جونيچيرو کويزومی نخست وزير ژاپن، در سخنانی در اجلاس رهبران کشورهای آسيا - آفريقا که در جاکارتا، پايتخت اندونزی، برگزار شد از رنجی که نظاميان ژاپنی بر مردم مناطق اشغالی در آسيا تحميل کردند پوزش خواست و گفت که اين کشور با روحيه ای حاکی از فروتنی با واقعيات تاريخی روبرو می شود. [ نقل از سايت بی بی سی ]
روزی که ويلی برانت (صدراعظم فقيد آلمان) در خاک لهستان، و در هنگامه اجرای مراسم نثار تاج گل برپای مجسمه سرباز گمنام، ناگهان زانو زد و از مردم آن کشور بخاطر جنايات آلمان نازی پوزش خواست؛ هرگز براين باور نبود که رفتارش، تن بسياری از دولتمردان، سياستمداران و رهبران مذهبی آسيايی را خواهد لرزاند. او فرهنگ بيسابقه ای را بنمايش نهاد که اگر فراگير می شدند، نه تنها سيمای سياسی، اجتماعی و مذهبی قاره ای را که از نظر تاريخی همواره خود را محق و مظلوم و در نتيجه افعال خود را توجيه پذير می دانستند محتملاً دگرگون ميکرد، چه بسا، تأثير چنين رفتاری ممکن بود آسيا را به کل زير و رو کند و اصالت خدای گونه و حق گويانه اش را برای هميشه خدشه دار سازد.
قاره ای که بيگانه با فرهنگ انتقاد پذيری است و مسئولينش، پاسخگويی را کسر شأن خود می دانند، سخنان کويزومی نخست وزير ژاپن را بايد به نوعی تابو شکنی بدانيم. تابويی که هريک از ما در شکل گيری و در تقديسش نقش و سهم داشته ايم. بديهی است که مسئوليت پذيرش قتل و عام های دهه سی و چهل در چين، بر گُرده ژاپنی ها است و کسی آن را انکار و فراموش نمی کند. اما يک پرسش مهم تاريخی، تا اين لحظه بی پاسخ مانده اند که ما آسيايی ها، مسئوليت و نقش مشوقانه خود را در اين کشتار برعهده می گيريم؟ آيا می پذيريم که اگر در دهه اوّل قرن گذشته، برای ژاپنی ها هورا نمی کشيديم و از آنان حمايت نمی کرديم، اين احتمال هم وجود داشت که بعدها، چنين قتل و عامی صورت نگيرند؟
صد سال پيش، وقتی ژاپنی ها از مرز روسيه گذشتند و دولت تزار را شکست دادند، تنها ژاپنی ها نبودند که از آن پيروزی سرمست شدند و شادی می کردند، بلکه چينی ها، هندی ها، عربها، ترکها و ايرانی ها، خود را در اين پيروزی سهيم می دانستند و همراه با آنان هلهله و پايکوبی می کردند. صلح جو ترين مرد آسيايی، جواهر لعل نهرو، آشکارا چشمان خويش را در برابر رفتار جنايتکارانه ژاپنی ها بست و به دخترش ايندرا گاندی نوشت که ژاپن، غرور جريحه دار شده مان را به ما بازگرداند و سرپا نگهداشت. حتی چند سال بعد، هنگاميکه شعله های آتش جنگ جهانی اوّل زبانه می کشيدند و خشک و تر را يکجا می سوزاندند؛ ما هنوز لذت آن پيروزی را به زير دندان هايمان داشتيم و در حمايت از دولت برادر و مسلمان عثمانی، آوارگی و کشتار ارامنه را ناچيز و بی مقدار دانستيم و به راحتی، از کنارش گذشتيم.
آنچه که در آسيا اتفاق افتاد و آنگونه که آسيايی ها برداشت و واگويی می کنند، داستان دراز دامنی است اما، امروز، همه ما مجبوريم با روحيه ای حاکی از فروتنی با واقعيت های تاريخی روبرو گرديم. کويزومی نيز مثل تو و من، سراپا غرق در غرور ملی است و در کشوری زندگی می کند که ناسيوناليست های دو آتشه اش، بقدری قدرتمند و صاحب نفوذند که به آسانی می توانند تاريخ را جعل کرده و وارونه بنويسند. با وجود اين، نخست وزير ژاپن با رفتار خود نشان داد که منزلت، شأن و کرامت انسانی در نزد او، بمراتب مهمتر از غرور جريحه دار شده ملی است. وانگهی، او در اجلاسی اين سخنان را بر زبان آورد و پوزش طلبيد، که اعضايش، چندين دهه به مفهوم واقعی «غيرمتعهد» بوده اند. در واقع کويزومی می خواست بگويد که عصر غير متعهد بودن بسر آمده و همه ما، در برابر جنايات تاريخی مسئوليم و اگر امروز مسئوليت نپذيريم و عليه فرهنگ ملی گرايی، قوم گرايی، نژادگرايی و کيش گرايی بپا نخيزيم، روشنايی و درخشش های فردا را هم نخواهيم ديد.
روزی که ويلی برانت (صدراعظم فقيد آلمان) در خاک لهستان، و در هنگامه اجرای مراسم نثار تاج گل برپای مجسمه سرباز گمنام، ناگهان زانو زد و از مردم آن کشور بخاطر جنايات آلمان نازی پوزش خواست؛ هرگز براين باور نبود که رفتارش، تن بسياری از دولتمردان، سياستمداران و رهبران مذهبی آسيايی را خواهد لرزاند. او فرهنگ بيسابقه ای را بنمايش نهاد که اگر فراگير می شدند، نه تنها سيمای سياسی، اجتماعی و مذهبی قاره ای را که از نظر تاريخی همواره خود را محق و مظلوم و در نتيجه افعال خود را توجيه پذير می دانستند محتملاً دگرگون ميکرد، چه بسا، تأثير چنين رفتاری ممکن بود آسيا را به کل زير و رو کند و اصالت خدای گونه و حق گويانه اش را برای هميشه خدشه دار سازد.
قاره ای که بيگانه با فرهنگ انتقاد پذيری است و مسئولينش، پاسخگويی را کسر شأن خود می دانند، سخنان کويزومی نخست وزير ژاپن را بايد به نوعی تابو شکنی بدانيم. تابويی که هريک از ما در شکل گيری و در تقديسش نقش و سهم داشته ايم. بديهی است که مسئوليت پذيرش قتل و عام های دهه سی و چهل در چين، بر گُرده ژاپنی ها است و کسی آن را انکار و فراموش نمی کند. اما يک پرسش مهم تاريخی، تا اين لحظه بی پاسخ مانده اند که ما آسيايی ها، مسئوليت و نقش مشوقانه خود را در اين کشتار برعهده می گيريم؟ آيا می پذيريم که اگر در دهه اوّل قرن گذشته، برای ژاپنی ها هورا نمی کشيديم و از آنان حمايت نمی کرديم، اين احتمال هم وجود داشت که بعدها، چنين قتل و عامی صورت نگيرند؟
صد سال پيش، وقتی ژاپنی ها از مرز روسيه گذشتند و دولت تزار را شکست دادند، تنها ژاپنی ها نبودند که از آن پيروزی سرمست شدند و شادی می کردند، بلکه چينی ها، هندی ها، عربها، ترکها و ايرانی ها، خود را در اين پيروزی سهيم می دانستند و همراه با آنان هلهله و پايکوبی می کردند. صلح جو ترين مرد آسيايی، جواهر لعل نهرو، آشکارا چشمان خويش را در برابر رفتار جنايتکارانه ژاپنی ها بست و به دخترش ايندرا گاندی نوشت که ژاپن، غرور جريحه دار شده مان را به ما بازگرداند و سرپا نگهداشت. حتی چند سال بعد، هنگاميکه شعله های آتش جنگ جهانی اوّل زبانه می کشيدند و خشک و تر را يکجا می سوزاندند؛ ما هنوز لذت آن پيروزی را به زير دندان هايمان داشتيم و در حمايت از دولت برادر و مسلمان عثمانی، آوارگی و کشتار ارامنه را ناچيز و بی مقدار دانستيم و به راحتی، از کنارش گذشتيم.
آنچه که در آسيا اتفاق افتاد و آنگونه که آسيايی ها برداشت و واگويی می کنند، داستان دراز دامنی است اما، امروز، همه ما مجبوريم با روحيه ای حاکی از فروتنی با واقعيت های تاريخی روبرو گرديم. کويزومی نيز مثل تو و من، سراپا غرق در غرور ملی است و در کشوری زندگی می کند که ناسيوناليست های دو آتشه اش، بقدری قدرتمند و صاحب نفوذند که به آسانی می توانند تاريخ را جعل کرده و وارونه بنويسند. با وجود اين، نخست وزير ژاپن با رفتار خود نشان داد که منزلت، شأن و کرامت انسانی در نزد او، بمراتب مهمتر از غرور جريحه دار شده ملی است. وانگهی، او در اجلاسی اين سخنان را بر زبان آورد و پوزش طلبيد، که اعضايش، چندين دهه به مفهوم واقعی «غيرمتعهد» بوده اند. در واقع کويزومی می خواست بگويد که عصر غير متعهد بودن بسر آمده و همه ما، در برابر جنايات تاريخی مسئوليم و اگر امروز مسئوليت نپذيريم و عليه فرهنگ ملی گرايی، قوم گرايی، نژادگرايی و کيش گرايی بپا نخيزيم، روشنايی و درخشش های فردا را هم نخواهيم ديد.