از امسال، در ميان بزرگداشت سالگرد قتلهای زنجيره ای، يعنی بين قتلهای پروانه و داريوش فروهر در اوّل آذرماه، تا روز قتل محمد مختاری در دوازدهم آذر، سالگرد مرگ مسلمانی ناب و محمدی هم بچشم می خورد، که نام او تداعی گر کشتارها و جناياتی است که در ارتباط با استقرار و تثبيت نظام اسلامی، نه می توانيم و نه بايد فراموش گردد و بی تفاوت از کنار آن گذشت.
واقعاً جای بسی شگفتی است که گردش روزگار بگونه ای حادثه ها را در ميهنمان سامان داد و همچنان ميدهد، که بمنظور تمديد و ياری گرفتن از حافظه تاريخی ـ ضعفی که ما ايرانيان همواره از نداشتن آن رنج می بريم و قادر به انکارش هم نيستيم؛ بسياری از رُخدادهای مختلف و متضاد را، در درون قالبی واحد به ايرانيان عرضه کرد که تا شايد آيندگان، با مقايسه اعمال و ادعاها، و سنجش همه معانی و مفاهيمی را که جنايات را پوشش ميدادند و ميدهند، بسادگی بتوانند سره را از ناسره تشخيص دهند.
در قالب خُرد، حوادث «دوم خرداد» ، «پانزده خرداد» و «سی خرداد» بسته بندی شده اند؛ در قالب تير، حوادث «هفتم تير» و «سی و يکم تير» ؛ و در قالب مُرد، رُخدادهای سرنوشت سازی چون چهاردهم و بيست و هشتم مرداد قرار گرفته اند و اين زنجيره تا آذر ماه و در ارتباط با قتلهای زنجيره ای، ادامه می يابد که تا از اين پس، برای فهم و ابعاد جنايات، نام جانی و جان داده همزمان ياد شوند.
يادآوری نام شيخ صادق خلخالی در اين روزها، نه به اين دليل است که قربانيان جنايات اسلامی، يکی از جانيان مسلمان را برای هميشه در برگرفته اند، بلکه قاتل هم مشمول شرايطی قرار گرفته است که بعضی ها تعمداً می خواهند تا پرونده او برای هميشه بايگانی گردد و نامش بفراموشی سپرده شود. از طرف ديگر، بحث درباره موضوع و ماهيت اعمال امثال صادق خلخالی ها، سهواً يا عمداً و بگونه ای، به بحث پيرامون موضوعات مربوط به جامعه چند فرهنگی ارتقاء يافته است. اگرچه جنايت در تمام فرهنگ ها محکوم است اما، هر فرهنگی به اقتضای شرايط ذهنی و خصايص کلی خود، ساخت ويژه ای برای اعمال خلخالی آفريده و خواهند آفريد.
خلخالی تنها می توانست از درون ساختاری ويژه و برای انتظام دادن و قوام آن به بيرون سرريز کند. شناخت او خارج از آن چهارچوب و پيوند زدن آن با تمايلات عمومی و کين خواهی های مردم، نوعی پيچيده کردن قضاياست. وانگهی، خلخالی هرگز نمُرد و يا آنگونه که روزنامه های داخلی سال گذشته مدعی بودند، شيخی تنها نبود، بلکه متناسب با ثبات و قوام نظام اسلامی، چهره عوض کرد. مگر ظهور سعيد امامی ها در عرصه سياسی خواست مردم بود؟ بهتر است بحث را به ماهيت نظامی بکشانيم که حقانيت خود را در عرصه های مختلف تاريخی، تنها می توانست از طريق نابودی دشمنانش، به اثبات برساند. درباره فرهنگی سخن بگوئيم که همواره تخمه ی کين و عداوت می کارد.
همه بودنی ها ببينيم همی
وزو خامشی برگزينيم همی
برنجد يکی ديگری برخورد
به داد و به بخشش کسی ننگرد
مطلب زير، سال گذشته و در روز خاکسپاری جسد خلخالی در وبلاگ قرار گرفته بود:
"من حـاكـم شـرع بودم و پانصد و چند نفر از جـانيان و سرسپردگـان رژيـم شاه و عناصر ضد انقلاب را اعــدام كـردم ... اكـنون در مقابل اين اعدامهائی كه كردم نه پشيمانم و نه گـله مندو نه دچار عذاب وجدانم. تازه معتقدم كـه كم كشتم! خيلی ها سزاوار اعدام بودند كه به چنگم نيفتادند..."
