هم اکنون نگاه عمومی، حرف و حديث هايی را که درباره نهمين انتخابات رياست جمهوری گفته می شوند، بطور مشخص و جانب دارانه دنبال می کنند. من و تو نيز که جزئی از آن نگاه عمومی هستيم، در اين زمينه و درباره آينده جامعه مان چگونه می انديشيم؟ آيا به ظاهر اجرائی انتخابات و چگونگی شرکت مردم دل بسته ايم؛ يا نه، نگاه اساسی خويش را معطوف به فلسفه و هدف انتخابات کرده ايم؟ آيا استدلال ما آن است که در شرايط کنونی بد را، بر بدتر ترجيح ميدهيم يا مثل آقای قوچانی، در دفاع از استبداد معقول، بازگشت هاشمی را بر تمايلات پاسداران نسل دوّم مهمتر دانسته و او را ارجح ميدانيم؟
بارها اتفاق افتاد که در زمان های مختلف و معينی، وقتی تمام نگاه ها را به نقطه ای خاص توجه داديم و يا دقيق تر، هنگاميکه اذهان عمومی پيرامون يک هدف سياسی کوتاه مدت متمرکز می گردند؛ به تجربه نيز ثابت شده اند که از کنار بسياری از پديده ها و رويدادهای مهم روزانه، بی تفاوت و به سادگی می گذريم. و تازه، اگر هم خيلی جدی باشيم می کوشيم تا از آن رويداد، بعنوان ابزار تبليغی مهم و کارساز، در خدمت به همان هدف سياسی کوتاه مدت بهره بگيريم. انگار نه انگار که ما در وقوع و پديداری رُخدادهای تلخ و شيرين نقش و سهمی داشتيم و زمينه شکل گيری و تحقق حوادث کوچک و بزرگ را، با همين دستانی که ظاهراً پاکيزه و بهداشتی بنظر می آيند، رقم زده ايم.
ترديد نبايد داشت که وضعيت کنونی جامعه، بمراتب پيچيده تر و غامض تر از نقدها و تصاويری است که گروهی زير عنوان تحليلی از سيمای اجتماعی ـ سياسی ايران ارائه ميدهند. خيلی ساده بنويسم که در بسياری موارد، نمی شود علت را از معلول جدا ساخت و آن پديده ای که تا ديروز از درون يک سری سياست های غلط و تنگ نظرانه سر برآورده اند، امروز به عاملی تعيين کننده و سرنوشت ساز تبديل شده اند. نمونه اش حادثه تأسفبار خوزستان است که چند روز پيش بطور ناگهانی و ظاهراً تحت تأثير شايعه ای شکل گرفتند و آن همه زيان های جبران ناپذيری را برجای نهاده اند.
در کشوری که همه مسائل کوچک و فرعی و معلول آن، همواره برجسته تر و چشم گيرتر از ديگر مسائل اصلی و اساسی جامعه اند و نقشی تعيين کننده و سرنوشت ساز دارند، بدين معناست که ما با جامعه ای کاملاً درهم ريخته و از درون پاشيده و در حال سقوط روبروايم. در چنين جامعه ای، انتخابات، سياست، قانون و غيره نه تنها در جهت تأمين حقوق شهروندان و گشايش بستری برای رسيدن به تفاهم عمومی، رفع کدورت های ملی و برداشتن سد ميان ملت ـ دولت بمنظور تثبيت موقعيت داخلی و ارتقا و کسب جايگاهی مهم در عرصه جهانی رقم نمی خورند؛ بلکه دولتمردان ما، از هر قماش و جناحی که می شناسيم، مُلک و ملت را به امان خدا رها ساخته اند.
در جامعه ای که بالايی ها تنها ساز خود می نوازند و پائينی ها آواز دلخواه خود را می خوانند، رئيس جمهور، چگونه می تواند رهبر ارکستر ملی باشد؟ آن هم رهبری که چوب رهبری آن در گرو ولی فقيه است و درمانده از اينکه ارکستر را براساس نت های شناخته شده و بين المللی رهبری کند يا براساس قرائت قرآن؟ اينها همه حقيقت اند و حقيقتی تلخ! انکار حقيقت و يا انداختن بار گناه به گردن ديگران، می تواند ساده ترين روش برای رهايی و يا در اصل، شناخته شده ترين شيوه ابراز درماندگی و خودفريبی باشد. عشق رسيدن به هدفی کوتاه مدت، آنچنان روز کورمان کرده که همه ما غافل از اين نکته ايم: اگر چه عاشق کور است اما، همسايه که بيدار است!
بارها اتفاق افتاد که در زمان های مختلف و معينی، وقتی تمام نگاه ها را به نقطه ای خاص توجه داديم و يا دقيق تر، هنگاميکه اذهان عمومی پيرامون يک هدف سياسی کوتاه مدت متمرکز می گردند؛ به تجربه نيز ثابت شده اند که از کنار بسياری از پديده ها و رويدادهای مهم روزانه، بی تفاوت و به سادگی می گذريم. و تازه، اگر هم خيلی جدی باشيم می کوشيم تا از آن رويداد، بعنوان ابزار تبليغی مهم و کارساز، در خدمت به همان هدف سياسی کوتاه مدت بهره بگيريم. انگار نه انگار که ما در وقوع و پديداری رُخدادهای تلخ و شيرين نقش و سهمی داشتيم و زمينه شکل گيری و تحقق حوادث کوچک و بزرگ را، با همين دستانی که ظاهراً پاکيزه و بهداشتی بنظر می آيند، رقم زده ايم.
ترديد نبايد داشت که وضعيت کنونی جامعه، بمراتب پيچيده تر و غامض تر از نقدها و تصاويری است که گروهی زير عنوان تحليلی از سيمای اجتماعی ـ سياسی ايران ارائه ميدهند. خيلی ساده بنويسم که در بسياری موارد، نمی شود علت را از معلول جدا ساخت و آن پديده ای که تا ديروز از درون يک سری سياست های غلط و تنگ نظرانه سر برآورده اند، امروز به عاملی تعيين کننده و سرنوشت ساز تبديل شده اند. نمونه اش حادثه تأسفبار خوزستان است که چند روز پيش بطور ناگهانی و ظاهراً تحت تأثير شايعه ای شکل گرفتند و آن همه زيان های جبران ناپذيری را برجای نهاده اند.
در کشوری که همه مسائل کوچک و فرعی و معلول آن، همواره برجسته تر و چشم گيرتر از ديگر مسائل اصلی و اساسی جامعه اند و نقشی تعيين کننده و سرنوشت ساز دارند، بدين معناست که ما با جامعه ای کاملاً درهم ريخته و از درون پاشيده و در حال سقوط روبروايم. در چنين جامعه ای، انتخابات، سياست، قانون و غيره نه تنها در جهت تأمين حقوق شهروندان و گشايش بستری برای رسيدن به تفاهم عمومی، رفع کدورت های ملی و برداشتن سد ميان ملت ـ دولت بمنظور تثبيت موقعيت داخلی و ارتقا و کسب جايگاهی مهم در عرصه جهانی رقم نمی خورند؛ بلکه دولتمردان ما، از هر قماش و جناحی که می شناسيم، مُلک و ملت را به امان خدا رها ساخته اند.
در جامعه ای که بالايی ها تنها ساز خود می نوازند و پائينی ها آواز دلخواه خود را می خوانند، رئيس جمهور، چگونه می تواند رهبر ارکستر ملی باشد؟ آن هم رهبری که چوب رهبری آن در گرو ولی فقيه است و درمانده از اينکه ارکستر را براساس نت های شناخته شده و بين المللی رهبری کند يا براساس قرائت قرآن؟ اينها همه حقيقت اند و حقيقتی تلخ! انکار حقيقت و يا انداختن بار گناه به گردن ديگران، می تواند ساده ترين روش برای رهايی و يا در اصل، شناخته شده ترين شيوه ابراز درماندگی و خودفريبی باشد. عشق رسيدن به هدفی کوتاه مدت، آنچنان روز کورمان کرده که همه ما غافل از اين نکته ايم: اگر چه عاشق کور است اما، همسايه که بيدار است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر