سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۴

تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۳

بخش سوم گفتار شورش‌های کارتونی مصادف شد با حوادث تأسف‌بار و کشتارهای داخلی عراق. شعله‌ور شدن آتش انتقام‌جويی شيعيان، عليه نيروهای سنی مذهب. شعله‌هايی که اگر از همين لحظه آغاز، توسط کشورهای همسايه و جهان مهار نگردد، نه تنها مردم عراق را درگير و مشغول يک جنگ داخلی دراز مدت خواهد نمود، بل‌که کل منطقه را گرفتار بحرانی بمراتب پيچيده‌تر، خطرناک‌تر و علاج‌ناپذيرتر خواهد ساخت.
در زير ذره‌بين واقعيت‌ها و مضمون واکنش‌های تعصب‌آميز فرقه‌ای، نخستين و مهم‌ترين نکته‌ای که می‌توان گفت: هم تهاجم به دراويش گنابادی‌ها در قم، و هم بمب‌گذاری سامره و متعاقب آن ترورهای شبانه چند روز گذشته در عراق، دقيقا متناقض با ادعاها و حرکت‌هايی هستند که هفته پيش، مسلمانان عليه چاپ کاريکاتورها و در دفاع از پيامبر اسلام به راه انداخته بودند. پذيرفتنی نيست که از يک‌سو احساسات مسلمانان بخاطر چاپ کاريکاتوری جريحه‌دار گردد، ولی از سوی ديگر رفتارهای اجتماعی، فرهنگی و سياسی آنان ناقص گفتار پيامبر باشد که مسلمانان را «الگوی ديگر فرقه‌ها»[سوره بقره، آيه 143] قرار داده است و بی‌هيچ تأملی، از کنار ضرب و شتم و کشتار مسلمانان عليه مسلمانان، چشم‌بسته می‌گذرند.
همين دو‌ـ‌سه نمونه مشخص و متناقض، منحنی نزولی و عدم ثبات را در کشورهای منطقه نشان می‌دهد. در اين‌گونه جوامع، وقتی همه چيز را، حتا دين، اخلاق و انسانيت را، قبيله‌ای و خودی و غيرخودی می‌کنند؛ به همان نسبت، ناچاريم تا از دريچه‌ای ديگر، روند اوضاع و احوال را در منطقه بسيار مهم‌تر، عميق‌تر و پيچيده‌تر از سر و صداهايی ببينيم که در ارتباط با چاپ کاريکارتورها راه انداخته بودند. بطور مشخص و به مفهوم واقعی، ما اکنون با محيطی کاملا آشفته و بحرانی رو‌به‌رو هستیم. در چنين محيط‌های آشفته و غيرمتعادل، بروز رفتارها و واکنش‌های متفاوت و متضاد، امری‌ است کاملا طبيعی و عادی. با وجود براين، چنين وضعيتی به‌هيچ‌وجه توجيه‌گر حرکت ضد اخلاقی روزنامه‌های اروپايی نيست. وانگهی، مقوله اخلاق، تنها وجه نمادين انتقاد است. تأثيرات منفی و تخريبی چاپ کاريکاتورها، از زوايای مختلف علمی و سياسی نيز قابل بررسی و انتقادند:
نخست اين‌که چاپ کاريکاتورها بعنوان یک عامل محرک، کمک نمودند تا سيستم‌های بحرانی و نامتعادل، بيش از پيش غير خطی گردند. توده‌های عامی ناخواسته به زير پرچم‌هايی گرد آيند که گروهی با انگيزه‌ها و هدف‌های خاصی آن‌را برافراشته بودند. در واقع کاريکاتوريست‌ها با اين عمل، ضربه بزرگی بر پيکر نيروهای متوسط جوامع مختلف منطقه فرود آوردند. به‌سهم خود، علتی شده‌اند تا آن‌ها به حاشيه رانده شوند و سکوت کنند. دوم و متعاقب آن، بستر حرکت‌های فرصت طلبانه را، هم برای تعدادی از حکومت‌ها، و هم برای نيروهای افراطی و بنيادگرا در منطقه گشودند. و خلاصه سوم، عين همان بحران را به کشورهای اروپايی انتقال داده‌اند. از يک‌سو چنين فضايی مشوق مهاجرانی گرديد [يک نمونه آن امضای هفده هزار متقاضی پناهندگی در دانمارک‌ بود] تا از فرصت بهره بگيرند و بلاتکليفی حقوقی خويش را با چاپ کاريکاتورها پيوند بزنند و از سوی‌ديگر، واکنش‌های راست افراطی را که خواهان سياست‌های سخت‌گيرانه‌تری هستند، عليه دولت بدنبال داشته است.
جامعه اروپا، بی‌آن‌که ذره‌ای در باره معنای «عصر فرصت» برای اقليت‌ها، در زندگی امروز و سمتی را که جهان قرن بيست‌و‌يکمی دارد به‌خود می‌گيرد مطالعه و دقت کند، تنها بر روی سازماندهی تعدادی از کشورها انگشت می‌گذارد. حداقل آقای فوگ راسموس نخست‌وزير دانمارک، ظاهرا نمی‌تواند ميان اين دو ارتباط برقرار سازد و يا هنوز نمی‌داند که چرا رهبران دينی مهاجران مسلمان « دو چهره هستند ـ به انگليسی يا دانماركی پيام تفاهم ارسال می‌كنند اما به عربی عكس آن را». و يا وقتی به کشورهای منطقه سفر می‌کنند «كاريكاتورهای جعلی را كه هرگز در نشريه‌های دانمارک منتشر نشده بود در كشورهای اسلامی دست به دست گرداندند».
کشورهايی که بدليل عدم توزيع درست و منطقی قدرت و ثروت، گرفتار بحران‌های مداوم و علاج‌ناپذيری هستند، خود مهم‌ترين منبع ثروت و يگانه عامل فرصت‌های طلايی، برای اقليت‌های بنيادگرا و افراطی در ديگر کشورهای جهان نيز هستند. چرا که آن‌ها، اقليت‌های محوری و راست را به‌ترين چوب لای چرخه‌ی امور می‌بينند. بديهی است که چرخه ماشين جهانی زمانی می‌تواند گردش رو به جلو را ادامه دهد، که همه سيستم‌های موجود در دنيا، همآهنگ و منظم حرکت کنند. از اين منظر، کشورهای اروپايی بايد بپذيرند که باز کردن سيستم‌های سياسی بسته و غير منظم، يا مبارزه با حکومت‌های توتاليتر در منطقه، نه به مفهوم دخالت در امور ديگر کشورها، بل‌که به معنای دفاع از سامان‌گيری، صلح و گردش همآهنگ چرخه جهانی است. آنان، چاره‌ای غير از اين ندارد تا بجای هياهو در مورد مقوله آزادی و مرزهای نامحدود آن، در لحظه حاضر، مقوله سيستم‌های مخرب، کارشکن و خطرناک را بطور فوری و جدی در دستور کار و بررسی قرار دهند.
اما ديديم که اروپا در مقابله با بحران‌های منطقه‌ای، فاقد يک استراتژی روشن است. پيش از ماجرای اخير، شيوه برخورد دولت‌های اروپا در زمان خاتمی نشان‌داد که آن‌ها، حمايت از تغييرات دموکراتيک را بعنوان جزء تفکيک‌ناپذيری از يک استراتژی عمده و بزرگ‌تر، که به مُدرن سازی اقتصادهای منطقه‌ای می‌انديشد، نمی‌دانند و به آن پايبند نيستند. بدون استراتژی، سنگينی فشارهای سياسی کشورهای اروپايی [خصوصا در ارتباط با بحران هسته‌ای]، پيش از اين‌که علتی برای تغييرات سيستمی گردد، به عاملی برای افزايش و گسترش بدبختی‌های مردم منطقه از جمله ايرانيان، خواهد بود.
و خلاصه و بطور ويژه، مادامی‌که در سيستم سياسی و ملوک‌الطوايفی ايران، تغييراتی اساسی ايجاد نگردد، تأمين صلح در منطقه امکان‌پذير نخواهد بود. بحث برسر سرنگونی حکومت يا تحميل جنگی ديگر به مردم منطقه نيست، بل‌که تغييرات دموکراتيک، بايد از درون خود کشور و از طريق حمايت از عناصری که توان هدايت جامعه را بسمت دموکراتيزه کردن دارا هستند صورت بگيرد. ديپلماسی اروپا نشان داد که حتا در دفاع از اصلاح‌طلبان، و حمايت از آنان بسيار ضعيف و غيرفعال عمل کرد است. اين‌که بدون توجه به سيستم بازدارنده سياسی، تنها به انتخابات دلخوش بود [برخوردی که در ارتباط با انتخاب خاتمی نشان‌دادند]، نوعی عوام‌فريبی سياسی است.

تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۱
تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۲

چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۴

راز و علت يک تهاجم

در هفته‌ای که همه‌‌ی رسانه‌ها اخبار تهاجم به حسينيه دراويش گنابادی در قم را پخش می‌کردند، من در جست‌وجوی شعری از شاه نعمت‌اله ولی، در فضای مجازی می‌گشتم. اصل شعر، بيان‌گر فلسفه و نگاهی بود که می‌توانست راز، دليل و علت ماهوی چنين تهاجمی را برای خوانندگان توضيح دهد. متأسفانه، از آن‌جايی‌که سند و منبع معتبری برای ارجاع و اثبات سخن در دسترس نبودند، سکوت را ترجيح دادم و از کنار اين ماجرا گذشتم.



اما، نامه سياسی و دو منظوره‌ای را که آقای کروبی روز گذشته در خطاب به مراجع تقليد قم نوشت و رسانه‌ها آن را بازتاب داده‌اند؛ ديگرباره اذهان خفته و گمانه‌زنی‌هايی را در درون جامعه بيدار و تقويت ساخت که گويا مراجع تقليد در قم، با اصل تهاجم مخالفتی نداشته و ندارند. اشاره و تأکيد کروبی که دراويش گنابادی «فرقه‌ای از فرق اسلامی و شيعی» بحساب می‌آيند ـ‌آن هم در خطاب و تفهيم به مراجع تقليد‌ـ بدين معناست که مهاجمين برای چنين يورشی، مجوز و توجيه شرعی داشتند.

پيش از اين نامه، آقای منتظری نيز با صدور بيانه‌ای تخريب حسينيه دراويش گنابادی را محکوم کرده بود و از مسئولان [بخوانيد مراجع تقليد] خواست تا اشتباه (؟!) خود را جبران کنند. وی در خطاب به آمران و عاملان يورش نوشت: « تخريب منزل شخصی افراد و حسينيه و ضرب و شتم بندگان خدا به ويژه خواهران هيچ توجيه شرعی ندارد».

مخالفت و درگيری مراجع تقليد با دراويش، داستان دراز دامنی است که علت و ريشه تاريخی دارد. اما در اينجا و در مخالفت با دراويش نعمت‌الهی، دو نمونه مشخص تاريخی را مثال می‌آورم. اگر روزگاری روحانيت ايران تا حدودی شيخ احمد احسايی، بانی فرقه شيخيه را برتافتند، مهم‌ترين و عمده‌ترين دليلش اين بود که شيخ عليه فرقه نعمت‌الهی تبليغ می‌کرد. يا اگر در سال 1837 ميلادی، مراجع ايرانی به رهبری محمدباقر شفتی، با دولت انگلستان ساختند و عليه لشکرکشی محمدشاه قاجار به هرات توطئه کردند، يعنی عليه منافع ملی ايران فتوا صادر کردند؛ بدين علت بود که روحانيت می‌خواست مخالفت و دشمنی خويش را عليه ميرزا آقاسی وزير [که عضو يکی از فرقه‌های شاه نعمت‌الهی بود] نشان بدهند.

مراجع تقليد ايران به درستی واقف‌اند که پيروان اين سلسله طريقت از زمان شيخ احمد احسايی به بعد، به سه شاخه مختلف نور علی‌شاهی‌ها (ذوال‌رياستينی)، صفی علی‌شاهی‌ها (صفائی) و سلطان علی‌شاهی‌ها (گنابادی) تقسيم شده‌اند که همين شاخه گنابادی مورد ستم قرار گرفته در قم، از جهات مختلف، يعنی در تفکر، استدلال و حتا در رفتار و بجا آوردن دستورات شرعی و اقامه نماز، تفاوت‌های بسياری با دو شاخه ديگر دارند و بيش‌تر، به اهل شريعت نزديک‌ترند. آقايان با چشم‌های‌شان ديدند که اين گروه، به جای ساختن خانقاه، مکانی به‌نام حسينيه می‌سازند. يعنی مکانی برای سخنرانی، ذکر دعا و اقامه نماز. پس دليل و توجيه شرعی [تعمدا مقولات حقوق‌بشری و اخلاقی را دخالت نمی‌دهم] مراجع تقليدی که فرمان آتش صادر کردند و بيش از هزار نفر را مضروب و مجروح ساختند، چه بود؟

درد اصلی، نه برسر اختلاف شاخه‌های نعمت‌الهی و نزديکی اين يا آن فرقه به مدهب شيعه است. بل‌که موضوع اساسی اختلاف، بنيان تفکر شاه نعمت‌الله ولی کرمانی، سر سلسله انواع فرقه‌های نعمت‌الهی است که هيچ‌يک از مراجع، نام و انديشه او را برنمی‌تابند. وی که يکی از عرفای قرن نُهم هجری (پانزدهم ميلادی) ايران است، پايبند به تفکر هزاره‌ای و معتقد به انتظاری بود که ظهور مهدی، نبايد بيش از هزار سال طول بکشد. او شعری در همين زمينه سروده است که مصرح آخر آن مطابق حروف ابجد، عدد 1260 می‌شود. يعنی سالی (43 ـ 1842 ميلادی) که سيد محمد باب در بغداد با شاعره معروف طاهره (قرة‌العين) ملاقات نمود و پنهانی و به‌نام مهدی، ادعای ظهور می‌کند.

بديهی است که اگر تنها همين ساختمان حسينيه فرقه گنابادی‌ها در جوار حوزه‌های علميه قم قرار بگيرند، بی‌آن‌که نيازی به تبليغ باشد، خود‌به‌خود، برداشت‌های متناقضی در ذهن ره‌گذران شکل می‌گيرد و چه‌بسا بدنبال آن، پرسش‌های مختلفی را نيز طرح کنند که باب طبع هيچ‌يک از مراجع نيست. به‌قول صفی علی‌شاه، رهبر يکی از فرقه‌های نعمت‌الهی‌ها:

لحظه‌ای در خود نگر تا کيستی
در کجايی، در چه جايی، چيستی
در جهان بهره چه عمری زيستی
جمع اين «هستی» به‌زن بر نيستی
از حسابت تا خبردارت کنم!

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴

در باره بحران اتمی رژیم جمهوری اسلامی

بیانیه بیش از یك صد نفر از شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی ایران در باره بحران اتمی رژیم جمهوری اسلامی
نگرانی‌های جامعه جهانی در مورد برنامه‌های اتمی جمهوری اسلامی، و واكنش رژیم ایران به این نگرانی‌ها، به وضعیتی تنش‌آور و خطرناك منجر شده است كه ثبات و صلح در خاورمیانه و جهان را تهدید می‌كند.
ما، به عنوان ایرانیان مسئول با گرایش‌ها و دیدگاه‌های سیاسی مختلف، مایلیم مواضع مشترك خود را در باره این مسئله حیاتی بین‌المللی ابراز كنیم و تفاهم بین‌المللی و حمایت از این مواضع را بخواهیم.
1 - ما قاطعانه به حق انكارناپذیر مردم ایران بر دست‌آوری و بهره‌گیری از دانش و فنآوری هسته‌ای برای مقاصد صلح‌آمیز اعتقاد داریم.
2 - ما گسترش سلا‌ح‌های هسته‌ای را خطر بزرگی برای صلح جهانی‌ می‌دانیم، و از قرارداد منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای و سایر ابتكارات بین‌المللی برای كنترل آن حمایت می‌كنیم.
3 - ما سلاح‌های هسته‌ای را سلاح كشتار جمعی می‌شناسیم كه كاربرد آن‌ها اخلاقا محكوم است و به لحاظ قانونی دفاع‌ناپذیر، و از همه تلاش‌های بین‌المللی در جهت خلع سلاح هسته‌ای و نابود كردن همه سلاح‌های هسته‌ای حمایت می‌كنیم.
4 - ما فعالیت‌های مخفیانه هسته‌ای جمهوری اسلامی در گذشته را محكوم می‌كنیم و خواهان شفافیت كامل برنامه‌های هسته‌ای ایران هستیم و از این خواسته حمایت می‌كنیم.
5 - ما نسبت به اهداف واقعی رژیم ایران در برنامه‌های هسته‌ای آن بدگمانیم، و در نگرانی‌های جامعه بین‌المللی در این مورد شریكیم. ما معتقدیم كه در فقدان یك نظام دموكراتیك در ایران، و با توجه به اهداف و مقاصد اعلام‌شده جمهوری اسلامی، رژیم حاكم در جلب اعتماد جامعه بین‌المللی در مورد برنامه‌های اتمی‌اش ناتوان است.
6 - ما معتقدیم كه توقف برنامه غنی‌سازی در ایران به توانایی‌های ایران در صنایع هسته ای صدمه نخواهد زد. ایران ذخایر بزرگی از تخصص و دانش در صنایع هسته‌ای در داخل و خارج كشور دارد، و در یك ایران دموكراتیك می‌توان از این ذخایر برای كار در یك برنامه شفاف هسته‌ای برای مقاصد صلح‌آمیز بهره گرفت.
7 - در این شرایط و برای تخفیف نگرانی‌های‌ بین‌المللی در باره برنامه‌های اتمی ایران، ما از فراخوان جامعه بین‌ا‌لمللی برای توقف كامل برنامه غنی‌سازی در ایران به ازای تامین همه مواد و فنآوری لازم برای برنامه انرژی هسته ای حمایت می‌كنیم.
8 - ما قویا با هر نوع دخالت نظامی در ایران مخالفیم و چنین عملی را تهدیدی برای دموكراسی‌ در ایران و امنیت منطقه می‌دانیم، و از جامعه جهانی‌ می‌خواهیم كه امكانات خود را به جای كاربرد در راهكارهای‌ نظامی، از طریق اپوزیسیون دموكراسي خواه ایران برای تحول دموكراتيك در ایران به كار گیرند.
9 - ما قاطعانه معتقدیم كه تغییر دموكراتیك در ایران بهترین تضمین‌كننده حل بن‌بست جهانی در مورد برنامه هسته‌ای ایران است. ما جامعه جهانی را به حمایت از مبارزه مردم ایران برای ‌دموكراسی و حقوق بشر، به عنوان وسیله حل مسئله برنامه هسته‌ای، فرا می‌خوانیم.
Rasul Abbasi, Political Activist - Shahla Abghari, Universtity Professor, USA -Siavash Abghari, Universtity Professor, USA - Ebrahim Ahanian, Political Activist, Sweden - Shahriar Ahi, Political Activist, USA - Feridoon Ahmadi, Political Activist, Germany - Hossein Alavi, Journalist, Germany - Ali Amini - Mohammad Amini, Writer and Political Activist, USA - Amir Amiri - Morteza Anvari, Political Analyst, USA - Mahin Arjomand, Political and Human Rights Activist - Houshang Aryanpour, Political Activist - Nasser Ashdjari, Niru Machine Company, Iran - Mirza Agha Asgari (Mani), Poet/Author, Germany - Aliakbar Azad, UK - Behroz Azad, Iran -Shayan Azad, Germany - Victoria Azad, Political Activist, Sweden - Shahriar Azadegan, Political Activist, Germany - Farzaneh Azimi, Student Political Activist, Austria - Fariborz Baghai Gzencologist, Germany - Hossein Bagher Zadeh, Writer and Human Rights Defender, UK - Danesh Bagherpour - Mohammad Barzanjah, Political Activist - Niloofar Beyzaie, Writer and Theatrical Director, Germany - Hamidreza Bourhani, Political Activist, Belgium - Reza Charand abi, Political Activist, Germany - Bina Darab Zand , Political Prisoner, Iran - Hassan Darvishpour, Political Activist, Germany - Mehrdad Darvishpour, Sociology Professor, Sweden - Samad Dedjban, Political Activist, Germany - Abdul-Sattar Doshoki, Political Activist, UK - Eghbam Eghbali, Germany - Seyf Ehdaie, University Professor, USA - Ali Etemadi, Political Analyst, Sweden - Hassan Etemadi, Political Activist - Farnaz Fari, Germany - Shahla Farid, Germany - Said Farzaneh, Political Activist, UK - Kourosh Farzin, Nuclear Physicist, Germany - Ali M. S. Fatemi, Professor Of Economics, France - Massoud Fathi, Political Activist - Aria Ghajar, Political Activist, Germany - Mohamadreza Ghanbari, Political Activist, Germany - Sam Ghand chi, Writer and Publihser, USA - Reza Goharzad, Journalist, USA - Yonas Hasanpour, Student Activist, Iran - Mehdi Hosseinzade, Student Political Activist, USA - Azadeh Irani, Writer and Human Rights, Activist, Switzerland - Sima Izad, Political Activist, Germany - Khanjan Jabalameli, Political Activist, Sweden - Alireza Jabbari, Writer and Translator - Behroz Javid Tehrani, Political Prisoner, Iran - Jahanshah Javid, Publisher Iranian.com, USA - Behzad Karimi, Political Activist - Bijan Karimi, University Professor, USA - Ebrahim Karimi, UK - Mohammad Karimi, Political Activist, Germany - Massoud Karimnia, Ecologist and Explorer, Germany - Samsum Kashfi, Poet, USA - Mehdi Khanbaba Tehrani, Political Activist, Germany - Mehdi Kharrazi, Political Activist, Austria - Hossein Khatibzadeh, Germany - Esmail Khoi, Writer and Poet, UK - Ali Khorramshahi, Digitalogic, Inc. USA - Hassan Kianzad, Political Activist - Kioumars Navidi, Political Activist, Germany - Mohsen Kordi, Journalist and Political Activist, Sweden - Darioush Madjlessi, Political Activist, Germany, Holland - Manochehr Maghssudnia, Political Activist, Germany - Asgar Mardani, Germany - Mehrdad Mashayekhi, Georgetown University Professor, USA - Nasser Maslehati, Germany - Hassan Massali, Political Activist, USA - Monir Mazlumi, Germany - Bijan Mehr, Political Activist, USA -
Mehran Mirfakhrai, Political Activist - Ramin Moallem, Germany - Golmorad Moradi, Author and Researcher, Germany - Hodjat Narendji, Political Activist, Sweden - Kioumars Navidi, Political Activist, Germany - Arsen Nazarian - Najmeh Omidparvar, Weblogger - Iradj Oraji, Political Activist, Sweden - Babak Parham, Electrician, USA - Ramin Parham, Political Activist - Touradj Parsi, Sweden - Mohsen Partovi, Political Activist, Iran - Pejman Piran - Asal Pirzad, Political Activist, USA - Bijan Pirzad, Political Activist, USA - Mahmoud Rafi, Human Rights Defender, Germany - Kazem Ranjbar, Social Scientist, France - Mohammad Reza Nasab Abdollahi, Journalist and Political Activist, Iran - Kambiz Roosta, Political Activist, Germany - Fred Saberi, Political Activist, Sweden - Zia Sadr-Ol-Asharfi, Historian, France - Saeed Saee, Political Activist, Germany - Borsu Schekuhmand , Political Activist, Germany - Ali Seddighi, Writer and Jounalist, Norway - Rouhi Shafii, Author and Social Scientist - Gohar Shemirani - Abbas Shirazi, Economist, Germany - Habib Tabrizian, Political Activist, Sweden - Masoud Tabrizian, Political Activist, Sweden - Jamashid Taheripour, Political Activist, Germany - Keianosh Tavakkoli, Political Activist, Denmark - Mahmoud Tehrani, Political Activist
Mori Toosi, University Professor, USA - Jahan Valianpour - Mehdi Vaziri, Germany - Shahrokh Vaziri, Political Activist, Switzerland - Fareidoun Walipour, Political Activist, Germany - Mehdi Yousefi, USA - Hassan Zarezadeh Ardeshir, Human Rights and Political Activist - Akbar Zargar - Hamidreza Zarifnia, Student Political Activist, UK - Fathieh Zarkesh Yazdi, Peace Campaigner, UK - Hassan Zerehi, Writer and Publisher of Shahrvand, Canada
توضيح: این متن اكنون در نشانی‌ زیر گذاشته شده است و علاقمندان می‌توانند برای افزودن امضای خود به آن مراجعه كنند:
http://www.petitiononline.com/byanyyeh/petition.html

دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۴

تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۲

فوگ راسموس، نخست‌وزير دانمارک می‌گويد: «من به هيچ وجه نمی‌توانم سر دربياورم كه چگونه اين ١٢ كاريكاتور چنين غوغايی در جهان به راه انداخته است». و از اين عجيب‌تر، سخنان فلیمینگ رُز، دبیر فرهنگی روزنامه یولندپُست بود که انتظار داشت: «اگر برخی از مسلمانان اندکی تولرانس داشتند، داستان به اینجا کشیده نمی‌شد».
همين دو نمونه از اظهار نظر دو شخصيت سياسی و فرهنگی اروپايی که مستقيما درگير با بحران کارتونی بودند، نشانه تفکر نخبگان اروپايی است. يک چنين برداشت و انتظاری ساده‌انگارانه از ماجرايی که روی آن سرمايه‌گذاری، برنامه‌ريزی و کار شده بود، بدين معناست که نخبگان فکری و اجرايی اروپايی، نه تنها سال‌هاست در برابر سرعت تحولات و حوادث پيچيده و متنوع جهانی عقب مانده‌اند، بل‌که هرازگاهی، در لحظات حساس و سرنوشت‌ساز، تعادل و توازن خويش را هم از دست می‌دهند و ناخواسته، تحت تأثير حوادث تحميلی قرار می‌گيرند.
اما هدف از اين اشاره، بدين معنا نيست که اتخاذ سياست‌های غير منطقی و دوگانه‌ی اروپائيان در ده‌ـ‌پانزده‌سال گذشته، مبتنی بر همين عدم تعادل بوده است. به باور من، اين‌گونه برداشت‌ها و انتظارها و شيوه‌های برخورد ناشی از آن، بيان‌گر تفکری است که اروپائيان تا همين لحظه، هنوز از جايگاه و زاويه‌ ديگری به جهان در حال تغيير می‌نگرند. دريچه‌ای که نمی‌تواند کشورهای جهان را بصورت اجزای به‌هم پيوسته و غير قابل تفکيک، در درون دهکده‌ کوچکی به‌بينند و بررسی کنند. از اين منظر و متأسفانه در واقعه اخير، روشنفکران و نخبگان فکری و اجرائی اروپايی، نه تنها ماجرای شورش‌های کارتونی را در ظرف زمانه قرار نداده‌اند و بررسی نکرده‌اند، بل‌که از درک دقيق رابطه ديالکتيکی ميان شورش‌های کارتونی در شرق، و تقويت سياست‌های راست راديکال در غرب نيز دور و بی‌توجه بوده‌اند.
فهم اين قضيه پيچيده نبود که روشنفکران اروپايی، به همان نسبتی که نخبگان فکری خاورميانه در اين ماحرا زير ضرب قرار داشتند، در معرض تهاجم راست افراطی قرار گرفتند. هر دو جريان شرقی و غربی، مانند دو سنگ آسيابی که همآهنگ و سازماندهی شده حرکت می‌کنند، می‌خواستند چيزی را در اين ميانه خُرد و نابود سازند. مقوله‌ای که در تمدن قرن بيست‌و‌يکمی، پيش و بيش از هر چيز ديگری در اولويت قرار می‌گيرد: توزيع دانايی!
از اين منظر اگر آقای فليمينگ رُز، دبير فرهنگی روزنامه يولندپُست اندکی تولرانس داشتند، محيط آشفته خاورميانه را خوب می‌شناختند، سطح تفاوت و درجه اختلافات فرهنگی ميان دو جامعه را بطور دقيق می‌سنجيدند و پيشاپيش، نوع واکنش و حساسيتی را که ممکن است مسلمانان از خود بروز دهند همه جانبه برآورد می‌کردند، آن‌وقت الزامی هم در چاپ چنين کاريکاتوری وجود نداشت. مگر اين‌که ايشان می‌خواستند با پخش آن تصاوير، هدف‌های ديگری را دنبال کنند. ساده‌انگاری محض است که اگر در ارزيابی از اين ماجرا، همه نيازها و اولويت‌های جهان کنونی را نسنجيده، ناديده انگاريم و عوامفريبانه خود را در پس نقاب دفاع از آزادی پنهان سازيم. حالا اين آقای فلمينگ رُز است که باید پاسخ‌گو باشد که با چاپ چنين کاريکاتوری، چه مقدار از معرفت و دانايی را در بين جوامع اسلامی توزيع نمود و سطح آگاهی آنان را ارتقا داد؟
از سوی ديگر، همه واکنش‌ها و تهاجماتی را که در چند هفته گذشته اتفاق افتاده است، نمی‌شود دربست و بدون مطالعه و سطحی، به عنوان خواست و اراده بعضی از حکومت‌ها ارزيابی کرد و نسبت داد [اين موضوع را در گفتار بعدی توضيح خواهم داد]. آن‌چه بايد نخست و پيش از هر موضوعی مورد مطالعه دقيق قرار بگيرند، روند جابجايی و تغيير زندگی در خاورميانه است. در چنين فضايی است که قشر‌های مختلف جوامع شهرنشين اسلامی، تحت تأثير کاريکاتورها بعنوان تهاجم فرهنگی، ويژگی‌های روانی‌ـ‌اجتماعی خود را از دست می‌دهند و جانب شورشيان و طغيان‌کنندگان را می‌گيرند.

تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۱
تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۳

جمعه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۴

تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۱

شعله‌های شورش‌های کارتونی، آرام‌ـ‌آرام در حال فروکش و خاموشی است. اکنون بايد تنور واقع‌بينی را گرم و روشن نگه‌داشت. آستين‌ها را بالا زد، شکل‌های مختلف واکنش‌ها را مجددا وزن و دسته‌بندی نمود، مضامين آن را بررسيد و انواع انگيزه‌ها را از پس آن بيرون کشيد؛ و از اين خميرمايه، دوباره و با فراست چانه گرفت و سپس کلوچه‌ها و نان‌قندی‌های تازه را در تنور فرايند جهانی شدن پخت و عرضه کرد.
بديهی است اولين و مهم‌ترين معضل و مانعی که برسر راه رسيدن به واقع‌بينی قرار گرفته‌اند، سيستم نگرش‌هاست. نگاه‌هايی که شورش‌های کارتونی را، از همان آغاز، عرشی و آرمانی می‌بينند. در يک‌ماه گذشته، مهم‌ترين تلاش اکثريت رسانه‌های غربی و شرقی، جهت واحدی را دنبال می‌کردند و آن ارجاع اصل ماجرا، به محدوده و حوزه بينشی بود. نتايج چنين تحليل و قضاوتی، پيشاپيش روشن است: بنيادگرايان مخرب و صهيونيست‌های توطئه‌گر.
ساده‌انگاری محض است که اگر همه کاسه‌ها و کوزه‌ها را يک‌جا، برسر ناشکيبايی‌ها و تعصب‌های کورکورانه مسلمانان بشکنيم. و يا آن را توطئه‌ای از قبل طراحی شده، توسط اسرائيلی‌ها تحليل کنيم. واقعا، فهم موضوعی که اصل ماجرا را، شکل‌گرفته از عوامل و اجزاء پيدا و پنهانی می‌داند، آن‌قدرها پيچيده نيست. از اين منظر، متُدلوژی برخورد، چگونگی شيوه شناسايی و منطق ارائه استدلالی که ماجرای کارتونی را چند سويه می‌نگرد و تحليل می‌کند، حائز اهميت بسياری است.
در اين ماجرا و در نخستين نگاه، ناخواسته پرسشی در برابرمان شکل می‌گيرد که آيا واقعا اساس و هدف طغيان‌ها دفاع از باورها و ارزش‌های اسلامی بود؟ اگر پاسخ مثبت است، آن‌وقت فهم و دانستن يک نکته الزامی‌ست که چرا تمدن اسلامی و رهبران و نظام‌های اجتماعی مولود آن، آفرينش‌های فرهنگی خويش را تنها از طريق شورش‌ها، آتش‌زدن‌ها و انفجارها عرضه می‌کنند؟ و از سوی ديگر، دومين نکته مورد بررسی و تأمل، دامنه و تأثير چنين عمل‌کردی است. اگرچه مخاطبين چنين نمايشی، در ظاهر جهانيان بودند ولی، هدف رهبران و سازمان‌دهندگان اين بلوا، بيش از همه، تأثيرگذاری بر ساختار روانی مردم منطقه بود.
اگر چندی پيش و در «يک خاطره و يک پرسش» طرح کردم که چرا و چگونه در اين هياهو ناگهان، مرز و ارض و ارز، هموند و همپوش يک‌ديگر می‌گردند و از اين ترکيب، پديده نوينی شکل می‌گيرد که از جهات مختلف، يعنی به لحاظ سابقه تاريخی، موضوعيت، شکل حرکت و انگيزه سياسی‌ای که در پس آن پنهانند؛ بنظر داستانی است تازه و برگرفته از نگاه و شرايطی خاص؛ بی‌دليل نبود. چرا که هدف سازمان‌دهندگان اثبات نظريه‌ای است که تشديد و گسترش بحران در محيط اسلامی، بستری را مهيا خواهد ساخت تا توده‌های بی‌شکل مسلمانان بطرف رهبرانی چون «بن‌لادن» جلب و جذب شوند. بر همين اساس، برنامه‌ريزی و سرمايه‌گذاری آنان دلايلی داشت که مردم منطقه، تحت تأثير حوادث عراق و افغانستان، بطور يک‌سان مفروضات خويش را از اين حادثه خواهند گرفت و ناخواسته به نتايجی خواهند رسيد که: تقويت و دفاع از رهبران و حکومت‌های فعلی را، الزامی به‌بينند.

تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۲
تأثير شورش‌های کارتونی ـ ۳

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۴

زندگی آری؛ جنگ نه!

ناگفته نماند که تا همين ديروز، دندان به‌جگر گذاشتن و لب‌بستن مردم در برابر هياهوی تبليغاتی که طرف‌داران رفسنجانی، دوست‌داران خاتمی و حتا حاميان احمدی‌نژاد در زمان انتخابات راه می‌انداختند و انتخابات رياست جمهوری را هم‌سنگ با رفراندوم می‌گرفتند؛ شايد و به احتمال زياد، می‌شد آن‌را واکنشی تقريبا عادی و طبيعی به‌حساب ‌آورد.
سخنانی که واژه‌ها و مقولات عام را از بار معنايی خويش تُهی می‌کرد ـ‌چه دانسته و آگاهانه و چه ندانسته؛ هرچند به‌سهم خود کج‌فهمی را در جامعه رواج می‌دادند ولی، ضرر و زيانی را متوجه مردم و جامعه نمی‌ساختند. اما وقتی، راهپيمايی بيست و دوم بهمن را، که از قبل تدارک و سازماندهی شده بود، می‌خواهند به نام رفراندوم هسته‌ای به مردم غالب کنند؛ معنايش آن است که مردم به زندگی نه گفته‌اند و به جنگ و تخريب و تيره‌روزی، رأی آری داده‌اند!
بديهی است که مردم ما، هميشه و در هر شرايطی به زندگی، صلح و عشق رأی آری داده‌اند. فردا هم که روز والنتاين (Valentine's Day) و روز عشق و مهرورزی است، با نمايشی از هدايا ـحتا يک شاخه‌ی گل‌ـ رفراندوم عشق به انسان و زندگی را به نمايش بگذاریم. و از اين‌طریق به جهانيان بفهمانيم که: زندگی آری؛ جنگ نه!

توضيح: مطلب بالا را برای ستون حاشیه نوشته بودم. اما به دليل فعال نبودن اين ستون ـ‌بی آن‌که بدانم علت و نقص کار در کجاست‌ـ به‌ناچار آن را دوباره به صفحه اصلی انتقال دادم. اين نوشتم تا بدانيد که اگر احيانا روزی حاشيه با متن يکی شد و مرزها برداشته شدند، تعمدی در کارم نبود!

یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۴

تقديس‌های هدف‌مند

يک ضرب‌المثل گيلانی می‌گويد: «سال‌ها می‌گذرد تا شنبه‌ای نوروز شود». ديروز آن شنبه موعود بود. دو روز متفاوت و خاطره‌انگيزی ‌ـدوازدهم محرم و انقلاب‌ـ که در يک روز با هم‌ديگر تلاقی نمودند. شنبه موعودی که بی‌اختيار مرا به ياد گذشت ايام و اندوخته‌های آن دوران انداخت. دورانی که در ظاهر و در مقايسه با وضعيت کلان‌شهرها، گسترش ارتباطات و وجود بی‌شمار نيروهای شهرنشين و تحصيل‌کرده؛ به هيچ‌وجه قابل مقايسه با امروز ايران نيست. اما، ما هنوز مردم مقلدی هستيم و اين تنها مخرج مشترکی است ميان امروز و ديروز ما. البته هدف اين نوشته تنها نقل خاطره‌ای‌است نه نقد گذشته. و بجرأت می‌گويم که اگر تجربه‌ی خاطره دوازدهم محرم را در توشه نداشتم، شايد به سختی و ديرهنگام انقلاب را درک و لمس می‌کردم.
فهم انقلاب، يعنی درک اين نکته که چگونه در يک جامعه سنتی با مردمی مقلّد، هميشه راه برای استفاده و سؤاستفاده از باورهای عمومی باز و هموار است. چگونه می‌شود تقديس‌های هدف‌مندانه را از طريق آشوب و بلوا پيش برد. يا جامعه‌ی ذره‌ای و اتمی شده را، با آرزوی داشتن اتم، دوباره به جامعه‌ای توده‌وار مبدل ساخت. از اين منظر، پرسش کليدی اين است که اولويت در کجاست: تغيير جامعه سنتی، يا وادار کردن مردم به تقليدی نيکو و منطقی؟ و بديهی است که پاسخ‌های مختلف، راهکارهای مختلفی را می‌طلبد. اما من بجای پاسخ، تنها می‌توانم خاطره‌ام را واگويی کنم و مقايسه و قضاوت ميان ديروز و امروز را به عهده خوانندگان بگذارم.
مهم‌ترين آرزوی بچه‌های محله ما، راه اندازی دسته عزاداری در يکی از شب‌های محرم بود. اما برپايی مراسم عزاداری در شهر ما هميشه تابع نظم و مقررات خاصی بودند. حتا در دوره‌ای که شهربانی را نظميه و پاسبان را آژان می‌گفتند، پوشه قطوری در بخش آگاهی آن وجود داشت که حاکی از نام محلات، مسئولين عزاداری و روزها و شب‌هايی که اجازه برگزاری مراسم داشتند.
واقعيت اين بود که محله ما در وسط دو محله بزرگ و قدرت‌مندی قرار گرفته بود و کسی استقلال آن را به رسميت نمی‌شناخت. مفهوم استقلال و رسميت يافتن هم خلاصه می‌شد به يک شب راه اندازی دسته عزاداری. اما از آن‌جايی‌که نام محله ما در ليست نبود، اداره آگاهی اولين و بزرگترين مانع برسر راهمان بود. تنها راه پيش‌روی ما، بهره‌گيری از شرايطی بود که دولت، مراسم عزاداری را در دو سال 43 ـ 42 ممنوع ساخته بود. همين حضور و برپايی مراسم غيرقانونی و جنگ و گريزهای بعدی و سيلی و باتون خوردن‌ها، نام محله ما را، بيش از توانی که داشتيم برسر زبان‌ها انداخت. در نتيجه بعد چهار‌ـ‌پنج‌سال تلاش پی‌در‌پی، تعدادی از بزرگان محله ما مجبور شدند تا پا پيش بگذارند و به کمک بعضی افراد با نفوذ شهر، با اداره آگاهی مذاکره و سرانجام، ليست پروتکل الحاقی به محلات رسمی را امضاء کنند.
بعد از رسميت، تازه متوجه هزينه گران عزاداری و رقابت با محله‌های ديگر شديم. در سمت راست محله ما، يک محله کارگری و نسبتا بزرگی قرار گرفته بود که عَلمَی بسيار بزرگ و پانزده شاخه داشتند. سمت چپ محله ما، محله‌ای قرار داشت تقريبا ثروت‌مند. آن‌ها نه تنها بزرگترين و پُرهزينه‌ترين دسته‌های عزاداری را راه می‌انداختند، بل‌که بجای يکی، دو عَلمَ بزرگ، مجهز و گران‌قيمت داشتند. هئيتی که عَلمَ نداشت، وقتی وارد محلات ديگر می‌شد، مطابق سنت عزاداری، کسی از آن محله به استقبالش نمی‌آمد و در واقع تحويل‌اش نمی‌گرفتند. تصميم گرفتيم که ما هم عَلمَدار بشويم. ولی با کدام بودجه و پشتوانه‌ای، خودمان هم نمی‌دانستيم. در واقع داستان اصلی از همين‌جا شروع می‌شود که پنج نفر ـ‌البته کوچک‌ترين‌شان من بودم با هفده سال سن‌ـ تصميم گرفتيم برای خريد به شهر رشت برويم. در حين جست‌وجو، تصادفا با مردی آشنا شديم که آدرس مغازه‌ای را در اختيار ما گذاشت که عَلمَ‌های دست‌دوم می‌فروخت. بعد از کلی بالا و پائين رفتن و چانه‌زنی، عَلمَی را به مبلغ يک‌هزار و دويست و پنجاه تومان خريديم. اما از کل قيمت، قرار شد مبلغ هشت‌صدتومانش را بعد از گذشت دهه عاشورا بپردازيم.
عاشورا که تمام شد، نه تنها بودجه‌ای در بساط نبود، بل‌که بعضی از بچه‌ها مقروض هم شده بودند. بعد از کلی بحث و نقشه، تنها راهی که می‌توانست ميان عَلمَ و رفع بدهی ارتباط برقرار سازد، تماس گرفتن با بچه‌های سياهکل بود. هر سال در دوازدهم محرم، سيل جمعيت مردم کوه‌نشين و روستاهای اطراف، برای ديدن دسته‌های بزرگ و متنوع عزاداری و حتا قمه زنی؛ بطرف سياهکل سرازيز می‌شدند. از آن‌جايی‌که در مراسم سياهکل اصلا عَلمَی وجود نداشت، پيشنهاد ما مورد استقبال بچه‌های سياهکل قرار گرفت. صبح روز موعود [دوازدهم محرم] عَلمَ را با پارچه سبز [که ظاهرا اضافی و غير استاندارد هم بنظر می‌آمد] تزئين کرديم و با يک گروه هفت يا هشت نفری راهی آن شهر شديم.
دسته عزاداری که تازه داشت وارد ميدان بزرگ و پُر از جمعيت می‌شد، مطابق نقشه و تقسيم کار، سه نفر از بچه‌ها کنار عَلمَ ماندند و مآبقی به ميان جمعيت رفتيم و هريک در گوشه‌ای ايستاديم. از صحبت‌های مردم و دست نشان‌دادن‌های‌شان مشخص بود که خيلی‌ها برای اولين‌بار داشتند عَلمَ می‌ديدند. بمحض رسيدن عَلمَ به ميانه‌ی ميدان، هر کدام از بچه‌ها، در حالی‌که دست‌های‌شان بالا بود و همه می‌توانستند اسکناس‌های دو تومانی يا پنج تومانی را خوب ببينند، به‌طرف عَلمَ خيز برداشتند و با يک دست عَلمَ را لمس می‌کردند و بصورت خود می‌کشيدند و با دستی ديگر، پول را به داخل صندوقی که در زير تيغه‌ی بزرگ عَلمَ جاسازی شده بود، می‌ريختند. همين حرکت سبب شد که بخش بزرگی از جمعيت به تقليد از اعمال ما، بطرف عَلمَ هجوم آوردند. سرريز جمعيت بقدری بود که دسته از حرکت باز ماند. حتا نيروی ژاندارمری هم نمی‌توانست مردم را متفرق سازد. بناچار عَلمَ را به گوشه‌ای از ميدان هدايت کردند تا دسته‌های مختلف بتوانند به حرکت‌شان ادامه دهند. در اين لحظه، دو تن از بچه‌ها، از دو گوشه عَلمَ، پارچه سبز تزئينی را قيچی می‌کردند و به مردم می‌فروختند. کالايی که نه تنها مورد استقبال خريداران قرار گرفته بود بل‌که جالب اينجا است بچه‌ها وقتی استقبال خريداران را ديدند، برای هر تکّه نازک، نرخ ثابت دو تومان را تعيين کردند.
چند دهه‌ای از اين ماجرا گذشت و اگرچه امروز کسی به پای عَلمَ پولی نمی‌ريزد اما، در ده سال گذشته، فقط در شهر تهران، دفاتر طالع‌بينی و انواع فال و رمالی و دعانويسی، صد برابر شده است. رشد قارچ‌گونه چنين مراکزی در کلان‌شهرهای ايران و در مقایسه با دوره ما که هنوز ترنباط‌ها محدود بود و تلويزيونی وجود نداشت؛ نه تنها شگفت‌انگيز است، بل‌که سيری است کاملا بسوی قهقرايی.

سه‌شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۴

بحران هسته‌ای، بحران سرنوشت ساز

ايرانيان مقيم خارج از کشور، بطور بی‌سابقه‌ای نگران شرايط کنونی هستند. حتا پيش از آن که چرخه هسته‌ای وارد مدار پيچيده و بحرانی گردد، پاسخ‌گويی به يک پرسش کليدی و استراتژيک، مشغله ذهنی بسياری از ايرانيان را تشکيل می‌داد: آينده ايران، رو به کدام سمت است؟
قدر مسلم اين‌که پيش‌بينی آينده به هيچ‌وجه ممکن نيست. يا دست‌کم، نمی‌شود همه مسائل را در مسيری سر راست و مستقيم مورد ارزيابی همه‌جانبه‌ای قرار داد. به‌زبانی ديگر و دقيق‌تر، بعد دوران جنگ سرد، بررسی فعل و انفعالات سياسی در تعدادی از کشورهای جهان سوم، حاکی از اين حقيقت‌اند که تغييرات سياسی در عصر ما، تابع يک فرايند منظم نيستند. خصوصا بعد از حادثه يازدهم سپتامبر، دو نمونه افغانستان و عراق بيان‌گر اين واقعيت است که سرنوشت نظام‌های بشدت بحرانی و از درون متلاشی شده، با يک سری حوادث غيرمترقبه در جهان پيوند خورده است.
بديهی است دانستن پاسخ دقيق اين پرسش که تأثير بحران هسته‌ای بر آينده سرنوشت سياسی ايران چگونه خواهد بود، مستلزم داشتن يک نگرش سيستمی است. نگرشی که يک مجموعه از عناصر مختلفی را که در بحرانی کردن مسائل فناوری هسته‌ای نقش و سهم دارند، در ارتباطی متقابل با يک‌ديگر و با اصل قضيه به‌بينند و يا می‌بينند. از اين منظر، پذيرش بی‌چون و چرا طرح روسيه هم، علتی برای رفع بحران نخواهند شد و چه‌بسا مقدمات آن طرح، مبنی بر ايمن سازی و تأمين امنيت و سلامتی مردم و محيط زيست و مسير عبور و مرور، از همان لحظه شروع قرار داد، موجب بروز بحرانی تازه خواهد گرديد.
تلاش جهان مبنی بر ايمن سازی توليدات دو منظوره، امری‌ست طبيعی و حقوقی و هم‌سطح و چه‌بسا، مهم‌تر از مبارزاتی است که در راه دموکراسی و احقاق حقوق انسان‌ها انجام می‌گيرند. در اينجا سخن برسر استانداردها، نهادها و مسئوليت‌ها است. تنها کشورهايی می‌توانند با چنين رويه‌ای مخالف باشند که مايل به عرضه فرآوردهای غير استاندارد و پنهانی هستند. همان‌گونه که دولت ايران ـ‌و به تبعيت از او گروهی از ايرانيان؛ علت اصلی شکل‌گيری چنين بحرانی را به کشورهای خارجی نسبت می‌دهند و آن‌ها را، مخالف رشد و گسترش صعنت فن‌آوری می‌دانند. در حالی‌که بنيان و ماهيت اصلی بحران را بايد در سيستم سياسی ـ‌اقتصادی ايران (خارج از جدايی و تقابل ميان جامعه و حکومت‌) جست‌وجو کرد که از هرحيث متناقض‌نما، غيرقابل کنترل و بحرانی است. در منظر خارجى، همه نهادهاى ضروری را داراست، اما تمامى آنان فاقد محتوا، مسئوليت و جايگاه حقوقى‌اند:
نهادی را که رهبر انتصاب ميکند، به رهبر امر و نهى و او را تابع اراده خويش می‌سازد. نهادى که بايد مطابق قانون اساسى، رهبرى را در کنترل داشته باشد، خود در چنگال کنترل گروهى است که توسط رهبر انتخاب شده‌اند. «نگهبان» قانون اساسى، قانون را در خدمت به خود و شرکاء، به نگهبانى مىگُمارد. مجلس شورايش، فاقد قدرت تصويب لوايحه، طرح و قانون است، اما در عوض « شوراى محلّل (مصلحت) نظام»، همه را به عقد خويش در آورده، هم سياست‌گذار و هم قانون‌گذار است!؟ وظايف وزرات خارجه را، شورای امنيت ملی انجام می‌دهد و موقعيت رئيس شورا در مقايسه با قدرت دبير آن نهاد، نقشی ظاهری و مترسک دارد. و خلاصه قوه قضايى، معّرف حضور همگان است و نيازی به توضيح و توصيف ندارد. نهاد بد قواره‌اى که به‌دل‌خواه، مىبُرد، مىدوزد و قواره می‌سازد.
اين نمونه‌ها، تماماً حقيقى، واقعى و انکارناپذيرند! و بخشی از مهم‌ترين معضلات اساسى جامعه و اصلى ترين موانع بر سر راه تحول و پيش‌رفت‌اند. در اين‌جا اصلا سخن بر سر عدم نظارت و کنترل مردم نيست. حتا وارد بحث‌هايی نمی‌شويم تا ثابت کند که چگونه نهادها، موازنه قدرت را در بالا برنمی‌تابند. بل‌که مسئله برسر يک سيستم ملوک‌الطوايفی سياسی است که هر فردی، مسئولی يا مرجعی، تنها ساز خويش را می‌نوازد و تمايل و راه خويش را دنبال می‌کند. در چنين سيستمی، رشد و تقويت صنايع دو منظوره، هميشه دلهره‌آور و خطرناک است.
از طرف ديگر، حکومت به دليل بی‌نيازی از مردم و اتکا به درآمدهای ارزی حاصل از فروش نفت، روز به روز فاصله خويش را از مردم و جامعه بيش‌تر ساخت و بقا و حيات سياسی خويش را با توليدات خارجی و تجارت بين‌المللی پيوند زده است. در چنين وضعيتی، اگر مسئله تحريم شورای امنيت ملی جنبه عملی بخود بگيرد؛ نه تنها حکومت توان پايداری نخواهد داشت، بل‌که ظهور يک بحران جدی‌تر را بايد در انتظار بود. بحرانی که واقعا سرنوشت ساز است و از هم اکنون مجبوريم خود را برای فرارسيدن آن آماده سازيم.

شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۴

جبهه‌ی دوستان و دشمنان

براساس داده‌ها، تبليغات و نظرات دولت‌مردان ما، اکنون می‌توانيم دوستان و دشمنان کشور ايران را در شورای حکام آژانس بين‌المللی هسته‌ای، مطابق جدول زير تقسيم‌بندی کنيم:

مجاهدين
كوبا، ونزوئلا و سوريه .

منافقين
آفريقای‌جنوبی، ليبی، الجزاير، بلاروس، اندونزی .

محاربين
آرژانتين، استراليا، برزيل، بلژيك، كانادا، چين، كلمبيا، اكوادور، مصر، فرانسه، آلمان، غنا، يونان، هند، ژاپن، كره جنوبی، نروژ، پرتغال، روسيه، سنگاپور، اسلواكی، اسلوونی، سريلانكا، سوئد، انگليس، آمريكا و يمن.

اما آيا واقعا همه جهان بسيج شده‌اند تا کشور ما را نابود سازند؟ چنين هم‌آهنگی و اتفاقی تنها يک‌بار در تاريخ قرن گذشته و آن هم در زمان آدولف هيتلر رُخ داده بود که همه جهان عليه نابودی فاشيسم بسيج شده بودند. بديهی است که اگر دولت‌مردان ما خواهان سياست‌های صلح‌خواهان و مسالمت‌آميز باشند؛ اگر ما اهل معاشرت و روابط با دنيای خارج هستيم؛ اگر دوست داريم جلب اعتماد کنيم و پايبندی‌مان را برتعهدات و قراردادها نشان بدهيم؛ راه هنوز هموار است. هنوز فرصت هست و می‌توانيم از دقايق نود بهره بگيريم.
چرا به راه دور و پُر از پيچ و خم برويم؛ منطق حکم می‌کند که نخست، خودمان را در خويش و در سرزمين خويش بی‌يابيم. اگر دولت‌مردان ايرانی فقط لحظه‌ای چشم‌های‌شان را خوب و درست بگشايند و تنها همين امروز و پس از نخستين دقايق تصويب قطعنامه، بار ترافيک «اس.ام.اس» موبايل‌های ايرانی را ـ‌که جوانان از سر نگرانی و دلهره برای همديگر می‌فرستادند‌، دقيق به‌بينند؛ بسياری از واقعيت‌ها را به روشنی خواهند ديد. ولی بدبختی همین‌جا است که چه کسی دلش برای جوانان ايرانی می‌تپد؟
به‌بينيد شهريار مشيری، در گفت و گو با خبرنگار «ايلنا» چه می‌گويد: « آنچه که برای كشور و دولت ايران اصلا ارزش ندارد، سلامت روان جوانان است... شيوع افسردگی در آنها واقعا اسفبار است».

جمعه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۴

يک خاطره و يک پرسش

در همه جای جهان و در زبان‌های مختلف، توهين واژه‌ای‌ست دارای بار حقوقی. فهم و تفسير دقيق آن مستلزم پذيرش يک چارچوبه برابر حقوقی است که در درون آن، شاه و گدا و ... و خدا؛ از منظر حقوقی با هم برابر باشند. مسلمانانی که از بنيان موضوع برابر حقوقی را برنمی‌تابند و جز خود، همه‌ی عالم و آدم را نجس و لايق لحن و نفرين و سرکوب می‌دانند؛ به‌هيچ‌وجهی مجاز نيستند تا در برابر يک اثر هنری برگرفته از واقعيت‌های روزمره، هياهو و طغيان به‌پا کنند. البته ناگفته نگذرم که توهين، تحت هر عنوان و انگيزه و بهانه‌ای، غلط و مردود است. برخورد قانونی و دفاع حقوقی از باورهای مذهبی، فرهنگی و ملی، حداقل حسنی که دارد از يک‌سو، موضوع احترام به قانون و حقوق ديگران را در جامعه جهانی گسترش می‌دهد و تقويت می‌کند و از سوی ديگر، راه ارتباط و نزديکی را ميان فرهنگ‌های مختلف می‌گشايد.

اما
چرا يک کاريکاتور ساده، يک فيلم سينمايی يا يک کتاب رُمان [مثل کتاب "آيات شيطانی" ‌که مستند و برگرفته از داستان‌های قرآن است‌] در زمانه‌ی ما جنجال‌برانگيز می‌گردند و گروهی تُند و تُند ماشين‌های توليد انواع فتواها و حکم‌ها را راه می‌اندازند؛ به‌زعم من موضوعی است بسيار مهم و قابل تأمل. يا اين‌که چگونه در اين هياهو ناگهان، مرز و ارض و ارز، هموند و همپوش يک‌ديگر می‌گردند و از اين ترکيب، پديده نوينی شکل می‌گيرد که از جهات مختلفی، يعنی از جهت سابقه تاريخی، موضوعيت، شکل حرکت و انگيزه سياسی‌ای که در پس آن پنهانند؛ بنظر داستانی است تازه و برگرفته از نگاه و شرايطی خاص. گروه‌هايی که تنها روی احساسات مذهبی انگشت می‌گذارند و ميان اين پديده تازه با مقوله جهانی شدن و فرايند آن، خط و مرز می‌کشند؛ به‌نظر اساس و انگيزه حرکت را بطور همه جانبه درک و لمس نمی‌کنند. منطق حکم می‌کند تا ما اين دو مقوله را، در درون ظرف واحدی مورد مطالعه و بررسی قرار دهيم.

اما خارج از مسائل فوق، در ارتباط با جنجال‌های اخيری که برسر کاريکاتورهايی از پيامبر اسلام، که نخستين بار در يک روزنامۀ دانمارکی چاپ شده بود، مرا به ياد خاطره‌ و حادثه‌ای انداخت که مدت‌ها پيش در کشور ما اتفاق افتاد و بزرگان ما، داستانش را تعريف می‌کردند.  در سال ۱۳۲۴ شمسی و در ارتباط با حوادث آذربايجان، مجله هفتگی توفيق کاريکاتوری کشيده بود که ابعاد مختلف و متفاوتش، يعنی چه از لحاظ نوع و نحوه‌ی شکل‌های ارائه شده و نقل بيان، و چه از حيث طرح موضوع و مضمون داستان؛ با توجه به زمان انتشار و محاسبه سطح و ظرفيت تحمل عمومی، بنظر دست‌کمی از کاريکاتور دانمارکی نداشت. ولی اين‌که چرا آن کاريکارتور بهانه و علتی برای راه انداختن هياهو و جنجال در درون جامعه نگرديد؛ باز هم نيازمند مطالعه و مقايسه ميان تفاوت دو عصر، دو نگاه و دو نوع خواست است.

نوفیق کاريکاتوری را در صفحه نخست خود چاپ کرده بود که: نخی بنام پُل صراط، دو تکه از زمين شکافته شده‌ای را به هم مرتبط می‌ساخت. از درون شکاف، آتش سوزان جهنم شعله‌ور بودند. کاريکاتور، تصوير آويزان مردی را نشان می‌دهد که پاشنه گيوه‌اش، به نخ گير کرده بود و مانع از افتادن او به داخل جهنم می‌شد. در سمت چپ کاريکاتور، تصوير سه پيامبر نام آشنايی را می‌بينيم که در پُشت موسا، انبوهی از اسکناس‌های دسته‌بندی شده، در پشت عيسا، انواع سلاح‌های گرم و سرد و در پشت محمد، دوازده مرد عرب ديده می‌شوند. سمت راست کاريکاتور، تصوير موهومی است بنام خدا و در زير تصوير، نوشته‌ای حاکی از ديالوگ آنان. خدا درمانده از اين‌که اراده او کارساز نيست و نمی‌تواند بنده‌ای را به درون جنهم بفرستد، به ناچار، به پيامبران متوسل می‌گردد ولی، آن سه نفر نيز، او را از قوم خود نمی‌دانند. يعنی نمی‌توانند کاری برای خدا انجام دهند.

کاريکاتور هفته‌نامه توفيق در زمانی چاپ و منتشر شد که شخصيت صاحب نفوذی مانند آيت‌اله بروجردی مرجع تقليد قريب به اتفاق شعيان ايران، عراق، سوريه و لبنان، هنوز بود. مردی که باور داشت و به طلبه‌های خود آموزش می‌داد که هر نوع تصويرسازی بنام خدا و پيامبران، از بنيان عملی است کفر‌آميز. باوجود براين، آقای بروجردی، بجای آن‌که احساس تکليف کند [موضوع دستاويز تعدادی از آخوندهای تشنۀ قدرت]، خم به ابرو نياورد و حتا پاسخی را که کاريکاتوريست توفيق از زبان محمد، به خدا داده بود: «من جز اين دوازده امام، ديگر امتی ندارم»؛ همه را ناشنيده و ناديده گرفت. جدا از او، شخصيت‌های سياسی و جنجال‌برانگيزی مانند کاشانی نيز در صف نخست صحنه سياست حضور داشتند و نه تنها واکنشی از آن‌ها ديده نشد، بل‌که همگی بسيار هم‌آهنگ، لب فروبستند و سکوت کردند.

راز اين سکوت، مبهم و پيچيده نبود. اگرچه بعضی‌ها استدلال می‌آوردند که آن سکوت برخاسته از نگاهی است که بروجردی، ميان دين و سياست هميشه مرز مشخصی می‌کشيدند و آن دو را از همديگر تفکيک می‌نمود؛ با وجود براين، پاسخ، علت اصلی سکوت را توضيح نمی‌دهد. به ميدان کشيدن توده‌های عامی، هرچند در لحظه، بنفع روحانيت تمام می‌شد، ولی اين عمل، در دراز مدت، به علتی برای شکستن تابوهای‌اسلامی مبدل می‌گرديد. بديهی است که اگر تابوها يک‌به‌يک شکسته می‌شدند، بنيان اقتصادی و کسب درآمد روحانيان نيز، همآهنگ با آن متزلزل و محدود می‌گرديدند. راه منطقی، راهی بود که بروجردی انتخاب کرد، و بی‌آن‌که توده‌های عامی و خفته را از خواب بيدار سازد، از کنار آن گذشت.

زمانه اما اکنون تغيير کرده‌ است و به‌همين دليل هياهوی امروز نيز، بو و معنای ديگری را می‌رساند. توده‌های مسلمان، چه آگاه و چه غيرآگاه، اگرچه در برابر کوچک‌ترين توهينی که به اعتقادات و باورهای‌شان بشود حساسيت نشان خواهند داد؛ ولی به مفهوم واقعی، ديگر منبع کسب درآمد نيستند. زندگی بقدری سخت و پيچيده شده است که نه کسی بفکر وقف اموال است و نه حتا تمايل و رمقی برای پرداختن خمس و زکات دارد. اين منبع را بايد از طريق ايجاد شرکت سهامی اسلامی در منطقه، و از کانال سهم‌خواهی و حضور در قدرت، تأمين و تضمين کرد. در نتيجه، بهره‌گيری از احساسات مردم عادی و پيوند آن با پديده‌ای چون کاريکاتور روزنامه دانمارکی، می‌تواند بهانه مناسبی برای رسيدن به اهداف فوق باشند.

چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۴

دقايق نود و آخرين فرصت

امروز مقامات ارشد روسيه و چين در ارتباط با بحران اتمی، با علی لاريجانی دبير شورای امنيت، به گفت‌وگو خواهند نشست. هدف اين ديدار، ترغيب و تشويق مجدد دولت ايران به پذيرش مفاد پروتکل اتمی و پايبندی به تعهدات جهانی است.
آژانس بين‌المللی هسته‌ای در نشست آينده، شکست مذاکرات هسته‌ای ميان ايران و اروپا را، به شورای امنيت گزارش خواهد کرد و آنان را نسبت به ارجاع پرونده و تصميم‌گيری نهايی درباره آن، هشدار و آماده خواهد ساخت. در واقع ديدار مقامات چين و روسيه، بمعنای آخرين شانس و بهره بردن از دقايق نود است.
علائم اوليه نشان می‌دهد که توازن نيرو در بالا، بنفع عناصر واقع‌بين است و مسئولين حکومت چاره‌ای جز پذيرش واقعيت‌ها ندارند. اما پذيرش واقعيت در لحظه کنونی، تنها و محدود به حاکميت نمی‌گردد. ما نيز بايد مسئوليت بپذيريم و ‌آخرين فرصت را مغتنم بشماريم و مشوق اعمال دولت‌مردانی باشيم که تن به قوانين و تعهدات بين‌المللی می‌دهند.
يک انسان صلح‌طلب، هرگز خود را در چارچوب تنگی محصور نخواهد ساخت که مثلا، مسئولين امور چگونه برداشت و ارزيابی‌ای از اين ديدار ارائه خواهند داد؛ يا چگونه در شيپورهای تبليغی‌ـ‌تهيجی می‌دمند و موضوع را در کشور طرح می‌کنند؛ از نظر سياسی، آن گفتارها [نمونه مصاحبه ديشب لاريجانی] فاقد اعتبار و ارزش‌اند و بيش‌تر بمنظور توزيع و مصرف داخلی طرح می‌گردند. آن‌چه که در لحظه کنونی حائز اهميت اساسی است، نه گفتار دولت‌مردان، بل‌که نخست، مسئولين امور دست از لجاجت‌های کودکانه‌ی خود بردارند و شرايط مذاکره را پذيرا و متعهد گردند؛ دوم و مهم‌تر، زير سايه چنين توافقی، تفکر افراطی و احمقانه‌ای را که می‌خواهد بارديگر مردم ما را در زير فشارهای کمرشکن تحريم و يا ادامه‌اش جنگ و تخريب، خرد و نابود کند؛ خنثا و غيرفعال سازند.
اين‌که چگونه بخشی از دولت‌مردان ما دست‌يابی به بمب اتمی را در راستای توهمات استقرار جامعه جهان اسلامی خود می‌بينند، و به همين دليل چرخه هسته‌ای را راه‌اندازی کرده‌اند؛ موضوعی است خاص و کاملا قابل بررسی. اما اين‌که بمب اتمی قوی و قابل انفجار، از مدت‌ها و سال‌های پيش در ايران ساخته شده‌اند و اکنون در درون جامعه و در دل مردم پنهان است، بنظر موضوعی است خاص ديگر. امروز و در اين فضا، تلاقی و انطباق اين دو در نقطه‌ای بنام ناسيوناليسم ايرانی، پيش از اين‌که بتواند مفهوم اعمال قدرت در منطقه و برتری ملی را برساند، بيش‌تر نشانه خودتخريبی و پاره کردن نخ‌های شيرازه ملی است. بار ديگر به ليست انواع بمب‌های موجود نگاه کنيد:
بمب عدم مشروعيت، بمب نارضايتی، بمب فقر اقتصادی، بمب گرانی، رکود و بيکاری، و مهم‌تر از همه، بمب سقوط فرهنگی. بديهی است که تحريم شورای امنيت، تنها فضای سياسی و شرايط زندگی را سخت و غيرقابل تحمل نخواهد ‌ساخت، بل و بيش از هرچيز زمينه انفجار چنين بمب‌هايی را آماده می‌کند و جامعه از درون منفجر می‌گردد. به حادثه هفته گذشته و انفجار اهواز بنگريد. ببيند آن‌جا و از مدت‌ها پيش، چگونه فارس‌ها و لُرها و عرب‌ها دارند شکم يک‌ديگر را پاره می‌کنند. البته منظور من از اين اشاره به‌هيچ‌وجه، عمل‌کردهای روزمره لايه‌های پائينی و اقشار بی‌سواد درون جامعه نيستند. سخن برسر بخشی از افراد تحصيل‌کرده که موقعيت‌های ممتازی در شرکت نفت دارند و عضو جامعه مهندسين کشورند. هرکسی می‌تواند ليستی از مجموعه واکنش‌های اجتماعی اين گروه از قشرها را ارائه دهد که چگونه تحت تأثير پان‌عربيسم [البته در مناطق مختلف، بگونه‌ای ديگر] دختران‌شان را بخاطر روابط دانشجويی‌ـ‌درسی و ديالگوی را که با افراد غير عرب برقرار ساخته بودند، تا سرحد مرگ می‌زنند و می‌کُشند. به حادثه دو هفته پيش تهران بنگريد. دو تن از زن و مرد جوان، تحصيل‌کرده و وابسته به خانواده‌های متمکن و ثروتمند، چگونه زنان ثروتمند تهران را شناسايی و سر به نيست می‌کنند. و ده‌ها مثال ديگر بيان‌گر حقيقت تلخی هستند که چگونه اپيدمی حرص، ويروس ازدياد دلار با توهمات فردی‌ـ‌اجتماعی و سياسی پيوند خورده‌اند و هرگونه رفتار، عرضه و معامله را در ايران قابل توجيه ساخته است. حتا شرف و حيثيت انسانی را.
چه خوش‌مان بيايد و چه نيايد، ما همه عضو يک جامعه نامتعادل، غيرموزون و متناقض‌نمائيم. وقتی يک‌شبه فردی صاحب ثروت‌های ميلياردی می‌گردد؛ يا با يک توصيه، در رأس فلان يا بهمان نهاد سياسی و اجتماعی قرار می‌گيرد؛ ديگر نمی‌شود ميان کسب درآمد، جايگاه اجتماعی و سطح فرهنگ، توازنی را برقرار ساخت. ديگر نبايد انتظار داشت که مسئولين سياسی، فرهنگی و آموزشی، سخنان خيرخواهانه را فهم و درک کنند. يا جوانانش توصيه‌های وفاداری به سنت‌های خوب، پسنديده و انسانی را پذيرا گردند و تعادلی را ميان زندگی امروز خود، با آينده مطلوب برقرار سازند.
متعادل ساختن چنين جامعه‌ای، نيازمند فکر و برنامه راهبردی است. اما پيش و بيش از همه، مردم نخست فضای آرام، غيرقابل تهديد و التهاب‌آوری را نيازمندند. تنها در چنين فضايای است می‌توان فهم و لمس کرد که ما در جاده‌ای غلط، ناهموار، ناآرام و بی‌انتها گام گذاشته‌ايم. پذيرش تعهدات بين‌المللی، حداقل حُسنی که دارد، چشمان ما را در برابر جاده‌های مسطح و هموار می‌گشايد. اتوبان‌هايی که می‌شود کورس گذاشت و زودتر و حتا سالم‌تر به‌مقصد رسيد. روشن شدن اين قبيل مسائل، موجب و علتی خواهند شد تا مردم مشوق دولت‌مردانی گردند که خواهان پايبندی به تعهدات بين‌المللی‌اند.