صلح برشما باد! اين جمله ساده، زيبا، انسانی و پُر معنا را هنگامی که موشه کاتساو (Katsav) رئيس جمهور اسرائيل، دستهای خاتمی رئيس جمهور ايران را می فشرد، به جای «شالام» و «سلام» بر زبان آورد. عبارتی که برای اولين بار خاستگاه فرهنگی مشترکی را اساس برخورد در مناسبات و مراودات دو کشور قرار ميدهد و عملاً يک سنت باستانی، اما بسيار گرامی و ارزشمند را دوباره زنده می سازد که کوروش کبير، آزادی اديان و عقايد و همزيستی مسالمت آميز و صلح جويانه را، در بيست و پنج قرن پيش بنيان نهاده بود.
حوادث تاريخی، هرگز و به همان صورتی که پيش تر در کتابهای تاريخی ثبت شده اند، قابل تکرار نيستند. بسياری از علتها و شرايط های متشابه، در دوره های مختلف تاريخی، می توانند به نتايج نامتشابه و ديگری منجر گردند و از اين منظر، اگر مواضع صلح جويانه و دوستانه ای را که محمد رضا پهلوی نسبت به اسرائيل داشت، روزگاری خشم اعراب را برانگيخت و بستری را برای ترک تازيهای پان عربيسم عليه ايران مهيا ساخت؛ برخورد دوستانه ـ هر چند لحظه ای ـ دو رئيس جمهور ايران و اسرائيل، بعنوان ديداری ارزشمند و تاريخی، نتايج تازه ای را به دنبال خواهد داشت و از اين پس چون برگی زرّين برکتاب ديپلماسی شرقی افزوده می گردد و به سهم خود، سنت های ضد گفتمان، قبيله ای، ايده آليستی و يک بُعدی آسيايی را به زير ذرّه بين نقدهای عقلانی گرفته و به چالش می طلبد.
اگرچه آن دو رئيس جمهور ظاهراً به اجبار و براساس برنامه ای که ميزبان تدارک ديده بود در کنار همديگر قرار گرفتند؛ اما فراموش نکنيم که هر دو نفر با لبخند، آنگونه که شايسته يک انسان متمدن است، يکديگر را پذيرفتند. مادامی که چنين تمايلی از هر دو طرف ديده نمی شدند، صلح برشما باد! نيز بر زبان جاری نمی گرديد و بی ترديد، هر کُنشی، واکنش درخور و متناسب با خود را به دنبال دارد و پيام دوستی و صلح جويانه موشه کاتساو را، رئيس جمهور خاتمی تنها می توانست از طريق ابراز محبتی متقابل پاسخگو باشد.
ظاهراً ايرانيان دوست دارند تا از مضمون پاسخی را که خاتمی به موشه کاتساو داده است اطلاع داشته باشند. ولی مهمتر از محتوای سخن که معمولاً در چارچوب عرف بين المللی و ديپلماتيک طرح و بيان می گردند؛ شيوه و مضمون برخورد رئيس جمهور ايران قابل بررسی اند. بنا به باور من برخورد خاتمی، از دو جهت حائز اهميت سياسی است: نخست، رئيس جمهور ايران با تبسمی شيرين و استقبال از برخورد رئيس جمهور اسرائيل، نشان داد که انسان متمدنی است. او با چنين برخوردی که برای بسياری از ژورناليست های جهان غير منتظره بود و از راه دور او را زير نظر داشتند، بارديگر اعتبار و ارزش ايران و ايرانيان را در نزد جهانيان بالا برد. اگرچه در جهان ديپلماسی، اين قبيل رفتارها امريست ساده و پيش پا افتاده اما، فراموش نکنيم که جهان، خاتمی را به عنوان نماينده حکومتی سراپا ايدئولوژيک که خواهان نابودی دولت اسرائيل است، می شناخت. در عوض، او با رفتار خود نشان داد که نماينده و منتخب مردم ايران است و اکثريت ايرانيان، خواهان گفتگو و روابط حسنه با دولت اسرائيل هستند؛
دوم، رئيس جمهور خاتمی، در آخرين ماههای عمر دولت خويش، با بهره گيری از يک فرصت بدست آمده، ملت ايران را مخاطب قرار ميدهد که اگر نتوانستم پيام صلح شما ايرانيان را در دو دوره انتخابات رياست جمهوری درک کنم و تحقق بخشم، ناشی از يک پندار و برداشت غلطی بوده است. او اهل فلسفه است و واتيکان را نيز بدين منظور [اگرچه به بهانه خاکسپاری پاپ] برگزيد که مسيح، سهم و راه دين را از دولت جدا ساخته بود. حضور او در اين مکان و قرار گرفتن در کنار رئيس جمهور اسرائيل، می تواند حاوی پيام ارزشمندی باشد که از اين پس، برخلاف برنامه و استراتژی که امام تعيين کرده بود، راه قدس، از واتيکان می گذرد!
نکته آخر :
نوشته بالا در شرايطی به روز شدند که خاتمی پس از ورود به تهران در فرودگاه مهرآباد، گزارش خبرگزاری های جهان و سخنان رئيس جمهور اسرائيل را تکذيب کرد. وی در پاسخ خبرنگاران گفت: «اگر بنابود حرفهای اسرائيليها پذيرفته شود، خيلی چيزها بايد پذيرفته می شد و خيلی نسبتها دادند». البته اين اولين بار نيست که رئيس جمهور ايران چهره سياسی متناقضی را از خود ارائه می دهد؛ اما معلوم نيست که چرا دراين ميان رئيس جمهور اسرائيل را گناه کار و دروغگو خطاب داده اند؟