یکشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۲

عراق و آينده ی سياسی منطقه




آخرين خبر درمورد عراق:
شورای موقت برسر موضوعات اسلام بعنوان يکی از
منابع قانونگذاری، اما نه بعنوان منشأ منحصر بفرد و
تضمين خودمختاری سرزمين های کرد نشين، بتوافق
رسيدند.

اشاره:

بروز اختلاف در بين اعضای شورای حاکميت عراق، سبب شد تا قانون اساسی موقت، در موعد مقرر به تصويب نرسد. محمود عثمان، يکی از اعضای اين شورا گفت: پيشنهاد عدم دخالت قوانين اسلامی در قانون خانواده باعث شد که 8 تن از اعضای شيعه اين شورای 13 نفره، جلسه گفتگو را که تا ساعات اوليه صبح روز شنبه ادامه داشت، ترک کنند.
استبداد چهل ساله حاکم بر عراق، نه تنها مانع از شکل گيری و رشد جوامع مدنی و سياسی در کشور می شدند، بلکه به دلايل سياسی مختلف، بافت قبيله ای آنرا تقويت و اختلافات قومی را، بعنوان يک سياست راهبردی گسترش ميداد و دامن می زد. بديهی است که از فردای سقوط حکومت صدام، رهبران قبيله ها، بخاطر ويژگيهای اجتماعی ـ فرهنگی حاکم بر آن کشور يکه تاز ميدان شوند. همين امر بسهم خود موجب گرديد تا از يکسو مردم را به دليل عدم وجود امنيت، بناچار تسليم فرامين رهبران قوم ها سازد و اما از سوی ديگر، همين رهبران بيگانه با دموکراسی را در جايگاه حکومت موقت نشاند. رهبرانی که منافع شخصی و قومی و حفظ اقتدار خويش را برمنافع ملی و عمومی ترجيح ميدهند.
تشکيل يک حکومت منتخب، ملی و دموکرات در عراق، خواست تمام مردم منطقه است. اما چنين خواستی هنوز ناخالصی هايی را چه به لحاظ محتوای انديشه سياسی و چه از لحاظ حضور نيروهای خارجی در خاک عراق، و جنجالی را که برسر تهاجم بخاک آن کشور برپا ساخته اند، به همراه دارد.
هم اکنون مردم ما همدوش با ملت عراق، در عبور از بحرانهای داخلی، برگذر گاه پرپيچ و خم زمانه اند. جا دارد که به دقت حوادث عراق را دنبال کنيم و اگر ديروز مخالف تهاجم آمريکا بوديم، آنرا دليلی برای ناکامی و شکست امروز مردم عراق نسازيم. آينده ايران، جدا از خواست و اراده ما، با آينده عراق گره خورده است.
از اين زاويه با توجه به شرايط کنونی عراق، ضروری ديدم تا دگربار تحليلی را که دوماه پيش، با عنوان «عراق، آزمايشگاه و آينده ی سياسی منطقه» در وب لاگ قرار گرفته بود، مجدداً به معرض ديد و قضاوت عمومی بگذارم.

*********

با شروع جنگ عراق، ایرانیان در برابر امواجی سهمناک و سرنوشت سازی قرار گرفته بودند. امواجی که نگرانی ها، امیدها و تردیدها را نسبت به نظراتی که درباره آينده ايران می انديشيدند و راههایی، که به طرق مختلف دنبال کرده و پشت سرنهاده اند؛ در درون آنها دامن می زد و همچنان می زند:
از یک سو موجی از نگرانی و تشویش را شاهد بودیم که ایرانیان بحق خود را هدف بعدی تهاجم آمریکا می بینند؛ از سوی دیگر دولت منتخب، نه تنها در برابر اعمال تحریک آمیز قدرت مرکزی سکوت اختیار کرده بود، بلکه خود و مجلس هر دو در وضعیتی بحرانی و يا شايد هم در آستانه ی سقوط و انحلال بسر می برند؛ اما از سویی نیز شاهد برخاستن امواج تازه ایم که جامعه ی ایرانيان، برای دستیابی به نوعی ائتلاف و اتحاد عمل در برابر حکومت اسلامی می کوشند. جنگ برای ایرانیان از این لحاظ حائز اهمیت بود که پیشاپیش می خواستند دریابند که اولا، نقش آنان در این فرآیند چیست؟ ثانیا، آیا جایگاه مناسبی در این تغییرات خواهند داشت؟ ثالثا، باتوجه به روند کنونی و تاحدودی تحمیلی، آنان چگونه قادرند منافع ملی خویش را حفظ و تأمین کنند؟
یعنی پیش از آغاز جنگ، بی آنکه از قواعد کلی بازی آگاه باشیم، و یا اساساً تمایلی به اینگونه بازیها داشته باشیم؛ ناخواسته خود را در میدان بازی می دیدیم. از آنجائیکه مطلوبیت حکومت اسلامی ایران همواره ناسازگار با منافع ملی است، و پیش از این درمسایل مختلف، از جمله در جنگ افغانستان، چنين سياستی به روشنی عريان بودند؛ اینبار قبل از اعلام سیاست رسمی حکومت، مردم خود پیشاپیش تصمیم گرفتند تا پيرامون سه موضوع سرنگونی صدام، عدم قدرت گيری شيعيان در عراق و روشن شدن وضعيت مجاهدين، ائتلاف کنند.
تحت تأثیر این امواج، حجم عظیمی از مقولات و موضوعات همراه با پرسش های مختلف و متنوع، و طبیعتاً با طرح نظراتی متضاد و در گیر، به رسانه های عمومی راه باز کرده اند. این حجم عظیم، بیانگر پرسش هایی است که هنوز بی پاسخ مانده اند و یا شاید هم نشانه ی آن است که برخی از صاحب نظران و دست اندرکاران سياست، همچنان با ملاحظات عقیدتی مقولات جنگ و ائتلاف را تفسیر می کنند و اگر هم پاسخی داده می شود، پاسخ آن پرسشهایی نیست که به فرآیند تصمیم گیریهای سیاسی روزمره، دست کم از زاویه تضمین و تأمین امنیت عمومی و منطقه مربوطند.
نوشته حاضر تلاشی است تا از زاویه سیاسی راهنما باشد. اما این تلاش اساس ارزیابی ها را، جز به اشاره، بر تحلیل ازجنگ قرار نمی دهد. این گریز آگاهانه با توجه به داده های محدود و متناقض موجود، تحلیل از جنگ را قدری زود هنگام می بیند. آن هم درباره جنگی که تمام میثاق های جهانی را زیرپا نهاد، ساختار شکنی پیشه کرد و بانفوذی قدرتمند، دیواره اصلی اتحادهای درون کشوری و درون قاره ای را شکافت و تا حدی که به سهم خود نشانی از پیچیدگی ها و تغییرات گیج کننده را بهمراه داشت. تغييراتی که از یکسو به روند کنونی جهانی شدن معنای تازه ای می بخشد، بدین مضمون که نباید تنها به اوضاع بحرانی و طغیانگرانه ی کشورهایی بياندیشیم که در تناسب با شرایط کنونی جهان عقب نگهداشته شده اند؛ بلکه توجه به حاکمیت سیاسی کشورهای پیشرفته خصوصا آمریکا، نشان میدهند که روبنای سیاسی این دسته از کشورها نیز بهیچوجه منطبق بر ویژگیهای تکنیکی – تولیدی عصر جدید نیستند و این ناهماهنگی و عدم تناسب ساختارها بسهم خود میتوانند روند کنونی را آسیب پذیر سازند.
اما از سوی دیگر، بدلیل وابستگی و تبعیت سرنوشت سیاسی مردم منطقه به تغییرات و تأثیراتی که جنگ برجای خواهد نهاد، ما را به حضوری زنده و فعّال در این فرآیند سوق میدهد یعنی درک و تشخیص تغییر شکل یافته منازعه قدرت در عصر جدید. حضور منعطفانه در درون بازیهایی که حتی تحمیلی و خارج از اراده ما شکل گرفته اند، و خلاصه بهره گیری منطقی از اهداف همساز دیگر بازیکنان درجهت حفظ و تأمین منافع ملی مان.
حال اگر بحث را تنها درچارچوب جنگ اخیر محدود سازیم، با این فرض که جنگ دیر یا زود، حال زیر رهبری سازمان ملل یا آمریکا، بر مردم عراق تحمیل میگردید؛ آن وقت مجبوریم بپذیریم که استراتژی آمریکا بهترین پاسخ به استراتژیهای سایر بازیکنانی بود که میخواستند با تردید وارد جنگ شوند. سیاستمداران اروپایی، میکوشیدند تا ضعف های حقوقی سازمان نوبنیاد شان را که نه توان رقابت داشت و نه میخواست رهبری آمریکا را پذیرا شود، درپس دفاع از سازمان ملل پنهان سازند.
مخالفین آمریکا میتوانند دلایل بیشماری را برای ابراز مخالفتهای خود ارائه دهند، ولی در این مورد مشخص، سیاست غیرعقلانی اتحادیه اروپا، که در آن واحد میخواست در دوجهت مختلف حرکت کند، ممکن بود مردم منطقه را گرفتار مصائب بزرگتری سازد: اولا، آنان با توسل به تبلیغات سیاسی، بحران عدم اعتماد را در جهان گسترش دادند و در چنین فضایی، این احتمال وجود داشت تا بسیاری از عاقل ترین و ماهرترین بازیکنان جهان (نه نیروهای خطر پذیر منطقه ) به اعمال و روش های غیر عقلایی متوسل شوند و چه بسا ناخواسته، جنگ عراق، به جنگی جهانی و یا دست کم به جنگ منطقه ای کشیده می شد؛ ثانیا، شیوه دوگانگی آنان موجب شد تاهم مناقشات درونی خود را تا مرز تفرق و انشعاب تعمیق بردند و هم امید و انتظار سیاستمداران جهان سومی را، که اروپا را بچشم قطبی رقیب می دید، به نا امیدی و یأس مبدل ساختند؛ ثالثا، فرصت سوزی آنان بنفع صدام شد تا سازماندهی باندهای هرج و مرج طلب را تدارک ببیند. اگر می بینیم که اروپائیان بسیار زود هنگام و عجولانه به سیاست تمکین روی آوردند، نشانه آن است که پیش از جنگ نیز میدانستند استراتژی آمریکا برای مردم منطقه و حتی اروپا متضمن منافع مرکبی است که هریک از آنان در سرنگونی صدام ذینفع بودند.
اقتصاد بسته و سهمیه بندی نفت، آنهم در برابر مایحتاج ضروری، نه آمریکا و نه اروپائیان را راضی میکرد و نه مردم گرسنه عراق را که بار پرداخت غرامتهای جنگی به کویت را برشانه های خود می کشیدند. نگاهی که توجه خود را تنها به مخالفت برخی دولتها باجنگ معطوف می ساخت، دقیقاً فاقد بينايی عقلانی بود که از میان آن همه هیاهو، منافع متشابه بازیکنان مخالف را از منافع تاحدودی نامتشابه آنان تفکیک سازد. دیدیم که دولت آمریکا با کشورهای مخالف ( حتی جمهوری اسلامی) بیش از دویست ساعت مذاکراتی پنهانی داشت و روشن است که هدف مذاکره، یادآوری منافعی است که مردم جهان، همچنین کشورهای مخالف در این جنگ کسب خواهند کرد. جدا از آن دولتهای مخالف جنگ، پیش از اینکه با سیمای دلسوزانه و خیرخواهانه ظاهر گردند، بیشتر میخواستند بعنوان یک قطب رقیب حافظ اقتصاد صعنتی شرکت داده شوند. این بدان معنی بود که دوگانگی در امور نظامی و هدایت جنگ، میتوانست به نابودی اکثر تاسیسات پایه ای و کشتار بیشمار مردم تبدیل گردد و تازه از کجا معلوم که جنگ تا به آخر پیش میرفت و منجر به سقوط صدام می شد؟
حتی فرض کنیم که مخالفت آنان نه براساس اهداف چند منظوره بلکه سراسر جنبه انسانی و خیرخواهانه داشته است، چرا علیه «جنگ سریع و کم کشتار» تبلیغ میکردند؟ معلوم بود اروپائيان باپدیده ای جدید و نامتقارنی روبرو گردیدند که از نظر کارکرد رفتاری مهاجمین، یعنی در مقایسه با کارکرد رفتاری آنان درجنگ کوسوو، جنگ اخیر بیگانه با خصائل استراتژی تهاجمی ای بود که پیش از آن می شناختند. بدیهی است که پرزیدنت بوش و همراهان اهداف خاصی را در این جنگ دنبال میکردند، ولی این هدفها، درچارچوب یک استراتژی منعطفی که کاملا منطبق بر روانشناسی مردم عراق و مردم منطقه بوده اند، عرضه گردید. منطق اینگونه استراتژیها برنتایجی که درچشم انداز کسب خواهند کرد دور میزند، و از این نظر در مراحل مقدماتی آشکارا باتمایلات درونی و خواستهای اساسی مردم سازگاری نشان میدهند.
