جمعه، دی ۱۱، ۱۳۸۳

در آخرين ساعات سال

۱

امروز پايان سال است. اگرچه مطابق تقويم ما، تقريباً سه ماهی به سال نو مانده ولی اکثر کشورهای جهان، حتی کشور ما که با دنيا مراودات اقتصادی و سياسی تنگاتنگی دارد؛ مجبورند در چند ساعت پايانی سال، کل دفاتر محاسبات را برای ارائه بيلانی تازه، همين امروز ببندند. هر نهادی، صرف نظر از اينکه حقوقی، سياسی يا اقتصادی است، هنگامی واقع بين، آينده نگر و پاسخگو است که با سنجش دقيق نقاط قوت و ضعف خود، حداقل نکته ای را روشن سازد که آيا متناسب با توانی که داشت و انتظار ميرفت، سال را همانگونه و مطابق با برنامه هايی که از قبل تدارک ديده بود، پشت سرنهاده است يا نه؟
البته دايره فراگيری پرسش فوق را نمی شود محدود و تنها مختص به نهادها ساخت، بلکه هر انسانی موظف است که کارنامه يکساله زندگی خويش را در اين روز مورد ارزيابی قرار دهد و به قول قطب دراويش فرقه «صفی عليشاه» :
لحظه ای در خود نگر تا کيستی
ازکجايی، درچه جايی، چيستی
درجهان، بهره چه عمری زيستی
جمع هستی را بزن برنيستی
از حسابت تا خبردارت کنم

راستش را بخواهيد، پيش از اين برنامه ريخته بودم که در آخرين هفته سال، حداقل نيم ساعت در روز را، به مطالعه کل مطالبی که طی يکسال گذشته در وبلاگ نهاده ام بپردازم. غرض اين بود که جمع بندی يکساله ای از صحت و سقم يا ديگر کاستی ها و شدت و ضعف مطالبی را که در وبلاگ گذاشته ام، به خوانندگان ارائه دهم. اگر چه ما همديگر را نمی بينيم، اما سرک کشيدن مداوم افرادی که از کانادا و آمريکا گرفته تا ايران، و تک و توکی از استراليا، بنحوی اين رابطه را مرئی و مسئوليت پذير می سازند.
روزی که وارد فضای وبلاگ نويسی شدم، پيش از اينکه ترس از کميت بازديد کنندگان داشته باشم، بيشترين دلهره ام اين بود که مبادا مثل به روزنويسان ستون ثابت بعضی از روزنامه ها، از هر دری سخنی، وبلاگ را به روز کنم. وبلاگ چه يک خواننده داشته باشد چه هزار، مسئوليت نوشته ها برعهده وبلاگ نويس است. از اين زاويه درک اين نکته که به رغم پاره ای مشکلات و ناتوانی هايی که گاهگاهی مانع از انجام دادن کارها می شوند، آيا حرفی برای گفتن دارم؟
بالا رفتن آمار متوسط بازديد کنندگان روزانه، ظاهراً بدين معناست که وبلاگ دين و سياست، آرام ـ آرام در جهتی قرار گرفته که اکنون می تواند مخاطبان خاص خود را بيابد. اما اين مراجعه، نه تنها تأثيری بر بالا بردن سطح کار و کيفيت نوشته ندارند، بلکه در پاره ای موارد نيز گمراه کننده اند. حقيقت اين است که اکثريت قريب به اتفاق بازديد کنندگان وبلاگ دين و سياست، عناصر سياسی هستند. دليلش هم روشن است که آنان ـ مثل خود من، به ندرت تمايلی برای کامنت نويسی نشان ميدهند. اين توضيحات نوشتم که بگويم چرا مايل بودم تا قبل از پايان سال، کل مطالب يکساله وبلاگ را مرور کنم.
اگر می بينم و ميدانم که خوانندگان وبلاگ با متانت و بزرگواری غلط های گاهگاهی درون مطالب را ناديده می گيرند؛ من چرا پيشاپيش نکوشم تا درباره علت اصلی اينگونه خطانويسی ها توضيح بدهم. البته موضوع بهيچوجه برسر شکل نوشته ها نيست بلکه منظورم بيشتر درباره کيفيت، ساختار معنايی مطالب و متدلوژی برخورد بود که آن هم متأسفانه تمام هفته را گرفتار کارهايی شدم که برخلاف برنامه و مقدماتی که از قبل چيده بودم، ناگهان و ناخواسته در چند روز گذشته به من تحميل گرديد و تاحدودی نيز مرا از پا انداخت. بارها اتفاق افتاد که مثل بسياری از وبلاگ نويسان، و به احترام و لطف خوانندگانی که به اين صفحه مراجعه می کنند، از خواب خويش زدم تا وبلاگ بموقع روزآمد گردد اما، در چند روز اخير، انگشتانم از فرط خستگی، نه تنها يارای نوشتن نداشتند، بلکه اصلاً گوش بفرمان هم نبودند. پيش از اين دکترها مرا از انجام کارهای سخت منع کرده بودند ولی، هرگز فکر نمی کردم که در شرايطی قرار بگيرم که بدون اراده، وسيله ای از دستم بيافتد. اين يکی را يواشکی بگويم که پيری خودش را به زور و بر خلاف ميلم، به من تحميل کرد. اضافه کنم که ورود به جهان پيری هم خود عالمی دارد و از اين نظر باکی نيست. ترسم آن است که مبادا نوشته هايم بو کهنگی بدهند.

۲

گاهگاهی فکر می کنم که بدون وجود دوست و دوستی، چرخه زندگی انسانها بطور طبيعی نمی گردد. همين نگرش شيوه برخورد مرا با دولتمردان مسلمان ايرانی که همه جهان را بچشم دشمن می بينند، پيشاپيش مشخص و روشن می سازد. وقتی که نام دين و سياست را برای وبلاگ برگزيدم، قصدم اين بود که هرازگاهی درباره فرهنگ های دشمن گستر دينی و سياسی حاکم برجامعه مان بنويسم. اگر چه ما با سياستمداران نامدار و ارزشمندی در تاريخ ايران روبرو بوديم و بجرأت بنويسم که موجوديت و بقاء ايران کنونی را، مديون تدابير سياسی آنها ميدانيم؛ يا روحانيانی هم بودند که خير انسان را بيشتر از خير خدا می خواستند؛ اما با وجود چند و چندين گل، آنهم برای کشوری با قدمتی کُهن، تنها می توان باغچه ای را مزّين ساخت.
اگر گلستانی بود و مردم می توانستند از نزديک به تماشا بايستند، انواع گل ها را لمس کنند و بو بکشند؛ هرگز خارها، مثل امروز، بنام و يا بجای گل بچشم نمی آمدند. نگوئيد باغ های پُرگلی هم بودند، من هم ميدانم که بودند ولی، باغ، چه بزرگ و چه کوچک، همانگونه از نامش پيداست، مادامی که ملی و عمومی نباشند، جنبه خصوصی دارد. گل های آن نيز مثل ديگر ميوه ها محصولی است متعلق به صاحب آن. اگر غير از اين بود، دين و سياست به صورت کالا و ابزاری در خدمت و در دست گروهی خاص قرار نمی گرفت.

گر ز خارستان تن يابی نجات
باز راجع سوی گلزارت برم

اينکه دين و سياست چگونه می توانند بسهم خود، روابط دوستانه را در درون جامعه و در ارتباط با ديگر کشورها تقويت کنند، خود بحثی است مفصل و تا حدودی قابل تأمل اما، غرض در اينجا توضيح يک توصيه است. دوستی که از هر نظر وجودش برايم عزيز، ارجمند و محترم است و بقول پيرها، يار غار منست؛ در نامه ای مفصل و مستدلل نوشته بود که چرا از خودت، از زندگی شخصی و گذشته ات در وبلاگ نمی نويسی. اگرچه تا اين لحظه به او جواب مشخصی نداده ام ولی، خوانندگانی که مطالب اين وبلاگ را دنبال می کنند، حتماً توجه داشتند که هرازگاهی گريزی، هرچند به اشارت و در سطح عام، به گذشته داشتم.
آنچه که بيشتر مورد نظرم بود پرداختن ساده به مسائل عام و ديگر موضوعاتی است که به رغم تغيير فضای عمومی جامعه، هنوز بسياری با آن درگيرند و در اينگونه موارد، هرجا ضرورتی بود از گذشته ها و از تجاربی که از زندگی ديگران بجای مانده، ياد کردم و ياد هم خواهم کرد. اميدوارم باز هم در اين زمينه بنويسم .

یکشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۳

چرا بايد در اين لحظه حساس بود؟

(قسمت دوم)


درک آن نگاهی که در پس اعلام نامزدی رفسنجانی برای انتخابات نهمين دوره رياست جمهوری پنهانند، در شرايط کنونی حائز اهميت بسياری است که چگونه اصلاح طلبان، نيات و اهداف خويش را در پس بعضی از شعارها و تحليل ها مخفی می دارند. ظاهراً آنها استدلال می آورند که هاشمی بدليل تجارب و پختگی در امور سياست، همچنين بدليل حضور، نقش و نفوذش در کليه نهادهای سياسی و نظامی کشور، تنها شخصيتی است که در تقابل با مافيای قدرت، اگر در رأس قوه اجرايی قرار بگيرد، توان و نيروهای لازم را در جلوگيری از يکپارچه شدن قدرت دربالا، داراست.

در اولين نگاه استدلال فوق، هر انسان منصفی را ناخواسته و بی اختيار، بياد تحليل های دوران جنگ سرد می اندازد. جوهره اصلی اين قبيل ارزيابی هايی که تمام تلاش خويش را معطوف به مسائلی که بتوانند موازنه قدرت را در بالا ايجاد و حفظ نمايند؛ بدون اينکه کوچکترين توجه ای به منافع عمومی، نقض حقوق بشر و عدم وجود آزادی های سياسی و اجتماعی در جامعه داشته باشند، بيشتر با هدف ارجحيت حفظ قدرت اسلامی به هر شکل و امکانی تحليل می گردند. در دنيايی که وزراء يا مديران عالی رتبه در کشورهای مختلف، بخاطر کوچکترين اشتباهی در زندگی سياسی استعفاء ميدهند و از چرخه سياست و برنامه ريزی خارج ميگردند؛ امثال شمس الواعظين ها، آشکارا و جسورانه از مردم می خواهند تا با چشم پوشی از همه مسئوليت ها و عملکردهايی که هاشمی مستقيماً در ارتباط با خلافکاريهای سياسی و چپاول اقتصادی، داشته و دارند و حتی مهم تر، کليه ترورها و جناياتی که در دروان او صورت گرفته اند، بارديگر نيز به زبونی و خفت تن در دهند و با انتخاب او، اصلاح طلبان را ياری دهند تا بتوانند بازی موازنه قدرت را در بين نيروهای خودی و در بالا حفظ کنند.

فکر نمی کنم که نيازی به بيان آن بخش از مسائلی باشد که توضيح دهد آبشخور و منشأ چنين تفکری، ناشی از عدم اعتماد به مردم و بی تفاوتی در برابر حقوق ضايع شده آنان است اما، با توجه به بيست و پنج سال تجربه، پاسخ به يک پرسش کليدی حائز اهميت اند. آيا منظور از يکپارچه شدن قدرت در بالا، يادآوری همان سياست های جنگ طلبانه، ممنوع کردن آزادی فعاليت احزاب و محدود ساختن مردم در عرصه های مختلف کار و زندگی شخصی و گسترش تور پليسی و دستگيريها و سرانجام راه انداختن کشتار جمعی در دهه اول پس از انقلاب است؟ به زبانی ديگر، دوستان اصلاح طلب ما هشدار ميدهند که دوره گذشته نبايد بهيچوجه تکرار شود و باز گردد؟

بديهی است که اصلاح طلبان، اگرچه نمی توانند يکپارچگی قدرت را در دهه اول بعد انقلاب و با حضور و نفوذ کاريزمايی خمينی در رأس ولايت و قدرت را نفی کنند، ولی پاسخی منفی به پرسش فوق خواهند داد. اين پاسخ منفی بدين علت اند که ميان يکپارچگی ديروز، و يکپارچگی قدرتی که امروز اصلاح طلبان عَلمَ مخالفت عليه آنرا در هر کوی و برزنی برافراشته اند، يک تفاوت اساسی وجود دارد. مضمون اصلی اين تفاوت را هم خود اصلاح طلبان تشکيل ميدهند که در شکل گيری قدرت اخير، آنها به حاشيه رانده خواهند شد.

پس نقش مردم در ميانه چست؟ از فحوای سخنان امثال شمس الواعظين ها، حجاريان ها و غيره، تنها می شود يک برداشت را استخراج کرد: که شما [مردم] می توانيد به ابزاری برای رساندن ما در دايره قدرت نقش داشته باشيد. و اين همان نقطه ثقلی است که به باور من، ضروريست تا در اين لحظه پيش و بيش از همه درباره کليه موضوعات و مقولات دو منظوره ای را که آنها در جامعه طرح می کنند، حساس باشيم و با احتياط برخورد کنيم.

يکی از نمونه های اثباتی در ارتباط با سخنان فوق، شعار «ايران برای همه ايرانيان» است. اين شعار در ساده ترين بيان، تنها می توانست يک مفهوم را در جامعه برساند که راه رسيدن به قدرت را بايد برای همه ايرانيان هموار ساخت. آيا با توجه به شناخت و اطلاعاتی که پيشاپيش از نگرش و ظرفيت اصلاح طلبان در دست بود و من در مبحث قبلی توضيح دادم؛ آنها می توانستند به اين شعار پايبند باشند؟ چرا راه دوری برويم، همان زمان، هنوز رنگ شعار تبليغی «ايران برای ... » در مقطع انتخابات مجلس ششم، که بر روی ديوارهای تهران نوشته شده بودند خشک نگرديده بود، که تنگ نظريهای آقايان، مانع از آن شد تا يک اصلاح طلب کرد و سنی مذهب، عضو دائمی هيئت رئيسه مجلس شود.

از طرف ديگر، در ارتباط با نگرش و باورهای اسلامی، آيا اصلاح طلبان می توانستند در منش و روش به چنين شعاری پايبند باشند؟ مصطفی تاج زاده، مثل هميشه و بازی با کلمات می کوشد تا ثابت کند که «باز هم ايران برای همه ايرانيان» است [انگاری قبلاً چنين بوده] و توضيح ميدهد: «از همان زمان كه امام نظام اسلامى جايگزين سلطنت را «جمهورى» خواند و اصل آن را به «همه »پرسى گذاشت و قانون اساسى نيز «آراى عمومى» را مبناى تشكيل اركان حكومت خواند و «رفراندم» را در مورد مسائل مهم به رسميت شناخت، طبعاً «همه» ايرانيان از حقوق برابر در عرصه تعيين سرنوشت برخوردار شدند. هدف از طرح شعار «ايران براى همه ايرانيان» نيز احيا و تحقق شعار «ميزان راى ملت است»، بود و تقسيم بندى ملت را به «جمهور ناب _ جمهور مردم» و طبقه بندى شهروندان را به «درجه يك _ درجه دو» و محروميت گروه دوم را از حقوق مدنى، اجتماعى و سياسى خود به چالش كشيد. اين شعار كه تكيه اصلى اش بر «همه» ايرانيان بود، گفتمان سياسى كشور را حيات تازه اى بخشيد و تقسيم بندى هاى فوق را كه در دهه دوم انقلاب رايج شده بود، تا حدود زيادى منزوى كرد».

اما، م. همدانی (حميد رضا ترقی) برای بالا بردن سطح درک ايرانيانی که هنوز با زبان و ادبيات اسلامی، خصوصاً با ويژگيهای زبان اصلاح طلبانه نا آشنايند و آنرا نمی فهمند، بکمک آمد و در مقاله «چرا مخالفت با شعار ايران برای ايرانيان؟» با سادگی تمام توضيح ميدهد که:« در فرهنگ كلى اسلام، ايران نمى تواند براى همه ايرانيان باشد و در هيچ جاى قرآن و احاديث و كلام معصومين گرفته تا سخن امام راحل كه تاج زاده در مقاله خود سعى كرده است شعار ايران براى ايرانيان را با كلام «همه با هم» حضرت امام(ره) تطبيق دهند، استنادى پيدا نمى شود كه بر اين شعار حزب مشاركت تاكيد كند».

جمعه، دی ۰۴، ۱۳۸۳

آن سوی ميلاد

امروز، روز ميلاد مسيح و روز عيد مسيحيان و دادن هدايا در کشور آلمان است. اگر چه مراسم عيد ظاهری مذهبی دارد و با همين انگيزه طرح گرديد و جا افتاد، اما در پس آن فرهنگی زيبا، انسانی و عرفی خوابيده اند که طی بيست قرن، متناسب با سطح رشد و تحول جامعه، به يکی از قوانين اخلاقی مورد پذيرش جامعه و عموم مردم قرار گرفته و همه را، به رفتاری سازگار با آن تشويق و پايبند می سازد. در واقع امروز، بنوعی روز انجام وظيفه و برآوردن آرزوهاست. کودکان آلمانی، از سن سه سالگی در کودکستان می آموزند که به تناسب توان خود، هدايايی را برای تک ـ تک اعضای خانواده تهيه کنند و اين وظيفه شناسی تا بدان حد جدی است که بعدها، آنها با پس انداز پول توجيبی در طول سال، می کوشند تا بسهم خود، بخشی از نيازها و آرزوهای خانواده را در اين روز تأمين کنند.

ديگر نکته جالب و ارزنده در اين روز، بموقع رسيدن بسته های پستی هدايا، حواله های بانکی و پول نقد است. با وجودی که نامه ها در کشور آلمان يک روزه بمقصد ميرسند، ولی اداره پست در اين روز با بکارگيری سيستمی ويژه، تلاش می کند تا همه هدايا و کارت پستال ها را (خصوصاً بسته هايی که از خارج پست می شوند) بموقع و قبل از عصر بدست گيرندگانش برساند. گيرندگان هدايا و کارت پستال هم مطابق سنت، آنرا در زير درخت کاج تزئين شده Tannenbaum می گذارند تا بعد از صرف شام مخصوص، همراه با ديگر هدايا، يکجا باز کنند.

اگرچه من عاشق نوروزم و اين علاقه، نه بخاطر تعصب فرهنگی بلکه بدليل فکر بکر پدران ما و انتخاب روز مناسبی که نمی تواند در انحصار گروه يا فرقه ی خاصی قرار بگيرد و همچنين، بخاطر يکسری محاسبات رياضی و زيست شناسی است که نياکان ما با ارزيابی های منطقی و مستدلل خود، توانستند کل مردم جهان را تا همين عصر حاضر متعجب سازند. بگذريم از اينکه حکومت اسلامی بارها تلاش کرد تا اعياد اسلامی را جانشين آن سازد، يا گروهی دعای «يا مُقَلبَ القُلوُب و...» را بعنوان يک دعای اختراعی سال نو به بخشی از مردم ما قالب کرده اند، اما ايرانيانی که در کل با فرهنگ غير مذهبی عيد خو کرده بودند، خصوصاً بسياری از همشهريان گيلانی من که حتی برسر سفره هفت سين شان، مطابق سنت نياکان خود قرآن هم نمی گذاشتند؛ از همان ابتدای ورود به اين کشور، وامانده بودند که با چنين مراسمی که آلمانی ها به آن Weihnachten می گويند، چگونه برخورد کنند.

البته مشکل بيشتر متوجه و گريبانگير خانواده هايی بود که فرزندان آنها به مدرسه ميرفتند. کودکانشان، از يکسو در پاسخ به پرسش های همکلاسی ها که چه هدايايی را در روز عيد گرفته ايد و اما از سوی ديگر، با توجه به واقعياتی که در درون خانه هايشان حاکم بود، گرفتار نوعی تناقض گويی، داستانسرايی و خيال بافی می شدند. کودکان در همنوايی با ديگر همکلاسی ها، ناخواسته و ناچار به دروغ پناه می بردند و اين نحوه از برخورد، بسهم خود می توانست در دراز مدت زمينه های شکل گيری شخصيت دوگانه را در کودکان مهيّا و تقويت سازد و چنين استدلالی را بعضی از خانواده ها نمی پذيرفتند و با تحّکم و فشار و تأکيد بر يکسری موانع فرهنگی و اخلاقی، تعمداً فرزندان خود را از لمس بسياری از زيبايی ها در اين روز محروم ساختند. غافل از اينکه قواعد فرهنگی و اخلاقی هم قابل تغييرند و دقيق تر، هر انسانی ناگزير است تا خود را با شرايط فرهنگی و محيطی انطباق دهد. جنگ بيهوده خارجيان از جمله تعدادی از خانواده های هموطن ما، در اکثر موارد تنها می توانست به يک نتيجه مشخص منتهی گردد که آنها فرزندانی را تحويل جامعه داده اند که نه تعلق به محيط زندگی خود دارند و نه تعلق به ميهن. و به زبانی ديگر، در اينجا مانده و از آنجا رانده.

زمانی که ما (همسرم و من ) وارد آلمان شديم، به رغم مشکلات عديده ای که پيش رو داشتيم، تصميم گرفتيم که پاسخ مشخصی برای اين قبيل مسائل، يا در واقع پاسخ مشخصی برای کودکان خود داشته باشيم. اگر چه هنوز ما با سنت و فرهنگ محيط زندگی خود نا آشنا و شناخت آن هم نيازمند گذشت زمان بود، اما يک تصادف ساده، علت و تشويقی برای فراگيری زود رس شدند. راستش را بخواهيد فکر ميکردم شب ژانويه، شب سال تحويل و عيد مردم و زمانی است که بابا نوئل برای بچه ها هديه می آورد. به همين دليل تا فرارسيدن سال نو، 35 ـ 34 روز وقت داشتيم. اما يک روز، دقيقاً نميدانم 3 يا 4 دسامبر بود که آنجلا (من او را آنژليک صدا ميکردم و در هربرخورد، همواره پيری ميشل مرسيه را در چهره او می ديدم) همسايه آلمانی ما، در خانه را زد و با اشاره مرا به خانه اش بُرد و با دست و پا و اشاره، دو لنگه کفش را نشانم داد و فهماند که يکی از آنها متعلق به پسر بزرگ و ديگری متعلق به پسر کوچکش است. بعد تقويم را جلوی من گرفت و روز پنجم دسامبر را نشانم داد و با بردباری خاصی حالی کرد که صبح روز ششم، بابا نوئل (آلمانی ها به آن نيکولاُس می گويند) به کودکان هديه می دهد و تو دو لنگه کفش بچه هايت را بيرون در بگذار تا من چيزی برای آنها بگذارم.

نميدانم بعد از اين برخورد چگونه شد که ناگهان به ياد خاطره يکی از دوستانم در زندان قزل قلعه افتادم. تعريف ميکرد که در سال پنجاه، بعد از چند ماه انفرادی، خوشحال از اينکه از تنهايی بيرون خواهم آمد و امروز مرا به يک سلول سه نفره می فرستند. اما وقتی که وارد سلول تازه شدم، چهره های ماتم زده و عبوس دو نفر ديگر چنان توی ذوقم زد که در دل، آن تنهايی را به اين زندگی جمعی ترجيح ميدادم. انگار برای آنها دنيا به آخر رسيده بود و بهيچوجه تلاش نمی کردند تا خود را با محيط تازه وفق دهند. خلاصه، در يکی از روزها که آن دو نفر به دستشويی می روند من در سلول می مانم. ما، در سلول خود دو نوع پتوی سربازی قرمز رنگ و خاکستری رنگ داشتيم که از فرصت استفاده کردم تا سلول را قدری نظم بدهم. پتوهای خاکستری را روی زمين فرش کردم و پتوهای قرمز را تا کرده و بصورت بالشتک، در چند جای سلول گذاشتم. بچه ها که برگشتند، با مشاهده تغييرات احساس شعفی به آنها دست داده بود که تازه فهميدند با حداقل ها هم می شود به بهترين وجهی زندگی را زيبا و دلپذير ساخت.

طراوت بخشيدن به زندگی و يا آلود کردن آن به غم، ماتم و پريشانی، يک فرهنگ است. آنجلا با مقداری شيرينی و شکلاتی که به شکل بابا نوئل بودند، آن فرهنگ شاد و دلپذير را در فضای خانه ما جاری ساخته بود و از طرف ديگر، ناخواسته و بی آنکه خود بداند، با اين کار، وجود مان را هم به آتش کشيده بود که شما، در شب سال نو، با مهاجران کرد و افغانی و عراقی که از بد حادثه به شما پناه آورده بودند، چگونه روابط و برخوردی داشتيد؟

بگذريم، از آن سال تا همين امروز، که کوچکترين بچه ام نيز از مرز هيجده سال گذشت، اين روز را خيلی ساده جشن می گيريم. بی آلايش بنويسم که جشن امروز، تنوعی است در زندگی ما و تحولی است در نگاه ما. از اين منظر که آنچه را پيشتر شنيده و خوانده بودم که وطن زادگاهی نيست، اکنون بچشم می بينم که چگونه فرزندانم ريشه در اين آب و خاک دارند. و زيبايی اش نيز در همين جاست که اگر تاکنون ايران را نديده اند، حداقل ريشه در خاکی دارند و تعلق به سرزمينی، مثل ما، ريشه مان هم در خاکی است که بعد از آن همه سال دوری و تحمل غربت، هيچ قدرتی، دولتی و ملتی قادر به قطع آن نيستند.

پنجشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۳

چرا بايد در اين لحظه حساس بود؟

ما اکنون در شرايطی قرار گرفته ايم که ديگر نمی شود بحث ها را در چهارچوب مسائلی مانند اصلاح رژيم محبوس ساخت. موضوع اصلی جامعه ما به قول کارل پوپر، ديگر برسر خير و شر نهادهايی چون شورای نگهبان و مجمع مصلحت نظام، يا شايستگی و ناشايستگی ولی فقيه و ديگر حکمرانان کنونی نيستند، بلکه دستيابی به آنچنان ساز و کاری است که حتا در آينده و در صورت به قدرت رسيدن سياستمداران نالايق، امکان برکناری مسالمت آميز آنان از قدرت را تضمين نمايد.

قانون اساسی، حتی تا همان سطحی که منظور نظر اصلاح طلبان است، اگر هم اصلاح گردد باز، چنين ساز و کاری را برنمی تابد. فکر نمی کنم که نيازی به اين قبيل بحث ها باشد تا بار ديگر روی فصول اصلاح ناپذيری چون ولايت فقيه، نقش و حاکميت فقها بر قوه مقننه و قضائيه در قانون اساسی، انگشت گذاشت و آنرا بمثابه يک سند ايدئولوژيکی مجدداً شکافت و توضيح داد. اينکه دوستان اصلاح طلب ما با ناديده گرفتن علت وجودی نهادهايی چون شورای نگهبان، تنها مسائل و خواست ها را تا سطح «عدم نظارت استصوابی شورای نگهبان» تنزل ميدهند، در واقع آنها بجای توجه داشتن به اصلاحات اساسی، تعمداً زمينه هايی را برای انحراف دادن افکار عمومی در جامعه مهيّا می سازند.

راه چاره چيست؟ مادامی که دين از سياست تفکيک نگردد، چنين معضلی نه تنها به قوت خود باقی است بلکه، بسهم خود يکی از عمده ترين موانع برسر راه پيشرفت و تحول درجامعه بشمار می آيد. تنها از طريق تغيير قانون اساسی، چنين معضلی قابل حل و چاره انديشی اند. وقتی مطابق اصل نود، ارزش، اصالت و استقلال قوه مقننه، که يکی از ارکان مهم دموکراسی است، بدون وجود يک نهاد انتصابی، غيرقابل تعريف و بی معنی ميگردد؛ چنين ماده ای را جز از طريق تغيير کلی و اساسی، چگونه می توان اصلاح کرد؟

اگر واقعاً به اين باور پايبنديم که غير از تغيير قانون اساسی، راه ديگری نمانده است، پس به چه علت در هشت سال گذشته، از خاتمی و اصلاح طلبان حمايت کرده ايم؟ اتکاء به اصلاحات و اصلاح طلبان در دوم خرداد، باز منطبق بر همان اهدافی بودند که در بالا آورده ام يعنی، در جهت دستيابی به ساز و کاری مناسب. در واقع اتکاء ما به اصلاح طلبان، مبتنی بر اين اصل کانونی بود که از طريق ائتلاف ها و اتحادهای موضوعی، مثل حمايت از آزادی مطبوعات و روزنامه نگاران، وزير کشور (عبداله نوری) و يا معرفی آمران قتل های زنجيره ای و غيره، حکمرانان افراطی و بغايت ارتجاعی را وادار به عقب نشينی و در مطلوب ترين حالت، بدون خونريزی برکنار سازيم.

دوستان اصلاح طلب ما و در رأس آنان خاتمی، نه تنها در طول هشت سال گذشته به وطايف تاريخی خود عمل نکرده اند، بلکه اصول آزادی و اختيار را که جوهره اصلی هر اصلاحاتی است تعمداً خدشه دار نمودند و کل مردم و جامعه را، بار ديگر قربانی مصالح نظام ساختند. آيا آنها از ابتداء و اساساً بدنبال توطئه بودند؟

نه آنها در فکر توطئه بودند و نه مردم ما در حمايت از آنها فريب خورده اند. عملکرد آنان بيشتر در ارتباط با سطح نگرش ها در پاسخ به مسائل و سطح ظرفيت ها در پذيرش نيروهای غير، قابل بررسی و توضيحند. آقايان، با مقداری پيش فرض ها، بايدها و نبايدها، و بازگشت به گذشته و چنگ انداختن به نظرات امام راحل، می خواستند اصلاحات را [بخوانيد تعويض ولی فقيه را] به پيش ببرند. در حاليکه هر فرد مبتدی به امور سياست ميدانست که بن بست کنونی، محصول روند منطقی همان نظرات و راه حل هايی است که آقای خمينی، بنيان نهاده اند. حکم حکومتی را که آقای خامنه ای به اراده شخصی و از جيب قبای خويش بيرون نکشيده اند بلکه، اين سنت را پيش از او، خمينی با فرمان تشکيل دادگاه ويژه روحانيت و تشکيل مجمع مصلحت نظام، در جامعه و در عرصه سياست جاری ساخته بود.

اصلاح طلبان، بجای اينکه به دنبال علت و دلايل توجيهی حضور خود در نهادهای قدرت باشند، و در پی کسب کيفيت های جديد، خود را با عاملان و رأی دهندگان پيوند دهند و از اين طريق برای ساماندهی بهتر جامعه، مفاهيم مبهم را روزآمد و نوشونده سازند؛ بخاطر پاره ای تنگ نظری ها و ترس از چهره شدن عناصری که خارج از دايره حکومتيان بودند؛ هم کليه رهنمودهای دلسوزانه و خيرخواهانه عناصر غير خودی را ناديده گرفتند و هم، آغوش گرم مردم را که نيروی لايزال قدرتند، پس زدند.

بديهی است که اين قبيل تنگ نظری ها، به سرانجامی منتهی شوند که بعضی از اصلاح طلبان، با زير پا نهادن وجدان و انسانيت، آشکارا از مردم بخواهند تا با ناديده گرفتن مسئوليت جناياتی که بر گرده رفسنجانی است، او را برای تصاحب کرسی رياست جمهوری، بار ديگر نامزد و انتخاب کنند.

[ادامه دارد...]

چهارشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۳

آيا رفراندوم حق مردم است؟


آقای منتظری:
« انتخاب حاکم و تعيين اختيارات او و نظارت بر رفتار وی حق مردم است
و يکی از راههای انتخاب، رفراندوم است».



سرانجام بعد از چند هفته سکوت، آقای منتظری ناچار به اتخاذ مواضع و وارد فضای جديدی که در حال شکل گيری است، شده اند. فضايی که حکايت از دو قطبی شدن جامعه دارد و نقش و سياست های نابخردانه و تنگ نظرانه رئيس جمهور و ديگر اصلاح طلبان، در تسريع و تشديد قطب بندی مؤثر افتادند و اکنون در هر دو سوی، چه در داخل و چه در خارج از کشور، به رغم گوناگونی طيف های و گرايشات، اختلاف اصلی برسر موجوديت و بقای نظام سياسی مستقر کنونی است.

اگر تعارفات و بازی حول کلمه رفراندوم را کنار بگذاريم، رويکرد اخير آقای منتظری، به يک معنا و در ظاهر، پذيرش ائتلاف ها و اتحادهايی است که از پائين عليه نظام سياسی در حال شکل گيريست. ديگر نمی شود اين واقعيت را در پس پرده قرار داد که موافقت يا مخالفت با رفراندوم، نه بر سر شيوه های اصلاح، بلکه بر سر اصل پذيرفتن يا رد قانون اساسی و به تبع آن حاکميت جمهوری اسلامی است. برهمين اساس و بنا به گزارش سايت بی بی سی: «ناظران می گويند فشار شديدی از طرف گروههای مخالف رفراندوم و نيز از سوی اصلاح طلبان و شخص رئيس جمهور خاتمی بر آيت الله منتظری وجود داشته است تا در اين زمينه موضعگيری نکند».

آقای منتطری بارها و خصوصاً در زندان نشان داد (منهای تأييد و امضای يکی از نامه های خمينی در ارتباط با مجاهدين) که همواره متکی به استقلال رأی و نظر است. از نظر مناسبات نيز، او بر خلاف ديگر هم سلکان خود که اولويت را به نوع گرايشات و اعتقادات افراد ميدادند، بيش از همه به ايجاد و تحکيم روابط انسانی و جلب دوستی بهاء ميداد. در اين عرصه نيز بهای سنگينی را پرداخت و افرادی مانند رفسنجانی، بعد از انقلاب فرصت يافتند تا کينه ای را که از زندان در دل داشتند زير پوشش مسائل سياسی، عليه اش سازماندهی کنند و او را از سر راه بردارند.

اما، به رغم دانسته های فوق و احترام فوق العاده ای که شخصاً برای آقای منتطری قائلم، ضروری می بينم تا نکته ای را در اين زمينه ياد آوری کنم که با توجه به تجربه های گرانبهايی که از انقلاب مشروطه تا کنون در توشه داريم، جا دارد که نخبگان سياسی و روشنفکران ما، با نظرات آقای منتظری، با احتياط برخورد کنند. اگر رفراندوم حق مردم است، آقای منتظری هم فردی از اين جمع است و درست بود قبل از استفتاء و تماس دانشجويان، از حق خويش دفاع کرده و همگام با سايرين، مواضع خود را اعلام ميکرد.

وقتی انسانی خود را عالم و آگاه بر کل مسائل می بيند، در نتيجه سکوت چند هفته ای ايشان از نظر سياسی تنها می تواند يک مفهوم را برساند که آقای منتظری، قبل از اينکه توجهی به اصل حقوق مردم داشته باشند، بيش از همه نگاه خويش را معطوف به توازن نيروهايی که در دو جبهه موافقين و مخالفين رفراندوم در جامعه و در تمامی سطوح شکل گرفته اند، نموده است. از اين نظر، فتوای ايشان مبنی بر انتخاب حاکم [منظور انتخاب ولی فقيه] و نظارت بر اعمال او، پيش از اينکه بيانگر منافع عمومی و حفظ امنيت ملی شمرده شوند، بيشتر در همان جهتی است که حضور روحانيان را در قدرت تأييد و تأمين می کند.

وانگهی، افرادی نظير نگارنده اين سطور که نه در بطن جامعه اند و سالهاست که ارتباطی پيوسته با مردم خود نداشته و ندارند، پيشاپيش نسبت به ارائه طرح رفراندوم خبر دار شدند و همان زمان، بی آنکه از محتوی طرح مطلع باشند، بمنظور ارتقاء تجربه جوانان، هر يک نظرات کلی خود را در اين زمينه ارائه داده اند. (مراجع کنيد به قانون اساسی و شرايط تغيير در ستون مقالات) يعنی غير ممکن است که آقای منتظری پيشاپيش از ارائه چنين طرحی مطلع نبوده است. با وجود براين، وقتی ايشان اعلام نظر خويش را موکول به پس از تماس های مکرر دانشجويان می کنند، در رفتار و کردار (موضوع نيت خواهی به کنار) نشان داده اند که خود را فراتر از مردم می بينند و ادامه آن، يعنی فراتر از قانون و نا ديده گرفتن حقوق فردی و اجتماعی ملت. اينکه دانشجويان با کدام انگيزه و نيت، و يا به تشويق و تحريک چه کسانی موضوع استفتاء را طرح می کنند بجای خود ولی، مضمون پاسخ، عملاً مخالفتی است آشکار با روح و خواستی که در پس طرح رفراندوم پنهانند.

در واقع آقای منتظری با صدور چنين فتوايی و به نيت شرعی کردن رفراندوم، بار ديگر نشان داده اند که هنوز روحانيت متوجه حساسيت موضوع و غليان های موجود در پائين از يک سو، و از ديگر سوی، متوجه حفظ و پاسداری از جايگاه واقعی خويش بعنوان يک شأن اجتماعی در جامعه ی ايران، نبوده و نيستند، و مثل گذشته، همچنان در ميانه دو کرسی ملت و حاکميت جای گرفته و به آينده ای نامعلوم دل بسته اند. بی پرده بگويم که اينگونه مواضع، آن هم در شرايطی اتخاذ ميگردد که بسياری از بزرگان و نخبگان جامعه ايران، بارها و به کرات اخطار داده اند که اگر روحانيت در مقطع کنونی، بسمت مردم و حفظ منافع آنان گام برندارند، دين و روحانيت را يکجا، در معرض آسيب های جدی قرار خواهند داد.

ب . ن ـ آقای احمد منتظری در مصاحبه با راديو فردا:
احمد منتظري: اين رفراندومي که اخيرا اعلام شده در آن سايتي که اعلام شده و گفتند زير نظر سازمان ملل، آيت الله منتظري اين رفراندوم را تاييد نکردند. يک سئوالي بوده که نظر شما چيست راجع به کل رفراندوم، ايشان گفتند تعيين حاکميت و نظارت بر آن حق مردم است و يکي از اين راه هاي انتخاب حاکم و طريقه انتخاب حاکم و نظارت رفراندوم است. ولي نه اين که اين رفراندوم اخير را ايشان تاييد کرده باشند.
اصلا وقتي که اين آقايان مي خواستند اعلام کنند، آمدند با آيت الله منتظري مشورت کردند و ايشان قبول نکردند و گفتند الان اصلا وقت اين حرف ها نيست و با توجه به اين که اخيرا در عراق نيروهاي خارجي مستقر شدند، اين دعوت از سازمان ملل براي رفراندوم به منزله دعوت از نيروهاي نظامي خارجي است براي دخالت در امور کشور و اين را به شدت ايشان رد کردند و گفتند اين اصلا درست نيست که زير نظارت سازمان ملل است.

دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۳

شب يلدا و دو فال از حافظ

(۱)
ما بيغمان مست دل از دست داده ايم
همراز عشق و همنفس جام باده ايم

برما بسی گمان ملامت کشيده اند
تا کار خود زابروی جــانان گشاده ايم

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشيدۀ
مـا آن شقايقيم کــه با داغ زاده ايم

پير مغان زتـوبــۀ مــا گـر ملول شد
گو باده صاف کن که بعذر ايستاده ايم

کـار از تـو ميرود، مددی ای دليل راه
کانصاف ميدهيم و زراه اوفتاده ايـم

چون لاله می مبين و قدح در ميان کار
اين داغ بين که بردل خونين نهاده ايم

گفتی که حافظ اين همه رنگ وخيال چيست
نقش غلط مبين که همان لوح ساده ايم




(۲)
ما زياران چشم ياری داشتيم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتيم

تا درخت دوستی بر کی دهد
حاليا رفتيم و تخمی کاشتيم

گفت و گو آئين درويشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتيم

شيوۀ چشمت فريب جنگ داشت
ما غلط کرديم و صلح انگاشتيم

گلبن حُسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همّت برو بگماشتيم

نکته ها رفت و شکايت کس نکرد
جانب حرمت فرو نگذاشتيم

گفت خود دادی بما دل حافظا
ما محصّل بر کسی نگماشتيم

اشتباهات جمهوری اسلامی

از ديد مستندات برنامه چهارم



کاوه اميدوار ـ نقل از سايت BBC
سازمان مديريت و برنامه ريزی بعد از سه ماه اجازه توزيع مجموعه دو جلدی مبانی نظری و مستندات برنامه چهارم توسعه را صادر کرده است.
اين مجموعه دوجلدی همزمان با بررسی برنامه چهارم در مجلس منتشر شده بود اما سازمان مديريت به دليل مخالفت نمايندگان مجلس از توزيع آن جلوگيری کرده بود.
احمد توکلی، رئيس مرکز پژوهش های مجلس، روح حاکم بر برنامه چهارم را با استناد به بخشی از مستندات برنامه چهارم آمريکايی توصيف کرده و برخی نمايندگان نيز به خاطر آنچه انتشار مطالب خلاف منافع ملی می خواندند، به انتقاد از حميدرضا برادران شرکا، رئيس سازمان مديريت و برنامه ريزی پرداختند.
در پی افزايش مخالفت ها، سازمان مديريت و برنامه ريزی، جلوی توزيع اين مجموعه را گرفت بلکه با گذشت زمان راهی برای توزيع پنج هزار نسخه منتشر شده اين کتاب پيدا شود.
اکنون بعد از سه ماه، سازمان مديريت در برخی صفحات مهرهايی زده و مسئوليت آن را به عهده کارشناسان گذاشته است.
در مهر قرمز رنگ سازمان مديريت و برنامه ريزی آمده است: "مجموعه حاضر حاوی مطالبی با عنوان مطالعات پايه برای تدوين برنامه چهارم توسعه می باشد که ديدگاه های کارشناسی را در اين ارتباط مطرح می سازد و لزوما بيانگر نظرات سازمان مديريت و برنامه ريزی نيست. "
اين مجموعه دوجلدی ۱۳۹۶ صفحه ای بر مبنای چشم انداز ۲۰ ساله توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تهيه شده که به تائيد آيت الله علی خامنه ای رهبری مذهبی ايران رسيده است.
سياست خارجی
بخش اصلی انتقادات نمايندگان مجلس به مقاله ای با عنوان «چشم انداز قدرت بين المللی ايران» بر می گردد که به وضعيت نامطلوب ايران در عرصه بين الملل اشاره دارد.
نويسنده اين مقاله با اميد به اين که جمهوری اسلامی بتواند در يک دوره بيست ساله با مديريت سياست خارجی و منابع موثر قدرت، به سطح قابل قبولی در سطح منطقه ای دست يابد، تصويری از وضعيت فعلی ايران ارائه داده است.
"بازبينی موضع گيری های رهبران عالی رتبه جمهوری اسلامی ايران از هفته آخر ارديبهشت تا دهم خرداد ۱۳۸۲ نشان می دهد که از منظر بازيگران اصلی و حتی فرعی بين المللی، ايران به عنوان بازيگری متعرض و تعارض جو مطرح است. بازتاب اين نگرش در کليه عرصه های زندگی اجتماعی – سياسی ايران و حتی در حوزه رد درخواست ويزای شهروندان ايرانی به کشورهای اسلامی منطقه نيز متجلی است. لازم است ايران در کوتاه مدت با تغييرات بنيادی در ساختار داخلی قدرت، باز توزيع منابع از نظامی به اقتصادی – فنی- فرهنگی – ارتباطی و تغيير در گفتار سياسی داخلی و خارجی، زمينه را برای عبور از بحران داخلی و خروج از بحران بين المللی فراهم کند." صفحه ۳۳۳
تلاش های اکبر هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی روسای جمهوری سابق و حاضر ايران در اين جهت ارزيابی شده اما به عقيده نويسنده، توجه به عرصه های اقتصادی از سوی آقای رفسنجانی و بسنده کردن به اظهارات شفاهی آقای خاتمی، هم عرصه داخلی را آسيب پذير ساخته و هم به بی اعتمادی خارجی نسبت به اصلاح پذيری جمهوری اسلامی انجاميده است.
"امروز، زبانی که در سه سال گذشته عليه عراق استفاده می شد با لحنی تندتر و گسترده تر عليه ايران مورد استفاده قرار می گيرد. انباشت و افزايش تقاضا از داخل و فشار از خارج، به شدت منابع قدرتی ايران را با بحران رو به رو کرده است. مديريت سياسی کشور چنانچه مترصد آينده کشور باشد فرصت چندانی برای گذار از بحران داخلی و خارجی ندارد. " صفحه ۳۳۳
بر اساس اين مقاله، پايگاه اقتصادی ايران به ترکيه، بخش تجاری و ترانزيتی به امارات متحده عربی، پيشتازی مسائل دينی به عربستان و منزلت نظامی به پاکستان منتقل شده است و در صورت عدم تغيير وضعيت، عراق به همراه ترکيه و پاکستان منزلت هژمونيک شرق دنيای اسلام را در سه حوزه عربی،‌ ترک و حوزه فرهنگی سابق ايران عهده دار شده و به طور فزاينده ای ايران به حاشيه رانده خواهد شد.
"ايران بايد ذاتا طرفدار تغيير وضع موجود خود در قالب حفظ وضع موجود بين المللی باشد. تعارض گری ستيزجويانه به انحطاط ايران دامن خواهد زد." صفحه ۳۳۹
مقابله با انزوا
رئيس مرکز پژوهش های مجلس با انتقاد از بخش هايی از کتاب گفته است: "اين کتاب بهترين نقش را برای ايران، پليس منطقه تحت لوای سلطه طلبی امريکا می داند."
به گفته آقای توکلی، آيا اين مفاهيم بيانگر تبعيت از قوانين و قواعد، استانداردها و هنجارهای بين المللی تنظيم شده توسط ابرقدرت امريکا و قدرت های بزرگ نيست؟ آيا اين چيزی جز پذيرش نظم نوين اقتصادی و سياسی امريکايی است؟
اشاره آقای توکلی به بخش هايی از اين مقاله است که برنامه های ايران برای مقابله با آمريکا و اسرائيل با وجود مشکلات اقتصادی بی نتيجه توصيف شده و خواستار اصلاح رويه موجود است.
"امروزه بر همه مسئولين جمهوری اسلامی ايران اثبات شده است که کشورمان در تقابل با قدرت امريکا و اسرائيل، با حالت انزوا و صرفا متکی بر خود، قادر نخواهد بود مسائلی از قبيل فقر، بيکاری، عدم توسعه، عدم توليد، عدم صادرات و غيره را حل نمايد. حل اين معضلات در همه جهان با اتصال به اقتصاد جهانی و بهره برداری از سرمايه گذاری و تکنولوژی خارجی،‌ مقدور و ممکن می باشد و لذا اين عامل مهم در برنامه چهارم توسعه بايستی به دقت مورد مداقه قرار گيرد و جايگاه آن به وضوح برای جهانيان و سرمايه گذاران خارجی روشن گردد. " صفحه ۳۴۳
نويسنده ناشناس مقاله از برنامه های اجرا شده در سياست خارجی و تلاش دولتمران جمهوری اسلامی در دو دهه گذشته برای يافتن شرکای قابل اعتماد انتقاد کرده و نوشته است: "سالهاست که جمهوری اسلامی ايران با فرض تعارض اصلی با امريکا،‌ به دنبال شريک استراتژيک در جهان می باشد. ابتدا مستضعفين و مسلمين، سپس کوبا، ‌ويتنام و کره شمالی و بعدا چين و روسيه و نهايتا اروپا و فرانسه به عنوان موتلفه های قدرت ايران جهت مقابله با امريکا و اسرائيل انتخاب شدند." صفحه ۳۴۳
اين در حالی است که به عقيده نويسنده، "تجربه بيش از دو دهه نشان داده است هيچ شريکی در ميان قدرت های درجه دوم نظير اروپا، روسيه، چين و ژاپن حاضر نخواهند بود در وضعيت حاضر شريک استراتژيک جمهوری اسلامی شوند. رمز اين گمشده را بالاخره در يکی از برنامه های توسعه ای پنج ساله بايستی به درستی نگريست و از چرخش در دور باطل پرهيز کرد. " صفحه ۳۴۳
در بخشی از مستندات برنامه چهارم، پيشنهاد شده که ايران برای نشان دادن چهره ای همگرا و همکار در سطح بين المللی بايد يک برنامه توسعه اجرا کند و "هر گونه تعبير خارج از ارکستر بين المللی، به خارج کردن جمهوری اسلامی ايران از فهرست کشورهای مطمئن برای سرمايه گذاری و به اطلاق کشور با درجه ريسک بالا، و به کشوری که صدور تکنولوژی به آن خطرناک است و از اين قبيل تبديل می شود که وقوع چنين حالاتی سم مهلک برای هر برنامه توسعه در نسخه قدرت ملی می باشد." صفحه ۳۴۳
برنامه های توسعه
نويسنده با صراحت از سه برنامه های پنج ساله توسعه بعد از انقلاب و کسانی که در تهيه آن نقش داشتند انتقاد کرده است.
"در جمهوری اسلامی ايران هر گاه تصميم گرفته شده که برنامه توسعه ای تدوين و نگارش نمايند، همه روياپردازان رمانتيک و يا بنيادگرايان بلافاصله، يا به ياد آرمان های خيالی درازمدت افتاده و يا به ستيز داخلی - منطقه ای- بين المللی روی آورده اند و تلاش نموده اند مقولاتی نظير مبارزه با غرب، مبارزه با امريکا،‌ نابودی اسرائيل، جهانی بودن قدرت جمهوری اسلامی،‌ ضد هژمونی بودن جمهوری اسلامی و غيره را در برنامه بگنجانند و از اين رو برنامه تبديل به شير بی يال و دمی گشته که کارايی پائين تر از قدرت منطقه ای را پيدا کرده است. " صفحه۳۴۴
به نوشته اين کتاب، ايران در حال حاضر به عنوان يک قدرت داخلی بحران زده مطرح است و به دلايل گوناگونی نتوانسته از سرمايه گذاری های هنگفت خود در آسيای مرکزی، ‌قفقاز و افغانستان بهره گيرد.
"به رغم آرزوهای رمانتيک ملی،‌ اسلامی و يا اسطوره ای که نخبگان سياسی يک سده اخير ايران از خود بروز داده اند بررسی توان بالفعل و بالقوه امروز ايران حاکی از آين است که طی بيست سال آينده، ايران حداکثر بتواند به بازيگری موثر در سطح مديريت هژمونيک منطقه تبديل شود گر چه رهبران سياسی ايران به طور کمابيش گسترده ای در گذشته و حال در صدد ظاهر شدن در نقشی فرامنطقه ای بودنه اند اما دستاوردهای ايران در افغانستان، بوسنی، سودان، عراق،‌ فلسطين و لبنان عمدتا از افزايش هزينه های تعامل تا فرصت برای کشور حکايت داشته است. " صفحه ۳۴۵
الزام های بين المللی
شرايط موجود جهان، نظم ناشی از آن و قواعد و مناسبات سياسی، اقتصادی و بين المللی بخشی از مطالب اين مجموعه است و اين که در چه شرايطی و چگونه کشورها می توانند از فرصت های آن بهره گيرند.
در بخشی از جلد اول فضای امروز جهان و تحولات ناشی از جهانی شدن در کنار مسائل و مشکلات موجود در منطقه خاورميانه مورد بررسی قرار گرفته و الزام های موجود در نظم نوين جهانی در عرصه اقتصادی مطرح شده است.
"کسب موقعيت سياسی در جامعه جهانی و تاثير گذاری بر مديريت نظم جهانی، بدون ايجاد يک وجهه مقبول بين المللی که قدرتهای بزرگ در تجلی آن نقش اساسی ايفا می کنند، راهکارهای سياسی، هرچند که علمی باشند، تضمينی برای تحرک اقتصاد ملی در فضای تحولات جديد اقتصادی بين المللی نخواهد بود." صفحه ۷۵
يکی از نمونه های مطرح شده، عضويت در سازمان تجارت جهانی است که از جمله اهداف استراتژيک دارازمدت در برنامه ريزی های اقتصادی ايران به حساب می آيد اما به دليل مخالفت های امريکا، ايران از ورود به آن باز مانده است.
"مجوز ورود به اقتصاد جهانی که در آن اقتصاد ملی بتواند از مزايای آن استفاده کند، عضويت در سازمان تجارت جهانی است. فرآيند عضويت در اين سازمان به ملاحظات اقتصادی و مناسبات سياسی بستگی دارد. بدون شک حل مسائل سياسی با قدرتهای بزرگ يکی از عوامل مهم راهيابی به اين سازمان است. " صفحه ۷۶
در کنار اين موضوع، تهيه کنندگان کتاب با اشاره به الزام ها و قانونمندی های سياست بين الملل نوشته اند: "رعايت اصول و مبانی حقوق بشر به صورتی که موافق هنجارهای بين المللی باشد اکنون بيش از پيش مورد تاکيد قرار گرفته و کشورهايی که از اين قواعد پيروی ننمايند ناگزير با فشارهای بين المللی مواجه خواهند شد. " صفحه ۷۸

یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۳

يادی از استاد دکتر مجتهدی

دکتر مجتهدی:
« من‌ عاشق‌ ايران‌ هستم. من‌ عاشق‌ جوانان‌ ايرانی هستم. هميشه‌ معتقد بوده‌ام‌ كه‌ كشور ما بهترين‌ جوانان‌ دنيا را دارد. ما بايد به‌ اين‌ جوانان‌ اعتماد داشته‌ باشيم‌ كاری كه‌ من‌ در 34 سال‌ خدمتم‌ در البرز انجام‌ دادم‌ و به‌ آن‌ افتخار مي‌كنم. جوانان‌ پلی تكنيك، جوانان‌ دانشگاه‌ ملی، جوانان‌ دانشگاه‌ صنعتی‌ شريف‌ و ... از افتخارات‌ كشور ما هستند...».


بعد از سالها ها سکوت، پنجشنبه گذشته مراسم بزرگداشتی را بياد دکتر مجتهدی، پدر، معلم و استادی که دونسل از جوانان نخبه ايرانی موفقيت خويش را مرهون تلاش های شبانه روزی او می دانند، در دانشگاه آزاد لاهيجان برگزار کردند.
همه کسانی که بنحوی با علم، معلمی و دانشگاه ارتباطی داشتند، استاد مجتهدی را از نزديک می شناختند و يا دست کم، آوازه او را شنيده و با فراز هايی از زندگی و تلاش 34 ساله اش در دبيرستان البرز و نوع رابطه اش با جوانان، بخوبی آشنا بودند. البته دايره شناخت، تنها گروهها و اقشار آموزشی و دانشگاهی را شامل نمی گرديد و در اين سطح محدود نمی شدند، بلکه در دهه پنجاه و در حوزه علميه قم، مدرسين و طلبه هايی هم بودند که عليه استاد و مدرسه البرز، با تنفر و کينه ایی وصف ناپذير تبليغ ميکردند و او را «خادم غرب» می شناختند.
بعد از انقلاب، موجی از نفرت و انتقام کشی را که حکومت زير پرچم سياه انقلاب فرهنگی، عليه معلمان و دانشگاهيان براه انداخته بود، طبيعتاً افرادی مانند دکتر را که به عشق خدمت به مردم در ايران ماندگار شده بودند و بهيچوجه نمی خواستند کشور را ترک کنند، هم شامل ميگرديد و او را خانه نشين کردند. فرهيخته ای که همه ذرات وجودش را در راه مبارزه با جهل و نا آگاهی و عوام زدگی نهاده بود، سرانجام و در واپسين روزهای عمرش، قربانی جهالت گرديد. هيچ چيز دردناکتر و کُشنده تر از اين سياست نيست که مديران با تجربه و کاردانی را که بسهم و توان خود، می توانند منشأ خدمات مفيد در جامعه گردند، از کار بيکار و خانه نشين کنند.
شاگردان استاد، خانه نشينی را علت اصلی مرگ او می دانند. اگر چه اين استدلال را، با آن شناختی که از استاد مجتهدی داشتيم، نمی شود انکار کرد اما، به باور من، خانه نشينی تنها علت اصلی مرگ او نبود. واقعيت و علت اصلی را بايد در جای ديگر و در زندگی استادی که در طول 34 سال، شب و روز به شاگردان می آموخت که: «جامعه ما به آگاهی، به دانش و به مديران تحصيل کرده و متخصص نيازمند است. برويد در خارج تخصص بگيريد ولی بعد از اتمام تحصيل، برگرديد به خانه تان. مملکت را تنها مديران با تجربه و متخصص می توانند آباد بکنند...» جستجو کرد. پس از انقلاب، وقتی می ديد که حاکمان نابخرد و جاهل، همه کينه و نفرت خود را عليه نخبگان جامعه بکار گرفته اند و آنان را فراری و سی وچهار سال تلاش شبانه روزی اش را يک شبه برباد داده اند؛ راهی جز تسليم و پذيرش مرگ باقی نمی ماند. او پيشاپيش و در همه سطوح، ويرانی ها و گسترش فقر و جهالت را بچشم می ديد و محاسبه می نمود و بديهی است که ديگران هم اگر بجای او بودند، با ديدن چنين کارنامه ای، دق ميکردند.
بعد از مرگ، از مرده او هم می ترسيدند و مبادا در مراسم يادمان، بار ديگر حقيقت سخنان او در جامعه طرح گردند، بهيچوجه اجازه بزرگداشت نمی دادند. واکنش حکومت، امريست طبيعی و هيچ جاهلی، تحمل آنرا نخواهد داشت تا مردم، ياد و خاطر استاد و عالمی را زنده و گرامی بدارند. اما، از ديگر سوی، معمای حل ناشده و رنج آوری هم هنوز بی پاسخ مانده اند که شاگردانش و همشهريانش، طی اين سالها چه ميکردند؟ کسانی که راه تمدن، پيشرفت و تحول می جويند، هرگز نمی توانند بزرگان دانش، ادب و فرهنگ را ناديده انگارند و فراموش کنند. آيا سکوت ما در تمامی اين سالها، بدين معنا نخواهند بود که دانسته خود را بخواب زده ايم و تمام وجود خويش را تسليم سرنوشتی ساخته ايم تا جهلای معروف به علم برايمان رقم بزنند؟
توضيح: اصل گزارش و سخنرانی تعدادی از شاگردان استاد را می توانيد در روزنامه گيــــلان امروز بخوانيد.

شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۳

با ياد امير انتظام، زندگی را انتظام دهيم!

هموطن: ٢٨ آذرماه ١٣٨٣ تاريخ مقاومت دليرانه امير انتظام ٢٥ساله ميگردد.
صعود اين مرد پولادين به قلـه‌های افتخار و غرور يك رويداد تاريخی است اين
رويداد فرهنگی و تاريخی را هـرچه باشكوه‌تر پاس بداريم شمعی در دست،
آزادی را صدا كنيم تا روزگار قفل از كلام او بگشايد.
من از او آموختم كه زندگی آن چنان زيباست كه نبايستی آن را با شعارمرگ
آزرده كرد،نبايد مرگ هيچ انسانی را آرزوكرد حتی مرگ زندانبان و شكنجه‌گر
را نبايد.اما می‌توان و بايد مرگ بر شكنجه رافرياد كشيد.نابودی زندان را آرزو
كرد. مرگ بر بی‌عدالتی و تبعيض را سرداد به جنگ هر گونه پليديها رفت. در
قله‌ای كه او ايستاده است انتقام و نفرت هيولای زشت و خشنی است كه
زندگی را آماج كينه قرار می‌دهد.
به اميد روزی كه زندان نباشد، هجرت و حرمان نباشد، غم دوری از يار و ديار
نباشد، عشق تنها نماند.

يوسف مولائی وكيل آقای امير انتظام

٢٥/٩/٨٣

هفته پيش، زمانی که می خواستيم در دهم دسامبر، فرارسيدن روز جهانی حقوق بشر را همانند ديگر انسان های آزاده و متمدن جهان، در گفتار و در کردار پاس بداريم؛ تنها تعداد انگشت شماری از ايرانيان بودند که در اثبات نقض حقوق بشر در ايران، اشاره ای گذرا به امير انتظام و مقاومت بيست و پنج ساله او نمودند و از اين زاويه ياد و خاطره او را زنده نگهداشتند.

پوشيده نيست که بسياری از ما، در خفا و با چشم های اشکبار، بارها يادی و خاطره ای از او کرده ايم اما، در منظر عمومی و در تمام آن سالهای سخت و فراموش ناشدنی که حمايت از او مبرم وضروری بنظر می رسيدند، هرگز نتوانستيم و يا بدلايلی نخواستيم آنچه را که در دل داريم بر زبان آريم.

ناهماهنگی ميان دل و زبان، در بهترين حالت می تواند به سکوت منتهی گردند و همين، يعنی تأييد اعمال مسئولينی که آشکارا قوانين حقوق بشر را در کشور نقض می کنند. از آن جائيکه همه ما بنحوی درگير با بی عدالتی های حاکم برفضای کشور بوده ايم و به تناسب وسع و نگاه خود، عليه آن بپا خاستيم؛ سکوت تبعيض آميز ما در ارتباط با قديمی ترين زندانيان سياسی رژيم جمهوری اسلامی، تنها می تواند يک مفهوم را برسانند که نخبگان سياسی ايران، همچنان در کردار و رفتار، پذيرش و تحقق قوانين حقوق بشر را تابع مصالح سياسی می دانند.

تا آنجا که من می فهمم، مصلحت انديشی اپوزيسيون، پيش از اينکه مبتنی بر يکسری مسائل نظری ـ ايدئولوژيک باشند، يعنی سکوت را از زاويه ی برخورد با دشمن طبقاتی توجيه کنند؛ يا پيش از اينکه در ارتباط با ائتلاف ها، رقابتها و ديگر بستر سازی های سياسی در جامعه برای تسخير اهرمهای قدرت معنی بدهند؛ بيشتر، تداعی گر التهاب های درونی و برخورد با خويشتن خود است که: ياد امير انتظام، به نوعی برخورد آشکار با گذشته ی سياسی است!

عدم برخورد شفاف با گذشته ی سياسی، نه به اين دليلند که زندگی، خط مشی و کارنامه سياسی شخصيت ها، گروهها و احزاب، سراسر شکل گرفته از نقصان ها، خلاف ها و کج رويهای سياسی است. اين نکته را هر انسان پايبند به منطق و خرد، به درستی ميداند که اگر خود نيز در جايگاه آنان قرار می گرفتند، بيش از اين توان رهبری و مديريت نداشتند. جدا از اين، بحث احزاب و نقد خط مشی آنان، اولاً، بايد به تناسب سطح و درجه پويايی يا ايستايی هرجامعه ای که اين احزاب از درون آن برخاسته اند مورد توجه قرار گيرند؛ ثانياً، در چهارچوب روابط تفکيک ناپذير ميان «قدرت» و «آزادی» که تنظيم کننده تعادل درونی جامعه اند، عملکرد آنها قابل بررسی و تحليل اند.

بديهی است که عدم شفافيت بعضی از احزاب، بدليل عدم وجود يک جامعه پوياست. نقد اگر به ابزاری کُشنده و يا وسيله ای برای تسويه حسابهای سياسی ديگران مبدل گردد، هيچيک از شخصيت های سياسی يا احزاب، داوطلبانه به نقد خويش روی نخواهند آورد. اين سخن بدين معنا نيست که از مردم عادی جامعه انتظاری شگفت انگيز داشته باشيم، بلکه خطاب آن به همه نخبگان، خصوصاً به ژورناليست هايی است که نقش و مسئوليت خود را در اين ميان فراموش کرده اند و اکنون چون تماشاگرانی از بيرون، بازی های متعارض و تحميل شده را يک جانبه قلمی می کنند.

اميدوارم اين بحث را باز تر و شفاف تر، در آينده دنبال کنم اما، امروز فرصت مناسبی است برای تفاهم بيشتر. تفاهمی که معنايی جز دل کندن از فرهنگ قبيله ای و توده وار، و محترم شمردن حقوق و زندگی فردی انسانها ندارد و نخواهد داشت. امروز فرصت مناسبی است برای عشق ورزيدن به زندگی و به سخره کشيدن مرگ. پاس بداريم اين روز را آنگونه که خود می خواهيم، بی هيچ ممانعتی و بی هيچ اجازه ای!
در آن غربت خانگی،
بگو هرچه بايد بگی،
غزل بگو، به سادگی
بگو، زنده باد زندگی!
برای عشق تازه، اجازه بی اجازه

پنجشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۳

خبر کوتاه بود، تاراج!

حساب ذخيره ارزى تمام شد
شرق آن لاين: جلسه كميسيون اقتصادى مجلس با مسئولان دولتى براى بررسى عملكرد چهار ساله حساب ذخيره ارزى تشكيل شد. به گفته ايرج نديمى مخبر كميسيون اقتصادى از سال ۷۹ تاكنون ۲۲ ميليارد دلار به حساب ذخيره ارزى واريز شده و طى همين مدت ۱۷ ميليارد دلار از آن برداشت شده است. براساس اين گزارش هم اكنون حدود ۶ ميليارد دلار در حساب ذخيره ارزى موجود است ولى از آنجا كه مجلس به برداشت ۳ ميليارد دلار آن راى داده است و بانك ها نيز در حال بررسى طرح هايى به ميزان ۶ ميليارد دلار هستند در نتيجه حساب ذخيره ارزى نه تنها وجود ندارد بلكه با منفى ۳ ميليارد دلار هم مواجه است.


رئيس جمهور عزيزی که حداقل به بيست ميليون رأی دهندگان خود قول «شفافيت» داده بود، دست کم يکبار و به احترام همان مردمی که به گفتارها و وعده های او اعتماد کرده بودند و دوبار او را برکرسی رياست نشاندند؛ صداقت و شهامت نشان دهد و بگويد که چه کسانی ثروت های ملی ما را اينگونه آسان به تاراج ميبرند؟ آيا عقب نشينی او در برابر نظام، بدين معنی نيست که رئيس جمهور دانسته در برابر غارتگران و چپاولگران ثروت ملی عقب نشست؟

همه داد وطن خواهي زنند، اما نمي دانم
وطن خواهي به گفتار است يا کردار يا هر دو؟

سال گذشته، که موضوع رشوه گيری پسر رفسنجانی از ريچارد هوبارد (Richard Hubbard ) رئيس امـور بين الـمللی اكـتشاف و تـوليد شركـت دولـتی نفت و گاز اسـتات اويـل (Statoil) نـروژ طرح و افشاء شده بود، راه برخورد با رشوه خواری، چپاول و برباد دادن ثروت های ملی را زير عنوان «در جستجوی راهکارهای قانونی عليه غارتگری» توضيح دادم. اما امروز، تنها به بخشی از مقاله «پس از خُرم» سعيد ليلاز، که روزنامه شرق در چهاردم مهرماه گذشته آنرا منتشر ساخته بود استناد می کنم که تا خوانندگان عزيز اين صفحه، به اختيار و با اتکاء به اندوخته های خود، حديث مفصل بخوانند از اين مجمل:

ظرف سال هاى ۱۳۵۰ به اين سو، روزگارانى چون اكنون كه درآمد ارزى حاصل از صادرات نفت خام ايران در هر شبانه روز ۱۰۰ ميليون دلار يا معادل قدرت خريد آن باشد، اندك نبوده است. در همه اين سال ها كه درآمد ارزى سرانه هر ايرانى بين ۶۰۰ تا ۹۰۰ دلار در سال تنها از بابت صادرات بى زحمت ثروت خداداد نفت خام بود و يا هست، تحت فشار حاكميت عوام زدگى يا عوام فريبى، تلاش براى ماليدن پوزه حريف سياسى به خاك و به هر قيمت ممكن، و سوار شدن به سمند خوش تركيب قدرت باز هم به هر قيمت ممكن، همه يا بيشتر اين ثروت «بادآورد» در يك كلام به باد فنا رفته است و هرگاه كه دولتى يا وزيرى كوشيد اندكى از اين ثروت را به جاى مصرف به توليد اختصاص دهد، فرجامى جز محسن نوربخش يا احمد خرم نيافت. نتيجه آنكه از حدود ۶۰۰ تا ۱۰۰۰ ميليارد دلار درآمد ارزى ايران در اين سال ها، جز اندكى به ثروت آفرينى نيفتاده و بخش اصلى آن در يك كلام «نيست» شده است. چنين مى نمايد كه از بابت «مصرف» هر چه بيشتر اين ثروت كه اين روزها به قله تاريخى خود - روزانه ۱۰۰ ميليون دلار افسانه اى كه با درآمد هر يك شب آن مى توان يك كشور آفريقايى را چندماهى به خوبى اداره كرد _ رسيده است، به راستى دور جديد و بى سابقه اى در حال آغاز شدن است. اگر چنين باشد، دير و دور نخواهد بود كه «ضيافت نفتى» ۶ ساله كشور ايران به نقطه اوج شادمانى و ريخت و پاش آن برسد.

چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۳

شانس و سياست

طبق آمار روزنامه های آلمان، در بازی امروز «لوتو LOTTO»، که نوعی بليط بخت آزمايی است، حداقل بيست و پنج ميليون نفر شرکت خواهند کرد.
دو روزی است که جمله بالا واقعاً تمام ذهن مرا اشغال کرده اند. خصوصاً شب گذشته که دو شبکه تلويزيونی دولتی ARD و ZDF ، در بخش خبری خود غير مستقيم مردم را به خريدن «لوتو» تشويق ميکردند، بيشتر کنجکاو شدم.
برای اينکه از حد نصاب شانس و يا سطح درصد اميدواری و موفقيت تان را در اين بازی بهتر بدانيد، اقشار تحصيل کرده و دانشگاهی در اين کشور مثالی دارند که می گويند: اينکه در زندگی گرفتار يک «کوسه» دريايی بشوی، چهل بار محتمل تر است تا اينکه يکبار در لوتو برنده شوی!
با وجود بر اين امروز بيست و پنج ميليون نفر بليط لوتو را خريداری کرده اند و شرکت لوتو، حداقل مبلغ 150 ميليون يورو فروش داشته و از کل اين فروش، وزارت ماليات (دارايی) آلمان هم، حداقل هشتاد ميليون يورو درآمد خواهد داشت. يعنی از زاويه اقتصادی و کسب درآمد، تبليغات دو شبکه تلويزيونی دولتی که غير مستقيم مردم را برای خريدن بليط تشويق و ترغيب ميکردند، قابل فهمند.
سالهاست که بازی لوتو وجود داشت و من نيز به تناسب مدت اقامتم در اين کشور، با سيستم آن آشنايم و ظاهراً نبايد با چيز عجيبی روبرو شده باشم تا اکنون مدعی شوم که تمام ذهن مرا اشغال کرده است. شايد برای کسانی که همواره مشغول بازی هستند، چيز خاصی اتفاق نيافتاده باشد اما، منی که از بيرون، گاهگاهی روند بازی را دنبال می کنم، تفاوت مهمی را ميان بازی در دوران يورو (€) و بازی در دوران مارک (DM ) می بينم.
سياست غلط و غير منطقی دولت آلمان در هنگام تعويض پول، تعادل اقتصادی را در جامعه برهم زد و بنحوی که درآمد مردم ناگهان نصف (€=1,95DM) شد و از آنجائيکه دولت بر بازار کنترلی را اعمال نکرد، قيمت اجناس دو برابر شدند. تأثير مستقيم و آنی اين سياست، از همان لحظه ورود يورو، خانواده های کم درآمد را با مشکلات سختی روبرو ساخت. اُفت درآمد، تعميق فاصله طبقاتی، ايجاد اخلال در سيستم گردش پولی و ورشکستگی شرکتهای متوسط و کوچک جزئی از عوارض اقتصادی چنين سياستی است. (تنها در شهری که من زندگی می کنم، بيش از سيصد کارگاه بزرگ، بدليل عدم توان پرداخت بدهی های بانکی اعلام ورشکستگی کردند و دولت مجبور شد تا کميته ای را برای رفع اين بحران و جلوگيری از ورشکستگی ديگر شرکت ها تشکيل دهد).
طبيعتاً اين سياست يکسری عوارض اجتماعی و روانی را (مثل بالا رفتن سطح دزدی ها، درگيريها و جنايات) نيز بدنبال داشت که از اشاره به آنها پرهيز می کنم. از اين زمان بود که شرکت لوتو، سياست تازه ای را در پيش گرفت. آنها برخلاف دوران مارک، که هرازگاهی شش شماره انتخابی خريداران بليط که با شش شماره ای که از گردونه افتاده بود مطابقت نمی کرد، هفته بعد سطح جايزه را بالا (يعنی مبلغ اين هفته باضافه مبلغ جايزه هفته فبلی) می بردند و اين حادثه، شايد در بهترين حالت از سه تا چهار بار در سال تجاوز نمی کرد و بجز يکبار که سطح جايزه تا 37 ميليون مارک رسيد، مآبقی جايزه از هفت ـ هشت ميليون بالا نرفت. اما در يکی ـ دو سال اخير، تند و تند، سطح جايزه بالا رفته و بقولی، شرکت لوتو هر سال چندين ميليونر توليد می کند.
موضوع اصلی بهيچوجه سياستهای شرکت لوتو نيست، بلکه منظور فهم نقش دولت در ميانه است که بر اعمال و سياستهای آن نظارت دارد. آيا برای کسب درآمد بيشتر، دولت سوسيال دموکرات آلمان سياست تبانی را پيش گرفته است. يعنی از آنجائيکه اُفت درآمد عمومی سطح پرداخت ماليات ها را تنزل خواهد داد، دولت دانسته به سياستهای حيله گرانه ـ اما متمدنانه و قانونی و اختياری؛ روی آورده تا از اين طريق ته مانده جيب های مردم را بيرون بکشد؟
البته دلايل ديگری هم ممکن است در اين زمينه مؤثر باشند. در آلمان، هر فردی به تناسب درآمدی که کسب می کند، ماليات می پردازد. اما خارج از ماليات، تقريباً به همان نسبت هم پول بيکاری می دهد. زمانی که فردی به هر دليلی (مگر اينکه خودش داوطلبانه استعفا ندهد) بيکار شد، اداره کار مجبور به تأمين مالی اوست. پول بيکاری، براساس درآمد و ايشل حقوقی فرد بيکار تعيين می شد. اکنون اين قانون را نه تنها برهم زده اند، بلکه فرض کنيد که فردی بعد از هفده ـ هيجد سال کار، بدليل ورشکستگی شرکتی که در آنجا کار ميکرد بيکار شد. اکنون او مجبور است همه دارايی که طی اين سالها تهيه نموده بفروشد و خود را تأمين کند و پس از اتمام، تازه بتواند از حداقل درآمد بيکاری برخوردار شود.
اين قانون بسهم خود، طبقه زحمتکش جامعه را گرفتار تألمات روحی کرده است. اگر چه می گويند طی ده سال آينده موضوع بيکاری در آلمان حل ميگردد و آن وقت دولت با کمبود نيروی کار روبرو است، اما چه کسی نميداند که عدم تأمين امنيت شغلی، معضل اصلی و اساسی امروز جامعه است.
بنظر ميرسد که دولت با استفاده از سياست «اميد به ميليونر شدن» ، هم سطح اميدواری مردم را به زندگی و آينده افزايش دهد و هم با خريدن زمان، شايد بتواند راه حلی پيدا کند. اين سياست موقعی شفاف تر ميگردد که تلويزيون های دولتی طی يک هفته، پيرامون قراردادهای آلمان ـ چين و تأثير آن بر اقتصاد کشور صحبت ميکردند.
امروز وقتی هجوم بسياری از مردم، خصوصاً دانشجويان را به مغازه ها و کيوسک هايی که بليط بخت آزمايی را می فروختند از نزديک شاهدش بودم و مهمتر، شکلاتی را که شرکت لوتو، به خريداران هديه می داد (چيزئيکه تا کنون سابقه نداشت)، در برابر پرسشی قرار گرفتم که آيا دولتهای دموکرات، حتی برحسب اجبار، مجاز به اتخاذ سياست های حيله گرانه اند؟ چنين سياستی، تا چه حد می تواند راه گشا باشد؟
توضيح: در اخبار ساعت 22 امشب تلويزيون ZDF ، تعداد شرکت کنندگان دربازی را کمی بيش از يازده ميليون نفر اعلام کردند.

سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۳

هماهنگی با نيروهای تحول خواه منطقه


متآسفانه اپوزيسيون ايرانی، بدليل غرق شدن در خرده کاريها و مشغول کردن خود به بعضی از حرکات سطحی و منظور دار اصلاح طلبان و پاسخگويی به آنها؛ از درک بسياری از تحولات و فعل و انفعالات مهمی که هم اکنون در خاورميانه در حال شکل گيری و پياده شدن اند، بغايت عقب مانده و همچنان با حرکتی لاک پشتی مسير را دنبال می کند.

روز گذشته مردم جهان شاهد دو تظاهرات گسترده در کشور ترکيه بودند که رهبران و سازمان دهندگان آنها، توانستند جمعيت انبوهی را با ترکيبی بسيار متنوع از پير و جوان، به آسانی بسيج کرده و به خيابانها بکشانند. اقليت کرد آن کشور با انگيزه فشار به دولتهای اروپايی و در حمايت از پذيرش و عضويت ترکيه در اتخاديه اروپا، دمونستراسيون نسبتاً وسيعی را به راه انداخته بودند. اما در مکانی ديگر و در تقابل با تظاهرات کردها، ترک های آن کشور زير رهبری راست ترين جناح، راهپيمايی بزرگی را عليه دولت خويش مبنی بر پس گرفتن تقاضای عضويت خود، در شهر آنکارا به نمايش گذاشتند.
سالهای مديدی است که کشور ترکيه پشت درهای بسته و در انتظار پذيرش عضويت خود ابتداء در جامعه اروپا و اکنون، در انتظار ورود به اتحاديه اروپاست. علت اصلی و اساسی مخالفت تعدادی از کشورهای اروپايی که طی ساليان گذشته، همواره و با اتکاء و استناد به آن از پذيرش عضويت ترکيه خودداری ميکردند، در واقع عدم ثبات سياسی و اقتصادی بود. بديهی است که يک سری از گزارشات مستند سياسی ـ حقوقی آشکار و مجموعه ای از دلايل زنده ای که حکايت از نقض حقوق بشر در آن کشور داشتند، امر مخالفت و اتخاذ چنين تصميمی را تشديد و تأييد ميکردند.
توجيهات مخالفين از آنجائيکه مستند و منطبق بر افکار عمومی داخل و خارج از ترکيه بودند، بسيار منطقی بنظر ميرسيدند. چنين مخالفتی، در شرايط های مختلف و بمثابه يک اهرم فشار دوجانبه، هم از جانبه دولتهای اروپايی و هم از جانب اپوزيسيون؛ دولت ترکيه را موظف می ساخت تا در جهت تصحيح سياست های خود گام بردارد. اما در دو سال اخير، کشورهايی به عضويت اتحاديه اروپا پذيرفته شدند که از بسياری جهات، نه تنها قابل مقايسه با ترکيه نبوده اند، بلکه بجرأت می توان گفت که دموکراسی در ترکيه، زودتر و آسانتر از آن کشورها نهادينه ميگردد.
البته بيان چنين سخنی بمعنای نفی و ناديده گرفتن رشد گرايشات افراطی و پان ترکيسمی که در چند سال اخير، خصوصاً بعد از فروپاشی شوروی ميدانی برای ترک تازی در مناطق قفقاز پيدا کرده اند، نبوده و نيست. در عوض و در تقابل با آن، بطور فزاينده ای هم مردم و هم دولت آن کشور در جهت ثبيت و اجرای قوانين مُدرن و همسو سازی کشور با فرآيند جهانی شدن، گام های مؤثری برداشته اند. کشور ترکيه، امروز در شرايطی کاملاً استثنايی قرار گرفته است که اگر نتواند و يا دقيقتر، کشورهای اروپايی نخواهند او را در آغوش گرم خود بگيرند، دانسته يا ندانسته آن کشور را به پيوستن در جمع کشورهای ملتهب و قابل انفجار خاورميانه سمت خواهند داد.
درک اين نکته حائز اهميت است که مخالفت کنونی بعضی از کشورهای اروپايی، پيش از اينکه به دلايل منطقی و نقصان های سياسی ـ حقوقی موجود در کشور ترکيه مرتبط باشند، بيشتر به تغيير نگاه مخالفين اروپايی و سياسی کردن دين، ارتباط می يابند. دوگانگی برخورد اروپا با مسائل پيچيده و کاملاً متنوع کشورهايی چون عراق و ايران و اکنون با عدم پذيرش ترکيه، نشانه آن است که کشورهای قدرتمند اروپا، در ارتباط با روند شتاب آميز جهانی شدن، هنوز فاقد يک استراتژی مشخص و همه جانبه اند.
از طرف ديگر دمونستراسيون کردهای مقيم ترکيه، نشانه ايست از درک، رشد و تلاش جديد اپوزيسيون در جهت هماهنگ سازی خود با روند تحولات کنونی منطقه و جهان و هموار سازی راه تحقق دموکراسی در ترکيه است. اين بدان معناست که اپوزيسيون پس از گذر از جويبارهای خونين و تحمل مصائب بيشمار و دردناک، اکنون توانسته است بخود آيد و خواست های برحق خويش را در انطباق با ضرورت ها و منطق های جهانی قرار داده و از اين زاويه بنيان های نظری خود را متحول سازد. تنها همين تفکر که هر چه بيشتر دولت های کشورهای خاورميانه، در ارتباطی نزديک با کشورهای دموکراتيک قرار گيرند و عضويت آنها در مجامع مختلف سياسی، حقوقی و اقتصادی پذيرفته شوند، بهمان نسبت در پذيرش و رعايت قوانين مدنی منظبط تر و متعهدتر می گردند؛ به تنهايی گام مهمی است که يک حزب سياسی ـ نظامی، در انطباق خود با شرايط کنونی تحول می توانست بردارد و برداشته است.
متآسفانه اپوزيسيون ايرانی، بدليل غرق شدن در خرده کاريها و مشغول کردن خود به بعضی از حرکات سطحی و منظور دار اصلاح طلبان و پاسخگويی به آنها؛ از درک بسياری از تحولات و فعل و انفعالات مهمی که هم اکنون در خاورميانه در حال شکل گيری و پياده شدن اند، بغايت عقب مانده و نه تنها زيگزاگ وار، بلکه همچنان با حرکتی لاک پشتی مسير را دنبال می کند. جدا از اين، همانگونه که در ارتباط با مسائل عراق بخوبی شاهد بوده ايم، بيم آن ميرود که تحت تأثير مواضع ناسنجيده گروههايی از اپوزيسيون، بخشی از نيروهای بالقوه جنبش دموکراتيک ايران، ناخواسته سد راه پيشرفت و تحول در منطقه گردند.
آيا آن بخش از اپوزيسيون خواب آلود ايرانی، هيچ از خود پرسيده است که پذيرش عضويت ترکيه در اتحاديه اروپا، چه ارتباطی می تواند با منافع و امنيت ملی ايرانيان پيدا کند؟ آيا هيچ از خود پرسيده ايم که کشور ما با آن موقعيت ژئوپلتيکی و ژئواستراتژيکی استثنائی، اگر به يکی از دروازه های مهم اروپا به قاره آسيا هم مبدل گردد، همين تغيير بظاهر ساده، چه تأثيری در تغيير وضعيت و موقعيت کنونی حکومت اسلامی و سرنوشت سياسی ما ايرانيان خواهد داشت؟
درست است که بعضی از کشورهای اروپا در جبهه مخالفت با سياستهای خارجی آمريکا قرار گرفته اند، اما آنها به منافع خود و مهم تر به حفظ و پاسداری از امنيت اروپا شديداً حساس و واقفند. توجه به تاريخ اروپا از زمان قراردادهای وستفالی تا تشکيل اتحاديه اروپا، تماماً بيانگر اين حقيقت اند که مخرج مشترک همه قرار دادها و اتحادها را، حفظ امنيت ملی و منطقه ای تشکيل ميدادند. از اين نظر آنها عملاً پشتيبان همان استراتژی هستند که قصد دارد در کشورهای سوريه، عراق و ايران، روند دموکراسی را دنبال و بفرجام برساند. وجود کمربندی سبز در حاشيه مرزهای اروپايی، يک هدف استراتژيکی مهمی است که هم اکنون در دستور کار جدی و فوری قرار گرفته و تحقق آن، بدين معنی است که اروپا را از همسايگی و هم مرز بودن مستقيم با کشورهای بحرانی دور و مصون نگاه خواهد داشت.
بديهی است که در شرايط حساس کنونی، مهمترين وظايف اپوزيسيون ايرانی هم آوايی و هماهنگی با نيروهای تحول خواه و دموکرات منطقه و پشتيبانی بالفعل از مطالبات منطقی آنان است. تنها از طريق پشتيبانی و سپس جلب حمايت آنان، هريک از ما قادر خواهيم بود تا روند پيشرفت را در کشورهای خود شتاب دهيم. اگر چه پشتيبانی و دفاع از حقوق مردم جهان، وظيفه ايست عمومی و انسانی و اين قبيل مسائل غير و همسايه نمی شناسد و تبعيض را برنمی تابد؛ اما، تأکيد بر روی منطقه به اين علت اند که هنوز ميان ضرورت تحول، و سطح تشخيص مردمی که بتوانند آن ضرورت را بآسانی درک کنند، فاصله هايی بچشم می آيد.
توازن نيروهای در منطقه بگونه ای است که هنوز گروههايی تحت تأثيرات فرهنگ های قبيله ای، مذهبی، نژادی و زبانی، راه رسيدن به پيشرفت را نا آگاهانه بر روی خود و ديگرمردم منطقه، بسته و محصور کرده اند. اين مهم هنگامی برجسته تر و مشخص تر ميگردند که تعدادی از همسايگان و مردمی که از گوشه و کنار منطقه، برخاستند و راهی عراق شدند تا با انفجار خود، انسانيت، تمدن و تحول را يکجا منفجر سازند. همين واقعه به تنهايی هشداريست مهم برای اپوزيسيون ايرانی که از اين پس، نبايد تمام هم و غم خويش را محدود به کشور ايران ساخته و خود را سرگرم با درگيريهای جناحی در حکومت اسلامی سازند.
در پرهيز از اطاله کلام، يادآوری اين نکته الزامی است که نبايد در ارتباط با شکل گيری و تحرک جبهه ارتجاع در منطقه، اگرچه علماً و تاريخاً اين جبهه در جلب حمايت مردم با شکست روبرو ميگردد و نيروهايش به حاشيه رانده خواهند شد؛ ساکت نشست و جبهه نيروهای تحول طلب را راه نيانداخت و حمايت نکرد. از اين زاويه اکنون که نيروهای دموکرات و تحول خواه ترک، به پشتيبانی ما نيازمندند، چرا ما در حمايت از مطالبات برحق آنان که پيوستن به اتحاديه اروپاست، دمونستراسيونی را که بتواند افکار عمومی جهان را متوجه اين مهم سازد، سازماندهی نمی کنيم؟ با چنين بدعتی، نه تنها موجی از اميدواريها را در منطقه به راه خواهيم انداخت، بلکه ارزش و اعتبار ملی مان را در نزد مردم منطقه بالا برده و همه تبليغات ضد ايرانی را که تحت تأثير سياستهای غلط و دخالت آميز حکومت اسلامی در عراق، هم اکنون راه افتاده اند و بهانه ای بدست دولتهای مرتجع عربی داده اند؛ خنثی خواهيم ساخت. اميدوارم اين ضرب المثل کهن ايرانی، آويزه گوش ما ايرانيان گردد:
زندگی کردن در کنار همسايه ی متمدن، پيشرفته و ثروتمند، حداقل حُسنش اين است که آسايش شما را برهم نخواهد زد.
بيست و چهارم آذرماه 1383
در همين زمينه: به نتايج آرای پارلمان اروپا و حمايت شيراک مراجعه کنيد.

یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۳

گفتارهای رياکارانه و امنيتی


آقای حجاريان ! در کشور ايران قحط الرجال نبوده و نيست. اگر شما در متن حکومت, منابری برای خبرسازی و تئوری بافی به دست آورده ايد و می خواهيد اين منابر را برای ابد در انحصار خود داشته باشيد, ناشی از آن است که پهلوانان سخن, سياست, کلام و فلسفه, حتی روحانيون مخالف با قانون اساسی جمهوری اسلامی, زير سلطه ی محدوديت هايی که اين قانون اساسی بر صاحبان انديشه تحميل کرده است, به حاشيه رانده شده اند. از اعدام شده ها و حذف فيزيکی مخالفان و اقليتهای دينی و قومی حرفی نمی زنم, که می دانم اطلاعات شما در اين زمينه بسيار است.
(نامه سرگشاده مهرانگيز کار، جمعه 20 آذرماه، خبرنامه گويا)


كلام، لحن و ادبيات به كار رفته خارج از نزاکت و شئونات فعاليت در عرصه سياسى و اجتماعى است و به نحو چشمگيرى با اخلاق سياست ورزى تعارض دارد از هيچ فعال سياسى انتظار نمى رود كه در احتجاج مواضعش از توهين، تمسخر و استفاده از واژه هاى عوام پسند مدد جويد.
(پاسخ على افشارى، رضا دلبرى، عبدالله مومنى و اكبر عطرى به سعيد حجاريان)

وجود لغزش های گفتاری در سخنرانی ها و مصاحبه ها و حتی نوشته ها، معمولاً امريست طبيعی و عادی. کارشناسان و تحليل گران مسائل سياسی، برخلاف بعضی از ژورناليست های بولواری که آن لغزش ها را در هوا می قاپند تا بعنوان مهمترين و جذاب ترين تيترهای خبری بازتاب دهند؛ تمام دقت خود را متوجه ساختار معنايی گفتار کرده و از اين لحاظ واقفند که حضور يکی ـ دو مفهوم منفرد و مجزا در چهارچوبی مشخص، عملاً غيرقابل پيش بينی و از نظر شيوه بيان، امريست تصادفی.

اما، آنچه را که بايد در مورد آقای حجاريان استثناء دانست، ايشان بدليل تخصص امنيتی و تخريبی ـ تبليغی (که اين وظيفه را باتفاق آقای خاتمی در جنگ ايران ـ عراق پيش می بردند) بيشتر گزاره پردازند. بدين معنی که بر بنيان يک ساخت مجهول و نامشخص (اگر به اخبارهای بدون منبع سايت امروز توجه کرده باشيد)، يک مجموعه از مفاهيم منفرد و مجزا، ولی در عين حال دو منظوره را ارائه ميدهند. در واقع هدف استراتژيک او در مرحله اوّل، طرح و جا انداختن يک پيام مرموز در جامعه، و هدف تاکتيکی او از کاربرد مفاهيم دو منظوره، باز گذاردن نوعی راه چکش در پيشبرد امر سياست (البته نوع غيراخلاقی آن) است.

اگر تيری را که رها ساخت، با واکنش عمومی روبرو نگرديد و مخالفت گروهی را بدنبال نداشت، در سخنرانی ها، مصاحبه ها و يا در نوشتار بعدی، ساخت معنايی گفتار قبلی را روشن تر و ملموس تر بيان می کند و به استناد نوشته های مختلف و منتشر شده ای که تاکنون ارائه داده است، همواره خود سخنران است که ابتداء و داوطلبانه توضيح ميدهد که منظور از فلان يا بهمان سخن، اين يا آن هدف بوده و چنانچه، با اعتراضات روبرو گردد؛ از آنجائيکه استفاده از کلمات دو منظوره اين حُسن را هم دارد که به شنوندگان يا به خوانندگان خود بگويد که نميدانم چرا شما از سخنان من، فقط يکسری مفاهيم غلط و منفی و بی ارتباط با منظوری که گوينده می خواست برساند، برداشت کرده ايد.

استفاده از چنين شيوه بيان، آن هم نه يکی ـ دوبار و بطور تصادفی، بلکه طی ده سال و بطور مداوم، تنها می توانيم يک نتيجه را از آن استخراج کنيم که آقای حجاريان، يگانه شخصيتی هستند که مفاهيم منفرد و مجزا در کلام او، امری تصادفی و غير قابل پيش بينی نيست بلکه، اين مفاهيم پايه اصلی گفتارهای بعدی او را تشکيل خواهند داد. اگر چه قصدم از بيان اين گفتار، نه ارائه تصوير مرموز و خطرناک از شخصيت سياسی ايشان است و نه يادآوری داستان نيش عقرب؛ بلکه بيش از هر چيز فهم و دريافت پاسخ يک پرسش مهم در شرايط کنونی است: آيا ارتباطی که اين گزاره ها با مفهومی که بيان (و شايد هم تداعی) می کند از آن نوعی کهنه گی امنيتی، تفرقه و دودوزه بازيهای سياسی بمشام نمی رسند؟ ديديم که اعضای شورای مرکزی دفتر تحکيم وحدت نيز چنين استنباط کرده اند: «مگر آنکه رسوبات تفکر امنيتي کماکان مهمترين عامل شکل دهنده تراوشات ذهني و قلمي آقاي حجاريان باشد».

يک مثال شايد در اين زمينه کافی و راه گشا باشد. بعد از واقعه هيجدهم تيرماه، زمانی که افکار عمومی در جهت دفاع از حقوق پايمال شده دانشجويان سمت می گرفتند، آقای حجاريان، مسئله مهاجرين ايرانی را با مضمونی توهين آميز که «عناصری از کشور رفتند که هيچ علاقه ای به اين زاد و بوم نداشتند» (ايسنا، 19 تيرماه 80) در جامعه طرح می کند. همين که موجی از اعتراض ها در داخل و خارج از کشور عليه اين منظور برخاستند و همه ناخواسته در پيرامون يک مفهوم ناشايست ـ ولی اصلاح طلبانه، گرد آمدند و به آن توجه کردند؛ به سهم خود نشانه ی يک پيروزی سياسی برای آقای حجاريان و يک خدمت شايسته به دستگاه ولايت بود. او اگر چه بعدها و بظاهر عقب نشست و گفت: «من هرگز قصد نداشتم يک حکم کلی و فراگير درباره ی کل مهاجرين ارائه نمايم»، اما با آن تير، که چند هدف را يکجا نشانه رفته بود، خود را در عمل موفق و پيروز می ديد که: اولاً، به هدف مهم خود که همانا منحرف ساختن افکار عمومی در دفاع از دانشجويان بود، دست يافت؛ ثانياً، سمّ مهلک خويش را در جامعه و در بين بخشی از جوانان، مبنی بر جدا سازی آنان از نيروهای مقيم خارج از کشور، پاشيد؛ ثالثاً، به دستگاه ولايت فهماند که بدون وجود ما (اصلاح طلبان خودی)، در شرايط های اضطراری، بهيچوجه قادر به دفاع از خود نيست و نخواهد بود.

اضافه کنم که در بررسی مسائل بالا، جدا از يک مجموعه اهداف تاکتيکی ـ امنيتی و تفرقه آميز، ما با يکسری مفاهيم منفرد و مجزا (خصوصاً آن هنگام که حجاريان بعد رسيدن به هدف، استفاده از تاکتيک حفظ نيروهای پشت جبهه را الزامی می بيند، و از اين زاويه نامه مرتضی نگاهی را پاسخ ميدهد، ايران ـ امروز، 4 مرداد 80) نظير «غائله آفرينی ها»، «انترناسيوناليسم پرولتری» و غيره روبروئيم که تنها با اتکاء به همين مفاهيم می شود به جوهره نا پيدای کلام و به ساخت اصلی گفتار دست يافت. تمام اين به ميخ و نعل زدن ها، فقط به اين دليل بوده که حجاريان می خواسته بگويد: حکومت اسلامی علت اصلی بيان مهاجرت نيست؟!

متأسفانه خانم مهرانگيز کار يک مسئله اساسی و مهم را ناديده گرفته اند. جدا از اهدافی که علت اصلی اينگونه تئوری بافی هاست، يک عامل تشويقی ديگر نيز خارج از موضوع «قحط الرجال»، در اين زمينه قابل طرح و بررسی اند. طی هشت سال گذشته، تمايلات و کشش هايی را در خارج از کشور شاهد هستيم که شب و روز، نقش پای منبری های دائمی حجاريان را بازی می کنند. آيا توجهات ويژه و اينگونه نامه نگاری ها در خارج از کشور، بسهم خود مشوقی برای تئوری بافی ها نيست؟

جمعه، آذر ۲۰، ۱۳۸۳

حقوق بشر

خانم عبادی گفت مقررات حقوق بشر حتی بر قوانين اساسی کشور ارجحيت دارد و اگر اصلی از قانون اساسی يک کشور مغاير موازين حقوق بشری باشد، اين قانون اساسی است که بايد اصلاح شود
امروز دهم دسامبر، روز جهانی صدور اعلاميه حقوق بشر است. بعد تقريباً شصت (1945) سال از تصويب اين قانون که کشور ايران نيز يکی از حاميان اوليه آن بشمار ميرفت و به آن رأی موافق داده بود؛ با وجود بر اين، دو روز پيش (چهارشنبه 18 آذر) خانم شيرين عبادی، رئيس کانون مدافعان حقوق بشر در ايران، با انتقاد از وضعيت حقوق بشر در جمهوری اسلامی، به مواردی از تناقضات و تعارضات موجود بين قوانين رسمی کشور با اعلاميه جهانی حقوق بشر اشاره کرد.

خانم عبادی در مصاحبه چهارشنبه گذشته، به يکی از مسائل کليدی و مهمی که آقای خاتمی در سخنرانی روز شانزدهم آذرماه خود در دانشگاه، دانسته يا ندانسته آنرا ناديده گرفته بود، چنين اشار نمود: «مقررات حقوق بشر حتی بر قوانين اساسی کشور ارجحيت دارد و اگر اصلی از قانون اساسی يک کشور مغاير موازين حقوق بشری باشد، اين قانون اساسی است که بايد اصلاح شود».

سخنان شجاعانه خانم عبادی، از جهات مختلف قابل بررسی و حائز اهميت اند:
نخست اينکه گوينده، جدا از تخصص و اطلاعات حقوقی خود، يک زن است. يعنی او از زوايای مختلف تبعيضات جنسی را که نقض آشکار حقوق بشرند، بخوبی درک و لمس می کند.

دوم اينکه، اگر بخواهيم بی غل و غش بگوئيم و بنويسيم، پرچم داران و مبارزان واقعی پيشنهاد، برنامه ريزی و اجرای اعلاميه حقوق بشر در جهان، زنان بوده اند. نقش صبورانه و ارزشمندانه خانم النور روزولت (همسر فرانکلين روزولت رئيس جمهور اسبق آمريکا) که طی دو سال متوالی 48 ـ 1946، نظرات و انتقادات صاحب نظران جهانی را برای تنظيم و تدوين مواد اعلاميه جمع آوری کرده بود، فراموش ناشدنی است. اکنون همين نقش و وظايف را زنان ايرانی و از جمله نخبگانی چون عبادی، مهرانگيز کار و ... در برابر يک حکومت بغايت تبعيض گر و ارتجاعی، برعهده گرفته اند.

سوم اينکه، دفاع از حقوق بشر و دفاع از حقوق زنان در کشورهايی که در آنها قوانين اسلامی حاکم است، مبارزه ای است کاملاً ايدئواوژيک. بدين منظور که دولتمردان اين قبيل کشورها، از آنجائيکه مبادا آزادی عمل شان در ارتباط با نقض حقوق بشر محدود گردد، تعمداً و دانسته پرچم ايدئولوژيک را برافراشته اند تا از اينطريق توهم عمومی را دامن زده و افکار را انحراف دهند. جمله زيبا و ارزشمند ايشان که «در بسيار موارد، قانون حتی از فرهنگ عمومی جامعه عقب تر است» بيانگر اين حقيقت اند که دست اندرکاران حکومت، برخلاف خواست عمومی، نگاه و تمايلات ايدئولوژيک خود را اجباراً بر مردم تحميل کرده اند.

چهارم اينکه خانم عبادی می خواست بفهماند که برای تحقق حقوق بشر، بايد ديد خود را وسعت داده و آنرا فراتر از معضل ملی ببينيم. واقعيت هم همين است که اگر به مجموعه حوادث جاری در کشورهای همسايه نظر افکنيم، بسادگی در می يابيم که تنها بديلی که می تواند در لحظه کنونی دموکراسی و حقوق آزادی انسانها را آشکارا تهديد کنند، بنيادگرايی اسلامی است.

اگر چه تحقق حقوق بشر و به تبع آن دموکراسی در جهان، همواره همه موانع و حريفان قدری را، هم از لحاظ نظری ـ ايدئولوژيک و هم از لحاظ شيوه اداره حکومت، يک به يک از سر راه خود برداشته است اما، فروپاشی آنان آسان صورت نگرفت. مضافاً، اين فروپاشی بدون پشتوانه مقدور نبود. درست است که تحقق حقوق بشر، تنها از طريق پايبندی و تبديل آن به باور عمومی در جامعه، ممکن ميگردند ولی، بدون ساز و کارهای اوليه و بدون امکاناتی که بشود مردم را در اين زمينه آموزش داد، آن هم در کشوری که حکومتی کامل ارتجاعی حاکم است، متاسفانه در پاسخ به آن، خانم عبادی سکوت کرده اند.

شايد سخنان آقای محمد شريف نايب رئيس کانون مدافعان حقوق بشر، بتواند پاسخی به پرسش های فوق باشند:
« در حال حاضر، صحنه ملی، ديگر حيات خلوت حکومت ها نيست که هر گونه که بخواهند در پرتو اصل عدم مداخله بتوانند با مردم برخورد کنند». « اگر در کشوری موازين حقوق بشر به صورت مستمر نقض شود، جامعه بين المللی عکس العمل نشان می دهد و در موارد متعددی نقض حقوق بشر به عنوان يک جنايت بين المللی قلمداد شده و مباشران آن که همواره سران حکومت ها هستند، در ديوان کيفری بين المللی به عنوان جانيان عليه حقوق بشر محاکمه می شوند».

اضافه:
ارزیابی وضعیت حقوق بشر در ایران، در ميزگردی با حضور آقايان باقی و بهبهانی
بهبهاني: من فكر مي‌كنم آقاي باقي بيشتر نشان داد كه چه چيزهايي هست و تشريح كرد كه كجاها نقض حقوق بشر صورت مي‌گيرد و من هم سعي مي‌كنم با ديد خودم آنها را تشريح كنم. اول اينكه هنوز در جامعه ايران در مورد انسان يك تعريف مشخصي وجود ندارد كه اصلاً‌ انسان چيست؟ بشر كيست؟ تنها چيزي كه من از راديو و تلويزيون و يا افراد مي‌شنوم اينكه فوراً از تاريخ اسلام صحبت مي‌‌كنند كه در اسلام فلان شخصيت كار را انجام داد و فلان رهبر چنان خصوصياتي را داشت، ولي هنوز در ايران مشخص نيست كه چه كسي انسان است؟ آيا انسان آن است كه پول دارد؟ آيا انسان آن است كه ‌آپارتمان خوبي دارد يا آنكه با مقام‌هايي در اين مملكت ارتباط دارد يا آنكه جزء شخصيت‌هاي مطرح است؟ من معتقد نيستم كه حقوق بشر فقط سياسي است. حقوق بشر در وهله اول انساني و فردي است و اين فرديت و انساني بودنش براي اين است كه همه چيز حق همه كس است.

پنجشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۳

پايان داستان

اكنون داستان به پايان رسيده است.
نه پايانى خوش كه فرجامى تلخ:
رئيس جمهور كه آمده بود از آينده
سخن بگويد، بايد از گذشته دفاع كند.
(
محمد قوچانی، شرق، 17 آذرماه)


هنوز داستان به پايان نرسيده است. اما آن کسی که از گذشته دفاع می کند، همه سراپای وجودش وابسته به گذشته است و از آن ارتزاق می کند، چگونه می تواند از آينده سخن بگويد؟
اگر چه من نيز هم آواز با ديگر اصلاح طلبان، توهين و پرخاش دانشجويان را احساسی و غير منطقی می دانم، ولی نيازی هم به خود فريبی نيست، و بجای اينکه از طريق برپا ساختن جنجال و مظلوم نمايی حقيقت را لاپوشانی کنيم، عقلايی آن است که ببينيم جوهر اصلی اعتراض دانشجويان چه بود؟
واقعاً دانشجويان چه می گفتند و چه می خواستند؟ بنظر من آنها از آينده می گفتند و از آنجائيکه آن گفتارها همخوان با ذايقه رئيس جمهور نبودند، خود را ملزم می بيند تا از گذشته دفاع کند. واقعيت هم چنين است که خاتمی نيامده بود تا از آينده سخن بگويد و اين دروغی است که روزنامه نگاران اصلاح طلب، به خورد مردم می دهند.
دوم اينکه، اگر خاتمی از آينده سخن می گفت، نه تنها رئيس جمهور با واکنش تند دانشجويان روبرو نمی گرديد، بلکه مثل گذشته، مورد تشويق و حمايت قرار می گرفت.
سوم اينکه، آخرين باری که رئيس جمهور در نزد دانشجويان رفت، نه بمنظور شنيدن دردهای آنان، بلکه باهدف طرح نامزدی خود برای دور دوم انتخابات رياست جمهوری بود. يعنی قصد داشت تا از احساسات جوانان، بنفع خود بهره بگيرد و اين تجربه ای بود تلخ برای همه دانشجويان. مادامی که خاتمی، از کروبی و دفاع او از تمامی نامزدهايی که در دوره مجلس هفتم توسط شورای نگهبان رد صلاحيت شده بودند(!!) سخنی نگفته بود، سالن سخنرانی کاملاً ساکت و دانشجويان مؤدبانه و سراپا گوش بودند. از اين زمان بود که دانشجويان تجربه تلخ پيشين و سوء استفاده دوباره خاتمی را بياد آوردند و اعتراض کردند.
چهارم اينکه، گروهی به شيوه کاملاً عوامفريبانه می خواهند بر دانشجويان منت بگذارند که کدام رئيس جمهوری را تا کنون سراغ داشتيد که با متانت به انتقادهای تند شما گوش بدهد؟ من از خود منتقدين می پرسم که شما کدام رئيس جمهوری را سراغ داريد که آن همه جوانان کشور برای پيروزی او در انتخابات، شب و روز، و با تمام وجود مايه و سرمايه بگذارند؟ دانشجويان مسئول گسست رابطه ملت ـ دولت نيستند. آيا بهتر نبود که اين پرسش را از خاتمی می خواستيم تا پاسخ گويد که چه کرده است، بيش از بيست ميليون آغوش باز و پُر محبت را اکنون بر روی خود بسته می بيند؟
و خلاصه پنجم اينکه، جوهره اعتراض دانشجويان چنين بود که ما شما را انتخاب کرده ايم تا بکمک و پشتيبانی يکديگر و بدون خونريزی، ولی فقيه را وادار به عقب نشينی سازيم اما، شما بدون توجه به خواست و نياز ما، تسليم حکم ولايت شده ايد و آنرا برقانون ترجيح داده ايد.
چنين بود اصل داستان، که هنوز بپايان نرسيده است.

چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۳

آخرين رئيس جمهور ـ ۲

خاتمی در ديدار با دانشجويان در 16 آذر
گرچه از دوم خرداد، گشايشی در جامعه ايجاد گرديد و تعدادی از روزنامه ها آزادانه می نوشتند و چاپ می گرديدند؛ اما اين آزادی موقت و شبه گشايش، بدين معنا نبود که نظام آمرانه اسلامی دچار تزلزل شده و دستگاه ولايت فقيه عقب خواهد نشست:
نخست اين که، هر انسان واقع بينی دست کم به اين حقيقت واقف بود که پذيرش نامزدی خاتمی توسط ولی فقيه را نبايد بمثابۀ يک واکنش شرطی در برابر بحران ها ارزيابی کرد. دستگاه ولايت هرگز در مصافی جدی در برابر جنبشی که خواهان آزادی و جامعه مدنی است قرار نگرفته بود و به تبع آن، هيچ شکستی را متحمل نگرديد تا با انگشت گذاشتن روی آن شکست فرض کنيم در دوم خرداد خود را ملزم به عقب نشينی و گشايش می بيند؛
دوم اين که کسی نتوانست تا روز دوم خرداد از ميان انواع تمايلات استبدادی در بالا، دست کم نمونه ای از گرايش های استبدادی ـ ليبرالی را در بين بخشی از دولت مردان اسلامی شناسايی کند و مثال آورد و با توجه به اين مثال، حداقل بگوئيم آنها بمنظور کسب مشروعيت بيشتر، نامزدی خاتمی را پذيرفتند؛ و خلاصه سوم اين که تا قبل از دوم خرداد، هيچ نشانه ای  وجود ندارد مبنی بر اينکه سياستگذاران و دست اندرکاران حکومت، می خواستند ساختار نظم ناپذير اسلامی را از طريق انتخابات دوم خرداد، نظم و سامان دهند.

دوم خرداد، نتيجه يک محاسبه غلط در بالا و يک رُخداد تصادفی و غيرقابل انتظار در پائين بود. از ائتلاف تصادفی و يکسويه دو نيرو، حمايت مردم (بعنوان عامل خارج از حکومت) از نيروی خودی (بعنوان عامل داخلی و درون حکومتی)، انتخابات به نتايجی منجر شد که پذيرش آن، بدين معنا بود که دستگاه حاکميت، تنها می تواند از بيرون شکاف بردارد. دستگاه ولايت و همه محافظه کاران وفادار به آن، ناخواسته برسر دو راهی سرنوشت سازی قرار گرفته بودند که چاره ای جز پذيرش و انتخاب يکی از آن دو راه نبود(2). عدم تأييد خاتمی و نتايج انتخابات، يعنی سمت دادن جامعه به طرف طغيان و شورشهايی که در بهترين حالت می توانست به انقلاب نارنجی منتهی گردد، و قبول آن، بمعنای پذيرش قرار دادهای اصلاحات و تن دادن به شرايطی تازه. از اين لحظه است که نقش خاتمی و اصلاح طلبان در بازی های سياسی درون کشوری برجسته و مشخص می گردند.

دوستان ما اگر ريگی در کفش شان ندارند به اين پرسش مهم و کليدی پاسخ دهند که در آن برهه، نقش و وظايف آنان نسبت به مردم، جامعه و بحرانی که از هرسو امنيت عمومی را تهديد می کردند، چه بود؟ آنان به درستی واقفند که حمايت نخبگان جامعه از خاتمی، نه به اين دليل که رئيس جمهور شخصيتی بود دموکرات و به مفهوم واقعی آزاد منش، و نه اين انتظار وجود داشت که دموکراسی، هدف همه اصلاح طلبانی باشد که در بازی اصلاحات شرکت داشتند. از آنجائيکه نخبگان جامعه به هيچ طريقی به حوزه اقتدار آمرانه و در رأس آن به ولی فقيه دسترسی نداشته اند، دوم خرداد و حضور اصلاح طلبان در دولت و مجلس را فرصتی مناسب برای تعامل و بازسازی عملکردهای ويژه سياسی که تا آن زمان در جامعه حاکم بوده اند، يافتند. اين گام اوّل تنها می توانست از طريق ارتباطی منطقی ميان جامعه مدنی و دولت و نظام سياسی شکل بگيرد و برداشته شود. يعنی نقش، مسئوليت و وظايف دوستان ما از همان ابتداء روشن و مشخص بود و آنها دانسته و آگاهانه، همه آن وظايف و مسئوليت ها را ناديده گرفتند و زيرپا نهادند.

اگر اصلاح طلبان ذره ای انعطاف نشان ميدادند و در راستای همان شعار «ايران برای همه ايرانيان»، در تعامل با ديگر نيروهای سياسی (خصوصاً دگرانديشان) قرار می گرفتند، اين انتظار که توافق برسر يک استراتژی تلفيقی ـ ملی برای ارائه تالی مطلوب تر، غير ممکن نبود. طبيعتاً، اصلاحات می توانست از اين پس نقش، جايگاه و اعتبار خود را در کشور و در بين مردم باز بيابد و تاريخ بگونه ای ديگر رقم می خوردند و دوم خرداد، دست کم می توانست مبدأ و آغاز گذاری آگاهانه و همه جانبه باشد. اما هموطنان اصلاح طلب ما، بدلايل مختلف، از جمله عدم توجه به ائتلاف ملی و توازن نيروها، بی آنکه کوچکترين توجه ای به هشدارهای مسئولانه ديگر جمهوريخواهان ايرانی داشته باشند، مغرورانه در جهت تسخير اهرم های قدرت گام برداشتند و زمينه را برای ترک تازی نيروهای افراطی ـ نظامی در بالا، و گستراندن بستر نا اميدی ـ بی تفاوتی در پائين را مهيّا ساختند.

اينکه آنها چه اهدافی را دنبال ميکردند، بحثی است جدا ولی، اگر قرار بود اصلاحات راه حل مناسبی برای ساماندهی جامعه و رفع بحران باشند، آن وقت و پيش از همه ضروری بود تا شناخت و تعريف مان را از علت و چگونگی وجود بحران در جامعه ارائه دهيم. از زاويه نگاه جمهوريخواهان، دستگاه ولايت و قانون اساسی از جمله عوامل اصلی بحران در جامعه اند و وجود هر يک از آنها به تنهايی، تهديدگر منافع و امنيت عمومی است. اما از آنجائيکه اصلاح طلبان ظرفيت پذيرش اين قبيل مسائل را ندارند، بحث را در همان چارچوبی طرح می کنيم که پيش از دوم خرداد، دوستان مان نگرانی و مخالفت شان را از گسترش شعاع حاکميت ولی فقيه در کشور از يکسو، و عدم مسئوليت پذيری و پاسخگويی دستگاه ولايت از ديگر سوی، بارها و بطور جدی ابراز می نمودند. بديهی است که قبل از دوم خرداد، تنها در اين عرصه که ولی فقيه مسئوليت بپذيرد و پاسخگو باشد، دو راه حل وجود داشت:
نخست اينکه با تشکيل جبهه ای فراگير و با ترکيبی کاملاً ملی و متشکل از همه نيروها و عناصر سياسی، ولی فقيه و دستگاه ولايت را مجبور به عقب نشينی سازيم؛ (3)
دوم اينکه بالايی ها تن به رفُرم داده و با اصلاح قانون اساسی و حذف جايگاه رئيس جمهور، خلافت اسلامی را جانشين سازند. يعنی ولی فقيه با گرفتن بيعت (از طريق انتخابات و کسب آراء) از مردم، مستقيماً در رأس دولت قرار گرفته و با مسئوليت خود جامعه را نظم و سامان دهد. (4)

همانگونه که ديده ايد، در طرح بالا، کوچکترين اشاره ای به دموکراسی و آزادی که مبرمترين خواست مردم در لحظه کنونی است، نگرديد. اما اصلاح طلبان، نه تنها برای حکومت اسلامی و قانون اساسی طرفيت های نامحدودی را قائل بودند، بلکه براين باور بودند که دموکراسی اسلامی تنها می تواند توسط نيروهای ويژه و خودی تحقق يابد. در واقع عملکرد هشت ساله اصلاح طلبان، برخلاف سخنان رئيس جمهور، اثبات اين قضيه است که: دموکراسی، نمی تواند از مسير جمهوری اسلامی بگذرد!

اکنون آقای سعيد حجاريان، تئوريسين تخريبی ـ امنيتی اصلاح طلبان، ما را از وجود ساختارها و نيروهای حقيقی قدرتمند در کشور می ترساند. او بهتر از هرکسی ميداند که در زير ساختارهای حقوقی اکثر کشورهايی که ما آنها را بعنوان کشورهای دموکراتيک طبقه بندی می کنيم، هنوز بسياری از فرهنگها، مذاهب و تمايلات خطرناکی لانه کرده اند که اگر روزی به صحنه جهانی پرتاب گردند، کل جهان را به آتش خواهند کشيد. اما وجود کدام عامل در جامعه مانع از حضور آنان در عرصه های سياسی و قدرت می شوند؟ در همان ايران، ساحتارهای حقيقی قدرت در مقطع انتخابات مجلس ششم و با توجه به اين نکته که نهاد شورای نگهبان را همراه و موافق با خود داشتند، معذالک چرا نمی توانستند مانع از ورود اصلاح طلبان به مجلس گردند؟ آيا اين سخنان بدين معنا نيست که واکنش حجاريان به نفس پيش بينی هايی که در آينده متحقق خواهند شد، می خواهد از طريق دامن زدن به ترديدها و دو دلی ها، مردم را از انجام حرکتی که هم اکنون سمت گرفته اند، باز دارد و دور سازد؟ هم زبانی و هم آهنگی خاتمی و حجاريان در يک روز و برسر يک موضوع خاص و با وظيفه ای مشخص، آيا بيانگر اين حقيقت نيست که خاتمی، آخرين رئيس جمهوری اسلامی است؟

زير نويس:
1 ـ ر، آخرين رئيس جمهور و وظايف ما، هفته نامه نيمروز، 8 و 15 و 22 اسفندماه 1376
2 ـ ر، نگاهی به اختلافات يکسال اخير، هفته مامه نيمروز، تيرماه 1377
3 ـ ر، جبهه آزادی و تماميت ايران، هفته نامه نيمروز، 24 و 31 فروردين و 7 اردبهشت 1375
4 ـ ر، تنها راهی که رفسنجانی پيش رو دارد، هفته نامه نيمروز، 27 مهرماه و 4 آبان ماه 1375

سه‌شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۳

آخرين رئيس جمهور ـ ۱

اشاره:

اعتراض دانشجويان به سخنرانی دو منظوره و جهت دار خاتمی در شانزدهم آذرماه، حاکی از شرايط جديدی است که حاميان ديروزی ديدگاه رئيس جمهور و اصلاحات، بعد از هشت سال پرسش، انتظار و تجربه، در واپسين ماههای رياستش، نقش و روش های او را عوامفريبانه و خطرناکتر از نقش و عملکردهای محافظه کاران در ساختار قدرت می بينند.

مردی که با رأی بيش از بيست ميليون انسانهای غير خودی و تشنۀ آزادی، آمده بود تا همه مخالفان نظام اسلامی را همراه و موافق با انقلاب سازد؛ امروز وقتی در برابر رويگردانی و مخالفت همان رأی دهندگان قرار می گيرد، چاره ای جز دامن زدن به توهّم و توصيه های عوامفريبانه نمی بيند: «آن سوی جمهوری اسلامی، يک نظام موکراتيک به معنای واقعی کلمه نخواهد بود»،«گول رانده شدگان از انقلاب را که ميخواهند برای ما سوغات آزادی و دمکراسی بياورند، نخوريد. راه دمکراسی از مسير جمهوری اسلامی ميگذرد».

واکنش سياستمداری که مدعی پايبندی به اخلاق بود، بعد از هشت سال حمايت بيدريغ ايرانيان مقيم داخل و خارج از کشور، هنگامی که می بيند همه راههای «حفظ نظام» به بن بست منتهی شده اند، با تغيير مواضع و جهت، و تهاجمی آشکار و غير اخلاقی به رأی دهندگانی که دو بار او را برکرسی رياست جمهوری نشانده اند؛ تنها می تواند يک معنا و پيام را برساند: نظام سياسی که زير عنوان «جمهوری اسلامی» می شناختيم، دارد واپسين روزهای حيات سياسی خود را پشت سر می نهد!

*
ـ * ـ * ـ *

در فضای پُر ابهام و سئوال برانگيز سال ۷۶، آن زمان که پيروزی چشمگير و ناباورانه خاتمی در انتخابات رياست جمهوری هفتم، همه جناح ها، احزاب و گروه های سياسی مقيم داخل و خارج از کشور را به حيرت انداخته و آنان را به تعمق و کنکاشی بيشتر درباره سرنوشت سياسی کشور و افق جهت گيريهای دولت اصلاح طلب وادار ساخته بود؛ همان زمان، مقاله «آخرين رئيس جمهور و وظايف ما» را بعنوان يک هُشدار مهم و در خطاب به جمهوريخواهان ايرانی، در هفته نامۀ«نيمروز» به چاپ رساندم.

غرض اين بود تا برخلاف ديدگاه بسياری از تحليل گران خوش بين ايرانی، که بی توجه به ساختار سياسی ـ حقوقی نظام اسلامی و ظرفيت های محدود آن، يا بی توجه به نقش بازدارنده و مخرب روحانيان، حتی روحانيانی مانند خاتمی که در پايبندی به دموکراسی قيموميتی، هدفمندانه می خواستند اسلام را بعنوان تنها صفت مهم و ممکن برجمهوری الصاق کنند و بارها و به کرات مخالفان را خائنين به ملت معرفی ميکردند؛ و به رغم آن همه شواهد و تناقضات موجود، همچنان گروهی خوش باورانه دولت اصلاح طلب را دولتی در حال گذار می ديدند؛ من بر اين باور بودم که اگر جمهوريخواهان نتوانند از اين فضا و موقعيت در جهت تحکيم و تثبيت جمهوری بهره بگيرند، سرنوشت و آينده سياسی ايران جهت معکوسی را دنبال خواهد کرد که از آن پس، نه خود جمهوری، بلکه تنها نام جمهوری است که به يادگار، در درون قاب عکس های زيبا و بر ديواره خانه های جمهوريخواهان آويزان خواهند بود.

انکار نمی کنم که طرح يکباره موضوع انتخاب خاتمی بعنوان آخرين رئيس جمهور حکومت اسلامی، آن هم به دور و بی اتکاء به تحليلی فراگير و همه جانبه، و بدون پشتوانه های نظری ـ تئوريکی قدرتمند، در ساده ترين بيان، نوعی چشم پوشی و گريز از خرد و منطق سياسی بود. اما، چه در آن زمان و چه امروز، بحث پيرامون بحرانی بود که جزء جدايی ناپذير سرشت و ذات نظام سياسی کنونی است. اگر موضوع تنها از زاويه عدم مشروعيت نظام و مخالفت مردم با حکومت طرح می شدند، آن وقت ضروری بود تا زوايای گوناگون آن از جهاتی مختلف، از جمله زوم کردن روی جزئی ترين تغييرهای جامعه شناختی و مقايسه آن با روزهای قبل از انقلاب [در اين مورد مراجعه کنيد به مقاله: «جمهوری ايرانی؛ تمايل يا واقعيت؟»]؛ برآوردی از ميزان رشد و بلوغ سياسی، بررسی تحولات فرهنگی [به ويژه فرهنگ سياسی]؛ و همينطور تشخيص دقيق در بارۀ ميزان حساسيتی که مردم در برابر همه عوامل تهديد کننده عليه امنيت و منافع ملی ابراز ميدارند را، يک به يک و با صراحت و روشنی در جامعه نشان می دادم و اثبات می کردم. وانگهی، به رغم مسائل فوق و در توازی با آن، يک حقيقت ساده و غيرقابل انکاری نيز بچشم می زد که بسهم خود، هم محرک بود، هم مشوق و هم راهنما که چرا، چگونه و به چه دليل ممکن است تا آن عنوان و نتايج پايانی مقاله، از درون يکسری داده ها و تحليل های پراکنده، ولی در ارتباطی تنگاتنگ با همديگر، سر برآورند.

جامعه ما، طی دويست سالی که گذشت و در دوره های مختلف تاريخی، همواره دستخوش و درگير با بحران های سياسی ـ ايدئولوژيک بوده است. وجود و ثبوت چنين بحرانی مزمن و مداوم در حيات سياسی کشور، نه تنها بعنوان يگانه عامل تأثير گذار که زندگی و سرنوشت عمومی را بگونه ای خاص و منفی و عليه منافع ملی رقم می زدند و سمت می دادند، بلکه مهمترين عامل تفرقه ملی و جدايی مردم از همديگر و به تبع آن جدايی ملت از حکومت بوده است. با توجه به همين حقيقت ساده، منظور از گذار بنا به باور من، تنها آن برهه ای نيست که ساختار سياسی از شکلی به شکل ديگر در می آيند. چنين پروسه ای را در زمان ها و شرايط های سياسی کاملاً متفاوت و با استراتژی های مختلف و متنوع، بدفعات طی کرده و پشت سر گذاشته ايم ولی، تمام تلاش ما همواره به نتايجی واحد و به شکل گيری يک نظام آمرانه ديگر منتهی گرديدند. اين گردش سيکل وار، حتماً دلايل و علتی داشتند و درست است که در کشف، فهم و درک چنين حقيقتی، پيش از آن که توجه خود را معطوف به نقش رهبری، چگونگی گذار و اهداف بازيگران سياسی در مراحل مختلف تاريخی سازيم، منطقی آن است تا علت اصلی را در عدم وجود انسجام اذهان نخبگان کشور جستجو کنيم.

بديهی است همين عدم انسجام و پراکندگی در بزنگاههای تاريخی و سرنوشت ساز، زمينه هايی را در کشور آماده می ساختند تا يک مجموعه عوامل متعين از جمله سنت، مذهب، گرايش ها و اميال شخصی و خودخواهانه، که هر يک از آنها بسهم خود اذهان عمومی را سمت ميدهند، "در ناهماهنگی، بی تفاوتی و چه بسا تقابل عليه عناصر متعددی از جمله، وضعيت جغرافيايی، منابع طبيعی و فرهنگ که خميرمايه و ذات هرکشوری را شکل ميدهند و سرنوشت و افق جهت گيری کشورها را مشخص می کنند، قرار بگيرند تا منافع و امنيت ملی را در نگاه عمومی نامفهوم و يکجا خدشه دار سازند"[فرهنگ سياسی؛ دکتر سريع القلم]. هنگامی که فرهنگ بهره وری و احساس تملک همگانی در کشوری وجود نداشته باشد؛ هنگاميکه نخبگانش تحت تأثير فرهنگ قبيله ای، نخواهند منافع عمومی را بر اختلافات سياسی و جناحی ترجيح دهند؛ هنگاميکه يک کشور را به دو دنيای مختلف، با مرزهای مشخصی ميان دولتمردان و مردم تقسيم می کنند تا هر گروهی راه خويش رود و ساز خويش را بنوازند؛ بهترين سرزمين ها و منابع زيرزمينی اش می توانند عاملی برای بدبختی ساکنانش تبديل گردند.

از اين زاويه، همه ايرانيانی که دلی برای آينده ايران و ايرانی داشتند و تحول و سرفرازيش را آرزو ميکردند، دغدغه آنان در سال ۷۶، نه انتخاب خاتمی، بلکه پيچيده تر شدن بحران و قرار گرفتن جامعه در سراشيبی سقوط بود. مخالفت بيست ميليون انسانی که خواهان تغيير قواعد و قوانين حاکم بربازی سياسی در کشور بودند و آن تمايل را بصورت اراده ای واحد در دوم خرداد و در حمايت از نامزدی خاتمی عليه دستگاه ولايت بنمايش گذاشتند؛ بعد از انتخابات، در همان ماههای اول و تحت تأثير همان ابهاماتی که در بالا توضيح داده ام، به اميد و انتظاری شگفت انگيز و غيرباورانه ای مبدل گرديد که گويا ناخدای منتخب، به آسانی قادر است تا کشتی سرگردان ايران را، از ميان امواج های سهمگين و تهديد کننده در اقيانوس جهانی، به سلامت بگذراند. مردم به گفتارهای شعارگونه رئيس جمهوری دل بستند که بدليل عدم مرزبندی مشخص ميان منافع نظام ولايت و منافع ملی، هرگز نمی توانست و يا اگر دقيق تر بگويم، هرگز نمی خواست تا تالی مطلوب تری را در برابر نظام سياسی حاکم برکشور ارائه دهد و ولی فقيه را وادار به عقب نشينی سازد.


[قسمت دوم ]