دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۴۰۱

جدایی دین از دولت و سیاست

 بخش/۱   

🔸 مولوی عبدالحمید امام جمعه اهل سنت زاهدان در بخشی از سخنان روز جمعه‌ی گذشته [ ۵ اسفنده ۱۰۴۱] با تشریح قرائت‌های مختلف از اسلام سیاسی و سیاست اسلام گفت که: "وقتی قرائت از سیاست اسلامی باشد به این معنی است که یک نفر نمی‌تواند از شریعت یک وجب تجاوز بکند". 

🔸 وی در ادامه گفت: "دین یک چیز سیاسی نیست و سیاست باید یکی از شعبه‌های دین باشد و دین خیلی شعبه‌های دیگر دارد". آقای اسماعیل‌زهی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: "که قرائت‌ها در هر حال مختلف است اما ما به این قرائت معتقدیم که سیاست باید در چارچوب دین و اسلام باشد". [برگرفته از سایت بی‌بی‌سی/فارسی]  

🔸 تلقی مولوی عبدالحمید از سیاست، نه تنها حرف تازه‌ای نیست بل‌که هیچ تفاوتی با خوانش اسلام‌گرایان افراطی ندارد. پیش از انقلاب نیز، با وجودی که آیت‌اله بروجردی مخالف دخالت روحانیان در حوزه سیاست بود اما، بر مبنای همین اعتقاد که "سیاست باید در چارچوب اسلام باشد"، در نظام آموزشی کشور مداخله مستقیم می‌کرد که دو نمونه آن، تحمیل فراگیری شرعیات به‌عنوان یکی از دروس اصلی و اجباری، و لغو و برچیدن درس موسیقی در مدارس. البته این داستان مربوط به پیش از انقلاب بود ولی، مولوی چنین سخنی را هنگامی بر زبان می‌آورد که جوانان ایرانی به مدت ۵ ماهی است که به لحاظ گفتاری و کرداری از این چارچوب‌های تنگ و مُداخله‌جویانه در زندگی خصوصی، بسیار فراتر رفته‌اند. دارند پیرامون احقاق حقوق شهروندی خود شعار می‌دهند؛ دارند از آزادی هر عضو جامعه به‌عنوان یک انسان [نه عضوی از یک امت] سخن می‌گویند؛ دارند نظرات آزاداندیشانه‌ی خود را در بارۀ استقلال آحاد مردم به‌عنوان شهروند بیان می‌کنند.

🔸 اگر چنین خواست‌هایی که ۱۸۰ درجه متفاوت هستند با خواست‌های امثال مولوی‌ها، دقیق و همه‌جانبه فهم و ترویج گردند؛ می‌بینیم این مجموعه از خواست‌ها به‌سهم خود قوانینى هستند که می‌توانیم بر مبناى آن‌ها یک دولت سکولار دمکراتیک را که خواهان جدایی دین از دولت و سیاست هست، تشکیل داد.  

🔸 نمی‌خواهم وارد بحثی شوم که چگونه بعضی از عناصر سیاسی فرصت‌طلب و منفعت‌طلب خارج از کشور به‌رغم ۴۴ سال تجربه در زیر سقف نظام اسلامی، تعمدن به امثال مولوی‌ها پر و بالی دادند. البته من برای امثال مولوی عبدالحمید تا هنگامی که خواهان بیان نظرهای اعتقادی خود هستند، احترام قائلم. اما مسئله اینجاست که بعضی‌ها مانند «مولوی عبدالغفار نقشبندی»، گامی فراتر از اظهارنظرهای اعتقادی برداشته‌اند. مولوی نقشبندی در بیانیه‌ای فوری به جمهوری اسلامی هشدار داد که در صورت تداوم محاصره مسجد مکی و سرکوب شهروندان، منتظر «فتوای تاریخی» باشند. اخطار به نظام جمهوری اسلامی [خیلی هم ضد انسان و جنایت‌کار] که ما مردم را علیه نظام اسلامی وادار به بسیج خواهیم کرد، به لحاظ جامعه‌شناختی یک معنا دارد؛ با اخطاری که زیر پوشش فقهی «فتوا» طرح می‌شود معنایی بسیار خطرناک دیگری دارد. چنین تمایلی اگر بال و پری بگیرد، دو فردای دیگر می‌تواند به صدور فتوایی علیه خیزش انقلابی #زن_زندگی_آزادی منجر گردد وقتی ببینند دختران سیستانی و بلوچ، روسری از سر برمی‌دارند. و دقیقن همین لحظه، یکی از مومنت‌های تاریخی است که هادیان خیزش انقلابی #زن_زندگی_آزادی در پیش‌گیری از چنین رویدادهای ناگواری چرا ملزم هستند به ترویج و تبلیغ شعار راهبردی «جدایی دین از دولت و سیاست»؟

 

 


بخش/۲     

🔸 شعار راهبردی «جدایی دین از دولت و سیاست» نخستین بار در سرمقاله‌ی مجله «کاوه» در ۱۰۱ سال پیش [یا دقیق‌تر ۲۱ فروردین ۱۳۰۰ شمسی] طرح گردید. در آن سرمقاله آمده بود: "تنها راه برای این‌که ایران «ظلمت قرون وسطی» را پشتِ سر بگذارد، پیروی از تجربه غرب در جدایی دین از سیاست و دولت، و شناخت عقلانی/علمی و ترویج این مهم در آموزش عمومی هست". [آبراهامیان؛ ایران بین دو انقلاب؛ ص ۱۰۱] 

🔸 آن سرمقاله اگرچه نظر عمومی هیئت تحریریه و افرادی مانند «محمد قزوینی»، «محمدعلی جمال‌زاده»، «حسین کاظم‌زاده ایرانشهر»، «رضا تربیت» و «اسماعیل امیرخیزی» بودند؛ ولی اصل نوشته به قلم «تقی‌زاده» یکی از شخصیت‌های ملی و معروف جنبش مشروطه، در مجلس‌های اول و دوم بود. تقی‌زاده هم تحلیل مشخصی از اوضاع ایران آن روزها داشته و هم تجربه‌ی عملی. او با وجودی که می‌دانست بیش از ۹۰ درصد مردم جامعه ایران بی‌سوادند ولی، تجربه انقلاب مشروطه و مجلس اوّل نشان داده بودند که چرخه اصلی جامعه را روشنفکران می‌چرخانند. البته اگر روسنفکران محافظه‌کاری‌های بی‌معنا را در برابر روحانیت پُر ادعا و زیادی‌خواه کنار می‌گذاشتند، که متأسفانه بخش بزرگی از آنان چنین نکردند. وقتی تقی‌زاده سرفصل برنامه‌های «حزب دمکرات» را در مجلس دوم که عبارت بودند: از تفکیک کامل قوه سیاسی از قوه روحانی، ایجاد نظام اجباری، تعلیم اجباری مجانی، ترجیح مالیات مستقیم بر غیرمستقیم، آزادی تجمع و تحزب و برابری در مقابل قانون صرف‌نظر از نژاد و قومیت و مذهب؛ محافظه‌کاران درون مجلس تاب نیاوردند.

🔸 مجلس دوم به دو دسته تقسیم شد؛ دموکرات‌ها و اعتدالیون [محافظه‌کاران] که هر‌کدام روش خاصی را، هم برای پیش‌بُرد آرمان‌های مشروطه، و هم در برخورد با آخوندها می‌پسندیدند. رفتاری که تا همین امروز هم شاهدش هستیم و هرگز مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند که چرا هرگام به پس در مقابل روحانیت ایران، بستر دو گام به‌پیش را برای آن‌ها مهیّا می‌نماید. اتفاقی که در مجلس دوّم افتاد. دعوای میان دو گروه سرانجام بر سر مرز میان عرف و شرع و تفکیک دین از سیاست بالا گرفت، علمای نجف حکم به خلاف اسلام بودن مسلک سیاسی تقی‌زاده دادند. در این فتوا آمده بود: "...چون ضدیت مسلک سیدحسن تقی‌زاده که جدا تعقیب نموده است با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه بر خود داعیان ثابت و از مکنونات فاسده‌اش علنا پرده برداشته است، لذا از عضویت مجلس مقدس ملی و قابلیت امانت نوعیه لازمه آن مقام منیع بالکلیه خارج و قانونا و شرعا منعزل است... به‌جای او امین دین‌پرست وطن‌پرور و ملت‌خواه صحیح‌المسلک انتخاب فرموده، او را مفسد و فاسد مملکت شناسند و به ملت غیور آذربایجان و سایر انجمن‌های ایالتی و ولایتی هم این حکم الهی عز اسمه را اخطار فرمایند و هر کس از او همراهی کند در همین حکم است» (ایرج افشار، اوراق تازه‌یاب مشروطیت، صفحه ۲۰۷).

🔸به گمانم ضعف بنیانی اعتدالیون در مجلس دوّم، نه برگرفته از شیوه برخورد محافظه‌کارانه‌ی آنان با روحانیت، بل‌که نشانه‌ی عدم درک و استنباط نادرست آنان از انقلاب مشروطیت بود. هدف کلیدی انقلاب مشروطه برتری دادن قانون بر افراد و بر جایگاه‌هایی که قرار داشتند بود. اما فتوای فقهای نجف علیه تقی‌زاده نشان می‌داد که آن‌ها برای خود یک جایگاه ویژه‌ی فراقانونی قائل هستند. نمایندگان مجلس دوّم و بعد از آن، بجای توضیح واقعیت‌ها برای مردم که فقهای اسلامی تنها نقض‌کنندگان واقعی قانون در درون جامعه هستند؛ یک سری مسائل فرعی و غیرواقعی زیر را برجسته کردند که: روحانیت سنتی و افرادی مانند عبدالکریم حائری و بروجردی مخالف سرسخت ورود روحانیت به حوزه سیاست هستند.

🔸 آیا روحانیان سنتی در سیاست دخالت نمی‌کردند؟ عبدالکریم حائری [فرزندخوانده آیت‌اله نوری و پدرخوانده خمینی] بخاطر ترس از قطع بودجه‌ای که رضاشاه برای بازسازی حوزه قم و طلبه‌ها اختصاص داده بود، در سیاست مداخله نمی‌کرد. اما کتاب خاطرات زندگی بروجردی گواهی می‌‌دهند که او یک‌بار مانع اعدام جوان مسلمانی که یک بهایی را کشته بود شد. آن دخالت بدین معنا بود که او به عنوان فقیه در مسائل قضایی برای خود اختیارات فراقانونی قائل می‌گردید. حتا از این مهم‌تر، در اردیبهشت ۱۳۲۸ شمسی که مجلس مؤسسان برای لغو دین رسمی کشور تشکیل گردید، شدیدن به رئیس و دیگر نمایندگان مجلس مؤسسان اخطار داد و مانع لغو آن قانون گردید.  

🔸این همه نوشتم تا بگویم که از مجلس دوّم تا همین امروز دعوای اساسی میان روحانیان با روشنفکران بر سر تحقق یا عدم تحقق شعار راهبُردی/سکولار جدایی دین از دولت و سیاست است. خوشبختانه خیزش انقلابی و سکولار #زن_زندگی_آزادی در چند ماه گذشته نشان داده است که اکثریت قریب به اتفاق جامعه ایران خواهان جدایی دین از دولت و سیاست هستند. آنان بعد از ۴۴ سال تجربه در زیر سقف نظام توتالیتاریسم اسلامی، به تجربه دریافتند که بدون جدایی دین [و فقها] از دولت و سیاست، نه آزادی زن و برابری حقوقی او با مردان قابل طرح است، و نه آزادی انتخاب زندگی! ولی متأسفانه بخشی از فقهای اسلامی بخاطر ترس از دست‌دادن منافع و رانت، خیزش انقلابی #زن_زندگی_آزادی را خیزشی دین‌ستیزانه معرفی نمودند و فتوای مسمومیت و مرگ دختران نوجوان و جوان را صادر کردند. این فتوای جنایتکارانه فقها علیه دختران دانش آموز کشور، نشانه‌ی دخالت مستقیم فقها در امور سیاست است. آن‌هایی که در فهم علت جدایی دین از سیاست هنوز مشکل دارند؛ با توجه به اتفاقات اخیر، باید بدانند که جدایی دین [در واقع فقها] از سیاست، یعنی خلع ید و محکومیت فقهایی که فتواهای سیاسی جنایت‌کارانه صادر می‌کنند.  

🔸ما خواهان محاکمه علنی فقیه‌ای هستیم که فتوای مسمومیت دختران نوجوان ایرانی را صادر کرد!

چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۴۰۱

جنایتکاران را دست‌کم نگیرید!

🔸 نخستین و مبرم‌ترین وظیفه‌ی طرف‌داران خیزش #زن_زندگی_آزادی در لحظه حاضر این است که

نسبت به افرادی که به اشکال گوناگون اعلامیه جهانی حقوق بشر را نقض می‌کنند؛ حساسیت

فوق‌العاده‌ای داشته باشند. 

🔸 هرچه درجه حساسیت درون جامعه‌ای نسبت به کُنش‌های رفتاری و نوشتاری افرادی که آشکارا 
ناقض اعلامیه حقوق بشر هستند، افزون‌تر، گسترده‌تر و بالارونده‌تر باشد، به همان نسبت این 
امید وجود دارد که نظام امنیتی/انتظامی حکومت آینده، مثل دو نظام سیاسی جمهوری اسلامی و 
نظام سلطنتی پیشین، مبتنی بر شکنجه و آزار نباشد؛ یا سیستم نظام آینده به گونه‌ای تنظیم گردد 
که هیچ‌یک از مقامات امنیتی نتوانند آزادانه و به اختیار، از مخالفان سیاسی/عقیدتی خود 
[به‌ویژه جوانان] سلب زندگی کنند. 
🔸 آنچه را که در پاراگراف نخست نوشته‌ام، برگرفته از تجربه‌ی گام به گام من در زیر سقف دو نظام 
استبدادی مختلف بود، نه برگرفته از مطالعات تئوریک حقوقی/سیاسی! به‌عنوان مثال، زمانی که 
«خلخالی» در نیمه‌شب ۲۵ بهمن ماه ۱۳۵۷ شمسی در بالای پشتِ بام «مدرسه‌ علوی» چهار 
تن از افسران علی‌رتبه‌ی نظام پیشین را اعدام کرد؛ در فردای آن روز در درون هر محفلی که 
رفت و آمد داشتم، صدای اعتراض‌ام را بلند کردم. نیروهای پیرامونی‌ام با وجودی که می‌دانستند که 
در شامگاه ۲۲ بهمن یک تنه در مقابل ساواک رشت در برابر مهاجمانی که قصد کُشتن ساواکی ها را 
داشتند ایستاده بودم؛ با نگاهی عاقل اندر سفیه به من، می‌گفتند این‌ها مُهره‌های سوخته شاه هستند. 
هیچ‌کسی [منظورم کله گُنده‌هاست] به این نکته کلیدی توجه نداشت که خمینی حُکم حاکم شرعی 
خلخالی را در شامگاه ۲۴ بهمن امضاء کرد. چگونه می‌شود که در طول چند ساعت چهار انسان 
اسیری را [که یکی از آنان اطلاعات گران‌بهائی را در سینه داشت] باصطلاح محاکمه و حُکم اعدام را 
بعد از چند ساعت اجراء می کنند؟ این بی‌توجهی و بی‌تفاوتی یعنی آلوده بودن جامعه به فرهنگ استبدادی. 
🔸 آلوده‌گی به فرهنگ استبدادی، امروز خود را به‌شکل دیگری نشان می‌دهد. نمی‌گویند اعدام یا 
کُشتن انسان‌ها در زیر شکنجه از منظر حقوقی، جُرم غیرقابل بخشش است. نمی‌گویند که فلان 
یا بهمان عضو ماشین نظام استبدادی مبتنی برشکنجه و کشتار، چه چرخ کوچک آن ماشین بوده باشد یا 
چرخ بزرگ قدرتمند؛ در اثر تلاش و حرکت آن‌ها است که ماشین شکنجه می‌چرخد و طعمه می‌گیرد. 
آن‌ها بجای این که سیستم‌های مبتنی بر کشتار را با هم مقایسه کنند؛ دست به مقایسه کاذب 
می‌زنند که مثلن، نظام اسلامی بیش‌تر از نظام شاهنشاهی کُشت. اما در پس این طنز تلخ‌، شاهد 
ادله‌های مضحکی نیز هستیم. حالا بعضی از انسان‌های بی‌وجدان پیدا شده‌اند که در این بلبشوی 
غیردمکراتیک، پرچم باصطلاح «آسان‌گیری» را به معنای چشم‌بستن برافراشته‌اند. این گروه تاره 
به دوران رسیده، بجای این‌که یقه‌ی رضا پهلوی را بچسبند که سخنرانی تو در برابر جماعتی که عکس 
تو را هم‌ردیف با عکس جلادی قرار داده بودند، یک خلاف به‌غایت معنادارحقوق بشری است؛ 
آمده‌اند یقه‌ی نیروهای چپ‌اندیش را چسبیدند که چه‌کاری به «پرویز ثابتی» دارید، آن پیرمرد بی‌آزار 
۸۶ ساله‌ای که روزگاری رئیس ساواک تهران بوده است؟ 
🔸 به گمانم جنین آدم‌هایی که هنوز سیستم‌شناس نیستند و نمی‌دانند میان مقام «مدیر کلی ادارۀ 
سوّم ساواک» با «رئیس ساواک تهران» تفاوت از زمین تا آسمان است؛ نیازی به نقد و توضیح ندارند. 
هر چقدر هم متدیک و مستدل نوشته‌ی این گروه‌ها را نقد و بررسی کنی، تأثیر مطلوبی بر ذهن آنان 
نخواهد گذاشت. آن‌ها تصمیم خود را گرفته‌اند. اما غرض از چنین گریزی، طرح پرسش زیر است: آیا 
یک پیرمرد ۸۶ ساله‌ی بی‌آزاری که در دورۀ جوانی خود کارهای خلاف قوانین حقوق بشری کرده است؛ 
نباید مشمول محاکمه و قانون و مجازات گردد؟ برای این‌که حساب دست‌مان بیاید، یک مثل تاریخی 
می‌زنم که امیدوارم آویزه گوشِ همه‌ی ما باشد:  
🔸 در ژانویه ۲۰۱۸ میلادی کانال‌های مختلف تلويزيون آلمان صحنه‌ای از دادگاهی را نشان داده بودند 
که «اسکار گرونینگ» پیرمرد ۹۶ ساله، عضو سابق (اس‌اسSS ) و حسابدار [دقت کنید حسابدار] 
اردوگاه مرگ «آشویتس»، با کمک و هدايت چند نفر عصازنان در جايگاه متهمی که متقاضای 
بخشودگی‌ست، می‌نشيند.  
🔸 اين مرد که متهم به مباشرت در قتل حداقل ۳۰۰ هزار نفر در اردوگاه مرگ آشویتس در فاصله سال‌های 
۱۹۴۲ تا ۱۹۴۴ بود، بخاطر کهُولت سن و وضعيت نامساعد جسمی تقاضای بخشودگی نمود. اما اين 
تقاضا در هر سه دادگاه «بَدوی»، «تجديدنظر» و دادگاه «قانون اساسی آلمان» که عالی‌ترين مرجع 
حقوقی است، پذيرفته نشد.  
🔸 در ارتباط با اين تصميم مهم و حياتی، تنها به دو نکته‌ی کليدی اشاره می‌کنم:
۱ـ اميدوارم مسئولان درجه يک و درجه دو نظام کنونی و نظام پیشین به يک موضوع کليدی‌_حقوقی 
خوب توجه کنند که «دادگاه قانون اساسی آلمان» دليل اصلی مخالفت دادگاه با بخشودگی را 
چنين توضيح می‌دهد: که موضوع‌هايی مانند «کهولت سن» و «ايستادن بر لبه‌ی گور» و «ضعف جسمانی» 
و غيره در شرايط کنونی، موردهای اساسی‌ای نيستند که بشود با اتکاء به آن، متهم و محکوم به جنايتی 
را از زندان رهانيد!  
۲ـ تصميم مهم «دادگاه قانون اساسی آلمان» که ۱۸۰ درجه متفاوت بود با تصميم «دادگاه بين‌المللی 
جنايت‌کاران جنگی نورنبرگ» در سال ۱۹۴۶، فقط و فقط بدين علت است که جهان، تعريفی دقيق‌تر 
و همه‌جانبه‌تر از مقام انسانی و جايگاه حقوق بشری او دارد. اسناد دادگاه جنايت‌کاران فاشيسم که 
در ۱۲جلد زير عنوان «توطئه و تجاوز نازی» در سال ۱۹۴۶ در جهان منتشر شدند، گواهی می‌دهند که 
دو گروه در اين دادگاه مورد بخشودگی قرار گرفته بودند: بخشودگی بخاطر کهولت سن، و بخشودگی 
به کسانی که «مأمور و معذور» بودند. اما (ديوان بين‌المللی کيفری (ICC که صلاحيت بررسی 
پرونده انواع جنايت و جنايت‌کاران در زمانه ما را به عهده دارد، به‌هيچ‌وجهی دو مورد بالا را برنمی‌تابند. 
از منظر حقوقی، دستِ همه‌ی کسانی که به توجيهاتی مانند: "از ترس جان خود"، "مأمور بودم معذور"، 
"تکليف شرعی" و ... غيره متوسل می‌گردند، آلوده به خون است. و صاحبان دستان آلوده، بدون 
استثناء بايد محاکمه و مجازات گردند. و بديهی‌ست دادگاه قانون اساسی آلمان نيز از همين منظر بود 
که دفاعيات «اسکار گرونينگ» ۹۶ ساله را که می‌گفت: "من هیچ‌کس را نکشتم. من تنها چرخ کوچکی 
در ماشین مرگ بودم. من مجرم نبودم" را برنتابيد.  
🔸 امروز جهان بشريت بر اين باور است که همين چرخ‌های کوچک هستند که ماشين مرگِ انواع 
نظام‌های استبدادی و توتاليتر را به حرکت در‌می‌آورند.   
 حسن درويش‌پور: از حسابت تا خبردارت کنم!