ظاهرا ما با وضعیت متناقض نمایی مواجه ایم که اختلاف ایرانیان نیز از همین جا سرچشمه میگیرد. شناختی که انسانها از ذات و ماهیت جنگ و رابطه ی آن با ذات افراد جنگ طلب دارند، همواره بین جنگ و ثروت اندوزی ارتباط پیوسته ای وجود داشته است. از این زاویه یک نگرش اهمیت کار را تاسطح تصاحب چاههای نفت تنزل می دهد، در حالیکه پیشاپیش بسیاری این واقعیت را میدانستند که آمریکا بدون جنگ نیز قادر بود چاههای نفت عراق را تصاحب کند. اختلاف در برداشت نشانه ی آن است که ما بامسئله ی نسبتا پیچیده ای روبرو ایم و آن انطباق دو موضوع کاملا متفاوت و جدا از هم که جنگ آنها را یکجا پوشش میدهد. تلاقی دو تفکر، تفکری که بعد از 11 سپتامبر شکل گرفته اند ( موضوعی که نیازمند بررسی حداگانه است) و ثابت میکنند که حکومت های مستبد، به نوعی تمدن بشری را تهدید می کنند؛ و تفکر مختص نیروهای مستقر درکاخ سفید، بر سر تسخیر قدرت، علیه شرکتهای سهامی اسلامی به مبارزه برخاستند. البته درجنگ اخیر نیز، در نمای بیرونی و شکل ارتباط، بدون اینکه شاهد تغییری در فرمول جنگ و ثروت باشیم، معنی و مفهوم تازه ای پدیدار گردید که به لحاظ کیفیت، متفاوت بود با برداشت پیشین و نشان میداد جنگ بخاطر حفظ ثروت ها و دستآورد های تمدن بشر کنونی است. این مفهوم تازه، نه به اراده این یا آن رئیس جمهور، بلکه متناسب با نیازمندیهای روند کنونی جهان شکوفا گردید. برهمین اساس تحلیل های تقلیل گرایانه ای که مفهوم جنگ را درچارچوب تصاحب چاههای نفت عراق معنی میکنند، بسادگی نمی توانند دریابند که استراتژی کنونی آمریکا بر یکسری ارزشهای دموکراتیکی استوار بوده و تا تحقق کامل این ارزشها، آمریکا به قول خویش پای بندی نشان خواهد داد. چنین اتفاقی را نباید تنها در حساب پس انداز تمایلات انساندوستانه رئیس جمهور بوش ریخت، بلکه آنرا محصول رقابت و نزاع سه اقتصاد نوین، صنعتی و کلاسیک ارزیابی کرد که بصورت سه حلقه ی بهم پیوسته، جهان کنونی را بشکل عروسک روسی «ماتریوشکا» درآورده است که اگر قدری دیر بجنبیم از دل آن صدها عروسک کوچک بیرون خواهند ریخت.
ایرانیانی که بیش از اندازه نگرانی و حساسیت نشان میدهند که مبادا کشور عراق به چند کشور کوچک تجزیه گردد، بجای اینکه سراپا در احساسات ضد آمریکایی غوطه ور شوند؛ بجای اینکه آن همه نیرو درجهت کشف و درج اسنادی که میکوشد نوع ارتباط بوش را با شرکت نفتی تگزاس برملا سازند؛ بجای اینکه مخالفت خود را مستند به نوشتار گروههای خاصی از اعراب یا ترکها سازند ـ گروههایی که آگاهانه میخواهند ما را از جریان حوادثی که در زیرگوشمان اتفاق می افتد و دقیقا در سرنوشت سیاسی و اقتصادی مان تاثیرگذارند، دور نگهدارند؛ آیا بهتر نیست تا همسو با شرایطی شویم که منجر به استقرار دولتی دمکراتیک در عراق خواهد شد؟ تنها از اینطریق است که میتوانیم اولا، دولت و کنگره آمریکا را مبنی بر انجام تعهداتی که پیشاپیش متقبل گردید، پایبند سازیم؛ ثانیا، بسهم خود اولین گام را بسوی منطقه گرایی و جهان گرایی برداریم. فراموش نباید کرد که بروز نابسامانی و گسترش هرج و مرج در عراق، مستقیما بر امنیت و منافع ملی ما تأثیرگذارند. وظیفه ما، نه ستیز برسر دفاع یا مخالفت با آمریکاست، بلکه درک واقع بینانه از شرایطی است که دامن ما را نیز خواهد گرفت.
واقعا ما در لحظه ی شگفت انگیزی از تاریخ بشر ـ نه از جهت تنوع و شتابی که در تکنولوژی پدیدار گشت، بلکه به دلیل تنوع و تحولی که در فهم و برداشت مفاهیم دیده می شوند، بسر می بریم. هم نسلان من اگر دیروز درباره علت کودتای 28 مرداد و سرنگونی دولت قانونی مصدق، از پدران خود می آموختند که حکومتهای مستبد توانایی بیشتری برای رونق بخشی کسب و کار جهانی دارند، امروز مجبورند از فرزندانشان بیاموزند که حکومتهای دیکتاتوری مانع کسب و کار و روند مبادلات جهانی اند. جنگ عراق را باید از این زاویه دید و به همین دلیل تفکیک هدفهای نظامی، اقتصادی، اجتماعی و حتی تشخیص اصول لینینستی ضد امپریالیستی که همراه باجنگ اخیر تجدیدحیاتی دوباره یافته اند، از هم اکنون حائز اهمیت بسیارند. بدون چنین تفکیکی ، ما قادر نخواهیم بود تا تغییرات نهایی این روند را که سرانجام، به برپایی و تنظیم دوباره بازارهای منطقه ای، تشکیل ائتلافهای نوین سیاسی و ایجاد پیمانهای نظامی تازه منجر خواهند شد درک کنیم.
دوشنبه، پانزدهم ديماه 1382

هیچ نظری موجود نیست: