پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۲

لابــی هـای منفـــرد ؟


بعد از تقريب دو سال اختلاف، کُدورت و سردی ميان برلين و واشنگتن، گرهارد شرودر صدر اعظم آلمان، امروز راهی آمريکا گرديد تا بارديگر مناسبات دو کشور را گرمی بخشد و گسل های سياسی شکل گرفته را ترميم سازد. سفر شرودر به آمريکا، برای ايرانيان مقيم دو کشور حائز اهميت بسياری است و از اين نظر با توجه و شناختی که از اهداف سفر اخير دارند، می کوشند تا با وسواسی خاص، از همان آغاز پيشرفت مذاکرات و نتايج سفر را از طريق رسانه های خبری دنبال کنند.
در برلين اعلام شد که رهبران دو کشور، درباره مسائل عراق و بدهی های آن کشور، بحران سياسی ايران و درباره مشکلات اخير ميان فلسطينيان و اسرائيل مذاکره خواهند کرد. اما پيش از سفر شرودر، سخنگوی دولت خبر بخشودگی بدهی های کشور عراق را به رسانه ها داده بود و به همين دليل، بُعد سياسی اين ديدار، از همان آغاز، اهميت خود را نشان ميدهد. ديداری که بعد از گزارش بازرسان سازمان انرژی هسته ای درباره تخلفات دولت ايران، توافق آيت اله سيستانی با دولت موقت عراق برسر انتخابات آينده و پذيرش ضمنی شارون به خطاهای سياسی خود مبنی برجدا سازی دو ملت فلسطين و اسرائيل، انجام می گيرد.
از بعد از جنگ جهانی دوم، همواره روابط حسنه ای ميان دو کشور آلمان و آمريکا برقرار بود. آلمانی ها، خصوصاً نسل بعد از جنگ، حضور پُر قدرت چهار کشور شوروی، آمريکا، انگلستان و فرانسه را در کشور خود، با تمام وجودشان لمس و درک کرده اند و از ميان آنها، آگاهانه دوستی و مناسبات حسنه با آمريکا را پذيرفتند و همواره نيز به آن اهميت ميدادند. همه روشنفکران آلمانی، به رغم اختلافات سياسی، درباره چگونگی روند باسازی کشور، در بيان يک نکته، تأکيد و اتفاق نظر دارند که بدون کمکهای اساسی و انسانی آمريکائيان، کشور آلمان، بهيچوجه قادر نبود بر روی پاهای خود بايستد.
زمانی که «ويلی برانت» شخصيت محبوب و مردمی آلمان و جهان، می کوشيد تا «جان. اف. کندی» را قانع سازد که سخنرانی خود را با جمله « من هم برلينی هستم» آغاز کند؛ کسی در اين باور نبود که چهل سال بعد، يکی از فرزند خوانده های سياسی او، تحت تأثير سياستهای دولت فرانسه، در تقابل با آمريکا قرار می گيرد. در دوره جنگ مؤتلفين عليه صدام، نه تنها احزاب حاکم، بلکه ديگر احزاب کشور نيز، پيش از اينکه توجه خود را معطوف به چشم انداز جنگ و تغييرات ناشی از آن کنند، بيشترين تلاش خود را در جهت جلب آراء و نظرات خارجيان مقيم آلمان بکار گرفتند.
ظاهراً عدم آمادگی و ضعف در برابر تهاجمات احتمالی تروريست ها، پاشنه آشيل دولت سوسيال دموکرات و انگيزه اصلی اتخاذ چنين سياستی بودند. اگر چه نهادهای مدنی، سنديکاها، احزاب چپ و حزب دولتی سبزها، راهپيمايی صد هزار نفری ضد جنگ را برنامه ريزی ميکردند و نگرانی هايشان را از زوايای مختلف ابراز می داشتند اما، بيش از همه، اين سرمايه داران آلمانی بودند که از کشف يک شبکه تروريستی در ارتباط با القاعده و خنثی سازی يکی ـ دو مورد اعمال تخريبی در آلمان؛ دولت را زير فشار نگرانی ها و التهاب های خود می گرفتند.
اکنون پس از دو سال سردی و مناقشات دو جانبه، دولت سوسيال دموکرات آلمان می کوشد تا در جايگاه واقعی خود قرار گيرد. پيش از سفر، شرودر با نقد مواضع سياسی ژاک شيراک، پختگی لازم را که هر سياستمدار منعطفی به آن نيازمند است، بخوبی بنمايش گذاشت. جدا از اين، تغيير سياست خارجی دولت آلمان و موضوعاتی که به جامعه ايرانيان و مسائل سياسی ايران مربوط می شوند، دولت آلمان با پيگيری و کنکاش درباره نظرات مختلف و تماس با ايرانيان، حتی ملاقات با آيت اله منتظری، نشان داد که تحليل خود را براساس يکسری داده های مستند بنا نهاده است.
صرف نظر از اهميت چنين ديداری، اين شايعه که ايرانيان خردمند مقيم دو کشور آلمان و آمريکا، غير مستقيم اما پيگيرانه، دولتهای بوش و شرودر را برای تجديد ارتباط و ديداری حضوری ترغيب و تشويق می کرده اند، خود موضوعی است خاص و حائز اهميت بسيار. آيا می توان اينگونه تماس های منفرد و در بسيار ی موارد انرژی سور و فرصت برباد ده را زير عنوان لابی ها منفرد نامگذاری کرد؟ آيا وقت آن نرسيد است که در دفاع از منافع ملی، ايرانيان خردمندی که هرکدام بنا به موقعيت های خاص خود در کشورهای ميزبان، بصورت يکپارچه و متمرکز عمل کنند؟

هیچ نظری موجود نیست: