چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۳

برخی نکات غير قابل محاسبه (2)

دنيا بر سر توليد سلاح های هسته ای مسئله دار است اما، ولـی فقيه
فتوای حرام بودن استفاده از سلاح های اتمی در جنگها را صادر می کند.
جهان در انتظار آن است تا حکومت ايـران سياستی روشن، عقـلايـی و
قابل اعتمادی را ارائه دهد، در عوض مسئولين ما به شگردهای مذهبی
متوسل می شوند و آيـه 60 سوريه انفال را با زبانی ديگر و بانامی ديگر،
روز آمد می کنند.


چهارم اينکه ساختار سياسی و حقوقی جمهوری اسلامی ايران بگونه ايست که نمی شود به قول و قرارهای مسئولين حکومتی اعتماد کرد. همه راه ها به رهبری ختم می شوند اما، رهبری در ظاهر هيچ مسئوليتی را نمی پذيرد و پای هيچ سندی امضاء نمی گذارد. به خواست رهبری و برخلاف قانون، هم مسئوليت حل بحران هسته ای به شورای امنيت ملی واگذار می گردد و هم از ميان دو عضو برابر حقوق درون شورا، حسن روحانی بجای خرازی، در مباحثات و مذاکرات ديپلماتيک شرکت می کند. مطابق اصل يکصد و هفتاد و ششم قانون اساسی، کليه تصميمات شورای امنيت ملی از جمله پذيرش پروتکل الحاقی، پس از تأييد مقام رهبری قابل اجراست ولی در ظاهر، رئيس جمهور بی خبر از دنيا و فاقد قدرت اجرايی، مجبور است زير آن قرار داد امضاء نهد. اکنون طرح دو فوريتی نود و سه تن از نمايندگان مجلس مبنی بر توقف اجرای پروتکل، در چارچوب همان قانون مورد نظر آنان، نه روشن است و نه بهيچوجه قابل فهم، که آيا اين حرکت اقدامی عليه رهبری است و يا بايد آنرا حرکتی عليه رئيس جمهور بشمار آوريم؟ برنامه ريزان چنين نمايش مسخره ای، تنها می توانند يک نکته را برای جهانيان اثبات کنند که ما نمی توانيم حکومت قابل اعتماد مورد نظر شما باشيم.
ناگفته نماند که بخشی از نمايندگان، قدرتی غير از قدرت رهبری را تبعيت می کنند و جدا از اين ها هر مصوبه ای حتی اگر از فيلتر شورای نگهبان نيز بگذرد، از اين پس می تواند با مخالفت آشکار گروههای فشار ( که يک پای اصلی آن سپاه پاسداران است) روبرو گردد و مانع از اجرای آن شوند. در ايران امروز، يک سيستم ملوک الطوايفی سياسی ـ مذهبی به مفهوم واقعی کلمه حاکم است. اگر چه نهادها عملکرد طايفه های قدرتمند را پوشش می دهند و همگان در اتحاد با قدرت مرکزی قرار گرفته اند اما، هرکدام بدون کوچکترين قيد و بندهای حقوقی ـ سياسی، آزادانه ساز سياسی خويش را می نوازند و با اسب دلخواه اقتصادی خويش، بر پيکر بی جان ايران زمين می تازند. تازه ابعاد مسئله به همينجا محدود نمی شوند بلکه، رهبری قبل از اعلام نظر يا سياستگذاری، مجبور است به نهاد آستان قدس رضوی مراجعه کند؛ سفرای خارجی، قبل از تقديم استوارنامه خود به دولت، ابتداء در پيشگاه رئيس نهاد شورای مصلحت نظام شرفياب می شوند؛ و در عرصه اقتصادی، دولت در کار آنان که با استفاده از بندرگاههای آزاد و غيرقابل کنترل، گوشتهای آلوده، محصولات قاچاق و حتی هروئين را وارد کشور می کنند و يا جابجايی اسلحه و تروريست ها را بطور مشخص برعهده گرفته اند؛ نه تنها کوچکترين نظارت و دخالتی ندارد، بلکه گاهگاهی نيز مجبور است تأمين گر کسور مالی آنان نيز باشد.
پيچيدگی مناسبات سياسی ـ اقتصادی در ايران، تا آن سطحی است که اگر رهبری هم می توانست مستقيماً مسئوليت قرار دادها را برعهده بگيرد (فرض کنيم قانون چنين اجازه ای را به او ميداد)، يعنی موظف می شد که در پای همه قولنامه ها امضاء بگذارد؛ باز هم آن عهدنامه ها ضمانت اجرايی صد در صد را پشتوانه نداشتند و نمی توانستند اعتماد جهانی را کسب کنند. چرا که باندهای فشار (در واقع قدرت و دولت پنهان) به آسانی قادرند او را برکنار سازند و امام بعدی، با اتکاء به چماق مذهب و با بهره گيری از وتوی فتوا، همه قول و قرارهای او را از ديدگاه شرعی باطل سازد.
دنيا بر سر توليد سلاح های هسته ای مسئله دار است اما، ولی فقيه فتوای حرام بودن استفاده از سلاح های اتمی در جنگها را صادر می کند. جهان در انتظار آن است تا حکومت ايران سياستی روشن، عقلايی و قابل اعتمادی را ارائه دهد، در عوض مسئولين ما به شگردهای مذهبی متوسل می شوند. اين نحوه از رفتار و روز آمد کردن آيه 60 سورۀ انفال تحت عنوان فتوای رهبری، پيش از اينکه بيانگر پختگی سياسی در مناسبات ديپلماتيک باشند، بيشتر اثبات کننده نگاه ايدئولوژيک به جهان است. اين نگاهی است خطرناک و طبيعتاً دولتهايی که خواهان تحريم های سياسی و اقتصادی عليه جمهوری اسلامی هستند، با استناد به همين سخنان، می توانند خواستهای خود را در نزد افکار جهانی محق جلوه دهند.
بديهی است که موضوع سلاح های هسته ای را نبايد بر فن آوری هسته ای انطباق داد. جدا از آن بايد منافع کشورهای اروپايی را دقيقاً محاسبه کرد و مرز اختلاف مان را با آنها روشن سازيم. مخالفت نيروهای دموکرات ـ ملی با حکومت اسلامی ايران به معنای مخالفت با فعاليتهايی که منجر به تحولات علمی ـ اقتصادی در کشور خواهند شد، نيست. اصلاح يا تغيير ساختار سياسی ـ حقوقی جمهوری اسلامی بعنوان يک هدف کوتاه مدت و ميان مدت، موضوعی است خاص و مشخص، و رشد و تحول جامعه بعنوان يک هدف دراز مدت و استراتژيک، موضوعی است خاص ديگر. اگر چه يک ساختار عقب مانده مانع تحول و پيشرفت در جامعه اند و يا بعکس، زيرسازيهای پيشرفته خود علتی برای تسريع تغيير روبنای سياسی عقب مانده می گردند؛ مع ذالک منطقی آن است که اين دو را نبايد برهمديگر انطباق داد. از طرف ديگر اينکه هر تحولی را در کشور منوط به تغيير حاکميت سياسی دانستن، بنوعی دنباله روی از سياست های غيرمنطقی و غيرعقلايی است. آنچه برای ملت ايران در لحظه حاضر حائز اهميت اساسی است، روی آوری به راه حلهايی که اولاً، شورای امنيت سازمان ملل دليلی برای تحريم اقتصادی ايران نيابد؛ ثانياً، مانع از گسترش بحران و انگيزه هايی برای تهاجم نظامی به ايران گرديم؛ ثالثاً، در جستجوی راه حلهايی باشيم تا جنبش مخالفت با توليد و نگهداری سلاح های اتمی در منطقه را گسترش دهند. در ايران اين تکامل از ادراک به عمل ممکنست از طريق تقويت جنبش سبزها ميسر گردد و هم اکنون زمينه برای انجام راهپيمايی ها، متينگ ها در مخالفت با توليد و نگهداری سلاح های هسته ای در منطقه، کاملاً آماده است و حکومت نه تنها مخالفتی نخواهد کرد بلکه اين حرکت را بموازات تقويت سياستهای خويش، در لحظه کنونی مثبت ارزيابی می کند.
نکته مهم و قابل تأکيد اينکه قبل از هرگونه حرکتهای مردمی، در ابتداء دولت است که وظايف باز کردن گره های کور را در ارتباط با معضلات هسته ای برعهده گرفته است. مادامی که دولت به اهميت مذاکره در رهايی از بن بست کنونی توجه ای نداشته باشد، معضل هسته ای روز به روز پيچيده تر و بغرنج تر خواهند شد. اما سخنان رفسنجانی که گفته است مواضع ما در اين زمينه تغيير ناپذيرند، بيانگر اين حقيقت است که دولتمردان ما اساساً تمايلی برای حل بحران ندارند و دقيقاً همين جاست که بايد از مسئولين بخواهيم تا محاسبات هزينه ـ فايده را برای مردم روشن سازند.

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۳

ايران به فن آوری توليد زيرکنيوم دست يافته است


سازمان انرژی اتمی ايران توانسته است به فن آوری توليد
نوعی فلز دست يابد که در رآکتورهای هسته ای به منظـور
توليد سوخت اتمی مورد استفاده قرار می گيرد.



به دليل اهميت خبر، اصل گزارش را که بر روی سايت بی بی سی قرار گرفته بود تماماً در زير خواهد آمد. اگر اين خبر را در کنار حرکتی قرار دهيد که امروز نود و سه نماينده مجلس شورای اسلامی ايران طرحی دو فوريتی را تقديم هيئت رئيسه مجلس کرده اند که در صورت تصويب، دولت را از هر گونه تعليق غنی سازی اورانيوم ممنوع می سازد و اجرای پروتکل الحاقی به پيمان بين المللی منع گسترش جنگ افزارهای اتمی را متوقف می کند؛ تنها می تواند يک معنا را برساند که دولت ايران تمايلی به حل بحران ندارد.
ظاهراً در جلسه فردا که به احتمال زياد با حضور سولانا تشکيل خواهد شد، دولت ايران می خواهد اتحاديه اروپا را با عمل انجام شده ای روبرو سازد و از اين طريق، بر انتخابات آمريکا تأثير بگذارد. سياستی که تنها در انتظار نتايج انتخابات دوم نوامبر است تا سمتگيری معينی داشته باشد، از هم اکنون شکست آن قابل پيش بينی است.

اصل خبر:
منصور حبشی زاده، رييس مرکز تحقيقات و توليد سوخت هسته ای سازمان انرژی اتمی ايران، مستقر در تاسيسات اين سازمان در اصفهان، در گفتگو با راديو دولتی ايران در روز دوشنبه، 25 اکتبر، گفته است پژوهشگران اين مرکز توانسته اند تکنولوژی لازم برای توليد زيرکنيوم را تکميل کنند که شامل فرآيندی بسيار پيچيده است.
آقای حبشی زاده در اين زمينه توضيحات بيشتری نداده و معلوم نيست انگيزه انتشار اين اطلاعات چه بوده است.
به گفته رييس مرکز تحقيقات و توليد سوخت هسته ای، درحال حاضر تنها دو کشور صنعتی از فن آوری توليد اين فلز برخوردار هستند.
زيرکنيوم فلزی خاکستری رنگ با شماره اتمی 40 و وزن اتمی 224/91 است که در حرارت های نسبتا بالا به طور خودکار مشتعل می شود.
اين فلز به مقادير کم در سطح کره زمين وجود دارد اما به گفته دانشمندان در خورشيد و شهاب سنگ ها فراوان است و مقدار قابل توجهی از آن در نمونه سنگ های برداشت شده از سطح کره ماه نيز يافت شده است.
نوعی از ترکيبات اين فلز دارای شفافيت بسيار است و به عنوان سنگ تزيينی در جواهرسازی مورد استفاده قرار می گيرد.
در تاسيسات هسته ای، آلياژی از زيرکنيوم در ساختن قسمتی از بخش مرکزی رآکتورهای اتمی و به منظور حفاظت از سوخت هسته ای کاربرد دارد.
اظهارات مقام سازمان انرژی اتمی ايران در حالی انتشار می يابد که اين کشور تحت فشار آژانس بين المللی انرژی اتمی قرار گرفته تا برنامه غنی سازی اورانيوم را، که دارای کاربرد دوگانه به عنوان سوخت در نيروگاه های هسته ای و همچنين توليد بمب اتمی است، به طور کامل متوقف کند.
جمهوری اسلامی تاکنون بر حق خود برای دستيابی به چرخه سوخت اتمی اصرار ورزيده است در حاليکه قرار است شورای حکام آژانس در اواخر ماه نوامبر موضوع فعاليت های هسته ای اين کشور را مجددا مورد بررسی قرار دهد.

دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۳

برخی نکات غير قابل محاسبه (1)

رفسنجانی:
مـا مـواضع خـود را گفته ايم ، اين مـواضع تغيير ناپذيراست ولـى
اصل براين است که بايد تلاش کنيم اين مساله از طريق مذاکره
و فعاليت هاى ديپلماتيک حل شود.


سالهاست که مقوله «هزينه ـ فايده» محور اصلی مباحثات، ارزيابی ها و حتی عملکردهای جناح های مختلف سياسی درون حاکميت را تشکيل می دهد. خصوصاً از آن زمانی که گروهی از «انقلابيون حسينی» تصميم گرفته اند تا زندگی و مبارزات جناحی ـ سياسی خود را برمبنای «چانه زنی؛ هم استراتژی و هم تاکتيک» انتظام دهند، مقوله هزينه ـ فايده نيز نقش و وزن بيشتری در ادبيات سياسی کشور يافته است.
غرض از طرح اين موضوع، نفی يا تأييد اعتبار علمی اين مقوله و ناديده گرفتن محدوده، نقش و وزن آن در مناسبات عادی و روزمره و يا کاربرد آن در روابط خارجی و ديپلماتيک نيست. علم سياست، اين مقوله را از علم اقتصاد وام گرفته است که برای رسيدن به هدفی مشخص و عالی تر، نيروهای اجتماعی مختلف در هرجامعه ای مجبورند برنامه ريزی و سرمايه گذاری کنند. اما اين نگاه کلی و شناخته شده، با آن استنباط عاميانه ای که بعضی ها در داخل کشور و در مبارزات جناحی ارائه ميدهند، درک و فهم نکته ای را مشکل می سازد که دولتمردان ما با چنين استنباطی، چگونه و به چه طريقی از اين شيوه در عرصه مناسبات جهانی، بهره برداری خواهند کرد ؟ کداميک از مذاکرات، ارتباطات و سرمايه های ملی را که تاکنون هزينه کرده اند، فايده ملی را به ارمغان آوردند و يا منجر به تضمين امنيت عمومی و آرامش مردم شده است؟
از طرف ديگر اضافه کنم که پرداختن به اين قبيل مسائل، بنا به دلايل مختلف و مستدل، چه در ارتباط با گروههای اجتماعی و ملی و چه در مناسبات جهانی و در ارتباط با ديگر کشورها، قابل اندازه گيری و نتيجه گيری دقيق نيستند. اولاً، محاسبه هزينه ها و منافع، خصوصاً در مناسبات انسانی، آنچنان دچار محدوديت است که نمی تواند ساير عناصر فرآيند تصميم گيری فردی، ملی و جهانی را در نظر بگيرد. همين که سيل کمک های فردی و جهانی بطرف زلزله زدگان شهر بم سرازير گرديد، خصوصاً آن بخش از کمکهايی که از جانب افراد و کشورهايی که با بنيه اقتصادی ضعيف و حتی مقروض، اما مشتاقانه و با ميل به اين نهضت انسانی پيوسته بودند، بيانگر اين حقيقت است که افراد، گروهها و دولت ها، در همه شرايط ها به اين دليل وارد عمليات کمک رسانی نمی شوند که منافع آتی و متقابلی را که بعدها کسب خواهند کرد، در مجموع می تواند هزينه های امروز شان را جبران کنند؛ يا مردم آلمان (آنچه را که خودم از نزديک شاهد بوده ام) به اين دليل که بعدها نفعی عايدشان خواهد گرديد، خونشان را اهدا نکرده اند و غيره. منظور اين است که هنوز در جوامع مختلف، حتی در جوامعی که منافع فردی از هر لحاظ ارجحيت دارند، باز بسياری از کنشهای فردی و اجتماعی را می توانيم شاهد باشيم که در چارچوب تحليل هزينه ـ فايده نمی گنجند. يعنی هنوز هم ما با خيل بيشماری از ارزشهای اخلاقی و فرهنگی در جهان روبروييم که هم مشوق رفتارهای شايسته انسانی و هم محدود کننده برخوردهای نا شايست و غير انسانی در جامعه اند.
ثانياً، مطابق دستگاه فکری محافظه کاران و حتی اصلاح طلبان، استنباطی که آنها از مقوله هزينه ـ فايده ارائه ميدهند، پيش از اينکه طرح موضوع به فرآيند تصميم گيريهای عمومی در جامعه ارتباط پيدا کند بيشتر، به مفاهيم تجاری و منافع کاستی ـ جناحی آن توجه دارند. تاکتيک چانه زنی را اگر در ارتباط با «بيعت با ولی فقيه» که جزء اساسی آموزه و وظايف هر مسلمان شيعه مذهب است، و در مخالفت يا تبعيت کور ـ کورانه از فرامين امام مقايسه کنيد، هر دو جناح در صدد آنند که چه بخشی از دين را بنفع نظام، يا برعکس، چه مقدار از نظام را بنفع دين هزينه کنند تا جناح آنها در امور و مبارزات سياسی و جناحی بتواند از آن بهره مند گردد. شايد برای جوانان طرح اينگونه مسائل تا اندازه ای تازگی داشته باشد، ولی پيش از انقلاب نيز بعضی از محافل سياسی ـ مذهبی، به اين مقولات توجه ای ويژه داشتند و حتی روحانيت محافظه کار، از آن به عنوان «شيوه مرضيه» نام می بردند و اين شيوه را در عرصه مناسبات با حاکميت بکار می گرفتند. اتفاقاً گروه همراه با عسگراولادی، که بعد ها به گروه «سپاس» در ايران نامگذاری شدند، با استفاده از همين شيوه و نگاه تن به مصاحبه تلويزيونی داده اند و از زندان آزاد گرديدند. آنچه برای آنان بيش از همه حائز اهميت سياسی ـ تجاريست، نه تحليل واقعی از شرايط بلکه، در جهت تأمين و تحقق به خواست های روزانه خود، کدام تحليل را مناسب حال و روز خود می بينند.
اکنون با توجه به مسائل فوق و به رغم همه دلايلی که در ارتباط با درکی که آنها از مقوله هزينه ـ فايده ارائه می دهند، دانستن اين نکته الزامی است که آيا پی گيری موضوع پيچيده انرژی هسته ای، با همين متُد قابل حل و راهگشايی است؟ آيا مذاکرات مورد نظر رفسنجانی می تواند به سرانجامی عقلانی و منطقی منجر گردد؟
ظاهراً دولت ايران پروژه ای را بنام فن آوری هسته ای و راه اندازی نيروگاهی برای توليد و تأمين برق کشور در دست اجرا دارد. خود دولت مدعی است که اين پروژه، اگر چه در رديف پروژه های استراتژيک است اما، او با اهداف صلح خواهانه و در چارچوب مقررات بين المللی، خواهانه بهره برداری از آن است. اين ادعا تا چه پايه و اندازه معتبرند و دولت های جهانی می توانند به آنها اعتماد کنند؟
نخست اينکه آيا دولتهای جهان مجازند تا ادعاهای دولت ايران را مبنی بر اهداف صلح خواهانه از اين پروژه باور دارند. پاسخ به اين مسئله را می توان از نگاه قانون اساسی و فقهی، درک و ديدگاه مسئولين به جهان کنونی و در رويکردهايی که طی بيست و پنج سال گذشته اثرات منفی برجای گذاشته اند، بيرون کشيد. ديدگاه حاکم برقانون اساسی و حمايت بيدريغ حکومت از گروههايی که هم اکنون جزء گروههای تروريست در جهان طبقه بندی می شوند، اين استنباط نزديک به يقين را در جهان تقويت ساخت که جمهوری اسلامی تلاش خواهد کرد تا از فرصت ها برای توليد سلاح های هسته ای استفاده کند.
اگر اين ارزيابی به زعم تعدادی از هموطنان نادرست می آيد، خصوصاً آنهايی که تحت تأثير احساسات ناسيوناليستی، قضاوت جهانی و عمومی را ناشی از غرض ورزی ها و دشمنی ها عليه ايران ميدانند؛ منطقی ترين و عاقلانه ترين کار آن است قبل از اينکه کل جهان را به زير تهمت های ناروا بگيرند، برای لحظه ای هم که شده، درباره ماهيت و عملکرد جمهوری اسلامی غور و تعمق نمايند. آنچه را که دولتمردان ما در اين سالها هزينه کرده اند، فايده ای جز تشديد بی اعتمادی ها در مناسبات سياسی و دامن زدن به واکنشهای توهين آميز عليه کشور و ملت نبوده است.
دوم اينکه کارنامه و عملکرد جمهوری اسلامی نشان ميدهد که در هر شرايطی، نه تنها کوچکترين اعتبار و ارزشی برای مقررات بين المللی قائل نمی گردد، بلکه همواره می کوشد تا تمايلات و خواست های خود را بر ديگران و بطور آشکار و پنهان تحميل کند. دولتمردان ما در اين عرصه تا بدآنجا پيش رفته اند که بعنوان دولتمردان تروريست و مداخله گر در جهان معرفی و تعدادی نيز غياباً محکوم شده اند.
سوم اينکه حکومت جمهوری اسلامی خود را بعنوان يک دولت بی پرنسيب و غير قابل اعتماد در جهان شناسانده است. ميان گفتار و پايبنديش به قرار دادها با رفتارهايی که بطور پنهان و آشکار در عرصه داخلی و جهانی انجام داده است، فرسنگها فاصله وجود دارد. در عرصه داخلی و در مناسبات با احزاب، در درگيريهای داخلی، در ماجرای گروگانگيری، در ادامه جنگ با عراق و در واقعه برائت از مشرکين که منجر به حجی خونين در مکه شده است؛ تک به تک نشان ميدهند هرجا، جمهوری اسلامی فرصتی برای ابراز قدرت يافت، همه ی مناسبات انسانی ـ اخلاقی را زير پا نهاد و تعهداتش را ناديده گرفت.
نگارنده اين سطور نيز مثل خود شما دارای عرق ملی است و از اينکه کشور ما همواره در صدر اخبارهای منفی جهان قرار می گيرد، احساس سرشکستگی می کند. محکوم کردن امثال من به قضاوت های بيرحمانه و غيرعادلانه کاريست سهل و آسان اما، اگر منتقدين واقعاً معتقد و پايبند به اخلاق و وجدانند، حداقل به يکی از صدها پرسش، پاسخی درست و منطقی بدهند تا شايد درک و قضاوت شان نسبت به جمهوری اسلامی تغيير کند. زندانی سياسی ای که مطابق قانون اسلامی محکوم ميگردد و چند ماهی نيز بيش از مدت تعيين شده زندانی می کشد، چه لزومی داشت تا بجای آزادی، او را مطابق فرمان امام به پای چوبه دار ببرند؟ از اين نمونه ها چندتايش را می خواهيد که مستند و با نام و نشان بنويسم. واقعيت آن است که جدا از ملت ايران، مشکل جامعه جهانی نيز با حکومت اسلامی بر سر همينگونه مسائلی است که شايد در چشم بعضی ها عادی جلوه می کند. داستان برسر آن نگاه ايدئولوژيکی حکومت به جهان و انسان است که هم اکنون بحران آفرين و مشکل زاست و مانع روابط حسنه و اعتماد متقابل می گردند. برای جهان از مدتها پيش ثابت شده است که در شرايط های حساس تاريخی، اگر حکومت روحانيت قدرت آن را بيابد، تمام انسانهای مخالف را، صرف نظر از اينکه امّت است، ملّت است يا دشمن، همه را از دم تيغ خواهند گذراند.
ادامه دارد...

یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۳

شاعر بی ريای عشق


سوم آبان 1379 فريدون مشيری از ميان اهل ادب و فرهنگ ايران رفت.
سال 79 برای اهل ادب و فرهنگ ايران زمين سال تلخی بود. نوروزش
با خبر رفتن نادر نادرپور آغاز شد و پس از آن نصرت رحمانی،
هوشنگ گلشيری، محمود احيايی، احمد شاملو، فريدون مشيری،
نفيسه رياحی و... رفتند.

(عنوان و نوشته فوق، برگرفته از سايت بی بی سی است)
احترام من به بزرگان ادب و فرهنگ ايران، هميشه و در هر شرايطی يکسان بود و هست. اين سخن بدان معنا نيست که ارزش کار آنان در يک سطح اند و اگر قرار بر ارزش گزاری است، اين وظيفه را متخصصان و دست اندارکاران فرهنگ و ادب ايران بايد دنبال کنند. ولی احترام من صرف نظر از علايق شخصی، دلايل فرهنگی را نيز پشتوانه دارد که همه آنان، جدا از تفاوتهای گفتاری و سبک، پاسدار ادب و فرهنگ پارسی بوده اند و اين مقامی است خاص، عزيز و ارجمند و آن نام ها نيز، به ياد ماندنی و ستودنی است.
بزرگان ادب ما، به حق و به اجماع احمد شاملو را يکی از ارزشها و مفاخر فرهنگ و ادب ايران ميدانند. اما بعضی از اشعار او، صرف نظر از غنای شعری، فاقد آن توان اوليه برای جذب افرادی که تا حدودی نيز با شعر آشنايی دارند، می باشد. اين نوشتم که بگويم در نگاه عمومی، شعر به تناسب پاسخ به حال و روز مردم، بستر مناسب خود را می گشايد و جای باز می کند.
از طرف ديگر جامعه ايران به رغم افزايش درصد تحصيل کرده ها، هنوز و همچنان زير سلطه فرهنگ شنيداری است. هر چند زمانه تغيير کرده است ولی، بجای راويان و نقالان قهوه خانه ای اشعار فردوسی و مفسران خراباتی اشعار حافظ و مولوی، ما امروز با روايانی روبرو هستيم که در بنگاه های معاملاتی، در دفاتر تاکسی تلفنی و در محافل هفتگی و دوره ای، همان نقش و وظيفه را متناسب با شرايط روز دنبال می کنند و به روايت اشعار شاعران نوپرداز مشغولند.
اگر چه امروز نشريات و جُنگ های ادبی و هنری بسياری در سراسر کشور منتشر می گردند، اما در عرصه عمومی، باز هم به سياق سابق، نام و شعر شاعران، توسط همان افرادی که تا حدودی آشنا به شعرند، در ميان مردم نقل و رايج ميگردنند. اين نيروهای واسطه و شناساننده، خصوصاً افراد بالای پنجاه سال، امروز راويان اشعار فريدون مشيری در جامعه هستند.
فريدون مشيری شعر «کوچه» را در دهه چهل سرود، و همان زمان مورد استقبال تعدادی از محافل کوچک روشنفکری قرار گرفت. در دهه هفتاد بود که ناگهان و غيرباورانه شعر کوچه ورد زبان مردم کوچه و بازار گشت. خود شاعر (با توجه به مصاحبه هايی که در اين مورد داشت) هرگز ندانست که چرا در نهان خانه جان مردم، گل ياد شعر کوچه به ناگهان درخشيد و ياد صدها خاطره در کوچه و خيابان پيچيد. او می گفت زمانه کوچه گذشته است و سالهای مديديست که من از آن عبور کرده ام. اما آيا مردم، خصوصاً پنجاه سالها، همه آن واسطه گانی که ميان شاعر و مردم قرار داشتند، توانستند از آن کوچه بگذرند؟ يادم آمد که دگر از تو جوابی نشنيدم!
شعر "کوچه" از کتاب ابر و کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتی بر لب آن جوی نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتی از اين عشق حذر کن
لحظه ای چند بر اين آب نظر کن
آب آيينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از اين شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدی من نرميدم نگسستم
بازگفتم که تو صيادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم

اشکی از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگريخت
اشک در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد که دگر از تو جوابی نشنيدم
پای دردامن اندوه کشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی ديگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۳

رنگ رخساره خبر ميدهد از سرّ درون


خاتمی:
ترديد نـدارم سياست جورج بـوش و جان کـری، نامـزدهـای احـزاب
جمهوريخواه و دموکرات آمريکا در انتخابات رياست جمهوری، تلاش
برای محروم کـردن ايران از حق دستيابی به فن آوری غنی سازی
اورانيوم برای سوخت هسته ای است.




روحانی:
ما از دموکرات ها خيری نديده ايم. نبايد فراموش کنيم که اکثر تحريم
ها و فشارهای اقتصادی در دوره کلينتون (رئيس جمهورسابق آمريکا)
بر ايران تحميل شد.




آقا زاده:
در ارتباط با پيشنهاد اروپائيان، مـا نيـز طـرحی را در همين زمينه به
کشورهای اروپايی ارائه داديم و منتظر دريافت واکنش آنها هستيم.




آيت اله حائری:
اقدامات مقتدی صدر در رويارويی مستقيم با نيروهای آمريکايی در
عراق را مردود می دانم و از برنامه خلع سلاح شبه نظاميان شيعه
وابسته به آقای صدر حمايت می کنم.



واکنشهای مختلف مقامات سياسی در ايران، حداقل گوشه ای از اسرار پُر رمز و راز بحران هسته ای را برای مردم آشکار ساخت. رازی که ديروز بنام بحران فناوری هسته ای طرح می گرديد، امروز بعنوان فن ها و کلک هايی که تنها در خدمت حفظ هسته مرکزی قدرت بوده اند معنی می شوند.
اکنون جمهوری اسلامی خطر را بطور جدی لمس کرده است و به نظر بسياری از کارشناسان امور سياسی، اجلاس امروز (پنجشنبه 21 اکتبر-04) وين، شايد آخرين مهلت و از طرف ديگر، بهترين فرصت پيش آمده برای جمهوری اسلامی است که با پذيرش پيشنهاد اروپائيان، برای هميشه از بحران هسته ای رهائی يابد. يوشکا فشر، وزير خارجه آلمان، روز سه شنبه که همراه با همتای انگليسی خود جک استراو، در يک کنفرانس مطبوعاتی شرکت کرده بودند علناً اظهار کرد: از ايران می خواهيم که به تعهداتش بطور جدی عمل کند و هُشدار داد که مبادا دولت ايران دست به اقدامی بزند که باعث بروز موقعيتی جدی شود.
آيا با پذيرش پيشنهادها و متعهد شدن جمهوری اسلامی، بحران هسته ای برای هميشه فروکش خواهد کرد؟ اگر چه نام فريبنده دسترسی صلح آميز به فناوری هسته ای، پيش از اينکه بستر قضاوت عقلانی را در جامعه مهيّا سازد، موجبی برای دامن زدن هر چه بيشتر عرق ملی شده است و گروهی، فشار دولتهای خارجی را در چارچوب اجحافات سياسی و اتخاذ سياستی غير عادلانه عليه جمهوری اسلامی معنی می کنند اما، اگر سازمانها، احزاب و شخصيت های ملی ايرانی، مسائل هسته ای را حول پرسش کداميک از سياست های خارجی، تجاری، فن آوری ـ توليدی جمهوری اسلامی در بيست و پنج سال گذشته بنفع منافع ملی و در خدمت به بهبود زندگی عمومی بوده اند را در جامعه طرح سازند؛ درک اين نکته بسی آسان خواهد بود که وجود مقدس جمهوری اسلامی در عرصه قدرت، از هر نظر و همواره بحران زاست. تمايلات سنتی و فرهنگ ستيزه جويانه و قدرت سالارانه در سطوح بالا، بيانگر اين واقعيت است که دولتمردان ما، بجای اينکه به مرجع اقتدار ملی و به تبع آن به نيروی تأثير گذار در منطقه و جهان تبديل شوند، به سياست برتری نظامی و مسلح شدن به انواع تسليحات خطرناک روی آورده اند.
جمهوری اسلامی تعمداً و هدفمندانه سياست های تفرقه آميز و ستيزه جويانه را دنبال می کند و مايل است هر چه بيشتر بحران را در منطقه دامن زند و گسترش دهد. يعنی سياستی که پاشنه آشيل اپوزيسيون خردمند و کشورهای اروپايی است. نقطه مرکزی عقلانی ـ تأمينی اين سياست، تنها وجود رابطه ای است که ميان گسترش بحران و بقاء حکومت کنونی ديده می شوند. جمهوری اسلامی بی توجه به فرجام چنين سياستی که ممکن است به درگيريهای دراز مدت منتهی شوند و فاجعه ای غير قابل جبرانی را برای مردم منطقه به ارمغان آورد؛ تنها و تنها به يک چيز می انديشد و آن هم دولتهای اروپايی تضمين دهند که دولت آمريکا بعد از عراق، عليه آنان اقدامی نخواهد کرد.
همين اشاره گذرا، در حد و قواره خود می تواند هشداری برای تمامی گروههای مختلف اجتماعی باشد که با معضل هسته ای، بطور احساسی برخورد نکنيم. خصوصاً قدرت پنهان در جمهوری اسلامی، بيش از يکسال است بدنبال ميليتاريزه کردن سياست، دوست دارد پاسداران را در کليه ی نهادهای انتصابی و انتخابی مستقر سازند و همه ارگانها را در انحصار خود بگيرند. اگر چه بخشی از جوانان کشور بی توجه به بحرانی بودن منطقه، حتی به قيمت ورود آمريکا به ايران، می خواهند از چنين وضعيتی برای هميشه خلاص شوند؛ معذالک پرسش کليدی آن است که بهترين گزينه چيست؟
پيچيدگی علم سياست، چه در ايران و چه در جهان بما آموخته است که گاهگاهی، مجبوريم راه حل معضلات و تنگناهای يک حوزه را در تغيير روش شناسی و نگريستن به ديگر حوزه ها جست و جو کنيم. دنبال کردن سياستی که منجر به شکستن تابوی ارتباط ميان ايران و آمريکا می شوند، يکی از مهمترين گزينه ها در لحظه حاضر است. ارتباط ميان دو کشور، پيش از اينکه موجب تقويت نيروهای افراطی و قدرت اصلی و پنهانی درون حاکميت گردد، بيش تر بستر يک تحول اساسی در جامعه را می گشايد و زمينه را برای دموکراتيزه کردن ساختار سياسی نظام آماده می سازد.
اين بحث را در فرصتی ديگر دنبال خواهيم کرد.

در همين زمينه به مطالب زير در ستون مقالات مراجعه کنيد:
1 ـ سلاح هسته ای؛ همه يا هيچ ؟
2 ـ آن سوی فناوری هسته ای

چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۳

گامی در جهت رهايی از بن‌بست سياسی ـ ۳


راهی پيچيده و دشوار
پرهيز از راه و روش ستيزه جويانه، به معنای خوش رقصی در برابر تک نوازيهای رقيب، و يا به معنای روی آوری به تمکين های سياسی يک جانبه نيستند. در جامعه ما، اختلاف نظر در هر عرصه ای مشهودند و تکثرگرايی ضرورتی است انکار ناپذير و الزامی. متدلوژی برخورد با مخالفين، نه به معنای پرده پوشی، بلکه به رسميت شناختن و قانونی کردن اختلاف نظرهاست. همين که رهبری براساس شرايط اجبار جهانی و فضای عمومی حاکم برکشور، مجبور به پذيرش اصلاحات شد، قرار داد گذر به آن (حتی بصورت ناچيز و حداقل) بايد تأمين ميگرديد. چرا ؟ برای اينکه هم رهبری و هم محافظه کاران پشتيبان او، پيشاپيش متوجه اين شکاف و ناتوانی خويش در عرصه سياسی شده اند و گرنه ضرورتی به پذيرش خاتمی وجود نداشت! اما، دوستان اصلاح طلب، بدليل ابهامات ذهنی و عدم تجربه سياسی، بجای تثبيت قدم اول، به جار و جنجال سياسی ـ مطبوعاتی متوسل شدند، تا جايی که حريف نيز توانست از اين نقطه ضعف بهره برداری کند و پاتک بزند. تأکيد يک جانبه اين دوستان بر سر نام خاتمی، دفاع و پشتيبانی سطحی و حتی بی مفهوم از او، شرايطی را بوجود آورد که محافظه کاران نيز اين پرچم را به آسانی برافراشتند و رهبری هم در برابر چشمان ميليونها انسان، رئيس جمهور را با دهانی بسته بر زمين نشاند و خود بر منبر نشست که اين سيد اولاد پيامبر از ماست، و با اين عمل اصلاح طلبان را به نقطه ای راند و خلع سلاح کرد، تا آزادانه ولی طنز گونه، از جگر فريادی برکشند که ببينيد چه سان تاکتيک «مصادره رئيس جمهور» را پيشه کرده اند.
متأسفانه، خردمندی در ميان آن جمع بپا نخاست که بپرسد مگر سياست، چهره خندان سيد است که با مصادره آن، سيمای رئيس جمهور تغيير شکل يافته و بعدهم زشت و عبوس بنظر آيد؟ او نيز انسانی است که هر لحظه ممکنست به چپ يا راست بلغزد و يا تحت تأثير فشارهای مختلف و زياد، ايستاده بخواب رود. سياست، اينهمانی ندارد و آنرا برنمی تابد. مسأله مرکزی درون جناحی، بين جناحی و در ارتباط با احزاب، توافق است. گروهها و سازمانهای مختلف، همواره روی مسائلی که با همديگر به توافق رسيده اند، می توانند همکاری داشته باشند. شما اين اصل اساسی را از روز اول ناديده گرفته ايد و بهمين دليل هم در عرصه مناسبات با راست، به بن بست رسيده ايد!
وقتی می بينيم که اقای سلامتی دبير سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی، فردی که بعنوان يکی از اصلاح طلبان خوش فکر و دورانديش به جامعه معرفی می گردد؛ در مورد مواضع سازمان خود و مناسبات با کشور آمريکا (ايسنا، 13 آبان 79) اظهار ميدارد که در 15 سال اخير، هيچگونه تغييری در مواضع سازمان آنها در ارتباط با آمريکا ايجاد نشده است(!!)، آن وقت چگونه بايد انتظار داشت که او در ارتباط با محافظه کاران دورانديش، آنانی که به منافع آتی خود واقفند، برسر محدوديت يا نفی ولايت فقيه و قدرت مطلقه اش، به آنان بفهماند که نگرانيهايشان بی سبب است؟ چگونه ميتواند توضيح دهد که هيچ مفهومی (حتی مفهوم ولايت) در طی تاريخ ثابت نمی ماند و از اينرو، باز انديشی دوره ای برای همه ما گريز ناپذير است، آن هم با دو دهه تجربه که ولی فقيه به صور مختلف، هم کاريزماتيک و هم اليگارشی، برکل جامعه تسلط داشته است؟
پاسخگويی به معضلات انکار ناپذير فوق و نتيجه گيری از آن که اصلاحات راهی است پيچيده و نيازمند گامهای مطمئن و انديشه شده اند، آن وقت برای روشنفکران، دانشگاهيان و دانشجويان روشن خواهد شد که آيا در انتخابات آتی، عبور از خاتمی الزامی است ؟ اگر انتخاب خاتمی، نتيجه يک توافق جمعی و يک عقل جمعی بوده است، آيا مبنای آن توافق که مناسبات انسانها، جناح ها، گروهها و احزاب با پذيرش اختلافات فی مابين، بصورت يک قرارداد اجتماعی در جامعه تنظيم گردد، روابط و موقعيت و جايگاه آنان براساس همان قرارداد تعريف شوند، شرايط تحقق خود را از دست داده اند؟ آيا تجربه چهار سال اخير نشان داد که ديگر نمی شود تابع عقل جمعی بود و در ارتباط با مخالفين خود، به راه و روشی که با محتوی و اصول اصلاح طلبی همسازند، متوسل شد؟
هنوز خاتمی ميتواند مرکز اتصال همه نيروها و اقشار مختلف مردم باشد. انتخاب او نه تنها برای افراطی ترين نيروها در جامعه حساسيت برانگيز نيست، بلکه وجود چنين مشترکاتی، بسهم خود درجه بهداشت روانی را در سطح ملی افزايش خواهد داد. شخص رئيس جمهور نيز از مواضع اساسی خود مبنی بر استقرار قانون، محترم شمردن حقوق شهروندی و تأمين امنيت عمومی، پا پس ننهاده و صراحتاً اعلام کرد که اهل استعفاء نيز نيست. اين تمايل ناشی از شيفتگی و خود فريبی نيستند و نبايد آنرا بمعنای چشم پوشی از اختلافات اساسی ما و درکی را که او از نظام سياسی و حاکميت موجود ارائه ميدهد، دانست. او در رأس قوه اجرايی جای دارد و با اصلی ترين مفاهيم سياسی مانند قدرت، نطم، مشروعيت و اقتدار مرتبط است. اما، پيش از مخالفت، ما مسئوليم تا تعريف دقيقی از جايگاه و موقعيت فعلی او، نوع رابطه اش با حاکميت، اينکه در نظام جمهوری اسلامی قدرت اصلی و حاکميت در کجا مستقر است و غيره ارائه دهيم. از طرف ديگر، شايد او قادر به کسب اکثريتی شکننده با آراء بيشمار نباشد و چنين نتيجه ای، آيا بستر بی پروايی تهاحمات بعدی را برای نيروهای افراطی مهيا نمی سازد؟ رئيس جمهوری که ميدانست تقسيم قدرت بين دولت در حال توسعه و جامعه در حال توسعه گريز ناپذير است و با آن پشتوانه عظيم نتوانست کارايی داشته باشد، در چهار سال آينده از دست او چه کاری بر خواهد آمد؟
اگر محافظه کاران اين قدرت و شانس را داشته باشند که رقيبی شايسته و قدر را در رقابت با خاتمی معرفی کنند و او نيز آراء زيادی کسب کند، اميد تحول در جامعه بيشتر خواهد شد. هم محافظه کاران احساسی زنده و پايدار از خود بروز خواهند داد و اميدوار ميگردند که قادرند تا باری ديگر و با اتکاء به همين مردم، نهادهای مقننه و اجرائيه را در اختيار بگيرند؛ دورانديشان شان بصورت يک حزب سياسی مستقل اعلام موجوديت ميکنند و افراطيانش، متناسب با توانمندی و درک جامعه منزوی خواهند شد؛ و هم اصلاح طلبان به کارهای اساسی روی می آورند و همّت خواهند ورزيد، و در تشويق و همکاری با نهادهای قدرتمند و شکل گرفته از پائين تلاش خواهند کرد و دامنه اصلاحات را از سطح دو نهاد فعلی، فراتر خواهند برد.
بيان اينگونه مسائل نه به مفهوم ساده انديشی است و نه پيچيدگی جامعه و نقش قدرتمندانی را که از دل خون و جنايت بيرون آمده اند، بفراموشی سپرده است. اما يک برداشت بطور مشخص بچشم می آيد که ابتداء ميکوشد تمام مقولات را در ارتباط با هم و با انسجامی پيوسته تحليل کند و سپس فرجام کار را بی نتيجه تصوير سازد. اينکه نظام جمهوری اسلامی اصلاح ناپذير است، يا اصلاح طلبان اند که در پی گيری مطالبات عمومی کوشا نبوده اند؛ و چنين ضعفی را بيشتر بايد در کدام بخش از طيف های متشکل در اين جناح جستجو کرد؛ آيا اين امکان وجود دارد تا در آينده نزديک با محافظه کاران حزب واحدی را تشکيل دهند؟ و ...، مقولات مختلفی هستند که فقط ميتوانيم آنها را در جای خودشان تحليل کنيم. آنچه برای نگارنده اين سطور اهميت دارد، با توسل به هر امکانی به طيف چپ اصلاح طلبان بفهماند که مبادا راه خود را جدا کنند تا به اپوزيسيون به پيوندند. حداقل بايد به آنها ثابت کرد که ما بهتر از هرکسی درد زندان، شکنجه، فشار بيرحمانه فضايی را که دوستانمان را به پای چوبه های دار و برای اعدام می بردند؛ خروج اجباری و ناخواسته ما از قاعده بازی و سپس درد غربت را بهتر از همه شما می فهميم و هيچ هم دوست نداريم که قلب ضعيف و درد کشيده ما برای انسانی ديگر و هموطنی ديگر بگريد.
چنين برداشتی دليل دارد و راهی را که آنان در پيش گرفته اند، از هم اکنون و از هر دو سو به بن بست خواهند رسيد. درک اين نکات زياد هم پيچيده نيست و اگر اصلاح طلبان به همين شيوه ای که در چندماه گذشته در مجلس پيش برده اند، و بی توجه به شرايط حساس فعلی آنرا همچنان ادامه دهند، بايد بگويم که هدف آنان از تصويب بعضی لايحه ها، نوعی حرکت عوامفريبانه بمنظور جلب آرای مردم است. تداوم اين عمل با توجه به انباشت نقدينگی مازاد نفت، ممکن است بستر تسلط يک تفکر مخرب را در بين طيف های مختلف اين جناح مهيّا سازد تا آنرا در جامعه جاری سازند و سپس مصرف بی حساب آنها در دو سه ماهه قبل از انتخابات رياست جمهوری هشتم، بنوبه خود الگو و فرهنگ مصرفی جامعه را از حالت تعادل معقول خارج کنند و با اين کار تيشه به ريشه اصلاحات بزنند. روشن است که محافظه کاران نقشی در اين شکست ندارند و حتی اگر مشوق اينگونه اعمال نيز باشند، باز جای سرزنشی نيست. آنها آزادند از منافع اقتصادی ـ اجتماعی خود تا حد امکاناتشان دفاع کنند و رقبای خود را از نظر سياسی گمراه و منحرف سازند. تجربه چهار سال گذشته به ما می آموزد که افرادی نظير روح الله حسينيان، بعنوان يک نمونه مشخص هربار اراده کرد، اين هنر را داشت تا اصلاح طلبان را براحتی بفريبد. انتخاب تاکتيک با آنان بود و هياهوی بعدی از اينها. تازه اگر هم نيک خواهانه واکنشها را به زير ذره بين بگيريم معلوم خواهد شد که آن هياهو، نه براساس منطق سياست بودند و نه کسی امروز فکر ميکند که قصدشان اطلاع رسانی بوده و با اين عمل ميخواستند آگاهی های جامعه را ارتقاء دهند.
ما اجازه نداريم ضعف های سياسی و بينشی اصلاح طلبان را بحساب محافظه کاران بگذاريم. تمام درگيريها و کشاکش های سياسی چهار ساله گذشته نشان ميدهند که اين دوستان با تفکر و گرايشات قومی، محدود و بسته ( منظور گرايش مسلط و حاکم بر سياست آنها است نه استثنائات جانبی) برای احقاق حقوق شهروندی مبارزه ميکنند. طبيعی است اين جريان مايه و ظرفيت لازم را برای تحقق و پيشبرد دموکراسی دارا نيست، هر نيرويی در هر شرايطی اگر با آنان همنوا نشوند، طرد خواهند شد. ولی هدف ما از زنده نگاه داشتن شعله های چنين مبارزه ای، نه بمعنای دفاع از تمامی اعمال آنهاست و نه در انتظار آن روزها و موقعيت هايی نشسته ايم تا محافظه کاران را از دم تيغ بگذرانند. نبايد اجازه داد تا بار ديگر آن تمايلات غير انسانی سالهای گذشته، بر فضای سياسی جامعه ما سايه افکند و از ميان جوانان قربانی بگيرد.
با اعمال کين خواهانه و انتقام جويانه نمی شود پرچم اصلاحات را برافراشته نگهداشت. توجيهات و دلايل ظاهری صاحبان اينگونه استراتژی هرچه باشد، نيت اصلی و جوهر بينش آنان که از شمول انداختن جامعه پذيری سياسی است، نبايد از نظرها پنهان بماند. چنين اعمالی مردم را از مبارزه ای که تازه آغاز شده و هنوز زمان ميخواهد تا در بين گروههای اجتماعی ريشه بدواند، دلسرد و بار ديگر راهی خانه ها خواهد کرد. ماداميکه مردم در صحنه نباشند و با معيارهای خاص خود قضايا را پی نگيرند، صف بنديها در جامعه شفاف و روشن نخواهند شد، و مشکل ميتوانند تشخيص دهند که کداميک از آن گروهها حافظ منافع واقعی شانند و از آن دفاع خواهند کرد. چهار سال آينده فرصت مناسب را در اختيار همه نيروها و انديشه ها خواهد گذاشت تا بتوانند مبارزه را تعميق برند و اين آغازی دگر است که با حضور خاتمی ميسر خواهد شد.

منابع و پانويس:
1 ـ قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران، تدوين جهانگير منصور، مؤسسه انتشارات آگاه.
2 ـ روزنامه مشارکت، سال اول، شماره ششم، 17 اسفند 77
3 ـ برای توضيحات بيشتر مراجعه کنيد به چهار شماره مقاله «نگاهی به اختلافات يکسال اخير» از اين قلم، هفته نامه نيمروز، شماره های484 ـ 478، تيرماه 13774 ـ نگارنده اين سطور در بهمن ماه 74 يادآور گرديد که لغو اعدام بايد در سرلوحه برنامه ها باشد. نگاه کنيد به نشريه نيمروز، فروردين 75، شماره های 3 ـ 361)

سه‌شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۳

گامی در جهت رهايی از بن‌بست سياسی ـ ۲

آغازی دگر
از فردای انتخاب خاتمی، اين انتظار وجود داشت که محافظه کاران افراطی، برعليه چنين انتخابی، کار شکنی، توطئه و حتی به جنايت و کشتار متوسل گردند و چنين هم کردند. ابزارهای ضروری و لازم را در اختيار مسئول اجرائی نگذارند که مبادا جامعه براساس قانون اساسی نهادينه شود. با تصويب قوانين ارتجاعی، مانع از تحول و سد راه انتخاب ديگران گرديدند و دهها نمونه ديگر که بيانگر حقيقتی است تلخ، که آنان ذره ای دل برای مردم و ميهن ننهاده اند. نخبگان اسلامی اصلاح طلب، اين قضايا را قبل از دوم خرداد نيز ميدانستند و پيشاپيش هم حدس ميزدند که ممکنست با موانع متعددی روبرو گردند. با چنين انتظاری، چگونه می خواستند سياست اصلاح طلبانه خويش را در درون دستگاه حکومتی تحقق بخشند؟
فهم اين موضوع، نه پيچيده است و نه مشکل. ابتداء بايد توضيح داد چرا ولی فقيه، به رأی مردم و انتخاب خاتمی تن داد.(3) آنچه که باعث هراس و وحشت آقای خامنه ای گرديد، نتيجه شمارش آراء دو صندوق نماز جمعه تهران و قم، همچنين آراء صندوق سياری که از منازل «آيات اعظام» و بعضی از مدرسين حوزه علميه قم بدست آمده بود و در اولين نگاه نشان ميداد که در پايگاه اصلی رژيم، شکاف عميقی ايجاد شده است. نخبگان و سردمداران جمهوری اسلامی که بعد از درگذشت آقای خمينی، بدليل فقدان آلترناتيو کاريزماتيک، با زيرپا نهادن قانون اساسی، اخلاق و انسانيت و با توسل به شيوه های مطرود، آشکارا به تخريب شخصيت آقای منتظری برخاسته بودند تا رهبری خامنه ای را تثبيت کنند؛ بهتر از هرکسی ميدانستند که نظام سياسی ـ ايدئولوژيک را بطرف بحران سمت ميدهند. اکنون، يعنی پس از انتخاب خاتمی، اين بحران از جنبه های تئوری فراتر رفت و به صورت ماديتی غير قابل انکار، در جامعه متبلور شد.
اما اصلاح طلبان جمهوريخواه، چه طيف مدرنش که خواهان جدايی دين از دولت بود و چه طيف سنتی اش، که پيش از اين اعتقاد داشت رهبری بايد منتخب، مکلف و محدود به زمان باشد، بجای بهره گيری منطقی از اين فرصت که اختلافات موجود را رسميت بخشند و جايگاه قانونی هر يک از آنها را در درون نظام و جامعه مشخص کنند و زمينه را برای انتخاب مردم با گرايشات متفاوت سهل تر گردانند؛ پس از انتخابات، پا پس نهادند و خود را تا سطح اصلاح طلبان مشروطه خواه تنزل دادند. نتيجه چه شد؟ ولی فقيه زمان را مغتنم شمرد و با تهاجم به بيت منتظری، بار ديگر قصد داشت تا فضای خفقان آور سالهای 68 به بعد را در برابر اصلاح طلبان زنده سازد. آنان بجای دفاع از استقلال مراجع و توضيح جايگاه شئون اجتماعی در جامعه مدنی ( توجه شود که بحث جامعه سياسی نيست) يعنی شعاری که در سرلوحه برنامه رئيس جمهور بود، با سکوت از برابر آن گذشتند ( و بعضی ها نيز عليه منتظری هتاکی کردند) و اين فرصت تاريخی را از دست دادند و زمينه را برای گام بعدی رهبری مهيّا ساختند. اين نشان ميداد که اصلاح طلبان در درون پارادايمی خاص تفکر ميکنند و از اين زاويه سلوکهای سياسی، نيات و انگيزه های پنهانی شان قابل توضيح است. البته آنها آزاد هستند تا اين عمل خويش را با توجيهات معنوی پوشش دهند اما، جامعه و موضوع سياست، اين استدلال ها را برنمی تابد چرا که نوع رابطه ای که بين دولت و جامعه مدنی برقرار می شود، تعيين کننده رژيم سياسی آن کشور است. اتفاقاً، نهادهای مذهبی، از عصر صفويه تا انقلاب بهمن، نخستين نماد يک حوزه مستقل و غير دولتی، و چه بسا در تلاطمات سياسی يک جريان ضد قدرت را تشکيل ميدادند.
دفاع از استقلال حوزه ها، صرف نظر از پشتوانه های مادی و تاريخی، حمايت روشنفکران و مردم را نيز بدنبال داشت. هرکسی نفس عمل را بعنوان اولين گام دموکراتيک که اصلاح طلبان در جهت تحقق شعار جامعه مدنی اند، بآسانی می فهميد. چه کسی نميدانست که در جمهوری اسلامی، اختاپوس هزار دست قدرت، همه جا را در چنگال خويش گرفته است؟ براستی چه کسی است که از اين قانون ساده و مورد پذيرش جامعه جهانی بی اطلاع باشد که: جامعه مدنی از جايی شروع ميشود که محدوده قدرت سياسی در آنجا به پايان رسيده است؟ مادامی که حوزه ها بعنوان يک جامعه مدنی مجاز در جمهوری اسلامی، آزادی تنفس نداشته باشند، چگونه ممکن است فی المثل کانون نويسندگان، آزادانه در جامعه حرکت کنند؟ وانگهی تعريف دقيقی نيز در مورد تحقق شعار فشار از پائين و چانه زنی در بالا، ارائه می شد و شعور اجتماعی لمس ميکرد که شما در هر شرايطی از صاحبان قدرت ميخواهيد تا حقوق مردم را محترم شمارند. به محافظه کاران می فهمانديد تا به رأی و نظر مردم تسليم شوند و بی سبب جامعه را بطرف طغيان و شورش عمومی سمت ندهند. و از آنجائيکه اين اعمال با پشتوانه عمومی همراه بود، «چانه زنی» به مفهوم دقيق کلمه قابل اجراء و قابل پذيرش بنظر می آمد.
فاکتورهای متعددی نشان ميدهند که اصلاح طلبان (نه اپوزيسيون قدرت طلب. او ميداند چه می خواهد) همواره سردرگم اند، يک گام شان در هواست تا بعداً معلوم شود پس، يا پيش بگذارند. نتيجه ادامه چنين عملی نيز پيشاپيش روشن است: جوانان به اعتراض های تند و ستيزه جويانه متوسل خواهند شد و از خاتمی عبور خواهند کرد، مردم نيز دلسرد و رئيس جمهور هم، اگر به طرف راست افراطی نلغزد، راه کتاب خانه را در پيش ميگيرد. کافيست به چند نمونه از مضامين سخنان او که در طی سه سال گذشته و در ارتباط با مسائل حاد جامعه گفته شده است، لحظه ای دقيق شويم که چگونه موضوع قانونگرايی و مشارکت ملی از 39/66 درصد در سال 76 به 82/44 درصد در پايان سال 78، سيری نزولی داشته و ولايت فقيه و دشمنان انقلاب، از 61/33 درصد در سال 76، به 18/55 درصد در پايان سال 78، هم از حيث معنی و هم از نظر تعداد، باری سنگين تر می يابند. يعنی هرچه تعداد و درجه خطاهای سياسی در جامعه بيشتر و بالاتر باشند، بهمان نسبت رئيس جمهور، مجبورند در برابر درگيريهای زود رس و بی فرجام، متناسب با ذائقه محافظه کاران سخن بگويند.
مضامين سخنان رئيس جمهور در روزنامه های داخلی
موضوع
سال 76
تعداد
سال 77
تعداد
سال 78
تعداد
رهبری و ولايت فقيه
قانونگرايی در جامعه
مشارکت ملی
دشمنان انقلاب (داخلی و خارجی)
33
37
44
8
40
39
45
12
73
57
34
39
(جدول شماره دو)

اکنون، به آغازی دگر، به پی ريزی راهی که در اين چند سال هموار گرديده اند، داريم. مردم در برابر چشمان خود، شرايط بسيار پيچيده و نسبتاً حساسی را می بينند، راه بازگشت وجود ندارد، اما ميدانند که با شعارهای سرخ و قهرمان پروری، راه بجايی نخواهند برد؛ از آنسوی نيز می فهمند که راه پيشرفت، با بن بست سياسی فعلی که در مناسبات جناح های درگير ايجاد شده، به سختی و با مشکلات فراوانی همراه است. چه بايد کرد؟ نخست مجبورند تا در نظرات قبلی خود بازنگری کنند و آنرا تعميق برند. اما باز انديشی، نه از طريق نگارش نامه از زندان و مصاحبه (کاری که بعضی ها مجبور به انجامش بودند) و نه از طريق عقب نشينی بی مضمون از خواست ها و مالبات معوقه، امکان پذيرند. باز انديشی يعنی نظم دادن، طبقه بندی کردن جايگاهها و دسته بندی کردن ضرورتهاست. آنچه که امروز مشکل عمده دوستان ماست، در واقع جزئی از مشکلات عمومی و جامعه است. جامعه زمانی ميتواند مشکلات خود را به طور اصولی حل کند که دارای سازمانها و نهادهايی باشند که انسجام فکری درونی و گروهی موجود در بطن آن بتواند قدرت نظريه پردازی را داشته باشند. نه اينکه برای دانشجويان، که متناسب با ويژگيهای دوران فعلی و در مواجهه با يورش فکری جهانی مجبور به ارائه نظرات مختلف و متنوع اند، و اين امريست عادی در سطح دانشگاههای دنيا؛ نسخه سکوت بپيچند.
دومين قدم، انتخاب استراتژی مناسب اصلاحات و روشهای انجام کار با توجه به اهداف و امکانات. اصلاحات سياسی، در واقع بين سرنگونی طبقه حاکم و پشتيبانی کورکورانه از او، بين ستيزه جويی و دفاع مفرط از او، روش جديد زندگی را ارائه ميدهد تا حاکميت و مردم، همزمان با هم متوجه واقعيتی گردند که بهترين وضع مطلوب و مورد توافق چيست. طبيعی است چنانچه وضع موجود دقيقاً ترسيم نشوند و تحليلی همه جانبه درباره عواقب مناسبات کنونی و اثرات نامطلوبی را که برپيکر جامعه می گذارد ارائه نگردند؛ دستيابی به وضع مطلوب امکان پذير نخواهد بود. اينکه ولی فقيه و محافظه کاران انتخاب خاتمی را در دوم خرداد پذيرفته اند، مسئله ايست خاص و جدا و نيازمند تحليلی است مشخص و جداگانه اما، بعد از پذيرش، همواره از چنين انتخابی احساس ناپايداری ميکنند، موضوعی است خاص ديگر و اين دو را نبايد برهم انطباق داد. درک و تمايل آنها به ايجاد يا گسترش ثبات و امنيت در جامعه، تعطيل عمومی جرائد، توسل به ترور و محاکمه روزنامه نگاران و ... بيانگر آن است که کسی نتوانست منافع دراز مدت شان را از اين تحول، به آنان بفهماند؛ هيچکس يادآوری نکرد که شما از اين تحول بازنده بيرون نخواهيد آمد؛ تسلط اصلاح طلبان را، بعنوان اولين قدم، برابر با اعدام (4) و مرگ خويش ( اميدوارم خوانندگان بين روش مستبدانه و جنايت تفکيک قائل گردند) مپنداريد و از چنين انتخابی عاصی و نگران نباشيد.اکنون مردم (اعم از موافقين اصلاحات، حاميان محافظه کار و مخالفين آن دو گروه) از خود می پرسند پس آنها در بالا بر سر چه چيز چانه ميزدند؟ اينکه چه کسی وزير، رئيس يا نماينده مجلس گردد؟ چنين عملی بيانگر روش جديدی در مناسبات سياسی، آنهم بنام اصلاحات نيست. موضوعی است کهنه که در طول تاريخ همواره در درون کاخ ها اتفاق می افتاد و هرزمان نيز راه توافق به بن بست می رسيد، شاهزادگان عليه يکديگر شمشير می کشيدند. وانگهی، اينگونه چانی زنی ها مختص ايامی بود که توده ها در صحنه سياسی حضوری فعال و زنده نداشتند. طبيعی است که اتخاذ اينگونه شيوه ها و برخوردها، نه تنها مردم را از نوآوری و خلاقيت باز ميدارد و سرانجام آنها را راهی خانه ها خواهد ساخت، بلکه موجب ترغيب محافظه کاران ميگردد تا برای تأمين منافع کوتاه مدت، به سرکوب روی آورند.

دوشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۳

گامی در جهت رهايی از بن‌بست سياسی ـ ۱

بحث انتخابات رياست جمهوری نُهم، از مدت ها پيش که مجمع روحانيان
ميرحسين موسوی را تنها کانديدای اصلاح طلبان معرفی کرده بود، آغاز
گرديد. پرسش اصلی اين است که وظايف اساسی ما در برابر انتخابات
آينده چيست؟
فضای سياسی ايران، همواره تحت تأثير رويدادهای جانبی و روزمره اند
و به همين دليل، حرکتهای مردم نوسانی و لحظه ايست. اگر حوادث و
درگيريهای مشغول کننده روزمره را ناديده انگاريم، و بطور سيستماتيک
بحث انتخابات رادرجامعه دامن زده و گسترش دهيم، هم پاسخ منطقی
به پرسش فوق راخواهيم يافت و هم بستر انسجام اذهان عمومی را
مهيا خواهيم ساخت.
نوشته حاضر که در آبان ماه 79 و در ارتباط با انتخابات رياست جمهوری
هشتم، در دو سايت ايران ـ امروز و اخبار روز قرار گرفته بود، بعنوان طرح
يک سری مسائل مقدماتی، آغازی است بر اين تلاش، که از اين پس با
اتکاء به کمک ها و رهنمودهای شما و متناسب با توان خويش، موضوع
انتخابات و روند عمومی آن، از زوايای گوناگون دنبال خواهند شد.


نيروهای سردرگُم
انتخابات رياست جمهوری هشتم در پيش است. چهار سال پيش در چنين ايّامی، آن زمان که ولی فقيه ناخواسته دست رد بر سينه پُر تمنای ميرحسين موسوی، نخست وزير زمان جنگ و ساير حاميان او می‌زند، قريب به‌اتفاق شخصيت‌ ها و سازمان ‌هايی که بعدها بعنوان اصلاح طلبان شناخته شدند، گرفتار ترديد و دودلی بودند و در آشفت‌گی کاملی بسر می ‌بُردند. هيچ يک از آنان بر اين باور نبوده‌اند که اين عمل ولی فقيه، بعنوان يک حادثه تاريخی، به ‌سهم خود خبر از پايان و آغازی دگر را می ‌دهند.
خاتمی، نامزد بعدی اين جناح بعد از گذر از مراحل تأييد و شرکت در کارزارهای انتخاباتی، در دوم خرداد پيروز گرديد. هيجان ناشی از اين پيروزی که مدت‌ ها برفضای سياسی کشور سايه انداخته بود، به ‌سهم خود بزرگ‌ترين و اصلی‌ ترين مانع نيز بشمار می ‌آمد. مانعی که زاويه ديد گروه ‌ها و دست ‌اندرکاران را محدود می ‌کرد و آنان نمی ‌توانستند [اکنون بخوانيد نمی ‌خواستند] نگاه اساسی خويش را متوجه فلسفه و هدف انتخابات کنند. يا حداقل از خود بپرسند که اگر نامزدی موسوی از جانب رهبری پذيرفته می ‌شد، تصور چنين موفقيتی آن‌هم باکسب آرای بی‌ شمار امکان‌ پذير بود؟ پاسخ دقيق به اين پرسش، نه تنها موضوع، فلسفه و هم هدف از شرکت مردم در انتخابات رياست جمهوری هفتم را روشن می ‌سازد، بل‌که بسهم خود رهنموديست تا در انتخابات آينده، مردم با شناخت و وظايفی معين و مشخص ‌تر وارد ميدان گردند.
دوم خرداد، يک عنصر تحول آغازين در ساخت قدرت بود. آنهم ساختاری که نه تنها هيچ حرکت اصلاحی از بيرون را برنمی تابيد، بلکه از فردای انقلاب با شقه کردن جامعه به نيروهای خودی و غيرخودی، تنها يک نوع از گفتار را برفضای سياسی جامعه حاکم کرده بود. اين روز، يعنی دوم خرداد را بايد بيانگر تغييری اساسی در ساختار جامعه نيز بحساب آورد. در پايگاه اجتماعی گروه حاکم، شکاف و تغييری ايجاد گرديد و در ائتلاف با نيروهای بيرونی، توانست نزديک به 50 درصد مردم را زير شعار «حاکميت قانون» به پای صندوق های رأی بکشاند. همين حرکت نويدی بود از شرايط و اوضاعی تازه و يا در واقع از اين پس، نوعی نظم و نزاعی را بايد شاهد باشيم تا جامعه با عبور از آن کشاکش، بتواند به ثبات و پويايی خود دست يابد.
از ميان اين امواج سنگين مشارکت توده ای، جناح «اصلاح طلبان» نيز به بيرون فوران کردند و متناسب با اصول و قواعد فورانی، بدون توجه به عوامل مقاومت و تعديل دو سويه، که از دو جهت، هم از جانب حکومت و هم از طرف مردم فشار وارد می آوردند، با تاکتيک «چانه زدن در بالا و فشار از پائين» قصد داشتند در فرآيندهای سياسی نقش ايفاء کنند. اما در اولين گام، در برابر مقاومت دستگاه حکومتی، موضوع پيروزی را در تسخير کامل قدرت سياسی خلاصه کردند و در برابر مطالبات مردم که از آنان ميخواستند تا شيوه زندگی جديدی را عرضه کنيد، باچشم پوشی به ويژگی اصلی دولت (ساخت قدرت آمرانه)، جامعه مدنی را که فاقد چنين ساختی است، طرح می نمودند.
روشن است که اصلاح طلبان از آسمان نازل نشده بودند. آنان نيز فرزندان مردم ايرانند، در دامن ملت ما، باهمان خصوصيات و فرهنگ، تربيت شدند و همچنان با گروههای مختلف اجتماعی، رابطه اندام واره دارند و تاحدودی نيز مجبورند نظرات و انتظارات آن گروهها را بازتاب دهند. علائم اوليه آسيب شناختی اعمال آنان نيز، ناشی از همان جامعه ی غيرعادی و بيمارگونه ايست که آنها از درونش سربرآوردند. چنين ترکيبی در جنبشی که نه سابقه دار است و نه برنامه و استراتژی مشخصی دارد، چنانچه در ابتدای حرکت خود به علت و موضوع اصلی اين اتصال بی توجه باشد، اگر نگوئيم با ناکامی، با سختی های فراوانی مواجه خواهد شد. گرچه از درون جنبش دوم خرداد تعدادی سياستمدار برخاستند و باتشخيص نبض زمان، خود را با خواستهای عمومی منطبق ساختند، اما در ميان پرچمداران و نخبگان و ليدرهای شان، با عناصرزيادی روبرو هستيم که فاقد انديشه دموکراتيک اند و با بهره گيری از راه و روش های حذفی، مانع از گسترش عرصه عمومی شدند.
اگر انديشه های شتابزده جوانان را که خود محصول واکنش به سياستها و عملکردهای محافظه کاران است، ناديده انگاريم؛ برخی از اين پرچمداران، هنوز نتوانستند روح حاکم بر انتخابات را دريابند، که خاتمی منتخب يک عقل جمعی (که روش و محتوی در آن از هم تفکيک ناپذيرند) و نماينده يک توافق جمعی، که وظيفه دارد عقلانی شدن سياست گسترش گفتگو را بر اجبار در پذيرش تنها نوعی از تلقی عقيدتی ـ سياسی، که صاحبان قدرت در راه تحقق آن پافشاری ميکردند؛ جانشين سازد تا اختلافات و برداشتهای گوناگون را رسميت بخشد.
مردم در مخالفت با سياستهای حذفی محافظه کاران، که آنان را از ابتدائی ترين حقوق شهروندی محروم کرده بود، خاتمی را مورد حمايت قرار دادند تا جايگاه اشخاص حقيقی و حقوقی در جمهوری اسلامی مشخص شود. شعور عمومی جامعه، با اندوخته هايی که از انقلاب بهمن و درگيريهای داخلی کسب نموده بود، بجای اينکه آشفتگيهای روانی خويش را که ناشی از دو دهه رويدادهای هولناک و جبران ناپذيراند، در قالب شورشهای اجتماعی ـ سياسی بيرون بريزند؛ بهترين راه مبارزه با استبداد را درچارچوب قانون و نهادينه کردن مجموعه ی رفتارها و روابط ها بر مبنای ضوابطی مشخص و برابر حقوقی ميدانستند. بی سبب نيست که پس از انتخابات، چاپ کتاب قانون اساسی در تيراژ بيست هزار نسخه،(1) ناياب ميشود.
اما دوستان اصلاح طلب ما سردرگُم، تحت تأثير نيروهای قدرت طلب، شکاف در بالای هرم قدرت را ديدند، ولی از مواد مذاب داخل آن، که ممکنست بردامنه هرم (که محل زندگی اقشار ميانی جامعه است) سرريز کند و فاجعه ای را بدنبال آورد، چشم پوشيدند. آزاد انديشی خاتمی را ديدند، اما فراموش کردند که قدرت نمی تواند در دراز مدت، کارگزار انديشه آزاد باشد. نه خاتمی چنين ظرفيتی را دارست، و نه دولتش ميتواند در نقش يک اپوزيسيون عليه حکومت و قدرت مرکزی ظاهر شود. به جای توجه به احزاب سياسی، سازمان ‌های مختلف و مستقل اجتماعی و تشويق و تشکيل گروه ‌های مردمی، که مطابق آمار جدول زير مردم داشتند با آغوش باز از اين ايده استقبال می ‌کردند روزنامه ها را بعنوان يک حزب سياسی ترجيح دادند و درجای آنها نشاندند؛ بجای اينکه به مردم عادی، همان شش ميليون انسانی که به ناطق نوری رأی داده اند، فرصت انديشيدن دوباره را ميدادند تا بستر مناسبی برای پذيرش شکست محافظه کاران مهيا ميگرديد، و يا حداقل فضايی را آماده ميساختند تا آنان بسمت رهبری شناخته شده و قابل محاسبه گام بردارند، بی مهابا بر آنان تاختند تا تلافی چند سال خانه نشينی را جبران سازند؛ و خلاصه بجای اينکه به قدرت مطلقه بفهمانند که انتخابات رياست جمهوری نشان ميدهد که مدافعان ساختاری آمرانه از مشروعيت ضعيف و ناچيزی برخوردارند، و او را بپذيرش اصلاحات که کم هزينه ترين و بی خطرترين راه ممکن است تشويق نمايند، خود را بصورت نخبگان پيرامونی قدرت که سالها فوت و فن آموخته اند، بعنوان تنها آلترناتيو موجود که آينده را در اختيار دارد، طرح ميکنند و بر اين نادانی خود پای می فشارند.
استقبال مردم از حزب جبهه مشارکت در انتخابات شورای شهرها
در 21 استان
جبهه مشارکت
سايرگروههای
دوم خردادی
جمع منتخبين
جبهه دوم خرداد
منتخبين
جناح راست
منفردين
مستقل
جمع
جمع
درصد
354 نفر
43/4 درصد
225 نفر
27/6 درصد
579 نفر
71 درصد
119 نفر
14/6 درصد
117 نفر
14/4 درصد
815 نفر
(جدول شماره يک) 1

شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۳

عليرضا جبارى، در باره دستگيرى، اتهام و آزادى

مترجم و نويسنده ايرانى كه در پى دو دستگيرى، در مرتبه آخر ۸ ماه به سر بردن در بند زندانيان عادى را تجربه كرد، عصر روز ۲۲ مهر ماه آزاد شد و اينك نزد خانواده اش است. او در گفتگوى تلفنى با راديو صداى آلمان، از نحوه آزادى و شرايط زندان خود گفت.
پرسش ها: مهيندخت مصباح
دويچه وله: آقای جباری، حکم آزادی چگونه به شما ابلاغ شد؟
عليرضا جبار: من از ۴ ماه پيش، يعنی بعد از اينکه قرار بود در ماه فروردين گذشته آزاد بشوم پس از تحمل ۲ماه، به خاطر جريمه نقدی شکايت کردم به هيات پيگيری و نظارت قوه قضايیه. و از آنجا پرونده ام را پيگيری کردم که چرا آقای ظفرقندی بعد از صدور رای آزادی عمومی که صادر شده، مرا آزاد نکرده است. هيات نظارت پيگيری هم شکايت من را به جريان انداخت و در زندان به من گفتند به خاطر همين مسئله، يعنی تعويق آزادی ام، يک درخواستی داشته باشم برای آزادی موردی و اين به جريان انداخته شد. خردادماه به من اطلاع دادند که جزو ليست آزادی موردی قرار گرفته ام و بايد منتظر بعثت پيامبر باشم. در بعثت هم آزادی من اعلام نشد و در نيمه ی شعبان بود که اين آزادی اعلام شد و من هم جزو ليست ۱۶۶۰ نفر آزادى نيمه شعبان واقع شدم که پس از حدود۸ ماه بازداشت، ۴ ماه قبل از پايان محکوميتم در روز ۲۲ مهرماه آزاد شدم واکنون با خانواده ام هستم.
دويچه وله: در خبرهاآمده که دستور آزادی شما به خاطر نامه ی خانم ايزابل آلنده به آقای رييس جمهور بوده است. ممکن است در اين باره توضيح بدهيد؟
عليرضا جباری: خانم ايزابل آلنده نامه بسيار محکم و استواری برای آقای خاتمی نوشت و از من به عنوان مترجم کتابش نام برده است. البته من تصور می کنم در آن نامه اسم کتاب به اشتباه آورده شده است، یعنی نام کتابی که من ترجمه کرده ام »داستانهای اوالونا« است، اما چون »دختر بخت« هم برای من ارسال شده، اشتباها نام »دختر بخت« در نامه خانم آلنده آمده است. من »داستانهای اوالونا« را ترجمه کرده بودم و ايشان هم خيلی محبت کرده و بسيار نامه ی خوبی نوشته است. اين يکی از بهترين نامه هايی ست که من در عرض اين يکی دوسال ديده ام. تصور من اين است که چون نامه در ماه اوت صادر شده است، تاثير قابل توجهی روی مذاکرات مربوط به آزادی من داشته است. در واقع اقدامی را که از قبل در شرف انجام بوده، سرعت بخشيده است.
دويچه وله: آقای جباری، آيا سرانجام مشخص شده بود که اتهام شما چيست؟ به شما در زندان چه می گفتند؟
عليرضا جباری: اتهام من در اصل، همان نامه هايی بود که برای روزنامه ی »شهروند« کانادا می فرستادم و مقوله ی دمکراسی دينی را در آن شرح می دادم. در واقع ۳ الی ۴ تا از اين مقاله ها حقوقی بودند و يکی از آنها تا حدودی جنبه ی طنز و احساسی داشت که مسئولين بد متوجه ی مضمون آن شده بودند. يعنی چنين تصور کرده بودند که من امر کرده ام که مردم به خيابانها بريزند و تظاهرات برپا کنند. در صورتی که به اين صورت نبود. من بازتاب اين فعاليتهايی که در عرض اين چند سال انجام شده بود، از نظر محدوديت آزادی بيان و آزادی اجتماعات، اين گونه مسايل را با شکلی طنزگونه بازتاب داده بودم. برداشت اشتباه بود و بر اساس اين برداشت اشتباه، من را به عنوان مبلغی عليه نظام در مظان اتهام تبليغ عليه نظام قرار دادند. يکسال حکم زندان را آقای قاضی ظفرقندی به اين دليل صادر کرد، چون آقای قاضی ظفرقندی معمولا در اينگونه موارد حکم هايی شديد صادر می کند.
ايشان حتا فيلم و عکسهای خانوادگی من را هم به اصطلاح تفسير و تغبير کرده و اتهامات ناروايی را به من زده که به هيچ وجه و درهيچ قاموس و فرهنگی نمی گنجد. در نهايت دو پرونده را ايشان در يك پرونده خلاصه کرد که اين دقيقا مغاير با بخشنامه ی ۱۵ ماده ای قوه قضايیه بوده و ايشان بايد پاسخگو باشد که فيلم و عکسهای خانوادگی من چه ربطی به تبليغ عليه نظام دارد و چه ربطی به آن جرايمی که ايشان برای من ترتيب داده است.
دويچه وله: لطف می کنيد کمی از اوضاع داخلی زندان تعريف کنيد، چون شما در بند زندانيان عادی قرار داشتيد.
عليرضا جباری: مسئله ی اساسی من در واقع همين بند مجرمين عادى بود. يعنی يکسری افرادی که جديدا از اوين به رجايی شهر منتقل شدند، خود اين ها ميگويند ۱۰ سال در زندان اوين بسر بردن برابر با اين ۲ ماهی ست که به رجايی شهر منتقل شده اند. کلا سيستم در زندان رجايی شهر بسته تر از ساير زندانهاست. يعنی من تا کنون جای ديگری نديده ام که متهم را با دستبد و پابند به محضر دادگاه و يا به جای ديگری ببرند. حتا زندانی را به پزشک قانونی هم با دستبند و پابند ميبرند و استدلالشان هم اين است که اينجا زندان است و ديگر جاها ندامتگاه يا بازداشتگاه است و رجايی شهر تنها زندانی ست که باقی مانده است.
فشار از اين قبيل زياد بود، ولی به طور کلی چون من در کتابخانه ی زندان کار می کردم و کار فرهنگی داشتم در روز بيشتر احساس آرامش می کردم و رضايت داشتم. ناراحتی ها و ناهنجاريها شب ها ، يعنی در اوقات استراحتم بروز می کردند. به طوری که وقتی در زندان قصر بودم، می توانستم حتا مثلا حدود ۸۰۰ صفحه از يک اثری که مربوط به مرکز نشر دانشگاهی،‌ محل کارم، بود را اديت و ترجمه ‌ بکنم و آماده ی چاپش سازم. در صورتی که در اينجا فرضا ترجمه، ويرايش و همه چيز را با خودم برده بودم،‌ منتها به حدی جو ناهنجار بود كه فرصت اينکه بتوانم به اين کتاب بپردازم را نداشتم و تنها گاه و بيگاه که شعری به نظرم می آمد و يا نکاتی در رابطه با دوران محکوميتم به ذهنم خطور می کرد، بر روی کاغذ می آوردم و البته اينها چيزی نبود که سروصدا و محيط ناهنجار زندگی من مانع از انجامش باشد، ولی برای کاری دقيق که نياز به تمرکز فکری سازمان يافته ای داشت، بسيار مشکل بود که بتوانم چنين کاری را انجام دهم. به طور کلی اين تناقض وجود داشت. من در روز بسيار بسيار آرام بودم و در شب بسيار بسيار ناآرام که همين خيلی به روحيه و جسم من فشار وارد می کرد.
در رابطه با بيماری هايم، من می بايست مرتب زير نظر پزشک باشم و زمان آزادى حداقل ماهی يکبار برای آزمايش به بيمارستان رجايی می رفتم و اين آزمايشات تحت نظر پزشک مختصص انجام و بازبينی می شد. ولی اينجا متاسفانه به اين شکل نبود. به صورتی که زمانی که من مجددا در دوره ی مرخصی ام به بيمارستان رجايی مراجعه کردم، با تعجب به من برخورد می کردند که به چه دليل اینقدر بيماری من نسبت به گذشته تشديد شده است و يا چرا داروهايم عوض شده اند و داروهای ديگری به من داده شده است. در مجموع دوران سختی بود.
دويچه وله: آقای جباری الان که آزاد شده ايد، برنامه ی تان برای آينده چيست؟
عليرضا جباری: از لحاظ کاری اين دوسالی که در زندان بسر برده ام، در واقع در مرخصی بودم و حال بايد کارم را در محل کار قبلی يعنی مرکز نشر دانشگاهی، ادامه بدهم و همچنان به ترجمه و احتمالا نوشتن بعضی کتابها و مقالات خواهم پرداخت.

جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۸۳

دلی برای مردم داشته باشيم!


عليرضا جباری، مرد انديشمند و فرهنگ دوست ما،
بعد ازدو سال تحمل زندان ـ آن هم در شرايطی که
با دزدان و جـانيان همبند بـوده است؛ هـم اکـــنون
آزادی خـويش را مـرهون نامه ای است کـــه اخيراً
ايزابل آلنده رهـايی فـوری و بی قيد و شرط او را از
رئيس جمهور خاتمی خواستار شده بود.



باور اين نکته قدری مشکل است که خاتمی توانسته (نه اينکه نمی خواهد) واسطه آزادی عليرضا جباری باشد. رئيس جمهور نيک ميداند که به رغم همه شعارها و وعده های رنگارنگی که پيش از انتخابات داده بود، در دوران مسئوليتش، بيشترين فشارها را روشنفکران، روزنامه نگاران، فرهنگ دوستان و خلاصه در يک کلام کل فرهيختگان کشور متحمل شده اند. هشت سال زمان کمی نيست و دولت خاتمی در اين عرصه نه تنها کارنامه مثبتی ارائه نداد، بلکه در ترسيم مرزی روشن و دقيق که بتوانيم دولت او را از دولتهای قبلی تفکيک سازيم، ناموفق بوده است.
از وجدان نبايد گذشت که او گفتاری را در ساختار قدرت جاری ساخت که پيش از اين سابقه نداشت و هم اکنون وبال گردن همه دست اندرکاران قدرت شده است. اما آن تحليل ها و برداشتهايی را هم که با مشاهده يک گل در شورزار حکومت اسلامی، نويد از گلستان دين ـ دموکراسی ميدادند نيز غير واقعی و تخيلی بودند. خاتمی در مقايسه با بعضی از عناصر قدرتمند در دستگاه ولايت، اگر چه انسانی محترم و ارجمندی است اما، او در عرصه سياسی نشان داد که نمی تواند سياستمداری موفق و وفادار و پايبند به حقوق انسانها باشد.
ميان تمايل و برنامه ريزی برای تحقق ايده ها، همواره مرز مشخصی وجود دارند و اگر مجبور شويم عملکرد دولتش را به تناسب نيازهای جامعه، سطح انتظارات مردم و چگونگی پاسخ دولت به آنها و ميزان و سطح بهره گيری از نيروهايی موجود در جامعه بسنجيم، او هم جهت با مردم گام برنداشت. همچنين در مقايسه با فرآيند کنونی جهان، و در مقايسه با سطح رشد تعدادی از کشورهای جهان سوم در هشت سال گذشته، دولت خاتمی نه تنها دولتی ضعيف و بی تفاوت به خواستهای مردم بود بلکه، سطح و دامنه رانت خواری را با اتکاء به درآمدهای باد آورده نفتی، در کشور افزايش داده است. اينگونه عملکرد در فرهنگ سياسی، اقتصادی و در جامعه شناسی، معانی خاصی را ميرسانند که رئيس جمهور، بهتر و دقيق تر از صاحب اين قلم، با مفاهيم آن آشناست.
با وجود اين، او نيز انسانی است مثل همه آدم های روی زمين. مثل من و شما. و انتظار دارد تا راه جبران خطاها را، برای او نيز باز بگذاريم و شايد پاسخ مثبتش به نامه ی ايزابل آلنده، حاوی اين پيام های انسانی و ناگفته نيز باشند که:
من نيز دلی برای همه سياستمداران پايبند به اخلاق و وجدان، که پدرت سالوادور آلنده يکی از نمونه ها و شايسته ترين آنها بوده است، دارم.
من نيز دوست داشتم، قلب ها و ذهن های بسياری از مردم جهان را تسخير سازم ولی متأسفانه، نتوانستم از حوزه ای که به آن تعلق داشتم خارج گردم و نسبت دقيقی را ميان انديشه های خود و اوضاع و احوال کنونی جهان تعيين کنم. اگر چه پيش بينی می کردم که اين سير، سرانجامی جز سرگشتگی و واماندگی برای من نداشته باشد يا به نتيجه ای وهم آلود برسد، ولی مگر در تجربه بلند و فاخر فکری و اجتماعی بشر، سرگشتگيها و وهم انگاريها نيز نقش راهگشا نداشته اند؟

پنجشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۳

صلح سبز، انديشه و فرهنگی سبز


وانگايی ماتايی، بانوی صلح 2004 :
جايـزه صلح آلفرد نوبل بزرگترين هديه زندگی است.
من هرگـاه نهالـی را می کـارم، احساس مـی کـنم
کـه دانـه هـای صلح را در دل زمين کاشته ام.



جايزه صلح آلفرد نوبل در دهم دسامبر امسال، به اولين بانوی سبز جهان تقديم می شود. انتخاب کميته صلح نوبل نروژ، آن هم از ميان يکصد و نود و چهار نامزد قدر و از هر نظر شايسته، انتخابی دقيقاً عقلانی، منطقی، عادلانه و در خدمت به صلح جهانی بوده است.

اگر چه برهان اعضای کميته صلح در هر دوره ای، حتی در مقاطعی که بعضی از شخصيت های سياسی به رغم گذشته ای نه چندان خوشايند و مردم پسند، برای دريافت نشان لياقت نامزد و انتخاب می شدند، هميشه قابل ستايش و دفاع بوده است؛ اما از سال 1990 به اين سو، انتخاب ها مفاهيم تازه ای را ميرسانند و پيش از اينکه در کليت خود توجه ای به افکار ستيزنده حاکم بر جهان کنونی را داشته باشند، بيشتر موادهای اوليه را برای بنيان های نظری جامعه فردا مهيّا می سازند و به همين دليل، هر انتخابی حاوی پيام های صلح جويانه برای آيندگان است.

نگاه داوران کميته صلح نوبل نروژ به جهان، نگاهی است واقع بينانه و برگرفته از حقيقت زندگی اجتماعی و سياسی امروز جهان و تمايلات غالب برآنهاست. هنوز زير ساخت های فکری بسياری از جوامع مُدرن و سنتی را، فرهنگ های مقاوم و سنت های کهنه و گران جانی شکل می دهند که ستيزه جويی، انتقام، اعدام، بهره گيری از خشونت عليه رقبا و زيرپا نهادن حقوق ديگران و ...، همچنان بر تساهل و تفاهم و احترام متقابل ترجيح داده می شوند. هنوز صلح را با نگاهی ايدئولوژيک و در ترازوی خير و شر وزن می کنند و با چنين فرهنگی چگونه می توان به صلحی پايدار دست يافت؟ اگر چه زندگی صلح آميز و فارغ از هر نوع فشار، ارعاب و شانتاژی که امنيت و منافع عمومی مردم را از همه سو و بطور جدی تهديد می کنند، يکی از مهمترين دغدغه های فرهيختگان جهان بشمار می آيند و دستيابی به آن ضرورتی است انکار ناپذير اما، اين واقعيت را نيز بپذيريم که نسل کنونی، قادر به تأمين صلح در جهان نيستند.

صلح هنوز نهالی است سبز و نو رس و نياز به پرستاری و مراقبت دارد. تشکل های مردمی و انجمن های مدنی مختلف مراقبين واقعی صلح در جهانند. دستان آنهاست که اين نهال را در دل پُر آشوب زمينی که چون باتلاقی خطرناک برای بلعيدن انسانها دهان باز کرده است، می کارند و به پاسداری می ايستند تا در فردا، هم زمين در زير پاهايمان سفت و سخت باشند و هر فردی بتواند با اتکا به خود بر روی آن استوار بايستد و هم نهال صلح به درختی تناور و سايه گستر تبديل شود.

اگر خانم وانگايی ماتايی می گويد که با کاشتن هر نهال فکر می کنم دانه های صلح را در دل زمين می کارم، به تجربه لمس کرده ايم که حقيقت انکار ناپذيری را بر زبان می راند. چرا که بدون انديشه سبز، سخن سبز و راه سبز، دسترسی به صلحی فراگير و پايدار، دشوار و شايد هم غير ممکن باشند. نگاه انسانی که سايه بانی بربالای سر دارد، با نگاه انسانی که در صحاری خشک و بی آب و علف و در زير آفتاب سوزان زندگی می کند، به لحاظ مختلف و از اساس با همديگر متفاوتند. اولی با آرامش خاطر و در جهت بهبود زندگی کنونی، به مطالعه جهان می پردازد و دومی، با خشمی وصف ناپذير، عليه همه دستاوردهای بشری بر می خيزد تا نيست و نابودشان سازد.

بانو وانگايی ماتايی، به اين حقيقت واقف است که تغيير محيط زيست، تغيير و شکوفايی انديشه را بدنبال دارد. اگر قبل از کاشتن، نهال ها را چون نوزادی در آغوش می گيرد و نوازش ميدهد، نه بدين خاطر است که منقدينش او را آدم متظاهری معرفی می کنند بلکه برعکس، وانگايی به درستی ميداند که اينگونه اعمال فرهنگ سازند و اگر او موقق شود وجدان مسئوليت پذيری مردم را نسبت به محيط طبيعی و زندگی بيدار کند، بسهم خود توانسته است فرهنگ محيط را متحول سازد. انسانی که در برابر نابودی يک درخت رنجور می شود، هرگز نمی تواند در برابر محيط زيست جهانی و نابودی انسانها بی تفاوت باشد. بی عدالتی های موجود در جهان کنونی را برنمی تابد و نسبت به همه ی آرمانها، ايده ها و استدلالهايی که به جنگ، خونريزی، برادر کُشی و اعدام منتهی می شوند، متنفر است.

اکنون می توانيم دريابيم که قدر و ارزشی را که کميته صلح نوبل برای کار وانگايی ماتايی قائل گرديد، نه به اين اعتبار که او تنها کنيايی ها را به حوزه سبز محيط زيست و سازش با طبيعت سوق داده است بلکه، او با رفتارهای خويش، روند منطقی سازش انسان با انسانها و تفاهم با ديگران و جهان انديشی را بنيان می نهد. و چنين انتخابی واقعاً مبارک است و ارزشمند.

سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۳

سياستمدار و سياستی مطلوب


از بامداد ديروز دوشنبه 20 مهرماه، به مدت پنج روز،
شبه نظاميان وابسته به گروه مقتدی صدر، پذيرفته اند
تا در برابر دريافت غرامت، سلاح هـای سنگين و نيمه
سنگين خود را تحويل دولت دهند واز اين پس، آزادانه
در روند سياسی مشارکت داشته باشند.



براساس توافقی که بين دولت عراق و گروه موسوم به سپاه مهدی به رهبری مقتدی صدر، روحانی تندرو شيعه صورت گرفته، رهبران اين گروه اعلام داشته اند که اسلحه سنگين و نيمه سنگين خود را به دولت تحويل می دهند و به اين ترتيب، از دست زدن به عمليات نظامی عليه نيروهای دولتی و متحدان آنان خودداری می ورزند.
اياد علاوی نخست وزير عراق، باوجودی که هنوز زمان اندکی از دوران مسئوليت پذيری او نگذشته است، در همين مدت کم کارنامه درخشانی از خود بجای نهاده است. او نشان داد که نه تنها مرد ميدان سياست است و در هر شرايطی توجه و نگاه خويش را بر بنيان تأمين امنيت عمومی و حفظ منافع ملی استوار ساخته است بلکه، شيوه برخورد او با مخالفين، حتی با افراطی ترين گروههای مسلح و هرج و مرج طلب، بيانگر آنند که نخست وزير عراق، تجارب گرانبهايی از انقلاب اسلامی و چگونگی روند قدرت گيری روحانيان و تثبيت حاکميت آنان در ايران، کسب کرده است.
سياستمداران عراقی، بارها و به روشنی مدعی شده اند که مقتدی صدر، جوانی است افراطی و تشنه نام و آوازه و به همين دليل طعمه ای است مناسب برای ملايانی که طی بيست و پنج سال گذشته مار خورده اند و اژدها شده اند. آنچه را که او در تشخيص دوست و دشمن، از سياست می فهمد و يا آنگونه که درباره معادلات چند مجهولی قدرت محاسبه می کند، در همان سطح و حدوديست که هر فارغ التحصيل دبيرستانی ميداند. با وجود اين، يک نکته اساسی و مهم را نبايد هرگز فراموش کرد که او متعلق و فرزند همان سرزمينی است که علاوی ها، حکيم ها، بارزانی ها و حتی صدام ها، از آن برخاسته اند.
وانگهی، اينکه او در خدمت کدام سياست است و چه کسانی در پس او پنهانند بجای خود؛ مجبوريم حقيقت تلخی را هم پذيرا باشيم که او نماينده همه زاغه نشينان مدينةالصدر و مدينةالشعله و ديگر حاشيه نشينان شهرهای مذهبی جنوب عراق است. نيروهايی که بسهم خود قادرند در روند کنونی اختلال ايجاد کنند و همه نقشه ها و برنامه ها را به شکستی جبران ناپذير مواجه سازند و چنين تهديدی، صرف نظر از اينکه حکومت صدام از طريق انقلاب داخلی يا توسط نيروهای خارجی ساقط می شد، معضلی است عمومی، مهم و متعلق به جهان سوم. در جوامعی که ساخت اجتماعی آن فاقد تعيين اوليه و لازمند، خيل بيشمار مردم، همواره دنبال روی شخصيت های تاثير گذار يا نيمه تاثير گذاری هستند که در لحظه متولد می شوند. ظهور مقتدی صدر در عرصه سياسی، چه تراژدی و چه کُمدی، پاسخ به انتظاری است که از مدتها پيش، حاشيه نشينان شهرهای بزرگ عراق، بی صبرانه منتظر چنين ظهوری بودند.
اما سياست، برخلاف دروغ، حيله گری، توطئه و ديگر تصوراتی که مردم جهان سوم از آن دارند؛ علم، فن و در يک کلام هنری است ارزشمند و اخلاقی. سياستمدار توانا، فردی است که با اتکاء به روش های مسالمت جويانه، هر شرايط نا ممکنی را با بردباری و تساهل، ممکن می سازد. همينکه اياد علاوی غير مدعی، از طريق رايزنی های چند جانبه و ياری طلبيدن از آيت الله سيستانی توانست يک عصيانگر نظامی را به جرگه مخالفين سياسی و حزبی خود سوق دهد، و به رغم بی اعتمادی های مطلقی که نسبت به تعهد پذيری و قول و قرارهای صدر و سپاه مهدی وجود دارد، راه گسترش خونريزی و برادر کُشی را محدود سازد؛ نشانگر آن است که مردم عراق، انسانهای شايسته و مسئوليت پذيری را برای تصدی امور برگزيده اند. غرور و منيّت را کنار بگذاريم و از نهال منطقی و خردگرايانه ای را که فرهيختگان عراقی، برای اولين بار در منطقه کويری و در شور زار سياست کاشته اند، مواظبت کنيم تا به بر نشيند و سايه گستر شوند.

شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۳

عکس ها بجای تفسير


از صبح امروز مردم افغانستان به پای صندوق های رأی

ميروند تا بعد از بيست و شش سال جنگ های داخلی

سرنوشت خويش را از طريق انتخابی دموکراتيک، تعيين

کنند.

از ساعاتی پيش، اعتراض تعدادی از نامزدان مبنی بـر

مشاهده تقلب در بعضی از حوزه ها، مخالفت و تحريم

خويش را عليه ادامه انتخابات اعلام داشتند.



با توجه به ساختار ايلی و قومی افغانستان و با توجه

به نگرشهای حاکم در آن ديار، انتظار يک انتخاب سالم

و دموکراتيک، انتظاريست واهی و طنزآميز. اما آنچه

بيش از همه مهم است:

زنان افغانی نيز بر اين باورند که برای تعيين سرنوشت

چاره ای جز خروج از خانه نيست. حضور چشمگير زنان

در پای صندوق های رأی، واقعاً مبارک است.

زنان افغان در حوزه های رأی دو شهرکابل و مشهد

شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۳

مناظره ای عبرت انگيز


جورج بوش، رئيس جمهوری آمريکا و سناتور جان کری، مهمترين رقيب وی در انتخابات آتی از حزب دموکرات، عصر پنجشنبه (30 سپتامبر)، اولين مناظره خود را برگزار کرده اند.


اين دوره از انتخابات رياست جمهوری آمريکا نسبت به دوره های قبلی، بيش از گذشته و بطور بيسابقه ای افکار عمومی جهان را بخود جلب کرده است. اگر چه رشد تکنولوژی و گسترش اينترنت و کانالهای تلويزيونی ماهواره ای بسهم خود در اين زمينه مؤثر و مشوق بوده اند و راه دسترسی به اطلاعات را آسان کرده اند؛ اما توجه و حساسيت فوق العاده افکار عمومی به انتحابات اخير، بنظر ناشی از درک و مسئوليتی است که مردم جهان درباره دو موضوع اساسی و دوران ساز می انديشند:
نخست اينکه افکار عمومی هم اکنون دولت آمريکا را تنها قدرت موجود و تأثير گذار در جهان می بينند. مردم ـ حتی بی تفاوت ترين و پائين ترين لايه های اجتماعی موجود در هر کشوری، خصوصاً در کشورهای آسيايی و افريقايی؛ با لمس يکسری واقعيت های جاری و کسب تجارب بيشمار در دهه گذشته، به اين حد از رشد رسيده اند که بدانند زندگی و آينده آنان به گونه ای با روند سياسی موجود در آمريکا گره خورده است. کنجکاوی درباره انتخابات آمريکا، معنايی غير از اين نخواهد داشت که مردم، درباره زندگی و آينده خود تعمق می کنند و می انديشند.
اضافه کنم که اين حساسيت و انديشندن امروز، خود مقدمه است برای تأثير گذاری در انتخابات فردا که چگونه و به چه طريقی جهان سوم هم بتواند مُهر و نشان خود را در مسائل داخلی آمريکا بگذارد. چنين فرايندی که از هم اکنون بشيوه غير اخلاقی و غير انسانی با تأثير گذاری در انتخابات اسپانيا آغاز گرديد، بايد درس مهمی برای روشنفکران جهان سوم باشد.
دوم اينکه پيچيدگی جنگ عراق و ارتباط آن با گسترش تروريسم و تهديدات هسته ای، موج فزاينده ای از التهاب و نگرانی را در جهان دامن زده است. هم مردم خاورميانه و هم بسياری از مردم جهان، به اين حقيقت واقفند که دولتهای خطر پذير منطقه، نه تنها تمايلی برای ايجاد روابطی صلح آميز و گفتگو نشان نميدهند بلکه، آنها تعمداً بقا و زندگی خود را با گسترش هرچه بيشتر درگيرها و جنگها گره زده اند. شعله ور شدن آتش جنگ در خاورميانه، معنايی جز درگير ساختن همه مردم جهان به نزاعی خونين و بی سرانجام نخواهد داشت. از اين حيث توجه مردم به مناظره، بيشتر بدين علت نيز بود که پيشاپيش می خواستند در درباره برنامه ها و نقشه هايی که هر يک از دو نامزد در ارتباط با جنگ عراق ارائه می دهند، اطلاعی کسب کنند.
بوش يا کری؛ کداميک رئيس جمهور آينده آمريکا خواهند شد؟ اين پرسشی است که در طول يکماه آينده، نقل همه ی محافل و مجالس خواهند بود.


روشنفکران اروپايی در مجموع و شادمانه مناظره ديشب را بنفع سناتور جان کری ارزيابی ميکردند و از اينطريق تمايل و حمايت خويش را برای پيروزی نامزد حزب دموکرات اعلام داشتند. اما محافل ديپلماتيک، با ترديد و نگرانی خطاهای استراتژيک و تأکيدات و راه حل های يک جانبه او را در باره تهديدهای هسته ای و جنگ عراق، خصوصاً تهديدهای ضمنی و پوشيده ای را که عليه ايران ابراز نمود، مورد ارزيابی قرار می دهند. راهی را که بوش بعد از چهار سال تجربه کسب کرده است، اکنون کری ميخواهد بگونه ای ديگر و با زبان روشنفکرانه پسند، دوباره از سر گيرد و ادامه دهد.
آنچه که بيش از همه برای مردم ايران در لحظه کنونی حائز اهميت حياتی است، توجه داشتن به نکات و برنامه هايی است که هر دو نامزد، در برخورد با کشورهايی نظير ايران، توافق دارند:
1 ـ هر دو نامزد، توسعه جنگ افزارهای هسته ای را بزرگترين تهديد برای امنيت آمريکا می دانستند؛
2 ـ هر دو نامزد اين خطر را احساس می کردند که تروريست ها می توانند از طريق بعضی دولت ها [البته جان کری بيشتر روی دولتهای عضو شوروی سابق تأکيد داشت] به مواد و سلاح های هسته ای تجهيز شوند.
3 ـ هر دو نامزد دولت آمريکا را يگانه قدرت برتر و تأثير گذار در جهان می دانند و از اين حيث بنام مبارزه با تروريسم، دخالت در امور ساير کشورها را جز ملزمات و وظايف دولت آمريکا در جهت حفظ و تأمين امنيت ملی می دانند.
هر يک از اين مؤلفه ها، بسهم خود قادرند رابطه کنونی دولت ايران را نه تنها با آمريکا، بلکه با ساير دولتهای جهان نيز، بيش از پيش مختل و شکر آب سازند. مادامی که دولت ايران اعتبار و جايگاه مناسب خود را در جهان پيدا نکند؛ ماداميکه منبع قدرت و تصميم گيرنده مشخصی در کشور نباشد و طرف ايرانی پشت ميز مذاکرات، فاقد اعتبار حقوقی باشد؛ مادامی که منافع ملی ما روشن نباشد و نتوانيم در مجامع جهانی شفاف برخورد کنيم؛ انتخاب بوش يا کری، تأثير مطلوبی بر سرنوشت و آينده ما نخواهد داشت. همه ما بچشم ديده ايم که کری، به رغم تهاجمات پی در پی عليه بوش، درباره کميته يا دفتر ويژه ای که هم اکنون در حال برنامه ريزی و سياستگذاری برای تغيير ساختار سياسی خاورميانه و تغيير تعدادی از دولتها از جمله حکومت اسلامی ايران است، کوچکترين اشاره ای نکرد و تعمداً و بسيار سهل گيرانه از کنار آن همه مسائل مهم و اساسی گذشت.منافع ملی ايران را تنها ملت ايرانست که می تواند حفظ و پاسداری کند. شعله ور شدن و گسترش جنگ داخلی در عراق، بسهم خود بزرگترين تهديدی است عليه منافع و امنيت ملی. اين تهديد خطرناک، قبل از اينکه به سياست خارجی دولت آمريکا و روسای جمهور آن وابسته باشند، بيش تر به ساختار سياسی عقب مانده و خواست مسئولان جنگ طلب حکومت اسلامی ايران مرتبط است. درست است که دولت آمريکا در همسايگی ماست و شايد بعضی ها حضور او را نوعی تهديد عليه امنيت ملی تحليل کنند اما، چه کسی نميداند که مسئولين جمهوری اسلامی، بمدت بيست و شش سال چوب حراج بر منافع و امنيت ملی ما می زنند؟ چه کسی نمی داند که بازی موش و گربه دولت ايران با آژانس بين المللی انرژی هسته ای، عواقب خطرناکی را برای ملت ايران به ارمغان خواهد داشت؟ دو ماراتونی که خاتمی بعد از مراجعه سه وزير خارجه اروپا به ايران وعده اش را داده بود، همين وضعيتی است که امروز بچشم خود می بينيم.