شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۳

عليرضا جبارى، در باره دستگيرى، اتهام و آزادى

مترجم و نويسنده ايرانى كه در پى دو دستگيرى، در مرتبه آخر ۸ ماه به سر بردن در بند زندانيان عادى را تجربه كرد، عصر روز ۲۲ مهر ماه آزاد شد و اينك نزد خانواده اش است. او در گفتگوى تلفنى با راديو صداى آلمان، از نحوه آزادى و شرايط زندان خود گفت.
پرسش ها: مهيندخت مصباح
دويچه وله: آقای جباری، حکم آزادی چگونه به شما ابلاغ شد؟
عليرضا جبار: من از ۴ ماه پيش، يعنی بعد از اينکه قرار بود در ماه فروردين گذشته آزاد بشوم پس از تحمل ۲ماه، به خاطر جريمه نقدی شکايت کردم به هيات پيگيری و نظارت قوه قضايیه. و از آنجا پرونده ام را پيگيری کردم که چرا آقای ظفرقندی بعد از صدور رای آزادی عمومی که صادر شده، مرا آزاد نکرده است. هيات نظارت پيگيری هم شکايت من را به جريان انداخت و در زندان به من گفتند به خاطر همين مسئله، يعنی تعويق آزادی ام، يک درخواستی داشته باشم برای آزادی موردی و اين به جريان انداخته شد. خردادماه به من اطلاع دادند که جزو ليست آزادی موردی قرار گرفته ام و بايد منتظر بعثت پيامبر باشم. در بعثت هم آزادی من اعلام نشد و در نيمه ی شعبان بود که اين آزادی اعلام شد و من هم جزو ليست ۱۶۶۰ نفر آزادى نيمه شعبان واقع شدم که پس از حدود۸ ماه بازداشت، ۴ ماه قبل از پايان محکوميتم در روز ۲۲ مهرماه آزاد شدم واکنون با خانواده ام هستم.
دويچه وله: در خبرهاآمده که دستور آزادی شما به خاطر نامه ی خانم ايزابل آلنده به آقای رييس جمهور بوده است. ممکن است در اين باره توضيح بدهيد؟
عليرضا جباری: خانم ايزابل آلنده نامه بسيار محکم و استواری برای آقای خاتمی نوشت و از من به عنوان مترجم کتابش نام برده است. البته من تصور می کنم در آن نامه اسم کتاب به اشتباه آورده شده است، یعنی نام کتابی که من ترجمه کرده ام »داستانهای اوالونا« است، اما چون »دختر بخت« هم برای من ارسال شده، اشتباها نام »دختر بخت« در نامه خانم آلنده آمده است. من »داستانهای اوالونا« را ترجمه کرده بودم و ايشان هم خيلی محبت کرده و بسيار نامه ی خوبی نوشته است. اين يکی از بهترين نامه هايی ست که من در عرض اين يکی دوسال ديده ام. تصور من اين است که چون نامه در ماه اوت صادر شده است، تاثير قابل توجهی روی مذاکرات مربوط به آزادی من داشته است. در واقع اقدامی را که از قبل در شرف انجام بوده، سرعت بخشيده است.
دويچه وله: آقای جباری، آيا سرانجام مشخص شده بود که اتهام شما چيست؟ به شما در زندان چه می گفتند؟
عليرضا جباری: اتهام من در اصل، همان نامه هايی بود که برای روزنامه ی »شهروند« کانادا می فرستادم و مقوله ی دمکراسی دينی را در آن شرح می دادم. در واقع ۳ الی ۴ تا از اين مقاله ها حقوقی بودند و يکی از آنها تا حدودی جنبه ی طنز و احساسی داشت که مسئولين بد متوجه ی مضمون آن شده بودند. يعنی چنين تصور کرده بودند که من امر کرده ام که مردم به خيابانها بريزند و تظاهرات برپا کنند. در صورتی که به اين صورت نبود. من بازتاب اين فعاليتهايی که در عرض اين چند سال انجام شده بود، از نظر محدوديت آزادی بيان و آزادی اجتماعات، اين گونه مسايل را با شکلی طنزگونه بازتاب داده بودم. برداشت اشتباه بود و بر اساس اين برداشت اشتباه، من را به عنوان مبلغی عليه نظام در مظان اتهام تبليغ عليه نظام قرار دادند. يکسال حکم زندان را آقای قاضی ظفرقندی به اين دليل صادر کرد، چون آقای قاضی ظفرقندی معمولا در اينگونه موارد حکم هايی شديد صادر می کند.
ايشان حتا فيلم و عکسهای خانوادگی من را هم به اصطلاح تفسير و تغبير کرده و اتهامات ناروايی را به من زده که به هيچ وجه و درهيچ قاموس و فرهنگی نمی گنجد. در نهايت دو پرونده را ايشان در يك پرونده خلاصه کرد که اين دقيقا مغاير با بخشنامه ی ۱۵ ماده ای قوه قضايیه بوده و ايشان بايد پاسخگو باشد که فيلم و عکسهای خانوادگی من چه ربطی به تبليغ عليه نظام دارد و چه ربطی به آن جرايمی که ايشان برای من ترتيب داده است.
دويچه وله: لطف می کنيد کمی از اوضاع داخلی زندان تعريف کنيد، چون شما در بند زندانيان عادی قرار داشتيد.
عليرضا جباری: مسئله ی اساسی من در واقع همين بند مجرمين عادى بود. يعنی يکسری افرادی که جديدا از اوين به رجايی شهر منتقل شدند، خود اين ها ميگويند ۱۰ سال در زندان اوين بسر بردن برابر با اين ۲ ماهی ست که به رجايی شهر منتقل شده اند. کلا سيستم در زندان رجايی شهر بسته تر از ساير زندانهاست. يعنی من تا کنون جای ديگری نديده ام که متهم را با دستبد و پابند به محضر دادگاه و يا به جای ديگری ببرند. حتا زندانی را به پزشک قانونی هم با دستبند و پابند ميبرند و استدلالشان هم اين است که اينجا زندان است و ديگر جاها ندامتگاه يا بازداشتگاه است و رجايی شهر تنها زندانی ست که باقی مانده است.
فشار از اين قبيل زياد بود، ولی به طور کلی چون من در کتابخانه ی زندان کار می کردم و کار فرهنگی داشتم در روز بيشتر احساس آرامش می کردم و رضايت داشتم. ناراحتی ها و ناهنجاريها شب ها ، يعنی در اوقات استراحتم بروز می کردند. به طوری که وقتی در زندان قصر بودم، می توانستم حتا مثلا حدود ۸۰۰ صفحه از يک اثری که مربوط به مرکز نشر دانشگاهی،‌ محل کارم، بود را اديت و ترجمه ‌ بکنم و آماده ی چاپش سازم. در صورتی که در اينجا فرضا ترجمه، ويرايش و همه چيز را با خودم برده بودم،‌ منتها به حدی جو ناهنجار بود كه فرصت اينکه بتوانم به اين کتاب بپردازم را نداشتم و تنها گاه و بيگاه که شعری به نظرم می آمد و يا نکاتی در رابطه با دوران محکوميتم به ذهنم خطور می کرد، بر روی کاغذ می آوردم و البته اينها چيزی نبود که سروصدا و محيط ناهنجار زندگی من مانع از انجامش باشد، ولی برای کاری دقيق که نياز به تمرکز فکری سازمان يافته ای داشت، بسيار مشکل بود که بتوانم چنين کاری را انجام دهم. به طور کلی اين تناقض وجود داشت. من در روز بسيار بسيار آرام بودم و در شب بسيار بسيار ناآرام که همين خيلی به روحيه و جسم من فشار وارد می کرد.
در رابطه با بيماری هايم، من می بايست مرتب زير نظر پزشک باشم و زمان آزادى حداقل ماهی يکبار برای آزمايش به بيمارستان رجايی می رفتم و اين آزمايشات تحت نظر پزشک مختصص انجام و بازبينی می شد. ولی اينجا متاسفانه به اين شکل نبود. به صورتی که زمانی که من مجددا در دوره ی مرخصی ام به بيمارستان رجايی مراجعه کردم، با تعجب به من برخورد می کردند که به چه دليل اینقدر بيماری من نسبت به گذشته تشديد شده است و يا چرا داروهايم عوض شده اند و داروهای ديگری به من داده شده است. در مجموع دوران سختی بود.
دويچه وله: آقای جباری الان که آزاد شده ايد، برنامه ی تان برای آينده چيست؟
عليرضا جباری: از لحاظ کاری اين دوسالی که در زندان بسر برده ام، در واقع در مرخصی بودم و حال بايد کارم را در محل کار قبلی يعنی مرکز نشر دانشگاهی، ادامه بدهم و همچنان به ترجمه و احتمالا نوشتن بعضی کتابها و مقالات خواهم پرداخت.

هیچ نظری موجود نیست: