چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۳

گامی در جهت رهايی از بن‌بست سياسی ـ ۳


راهی پيچيده و دشوار
پرهيز از راه و روش ستيزه جويانه، به معنای خوش رقصی در برابر تک نوازيهای رقيب، و يا به معنای روی آوری به تمکين های سياسی يک جانبه نيستند. در جامعه ما، اختلاف نظر در هر عرصه ای مشهودند و تکثرگرايی ضرورتی است انکار ناپذير و الزامی. متدلوژی برخورد با مخالفين، نه به معنای پرده پوشی، بلکه به رسميت شناختن و قانونی کردن اختلاف نظرهاست. همين که رهبری براساس شرايط اجبار جهانی و فضای عمومی حاکم برکشور، مجبور به پذيرش اصلاحات شد، قرار داد گذر به آن (حتی بصورت ناچيز و حداقل) بايد تأمين ميگرديد. چرا ؟ برای اينکه هم رهبری و هم محافظه کاران پشتيبان او، پيشاپيش متوجه اين شکاف و ناتوانی خويش در عرصه سياسی شده اند و گرنه ضرورتی به پذيرش خاتمی وجود نداشت! اما، دوستان اصلاح طلب، بدليل ابهامات ذهنی و عدم تجربه سياسی، بجای تثبيت قدم اول، به جار و جنجال سياسی ـ مطبوعاتی متوسل شدند، تا جايی که حريف نيز توانست از اين نقطه ضعف بهره برداری کند و پاتک بزند. تأکيد يک جانبه اين دوستان بر سر نام خاتمی، دفاع و پشتيبانی سطحی و حتی بی مفهوم از او، شرايطی را بوجود آورد که محافظه کاران نيز اين پرچم را به آسانی برافراشتند و رهبری هم در برابر چشمان ميليونها انسان، رئيس جمهور را با دهانی بسته بر زمين نشاند و خود بر منبر نشست که اين سيد اولاد پيامبر از ماست، و با اين عمل اصلاح طلبان را به نقطه ای راند و خلع سلاح کرد، تا آزادانه ولی طنز گونه، از جگر فريادی برکشند که ببينيد چه سان تاکتيک «مصادره رئيس جمهور» را پيشه کرده اند.
متأسفانه، خردمندی در ميان آن جمع بپا نخاست که بپرسد مگر سياست، چهره خندان سيد است که با مصادره آن، سيمای رئيس جمهور تغيير شکل يافته و بعدهم زشت و عبوس بنظر آيد؟ او نيز انسانی است که هر لحظه ممکنست به چپ يا راست بلغزد و يا تحت تأثير فشارهای مختلف و زياد، ايستاده بخواب رود. سياست، اينهمانی ندارد و آنرا برنمی تابد. مسأله مرکزی درون جناحی، بين جناحی و در ارتباط با احزاب، توافق است. گروهها و سازمانهای مختلف، همواره روی مسائلی که با همديگر به توافق رسيده اند، می توانند همکاری داشته باشند. شما اين اصل اساسی را از روز اول ناديده گرفته ايد و بهمين دليل هم در عرصه مناسبات با راست، به بن بست رسيده ايد!
وقتی می بينيم که اقای سلامتی دبير سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی، فردی که بعنوان يکی از اصلاح طلبان خوش فکر و دورانديش به جامعه معرفی می گردد؛ در مورد مواضع سازمان خود و مناسبات با کشور آمريکا (ايسنا، 13 آبان 79) اظهار ميدارد که در 15 سال اخير، هيچگونه تغييری در مواضع سازمان آنها در ارتباط با آمريکا ايجاد نشده است(!!)، آن وقت چگونه بايد انتظار داشت که او در ارتباط با محافظه کاران دورانديش، آنانی که به منافع آتی خود واقفند، برسر محدوديت يا نفی ولايت فقيه و قدرت مطلقه اش، به آنان بفهماند که نگرانيهايشان بی سبب است؟ چگونه ميتواند توضيح دهد که هيچ مفهومی (حتی مفهوم ولايت) در طی تاريخ ثابت نمی ماند و از اينرو، باز انديشی دوره ای برای همه ما گريز ناپذير است، آن هم با دو دهه تجربه که ولی فقيه به صور مختلف، هم کاريزماتيک و هم اليگارشی، برکل جامعه تسلط داشته است؟
پاسخگويی به معضلات انکار ناپذير فوق و نتيجه گيری از آن که اصلاحات راهی است پيچيده و نيازمند گامهای مطمئن و انديشه شده اند، آن وقت برای روشنفکران، دانشگاهيان و دانشجويان روشن خواهد شد که آيا در انتخابات آتی، عبور از خاتمی الزامی است ؟ اگر انتخاب خاتمی، نتيجه يک توافق جمعی و يک عقل جمعی بوده است، آيا مبنای آن توافق که مناسبات انسانها، جناح ها، گروهها و احزاب با پذيرش اختلافات فی مابين، بصورت يک قرارداد اجتماعی در جامعه تنظيم گردد، روابط و موقعيت و جايگاه آنان براساس همان قرارداد تعريف شوند، شرايط تحقق خود را از دست داده اند؟ آيا تجربه چهار سال اخير نشان داد که ديگر نمی شود تابع عقل جمعی بود و در ارتباط با مخالفين خود، به راه و روشی که با محتوی و اصول اصلاح طلبی همسازند، متوسل شد؟
هنوز خاتمی ميتواند مرکز اتصال همه نيروها و اقشار مختلف مردم باشد. انتخاب او نه تنها برای افراطی ترين نيروها در جامعه حساسيت برانگيز نيست، بلکه وجود چنين مشترکاتی، بسهم خود درجه بهداشت روانی را در سطح ملی افزايش خواهد داد. شخص رئيس جمهور نيز از مواضع اساسی خود مبنی بر استقرار قانون، محترم شمردن حقوق شهروندی و تأمين امنيت عمومی، پا پس ننهاده و صراحتاً اعلام کرد که اهل استعفاء نيز نيست. اين تمايل ناشی از شيفتگی و خود فريبی نيستند و نبايد آنرا بمعنای چشم پوشی از اختلافات اساسی ما و درکی را که او از نظام سياسی و حاکميت موجود ارائه ميدهد، دانست. او در رأس قوه اجرايی جای دارد و با اصلی ترين مفاهيم سياسی مانند قدرت، نطم، مشروعيت و اقتدار مرتبط است. اما، پيش از مخالفت، ما مسئوليم تا تعريف دقيقی از جايگاه و موقعيت فعلی او، نوع رابطه اش با حاکميت، اينکه در نظام جمهوری اسلامی قدرت اصلی و حاکميت در کجا مستقر است و غيره ارائه دهيم. از طرف ديگر، شايد او قادر به کسب اکثريتی شکننده با آراء بيشمار نباشد و چنين نتيجه ای، آيا بستر بی پروايی تهاحمات بعدی را برای نيروهای افراطی مهيا نمی سازد؟ رئيس جمهوری که ميدانست تقسيم قدرت بين دولت در حال توسعه و جامعه در حال توسعه گريز ناپذير است و با آن پشتوانه عظيم نتوانست کارايی داشته باشد، در چهار سال آينده از دست او چه کاری بر خواهد آمد؟
اگر محافظه کاران اين قدرت و شانس را داشته باشند که رقيبی شايسته و قدر را در رقابت با خاتمی معرفی کنند و او نيز آراء زيادی کسب کند، اميد تحول در جامعه بيشتر خواهد شد. هم محافظه کاران احساسی زنده و پايدار از خود بروز خواهند داد و اميدوار ميگردند که قادرند تا باری ديگر و با اتکاء به همين مردم، نهادهای مقننه و اجرائيه را در اختيار بگيرند؛ دورانديشان شان بصورت يک حزب سياسی مستقل اعلام موجوديت ميکنند و افراطيانش، متناسب با توانمندی و درک جامعه منزوی خواهند شد؛ و هم اصلاح طلبان به کارهای اساسی روی می آورند و همّت خواهند ورزيد، و در تشويق و همکاری با نهادهای قدرتمند و شکل گرفته از پائين تلاش خواهند کرد و دامنه اصلاحات را از سطح دو نهاد فعلی، فراتر خواهند برد.
بيان اينگونه مسائل نه به مفهوم ساده انديشی است و نه پيچيدگی جامعه و نقش قدرتمندانی را که از دل خون و جنايت بيرون آمده اند، بفراموشی سپرده است. اما يک برداشت بطور مشخص بچشم می آيد که ابتداء ميکوشد تمام مقولات را در ارتباط با هم و با انسجامی پيوسته تحليل کند و سپس فرجام کار را بی نتيجه تصوير سازد. اينکه نظام جمهوری اسلامی اصلاح ناپذير است، يا اصلاح طلبان اند که در پی گيری مطالبات عمومی کوشا نبوده اند؛ و چنين ضعفی را بيشتر بايد در کدام بخش از طيف های متشکل در اين جناح جستجو کرد؛ آيا اين امکان وجود دارد تا در آينده نزديک با محافظه کاران حزب واحدی را تشکيل دهند؟ و ...، مقولات مختلفی هستند که فقط ميتوانيم آنها را در جای خودشان تحليل کنيم. آنچه برای نگارنده اين سطور اهميت دارد، با توسل به هر امکانی به طيف چپ اصلاح طلبان بفهماند که مبادا راه خود را جدا کنند تا به اپوزيسيون به پيوندند. حداقل بايد به آنها ثابت کرد که ما بهتر از هرکسی درد زندان، شکنجه، فشار بيرحمانه فضايی را که دوستانمان را به پای چوبه های دار و برای اعدام می بردند؛ خروج اجباری و ناخواسته ما از قاعده بازی و سپس درد غربت را بهتر از همه شما می فهميم و هيچ هم دوست نداريم که قلب ضعيف و درد کشيده ما برای انسانی ديگر و هموطنی ديگر بگريد.
چنين برداشتی دليل دارد و راهی را که آنان در پيش گرفته اند، از هم اکنون و از هر دو سو به بن بست خواهند رسيد. درک اين نکات زياد هم پيچيده نيست و اگر اصلاح طلبان به همين شيوه ای که در چندماه گذشته در مجلس پيش برده اند، و بی توجه به شرايط حساس فعلی آنرا همچنان ادامه دهند، بايد بگويم که هدف آنان از تصويب بعضی لايحه ها، نوعی حرکت عوامفريبانه بمنظور جلب آرای مردم است. تداوم اين عمل با توجه به انباشت نقدينگی مازاد نفت، ممکن است بستر تسلط يک تفکر مخرب را در بين طيف های مختلف اين جناح مهيّا سازد تا آنرا در جامعه جاری سازند و سپس مصرف بی حساب آنها در دو سه ماهه قبل از انتخابات رياست جمهوری هشتم، بنوبه خود الگو و فرهنگ مصرفی جامعه را از حالت تعادل معقول خارج کنند و با اين کار تيشه به ريشه اصلاحات بزنند. روشن است که محافظه کاران نقشی در اين شکست ندارند و حتی اگر مشوق اينگونه اعمال نيز باشند، باز جای سرزنشی نيست. آنها آزادند از منافع اقتصادی ـ اجتماعی خود تا حد امکاناتشان دفاع کنند و رقبای خود را از نظر سياسی گمراه و منحرف سازند. تجربه چهار سال گذشته به ما می آموزد که افرادی نظير روح الله حسينيان، بعنوان يک نمونه مشخص هربار اراده کرد، اين هنر را داشت تا اصلاح طلبان را براحتی بفريبد. انتخاب تاکتيک با آنان بود و هياهوی بعدی از اينها. تازه اگر هم نيک خواهانه واکنشها را به زير ذره بين بگيريم معلوم خواهد شد که آن هياهو، نه براساس منطق سياست بودند و نه کسی امروز فکر ميکند که قصدشان اطلاع رسانی بوده و با اين عمل ميخواستند آگاهی های جامعه را ارتقاء دهند.
ما اجازه نداريم ضعف های سياسی و بينشی اصلاح طلبان را بحساب محافظه کاران بگذاريم. تمام درگيريها و کشاکش های سياسی چهار ساله گذشته نشان ميدهند که اين دوستان با تفکر و گرايشات قومی، محدود و بسته ( منظور گرايش مسلط و حاکم بر سياست آنها است نه استثنائات جانبی) برای احقاق حقوق شهروندی مبارزه ميکنند. طبيعی است اين جريان مايه و ظرفيت لازم را برای تحقق و پيشبرد دموکراسی دارا نيست، هر نيرويی در هر شرايطی اگر با آنان همنوا نشوند، طرد خواهند شد. ولی هدف ما از زنده نگاه داشتن شعله های چنين مبارزه ای، نه بمعنای دفاع از تمامی اعمال آنهاست و نه در انتظار آن روزها و موقعيت هايی نشسته ايم تا محافظه کاران را از دم تيغ بگذرانند. نبايد اجازه داد تا بار ديگر آن تمايلات غير انسانی سالهای گذشته، بر فضای سياسی جامعه ما سايه افکند و از ميان جوانان قربانی بگيرد.
با اعمال کين خواهانه و انتقام جويانه نمی شود پرچم اصلاحات را برافراشته نگهداشت. توجيهات و دلايل ظاهری صاحبان اينگونه استراتژی هرچه باشد، نيت اصلی و جوهر بينش آنان که از شمول انداختن جامعه پذيری سياسی است، نبايد از نظرها پنهان بماند. چنين اعمالی مردم را از مبارزه ای که تازه آغاز شده و هنوز زمان ميخواهد تا در بين گروههای اجتماعی ريشه بدواند، دلسرد و بار ديگر راهی خانه ها خواهد کرد. ماداميکه مردم در صحنه نباشند و با معيارهای خاص خود قضايا را پی نگيرند، صف بنديها در جامعه شفاف و روشن نخواهند شد، و مشکل ميتوانند تشخيص دهند که کداميک از آن گروهها حافظ منافع واقعی شانند و از آن دفاع خواهند کرد. چهار سال آينده فرصت مناسب را در اختيار همه نيروها و انديشه ها خواهد گذاشت تا بتوانند مبارزه را تعميق برند و اين آغازی دگر است که با حضور خاتمی ميسر خواهد شد.

منابع و پانويس:
1 ـ قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران، تدوين جهانگير منصور، مؤسسه انتشارات آگاه.
2 ـ روزنامه مشارکت، سال اول، شماره ششم، 17 اسفند 77
3 ـ برای توضيحات بيشتر مراجعه کنيد به چهار شماره مقاله «نگاهی به اختلافات يکسال اخير» از اين قلم، هفته نامه نيمروز، شماره های484 ـ 478، تيرماه 13774 ـ نگارنده اين سطور در بهمن ماه 74 يادآور گرديد که لغو اعدام بايد در سرلوحه برنامه ها باشد. نگاه کنيد به نشريه نيمروز، فروردين 75، شماره های 3 ـ 361)