(آيت اله صادق خلخالی)
مقارن ظهر امروز، مردی را برای هميشه بخاک سپرده اند، که اگر بگويم يکی از نادرترين و گُهربارترين چهره ها و شخصيت های اسلامی ايران بود، سخن به گزاف نگفته ام. مردم ايران در مقاطع مختلف تاريخی، خصوصاً در دو قرن اخير، روحانيان نام آشنايی را بخاطر دارند. چهره هايی چون محمدباقر شفتی، فضل اله نوری، کاشانی، خمينی، خلخالی و مصباح يزدی، که هريک بسهم خود، زندگی سياسی کنونی را برای ملت رقم زده اند. از ميان آنها، تنها خلخالی بود که قضاوت و عدالت اسلامی را صادقانه و شفاف، در برابر ديدگان حيرت زده مردم، بنمايش گذاشت. نخستين بار او بود که به ما آموخت شفقت و عدل علــی، نه عدليه ای ميخواهد و نه نمايش های دفاع از محکومين را برمی تابد. ماهيت و فلسفه قضاوت اسلامی او را می توانيم در يک جمله خلاصه کنيم: بعضی ها پيشاپيش به مرگ محکوم شده اند. و چنين فلسفه ای، نه از ماهيت بظاهر خشن انقلابی نشأت گرفته اند که هنوز بعضی ها بعد از ربع قرن، بعنوان پوششی برای اعمال جنايتکارانه خود از آن ياد می کنند، و نه آن زمان خواست عمومی مردم بود. چنين مردی را چگونه خطابی بايد؟
ستمگاره خوانيمش از دادگر؟
هنرمند دانيمش ار بی هنر ؟
او کی بود؟ هر کسی بود، بپذيريم که اهل مصلحت و ريا نبود. آنچه را که درباره اسلام می انديشيد، با شهامت تحسين برانگيزی بر زبان جاری می ساخت و به آن عمل می کرد. اگر شمشيری برکشيد و فرق صد ها انسان بی گناه را شکافت، نه به اين دليل که صاحب کاخی شود، بلکه عاشقانه و ديوانه وار آن اعمال را، در راه آرزوها و تحقق آرمانشهرش الزامی می ديد. او نماد واقعی انسان عصر جامعه ناب محمدی بود. در واقع او فشرده ای بی کم و کاست از تاريخ، فرهنگ و انديشه ای بود که طی چهارده قرن، به سرزمين نفرت زده ما هجوم آورده بودند و برجان و روان ما تسلط يافتند و از ما همان ساخته اند که امروزيم.
کجا کارشان همگنان پيشه بود؟
روانشان هميشه پُرانديشه بود؟
اگر چه هواداران جوانش (سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی) يا دوستان نيمه راهش (مجمع روحانيون مبارز) بعدها، از او بعنوان مردی خشکه مقدس و بی سياست ياد می کردند؛ اما، همه آنان و حتی بزرگان حوزه علميه قم، ماهيت جناياتکارانه اعمالش را مورد تأييد قرار می دادند و آنرا منطبق بر شرع مقدس و واجب کفايی ميدانستند که حاج شيخ صادق خلخالی با جسارتش، تکليف را از گردن ديگران ساقط کرد بود.
تو دانی که او نيست بر داد و راه
بسی ريخت خون سر بی گناه
شايد اولين بار ـ اگر قضاوتهای احساسی مردم را ناديده بگيريم، چند نفری از وابستگان به نهضت آزادی، آن هم در خفا، او را مردی نامتعادل و بيمار لقب داده بودند. در حقيقت، اينگونه قضاوت های ناعادلانه، مبتنی برمعيارهای حقوق بشری نبوده اند و بيشتر بنا به مصلحت سياسی ـ اسلامی طرح می شدند. چرا که خلخالی فرد نبود. او نماينده يک جريان مهم و تبلوری از يک انديشه سنتی حاکم برحوزه ها و جامعه بود که ميخواست آشکارا، بر همه آزاد انديشی ها، عدالتخواهی ها و اُخوت های دروغينی که رنگ و لعاب اسلامی داشتند، يک شبه خط بطلان بکشد. و دقيقاً امثال نهضتی ها را به نقطه ای سوق داد که مرحوم دکتر سحابی، بعد از سال ها مبارزه برای تحقق حکومت اسلامی، از ظلم همين حکومت خود ساخته، به مجلس پناه برد و متحصن شد.
سُخن چند برگفت ناسازگار
از آن بيشه و گور و آن مرغزار
کنون بر برادر ببايد گريست
ندانم مرا دشمن و دوست کيست؟
آری، ما مجاز نيستيم بخاطر مصلحت سياسی، درباره افراد و شخصيت ها قضاوتی ناعادلانه داشته باشيم! اگر قرار است خلخالی، نا متعادل و بيمار معرفی شود؛ آن وقت مجبوريم بپذيريم که او تنها نمونه نبود:1- بسياری از رهبران و دست اندرکاران حکومت، امثال اژه ای ها، گيلانی ها، جنتی ها، يزدی ها و مصباح ها، که از زاويه نگاه و تفکر، همانگونه می نگرند و می انديشند که خلخالی می ديد و می انديشيد.
2- حوزه علميه قم و دفاتر برخی از مراجع، در سه دوره نخست انتخابات مجلس شورای اسلامی، يعنی تا دوازده سال بعد از انقلاب، از نمايندگی حضرت آيت اله خلخالی پشتيبانی مالی و تبليغی نموده اند. همچنين بازارايان محترم تهران، او را برای يکی از دوره های مجلس خبرگان کانديدا کرده بودند.3- و مهمتر از همه، حکم حاکم شرع را کسی امضاء نموده بود که برادران او را برجايگاه معصوميت، يعنی کسی که اصلاً مرتکب خطا و اشتباهی نمی گردد، نشانده بودند.
با چنين نمونه هايی، آيا ما قادريم آن همه انسان را بخاطر مصلحت سياسی، نامتعادل و روانی خطاب دهيم. آيا وجدان مان چنين اجازه ای را بما می دهد؟ اگر می گفتند که خلخالی نماينده يک جريان فکری است با فرهنگی خاص و هرگاه منطق چنين فرهنگی بر منطق قدرت تطابق يابند، نتيجه ای جز کشتار را نبايد انتظار داشت، باز حرفی بود و جای انديشيدن! اما آقای يزدی دبير نهضت آزادی اصراری ديگر دارند: «خلخالی از همان ايام نوجوانی عادت داشت که گربه ها را بگيرد و بکُشد».
البته آقای يزدی داستان را نا تمام رها می سازد. خلخالی، يکی از دوستان نزديک فرزند آقای خمينی بود و در خانه آنها نيز رفت و آمد داشت. هم آقا مصطفی و هم آقای خمينی از داستان گربه مطلع بودند. بنا به اظهارات خلخالی، امام بارها بر شجاعت او انگشت گذاشت. بعد از انقلاب وی در خاطراتش نوشت: «خدا شاهد است كه ما برای تصدی اين مقام كوچكترين تلاشی نكرديم و حتی تا زمانی كه به من ابلاغ شد از آن اطلاعی نداشتم».
کنون آمدم تاچه فرماندهی
روانـت زدانش مبــادا تُـهی
«حقير پس از ديدن حكم به حضورشان عرض كردم: آقا اين حكم سنگين است. فرمودند: برای شما سنگين نيست. گفتم مخالفين و وابستگان به طاغوتيان عليه من تبليغ می كنند. آقا فرمود: من پشتيبان شما هستم و بالاخره اين حكم را به كسی [بايد] بدهم كه به او اطمينان داشته باشم».
از اين راز جان تو آگاه نيست
بدين پرده اندر تُرا راه نيست
ای کاش آقای يزدی مظلوم کُشی نمی کرد و به اين سئوال پاسخ می داد: وقتی امام آگاهانه حکم حاکم شرع را بنام فردی که سابقه ی گربه کُشی داشت صادر می کنند؛ آيا بدين معنی نبودند که آيت اله خمينی پيشاپيش، برای بنا و استقرار نظام دلخواه و اسلامی اش، در ارتباط با مخالفين سياسی خود، قصد داشت تا از همان روزهای فردای انقلاب، گربه را دم حجله بکُشند؟
چشم و گوش جوانان را با بيان حقيقت باز کنيم! چرا که:
اگر تند بادی برآيد زکُنج
بخاک افکند نا رسيد ترُنج
جمعه، هفتم آذر 1382
در همين زمينه مراجعه کنيد به: جنايت مشمول زمان نمی گردد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر