‏نمایش پست‌ها با برچسب Rel.Islam02. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب Rel.Islam02. نمایش همه پست‌ها

دوشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۵

پاپ و سوپاپ اطمينان ـ ۳

پيام ويژه پاپ

خرده‌گيری، بيرون کشيدن يکی‌ـ‌دو مفهوم منفرد از دورن يک گفتار منسجم برای هياهوگری، اصلا هنر نيست! رفتاری است خلاف مدنيت! تأييد و اثبات حقيقتی که جوامع اسلامی، نه تنها هنوز فاقد آن فضا و ظرفيت اوليه برای گفت‌وگوهاست، بل‌که برخلاف ادعاهای رنگارنگ رهبران مذهبی و سياسی، دفاع از دين (در واقع دين)، شکلی از خشونت برای حفظ موقعيت‌ها و جايگاه‌هاست.
اگر دعوا برسر پاره‌ای لغزش‌هاست، وجود لغزش‌های گفتاری، در همه سخن‌رانی‌ها و مصاحبه‌ها، امری‌ست عادی و طبيعی. اما کسی‌که تاحدودی با دستگاه فکری و نظری پاپ آشنايی داشته باشد، می‌داند که منظور پاپ از مقايسه «رابطه ايمان و خشونت» با «رابطه ايمان و استدلال»، يک مقايسه‌ی فرهنگی است. پاپ ريشه بسياری از اختلاف‌ها و برداشت‌های متفاوت فلسفی را، ناشی از تفاوت‌های فرهنگی می‌داند. و معتقد است که همين اختلاف‌ها، عمده‌ترين مانع برسر راه گفت‌وگوی تمدن‌ها هستند. آيا جامعه اسلامی منکر تفاوت‌های فرهنگی است؟ چرا حاضر نيستيم به‌پذيريم که بخش عمده درگيرها و خون‌ريزی‌ها ناشی از همين تفاوت‌ها بوده‌اند؟ آيا اصطلاح «خشکه مقدس» و نگاه متفاوتی که بعضی از مسلمانان ايرانی نسبت به دين، جامعه و مردم ارائه می‌دهند، از اختراعات پاپ است؟
بديهی است که پاپ در سخنرانی دانشگاه رگنزبورگ، مکانی که گروهی از نحبگان فکری و سياسی حضور داشتند، هدف‌هايی را دنبال می‌کرد. پاپ هنرمندانه بخشی از تاريخ را که مسکوت مانده بود، با نقل و قولی از مانوئل پالايولوگوس دوم (امپراتور بيزانس) بار ديگر زنده کرد و بر شرايط امروز جهان منطبق ساخت. او با اين اشاره تاريخی، از يک‌سو گذشته‌ی جهان مسحيت را به زير نقد گرفت که تحت تأثير فشارهای بی‌اندازه آنان، تعادل امپراتوری بيزانس (روم شرقی) به‌هم ريخت و آن جامعه تسليم تهاجم ترکان و بنيادگرايی اسلامی گرديد. موضوع مهمی که روشنفکران جامعه اسلامی کم‌تر به آن نوجه کردند. و اما از سوی ديگر، پاپ نقل و قول تاريخی خود را از کتاب مناظره تئودور کوری، مناظره‌ای که ميان مانوئل دوم با يک ايرانی بود، استخراج نمود. او با اين عمل در واقع می‌خواست به‌نحوی به تفاوت‌های فرهنگی در جوامع اسلامی اشاره کند و در ارتباط با مسائل روز جهان، در جلوگيری از گسترش بحران‌های روز افزون، غيرمستقيم استدلال می‌کرد که ايرانيان، اهل گفت‌وگو هستند.
آيا ارتباطی که اين گزاره‌ها با مفهومی که بيان می‌کنند، نوعی تازه‌گی از آن به‌مشام نمی‌رسند؟ ولی چرا ايرانيان قادر نبوده‌اند جان کلام را به درستی دريابند، يک دليل عمده‌اش، هنوز ما تحت تأثير نگرش‌های التقاتی هستیم. نگرشی که نسبت به القاعده ـ‌از اين‌که در هر حال مسلمان است‌ـ بيش‌تر احساس نزديکی می‌کند تا به پاپ که به جهان مسحيت تعلق دارد. نگرشی که هنوز سرنوشت ملی و منافع ملی ما را با سرنوشت گروه‌هايی گره می‌زند، که حداقل در ربع قرن گذشته، نه برادری دينی‌شان (حال با هر مفهومی که می‌خواهيد ارزيابی کنيد) با ايران قابل اثبات است و نه هم‌راهی سياسی‌شان.
در هرحال پيام پاپ، پيامی بود برای همه‌ی مردم آگاه جهان. هم نقل و قول تاريخی او، و هم اظهار تأسف‌اش مبنی بر سوءبرداشت جوامع اسلامی از آن سخن؛ هر دو، معنا و مفهوم واحدی را می‌رساندند که خطر بنيادگرايی جدی است! و مهم‌تر، ابراز تأسف آشکار پاپ در برابر افکار عمومی و در برابر رهبرانی که جز راه‌انداختن اسلام خيابانی، ظرفيت و دانش تقابل يک بحث منطقی‌ـ‌تئوريک را ندارند؛ نشان‌گر نوعی شجاعت، واقع‌بينی و اعتماد به نفس است. واکنشی بود که می‌خواست دو فعل دانشگاهی و خيابانی را از هم‌ديگر تفکيک ساخته و فرهنگ متفاوتی را به‌معرض ديد همگان بگذارد. اگر ما نتوانستيم چنين تفاوتی را دريابيم، مقصر ديگران نيستند. خود را در خويش به‌يابيم!

پاپ و سوپاپ اطمينان ـ ۱
پاپ و سوپاپ اطمينان ـ ۲

جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵

پاپ و سوپاپ اطمينان ـ ۲

ديدگاه‌های پاپ

فهم و تحليل دقيق ماجرای اخير، مستلزم آن است که تا حدودی با انديشه‌ها و هدف‌های پاپ آشنايی داشته باشيم. با چشم پوشی از چند استثناء، قريب به‌اتفاق رسانه‌های کشورهای اسلامی، برعکس رسانه‌های اروپا که نظرات موافقان و مخالفان پاپ را به يک‌سان عرضه می‌کنند، تحليل‌ها و قضاوت‌های يک‌جانبه‌ را منتشر کردند. پيش از اين نيز، يعنی از لحظه‌ای که کاردينال يوزف راتزينگر در جايگاه پاپ قرار گرفت، بسياری از رسانه‌های کشورهای اسلامی واکنش منفی نشان داده بودند. انتخاب اين کاردينال متعصب را، نشانه بازگشت کليسای کاتوليک به گذشته‌ها (يعنی بازگشت به دوران جنگ‌های صليبی) ارزيابی می‌کردند. آيا واقعا پاپ به‌دنبال چنين هدف‌هايی است؟
يوزف راتزينگر قبل از رسيدن به مقام پاپ، نشان داد که مثل همه روحانيان اديان مختلف، انسانی است سنت‌گرا. مردی که مدافع حرمت دين و مخالف انتشار بيرونی انتقادها عليه رهبران واتيکان در لحظه کنونی است. اما سنت‌گرايی او، به‌معنای ناديده گرفتن فرايندها نيست. از منظر تئوريک، پاپ برخلاف تصور منتقدانش، معتقد است که دين مدنی از کانال نقد آگاهانه از گذشته، نقدی که اعمال و سياست‌های واتيکان را بسيار دقيق و موشکافانه مورد بررسی قرار می‌دهد؛ قابل ارائه و تعريف است. فراموش نکنيم که او نه تنها در آلمان متولد شد و تحصيل کرد، بل‌که به مدت بيست سال استاد فلسفه‌ی دانشگاه‌ها بود. يعنی نيچه، فرويد و هايدگر را حداقل خوب می‌شناسد و براين اصل پايبند است که واتيکان، نمی‌تواند مرکز آدم و عالم باشد.
پاس‌داری از حرمت دين (نه مذهب کاتوليک) در لحظه کنونی، مبتنی بر نظريه‌ی هم‌سويی است. نگاه و هدفی که می‌خواهد بسياری از مقولات و موضوعات ناهم‌آهنگ و مختلف در جهان را، هم‌آهنگ و هم‌سو کند. از اين منظر، پاپ لحظه کنونی را یکی از مومنت‌های تاريخی مهم برای شکوفايی دوباره دين می‌داند. به‌زعم او، با به بن‌بست رسيدن خردگرايی در عصر مُدرن، تاريخ اکنون وارد سيکل تازه‌ای شده است که عقلانيت، تنها با اتکا و هم‌سويی با دين معنا می‌يابد.
از سوی ديگر، پاپ تأکيدا يادآوری می‌کند که شکوفايی دينی نيز، تنها بر بستر آرامش، گفت‌وگو و هم‌سويی اديان امکان‌پذير است. ولی انکار هم نمی‌توان کرد که هنوز برسر راه هم‌سويی، موانع مختلف فلسفی، تاريخی و فرهنگی قرار گرفته‌اند. اين موانع، نه تنها می‌توانند شکوفايی دينی را حداقل برای يک سيکل تاريخی به‌عقب بی‌اندازند، بل‌که محتمل است تحت تأثير پاره‌ای حوادث، اديان را درگير و در مقابل با يک‌ديگر قرار دهند. اگر چنين اتفاقی رُخ دهد، از درون درگيری‌های دينی، فقط موجود ناقص‌الخلقه‌ای به‌نام بنيادگرايی افراطی مُدرن، سر برون خواهد آورد. موجودی که هم عليه دين، و هم عليه بشريت شمشير می‌کشد.
در نتيجه پاپ در سخنرانی دانشگاه ريگنزبورگ، گفتمان تازه‌ای را ارائه نمود. گفتمانی که در ذهن پيروان اديان مختلف، می‌تواند معنا و ارتباط نوينی را شکل و سازمان دهد. گفتمانی که از همان آغاز تأثير‌گذار بود. جدا از جنجال‌های سياسی، علتی برای تبادل معنا شد و افرادی مانند جاويد احمد غامدی، يکی از روحانيون ارشد مسلمان پاکستان را به واکنش واداشت تا در پاسخ به سخنان پاپ بگويد: «مفهوم واقعی جهاد اسلامی، گسترش دين به اتکای شمشير و زور نيست!».
ادامه دارد
پاپ و سوپاپ اطمينان ـ ۳

پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۵

پاپ و سوپاپ اطمينان ـ ۱

گل‌های زرد برای واتيکان؛
پاسخ بی‌ادبی و توهين پاپ را با مهرورزی می‌دهيم!
اين زيباترين شعار و آرام‌ترين و متمدنانه‌ترين شکل اعتراض «اسلام خيابانی» عليه پاپ، در طول هفته گذشته بود. اما و متأسفانه، ناگزيرم اشاره کنم که از حيث مضمون، تفاوتی با ديگر اعتراض‌ها نداشت و فاقد دانايی بود. دانشجويی که جوهره کلام پاپ را به‌طور منطقی فهم و لمس نمی‌کند، چگونه می‌تواند پاسخ‌گويی متين و مهرورز باشد؟ مهرورزی، متاعی‌ست که بدون آگاهی و دانايی، نه می‌توان عرضه‌اش کرد و نه می‌توان متقاضی‌اش بود.
لغزش يا استراتژی؟
مضمون گفتار پاپ، دين مدنی بود. او برمحور تعاملات فرهنگی، رواداری و احترام به ديگر اديان، می‌خواست موضوع و مفهوم تازه‌ای را در ارتباط با گفت‌وگوی اديان، طرح و مبادله کند: اين‌که ابتدا به‌پذيريم دين با خشونت سازگار نيست! اما از آن‌جايی‌که گوينده گفتار پاپ بنديک شانزدهم بود، و اين نام در جامعه اسلامی حساسيت برانگيز است، هر گروهی استنباط و برداشت خاص خود را ارائه دادند.
بديهی است که بعضی از گفتارها، پديده‌ها و اتفاق‌ها، چه به‌دليل حضور، نقش و وابستگی بازی‌گرانش، و يا به‌دليل خاصيت نمادی خود، تداعی‌گر معانی متفاوتی هستند و می‌توانند ذهنيت‌های متضادی را در جوامع مختلف ايجاد، پرورده و تقويت سازند. ولی از آن‌سوی نيز، انکار هم نمی‌توان کرد که گرايشی قوی و وسوسه‌انگيز در انسان‌ها ديده می‌شوند، که هرکسی دوست دارد تا از يک پديده واحد، بی‌توجه به عوامل شکل‌دهنده آن، بنا به تمايل و خواست خود، آن پديده را معنی و تفسير کند.
ناگفته نماند که پاره‌ای پيش‌فرض‌ها و ذهنيت‌های شکل‌گرفته از زمان جنگ‌های صليبی، هنوز حضوری زنده در اين اعتراض‌ها داشتند. اين ذهنيت در انطباق با برداشتی که برخی از روشنفکران جامعه اسلامی درباره سابقه و پای‌بندی پاپ برسر حفظ يک‌سری ارزش‌های کليسای کاتوليک عرضه می‌کردند؛ پاپ پيشاپيش به‌عنوان فردی بغايت محافظه‌کار، توطئه‌گر و خواهان جنگ، در منطقه معرفی شد؟! اگر محافظه‌کاری جُرم بزرگی است، اعتراض‌کنندگان نمونه‌ای را از جمع روحانيان مسلمان مثال آورند، که فلان روحانی محافظه‌کار نيست! آيا با چنين پيش‌فرض‌هايی ما می‌توانيم جان کلام، حقيقت گفتار و منظور گوينده را دريابيم؟
در هر حال، نخستين پرسش کليدی اين است که نقل و قول تاريخی‌ مورد استناد پاپ بنديک شانزدهم در سخنرانی دانشگاه رگنزبورگ را، چگونه و با کدام عيار بايد سنجيد و تحليل کرد؟ همه‌ی کسانی‌که گفتار پاپ را، با معيارهای لغزش‌های آگاهانه يا استراتژی پی گرفته‌اند، سرانجام سر از «تئوری توطئه» در آوردند. نمونه بارز چنين تفکری مصاحبه محمدعلی حسينی سخن‌گوی وزارت خارجه ايران است. او می‌گويد: «سخنان رهبر کاتوليک‌های جهان، "انگيزه سياسی" داشته و بخشی از يک استراتژی روزافزون، برای تفرقه انداختن ميان مذاهب است». آيا واقعا چنين بود؟
اگر گفتار حسينی مبنايی برای قضاوت قرار گيرد و فرض کنيم که پاپ با انگيزه سياسی آن نقل و قول تاريخی را طرح کرده بود؛ آيا روش برخورد با چنين انگيزه‌ای، سازماندهی اسلام خيابانی و آتش‌زدن‌ها است؟ چرا مسلمانان قادر نيستند فرهنگ ديگری جز احساسات جريحه‌دار شده خود را به‌نمايش بگذارند؟ شايد آقای حسينی مانند بسياری از مسلمانان عامی کوچه و بازار، انسان متوهمی باشد. چنين انسانی، به‌هيچ‌وجه استدلال منطقی مخالفان نظر خود را برنمی‌تابد. کاری هم نمی‌شود کرد! اما وقتی در مقام سخن‌گوی وزارت خارجه ظاهر می‌گردد، فعل او، نه تنها اطلاع‌رسانی دقيق نيست، بل‌که دانسته و آگاه، می‌کوشد تا وجه عاطفی‌ـ‌هيجانی بلواهای خيابانی را تقويت سازد. يعنی دولت به‌اصطلاح حامی عدالت، با توسل به شيوه‌های ناعادلانه (يعنی اطلاع‌رسانی غلط)، عملا تفرقه و جنگ ميان مذاهب را تقويت می‌کند.
ادامه دارد
پاپ و سوپاپ اطمينان ـ ۲

سه‌شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۵

تحليل گفتمانی دين و حقوق بشر ـ ۳

وقتی پاپ جان پُل ششم در برابر مردم جهان زانو می‌زند و نسبت به اعمال غيراخلاقی و جنايت‌کارانه کليسا در طول تاريخ عليه انسان و انسانيت، ابراز انزجار کرده و عذر می‌خواهد؛ آيا اين بدان معناست که فقه مذهب کاتوليک، در پذيرش مسائل و مقولات حقوق بشری، آماده‌تر، منعطف‌تر و مترقی‌تر از فقه مذهب شيعه است؟
کليسای کاتوليک هنوز در برابر یک‌سری مسائل کليدی مانند جراحی‌های دگرجنسی و سقط جنين، نه تنها مسئله‌دارست، بل‌که با تمام توانش در برابر قوانينی که به اين امور می‌پردازند، ايستادگی می‌کند. در عوض، در چند سال گذشته، دولت و روحانيت ايران بدون سر و صدا، بيش‌ترين انعطاف را برای جراحی‌های دگرجنسی از خود نشان داده‌اند. يا تلاش و تبليغ مستمر دولت اسلامی در جهت تنظيم خانواده و جلوگيری از ازدياد نسل، به‌هيچ‌وجه سازگار با رهنمودهای کتاب، سنت و فقه نيست! آيا بنظر شما اين قبيل برخوردهای متناقض، قدری عجيب نيستند؟
چرا می‌گويم عجيب؟ ظاهرا در حوزه‌ای که فقه (بطور مشخص مثال روحانيان ايران) امکان تصميم‌گيری‌ها را در يک‌سری مسائل پايه‌ای ممنوع يا محدود می‌کند، فقيه ناچار است تا از يک‌سو و براساس الزامات و ضروريات زمانه، تصميمی اخلاقی‌ـ‌نظری در اين زمينه‌ها گرفته ‌شوند؛ اما از سوی ديگر، آن تصميم ناسازگار با اصول را، به‌نحوی با فقه و دين مرتبط سازد و پيوند زند. در واقع، آن الزامات از جهتی (تأکيد می‌کنم که از جهتی) تحميلی است و فقيه يا پاپ و ديگران در زندگی و از سرناچاری در می‌يابند که شرط تحقق بخشيدن آن چيزی را که آرزومندند، شرط نامتحقق بودنش نيز هست. چرا اين‌ طور است؟ در پاسخ به اين ابهام، می‌توان دلايل مختلفی را برشمرد ولی، مهم‌ترين علت را در انطباق دين با سياست بايد ديد. وقتی اين دو برهم منطبق می‌گردند، روح سياست در کالبد دين حلول کرده و دين را تابع قوانين و منطقی می‌سازد که ما بنام فلسفه سياسی می‌شناسيم.
يک مثال مشخص ديگر: رهبری که هم‌راه با انقلاب اسلامی آمده بود تا جامعه اسلامی را رسوب‌زدايی کند و احياگر قوانين صدر اسلام باشد، چرا و به چه دليل همه‌ی آن شروطی را که در جهت تحقق ولايت و ساختن جامعه اسلامی ضروری می‌دانست و پيشاپيش تئوريزه کرده بود، ناگهان زير پا گذاشت و تن به نوآوری داد؟ فقه را غبارزدايی کرد و با وارد کردن سه عنصر زمان، مکان و به‌ويژه مصلحت (که شورای مصلحت نظام نماد بيرونی آن است)، احکام فقهی را متناسب با شرايط روز و نيازهای مردم ايران تغيير داد؟
چنين تغييراتی از اين حيث حائز اهميت‌اند که وقتی بدانيم مطابق دستگاه نظری ولایت، نه حقوق مردم در چنين جامعه‌ای قابل اندازه‌گيری است و نه ولی‌فقيه را، به اين دليل که به نفوس و اموال مردم ولايت تشريعی دارد، می‌توان مقيد به قانون ساخت. بنا براين فهم اين موضوع دشوار نخواهد بود که عقب‌نشينی نظری ولی‌فقيه، امری‌ست اجباری و تحت تأثير يک عامل فرا تمايل شکل گرفته است. در نتيجه تفکری که از همان لحظه بدو ورود خواهان سياست يک‌پارچه‌سازی در جامعه بود، و با وجودی که به‌ظاهر 9/99 درصد آرای مردم را پشتوانه داشت، در عمل و در فرايند خويش به علتی برای يک‌پارچه‌زدايی مبدل گرديد. اين قانون نه تنها در ايران، بل‌که در همه جای جهان و حتا برای افغانستان دوران طالبان نيز صادق بود و هست. قانونی که برملا کننده راز اصلی اوج‌گيری بنيادگرايی در عصر ماست! و بنيادگرايان، هنوز نمی‌خواهند بپذيرند که جامعه براساس يک منطق درونی، ديگر کليتی واحد متصور نمی‌گردد.
وانگهی، دين ـ‌چه مسيحی و چه اسلام و يا هر نام ديگرـ بدون وجود و حمايت دين‌باوران، مفهوم و فراگيری خويش را از دست خواهد داد. فقها ناچارند به نحوی انعطاف‌پذير هم باشند. يعنی با تغيير شرايط زندگی انسان‌ها، از آن‌جايی‌که می‌خواهند وفاداری گروه‌های وابسته به خود را که بسمت جلو گام برميدارند حفظ کنند؛ راهی غير از ورود به قلمرويی که غيرقابل تصميم‌گيری‌ست، ندارند. اگر چنين فرايندی قانون‌مندست، چرا هيچ يک از فصل‌های تاريخ ايران در تأييد آن گواهی نمی‌دهند؟ پاسخ به اين پرسش را در فرصتی ديگر دنبال می‌کنيم!

جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵

تحليل گفتمانی دين و حقوق بشر ـ ۲

از منظر نگاه فقهای شيعه، اصولِ دين، ثابت و غيرقابل تغيير است. ولی اسناد و حوادث تاريخی حقيقت ديگری را برملا می‌سازند که نخبگان ايرانی، از نخستين لحظات بعد تهاجم اعراب، يعنی پيش از تدوين فقه شيعه و پيدايش فقيه، سه اصل ثابت توحيد، نبوّت و معاد را برنمی‌تابد و آن‌را کافی و پاسخ‌گوی نيازهای مردم و جامعه عصر خويش نمی‌بينند و دو اصل مهم عدالت و امامت را برآن اضافه نمودند. دو اصل مهمی که امروز ارکان اساسی مذهب شيعه را تشکيل می‌دهند.
شکست ايرانيان بدين معنا نبود تا آن‌ها يک‌شبه ـ‌حتا به‌حکم شمشير‌ـ از تفکر فلسفی و سياسی ايران‌شهری دل‌ کَنده و تسليم ايدئولوژی حکومت غالب گردند. انگيزه تاريخی و سياسی‌ای که از همان ابتدا واژه‌های عدالت (بمفهوم برابری حقوقی) و امامت (بمفهوم حکومت موروثی) را برجسته و حتا در ذهنيت بخشی از اعراب نشاندند، بيش و پيش از همه به چارچوب‌ حقوقی و شيوه زمامداری می‌انديشيد. ضابطه و شيوه‌ای که در عصر هخامنشيان و ساسانيان و حتا بعد حمله اسکندر، در ايران مرسوم و رايج بود و بجرئت می‌توان گفت که اين دو عنصر، هويت ايرانی را شکل و قوام می‌دادند.
حکمت ايرانی که شيوه فرمانروايی را برپايه‌های آزادی و برابری انسان‌ها در انتخاب دين و فرهنگ محک می‌زد و شاه را بعنوان عنصری بی‌طرف، بيرون از اين دايره ـ‌که به دين خاصی وابسته نبود‌ـ قرار می‌داد؛ ناگهان با مهاجمانی روبه‌رو گرديد که جز زبان دين (آن هم بی‌هيچ کتاب و اسنادی تنها در محدوده شنيده‌های خود از روسای قبايل)، زبان ديگری را نمی‌پذيرفتند. و مهم‌تر، مهاجمان آرمان‌خواه، بنا به وعده‌هايی که به آنان داده شده بود، پيش و بيش از همه به کسب غنايم و تخريب هرآن‌چيزی را که نمی‌شود به غنيمت گرفت می‌انديشيدند.
در چنين شرايطی حکمت ايرانی، ناگزير متوسل به حربه دين گرديد. نياکان ما می‌خواستند از اين‌طريق جامه نوينی را با سبک و دوخت ايرانی، به تن دين جديد بپوشانند. مذهب شيعه، اگرچه شاخه‌ای از اسلام است و شيعيان خود را مسلمان و ادامه دهندگان راه واقعی محمد می‌دانند؛ اما در واقع و در عرصه عمل، دينی است در جوف دينی ديگر. بنيان‌های فلسفی و سياسی‌اش، از او چهره‌ای مستقل و جدا می‌سازد. چهره‌ای که در واقع نقد نبوّت است. نقد ديدگاهی که رابطه خدا و انسان را محدود، انحصاری و ملزم به واسطه می‌کرد که حکمت ايرانی، آن را خلاف عدالت می‌دانست.
وانگهی، اگر می‌بينيم بخشی از ايرانيان، بی‌توجه به متن و مطالعه دقيق قرآن (1) و تنها بعد چند دهه از تهاجم اعراب، ناگهان گرايش به مذهب جديدی پيدا می‌کنند؛ چنين گرايشی، نه بدين علت است که امامت حق خاندان علی است! اسناد تاريخی گواهی می‌دهند که علی خليفه چهارم مسلمانان، نخست در تأييد خلفای قبل از خود، با همه‌ی آنان بیعت کرده است؛ دوم، در دوران خلافت، هرگز ادعای امامت نکرده است. پس پيوستن و تقويت مذهب جديد در باور نياکان ما، جدا از انگيزه‌های سياسی، دلايل فرهنگی‌ـ‌حقوقی نيز داشت. عمده‌ترين و معتبرتر‌ين دليل آن، قانونی است که از زمان کوروش بزرگ در جوامع مختلف ايران‌زمين جا افتاده بود: انسان در انتخاب عقايد و دين، آزاد و مختار است! در واقع مذهب شيعه، تقريبا با همين چارچوب، قد و قواره و ارزش امروزين حقوق بشری وارد جامعه ما شد. در نتيجه و بطور منطقی، نمی‌توانست و نبايستی به عاملی تحميلی و سرکوب کننده تبديل گردد. اما چرا تاريخ ايران ـ‌خصوصا در عصر صفويه‌ـ خلاف چنين نظری را اثبات می‌کند، نيازمند دوباره‌انديشی است!
ادامه دارد

پانوشت: 1 ـ قرآن متنی بود شفاهی از گفتار پيامبر اسلام که به‌مناسبت‌های مختلف و در بين قبايل مختلف سخن گفته بود. در زمان ابوبکر، به زيدبن ثابت مأموريت داده شد تا همه نقل و قول‌های شفاهی و کتبی موجود را (چرا که بخشی از حافظان متن فوت کرده بودند) گردآوری کند و از اين مجموعه متن کاملی تدوين گردد. از اين مجموعه متن‌های متفاوت با قرائت‌های مختلفی تهيه شد که تا زمان خلافت عثمان، مسلمانان در بلاتکليفی بسر می‌بردند و نمی‌دانستند قرآن واقعی کدام است.

پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۵

تحليل گفتمانی دين و حقوق بشر ـ ۱

ميان دين و حقوق بشر در جوامعی نظير ايران، ظاهرا و به هيچ‌ نحوی نمی‌توان ويژه‌گی‌ها و نزديکی‌های مشخصی را شناسايی کرد و پُل زد. اين تفاوت و حتا گاهی تقابل، در عرصه جهانی نيز برجسته‌اند، و خط و مرزهای ممنوعه‌ای را که دين برای انسان می‌کشد، حقوق بشر در حال برچيدن آن‌ها است. پس تحليل گفتمانی اين دو مقوله آن هم در شرايطی که بنيادگرايی اسلامی عليه بشريت بپا خاسته و هر روز قربانی می‌گيرد، به چه معناست؟
دين و حقوق بشر هر دو، وجوه مختلف ذهنيت و استنباط‌ انسان را از هويتی که می‌خواست يا می‌خواهد بگيرد، نشان می‌دهند. اما اين ذهنیت در ظرف زمان، به نوعی بازتاب‌دهنده تفاوت‌های فرهنگی در بين گروه‌های مختلف اجتماعی است. تفاوتی که نيروی بالنده تأثيرگذار و متجدد ايرانی، کم‌تر تلاش کرد تا ريشه‌ها و خصوصيات تاريخی مشترکی را که تاکنون مسکوت مانده‌اند، باز و بيان کنند. خصوصا چنين گفتمانی در زمانه ما از اين زاويه الزامی‌ست که با تشکيل دولت اسلامی، صف‌بندی‌ها و بی‌تفاوتی‌ها تشديد گرديد و بسياری از واقعيت‌ها ـ‌با اين استدلال که اصول و رکن‌های دين تغييرناپذيرند‌ـ ناديده گرفته شدند.
واقعيت اين است جامعه ما تحول تاريخی دوگانه‌ای را هم‌زمان پشت‌سر گذاشته است. شرايطی که بعد از حمله اعراب و حضور بلند مدت نيروهای بيگانه در خاک ميهن، جامعه ايرانی را دو شقه کرد. بخشی به تفکر ايران‌شهری وفادار ماندند و هويت ايرانی را در طول تاريخ پاسداری کردند، بخش ديگر، ايدئولوژی نيروی غالب را پذيرفتند و تعدادی نيز جذب دستگاه خلافت شدند. بديهی است وجود چنين صف‌بندی‌هايی در جامعه، خالی از تنش نبود اما از سوی ديگر، تفاهم عمومی عليه سلطه دستگاه خلافت، بستر مشترکی را برای گفتمان و تأثيرپذيری از يک‌ديگر فراهم نمود.
امروز شايد روحانيت شيعه با وارونه‌نويسی تاريخ، هر نوع تأثيرپذيری فکری از حکمت ايرانی را آشکارا انکار کند ولی، شواهد و اسناد تاريخی گواهی می‌دهند که حوزه نظريه پردازان مذهب شيعه، در هيچ دوره و زمانه‌ای تنها به نظرات و تمايلات فقها محدود نمی‌شد، همان‌گونه که امروز هم نمی‌تواند محدود شود. اگر نفوذ و تأثير کلام فلاسفه، روشنفکران و جنبش‌های انقلابی‌ـ‌اعتقادی نبودند، اگر منازعات و چالش‌های فکری وجود نداشتند و از بيرون فشار نمی‌آوردند و يا اندرزنامه نمی‌نوشتند؛ ساختار بسته حوزه‌های علميه و آموزش‌های درون حوزه‌ای به‌گونه‌ای بودند و هستند که امکان هرگونه تحول و وسعت‌نگری را از روحانيت شيعه سلب می‌کرد.
روحانيان شيعه، هرجا عليه فلسفه شمشير کشيدند و يا ترسان و لرزان به آن نزديک شدند؛ هرجا به اجتهاد متوسل شدند و دستی برنظام حقوقی اسلام کشيدند و تفسيرهای تازه‌تری از حديث و کتاب ارائه دادند؛ و يا به دلايل مختلف زيستی و سياسی و نزديکی بيش‌تر با حکومت‌ها، فقه را از اساس تغيير دادند و تئوری سلطان عادل و غيرعادل را خلق کردند و غيره؛ در همه شرايط و اعصار، تحت تأثير گفتمان سياسی خارج از حوزه‌ها بودند. گفتمان‌هايی که امکانات تازه‌ای را برای انديشيدن و تجديد نظر فراهم می‌ساخت. فضايی که موجب می‌شد تا يک‌سری مسائل مختلف و متناقض با هم‌ديگر ترکيب شوند، و از اين ترکيب مقولاتی از جنس ديگر اما، متناسب با نيازهای روز و زندگی طرح گردند و جان بگيرند. اکنون نيز اين پديده و اين رويه ـ‌با توجه به مسئوليت سياسی‌ای که روحانيان در امور مديريت و هدايت کشور پذُرفته‌اند‌ـ هم‌چنان به‌قوت خود باقی‌ست.
فقه شيعه در هيچ عصر و دوره‌ای مثل امروز، آماده تحول و پذيرش مباحث حقوق بشری نبود و نيست. همين‌که جامعه اسلامی تصميم می‌گيرد تا تشکيلاتی بنام «حقوق بشر اسلامی» را برپا سازد، بدين معناست که فقه بسته و پايبند به سرنوشت و فتوا و جهاد و معاد، هم اکنون با بن‌بست مواجهه گرديده است. فقهای سنتی ايرانی، اگرچه ترسان و لرزان اما باتوجه به واکنش‌های بين‌المللی عليه خشونت‌های بنيادگرايی ‌‌ـخشونت‌هايی که اولين تيشه را بر ريشه و بقای روحانيت می‌زنند‌ـ خود را ملزم می‌بينند تا پا را بر زمينی بگذارند که محل زندگی انسان‌ها است. بخشی از آنان به درستی دريافت‌اند که با رواج و تثبيت مقوله فرديت و حقوق فردی در جوامع اسلامی، نه تنها امکان تداوم سنت‌های گذشته مقدور و ممکن نيست، بل‌که پافشاری روی نظام حقوقی مبتنی بر فقه، حوزه و روحانيت را يک‌جا گرفتار بحران علاج ناپذيری خواهد نمود که خروج از آن به‌سادگی ميسر نيست.
ادامه دارد

سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۴

تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۳

بخش سوم گفتار شورش‌های کارتونی مصادف شد با حوادث تأسف‌بار و کشتارهای داخلی عراق. شعله‌ور شدن آتش انتقام‌جويی شيعيان، عليه نيروهای سنی مذهب. شعله‌هايی که اگر از همين لحظه آغاز، توسط کشورهای همسايه و جهان مهار نگردد، نه تنها مردم عراق را درگير و مشغول يک جنگ داخلی دراز مدت خواهد نمود، بل‌که کل منطقه را گرفتار بحرانی بمراتب پيچيده‌تر، خطرناک‌تر و علاج‌ناپذيرتر خواهد ساخت.
در زير ذره‌بين واقعيت‌ها و مضمون واکنش‌های تعصب‌آميز فرقه‌ای، نخستين و مهم‌ترين نکته‌ای که می‌توان گفت: هم تهاجم به دراويش گنابادی‌ها در قم، و هم بمب‌گذاری سامره و متعاقب آن ترورهای شبانه چند روز گذشته در عراق، دقيقا متناقض با ادعاها و حرکت‌هايی هستند که هفته پيش، مسلمانان عليه چاپ کاريکاتورها و در دفاع از پيامبر اسلام به راه انداخته بودند. پذيرفتنی نيست که از يک‌سو احساسات مسلمانان بخاطر چاپ کاريکاتوری جريحه‌دار گردد، ولی از سوی ديگر رفتارهای اجتماعی، فرهنگی و سياسی آنان ناقص گفتار پيامبر باشد که مسلمانان را «الگوی ديگر فرقه‌ها»[سوره بقره، آيه 143] قرار داده است و بی‌هيچ تأملی، از کنار ضرب و شتم و کشتار مسلمانان عليه مسلمانان، چشم‌بسته می‌گذرند.
همين دو‌ـ‌سه نمونه مشخص و متناقض، منحنی نزولی و عدم ثبات را در کشورهای منطقه نشان می‌دهد. در اين‌گونه جوامع، وقتی همه چيز را، حتا دين، اخلاق و انسانيت را، قبيله‌ای و خودی و غيرخودی می‌کنند؛ به همان نسبت، ناچاريم تا از دريچه‌ای ديگر، روند اوضاع و احوال را در منطقه بسيار مهم‌تر، عميق‌تر و پيچيده‌تر از سر و صداهايی ببينيم که در ارتباط با چاپ کاريکارتورها راه انداخته بودند. بطور مشخص و به مفهوم واقعی، ما اکنون با محيطی کاملا آشفته و بحرانی رو‌به‌رو هستیم. در چنين محيط‌های آشفته و غيرمتعادل، بروز رفتارها و واکنش‌های متفاوت و متضاد، امری‌ است کاملا طبيعی و عادی. با وجود براين، چنين وضعيتی به‌هيچ‌وجه توجيه‌گر حرکت ضد اخلاقی روزنامه‌های اروپايی نيست. وانگهی، مقوله اخلاق، تنها وجه نمادين انتقاد است. تأثيرات منفی و تخريبی چاپ کاريکاتورها، از زوايای مختلف علمی و سياسی نيز قابل بررسی و انتقادند:
نخست اين‌که چاپ کاريکاتورها بعنوان یک عامل محرک، کمک نمودند تا سيستم‌های بحرانی و نامتعادل، بيش از پيش غير خطی گردند. توده‌های عامی ناخواسته به زير پرچم‌هايی گرد آيند که گروهی با انگيزه‌ها و هدف‌های خاصی آن‌را برافراشته بودند. در واقع کاريکاتوريست‌ها با اين عمل، ضربه بزرگی بر پيکر نيروهای متوسط جوامع مختلف منطقه فرود آوردند. به‌سهم خود، علتی شده‌اند تا آن‌ها به حاشيه رانده شوند و سکوت کنند. دوم و متعاقب آن، بستر حرکت‌های فرصت طلبانه را، هم برای تعدادی از حکومت‌ها، و هم برای نيروهای افراطی و بنيادگرا در منطقه گشودند. و خلاصه سوم، عين همان بحران را به کشورهای اروپايی انتقال داده‌اند. از يک‌سو چنين فضايی مشوق مهاجرانی گرديد [يک نمونه آن امضای هفده هزار متقاضی پناهندگی در دانمارک‌ بود] تا از فرصت بهره بگيرند و بلاتکليفی حقوقی خويش را با چاپ کاريکاتورها پيوند بزنند و از سوی‌ديگر، واکنش‌های راست افراطی را که خواهان سياست‌های سخت‌گيرانه‌تری هستند، عليه دولت بدنبال داشته است.
جامعه اروپا، بی‌آن‌که ذره‌ای در باره معنای «عصر فرصت» برای اقليت‌ها، در زندگی امروز و سمتی را که جهان قرن بيست‌و‌يکمی دارد به‌خود می‌گيرد مطالعه و دقت کند، تنها بر روی سازماندهی تعدادی از کشورها انگشت می‌گذارد. حداقل آقای فوگ راسموس نخست‌وزير دانمارک، ظاهرا نمی‌تواند ميان اين دو ارتباط برقرار سازد و يا هنوز نمی‌داند که چرا رهبران دينی مهاجران مسلمان « دو چهره هستند ـ به انگليسی يا دانماركی پيام تفاهم ارسال می‌كنند اما به عربی عكس آن را». و يا وقتی به کشورهای منطقه سفر می‌کنند «كاريكاتورهای جعلی را كه هرگز در نشريه‌های دانمارک منتشر نشده بود در كشورهای اسلامی دست به دست گرداندند».
کشورهايی که بدليل عدم توزيع درست و منطقی قدرت و ثروت، گرفتار بحران‌های مداوم و علاج‌ناپذيری هستند، خود مهم‌ترين منبع ثروت و يگانه عامل فرصت‌های طلايی، برای اقليت‌های بنيادگرا و افراطی در ديگر کشورهای جهان نيز هستند. چرا که آن‌ها، اقليت‌های محوری و راست را به‌ترين چوب لای چرخه‌ی امور می‌بينند. بديهی است که چرخه ماشين جهانی زمانی می‌تواند گردش رو به جلو را ادامه دهد، که همه سيستم‌های موجود در دنيا، همآهنگ و منظم حرکت کنند. از اين منظر، کشورهای اروپايی بايد بپذيرند که باز کردن سيستم‌های سياسی بسته و غير منظم، يا مبارزه با حکومت‌های توتاليتر در منطقه، نه به مفهوم دخالت در امور ديگر کشورها، بل‌که به معنای دفاع از سامان‌گيری، صلح و گردش همآهنگ چرخه جهانی است. آنان، چاره‌ای غير از اين ندارد تا بجای هياهو در مورد مقوله آزادی و مرزهای نامحدود آن، در لحظه حاضر، مقوله سيستم‌های مخرب، کارشکن و خطرناک را بطور فوری و جدی در دستور کار و بررسی قرار دهند.
اما ديديم که اروپا در مقابله با بحران‌های منطقه‌ای، فاقد يک استراتژی روشن است. پيش از ماجرای اخير، شيوه برخورد دولت‌های اروپا در زمان خاتمی نشان‌داد که آن‌ها، حمايت از تغييرات دموکراتيک را بعنوان جزء تفکيک‌ناپذيری از يک استراتژی عمده و بزرگ‌تر، که به مُدرن سازی اقتصادهای منطقه‌ای می‌انديشد، نمی‌دانند و به آن پايبند نيستند. بدون استراتژی، سنگينی فشارهای سياسی کشورهای اروپايی [خصوصا در ارتباط با بحران هسته‌ای]، پيش از اين‌که علتی برای تغييرات سيستمی گردد، به عاملی برای افزايش و گسترش بدبختی‌های مردم منطقه از جمله ايرانيان، خواهد بود.
و خلاصه و بطور ويژه، مادامی‌که در سيستم سياسی و ملوک‌الطوايفی ايران، تغييراتی اساسی ايجاد نگردد، تأمين صلح در منطقه امکان‌پذير نخواهد بود. بحث برسر سرنگونی حکومت يا تحميل جنگی ديگر به مردم منطقه نيست، بل‌که تغييرات دموکراتيک، بايد از درون خود کشور و از طريق حمايت از عناصری که توان هدايت جامعه را بسمت دموکراتيزه کردن دارا هستند صورت بگيرد. ديپلماسی اروپا نشان داد که حتا در دفاع از اصلاح‌طلبان، و حمايت از آنان بسيار ضعيف و غيرفعال عمل کرد است. اين‌که بدون توجه به سيستم بازدارنده سياسی، تنها به انتخابات دلخوش بود [برخوردی که در ارتباط با انتخاب خاتمی نشان‌دادند]، نوعی عوام‌فريبی سياسی است.

تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۱
تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۲

دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۴

تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۲

فوگ راسموس، نخست‌وزير دانمارک می‌گويد: «من به هيچ وجه نمی‌توانم سر دربياورم كه چگونه اين ١٢ كاريكاتور چنين غوغايی در جهان به راه انداخته است». و از اين عجيب‌تر، سخنان فلیمینگ رُز، دبیر فرهنگی روزنامه یولندپُست بود که انتظار داشت: «اگر برخی از مسلمانان اندکی تولرانس داشتند، داستان به اینجا کشیده نمی‌شد».
همين دو نمونه از اظهار نظر دو شخصيت سياسی و فرهنگی اروپايی که مستقيما درگير با بحران کارتونی بودند، نشانه تفکر نخبگان اروپايی است. يک چنين برداشت و انتظاری ساده‌انگارانه از ماجرايی که روی آن سرمايه‌گذاری، برنامه‌ريزی و کار شده بود، بدين معناست که نخبگان فکری و اجرايی اروپايی، نه تنها سال‌هاست در برابر سرعت تحولات و حوادث پيچيده و متنوع جهانی عقب مانده‌اند، بل‌که هرازگاهی، در لحظات حساس و سرنوشت‌ساز، تعادل و توازن خويش را هم از دست می‌دهند و ناخواسته، تحت تأثير حوادث تحميلی قرار می‌گيرند.
اما هدف از اين اشاره، بدين معنا نيست که اتخاذ سياست‌های غير منطقی و دوگانه‌ی اروپائيان در ده‌ـ‌پانزده‌سال گذشته، مبتنی بر همين عدم تعادل بوده است. به باور من، اين‌گونه برداشت‌ها و انتظارها و شيوه‌های برخورد ناشی از آن، بيان‌گر تفکری است که اروپائيان تا همين لحظه، هنوز از جايگاه و زاويه‌ ديگری به جهان در حال تغيير می‌نگرند. دريچه‌ای که نمی‌تواند کشورهای جهان را بصورت اجزای به‌هم پيوسته و غير قابل تفکيک، در درون دهکده‌ کوچکی به‌بينند و بررسی کنند. از اين منظر و متأسفانه در واقعه اخير، روشنفکران و نخبگان فکری و اجرائی اروپايی، نه تنها ماجرای شورش‌های کارتونی را در ظرف زمانه قرار نداده‌اند و بررسی نکرده‌اند، بل‌که از درک دقيق رابطه ديالکتيکی ميان شورش‌های کارتونی در شرق، و تقويت سياست‌های راست راديکال در غرب نيز دور و بی‌توجه بوده‌اند.
فهم اين قضيه پيچيده نبود که روشنفکران اروپايی، به همان نسبتی که نخبگان فکری خاورميانه در اين ماحرا زير ضرب قرار داشتند، در معرض تهاجم راست افراطی قرار گرفتند. هر دو جريان شرقی و غربی، مانند دو سنگ آسيابی که همآهنگ و سازماندهی شده حرکت می‌کنند، می‌خواستند چيزی را در اين ميانه خُرد و نابود سازند. مقوله‌ای که در تمدن قرن بيست‌و‌يکمی، پيش و بيش از هر چيز ديگری در اولويت قرار می‌گيرد: توزيع دانايی!
از اين منظر اگر آقای فليمينگ رُز، دبير فرهنگی روزنامه يولندپُست اندکی تولرانس داشتند، محيط آشفته خاورميانه را خوب می‌شناختند، سطح تفاوت و درجه اختلافات فرهنگی ميان دو جامعه را بطور دقيق می‌سنجيدند و پيشاپيش، نوع واکنش و حساسيتی را که ممکن است مسلمانان از خود بروز دهند همه جانبه برآورد می‌کردند، آن‌وقت الزامی هم در چاپ چنين کاريکاتوری وجود نداشت. مگر اين‌که ايشان می‌خواستند با پخش آن تصاوير، هدف‌های ديگری را دنبال کنند. ساده‌انگاری محض است که اگر در ارزيابی از اين ماجرا، همه نيازها و اولويت‌های جهان کنونی را نسنجيده، ناديده انگاريم و عوامفريبانه خود را در پس نقاب دفاع از آزادی پنهان سازيم. حالا اين آقای فلمينگ رُز است که باید پاسخ‌گو باشد که با چاپ چنين کاريکاتوری، چه مقدار از معرفت و دانايی را در بين جوامع اسلامی توزيع نمود و سطح آگاهی آنان را ارتقا داد؟
از سوی ديگر، همه واکنش‌ها و تهاجماتی را که در چند هفته گذشته اتفاق افتاده است، نمی‌شود دربست و بدون مطالعه و سطحی، به عنوان خواست و اراده بعضی از حکومت‌ها ارزيابی کرد و نسبت داد [اين موضوع را در گفتار بعدی توضيح خواهم داد]. آن‌چه بايد نخست و پيش از هر موضوعی مورد مطالعه دقيق قرار بگيرند، روند جابجايی و تغيير زندگی در خاورميانه است. در چنين فضايی است که قشر‌های مختلف جوامع شهرنشين اسلامی، تحت تأثير کاريکاتورها بعنوان تهاجم فرهنگی، ويژگی‌های روانی‌ـ‌اجتماعی خود را از دست می‌دهند و جانب شورشيان و طغيان‌کنندگان را می‌گيرند.

تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۱
تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۳

جمعه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۴

تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۱

شعله‌های شورش‌های کارتونی، آرام‌ـ‌آرام در حال فروکش و خاموشی است. اکنون بايد تنور واقع‌بينی را گرم و روشن نگه‌داشت. آستين‌ها را بالا زد، شکل‌های مختلف واکنش‌ها را مجددا وزن و دسته‌بندی نمود، مضامين آن را بررسيد و انواع انگيزه‌ها را از پس آن بيرون کشيد؛ و از اين خميرمايه، دوباره و با فراست چانه گرفت و سپس کلوچه‌ها و نان‌قندی‌های تازه را در تنور فرايند جهانی شدن پخت و عرضه کرد.
بديهی است اولين و مهم‌ترين معضل و مانعی که برسر راه رسيدن به واقع‌بينی قرار گرفته‌اند، سيستم نگرش‌هاست. نگاه‌هايی که شورش‌های کارتونی را، از همان آغاز، عرشی و آرمانی می‌بينند. در يک‌ماه گذشته، مهم‌ترين تلاش اکثريت رسانه‌های غربی و شرقی، جهت واحدی را دنبال می‌کردند و آن ارجاع اصل ماجرا، به محدوده و حوزه بينشی بود. نتايج چنين تحليل و قضاوتی، پيشاپيش روشن است: بنيادگرايان مخرب و صهيونيست‌های توطئه‌گر.
ساده‌انگاری محض است که اگر همه کاسه‌ها و کوزه‌ها را يک‌جا، برسر ناشکيبايی‌ها و تعصب‌های کورکورانه مسلمانان بشکنيم. و يا آن را توطئه‌ای از قبل طراحی شده، توسط اسرائيلی‌ها تحليل کنيم. واقعا، فهم موضوعی که اصل ماجرا را، شکل‌گرفته از عوامل و اجزاء پيدا و پنهانی می‌داند، آن‌قدرها پيچيده نيست. از اين منظر، متُدلوژی برخورد، چگونگی شيوه شناسايی و منطق ارائه استدلالی که ماجرای کارتونی را چند سويه می‌نگرد و تحليل می‌کند، حائز اهميت بسياری است.
در اين ماجرا و در نخستين نگاه، ناخواسته پرسشی در برابرمان شکل می‌گيرد که آيا واقعا اساس و هدف طغيان‌ها دفاع از باورها و ارزش‌های اسلامی بود؟ اگر پاسخ مثبت است، آن‌وقت فهم و دانستن يک نکته الزامی‌ست که چرا تمدن اسلامی و رهبران و نظام‌های اجتماعی مولود آن، آفرينش‌های فرهنگی خويش را تنها از طريق شورش‌ها، آتش‌زدن‌ها و انفجارها عرضه می‌کنند؟ و از سوی ديگر، دومين نکته مورد بررسی و تأمل، دامنه و تأثير چنين عمل‌کردی است. اگرچه مخاطبين چنين نمايشی، در ظاهر جهانيان بودند ولی، هدف رهبران و سازمان‌دهندگان اين بلوا، بيش از همه، تأثيرگذاری بر ساختار روانی مردم منطقه بود.
اگر چندی پيش و در «يک خاطره و يک پرسش» طرح کردم که چرا و چگونه در اين هياهو ناگهان، مرز و ارض و ارز، هموند و همپوش يک‌ديگر می‌گردند و از اين ترکيب، پديده نوينی شکل می‌گيرد که از جهات مختلف، يعنی به لحاظ سابقه تاريخی، موضوعيت، شکل حرکت و انگيزه سياسی‌ای که در پس آن پنهانند؛ بنظر داستانی است تازه و برگرفته از نگاه و شرايطی خاص؛ بی‌دليل نبود. چرا که هدف سازمان‌دهندگان اثبات نظريه‌ای است که تشديد و گسترش بحران در محيط اسلامی، بستری را مهيا خواهد ساخت تا توده‌های بی‌شکل مسلمانان بطرف رهبرانی چون «بن‌لادن» جلب و جذب شوند. بر همين اساس، برنامه‌ريزی و سرمايه‌گذاری آنان دلايلی داشت که مردم منطقه، تحت تأثير حوادث عراق و افغانستان، بطور يک‌سان مفروضات خويش را از اين حادثه خواهند گرفت و ناخواسته به نتايجی خواهند رسيد که: تقويت و دفاع از رهبران و حکومت‌های فعلی را، الزامی به‌بينند.

تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۲
تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۳

دوشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۴

شيخ نيم، پيش نيم، امر تُرا بنده شدم!

دو سالی‌ست که نام خلخالی، با مراسم و روزهايی که يادآور خاطره قتل‌های سياسی‌ـ‌زنجيره‌ای‌اند، گره و پيوند خورده است. اين هم‌زمانی و انطباق، که چگونه گردش روزگار حادثه‌ها را مانند پازولی ساده و قابل فهم، در کنار هم می‌چيند تا حافظه‌ی ضعيف تاريخی ملت ايران را تقويت کنند و سامان‌ دهند، واقعن شگفت‌انگيز است.
گويی طبيعت، هميشه و در همه حال، همراه با ما بود و می‌دانست که انگار از نداشتن حافظه‌ای قوی و منسجم ـ‌که انکارش هم نمی‌توان کرد‌ـ رنج می‌بريم. بر همين اساس، بسياری از رُخ‌دادهای مختلف و متضاد را در درون قالبی واحد گرد آورد و عرضه کرد. مثلن، در ارتباط با حرکت‌های مذهبی، انواع آنان را در قالبی خُرد رديف و بسته‌بندی نمود و با نام‌های «دوم خرداد»، «پانزده خرداد» و «سی خرداد» به آيندگان عرضه کرد. يا در ارتباط با تفکر و پديده انقلاب، همه‌ی آن‌ها را در قالب بهمن و به‌نام روزهای 19 و 22 و 29 بهمن ماه طبقه‌بندی نمود. و اين زنجيره در آذرماه و در ارتباط با قتل‌های زنجيره‌ای، به‌طرز شگفتی رديف می‌شوند که تا از اين پس، برای فهم و تشخيص ابعاد جنايات، نام جانی و جان‌باخته همزمان يادآوری و بررسی شوند.
يادآوری نام شيخ صادق خلخالی در روز هفتم آذر، نه به آن دليل که قربانيان جنايات سياسی‌ـ‌زنجيره‌ای، يکی از جانيان مسلمان را برای هميشه در برگرفته‌اند، بل‌که قاتل هم مشمول شرايطی قرار گرفته است که بعضی‌ها تعمدن می‌خواهند تا پرونده او برای هميشه بايگانی گردد و نامش بفراموشی سپرده شود. از طرف ديگر، بحث درباره موضوع و ماهيت اعمال امثال صادق خلخالی‌ها، همان زمان، بنا به دلايل مختلف و بگونه‌ای، به بحث پيرامون موضوعات مربوط به جامعه چند فرهنگی ارتقاء يافته بود. اگرچه جنايت در تمام فرهنگ‌ها محکوم است اما، هر فرهنگی به اقتضای شرايط ذهنی و خصايص کلی خود، ساخت ويژه‌ای برای اعمال خلخالی آفريده و خواهند آفريد. خلخالی تنها می توانست از درون ساختاری ويژه و برای انتظام دادن و قوام آن به بيرون سرريز کند. اين ظهور، رُخدادی تصادفی نبود. پيشينه تاريخی‌ـ‌ايدئولوژيک داشت و در سيکل‌های مختلف تاريخی، تجربه شده بود. شناخت او خارج از آن چهارچوب و پيوند زدن آن با تمايلات عمومی و کين‌خواهی‌های مردم عصر انقلاب، نوعی پيچيده‌کردن قضاياست. وانگهی، خلخالی هرگز نمُرد و يا آن‌گونه که روزنامه‌های داخلی پس از مرگ او مدعی بودند، شيخی تنها نبود؛ بل‌که متناسب با ثبات و قوام نظام اسلامی، چهره عوض کرد. مگر ظهور سعيد امامی‌ها در عرصه سياست و امنيت خواست مردم ايران بود؟ منطق حکم می‌کند تا بحث را به ماهيت نظامی بکشانيم که حقانيت خود را در عرصه‌های مختلف تاريخی، تنها می‌توانست از طريق نابودی دشمنانش به اثبات برساند. درباره فرهنگی سخن بگوئيم که با وعده‌های بهشت، همواره تخمه‌ی کين و عداوت می‌کارد.

همه بودنی ها ببينيم همی / وزو خامشی برگزينيم همی
برنجد يکی ديگری برخورد / به داد و به بخشش کسی ننگرد


اگر بگويم خلخالی، يکی از نادرترين و گُهربارترين چهره‌ها و شخصيت‌های اسلامی ايران بود، سخن به گزاف نگفته‌ام. مردم ايران در مقاطع مختلف تاريخی، خصوصن در دو قرن اخير، روحانيان نام‌آشنايی را بخاطر دارند. چهره‌هايی چون محمدباقر شفتی، فضل‌اله نوری، کاشانی، خمينی، خلخالی و مصباح يزدی، که هريک بسهم خود، زندگی سياسی کنونی را برای ملت رقم زده‌اند. از ميان آن‌ها، تنها خلخالی بود که قضاوت و عدالت اسلامی را صادقانه و شفاف، در برابر ديدگان حيرت‌زده مردم، بنمايش گذاشت. نخستين بار او بود که به ما آموخت شفقت و عدل علــی، نه عدليه‌ای می‌خواهد و نه نمايش‌های دفاع از محکومين را برمی‌تابد. ماهيت و فلسفه قضاوت اسلامی او را می‌توانيم در يک جمله خلاصه کنيم: بعضی‌ها پيشاپيش به مرگ محکوم شده‌اند. و چنين فلسفه‌ای، نه از ماهيت به ظاهر خشن انقلابی نشأت گرفته‌ بودند که هنوز بعضی‌ها بعد از گذشت ربع قرن، بعنوان پوششی برای اعمال جنايت‌کارانه خود از آن ياد می‌کنند، و نه آن زمان خواست عمومی مردم بود. چنين مردی را چگونه خطابی بايد؟ ستم‌گاره خوانيمش از دادگر؟ / هنرمند دانيمش ار بی‌هنر؟

او کی بود؟ هر کسی بود، بپذيريم که اهل مصلحت و ريا نبود. آن‌چه را که درباره اسلام می‌انديشيد، با شهامت تحسين برانگيزی بر زبان جاری می‌ساخت و به آن عمل می‌کرد. اگر شمشيری برکشيد و فرق صد ها انسان بی‌گناه را شکافت، نه به اين دليل که صاحب کاخی گردد، بل‌که عاشقانه و ديوانه‌وار آن اعمال را، در راه آرزوها و تحقق آرمان‌شهرش الزامی می‌ديد. او نماد واقعی انسان عصر جامعه ناب محمدی بود. در واقع او فشرده‌ای بی کم و کاست از تاريخ، فرهنگ و انديشه‌ای بود که طی چهارده قرن، به سرزمين نفرت زده ما هجوم آورده بودند و برجان و روان ما تسلط يافتند و از ما همان ساخته‌اند که امروزيم.
کجا کارشان همگنان پيشه بود؟ / روانشان هميشه پُرانديشه بود؟

اگر چه هواداران جوانش (سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی) يا دوستان نيمه‌راهش (مجمع روحانيون مبارز) بعدها، از او بعنوان مردی خشکه‌مقدس و بی‌سياست ياد می‌کردند؛ اما، همه آنان و حتی بزرگان حوزه علميه قم، ماهيت جناياتکارانه اعمالش را مورد تأييد قرار می‌دادند و آنرا منطبق بر شرع مقدس و واجب کفايی می‌دانستند که حاج شيخ صادق خلخالی با جسارتش، تکليف را از گردن ديگران ساقط کرد بود.
تو دانی که او نيست بر داد و راه / بسی ريخت خون سر بی‌گناه

شايد اولين بار ـ‌اگر قضاوت‌های احساسی مردم را ناديده بگيريم؛ چند نفری از وابستگان به نهضت‌آزادی، آن‌هم در خفا، او را مردی نامتعادل و بيمار لقب داده بودند. در حقيقت، اين‌گونه قضاوت‌های ناعادلانه، مبتنی برمعيارهای حقوق بشری نبوده‌اند و بيش‌تر بنا به مصلحت سياسی‌ـ‌اسلامی طرح می‌شدند. چرا که خلخالی فرد نبود. او نماينده يک جريان مهم و تبلوری از يک انديشه سنتی حاکم برحوزه‌ها و جامعه بود که می‌خواست آشکارا، بر همه‌ی آزاد انديشی‌ها، عدالت‌خواهی‌ها و اُخوت‌های دروغينی که رنگ و لعاب اسلامی داشتند، يک‌شبه خط بطلان بکشد. و دقيقن امثال نهضتی‌ها را به نقطه‌ای سوق داد که مرحوم دکتر سحابی، بعد از سال‌ها مبارزه برای تحقق حکومت اسلامی، از ظلم همين حکومت خودساخته، به مجلس پناه برد و متحصن شد.
سُخن چند برگفت ناسازگار / از آن بيشه و گور و آن مرغزار
کنون بر برادر ببايد گريست / ندانم مرا دشمن و دوست کيست؟

آری، ما مجاز نيستيم بخاطر مصلحت سياسی، درباره افراد و شخصيت ها قضاوتی ناعادلانه داشته باشيم! اگر قرار است خلخالی، نامتعادل و بيمار معرفی گردد؛ آن‌وقت مجبوريم بپذيريم که او تنها نمونه نبود:1- بسياری از رهبران و دست اندرکاران حکومت، امثال اژه‌ای‌ها، گيلانی‌ها، جنتی‌ها، يزدی‌ها و مصباح‌ها، که از زاويه نگاه و تفکر، همان‌گونه می‌نگرند و می‌انديشند که خلخالی می‌ديد و می‌انديشيد.2- حوزه علميه قم و دفاتر برخی از مراجع، در سه دوره نخست انتخابات مجلس شورای‌اسلامی، يعنی تا دوازده سال بعد از انقلاب، از نمايندگی حضرت آيت‌اله خلخالی پشتيبانی مالی و تبليغی نموده‌اند. همچنين بازارايان محترم تهران، او را برای يکی از دوره‌های مجلس‌خبرگان کانديدا کرده بودند. 3- و مهمتر از همه، حکم حاکم شرع را کسی امضاء نمود که برادران او را برجايگاه معصوميت، يعنی کسی که اصلن مرتکب خطا و اشتباهی نمی‌گردد، نشانده بودند.
با چنين نمونه‌هايی، آيا ما قادريم بسياری از انسان‌ها را بخاطر مصلحت سياسی، نامتعادل و روانی خطاب دهيم؟ آيا وجدان‌مان چنين اجازه‌ای را بما می‌دهند؟ اگر می‌گفتند که خلخالی نماينده يک جريان فکری است با فرهنگی خاص و هرگاه منطق چنين فرهنگی بر منطق قدرت تطابق يابند، نتيجه‌ای جز کشتار را نبايد انتظار داشت؛ باز حرفی بود و جای انديشيدن! اما آقای يزدی دبير نهضت‌آزادی، بعد از مرگ حاکم‌شرع اصراری ديگر داشتند: «خلخالی از همان ايام نوجوانی عادت داشت که گربه ها را بگيرد و بکُشد».
البته آقای يزدی داستان را ناتمام رها می‌سازد. خلخالی، يکی از دوستان نزديک فرزند آقای خمينی بود و در خانه آن‌ها نيز رفت و آمد داشت. هم آقا مصطفی و هم آقای خمينی از داستان گربه مطلع بودند. بنا به اظهارات خلخالی، امام بارها بر شجاعت او انگشت گذاشت. بعد از انقلاب وی در خاطراتش نوشت: «خدا شاهد است كه ما برای تصدی اين مقام كوچك‌ترين تلاشی نكرديم و حتا تا زمانی‌كه به من ابلاغ شد از آن اطلاعی نداشتم».
کنون آمدم تاچه فرماندهی / روانـت زدانش مبــادا تُـهی

«حقير پس از ديدن حكم به حضورشان عرض كردم: آقا اين حكم سنگين است. فرمودند: برای شما سنگين نيست. گفتم مخالفين و وابستگان به طاغوتيان عليه من تبليغ می‌كنند. آقا فرمود: من پشتيبان شما هستم و بالاخره اين حكم را به كسی [بايد] بدهم كه به او اطمينان داشته باشم».
از اين راز جان تو آگاه نيست / بدين پرده اندر تُرا راه نيست

ای کاش آقای يزدی مظلوم کُشی نمی‌کرد و به اين سئوال پاسخ می‌داد: وقتی امام آگاهانه حکم حاکم شرع را بنام فردی که سابقه‌ی گربه کُشی داشت صادر می‌کنند؛ آيا بدين معنی نبوده‌اند که آيت‌اله خمينی پيشاپيش، برای تحقق و استقرار نظام دل‌خواه و اسلامی‌اش، می‌خواست تا از همان آغاز و در اولين دقايق بعد از انقلاب، در ارتباط با ديگر احزاب و سازمان‌های سياسی، گربه را دم حجله بکُشند؟ چشم و گوش جوانان را با بيان حقيقت باز کنيم! چرا که:
اگر تند بادی برآيد زکُنج / بخاک افکند نا رسيد ترُنج

در همين زمينه:
جنايت، مشمول زمان نمی‌گردد!