ماه مهر، ماهِ مهرورزی است! ماه محبت، دوستداشتن و عشق ورزيدن است. کالايی که هميشه و متأسفانه در جامعه ايران، لوکس و ناياب بودند. گاهی بعضیها با زبان تعارف و يا شايد هم از روی عرقملی مینويسند که: ايرانیها، خونگرم، مهربان و با محبتاند. آيا اين تعريف را میتوان بطور عام پذيرفت؟ واقعن اين عناصر در زندگی اجتماعی و روابط ما، و يا در فرهنگ عمومی حضوری زنده و ملموس دارند؟ آيا میتوان جامعه امروز ايران را مهربان با خود، خانواده و فرزندان خود تصوير ساخت؟ آيا اصلن کسی را میشناسيد که دلی برای آيندهسازان ميهن داشتهباشد؛ به زندگی پُشتِ کنکوریها توجه کند؛ به جوانانِ بیکار و رانده و وامانده از همهجا، فکر کند و عشق بهورزد؟
محبت، دوستداشتن و عشقورزيدن متاعیست که بدون آگاهی و دانايی، نه میتوان عرضهاش کرد و نه میتوان متقاضیاش بود. کسیکه در لحظه احساساتاش را ابراز میدارد و مهر میورزد، با همان شتاب، لحظاتی ديگر، ممکن است کينه بهورزد. همانگونه که قرنهاست با همين احساس، زندگی را میسازيم اما، لحظاتی بعد، و قبل از اينکه سامانی بگيريم، خراباش میکنيم. اگر بگويم که تلاش و همت عمومی هرگز در جهت حفظ و بازسازی سنتهای زيبا و دوست داشتنی نبوده است، غلط و نابهجا نگفتهام. واقعيت اين است که بسياری از سنتهای زيبا و به يادماندنی، از جمله همين سنت مهرگان که بذر محبت و نهال عشق را، با توجه به چشمانداز سرد و تيرهی زمستانی که در راه بود، و پيش از اينکه تاريکی و کرختیاش بر زندگی و قلبهای مردم سايه بیافکند، بايد در مهرماه، در دلها پاشيد و کاشت؛ به خواست، همّت و تلاش فرهيختهگان ايرانزمين، شکلگرفتند و ماندگار شدند. و گرنه فرهنگ مسلط و تمايل عمومی، از روزگاران گذشته تا امروز، همواره جهت مشخصی را نشان میدادند:
تو که بعد از دو روز خواهی مُرد
گردوکان کِشتنت چه کار آيد؟
داستان رواج و تسلط بیمهریها در جامعه ما و تأثير تلخ و شوم آن برسرنوشت ملت ايران، کتابیست قطور و شايد هم به درازای تاريخ. همين که وجود بیشمار تمثيلها و حکايتهايی که هنوز هم در ادبيات و فرهنگ ما حضور و نفوذی قدرتمند دارند و همهی آنها، گذر از راه نيکی، محبت و عشق را به ايرانيان توصيه میکنند و از آنان میخواهند که: "تو نيکی میکن و در دجله انداز / که ايزد در بيابانت دهد باز"؛ بهسهم خود نشانه و نمادی است که ايرانيان در هر عصر و دورهای، بسياری از اصول قوی معنوی و اخلاق اجتماعی را در زندگی روزمره زيرپا مینهادند و رعايت نمیکردند. اينکه چرا مردم، بجای آنکه ساختار زندگی و روابط را برپايهی گذشت، محبت و دوستداشتن بنا نهند و سازمان دهند و خود تأمينگر و تضمينکننده سلامت درون جامعه باشند، آن را براساس شک و تفرقه و نفرت برپا میساختند و با هر دو دست، عشق و عاشقان را چون مجنون، از خانههایشان بيرون میراندند و آواره در ديار غربت میکردند؛ شايد يک دليلاش، گسستهای تاريخی و جنگهای هزارساله آلها و ايلها بود.
شرايط هرچه بودند، ناگفته پيداست که در ترويج و اشاعهی زيبايیها و رايج ساختن ديالوگهای بهظاهر غير مأنوس با سنتهای حاکم در جامعه، فرهيختهگان ما چه رنجها و مصيبتهايی را متحمل نشدند و چه تهمتهايی را بهجان نهخريدهاند. فردوسیها، حافظها، سعدیها، مولویها و سايرين، همان شرايطی را داشتند که امروز، انسانهای فرهيخته، دلسوز، با محبت و علاقهمند به ادب و فرهنگ ايران زمين و دوستدارن تعالی جامعه، مردم و خانواده، در معرض خطر انواع تهمتهای ناشايست و ناروا قرار دارند. اگرچه زمانه تغيير کرده است اما، مضمون رفتارها يکی است و به باور من، پائين بودن ضريب اعتمادها در جامعه امروز ايران، پيش از اينکه مبتنی بر شرايط اسفبار سياسی و اقتصادی باشند، بيشتر، برخاسته از ضعف و فقر فرهنگی است. هنوز دوستی و الفتگرايی در فرهنگ عمومی، به نوعی يکسانسازی، همجنس بودن و همانندی معنا میشوند. هنوز هم وقتی تو، مثل من نمیانديشی، بهچشم من بیگانه و غربيهای. و در هر دو حال، نتيجه و سرنوشت يکیست که: کُشند عاشقی را، که تو عاشقم چرايی؟
اين همه نوشتم تا بگويم که اگر امروز طالب جامعهای نرمال و تقريبن سالم هستيم، ناچاريم جهت نگاهمان را تغيير دهيم. منظورم اين نيست که همهی هدفها و سنتهای موجود در جامعه را ناديده گرفته و دور بريزيم و يا نسبت به آنها بیتوجه باشيم. اما پافشاری و تعصبورزی بر روی هدفها و سنتها -هرچند هم زيبا، دوستداشتنی و ارزشمند- بهمفهوم محرومشدن و دور ماندن از فرآيندهاست. امروز، وقتی از آئين مهرگان سخن میگوييم، توجه ما بيشتر به عصریسازی اين سنت زيباست. مفهوم واقعی مهرگان در زمانه ما، ديگر پاشيدن ساده بذر مهر در دلهای تودهها و عوام نيست. بل جمعآوری انرژی فرهيختهگان، روشنفکران، دانايان و دوستداران و علاقهمندان به فرهنگ، ادب، ترقی و پيشرفت ايران زمين است. بايد تلاش کرد که معادلهی ميان دانايی و نادانی را، برای هميشه و بهنفع نخبگان فکری و ابزاری در جامعه تغيير داد. و از اينطريق راه را برای شکوفايی انسان و انسانيت در ايران زمين گشود.
تو اگر باز کنی پنجره را،
من نشان خواهم داد
به تو زيبايی را!
محبت، دوستداشتن و عشقورزيدن متاعیست که بدون آگاهی و دانايی، نه میتوان عرضهاش کرد و نه میتوان متقاضیاش بود. کسیکه در لحظه احساساتاش را ابراز میدارد و مهر میورزد، با همان شتاب، لحظاتی ديگر، ممکن است کينه بهورزد. همانگونه که قرنهاست با همين احساس، زندگی را میسازيم اما، لحظاتی بعد، و قبل از اينکه سامانی بگيريم، خراباش میکنيم. اگر بگويم که تلاش و همت عمومی هرگز در جهت حفظ و بازسازی سنتهای زيبا و دوست داشتنی نبوده است، غلط و نابهجا نگفتهام. واقعيت اين است که بسياری از سنتهای زيبا و به يادماندنی، از جمله همين سنت مهرگان که بذر محبت و نهال عشق را، با توجه به چشمانداز سرد و تيرهی زمستانی که در راه بود، و پيش از اينکه تاريکی و کرختیاش بر زندگی و قلبهای مردم سايه بیافکند، بايد در مهرماه، در دلها پاشيد و کاشت؛ به خواست، همّت و تلاش فرهيختهگان ايرانزمين، شکلگرفتند و ماندگار شدند. و گرنه فرهنگ مسلط و تمايل عمومی، از روزگاران گذشته تا امروز، همواره جهت مشخصی را نشان میدادند:
تو که بعد از دو روز خواهی مُرد
گردوکان کِشتنت چه کار آيد؟
داستان رواج و تسلط بیمهریها در جامعه ما و تأثير تلخ و شوم آن برسرنوشت ملت ايران، کتابیست قطور و شايد هم به درازای تاريخ. همين که وجود بیشمار تمثيلها و حکايتهايی که هنوز هم در ادبيات و فرهنگ ما حضور و نفوذی قدرتمند دارند و همهی آنها، گذر از راه نيکی، محبت و عشق را به ايرانيان توصيه میکنند و از آنان میخواهند که: "تو نيکی میکن و در دجله انداز / که ايزد در بيابانت دهد باز"؛ بهسهم خود نشانه و نمادی است که ايرانيان در هر عصر و دورهای، بسياری از اصول قوی معنوی و اخلاق اجتماعی را در زندگی روزمره زيرپا مینهادند و رعايت نمیکردند. اينکه چرا مردم، بجای آنکه ساختار زندگی و روابط را برپايهی گذشت، محبت و دوستداشتن بنا نهند و سازمان دهند و خود تأمينگر و تضمينکننده سلامت درون جامعه باشند، آن را براساس شک و تفرقه و نفرت برپا میساختند و با هر دو دست، عشق و عاشقان را چون مجنون، از خانههایشان بيرون میراندند و آواره در ديار غربت میکردند؛ شايد يک دليلاش، گسستهای تاريخی و جنگهای هزارساله آلها و ايلها بود.
شرايط هرچه بودند، ناگفته پيداست که در ترويج و اشاعهی زيبايیها و رايج ساختن ديالوگهای بهظاهر غير مأنوس با سنتهای حاکم در جامعه، فرهيختهگان ما چه رنجها و مصيبتهايی را متحمل نشدند و چه تهمتهايی را بهجان نهخريدهاند. فردوسیها، حافظها، سعدیها، مولویها و سايرين، همان شرايطی را داشتند که امروز، انسانهای فرهيخته، دلسوز، با محبت و علاقهمند به ادب و فرهنگ ايران زمين و دوستدارن تعالی جامعه، مردم و خانواده، در معرض خطر انواع تهمتهای ناشايست و ناروا قرار دارند. اگرچه زمانه تغيير کرده است اما، مضمون رفتارها يکی است و به باور من، پائين بودن ضريب اعتمادها در جامعه امروز ايران، پيش از اينکه مبتنی بر شرايط اسفبار سياسی و اقتصادی باشند، بيشتر، برخاسته از ضعف و فقر فرهنگی است. هنوز دوستی و الفتگرايی در فرهنگ عمومی، به نوعی يکسانسازی، همجنس بودن و همانندی معنا میشوند. هنوز هم وقتی تو، مثل من نمیانديشی، بهچشم من بیگانه و غربيهای. و در هر دو حال، نتيجه و سرنوشت يکیست که: کُشند عاشقی را، که تو عاشقم چرايی؟
اين همه نوشتم تا بگويم که اگر امروز طالب جامعهای نرمال و تقريبن سالم هستيم، ناچاريم جهت نگاهمان را تغيير دهيم. منظورم اين نيست که همهی هدفها و سنتهای موجود در جامعه را ناديده گرفته و دور بريزيم و يا نسبت به آنها بیتوجه باشيم. اما پافشاری و تعصبورزی بر روی هدفها و سنتها -هرچند هم زيبا، دوستداشتنی و ارزشمند- بهمفهوم محرومشدن و دور ماندن از فرآيندهاست. امروز، وقتی از آئين مهرگان سخن میگوييم، توجه ما بيشتر به عصریسازی اين سنت زيباست. مفهوم واقعی مهرگان در زمانه ما، ديگر پاشيدن ساده بذر مهر در دلهای تودهها و عوام نيست. بل جمعآوری انرژی فرهيختهگان، روشنفکران، دانايان و دوستداران و علاقهمندان به فرهنگ، ادب، ترقی و پيشرفت ايران زمين است. بايد تلاش کرد که معادلهی ميان دانايی و نادانی را، برای هميشه و بهنفع نخبگان فکری و ابزاری در جامعه تغيير داد. و از اينطريق راه را برای شکوفايی انسان و انسانيت در ايران زمين گشود.
تو اگر باز کنی پنجره را،
من نشان خواهم داد
به تو زيبايی را!
۸ نظر:
سلام. مطلب زیبایی بود
متاسفانه همیشه همانطوری بوده که اشاره کردید.
ما ایرانی ها هنوز زیستن با هم را نیاموخته ایم. نفهمیده ایم که نظر مخالف را میشود بدون سم پاسی و دشمنی هم ابراز داشت یا شنید. توهم دیگراندیش را جاسوس! دیدن و امثالهم، بحث خودی و غیر خودی و... در خون این مردم ریشه دوانده. مقصر هم خودمان نیستیم. این طوری بار آمده ایم. ممکن است سالیان سال دوری از این فضا بتواند نگرش ما را اصلاح کند اما هنگامی که مجددا با سایر هموطنان روبرو میشویم باز روز از نو و روزی از نو میشود. این بار شاید بعلت اینکه طرف مقابلمان مثل ذات ایرانی اش برخورد میکند. در مجموع شخصا میگویم. ممکن است بارها با بعضی ها درگیر شده باشم اما هرگز تخم کین نپاشیدم و هر دردسری هم داشتم بابت دفاع از خود بوده. همان زمان هم سعی در زدودن کینه داشته ام، چه، همیشه قلبی صاف داشته ام. بقول مجید عزیز، شوربختانه هر آنکه با او در این مجادلات روبرو شدم و هرآنکه برخلافم می اندیشیدند را سخت کینه توز و سیه دل یافتم. آنطور که پس از گذشت مدتها، همانها شدیدا انرژی صرف ضربه زدنی واهی به روحیه من میکنند و بعضی دوستان که همانند من نمی اندیشند نیز، چرکین دلیشان را به خوبی عیان ساخته اند. اهمیتی ندارد. مگر نه این که ایرانی هستیم.
بهرحال سوای لینک به مطلب تلاش میکنم بزودی پستی در این باره بنویسم. بلکم پنجره گشوده شود تا ببینم میتوانی زیبایی را نشانم دهی؟
سرفراز و سلامت باشی دوست من
سلام
خوش آمدید
مهرگان بر شما مبارک!
آقای درویش پور عزیز
مهرورزی و عشق عمومی در جامعه ما بسیار کمیاب است.همانطور که خودتان نیز گفته اید داد و ستد مهر بدون آگاهی و دانایی ممکن نیست .
ما هنوز نمی تونیم بدون نگرانی و بدون دلیل به همدیگر بگوییم دوستت داریم.
همچنانکه مجرم بودن د رهمه شرایط اصل مسلط است اصل کینه و دشمنی نیر به همان رویه اصل مسلط است؛ یا دوستیم و دوست می داریم ، یا دشمنیم و کینه می ورزیم.چرا باور این نکته سخت می نماید که بدون دشمنی یا خصومت هم می توان با همه ارتباط نداشت؟ گلچین کردن ارتباطات را چرا به معنی طرد از دایره عشق عمومی می انگاریم؟
به نظر من و حداقل در حوزه شخصی من سقفی از مهر عمومی وجود دارد که بدون توجه به کیفیت یا کمیت ارتباطم با اشخاص آن را تحت هر شرایطی لحاظ می کنم .اما فکر میکنم که درست فهمیده نمیشم.
خوشحالم که برگشته اید.
حسن جان چقدر خوشحال شدم آن هم با مهر
حسن جان با مهر آمدي وچه زيبا آمدي از صميم قلب خوشحالم که مجددن چشمم به نوشته هاي پربارت روشن مي شود. شاد باشي
چه خوب که حالتان خوب شد .. نوشته زیبایی بود، دست مریزاد..
باز سلام. توجهم را به مهرگان دوختید و حاشیه را الان دیدم. نیاز به اشارتی جدا هم داشت که البته هرزمان آنلاین هستید در مسنجر عارضیم به حضور. سلامت باشید
با درود. خوش آمدید که مهر آوردید.
دوستان عزيز!
ممنونم از توجه و پيامهای دلنشين و پُر از مهر شما! ایکاش میتوانستم در ارتباط با تکتک کامنتها -خصوصن در ارتباط با مسائلی که نیلبک عزيز طرح کردهاند- چند جملهای مینوشتم. اما در اين لحظه و در خطاب به اين دوست مهربان و ديگر عزيزان، تنها يک نکته را آشکارا میگويم: سالهاست که من آن مرزها را شکستهام و آن نگرانیها را پشتسر نهادهام. باکی نيست که ديگران چه میگويند و يا چگونه میانديشند آن زمان، که رسا و عريان میگويم نیلبک عزيز، حميد، بلوچ، اسد، بابای عرفان، سعيد، مسعود و مجيد ... دوستتان دارم!
آری آغاز دوستداشتن است.
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نیانديشم
که همين دوستداشتن، زيباست!
ارسال یک نظر