۱
امروز پايان سال است. اگرچه مطابق تقويم ما، تقريباً سه ماهی به سال نو مانده ولی اکثر کشورهای جهان، حتی کشور ما که با دنيا مراودات اقتصادی و سياسی تنگاتنگی دارد؛ مجبورند در چند ساعت پايانی سال، کل دفاتر محاسبات را برای ارائه بيلانی تازه، همين امروز ببندند. هر نهادی، صرف نظر از اينکه حقوقی، سياسی يا اقتصادی است، هنگامی واقع بين، آينده نگر و پاسخگو است که با سنجش دقيق نقاط قوت و ضعف خود، حداقل نکته ای را روشن سازد که آيا متناسب با توانی که داشت و انتظار ميرفت، سال را همانگونه و مطابق با برنامه هايی که از قبل تدارک ديده بود، پشت سرنهاده است يا نه؟
البته دايره فراگيری پرسش فوق را نمی شود محدود و تنها مختص به نهادها ساخت، بلکه هر انسانی موظف است که کارنامه يکساله زندگی خويش را در اين روز مورد ارزيابی قرار دهد و به قول قطب دراويش فرقه «صفی عليشاه» :
لحظه ای در خود نگر تا کيستی
ازکجايی، درچه جايی، چيستی
درجهان، بهره چه عمری زيستی
جمع هستی را بزن برنيستی
از حسابت تا خبردارت کنم
راستش را بخواهيد، پيش از اين برنامه ريخته بودم که در آخرين هفته سال، حداقل نيم ساعت در روز را، به مطالعه کل مطالبی که طی يکسال گذشته در وبلاگ نهاده ام بپردازم. غرض اين بود که جمع بندی يکساله ای از صحت و سقم يا ديگر کاستی ها و شدت و ضعف مطالبی را که در وبلاگ گذاشته ام، به خوانندگان ارائه دهم. اگر چه ما همديگر را نمی بينيم، اما سرک کشيدن مداوم افرادی که از کانادا و آمريکا گرفته تا ايران، و تک و توکی از استراليا، بنحوی اين رابطه را مرئی و مسئوليت پذير می سازند.
روزی که وارد فضای وبلاگ نويسی شدم، پيش از اينکه ترس از کميت بازديد کنندگان داشته باشم، بيشترين دلهره ام اين بود که مبادا مثل به روزنويسان ستون ثابت بعضی از روزنامه ها، از هر دری سخنی، وبلاگ را به روز کنم. وبلاگ چه يک خواننده داشته باشد چه هزار، مسئوليت نوشته ها برعهده وبلاگ نويس است. از اين زاويه درک اين نکته که به رغم پاره ای مشکلات و ناتوانی هايی که گاهگاهی مانع از انجام دادن کارها می شوند، آيا حرفی برای گفتن دارم؟
بالا رفتن آمار متوسط بازديد کنندگان روزانه، ظاهراً بدين معناست که وبلاگ دين و سياست، آرام ـ آرام در جهتی قرار گرفته که اکنون می تواند مخاطبان خاص خود را بيابد. اما اين مراجعه، نه تنها تأثيری بر بالا بردن سطح کار و کيفيت نوشته ندارند، بلکه در پاره ای موارد نيز گمراه کننده اند. حقيقت اين است که اکثريت قريب به اتفاق بازديد کنندگان وبلاگ دين و سياست، عناصر سياسی هستند. دليلش هم روشن است که آنان ـ مثل خود من، به ندرت تمايلی برای کامنت نويسی نشان ميدهند. اين توضيحات نوشتم که بگويم چرا مايل بودم تا قبل از پايان سال، کل مطالب يکساله وبلاگ را مرور کنم.
اگر می بينم و ميدانم که خوانندگان وبلاگ با متانت و بزرگواری غلط های گاهگاهی درون مطالب را ناديده می گيرند؛ من چرا پيشاپيش نکوشم تا درباره علت اصلی اينگونه خطانويسی ها توضيح بدهم. البته موضوع بهيچوجه برسر شکل نوشته ها نيست بلکه منظورم بيشتر درباره کيفيت، ساختار معنايی مطالب و متدلوژی برخورد بود که آن هم متأسفانه تمام هفته را گرفتار کارهايی شدم که برخلاف برنامه و مقدماتی که از قبل چيده بودم، ناگهان و ناخواسته در چند روز گذشته به من تحميل گرديد و تاحدودی نيز مرا از پا انداخت. بارها اتفاق افتاد که مثل بسياری از وبلاگ نويسان، و به احترام و لطف خوانندگانی که به اين صفحه مراجعه می کنند، از خواب خويش زدم تا وبلاگ بموقع روزآمد گردد اما، در چند روز اخير، انگشتانم از فرط خستگی، نه تنها يارای نوشتن نداشتند، بلکه اصلاً گوش بفرمان هم نبودند. پيش از اين دکترها مرا از انجام کارهای سخت منع کرده بودند ولی، هرگز فکر نمی کردم که در شرايطی قرار بگيرم که بدون اراده، وسيله ای از دستم بيافتد. اين يکی را يواشکی بگويم که پيری خودش را به زور و بر خلاف ميلم، به من تحميل کرد. اضافه کنم که ورود به جهان پيری هم خود عالمی دارد و از اين نظر باکی نيست. ترسم آن است که مبادا نوشته هايم بو کهنگی بدهند.
۲
گاهگاهی فکر می کنم که بدون وجود دوست و دوستی، چرخه زندگی انسانها بطور طبيعی نمی گردد. همين نگرش شيوه برخورد مرا با دولتمردان مسلمان ايرانی که همه جهان را بچشم دشمن می بينند، پيشاپيش مشخص و روشن می سازد. وقتی که نام دين و سياست را برای وبلاگ برگزيدم، قصدم اين بود که هرازگاهی درباره فرهنگ های دشمن گستر دينی و سياسی حاکم برجامعه مان بنويسم. اگر چه ما با سياستمداران نامدار و ارزشمندی در تاريخ ايران روبرو بوديم و بجرأت بنويسم که موجوديت و بقاء ايران کنونی را، مديون تدابير سياسی آنها ميدانيم؛ يا روحانيانی هم بودند که خير انسان را بيشتر از خير خدا می خواستند؛ اما با وجود چند و چندين گل، آنهم برای کشوری با قدمتی کُهن، تنها می توان باغچه ای را مزّين ساخت.
اگر گلستانی بود و مردم می توانستند از نزديک به تماشا بايستند، انواع گل ها را لمس کنند و بو بکشند؛ هرگز خارها، مثل امروز، بنام و يا بجای گل بچشم نمی آمدند. نگوئيد باغ های پُرگلی هم بودند، من هم ميدانم که بودند ولی، باغ، چه بزرگ و چه کوچک، همانگونه از نامش پيداست، مادامی که ملی و عمومی نباشند، جنبه خصوصی دارد. گل های آن نيز مثل ديگر ميوه ها محصولی است متعلق به صاحب آن. اگر غير از اين بود، دين و سياست به صورت کالا و ابزاری در خدمت و در دست گروهی خاص قرار نمی گرفت.
گر ز خارستان تن يابی نجات
باز راجع سوی گلزارت برم
اينکه دين و سياست چگونه می توانند بسهم خود، روابط دوستانه را در درون جامعه و در ارتباط با ديگر کشورها تقويت کنند، خود بحثی است مفصل و تا حدودی قابل تأمل اما، غرض در اينجا توضيح يک توصيه است. دوستی که از هر نظر وجودش برايم عزيز، ارجمند و محترم است و بقول پيرها، يار غار منست؛ در نامه ای مفصل و مستدلل نوشته بود که چرا از خودت، از زندگی شخصی و گذشته ات در وبلاگ نمی نويسی. اگرچه تا اين لحظه به او جواب مشخصی نداده ام ولی، خوانندگانی که مطالب اين وبلاگ را دنبال می کنند، حتماً توجه داشتند که هرازگاهی گريزی، هرچند به اشارت و در سطح عام، به گذشته داشتم.
آنچه که بيشتر مورد نظرم بود پرداختن ساده به مسائل عام و ديگر موضوعاتی است که به رغم تغيير فضای عمومی جامعه، هنوز بسياری با آن درگيرند و در اينگونه موارد، هرجا ضرورتی بود از گذشته ها و از تجاربی که از زندگی ديگران بجای مانده، ياد کردم و ياد هم خواهم کرد. اميدوارم باز هم در اين زمينه بنويسم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر