چهارشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۴

ناگفته های ديروز

بعد از مدت ها تلاش و گرد آوری اسناد و شواهد، سرانجام دو حزب سوسيال مسيحی (CSU) و دموکرات مسيحی های (CDU) محافظه کار آلمان موفق گرديدند تا پای يوشکا فيشر وزير امور خارجه را، برای پاسخگويی درباره سياست های سهل گيرانه صدور رواديد، به درون شورای رسيدگی [کميسيون تحقيق و تفحص ] به امور تخلفات دولتی بکشند.
در بادی امر، شايد خوانندگان ايرانی به دانستن آنچه را که درگيريها و رقابت های حزبی درون کشوری است و آنرا تبليغات مقدماتی انتخابات آينده می دانند، تمايلی نداشته باشند اما، اگر با قدری تحمل، موضوعات مختلف مورد مناقشه را از همديگر تفکيک کنند و آنرا بر شرايط داخلی ايران و زمينه ای را که دولتمردان ما برای آلمانی ها آماده ساخته اند انطباق دهند، آن وقت متوجه خواهند شد که نزاع روز گذشته، مستقيماً با زندگی تک ـ تک ما ايرانيان گره خورده است.
اگر رقابت های حزبی وجود داشت [که داشت]، برخلاف وضعيت داخلی ايران، هيچ حزبی نکوشيد تا عليه رقيب، پاپوش درست کند. آنچه را که دو حزب سوسيال و دموکرات مسيحی های محافظه کار به شورای رسيدگی ارائه کرده اند، مبتنی بر يکسری اسناد و شواهد زنده بود. اگر چه دو حزب اپوزيسيون درباره موضوع اقامتهای غيرقانونی و خلاف کاريهای خارجيان، بيش از اندازه بزرگنمايی کردند و يا اين مسئله را تنها به سياستهای چهار سال گذشته دولت محدود ساختند؛ اما يک نمونه را هم نمی توان مثال آورد که آنها به حزب رقيب يا به وزير خارجه خود توهينی کرده باشند. يوشکا فيشر نيز مسئوليت فساد اداری نهادهای وابسته به وزارت خارجه را پذيرفت و به رشوه خواری در بعضی از سفارت خانه ها اذعان کرد.
آنچه بيش از همه دانستن آن برای ايرانيان حائز اهميت است، هر پنج حزب معروف دولتی و اپوزيسيون آلمانی، از سياست واحدی در ارتباط با سختگيری و کنترل اتباع خارجی و ورود آنها به خاک آلمان، پيروی می کنند. اما اجرای عملی اين سياست و صدور رواديد، بستگی به کشورهای مختلف و نوع مناسباتی که آن دولت ها با شهروندان خود دارند، اتخاذ می گردد. بطور مثال، وقتی در کشور ايران، همه جايگاهها و همه قول و قرار های دولتمردان، فاقد اعتبار و ارزش سياسی اند؛ وقتی امواج اتهام و برچسب زنی، از رأس تا قاعده هرم قدرت جاريست و نه تنها احزاب و جناح ها، بلکه موسسات کوچک اداری و انتفاعی مسئله رقابت را با انگ و تهمت پيش می برند و به فرجام می رسانند؛ چه دليلی دارد که سفارت خانه آلمان در ايران، برای مردم ما اعتبار و ارزش قائل گردند؟
کسی يوشکا فيشر را بخاطر زيرپا نهادن انسانيت و نقض حقوق بشر در ايران مورد مؤاخذه قرار نداد. به رغم اطلاعی که رهبران احزاب مخالف داشتند، هيچ کسی به شورای رسيدگی گزارش نکرد که سفارت خانه آلمان در ايران، درخواست کنندگان رواديد به خاک آلمان را، مورد آزار و شکنجه روحی قرار ميدهند. آقايانی که تا ديروز معترض دولت آمريکا بودند که چرا به هنگام ورود مسافران بخاک آن کشور، از آنان انگشت نگاری ميگيرد و آنرا توهين به بشريت می دانستند؛ امروز به بهانه مسائل امنيتی، ايرانيان متقاضی رواديد را به اطاق مخصوصی می برند، لخت می کنند، موهای تن شان را يکدست می تراشند و سپس عکس می گيرند با اين توضيح که اگر اتفاقی رُخ داد، زودتر شناسايی شويد؟!
اين درد را به کی بگوئيم و اين توهين را چگونه هضم کنيم؟ شرم باد بر دولت ما که عليرغم اطلاع دقيق از اين ماجرا، حاضر نيست کوچکترين قدمی در دفاع از حقوق ضايع شده شهروندان خويش، در دفاع از انسانيت و کرامت انسانی بردارد!
من از بيگانگان هرگز ننالم
هرآنچه کرد با من آشنا بود!

دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۴

يک هفته با گنجی

کسانی که برای آزادی اکبر گنجی مطلب نوشته‌اند يا اسم وبلاگ‌شان را تغيير داده‌اند
اين فهرست به مرور تکميل خواهد شد:
[ف.م. سخن] + [فانوس] + [پارسا صائبی] + [سام ضيائی] + [وحيد پوراستاد] + [سایه آبی] + [گوشزد] + [حسین خداداد] + [افسون فسرده] + [عبدالقادر بلوچ] + [سرزمين آفتاب] + [يک قطره] + [ملاحسنی] + [گردباد] + [هنوز] + [نی‌لبک] + [منتقد] + [روح بلاگر] + [مجيد زهری] + [فراز] + [مسعود برجيان] + [پويا] + [نیک‌آهنگ کوثر] + [در جدال با خاموشی] + [حنيف مزروعی] + [پستوها] + [اهری] + [شادی شاعرانه] + [خوابگرد] + [فواد] + [من در غربت] + [مهدی هنرپرداز] + [نگاه يک اميدوار] + [يوگينی] + [Lifewithlove] + [پرگار] + [کائوس] + [بيژن صف‌سری] + [Zirtitr] + [آشيل] + [Lenium] + [شبنم فکر] + [نازخاتون] + [سينه‌چاک] + [الههء مهر] + [عباس معروفی] + [علی‌رضا تمدّن] + [م مثل ما] + [دریاروندگان] + [حرف حساب] + [صادق جم] + [روزمرگ‌ها] + [مهدی جامی] + [عطاالله مهاجرانی] + [جواد طواف] + [احمد سيف] + [قاصدک] + [هزار حرف نگفته] + [رهايی] + [مهرگان] + [شبگرد] + [زيستن] + [زيتون] + [اقبال] + [دخو] + [شيما کلباسی] + [سربه‌هوا] + [جمهور] + [فلسفه] + [خيابان شماره 11] + [هزار حرف نگفته] + [زنانه‌ها] + [حقوقدان] + [مهدی هنرپرداز] + [آشپزباشی] + [دختر همسايه] + [شملک] + [بهمن شمس] + [حرف‌های گهگاهی] + [آهو] + [ايران فردا] + [گزيده بلاگستان] + [دانشجو] + [نسل فردا] + [من و تو] + [طنين سکوت] + [عليداد] + [گنجشکک] + [هادی حيدری] + [سيامک فريد] + [تنها] + [جمهوری قلم] + [نقش خيال] + [خيال تشنه] + [خاکستری] + [رامين ثابت] + [وکيل دادگستری] + [الپر] + [سرزمين من] + [انسون] + [اين خانه سياه است] + [کومه] + [يک کرمانشاهی] + [ارتفاع درد] + [و اما زندگی] + [خنده‌های شراب] + [وب‌نامه] + [من در غربت] + [و اما زندگی] + [خنده‌های شراب] + [وب‌نامه] + [من در غربت] + [تحلیل‌های روزانه] + [آفساید] + [هزارویک روزنه] + [ناجور] + [رضا نصری] + [زن‌نوشت] + [Green Year] + [هادی منتخبی] + [يوگینی] + [آوای زمين] + [زرتشت] + [بدون مرز] + [آیین مهر] + [فریاد هادوی] + [دندانپزشک] + [چشم‌ها را باید شست] + [حنیف] + [نفرین‌نامه] + [آرش کمانگیر] + [عاشق ایران] + [دندانپزشک] + [چشم‌ها را باید شست] + [حنیف] + [نفرین‌نامه] + [آرش کمانگیر] + [عاشق ایران] + [ضد خاطرات] + [قصه‌گو] + [Kamen] + [تنها]

همکاران وب نگار! برای فراگيرشدن اين حرکت حقوق بشری، لطفاً متقابلاً لينک اين يادداشت را در وبلاگ خود قرار دهيد.
اين کار هم به نوعی همراهی با خبرچين [خبرگزاری وبلاگ شهر] است.


در همين زمينه:
* ـ احمد زيد آبادی: بولتنی که نگهداری آن سال‌ها زندان در پی داشت
* ـ جمشيد برزگر: آزمون دشوار ايران: روزنامه های تعطيل، روزنامه نگاران زندانی
* ـ حسن درويش پور: عاشق گل دروغ می گويد

یکشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۴

ديروز، امروز و فردا

جونيچيرو کويزومی نخست وزير ژاپن، در سخنانی در اجلاس رهبران کشورهای آسيا - آفريقا که در جاکارتا، پايتخت اندونزی، برگزار شد از رنجی که نظاميان ژاپنی بر مردم مناطق اشغالی در آسيا تحميل کردند پوزش خواست و گفت که اين کشور با روحيه ای حاکی از فروتنی با واقعيات تاريخی روبرو می شود. [ نقل از سايت بی بی سی ]
روزی که ويلی برانت (صدراعظم فقيد آلمان) در خاک لهستان، و در هنگامه اجرای مراسم نثار تاج گل برپای مجسمه سرباز گمنام، ناگهان زانو زد و از مردم آن کشور بخاطر جنايات آلمان نازی پوزش خواست؛ هرگز براين باور نبود که رفتارش، تن بسياری از دولتمردان، سياستمداران و رهبران مذهبی آسيايی را خواهد لرزاند. او فرهنگ بيسابقه ای را بنمايش نهاد که اگر فراگير می شدند، نه تنها سيمای سياسی، اجتماعی و مذهبی قاره ای را که از نظر تاريخی همواره خود را محق و مظلوم و در نتيجه افعال خود را توجيه پذير می دانستند محتملاً دگرگون ميکرد، چه بسا، تأثير چنين رفتاری ممکن بود آسيا را به کل زير و رو کند و اصالت خدای گونه و حق گويانه اش را برای هميشه خدشه دار سازد.
قاره ای که بيگانه با فرهنگ انتقاد پذيری است و مسئولينش، پاسخگويی را کسر شأن خود می دانند، سخنان کويزومی نخست وزير ژاپن را بايد به نوعی تابو شکنی بدانيم. تابويی که هريک از ما در شکل گيری و در تقديسش نقش و سهم داشته ايم. بديهی است که مسئوليت پذيرش قتل و عام های دهه سی و چهل در چين، بر گُرده ژاپنی ها است و کسی آن را انکار و فراموش نمی کند. اما يک پرسش مهم تاريخی، تا اين لحظه بی پاسخ مانده اند که ما آسيايی ها، مسئوليت و نقش مشوقانه خود را در اين کشتار برعهده می گيريم؟ آيا می پذيريم که اگر در دهه اوّل قرن گذشته، برای ژاپنی ها هورا نمی کشيديم و از آنان حمايت نمی کرديم، اين احتمال هم وجود داشت که بعدها، چنين قتل و عامی صورت نگيرند؟
صد سال پيش، وقتی ژاپنی ها از مرز روسيه گذشتند و دولت تزار را شکست دادند، تنها ژاپنی ها نبودند که از آن پيروزی سرمست شدند و شادی می کردند، بلکه چينی ها، هندی ها، عربها، ترکها و ايرانی ها، خود را در اين پيروزی سهيم می دانستند و همراه با آنان هلهله و پايکوبی می کردند. صلح جو ترين مرد آسيايی، جواهر لعل نهرو، آشکارا چشمان خويش را در برابر رفتار جنايتکارانه ژاپنی ها بست و به دخترش ايندرا گاندی نوشت که ژاپن، غرور جريحه دار شده مان را به ما بازگرداند و سرپا نگهداشت. حتی چند سال بعد، هنگاميکه شعله های آتش جنگ جهانی اوّل زبانه می کشيدند و خشک و تر را يکجا می سوزاندند؛ ما هنوز لذت آن پيروزی را به زير دندان هايمان داشتيم و در حمايت از دولت برادر و مسلمان عثمانی، آوارگی و کشتار ارامنه را ناچيز و بی مقدار دانستيم و به راحتی، از کنارش گذشتيم.
آنچه که در آسيا اتفاق افتاد و آنگونه که آسيايی ها برداشت و واگويی می کنند، داستان دراز دامنی است اما، امروز، همه ما مجبوريم با روحيه ای حاکی از فروتنی با واقعيت های تاريخی روبرو گرديم. کويزومی نيز مثل تو و من، سراپا غرق در غرور ملی است و در کشوری زندگی می کند که ناسيوناليست های دو آتشه اش، بقدری قدرتمند و صاحب نفوذند که به آسانی می توانند تاريخ را جعل کرده و وارونه بنويسند. با وجود اين، نخست وزير ژاپن با رفتار خود نشان داد که منزلت، شأن و کرامت انسانی در نزد او، بمراتب مهمتر از غرور جريحه دار شده ملی است. وانگهی، او در اجلاسی اين سخنان را بر زبان آورد و پوزش طلبيد، که اعضايش، چندين دهه به مفهوم واقعی «غيرمتعهد» بوده اند. در واقع کويزومی می خواست بگويد که عصر غير متعهد بودن بسر آمده و همه ما، در برابر جنايات تاريخی مسئوليم و اگر امروز مسئوليت نپذيريم و عليه فرهنگ ملی گرايی، قوم گرايی، نژادگرايی و کيش گرايی بپا نخيزيم، روشنايی و درخشش های فردا را هم نخواهيم ديد.

چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۴

منافع ملی، مهمتر از منافع حزبی است!

برخلاف انتظار عمومی که رأی گيری در کميسيون روابط خارجی سنا را بنفع جان بولتون ميدانستند، روز گذشته، به دليل ابراز عدم آمادگی دو عضو جمهوريخواه، نشست کميسيون و رأی گيری برسر نامزد پيشنهادی رئيس جمهور بوش، به ماه آينده موکول گرديد.
چند وقت پيش، رئيس جمهور آمريکا جان بولتون را که يکی از منتقدين و مخالفين ساختار و عملکرد کنونی سازمان ملل متحد است، بعنوان سفير دائمی آمريکا در سازمان ملل متحد، به کمسيون روابط خارجی سنای آمريکا معرفی، تا پس از تصويب اين انتخاب، راهی محل مأموريت گردد. حزب دموکرات، در همان اولين دقايق پس از انتخاب جان بولتون، نشان داد که چنين انتصابی را برنمی تابد.
مخالفت دموکرات ها، بهيچوجه ارتباطی با نظرات بولتون نداشت. چرا که بسياری از صاحب نظران اين حزب با بولتون و ديگر کارشناسان سياست در امور بين المللی، هم رأی و هم نظرند که ساختار کنونی سازمان ملل متحد، نه تنها متناسب با نيازهای کنونی جهان و موقعيت عصر حاضر نيست، بلکه در بسياری موارد ـ خصوصاً در لحظات حساس و سرنوشت ساز، اين نهاد بجای گره گشايی، نقشی باز دارنده و مخرب را بازی می کند.
برآشفتگی دموکرات ها، مبتنی بر منافع حزبی هم نبود. بديهی است که حزب اکثريت، کادرهای خود را برمی گزيند. آنچه آنها استدلال می کردند، جان بولتون، نمی تواند نماينده سيما و منافع آمريکا در سازمان ملل متحد باشد. ديدگاه او بجای خود، شيوه برخوردش با ديگران بگونه ايست که بجای جلب مخالفين، دوستان را نيز متواری می سازد. اگرچه دموکرات ها در کميسيون روابط خارجی در اقليت بودند، اما دفاع آنان از منافع ملی آمريکا، نمی توانست بی تأثير باشد و به قول سناتور جمهوريخواه جان ووينويچ: «از ابتدای جلسه قصد داشتم به جان بولتون رأی موافق بدهم اما انتقاد پر احساس يک سناتور دموکرات از جان بولتون، مرا در تصميمی که داشتم مردد ساخت».
تصميم کميسيون روابط خارجی سنا و توافق دو حزب مبنی بر تعويق رأی گيری و مطالعه بيشتر درباره سفير منتخب رئيس جمهور، می تواند درس بزرگی برای دولتمردان و سياستمداران ايرانی باشد. برخورد خردمندانه جان ووينويچ و چاک هيگل دو سناتور جمهوريخواه، نه تنها اعتبار آمريکا، بلکه اعتبار حزب جمهوريخواه را در نزد جهانيان افزايش خواهد داد. و اگر اين حرکت را با اعمال و رفتار محافظه کاران ايرانی مقايسه کنيم، که چگونه گروهی از هموطنان ما بخاطر منافع تنگ نظرانه جناحی، قوه مقننه را از مضمون تهی ساختند؛ تازه می فهميم که چرا ناگهان، ارزش و اعتبار سياسی مان در نزد جهانيان کاسته شد. جان ووينويچ . چاک هيگل، برخلاف رفتار غيراخلاقی خاتمی که آرای بيست ميليون انسان را ناديده گرفت، به ملت آمريکا نشان داده اند که شايسته اعتمادند. آرای آنان را محترم می شمارند و به آن وفادارند. يعنی متاعی که در ايران کمياب و دقيق تر، ناياب است.
وفاداری به قانون و پايبندی به اخلاق، دو مؤلفه بسيار مهمی است که آمريکا را در جهان آمريکا کرد. همانگونه که گريز از قانون، و زيرپا نهادن اخلاق، ما ايرانيان را در رِبُع قرن اخير، زبان زده خاص و عام ساخت. البته دولتمردان ما آزادند تا نفرت و ديگر مکنونات قلبی خويش را نثار آمريکا سازند اما، اگر از ملت آمريکا بپرسند، خواهند دانست که آنان هيچوقت از وفاداری و پايبندی ارتدوکسی دولتمردان خود زيانی را متحمل نشدند. آيا ملت ما، از آن همه گريز زدنها و زيرپا نهادن های دولتمردان مسلمان، روحانی و باصطلاح مصلح بشر، کوچکترين سودی هم برده اند؟

دوشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۴

دنيای کوچک و متناقض ما

هم اکنون نگاه عمومی، حرف و حديث هايی را که درباره نهمين انتخابات رياست جمهوری گفته می شوند، بطور مشخص و جانب دارانه دنبال می کنند. من و تو نيز که جزئی از آن نگاه عمومی هستيم، در اين زمينه و درباره آينده جامعه مان چگونه می انديشيم؟ آيا به ظاهر اجرائی انتخابات و چگونگی شرکت مردم دل بسته ايم؛ يا نه، نگاه اساسی خويش را معطوف به فلسفه و هدف انتخابات کرده ايم؟ آيا استدلال ما آن است که در شرايط کنونی بد را، بر بدتر ترجيح ميدهيم يا مثل آقای قوچانی، در دفاع از استبداد معقول، بازگشت هاشمی را بر تمايلات پاسداران نسل دوّم مهمتر دانسته و او را ارجح ميدانيم؟
بارها اتفاق افتاد که در زمان های مختلف و معينی، وقتی تمام نگاه ها را به نقطه ای خاص توجه داديم و يا دقيق تر، هنگاميکه اذهان عمومی پيرامون يک هدف سياسی کوتاه مدت متمرکز می گردند؛ به تجربه نيز ثابت شده اند که از کنار بسياری از پديده ها و رويدادهای مهم روزانه، بی تفاوت و به سادگی می گذريم. و تازه، اگر هم خيلی جدی باشيم می کوشيم تا از آن رويداد، بعنوان ابزار تبليغی مهم و کارساز، در خدمت به همان هدف سياسی کوتاه مدت بهره بگيريم. انگار نه انگار که ما در وقوع و پديداری رُخدادهای تلخ و شيرين نقش و سهمی داشتيم و زمينه شکل گيری و تحقق حوادث کوچک و بزرگ را، با همين دستانی که ظاهراً پاکيزه و بهداشتی بنظر می آيند، رقم زده ايم.
ترديد نبايد داشت که وضعيت کنونی جامعه، بمراتب پيچيده تر و غامض تر از نقدها و تصاويری است که گروهی زير عنوان تحليلی از سيمای اجتماعی ـ سياسی ايران ارائه ميدهند. خيلی ساده بنويسم که در بسياری موارد، نمی شود علت را از معلول جدا ساخت و آن پديده ای که تا ديروز از درون يک سری سياست های غلط و تنگ نظرانه سر برآورده اند، امروز به عاملی تعيين کننده و سرنوشت ساز تبديل شده اند. نمونه اش حادثه تأسفبار خوزستان است که چند روز پيش بطور ناگهانی و ظاهراً تحت تأثير شايعه ای شکل گرفتند و آن همه زيان های جبران ناپذيری را برجای نهاده اند.
در کشوری که همه مسائل کوچک و فرعی و معلول آن، همواره برجسته تر و چشم گيرتر از ديگر مسائل اصلی و اساسی جامعه اند و نقشی تعيين کننده و سرنوشت ساز دارند، بدين معناست که ما با جامعه ای کاملاً درهم ريخته و از درون پاشيده و در حال سقوط روبروايم. در چنين جامعه ای، انتخابات، سياست، قانون و غيره نه تنها در جهت تأمين حقوق شهروندان و گشايش بستری برای رسيدن به تفاهم عمومی، رفع کدورت های ملی و برداشتن سد ميان ملت ـ دولت بمنظور تثبيت موقعيت داخلی و ارتقا و کسب جايگاهی مهم در عرصه جهانی رقم نمی خورند؛ بلکه دولتمردان ما، از هر قماش و جناحی که می شناسيم، مُلک و ملت را به امان خدا رها ساخته اند.
در جامعه ای که بالايی ها تنها ساز خود می نوازند و پائينی ها آواز دلخواه خود را می خوانند، رئيس جمهور، چگونه می تواند رهبر ارکستر ملی باشد؟ آن هم رهبری که چوب رهبری آن در گرو ولی فقيه است و درمانده از اينکه ارکستر را براساس نت های شناخته شده و بين المللی رهبری کند يا براساس قرائت قرآن؟ اينها همه حقيقت اند و حقيقتی تلخ! انکار حقيقت و يا انداختن بار گناه به گردن ديگران، می تواند ساده ترين روش برای رهايی و يا در اصل، شناخته شده ترين شيوه ابراز درماندگی و خودفريبی باشد. عشق رسيدن به هدفی کوتاه مدت، آنچنان روز کورمان کرده که همه ما غافل از اين نکته ايم: اگر چه عاشق کور است اما، همسايه که بيدار است!

پنجشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۴

هرکسی در شيوه و در شأن خويش

(عرضه می کردن خويش و آن خويش)


در تقويم ايران، ۲۵ فروردين را به روز بزرگداشت محمد عطار نيشابوری [ملقب به فريدالدين] اختصاص دادند و نامگذاری کردند. پير نيشابور، از جمله بزرگان و مفاخر ادب و فرهنگ ايران زمين و يکی از سخن سرايان پارسی است. شناساندن بزرگان ادب به نسل جوان و شکافتن و بازنگری انديشه ها و نگاه های متفاوت آنان به جهان پيرامون خود؛ نه تنها بستر شکوفايی فرهنگی را در جامعه می گشايد، بلکه بسهم خود، راه ورود به جهان کنونی را نيز هموار می سازد.
از اين منظر، در پس چنين انتخابی، بانيان و برنامه ريزان بزرگداشت [بحثی که در بيست و پنج سال گذشته بارها و به انحای مختلف شاهدش بوده ايم] چه نيات و اهدافی را دنبال می کنند، نه مسئله من است و نه دامن زدن به اين قبيل بحث ها سودمند و آموزنده اند. عطار اگر پير است، پير ايران زمين و نمونه ای از انديشه و تلقی مردم اين ديار از زندگی و جهان طبيعت است. اگر معتقديم که هر يک از اين بزرگان [خواه مثبت و خواه منفی] فرهنگ سازان زمانه خود بوده اند، پس ناچاريم تا آن تلقی و تفکر را دوباره بشناسيم و شفاف سازيم و اين بحثی است مهم، الزامی و در صلاحيت اهل ادب. با وجود اين، شايد بی مناسبت نباشد تا به بهانه اين روز، به يکی ـ دو نکته از برداشت عمومی و انحرافی در جامعه اشاره کوتاهی داشته باشم:
نخست اينکه، درباره زندگی پير نيشابور، هنوز برداشتهای عاميانه و سطحی نقشی مسلط و برجسته دارند و چون زندگی ساير بزرگان ادب و فرهنگ، جدا از آميختگی با برخی افسانه ها، دوستدارانش ـ آگاهانه يا نا آگاهانه ـ در اثبات جوشش درونی او و گرايشش به تصوّف، زندگی عطار را با بعضی از اسناد جعلی پيوند زده اند. اگرچه برخی از بزرگان عصر ما [از جمله استادان بديع الزمان فروزانفر و عبدالحسين زرين کوب] فرازهايی از زندگی عطار را روشن و مستند ساختند اما، يک نکته مهم هنوز بی پاسخ مانده اند که جامعه ايرانی، چرا مايل نيست واقعيت ها را همانگونه که بودند و هستند، بپذيرد ؟
دوم اينکه درباره ابن سينا نيز مردم افسانه ها ساختند. اين افسانه ها ناشی از پيچيدگی کار و تبحری بودند که ابن سينا در عرصه پزشکی و طبابت از خود نشان ميداد و چون ذهن ساده، در هضم و فهم فعل او عاجز می ماند، به افسانه و تخيل پناه می برد. اما در مورد شيخ عطار، مسئله دقيقاً وارونه اند و شيخ به رغم تبحری که در فلسفه يافت و از آن درسها آموخت، در ترويج و اشاعه عام گرايی و دامن زدن به توهّم، آشکارا عليه فلسفه و فلاسفه به مخالفت برخاست و بجز فقه، تفسير و حديث، ديگر علوم را سبب خباثت می شمارد:

علم دين فقه است و تفسير وحديث ـ ـ ـ ـ ـ هرکه خواند غير اين گردد خبيث
شــرع فـرمـان پيمبر کـردن است ـ ـ ـ ـ ـ فلسفی را خاک برسر کردن است


در واقع او آگاه بود که با ترسيم چنين خط قرمزی، نه تنها مانع شکوفايی انديشه در بين مريدان خود خواهد گرديد، بلکه بستر مناسبی را برای گسترش خرافات و افسانه سازی ها در جامعه مهيّا خواهد ساخت:

ترک کردم اين همه تا سوختند ـ ـ ـ ـ ـ تا از آن ترکم کلاهی دوختند

اگرچه بعضی ها به دفاع از عطار برخاستند و آنرا تظاهری در برابر تعصب فقهای ماورالنهر و خراسان دانستند اما، مسئله مورد نظر من، وجود و حضور پيوسته چنين تفکری تا عصر حاضر است. خط قرمزهايی که نه تنها بعضی ها حاضر نيستند از آن گذر کنند بلکه، به سهم خود، سد راه ديگران خصوصاً نسل جوان می گردند.
بزرگداشت عطار نيشابوری شايد امروز مشوق و علتی برای کنکاش و بازگشت همه مان به عميق ترين لايه های درونی خويش و سنجشی برای تمايلات تک تک مان گردد تا سهم و نقش خويش را در نابسامانی کنونی و عقب ماندگی جامعه مان بهتر و دقيقتر ببينيم. شايد محرک مناسبی برای انديشيدن دوباره گروههايی گردد که همواره انديشه های عطار و تمامی معانی را که در ذهن او موج می زدند را مختص دوره کنونی و جامعه امروزی ميدانستند و براين عقيده پای می فشردند. اينکه در کدام صفيم و چگونه می انديشيم بجای خود، اما بهتر است که همه ما مثنوی «دلال خران» او را که انگار برای دوره حکومت جمهوری اسلامی سروده است، جدی بگيريم:

شنودم مـن کـه بـودست اوستادی ـ ـ ـ ـ ـ که خر گم کرده را آواز دادی
چو کرد اين کار سال شصت و هفتاد ـ ـ ـ ـ ـ پس هفتاد و شش در نزع افتاد
چـو عـزرائيلـش انـدر پـرده آمــد ـ ـ ـ ـ ـ مگر پنداشت خر گم کرده آمد
بجُست از جای، بودش روزنی پيش ـ ــ ـ ـ برون کرد از در روزن سر خويش
زبان بگشاد کای ياران کـه هستيد ـ ـ ـ ـ ـ خری با جُل که اينجا فرستيد
عـزيـزا هـر کـه دلال خـری راست ـ ـ ـ ـ ـ خری زيست و خری مرد و خری خاست


* ـ بجای عدد يک، عدد شش را در بيت دوم جايگزين ساختم تا دوم خرداد هم تداعی گردد.

دوشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۴

گـريـز از تمدن چـــرا؟

در پس جنجال و تفسيرهای آنچنانی که در يکی ـ دو روز گذشته مطبوعات کشور از جمله روزنامه شرق، درباره ديدار دو رئيس جمهور ايران و اسرائيل در حاشيه مراسم خاکسپاری پاپ جان پل دوم به راه انداخته اند؛ پرسش هايی پنهانند که پاسخ و بررسی آنها در شرايط کنونی، از جهاتی خاص حائز اهميت بسياری است:
آيا دولتمردان ايرانی و حواشی آن، اصلن مکان، کشور و ملتی را بنام اسرائيل در پهنه گيتی می شناسند؛ و يا اصلن ميدانند که چنين موجوديتی، صرف نظر از اراده و خواست ما، برای مردم جهان قابل شناسايی است؟
آيا آنها اين حقيقت را می پذيرند که تعدادی از کشورهای عربی که در جبهه اوّل جنگ با اسرائيل حضور داشتند، يا مهمتر، سازمان آزاديبخش فلسطين، بعد از نيم قرن جنگ و خونريزی، موجوديت اين دولت را پذيرفته و آنرا به رسميت شناخته اند؟
آيا حضور دولت ايران در زير سقف سازمان ملل متحد و قرار گرفتن در کنار اسرائيل، غير از آن است که ما غير مستقيم موجوديت سياسی دولت اسرائيل را شناسايی کرده ايم و به رسميت شناخته ايم؟
اين نمونه ها و ده ها پرسش خرد و کلان ديگر، در مجموع يک «واقعيت عقلانی» را در برابر چشمان ما می گيرند که نه جای نفی و انکار است و نه می توانيم آن موجوديت را در محاسبات سياسی و الزامی دخالت ندهيم و برای هميشه از آن گريزان باشيم و روی برگردانيم. چه وجود چنين دولتی را تحميلی و استعمار ساخته يا آن موجوديت را مخالف آرمانها و ايدئولوژی خود بدانيم و يا برعکس، در هر حال اين دولت، نماينده ملتی است که جدا از قدمت تاريخی، هم اکنون در جهان هستی و سياست ماديت و حضوری زنده و ملموسی دارد.
از اين منظر، سياست منطقی و خردگرايی آن است تا در برابر واقعيت های عقلانی ای که در بالا برشمرديم، از عقلانيت واقعی در مناسبات سياسی بهره ای بگيريم. يعنی اين واقعيت را در خدمت به صلح، انسانيت، همزيستی مسالمت آميز و نشان دادن چهره صلح جويانه ايرانيان مسلمان به مردم جهان، بکار گيريم و تقويت سازيم. ولی برخلاف انتظار، دولت و آنچه را که روزنامه های ايران نوشته اند، تنها می تواند يک معنا را در اذهان عمومی تداعی سازند که در چارچوب دولت اصلاح طلب و در نظام فکری پايبند به دموکراسی اسلامی نيز، عقل و واقعيت نمی توانند يکی شوند.
مصاحبه خاتمی در فرودگاه مهرآباد و انکار همه چيز، بدين مفهوم است که رئيس جمهور ايران با تفکيک بُعد آرمانی از بُعد واقعی و پس زدن واقعيت، بنحوی می خواسته به جهان پيشا مُدرن رجوع کند. اين گريز آشکار با هر نيت و انگيزه ای، در جهان سياست، معنايی جز گريز از تمدن را نمی رساند. انسانی که از تمدن گريزان است، چگونه می تواند گفتگوی تمدنها را سازمان دهد؟ وانگهی، خاتمی بعنوان يک شخصيت سياسی در آن مکان حضور يافته بود و کار سياستمدار متمدن و مُدرن، هموار ساختن، پيشرفتن و ابداع است. او در جهت رفع کُدورت ها و دشمنی ها و تحقق مناسبات دوستانه، کدام راه را هموار ساخته است؟
مطبوعات ايران، بجای آنکه اين موارد را برشمرند و بررسند، و بعنوان وجدان عمومی جامعه از رئيس جمهور بپرسند، که چه تفاوتی است ميان شما که داعيه گفتگوی تمدن ها را داريد با «اسماعيل هانيه» از رهبران حماس، که از تمدن و مبارزه مدنی گريزان است و با تاكيدی خاص می گويد: «اين جنبش تا زمانى كه اشغالگرى اسرائيل در اراضى فلسطين ادامه دارد به يك حزب سياسى تبديل نمى شود.»؛ نه تنها به جعل تاريخی روی آوردند، بلکه تحت تأثير شانتاژهای سياسی شبکه های تلويزيونی الجزيره و العربيه، عوامفريبانه نوشتند: اما اين بار غربى ها گويا براى سامان دادن به «خاورميانه بزرگ» خيلى عجله دارند چرا كه در بحرانى ترين مرحله روابط ايران و آمريكا به بعيد ترين مرحله تنش زدايى در ديپلماسى ايران يعنى مناسبات ايران و اسرائيل فكر مى كنند.

شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۴

راه قدس، از واتيکان می گذرد؟


صلح برشما باد! اين جمله ساده، زيبا، انسانی و پُر معنا را هنگامی که موشه کاتساو (Katsav) رئيس جمهور اسرائيل، دستهای خاتمی رئيس جمهور ايران را می فشرد، به جای «شالام» و «سلام» بر زبان آورد. عبارتی که برای اولين بار خاستگاه فرهنگی مشترکی را اساس برخورد در مناسبات و مراودات دو کشور قرار ميدهد و عملاً يک سنت باستانی، اما بسيار گرامی و ارزشمند را دوباره زنده می سازد که کوروش کبير، آزادی اديان و عقايد و همزيستی مسالمت آميز و صلح جويانه را، در بيست و پنج قرن پيش بنيان نهاده بود.
حوادث تاريخی، هرگز و به همان صورتی که پيش تر در کتابهای تاريخی ثبت شده اند، قابل تکرار نيستند. بسياری از علتها و شرايط های متشابه، در دوره های مختلف تاريخی، می توانند به نتايج نامتشابه و ديگری منجر گردند و از اين منظر، اگر مواضع صلح جويانه و دوستانه ای را که محمد رضا پهلوی نسبت به اسرائيل داشت، روزگاری خشم اعراب را برانگيخت و بستری را برای ترک تازيهای پان عربيسم عليه ايران مهيا ساخت؛ برخورد دوستانه ـ هر چند لحظه ای ـ دو رئيس جمهور ايران و اسرائيل، بعنوان ديداری ارزشمند و تاريخی، نتايج تازه ای را به دنبال خواهد داشت و از اين پس چون برگی زرّين برکتاب ديپلماسی شرقی افزوده می گردد و به سهم خود، سنت های ضد گفتمان، قبيله ای، ايده آليستی و يک بُعدی آسيايی را به زير ذرّه بين نقدهای عقلانی گرفته و به چالش می طلبد.
اگرچه آن دو رئيس جمهور ظاهراً به اجبار و براساس برنامه ای که ميزبان تدارک ديده بود در کنار همديگر قرار گرفتند؛ اما فراموش نکنيم که هر دو نفر با لبخند، آنگونه که شايسته يک انسان متمدن است، يکديگر را پذيرفتند. مادامی که چنين تمايلی از هر دو طرف ديده نمی شدند، صلح برشما باد! نيز بر زبان جاری نمی گرديد و بی ترديد، هر کُنشی، واکنش درخور و متناسب با خود را به دنبال دارد و پيام دوستی و صلح جويانه موشه کاتساو را، رئيس جمهور خاتمی تنها می توانست از طريق ابراز محبتی متقابل پاسخگو باشد.
ظاهراً ايرانيان دوست دارند تا از مضمون پاسخی را که خاتمی به موشه کاتساو داده است اطلاع داشته باشند. ولی مهمتر از محتوای سخن که معمولاً در چارچوب عرف بين المللی و ديپلماتيک طرح و بيان می گردند؛ شيوه و مضمون برخورد رئيس جمهور ايران قابل بررسی اند. بنا به باور من برخورد خاتمی، از دو جهت حائز اهميت سياسی است: نخست، رئيس جمهور ايران با تبسمی شيرين و استقبال از برخورد رئيس جمهور اسرائيل، نشان داد که انسان متمدنی است. او با چنين برخوردی که برای بسياری از ژورناليست های جهان غير منتظره بود و از راه دور او را زير نظر داشتند، بارديگر اعتبار و ارزش ايران و ايرانيان را در نزد جهانيان بالا برد. اگرچه در جهان ديپلماسی، اين قبيل رفتارها امريست ساده و پيش پا افتاده اما، فراموش نکنيم که جهان، خاتمی را به عنوان نماينده حکومتی سراپا ايدئولوژيک که خواهان نابودی دولت اسرائيل است، می شناخت. در عوض، او با رفتار خود نشان داد که نماينده و منتخب مردم ايران است و اکثريت ايرانيان، خواهان گفتگو و روابط حسنه با دولت اسرائيل هستند؛
دوم، رئيس جمهور خاتمی، در آخرين ماههای عمر دولت خويش، با بهره گيری از يک فرصت بدست آمده، ملت ايران را مخاطب قرار ميدهد که اگر نتوانستم پيام صلح شما ايرانيان را در دو دوره انتخابات رياست جمهوری درک کنم و تحقق بخشم، ناشی از يک پندار و برداشت غلطی بوده است. او اهل فلسفه است و واتيکان را نيز بدين منظور [اگرچه به بهانه خاکسپاری پاپ] برگزيد که مسيح، سهم و راه دين را از دولت جدا ساخته بود. حضور او در اين مکان و قرار گرفتن در کنار رئيس جمهور اسرائيل، می تواند حاوی پيام ارزشمندی باشد که از اين پس، برخلاف برنامه و استراتژی که امام تعيين کرده بود، راه قدس، از واتيکان می گذرد!
نکته آخر :
نوشته بالا در شرايطی به روز شدند که خاتمی پس از ورود به تهران در فرودگاه مهرآباد، گزارش خبرگزاری های جهان و سخنان رئيس جمهور اسرائيل را تکذيب کرد. وی در پاسخ خبرنگاران گفت: «اگر بنابود حرفهای اسرائيليها پذيرفته شود، خيلی چيزها بايد پذيرفته می شد و خيلی نسبتها دادند». البته اين اولين بار نيست که رئيس جمهور ايران چهره سياسی متناقضی را از خود ارائه می دهد؛ اما معلوم نيست که چرا دراين ميان رئيس جمهور اسرائيل را گناه کار و دروغگو خطاب داده اند؟

پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۴

فراتر از انتخابات رياست جمهوری

هرچه به روز تعيين شده انتخابات رياست جمهوری نزديک می شويم، به همان نسبت درگيريهای درونی طيف های مختلف جناح راست حکومتی شدت بيشتری می گيرند و توافق برسر کانديدای «صالح»، مشکل تر می گردد. از طرف ديگر، گروههای مختلفی از مردم، بروز اختلاف ها را در بالا نوعی تظاهر و سياست انتخاباتی در جهت جذب بيشتر مردم به پای صندوق های آرا ميدانند و به آن مشکوک اند.
ظاهر امور هم نشان ميدهند که معيار سنجش رابطه نامزدها با اصل صلاحيت، بهيچوجه ايدئولوژی و مقوله نامفهوم «وفاداری به اسلام و رهبری» نيستند. چرا که هر يک از نامزدها به فراخور توان و موقعيت خود، در استحکام بخشی نظام ولايت مطلقه، نقش مهمی داشتند و خدمات شايانی را انجام داده اند. هيچيک از آنان، بجز يکسری کلی گويی های تخيلی، برنامه مشخص و مدونی را تاکنون ارائه نداده اند و از اين زاويه نيز نمی شود موضوع اختلاف را در چارچوب اهداف برنامه ای روشن و از همديگر تفکيک ساخت. از نظر وزن مخصوص، فشار خون، شماره کفش و در يک کلام وجهه ملی و بين المللی، نامزدهای جناح راست در موقعيتی نيستند که جامعه را سامان و نظام سياسی را از بحران کنونی رهايی دهند. پس علت و موضوع اصلی و اساسی اختلاف در کجاست و چرا طيف ها و جناح ها حاضرند تا مرز بی آبرو کردن نظام سياسی گام بردارند اما، بهيچوجه حاضر نيستند تا با انتخاب راهی عقلانی، به حداقل توافق سياسی مطلوبی دست يافته و از مخمصه کنونی رهايی يابند؟
توافق سياسی، مبتنی بر يک سری قراردادهای دو جانبه يا چند جانبه است که در هر شرايطی، تعهد پذيری و وفاداری طرفين قرار داد را طلب می کند. بديهی است که عدم توافق طيف های مختلف حکومتی حول برنامه و استراتژی واحد، نشانه ی عدم اعتماد است و هر يک از طيف ها، نسبت به ديگری مشکوک و با تأکيد و استناد به کارنامه سياسی طيف مقابل، آنان را تعهد ناپذير معرفی می کنند. از طرف ديگر، زمان برای حل اختلاف محدود است و در اين فرصت باقی مانده احتمال اينکه بتوان اعتماد طيف ها را حول کانديدای مشخص و آن هم از ميان نامزدهای کنونی جلب کرد، بعيد بنظر می آيد.

دوستداران نظام سياسی حاکم بر ايران، معتقدند که جمهوری اسلامی مثل گذشته، و با توجه به اندوخته های انتخابات پيشين، به آسانی قادر است بحران کنونی را پشت سر بگذارند. شکی نيست که مسئولين و سياستگذاران نظام سياسی، در آخرين لحظات و متناسب با واکنش عمومی، مکانيسم مشخصی را انتخاب می کنند. اما پرسش مهم آن است که بعد از انتخابات، آن نگاه و سياستی که موجب بروز چنين اختلافی عميق در بين طيف ها و جناح های مختلف حکومتی شده اند آيا يک شبه فروکش خواهند کرد يا سطح و عمق اختلاف و بحران، بيش از پيش گسترش خواهند يافت؟
نگاه جناح های مختلف حکومتی خصوصاً طيف های وابسته به راست، نگاهی است منفعت طلبانه که اختلاف آنها، نه برسر حفظ و دفاع از منافع ملی و امنيت عمومی، بلکه در جهت تاراج ثروت های عمومی و کسب غنائم بيشتر است. اين نگاه، در اداره امور منجر به دسته بندی ها و سياستی گرديد که از يک سو ما دربالا، نه با احزاب و جناح های مختلف سياسی، بلکه با تعدادی قبايل سياسی روبرو هستيم که هريک از آن قبايل، در راستای کسب انحصار قدرت، می خواهد دايره خودی ها [بهره مندان از غنايم] و حاشيه امنيتی [رانت خواران] آنان را محدود سازد.
سيمای سياسی و اجتماعی پيش از نهمين انتخابات رياست جمهوری بيانگر شرايط اسفباری است که هم در بين بالايی ها و هم در بين پائينی ها، ما با نيروهای کاملاً گسيخته، پراکنده و در عين حال بشدت مخالف با همديگر روبروايم. در چنين شرايطی، يک جامعه نابسامان را چگونه می توان به سامان رساند؟

سه‌شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۴

تو منگر که بينا دل افسون کند!

چند روزی است که خبر فرو ريختن سقف ها و ديوارهای منزل کمال الملک و ‪گسترش روز افزون خرابی ها که هم اکنون ۸۰درصد باغ نشاط در روستای تقی آباد نيشابور را در برگرفته اند؛ بسان زهری کُشنده و هويت سوز، همۀ تار و پود وجودم را يکباره به آتش کشيده اند و تلخ ساخته اند. و اکنون، اگرچه با تلخی، اما از سر درد و با پوزش از همه فرهيختگان، ناچارم که بگويم «من» ايرانی را در برابر چشمان شما ادبا، هنرمندان و فرهنگيانی که تعمداً خود را بخواب زده ايد؛ دارند به مسلخ بی هويتی می برند و قربانی می کنند.
بپرهيزی از وی نباشد شگفت
مـرا از خـود انـدازه بايـد گـرفت

ايرانيانی که عمارت باغ نشاط را ديده اند، حتماً به اين حقيقت نيز واقفند که ارزش هنری و تاريخی سقف ها و ديوارهای عمارت، حاصل چندين سال کار طاقت فرسا و شبانه و روزی کمال الملک بود و اين زحمات هنری هم اکنون نه تنها يک شبه برباد فنا رفتند و ويرانه شدند، بلکه به دليل عدم وجود مستندات و کپی برداری معتبر، امکان ترميم آن نقش ها و نقاشی ها بهيچوجه مقدور و ممکن نيست.
بحث تنها برسر عمارت باغ نشاط نيست. هم اکنون ده ها بنای تاريخی در اقصی نقاط کشور و از جمله نقوش و حکاکی های ديواره «تنگه واشی» واقع در پنج کيلومتری فيروزکوه، که روزگاری منطقه شکارگاه شاهان قاجار بود، در حال نابودی و خرابی هستند. در دو ـ سه سالی که گذشت، نمودار روند تخريب بناهای تاريخی در سراسر ايران، همچنان رو به بالاست. نه کسی دل می سوزاند و نه دست همتی از آستين برای مرمت و نگهداری آنها بيرون می آيد. اگرچه دولتمردان ايرانی اهمال کاری ها و بی تفاوتی های خود را زير عنوان مسخرۀ نارسايی بودجه و اعتبار توجيه می کنند، ولی نمونه های بسياری را هم می توان مثال آورد که تبانی امامان جمعه يا شهرداری ها با مالکان [مثل تخريب خانه ايرج ميرزا]، و بساز و بفروش های گردن کلفت حکومتی [ساختمان سازی در کنار کاخ سعدآباد و برج سازی در ميدان نقش جهان اصفهان] نشانه هايی از تخريب عمدی و آگاهانه است.
تازه، همه اين حوادث در زمان دولت اصلاح طلبی رُخ ميدهند که از هرجهت خود را شاخص ترين و با فرهنگ ترين [و درعين حال پُرمدعاترين] دولت، در بين دولتهای پيش از خود می بيند و ميداند. هشت سال تعيين بودجه کشور و تخصيص اعتبار برای نهادهای مختلف، زير نظر و مسئوليت دولت خاتمی تنظيم شده اند. اگر يک سوم از آن بودجه ويژه و کلانی را که برای ساخت و مرمت مساجد در نظر گرفته بودند [خاتمی تنها دولت مسجد سازی است که رکورد تازه ای را در منطقه خاورميانه و جهان برجای گذاشت] برای مرمت آثار تاريخی و فرهنگی اختصاص می دادند، طبيعی است که بخشی از آن بناها، به همت ميراث فرهنگی هنوز برسرِ پا بودند و ويرانه نمی شدند.
وقتی هويت اسلامی، مهمتر و مقدم بر هويت ملی و تاريخی قرار گرفته و ارجحيت می دهند، بديهی است که خاتمی، جدا از تفاوت های ظاهری، در نهايت به همان راهی خواهد رفت که پيش از او، ديگر هم سلکانش رفته اند و از اين منظر، بی تفاوتی و اهمال کاری آقای خاتمی در برابر احتمال فرو ريختن «برج آزادی»، از جهاتی مختلف، هم در نوع نگاه و هم مضمون عمل، همان معنايی را در اذهان عمومی تداعی خواهند کرد که حرکات جنون آميز آيت الله خلخالی در ابتدای انقلاب. آيا دولت خاتمی نمی داند که برج آزادی نشانه و سنبل ايران امروز است و همه تلويزيون های جهان، همانگونه که ديشب هم در هنگام پخش اخبار سفر رئيس جمهور ايران به کشورهای اتريش و فرانسه، اسلايد آن را در برابر چشمان بينندگان خود گرفته و به نمايش گذاشتند؟ آيا رئيس جمهور نمی داند که قرار گرفتن برج آزادی در کنار برج ايفل، بمفهوم قرار گرفتن پرچم ايران در کنار پرچم فرانسه است؟ و يا بعبارتی ديگر، قرار گرفتن ملت ايران در کنار ملت فرانسه است؟ پاسخ چه مثبت و چه منفی، در هر دو حال نتيجه يکی است:
ز ايـران و از تـرک و از تازيـان
نـژادی پـديـد آيـد انـدر ميـان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود

سخن ها به کردار بازی بـود