلکه توجه به نيازها و مطالبات مردم و جامعه است. بجای بازگشت به دوران امام، کسی که با دستهای خود آزادی و جوانان را، بمدت يک نسل از زمان، يکجا نابود و مدفن ساخت، به راهکارهايی منطقی و به پشتوانه مردمی مراجعه کنيد.

پانوشت:  1ـ کتاب ولايت فقيه، ص ص 5 و 22 ، چاپ ششم پائيز 1376 ، ناشر: مؤسسه تنظيم و نشر آثار خمينی.
---------------------------------------------------------------------------

تدفين


بهاره حسن پور [نقل از سايت اينترنتی زنان]

چهارده ـ پانزده سال بيشتر نداشتم که برای اولين بار عاشق شدم و چهارده ـ پانزده سال بيشتر نداشتم، کسی که اولين عشق من بود، به خاطر اين که سمپات يک گروهک سياسی بود، به اعدام محکوم شد. او نيز هيجده سال بيشتر نداشت. هرگز نفهميديم کجا، دفنش کردند.
آن چنان غافلگيرانه، اولين بوسه اولين عشقم را از من گرفتند، که تا به خود آمدم، ديدم دارم به دنبال سنگ قبر اولين عشقم می گردم.
هيچ کس، هيچ گاه از مزارش گذر نکرد. هيچ کس مزارش را پيدا نکرد تا برود و برايش گل ببرد. يا اشکی بريزد. هيچ کس، حتی من که او، اولين عشقم بود. حتی من.
چهارده ـ پانزده سال بيشتر نداشتم که يک روز مدير مدرسه مان سرصف صحبگاهی آمد پای بلندگو، و گفت از فردا کفش ورزشی سفيد و جوراب سفيد ممنوع! رتگی تيره برايمان انتخاب کرده بودند از قبل.
می خواستند از ما دخترهای خوبی بسازند. و من هنوز هم دلم برای درخشندگی و تابناکی که می توانستم در بر کنم، لک زده است. تمام روياهای شيرين و سبز را از زندگی هامان، از قلب هامان و از احساساتمان زدودند آنگاه که تصميم گرفتند شاگردان نمونه را به بهشت زهرا ببرند. بعنوان گردش علمی، ما را بردند که کنار حوض خون عکس بگيريم، غسال خانه را تماشا کنيم، آنگاه که بدن سرد، کبود و چروک شده امواتی را در آن می شستند.
تا چند روز پس از آن گردش علمی نه می توانستم چيزی بخورم، نه خواب به چشمانم می آمد. يکی از مربيان امور تربيتی، به ما گفت، برای آشنايی مختصری بافشار شب اول قبر و اين که قرار است چه منزل تنگ و تاريکی داشته باشيم، به زودی، برويم و دانه دانه در قبرهای از پيش آماده شده بخوابيم. و می گفت تازه چه نشسته ايد که روی سرتان يک سنگ هم می گذارند. مربی امور تربيتی مان می خواست ما را تربيت کند.
زنان ايران عزيز، جايی در دل خاک سرزمينم، ايران، اولين عشق من خوابيده، اولين بوسه ای که هرگز اولين بوسه نشد و اولين تصوير من از مرگ.
آيا روزی، کسی از من به خاطر اين عشق، که يواشکی، شبانه و گمنام، دفن شد و به خاطر بوسه ای که چنگ زدند و از من گرفتندش، عذرخواهی خواهد کرد؟
آيا کسی ميداند چه گذشت برمن، و در قلب من وقتی در آن چند ثانيه خاکستری و سرد، در آن گودال عميق و تاريک و باريک دراز کشيده بودم، وقتی چهارده ـ پانزده سال بيشتر نداشتم؟
آن سال های عمر من، در تکه ای از خاک سرزمين دفن شده اند انگار، با من، با عشقم، با بوسه ام، و شايد به همين دليل است که چيزی از اين خاک مرا می گيرد و به طرف خودش می کشد، حتی پس از گذشت ساليان طولانی، شايد برای اينکه عشق هايم، غم هايم، شادی هايم، بوسه هايم و اشک هايم در کنار هم در آن خاک دفن شده اند. پهلو به پهلو، بغل به بغل.
چرا هيچ گاه کسی دست ما را نگرفت و دعوتمان نکرد به کلاس های گروهی آموزش عشق و زندگی، به جای اين که دستمان را بگيرند و بکشند داخل آن قبر، که از پيش آماده اش کرده بودند؟

جمعه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۲

دو ديدگاه، در زير يک شعار

مـن، آمـــــــــده ام!


امروز، من از اين تريبون محدود و کوچکم، و رهبری از پشت تريبون نماز جمعه، به وسعت ايران زمين؛ اگرچه با چند ساعت فاصله اما، هر دو با يک شعار، قصد داريم که بگوئيم: من آمده ام!
من آمده ام تا به مهمانان و بازديد کنندگان وب لاگم بگويم که اگر ديديد در چند روز اخير غيبتی داشتم، علتی موجه داشته و ناشی از يکسری مشکلات فنی و تهاجم ايميل های حامل ويروس بوده اند که با از کار افتادن تنها وسيله ی ارتباطی با شما، ناخواسته چنين غيبتی بر من تحميل گرديد. معذالک از همه شما دگربار پوزش می خواهم و بر اساس همان فرهنگ ملی و باستانی مان می گويم که بر من منت گذاشته ايد!
رهبر می آيد تا بگويد ای ملت! اگر در راهپيمايی روز 22 بهمن غيبتی داشتيد، مرتکب خطايی جبران ناپذير و گناهی نابخشودنی گشته ايد. من می دانم که عدم شرکت شما ناشی از ويروس های آزادی و دمکراسی است که چند سالی به ميهن اسلامی ما هجوم آورده اند. عوامل وابسته به بيگانگان، که چهره کريه خود را در پشت اصلاحات پنهان ساخته اند، مروجّان اصلی چنين ويروسی هستند. تفکر مخرب و خانمانسوز غربی را که دشمنان اسلام، انقلاب و امام، با اين هدف در جامعه تبليغ می کنند تا شايد ذهن وفکر جوانان ما را نسبت به حکومت الهی و رهبری اسلامی آن بد بين سازند. اگر چه ملت مان در مقاطع مختلف نشان داده اند که مطيع رهبری و فرامين الهی اند، معذالک اگر می خواهيد برشما منت بگذارم و اين عمل خلافتان را ناديده بگيرم، آخرين اخطار شرعی خود را تکرار می کنم که عدم شرکت در انتخابات مجلس هفتم، حرام است و حرام!
راستی چرا امروز رهبری نعلين به پا کرد و از بيت خود بيرون زد؟ کدام عامل خوابش را در اين روزها آشفته می سازند؟ ايشان که از يک سال پيش درباره انتخابات مجلس و رياست جمهوری آينده، استراتژی مشخصی داشتند که از ميان دو گزينه ی مشارکت گسترده مردم و تصاحب کرسی ها، نتيجه صد در صدی را برگزيده بودند. مگر قرار است چه اتفاقی رُخ دهد؟
بنظر من دو عامل، علت چنين برآشفتگی هاست. تا روز اوّل اسفند، برای اوّلين بار در رُبع قرنی که گذشت، عقربه ی دقيقه شمار، در برابر چشمان بی تاب آقايان، به کُندی حرکت می کند. همه نظر سنجی های رسمی و غير رسمی، نه تنها نشان از عدم مشارکت مردم در انتخابات است، بلکه هرچه به روز انتخابات نزديک می شويم، ميزان کم مشارکت شهروندان در نظر سنجی ها چشمگيرتر می شوند. عامل دوم، عدم مشارکت مردم در انتخابات، بمعنای پايان قدرت رهبريست و به همين دليل، بيش از ديگران، او ولايت خود را اولين سنگری می بيند که مورد تهاجم رقبا و يا مردم قرار خواهند گرفت.
-----------------------------------------

همسايه هايت چه شدند؟



شعری از محسن بافکر ليالستانی [روزنامه نسيم]


صدايت را می خواهم
های ... ای رفيق يکساله ام
در روزهای جوانی و سربازی
و سال درّه ی دوران چهل دختر و گردنه های خوش ييلاق
های ... ای همراه روزهای چهار فصل من
در زير درختان سنجد و زرد آلو
با عطر پونه های کنار رودخانه
می خواهم برای لحظه ای هم اگر شد در کنارت باشم
حالا پس از گذشت ربع قرن فاصله
از خاطره هايی که با تو فراهم کردم ياد می آورم
در آسايشگاه و اردوگاه و حتی بازداشتگاه سربازخانه
از ميان ساک و مرخصی هايت از بم
خرما و « قوتّو » می آوردی
و من هم چای و بادام از جمعه های لاهيجان
تا در ميان آواز غريبی هايمان
پناهمان باشد
کوتاه می کرديم
آن وقت ها روزهای بلند سرباز خانه را
با ياد رنجهای پدران و مهربانی های مادران مان
و از خانه های کوچکی می گفتيم
پناهگاه خواهران و برادران بسيارمان
بعد از آن هيچگاه از فرزندانمان حرفی نزديم
فرصتی نشد تا از نوه هايمان بگوئيم
هيچگاه همديگر را نديديم
... و آيا بازهم تو را خواهم ديد
ای رفيق روزهای تمرّد و فرار
ای همنشين کوتاه جوانسالی
آيا بعد از آوار خونين بم
اگر مانده باشی، حوصله ی شناختنم را داری؟
راستی، همراه روزهای سربازی
چه بر سر برادران و خواهرانت آمد؟
همسايه هايت چه شدند؟

*ـ قوتّو، نوعی معجون غذايی اهالی بم است.

پنجشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۲

ديو چو بيرون رود، فرشته درآيد؟

من اگر زبانم آتش
من اگر ترانه هايم
همه شعله های سر كش
چكنم كه يك دل است و همه داغ های سوزان
 



وقتی درباره فرهنگ منجی گری سخنی گفته می شود، بعضی ها بدين تصورند منظور، سخن از مردمی است که در انتظار ظهور نجات دهنده ای بسر می برند. مردمی که چشم ها را به کرانه ای بی انتها دوخته اند و گوشها را برای آوازی ناخوانده تيز کرده اند تا شايد، ببينند يا بشنوند صدای پای قهرمان خود را که در دفاع از ستمديگان، عليه استبداد برمی خيزد. درست است که انتظار، اساس فرهنگ منجی گری را تشکيل می دهد اما، مردم منتظر حال و روز گوناگونی دارند و تنها در شرايط بحرانی است که آنها به قهرمانان و رهبران چشم می دوزند.

منجی گری پيش زمينه هايی اجتماعی و تاريخی دارند و ممکن است متأثر از عوامل مختلفی، از جمله شرايط جغرافيايی، ساخت اجتماعی و يا از ساختار ملوک الطوايفی قدرت ناشی شده باشند. و حتی گاهی هم ممکن است بصورت يک عادت مزمن، عليرغم تغيير ساخت اجتماعی، مدتها برفضای سياسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ای حاکم باشد. بحث درباره فرهنگ منجی گری، بحثی است مبسوط و تخصصی که صاحب نظران اين عرصه تاکنون نظرات متفاوتی را ارائه داده اند.

يکی از مهمترين مشخصه های آن در ايران قبل از انقلاب، توجه و ارزشگزاری طرح موضوعات مختلف را، به نسبت موقعيت و تحصيل افراد ـ بدون توجه به رشته تحصيلی و تخصصش، می سنجيدند و يا اهميت می دادند. نام و نشان، سرپوشی بود برمضامين گفتارها و محتوی انديشه ها. شايد اين اتفاق برای شما هم رُخ داده باشد که گاهی در ميان جمعی، ناچار می شديد تا مسائل مورد بحثی را که جريان داشت و همه به آن باور داشتند، به نقد بکشيد. در اين لحظه حتماً کسی پيدا می شد تا بگويد تو از فلانی که مهندس و يا دکتر است بهتر ميدانی؟ طرح چنين موضوعی، يعنی پايبند بودن به فرهنگ منجی گری. چنين نگرشی را نبايد تنها و مختص به انسانهای بی سواد يا کم سواد دانست. اين گرايش، در سطوح مختلف اجتماعی، به صور متفاوتی ابراز وجود می کردند ولی، شالوده تفکر همانی است که طبقات محروم و پائين جامعه می انديشيدند. چرا راه دوری برويم، کافی است لحظاتی به خواست های هميشه در انتظار اصلاح طلبان دقيق شويد، تا به آسانی دريابيد که برخلاف آن همه هياهو برسر استقرار، تحکيم و گسترش جامعه مدنی، چگونه امروز ظهور جانبدارانه و حمايت ولی فقيه را طلب می کنند. چگونه مسئله اتکاء به مردم و تلاش برای تغيير شرايط، ناسازگار با آموزه های دينی شان است. آنان، بجای تلاش و ايجاد جامعه ای مطابق استانداردهای امروزين و جهانی، در انتظار ظهور امامی ديگر هستند تا ايّام سرخوش دوران جوانی شان را، دگربار در کشور احياء کند.

اگرچه امروز ما با ساخت اجتماعی متفاوت نسبت به گذشته، و با نسلی جوان و تحصيل کرده روبروئيم، ولی بسياری از ديدگاه ها و تحليل ها نشانگر آنند که کم نيستند آنانی که هنوز نگاه به بالا دارند. شايد گروهی چنين وضعيتی را ناشی از شرايط رانتی حاکم برجامعه ارزيابی کنند ولی، بخشی از داده ها بخوبی نشان ميدهند که نيروهای مخالف نظام سياسی کنونی هم، به گونه ای به قدرتی مافوق، چشم دوخته اند. و در يک کلام بعد از بيست و پنج سال تجربه، هنوز هم بعضی ها زمزمه می کنند: ديو چو بيرون رود، فرشته درآيد!

آيا ديو چو بيرون رود، فرشته درآيد؟ اين پرسشی است که نه امروز، بلکه بيست و پنج سال پيش، در شامگاه روز ورود خمينی به ايران، از يک جمع تقريباً سی نفره، اکثريت دانشجو و همگی از زندانيان سياسی رژيم قبلی بوده اند، پرسيدم. گرچه آنها مخالف حاکميت نظام اسلامی بودند اما، درباره اسلام و تاريخ آن، نه اطلاع دقيقی داشتند و نه روحانيت را می شناختند.

در آن شامگاه، هرکسی ديده ها و شنيده های خود را از زاويه ای طرح می کرد و به بحث می گذاشت. يکی به سخنرانی خمينی در بهشت زهرا اشاره کرد که او جمله ی مجلس سنا را به خطا، بجای مجلس موسسان بکار برد. در اين لحظه من توضيح دادم که بنظرم خمينی خطا نکرد. چرا که اولاً، شناخت او از مسائل و نهادهای سياسی تا آن حدی است که می توانست با چشم ببيند؛ ثانياً، او بهيچوجه به مجلس مؤسسان، آنگونه که ما انتظار داريم، نه پايبند است و نه اساساً اعتقاد دارد. من، نه قدرت پيشگويی دارم و نه می شود آينده مبهم ايران را دقيقاً پيش بينی کرد. اما يک چيز را خوب می دانم و به آن هم اعتقاد دارم. شما روحانيت را خوب نمی شناسيد! اگر توازن قدرت بنفع آنها تغيير کند، همه مخالفين فکری و سياسی خود را يک شبه قتل عام خواهند کرد. آنچه را که می گويم، نه حرف منست و نه سخن تازه ايست. اين تفکر و اين روش، از زمان «محمد» تا عصر قاجار، به طرق مختلف در تاريخ ثبت شده اند. اگر درباره کشتار يهوديان هم عصر محمد، اخبار دقيقی نداريد، حداقل همه شما در مورد کشتار بابيان در ايران، اطلاع کافی داريد. و با استناد به همين تجارب تاريخی، بارديگر تأکيد می کنم: اولاً، آينده سياسی ايران بهيچوجه روشن نيست؛ ثانياً، اميدوارم هرگز آن روزها را بچشم نبينيم که روحانيت بخواهد آتش جهنم را در اين مملکت برپا سازد. اگر چنين اتفاقی رُخ داد، مطمئنم که خُشک و تر، در آن خواهيم سوخت.
زهر عاقل شنيدستم کجا باشد شب آبستن
گـمان آمـد مـرا کاين لفظ معنی نامتين باشد

بيست و پنج سال از آن شب گذشت. آنهم چه سالهای تلخ و کُشنده ای. اگر در آن شب اصرار داشتم که آينده سياسی ايران مبهم و نا روشن اند؛ اما خطاب امروز من به جوانان چنين است که آينده سياسی ايران را مبهم نسازيم! جنبش کنونی نه قصد دارد ديوی را بيرون بفرستد و نه در انتظار فرشته ايست. ايران، متعلق به همه ايرانيان است، حتی برای ايرانی های ديو صفت. بجای بيرون فرستادن، آيا بهتر نيست بدنبال راهکار و سازوکاری باشيم که راه رسيدن ديو صفتان به قدرت را، برای هميشه مسدود سازد؟

چهارشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۲

توضيح و پوزش


وب لاگ دين و سياست به دليل مشکلات فنی، در چند روز گذشته، محروم از به روز شدن و شرمنده در برابر مراجعان. هنوز هم بطور دقيق نفهميدم که چرا مطالب جديد، درصفحه مونيتور، با خط يونی کُد نمايش داده می شدند. از تأخيری که رُخ داد، از تمامی بازديدکنندگان عزيزی که در چند روز گذشته سری به وب لاگ زده اند، پوزش می طلبم! تلاش خواهم کرد که از همين امروز، حداقل هفته ای سه بار، وبلاگ را به روز کنم.
اکنون که مشکل فنی باعث شرمندگی گرديد، بد نيست به نامه ی خواننده عزيزی از ايران اشاره کنم که چندی پيش ايميل زده بود: «... هفته ای يکبار سری به وب لاگتان می زنم. قبل از انتشار دو مقاله اخيرتان در گويا، پيش قضاوتی درباره تان داشتم و همين امر نيز بسهم خود انگيزه ای برای نگارش اين نامه بود. کسی که دلهره ای از کامنت ديگران ندارد، چرا در وب لاگ خود، جايی برای نظر خواهی ديگران باز نمی کند؟ ...حُسن وب لاگ اين است که بين او و بازديدکنندگان ثابتش، از لحاظ فکری، ارتباطی نامرئی وجود دارد. و حُسن نظر خواهی اين است که آن ارتباط را مرئی، شفاف و مستحکم می سازد.».
چاره ای نبود تا در پاسخ بنويسم که: « دوست عزيز! خلاء نظر خواهی در وب لاگ، يک علت اساسی دارد. نه تنها من، بلکه بسياری از هم نسلان من، برای شفاف شدن مشکل فنی دارند! ».